|
|
|
|
|
|
اللّه اكبر! اللّه اكبر، شعار برترى و اعتلاى مكتب و عقيده ماست . نماز، با اللّه اكبر شروع مى شود و با رحمة الله ختم مى گردد. نمازى كه هم توجّه قلبى دارد، هم توصيف و ثناى زبانى دارد، هم حمد و ذكر را باگوش مى شنويم ، و هم با اندام و حركات اعضاء به عبادت مى پردازيم . نمازى كه با نام اللّه آغاز مى شود، نهمثل بت پرستان و مسيحيان و طاغوتيان ، كه با نام بت ، يا نام عيسى عليه السلام ياطاغوت ها و شاهان ، كار را شروع مى كنند. نمازى كه همراه با اللّه اكبر است ، و اين شعار، كه خط بطلان برباطل ها و قدرت هاى پوچ مى كشد، در طول نمازهاى واجب و مستحب روزانه ، هشتاد و پنجبار تكرار مى شود و پيش از نماز و پس از نماز هم ، با عناوين مختلف ، به صورتمستحب ، بازگو مى شود. و اين شعار، در طول نمازها تكرار مى شود و رمز رشد و تربيت ما در ابعاد معنوى ، درسايه همين تكرارهاست . خدا، بزرگتر از همه چيز است . بزرگتر از آنكه با ديگران مقايسه شود وبا حواس ظاهرى درك شود. بزرگتر از هوس هاى ما و حرف هاى ديگران و وسوسه هاى شيطان و جلوه هاى دنيا. اگر خدا در نظر ما بزرگتر باشد و اللّه اكبر از عمق جانمان و از روى ايمان وباور، برآيد، ديگر دنيا و جاذبه هايش ، قدرت ها و جلوه هايشان ، در نظر ما كوچك و بىجلوه خواهد شد. رضاى او، در نظر ما از هر چيزى برتر خواهد بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همين كه در شروع نماز، تكبير مى گويى ،بايد تمام هستى نزد تو كوچك باشد، جز او. وگرنه ، خطاب مى شود: تودروغگويى ! اگر در فكر نمازگزار، چيز ديگرى بزرگ باشد، دروغگو به حساب مى آيد، همانگونهكه منافقان به زبان ، به پيامبرى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گواهى مىدادند، ولى به حرف خود ايمان نداشتند. خداوند آنان را دروغگو ناميد: وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّالْمُنَفِقِينَ لَكَذِبُونَ(289) چرا كه اينگونه دوگانگى زبان و عقيده ، نوعى نفاقاست . از اين رو، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوند به چنين نمازگزارانخطاب مى كند: اتَخْدَعُنى ؟ وَ عِزَّتى وَ جَلالى لاحْرِمَنّكَ حَلاوَةَ ذِكرى لاحْجَبنَّكَ عَنْ قُربىوَالْمَسَرَّةَ بمناجاتى (290) آيا با من حيله و نيرنگ مى كنى ؟ سوگند به عزّت وجلال خودم ، شيرينى ذكر و ياد خود را از تو مى گيرم و تو را از مقام قرب خويش و لذّتمناجاتم ، محروم مى كنم . مرحوم فيض كاشانى پس از نقل اين حديث ، مى گويد: هرگاه در نماز، حلاوت و شيرينى مناجات را يافتيد، بدانيد كه تكبير شما موردقبول و تصديق خداوند متعال است ، و اگر چنين نبود، بدانيد كه خداوند شما را از درگاهخويش رانده و گفته شما را تصديق نكرده و مارا دروغگو مى داند.(291) آرى ... خدا بزرگتر است . بزرگتر از همه گفتنى ها و نوشتنى ها و انديشه ها... كسى كه چنين عقيده داشته باشد، همه چيز در نظر او كوچك مى شود،ومثل رهبر انقلاب (قدس سرّه ) حتى به آمريكا هم مى گويد: هيچ غلطى نمى تواند بكند. مگر نه اينكه هواپيما، هر چه بيشتر اوج بگيرد و بالا رود، خانه ها و ساختمان هاى زمين ،كوچكتر به نظر مى آيد؟ آنكه خدا در نظرش مهم و عظيم باشد، جز خداوند، در نظرشبى مقدار، جلوه مى كند. على عليه السلام اين را از اوصاف اهل تقوا مى شمارد كه : عَظُمَ الخالِقُ فىاَنْفُسِهم فَصَغُرَما دُوَنُه فى اَعْيُنِهم (292) سوره حمد در هر نمازى ، خواندن سوره حمد، ضرورى است . سوره اى كهمشتمل بر حمد خداوند بر نعمت هاى اوست . و بيان اوصاف پروردگار، و حاكميّت او درروز قيامت ، و هدايت طلبى از اوست ، براى گام زدن در راه راست . اينك به بياننكاتى پيرامون فرازهاى اين سوره مى پردازيم : (بِسْمِ اللّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ) با نام و يارى خداى بخشنده و مهربان ، شروع مى كنيم : خدايى كه لطفش به همه است ، مهرش همگانى و هميشگى است . ديگران ، يا لطفى ندارند،يا هميشه ندارند، يا به همه ندارند، يا هدفشان مهربانى نيست . ولى خداوند، حتىآفريدنش بر اساس لطف و مهربانى است : إِلا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَخَلَقَهُمْ(293) اگر برخى مشمول رحمت پروردگار نمى شوند، بستگى بهخودشان دارد. اگر آب دريا به توپى نفوذ نكرد، دريا تقصيرى ندارد، توپ ، دربسته است . اگر نور خورشيد، از ديوراى عبور نكرد، بخاطر عدم قابليّت ديوار است نه نور. رحمت الهى گسترده است ، ولى گاهى كسانى با كار و فكرباطل خود، رحمت را به روى خود مى بندند. بسم الله در اوّل هر كار، رمز عشق به خدا و توكّل بر او و استمداد از او و وابستگى بهاوست . بسم الله ، چنگ زدن و اعتصام ، به نام الهام بخش خداوند، و گريز از وسوسه هاىشيطان است . بسم الله ، در راءس تمام كتاب هاى آسمانى بوده ،(294) و پيامبران نيز، شروعكارشان به نام اللّه بوده است .(295)اين كار، انسان را در پناه و حفاظت خدا قرار مىدهد و آن كه به خدا پناهنده شود، به راه مستقيم ، رهنمون مى شود: وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِفَقَدْ هُدِىَ إِلَى صِرَطٍ مُّسْتَقِيمٍ(296) بسم الله ، نشان بندگى خدا و وابستگى به اوست ، يعنى اينكه : خدايا، تو را فراموشنكرده ام ، در هر كارم با نام تو آغاز مى كنم ، خود را بيمه مى سازم و به كمك توشيطان را فرارى مى دهم . امام صادق عليه السلام فرمود: بسم الله ، تاج سوره هاست .(297) و نشانه امانو رحمت است . و در اوّل سوره برائت كه بسم الله نيامده ، چون برائت و بيزارى از كفّاراست و اين نبايد همراه با رحمت باشد.(298) در حديث است كه هر كار را، حتى نوشتن يكبيعت شعر را با بسم الله انجام دهيد، و اينكه : هر كارى با ياد خدا نباشد، به اتمامنمى رسد.(299) (اَلْحَمْدُِللّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ) حمد و ستايش ، مخصوص خداوندى است كه همه جهانيان را پرورش مى دهد. براى پرورشجسم ، نظام آفرينش و حركت زمين و خورشيد و هوا و گياه و دريا و نعمت هاى مادى را قرارداده است . و براى پرورش روح ، انبياء و كتاب هاى آسمانى و حوادث عبرت آموز تلخ و شيرين و...را قرار داده است . براى هدايت بشر، دين و قوانين استوار و مبتنى بر فطرت و متكّى بهعقل فرستاده ، زمين را خالى از حجّت قرار نداده و نعمت هاى بيشمار آشكار و نهانش را، بىدريغ و منّت ، در اختيار انسان گذاشته است . اگر ذرّه اى دگرگونى و بى نظمى درسير نظام هستى بروز كند، همه چيز به هم مى ريزد. نظام استوار ومتقن خلقت ، در كوه ها وگياهان واتم وكهكشان وآب وخاكوفصول سال وشب وروز، ودستگاه هاى بدن وغرائز گوناگون و هدايت هاى مختلف ، همهمظاهر ربوبيّت او براى عالميان است . هر يك از اجزاء بدن و اعضاى پيكر ما، چنان دقت و پيچيدگى و نظم شگفتى دارد كه بهتآور است . كيفيّت چشم وگوش وقلب و دستگاه تنفس ورگها واعصاب و حوّاس پنجگانهو... چنان است كه تدبير عجيب الهى را نشان مى دهد. افسوس كه انسان ، بجاى شكر، كفران مى كند. وَكَانَ الاِْنْسَنُ كَفُوراً(300) و به جاى قرب به خدا، اعراض مى نمايد. إِذَآ اءَنْعَمْنَا عَلَى الاِْنْسَنِ اءَعْرَضَ(301) و به جاى عشق و پرستش خدا، سرسختى و دشمنى مى كند. فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ(302) افسوس كه به جاى كرنش و خضوع ، مغرورانه قد علم مى كند. يََّاءَيُّهَا الاِْنسَ نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ(303) و همينكه احساس بى نيازى كرد، سر به طغيان مى گذارد. إِنَّ الاِْنسَنَلَيَطْغَىَّ، اءَن رَّءَاهُاسْتَغْنَىَّ(304) و نعمت هاى الهى را، نتيجه تلاش خود مى پندارد. إِنَّمَآ اءُوتِيتُهُ عَلَى عِلْم (305) و بانگ هاى بيدار باش را به گوش جان نمى شنود. وَإِذَا ذُكِّرُواْ لاَ يَذْكُرُونَ(306) اين انسان ناسپاس ، از همه افراد، بخاطر كمترين نيكى ، سپاسگزارى مى كند، امّا خداراكه ولى نعمت اصلى است ، از ياد مى برد. افسوس كه انسان ، راه گم كرده وچراغ فكر و فطرت را خاموش كرده ، چشم و دل خود را بسته و به اين و آندل مى بندد و به جاى خدا، به قدرت هاى انسانى و شيطانى تكيه مى كند. جمله الحمدللّه ربّ العالمين ، غفلت ها را از بين مى برد، نعمت ها را به ياد مى آوردو ما را متوجّه و متذّكر ربوبيّت الهى مى كند. خدا، ربّ عالمين است . پروردگار تمام هستى ، تمام مخلوقات ، و همه چيز: وَهُوَ رَبُّ كُلِّشَىْء(307) ربّ همه چيز است ، نه آنگونه كه در جاهليّت مى پنداشتند و براى هر چيزى ، يك ربّالنوع مى شناختند. خدا، همه موجودات و حيوانات و پديده ها را تحت پرورش دارد،مالك و مدير و مدبّر همه است ، هم مى آفريند، هم اداره و تربيت مى كند. (اَلرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) سايه رحمت عام او، بر سر همه گسترده است ، حتى رحمتش ، بيش و پيش از غضب اوست :سَبِقَتْ رَحمتُهُ غَضَبَه . براى خلافكاران ، راه توبه قرار داده است ، و متعهّد شده توبه را تا دم مرگهم بپذيرد و توبه كنندگان را دوست مى دارد: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْتَوَّبِينَ(308) ورحمت و بخشايش را بر خود، الزامى ساخته است : كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِالرَّحْمَةَ(309) و همه را اميدوار ساخته و به رحمت خويش فراخوانده است :لاَتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً(310) از مظاهر رحمت الهى ، اينست كه حتى بدى ها را به خوبىتبديل مى كند: يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَتٍ(311) حتى تلخيها، بلاها وسختيها هم ، بگونه اى رحمت است ، تا انسان را از غفلت بيدار كند،به تكاپو وادار سازد. تحمّل مشكلات نيز براى اولياء خدا شيرين است . چون در برابرتلخى ها، پاداش مى برند. (مَالِكِ يَوْمِ الدِّين ) مالك روز جزا است . اين صفت ديگرى است كه براى خدا ذكر شده و در پى انحصار حمد وستايش براى خداوند، بيان شده است . انسان ، بيشتر در سه مورد و حالت ، تشكّر مىكند: 1- توجّه به لطف گذشته 2- توجّه به محبّت فعلى 3- اميد به لطف آينده با اين حساب ، همه ستايش ها بايد از آن خدا باشد، چرا كه هم گذشته ما را تاءمين كرده ،هم در حال حاضر از نعمت ها و رحمت و لطف او برخورداريم و هم در آينده و قيامت ، سر و كارما با او و چشم اميد ما به لطف و كرم اوست . او مالك است ، مالك واقعى نه اعتبارى و موقّت و كم ارزش ! انسان ها گرچه در دنيا، در تار و پود شرك هاى پيدا و پنهان اسيرند، ولى در قيامت ،همه در خواهند يافت كه جهان و هر چه در آنست ، از اوست و مالك هستى و فرمانرواى مطلق وحاكم حقيقى اوست : وَالاَْمْرُ يَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ(312) در قيامت ، از مردم سؤ ال مى شود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ حكومت ، امروز از آن كيست ؟ مى گويند: لِلَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّارِ(313) از آن خداى يكتاى قهار و نيرومند. جمله مالك يوم الدين ، انسان را به ياد حسابرسى قيامت مى اندازد، تا به حساب انساننرسيده اند، انسان خود بايد به حساب خود برسد.(314) امام سجاد عليه السلام وقتى به اين جمله در نماز مى رسيد، آنرا آنقدر تكرار مىكرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند.(315) دين ، به معناى جزا است . خدا، مالك روز جزا و پاداش است . در اين سوره، هم به رحم الهى اشاره شده ، هم به قهر و عدالت او، تا رمز تربيت صحيح ، يعنىزيستن ميان خوف و رجا و بكارگيرى مهر و قهر روشن شود. (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى طلبيم . تا بحال ، نمازگزار، عقايد خود را درباره مبداء و معاد و اوصاف خدا، بر زبان آورد. پس، ثمره اين عقيده بايد بندگى خالصانه و استمداد از خداوند باشد. نمازگزار، حتّى اگر تنها باشد، جمله را به صورت جمع مى گويد، تا خود را در ميانعبادت كنندگان قرار دهد. شايد عبادت ناقص او، ميان عبادت كاملان وخالصان وآبرومندان ،به حساب آيد وقبول شود. تعبير جمعى ، اين درس را مى دهد كه بايد من ها ما شود، اساس عبادات ،بخصوص نماز، بر پايه جماعت است و تك روى و انزوا و فرديّت بى ارزش است . پرستش ، همراه استعانت آمده است ، تا در كنار بندگى كردن ، راه را هم از او بجوئيم و ازانحراف هاى فكرى مصون بمانيم و گرفتار غرور و عجب ، ريا و سستى نشويم . بايد ازاو مدد گرفت ، چرا كه توفيق ايمان و شناخت خدا از اوست . بيدار شدن سحرگاهان ، وضو گرفتن با آب ، قدرت حركت و قيام ، از اوست ، قبولىنماز و نگهدارى ما از غرور و ريا، به دست اوست ، علاقمندى ما به عبادت ، رهين لطف اوست. نمازگزار، به عبادت خدا مى ايستد و بر همين عبادت هم ، از خدا مدد مى طلبد. عبادت ، تنها براى خدا...! نه شرق پرستى و غرب پرستى ، نه بنده زر و زور، نهتسليم شهوت و مقام و فريفته زن و فرزند ومال . اين جمله نماز، هرگونه حاكميّت غير خدا را محكوم مى كند. هرگونه حقارت پذيرىواستمداد از قدرت هاى پوشالى رانفى مى كند. به نمازگزاران ، درس عزّت ، درسايه بندگى خدا مى دهد، تا بنده و برده غير خدا نشوند و از تهديدها و تطميعهاى ديگران ، نلغزند و راه خدا را كنار نگذارند. (اِهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُستَقِيمَ) اولين درخواست ما از خداوند، پس از حمد و ثنا و اظهار بندگى و استمداد، درخواست هدايتبه راه راست است . در مسائل فكرى و عملى زندگى ، عقايد و رفتار و موضعگيرى ها،شناخت راه صحيح ، بسيار مهم و در عين حال ، دشوار است . از اين رو، از خداوند مى خواهيمكه مارا به صراط مستقيم هدايت كند. صراط مستقيم وقتى سخن از راه راست است ، راه هاى غير مستقيم هم مطرح مى شود. اگر شناختى به اينبيراهه ها پيدا كنيم ، راه را هم بهتر خواهيم شناخت . فهرستى از راه هاىغير مستقيم از اين قرار است : راه هاى غير مستقيم 1- راه هوس ها، كه هنگام غضب و شهوت و طوفان غرائز پيش مى آيد. 2- راه هوس هاى ديگران . 3- راه افراط و تفريطها و يكسونگرى ها. 4- راه وسوسه هاى شيطانى و جلوه هاى آن . 5 راه طاغوت ها، كه انسان ها را با تهديد و تطميع ، به آن مى كشند.للّه 6- راه دنياطلبى ، كه انسان بخاطرمال و مقام ، به فكر راضى كردن اين و آن افتد. 7- راه هاى بدون برهان و منطق و بر اساس موج و جوّ كاذب . 8 راهى كه انسان ، بى فكر و مشورت و تجربه برگزيده است . 9- راهى كه روندگان را به هلاكت كشانده است (راه مغضوبان وگمراهان )للّه 10- راه سليقه ها و آراء شخصى و عادت هاى نابجا. پس راه مستقيم كدام است ؟ راه خدا: إِنَّ رَبّى عَلَى صَرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ(316) راه انبياء: إِنَّكَ عَلَى صِرَطٍ مُّسْتَقِيمٍ(317) راه عبوديت و پرستش : وَاءَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَطٌ مُّسْتَقِيمٌ(318) راه رهبران معصوم : امام صادق عليه السلام فرمودند: واللّه نحنُ الصّراطُالمُستَقيم (319) راه پيوند وتمسّك به خدا وقانون او: وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِىَ(320) چند تذكّر 1- راه مستقيم ، نسبت به اشخاص ، زمان ها و شرايط مختلف ، گاهى متفاوت مى شود. يكجاسكوت است ، گاهى فرياد. گاهى بذل مال است ، گاهى نثارجان ، براى كسىتحصيل است ، براى ديگرى كار و... (البته نبايد اين سخن دستاويز فرار از مسئوليتهاى دينى و اجتماعى براى رفاه طلبان شود) 2- آنان كه در صراط مستقيمند و از شرايط و امكانات ويژه اى برخوردارند، نبايد ديگرانرا (كه آنها هم در راه خدا، كار ديگرى مى كنند) مورد انتقاد و عيبجويى قرار دهند. چرا كهراه هاى رسيدن به رضاى خدا بسيار است و درجاتاعمال افراد، متفاوت مى باشد و چه بسا همه ، زير يك پرچم ، با مركب هاى مختلف ،صراط مستقيم را طى كنند. 3- بودن در صراط مستقيم ، اگر مهمّ است ، مهم تر از آن ، استمرار حركت در راه راست است. زيرا انسان ها در معرض لغزش و انحرافند و در حديثى از على عليه السلام درمعناى اين آيه ، آمده كه يعنى : آينده عمر ما را نيز، راه مستقيم قرار بده .(321) 4- انسان در عاليترين درجه تكامل (حتى عصمت هم ) بايد از خداوند، راه مستقيم را بطلبد،زيرا اين راه ، داراى درجاتى است و مثل نور و علم و حركت ،قابل تكامل و افزايش است . قرآن در مورد هدايت افزون تر براى هدايت يافتگان ، مىفرمايد: وَيَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْاْ هُدىً(322) و در اوّل دعاى مكارم الاخلاق هم ، امام سجاد عليه السلام از خداوند مى طلبد كه ايمانويقين وخواسته وهدف را به كاملترين و عاليترين نوع و درجه برساند. 5 تشخيص صراط مستقيم دشوار است و حركت در آن ، همچون عبور از راهى باريك و لغزندهو باريك تر از مو و برنده تر از شمشير است . بيشتر مردم ، يا در تشخيص آن دچارگمراهى مى شوند، يا در پيمودن آن ، به انحراف كشيده مى شوند. يكى در عقايد،منحرف مى شود، ديگرى در عمل ، بيراهه مى رود. يكى جبرى مى شود، ديگرىتفويضى مى گردد، يكى از رهبران معصوم را تا حد خدايى بالا مى برد و غلّومى كند،(323) يكى آنان را در حدّ انسان هاى عادى و حتى مجنون و ساحر مى شمارد. يكى زيارت امامان و شهيدان را شرك مى داند.(324) ديگرى حتّى به درخت و سيمان ،ريسمان مى بندد و حاجت مى طلبد، يكى در دنيا غرق مى شود، ديگرى رهبانيّت برمىگزيند. يكى آنقدر خرج مى كند كه خود، به فقر گرفتار مى شود، ديگرى دچاربخل مى گردد. يكى از فرط غيرت ، حتّى نام همسرش را نمى برد، ديگرى زنش را بىحجاب به خيابان مى فرستد. اسلام ، مردم را به راه راست و صراط مستقيم دعوت مى كند، كه راهى ميانه و طريق وسط واعتدال در همه امور است ، حتى در مورد عبادت هم ، در احاديث ، بابى تحت عنوان الاقتصادفى العباده (ميانه روى در عبادت ) مطرح است . صراط مستقيم ، در روايات امام عسكرى عليه السلام درباره اين جمله نماز، مى فرمايد: نمازگزار با اين كلام ، توفيق اطاعت و بندگى را در آينده هم همچون گذشته مى طلبد وصراط مستقيم ، راهى است كه از كوتاه فكرى بالاتر و از بلند پروازى و غلّو، پائينتر باشد.(325) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: راه مستقيم آنست كه انسان را به محبّت خدا و ديناو سوق دهد و مانع هواپرستى شود و از پيروى سليقه ها و آراء شخصى در دين ،جلوگيرى كند.(326) در كتاب بحارالانوار، 56 حديث در اين باره است كه راه مستقيم ، ائمّه اطهار و اولياءمعصوم خداوند و پيروان واقعى آن بزرگواران است . چرا كه آنان ، تجسّم راه حق اند وقهر و مهر و جنگ و صلح و عبادت و كار و فكر و عملشان ، طبق فرمان خدا و در راه مستقيماست . و تبعيّت از آنان نيز در اين دنيا، كارى دشوار و پر مسئوليت است ،مثل آن صراط آخرت كه بر روى جهنم است و از مو باريك تر و از شمشير،تيزتر.(327) صراط آخرت نيز، تجسّمى از صراط دنياست . كسى كه در اين دنيا، درصراط مستقيم حق بوده ، عبورش از آن صراط هم ، آسان و سريع خواهد بود. و افرادى كهاهل افراط و تفريط باشند، آنجا هم كارشانمشكل مى شود. على عليه السلام ، سيماى كسانى را كه با انحراف از صراط مستقيم ، به افراط وتفريط كشيده شده اند، چنين ترسيم مى فرمايد: در آرزو، چنان تند مى رود، كه گويا طمع دارد. و در طمع ، چنان كه گويا حريص است . همين كه ماءيوس مى شود، از تاءسف مى ميرد. هنگام ناراحتى ، خشمش طوفان مى كند. هنگام شادى ، بد مستى مى كند. پولدارى ، ياغى اش مى سازد. ناگوارى او را به جَزّع وامى دارد. هر كمبودى برايش زيانمند و هر زياده روى ، براى اوتباهى ساز است .(328) و اينگونه افراط و تفريط، از جهل سرچشمه مى گيرد كه آن حضرت فرموده است :لاترى الجاهل الاّ مُفرِطا او مُفَرِّطا(329) البتّه تشخيص افراط و تفريط، دشوار است و هر كس روش خود را عادلانه و عاقلانه مىداند و ديگران را به تندروى يا كوتاهى متهم مى كند و در همين نسبت دادن هم دچار افراط وتفريط مى شوند. ولى اولياء خدا و تربيت شدگان مكتب انبياء حتى در قضاوت هايشانهم با معيار حق عمل مى كنند. نمونه هايى از افراط و تفريط در احاديث ، موارد متعددّى از عدول از صراط مستقيم بيان شده ، كه در اينجا به چند نمونهاز افراط و تفريط اشاره مى كنيم : 1- حضرت على عليه السلام در باره ستايش ديگران مى فرمايد: ستايش بيش از اندازه استحقاق ، چاپلوسى و تملّق است ، و كمتر از آن ، حسادت !(330) 2- درباره زياده روى در سرزنش ، مى فرمايد: زياده روى و افراط در ملامت ، آتش لجاجت را برمى افروزد.(331) 3- قرآن ، درباره ميزان انفاق ، مى فرمايد: وَالَّذِينَ إِذَآ اءَنفَقُواْ لَمْ يُسْرِفُواْ وَلَمْ يَقْتُرُواْ وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَاماً(332) بندگان خدا هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند و نهبخل و كوتاهى ، بلكه راهى معتدل در اين ميانه دارند. (صِرَ طَ الَّذِينَ اءَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) (ما را هدايت كن به ) راه آنان كه نعمتشان بخشيدى . چنين كسانى كه راه آنان را از خداوند مى طلبيم ، در آيه ديگرى مشخّص تر معرّفى كردهو مى فرمايد: وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاءُولََِّكَ مَعَ الَّذِينَ اءَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِّنَ النَّبِيِّينَوَالصِّديقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّلِحِينَ وَحَسُنَ اءُوْلََِّكَ رَفِيقاً(333) آنكه از پيامبر، پيروى كند، با كسانى است كه خداوند بر آنان نعمت داده ، همچونپيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان ، و اينان چه نيكو رفيقانى هستند! اينكه در شبانه روز، چند بار اين آيه را مى خوانيم ، درخواست از خداوند است كه مارا درزمره اين چهار گروه قرار دهد. در تفسير نمونه مى خوانيم : مراحل چهارگانه (انبياء، صديقين ، شهدا، صالحين ) شايد اشاره به اين معنى باشدكه براى ساختن يك جامعه انسانى سالم و مترّقى و مؤ من ، نخست بايد رهبران حق و انبيا،وارد ميدان شوند. و بدنبال آن ، مبلّغان صدّيق و راستگو كه گفتار و كردارشان بايكديگر هماهنگ است ، تا اهداف پيامبران را از اين طريق در همه جا گسترش دهند. بدنبال اين دوران سازندگى فكرى ، طبيعتاً عناصر آلوده و آنها كه مانع راه حقّند، سربرمى دارند و جمعى بايد در مقابل آنها قيام كنند و عدّه اى شهيد شوند و با خون پاكشاندرخت توحيد آبيارى گردد. در مرحله چهارم ، محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان است ، اجتماعىپاك و شايسته و آكنده از معنويت !(334) جالب اين است كه در بحارالانوار، در روايات متعدّدى مصداقكامل شهدا و صديقين و صالحان ، همان امامان معصوم معرّفى شده اند.(335) چنين خواستهاى در نماز، پيروى از اين چهار گروه را در فكر وعمل و اخلاق مى طلبد. كسى كه مورد لطف و انعام خدا قرار گيرد، نه ذلّت مى پذيرد و نه پشتيبان ستمگران مىشود. كه حضرت موسى عليه السلام چنين گفت : رَبِّ بِمَآ اءَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ اءَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ(336) خداوندا! به پاس آنكه به من نعمت دادى ، هرگز يار ستمكاران نخواهم بود. از همين جا، جهت گيرى فكرى و عملى انسان نمازگزار، روشن مى شود و از خداوند، راهيافتن در صراط اين انسان هاى والا را مى خواهد. (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ) نه راه آنان كه غضب شدگانند و نه راه گمراهان . نه راه فرعون ها و قدرتمندان مغضوب ، كه بخاطر بى تعهّدى و گردنكشى شان ، غرقو هلاك شدند.(337) نه راه قارون ها و سرمايه داران سنگدل ، كه بخاطر گردنكشى شان در برابر مردانخدا، دچار غضب الهى شده و در خاك فرو رفتند.(338) نه راه دانشمندان و علماى بى عمل و دنياپرست ، كه مورد خشم خدايند.(339) براى شناخت مغضوبان ، بايد تاريخ و سرگذشت افراد و امّت هايى را مطالعه كرد كهبه قهر الهى دچار شدند و مورد عذاب و هلاكت قرار گرفتند؛ همچون قوم يهود و قوم لوطو پيروان طاغوت ها، منافقان و قاتلان ...(340) نمازگزار، ضمن بيزارى از چنين گروه ها، از خدا مى خواهد كه رهرو راه آنان نباشد، ونيز راه گمراهان را نپويد: (ولاالضّالين ). آنانكه در فكر و عمل گمراهند، در پى عقايد نابجاى نياكان و گرفتار افكار شركآلودند و در اين گمراهى ، تعصّب مى ورزند، مصداق ضالين اند. نگاهى به سوره حمد، در اينجا پايان مى يابد. سوره اى كه با حمد شروع شدو با استمداد و دعا پايان يافت . سوره اى كه شفا بخش است و ديباچه كتاب الهىقرار گرفته است . سوره توحيد بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيِمْ قُلْ هُوَ اللّهُ اءَحَدٌ ، اللّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً اءَحَدُ گرچه در نماز، پس از سوره حمد، هر سوره اى مى توان خواند، امّا اين سوره فضيلتبيشترى دارد. براى امام جماعت نيز بهتر است كه براى رعايتحال ديگران ، سوره كوتاه انتخاب كند. شروع سوره با نام خداوند است . بسم اللّه ، غير از سوره توبه در ابتدا تمام سوره هاآمده و يكى از آيه هاى همان سوره به حساب مى آيد. سوره توبه ، نيز چون محتوى انتقادو برائت از كفّار و مشركان است ، بدون بسم الله است ، زيرا برائت و بيزارى ، با صفترحمان و رحيم ، ناسازگار است . شروع با نام خدا، براى رنگ خدايى جهت خدايى و انگيزه الهى دادن به كارها و برنامههاست و اين از نكات فرهنگ تربيتى اسلام بشمار مى رود. شروع و پايان هر كار، بايدبا توجّه به خداوند باشد، حتى ذبح حيوانات ! كار بى بسم الله ناقص است ، و گاهى بخاطر بى توجّهى به خدا، حادثهناگوار پيش مى آيد. براى كسى اين حادثه پيش آمد كه هنگام نشستن ، پايه تخت لغزيدو واژگون شد و سر او شكست . حضرت على عليه السلام فرمود: اين ناگوارىبخاطر آنست كه بسم الله نگفتى .(341) سوره توحيد، در معرفى يكتايى خداى بى همتاست . خداوند، از هر جهت يكتا و بى همتاست ،چون وجود و صفاتش نامحدود است و وجود نامحدود، جز يكى نمى تواند باشد.مثل خانه اى كه اگر بخواهد از جهت مساحت ، نامحدود و بى نهايت باشد، زمين و مكانىبراى خانه ديگر باقى نمى ماند و اين خانه ، يكى بيشتر نمى شود. خداوند، يكتاست ، در همه چيز: در آفرينش ، يكتاست : اللّهُ خَلِقُ كُلِّ شَىْءٍ(342) در پرورش ، يكتاست : هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْءٍ(343) در مالكيّت ، يكتاست : وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ(344) در حاكميّت يكتاست : إِن الْحُكْمُ إِلا لِلّهِ(345) در فريادرسى يكتاست : اءَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوَّءَ(346) و... در همه اوصاف و ويژگيها بى نظير است . او صمد است . وجودى بى نياز، كه همه نيازمند اويند و به او توجّه مى كنند.صمد است ، يعنى از خوراك ، خواب ، تغيير، تحوّل ، شريك ، فساد، غفلت ، خستگى ، زاد وولد و ترس ... دور است .(347) على عليه السلام فرمود: صمد، يعنى نه جسم است ، نهمثال ، نه صورت ؛ و نه شبيه ومكان وزمان ومرز وحدّوشكل دارد، نه خالى است ، نه پر...(348) (لم يلد و لم يولد) زاد و ولدى ندارد، از چيزى گرفته نشده و چيزى از ذات مقدّسشگرفته نمى شود. مثل ميوه نيست كه از درختان جدا شود، يا اشكى كه از چشم بجوشد، ياجرقّه اى كه از سنگى بجهد. اين جمله ، نفى عقايد كسانى مثل مسيحيان و يهوديان است كه عيسى و عُزيررا فرزند خدا مى دانستند، يا مشركين ، كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند. (و لم يكن له كفواً احد) او بى مانند است ، شبيهى در ذات و صفات وافعال ندارد. ليس كمثله شى ء(349) آرامش در حال قرائت خواندن حمد و سوره ، بايد در حال آرامش بدن باشد، و قرائت صحيح انجام گيرد وتلفظ اين كلمات ، كه به زبان بين المللى اسلام (عربى ) است ، بى غلط باشد.البته فرا گرفتن قرائت صحيح ، چندان مشكل هم نيست ، اندكى همّت و پشتكار مى خواند. عربى ، زبان اسلام و قرآن است . همچنان كه هر خلبانى ، در هر جاى دنيا، هنگام تماسبا برج فرودگاه ، به انگليسى صحبت مى كند، نماز كه يك پرواز روحى ومعراج معنوىبراى مؤ منان است ، جملاتش كه گوياى ارتباط با آفريدگار است ، بايد به عربىصحيح ادا شود. هنگام نماز، بايد حضور قلب و تمركز فكر داشت . خوبست نگاه انسان به جاى سجدهباشد و با خشوع قلبى ادا شود. قرآن ، مؤ منانى را رستگار مى داند كه در نمازشانخاشع باشند،(350) يعنى به خدا و عظمت او متوجّه و آگاه باشند و متناسب باآن احساس عظمت ، حالت روحى و جسمى داشته باشند. رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله شخصى را ديد كه در نماز، با ريش خود بازى مىكند: فرمود: اگر توجّهش به نماز بود، و خشوع قلبى داشت ، چنين نماز نمىخواند.(351) البته در درستى نماز، خشوع و حضور قلب ، يك گوشه كار است ، رعايت امانت نسبت بهحقوق ديگران هم ، جاى خود دارد. على عليه السلام به كميل فرمود: دقت كن كه در چه لباسى و مكانى نماز مى خوانى . اگر لباس و مكان تو از درآمدهاىحلال نباشد، نمازت قبول نيست .(352) ركوع ركوع آنست كه پس از پايان سوره ، به نيّت تعظيم خدا و فروتنى در برابر فرمان وعظمت پروردگار، تا حدّى خم شويم كه دست ها به زانوها برسد، كمر، صاف باشد،گردن ، كشيده باشد، گويا نمازگزار، حاضر است كه در راه خدا، گردنش زدهشود.(353) در هر ركعت ، يك ركوع لازم است ، مگر نماز ميّت كه بى ركوع است ، و نمازآيات ، كه هر ركعت ، پنج ركوع دارد. ركوع ، كه از اركان نماز است و كم يا زياد شدن آن ، چه به عمد يا سهو، نماز راباطل مى كند، از بهترين نوع اظهار بندگى است . ركوع ، ادب است و سجود، قُرب و كسانى به خدا نزديك مى شوند كه در اظهار ادب ،كوتاهى نكرده باشند. اين ، مضمون كلام امام صادق عليه السلام است كه فرمود:وَ فىِ الرّكوعِ اَدَبٌ وَ فىِ السّجودِ قُرْبٌ وَ مَنْ لا يَحْسُنُ الادبَ لا يَصْلَحُللْقربِ(354) در روايات ، نمونه هايى از ركوع و سجود پيشواياننقل شده كه انسان از ركوع خود، شرمنده مى شود. ركوع اولياء خدا اميرالمؤ منين عليه السلام آن قدر ركوع طولانى داشت كه عرق از ساق پاى او جارىو زير قدم هاى مباركش تر مى شد.(355) شخصى وارد منزل امام صادق عليه السلام شد، ديد كه امام درحال ركوع ، به تسبيح خدا مشغول است و تا 60 مرتبه ، تسبيح را تكرار نمود.(356) در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق عليه السلام ذكر خدا را در ركوع و سجود،بيش از 30 بار تكرار مى كرد.(357) فيض كاشانى مى افزايد: تكرار تسبيح بيش از 30 بار، در نماز جماعت بود. از اينكهامام ، بايد مراعات حال ضعيف تران را بنمايد، معلوم مى شود كه شركت كنندگان در نماز،همه خواهان اين طول دادن بودند. در ركوع مى گوييم : سُبحان ربى العظيم و بحمده ، و خداى بزرگ را تسبيح و ستايشمى كنيم . وقتى آيه فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ(358)نازل شد، پيامبر فرمود: اِجعَلوها فى ركُوعِكم (359) همراه با فرشتگان فرشتگان خدا، همواره در حال پرستش خدايند، برخى همواره در ركوع ، و بعضى هميشه درسجود و تسبيح . اين كلام على عليه السلام در نهج البلاغه است : مِنْهُم سُجود لا يَركَعُونَ وَ رُكوعٌ لايَنْتَصِبُونَ وَ صافُّونَ لا يَتَزايَلُونَ و مُسَبِّحُونَلايَسْئمُونَ(360) عدّه اى از آنان همواره در ركوع اند و سجود، وصف كشيدگان وتسبيح گويان بدون خستگى . نمازگزارانى كه به ركوع مى پردازند، همصف و هماهنگ با فرشتگان الهى اند، بلكهبا همه ذرّات عالم وجود، كه به تسبيح خداى سبحان مشغولند.(361) و چه عزّتى از اينبالاتر! و چه غفلتى بالاتر از اينكه كسانى با نماز و ركوع و سجود، بيگانهباشند!... سجود سجده ، نشان تذلّل و خاكسارى در برابر خداوند و عاليترين درجه عبوديّت است . انسان ، با سجده ، خود را همرنگ با هستى مى كند وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مِا فِى السَّمَوَتِ وَمَافِى الاَْرْضِ(362) سجده ، بهترين حالتى است كه انسان به خدا نزديك مى شود. سجده ، رمز دوران هاى چهارگانه زندگى انسان است ، على عليه السلام مىفرمايد: سجده اول ، يعنى اينكه از خاكم ، سر برداشتن ، رمز زندگى دنيايى است .سجده دوم ، رمز مردن و به خاك خفتن است ، سر برداشتن ، رمز محشور شدن است .(363)و اين مضمون اين آيه است كه : شمارا از خاك آفريديم و به خاك برمى گردانيم و بارديگر از خاك ، بيرونتان مى آوريم .(364) چون سجده ، نشان عبوديّت است ، پس سجده برخوردنى ها و پوشيدنى ها ممنوع است .زيرا مردم در حال قرب به خدا، نبايد به چيزى سجده كنند كه (در غيرحال نماز) بنده آنند...!(365) سجده براى غير خدا جايز نيست .(366) اگر برادران يوسف هم در برابر او به سجدهافتادند، در حقيقت عبادت براى خدا و سپاس به درگاه او بود كه يوسف را از قعر چاه بهآن عزّت و شوكت رسانده بود.(367) سجود هستى براى خدا طبق بيان قرآن و جهان بينى الهى ، همه كائنات و ذرّات ، به نوعى داراى شعورند و بهستايش و تسبيح و سجود براى خداى متعال مشغولند. در قرآن ، آيات زيادى بر اين سخنگواه است . از جمله اين آيه : اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِى السَّمَوَتِ وَمَن فِىالاَْرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَآبُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌحَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ(368) آيا نديدى كه تمام آنان كه در آسمان ها و زمين اند، براىخدا سجده مى كنند، و نيز، خورشيد و ماه ستارگان و كوه ها و درختان و جنبدگان و بسيارىاز مردم . و بسيارى هم (كه از سجده سرپيچى مى كنند) فرمان قهر و عذاب الهى دربارهآنان قطعى است . مولوى نيز در اشعار خود، به شعور و نطق ذرّات عالم اشاره كرده ، مىگويد: نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست مخصوص حواس اهل دل جمله ذرّات ، در عالم نهان با تو مى گويند روزان و شبان ما سمعيعيم و بصير و باهُشيم با شما نامحرمان ما خامُشيم از جمادى سوى جانِ جان شويد غلغله اجزاى عالم بشنويد فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تاءويل ها بزدايدت اين جهان بينى ، به نحوى در آيات قرآن هم مطرح است . خداوند، به بعضى از پيامبران ، منطق و زبان پرندگان را تعليم داد.(369) حضرتسليمان ، گفت و گوى موران را مى فهميد.(370) همه موجودات ، تسبيح گوى خدايند ولى شما تسبيح آنان را نمى فهميد.(371) علامهطباطبائى پس از بيانى مفصّل در اين باره ، مى فرمايد: وَالحَّقُ انَّ التَّسبيحَ فِىالْجَميِعِ حقيقىُّ قالىّ(372) حق آنست كه تسبيح موجودات ، يك حقيقت است (نه مجاز) و با لفظ و صوت است (نهآفرينش ). البته لازم نيست همه الفاظ و اصوات ، يكسان باشند. گرچه تسبيح موجودات ، به يك معنى به اينست كه با وجودشان ، گواه ذاتِ بى عيبخداى متعال اند، ولى بالاتر از اين را آيات قرآن و روايات ، مى رساند. در حديث است :به صورت حيوان ، سيلى نزنيد، چون تسبيح خدا مى گويد.(373) و نيز: لباس خودرا بشوييد، چون لباس كثيف ، تسبيح خدا نمى كند.(374) قرآن ، از گزارش دادنِ هدهد به سليمان سخن مى گويد.(375) به هر حال ، سجود و تسبيح نمازگزار، هم آوايى با اجزاى عالم وجود است كه همه دربرابر فرمان وعظمت خدا، خاضع وساجدند. سجده اولياء خدا آگاهى از سجده اولياء الهى ، الهام بخش خضوع و خشوع و عبادت است . اينك به چندنمونه اشاره مى كنيم : امام سجاد عليه السلام سجده هاى خود را به قدرى با توجّه وتكرار نام خدا انجاممى داد، كه هرگاه سربلند مى كرد، بدن مباركش خيس عرق بود.(376) امام كاظم عليه السلام بعد از نماز صبح ، سر بر خاك مى نهاد و تا روز بلند مىشد، در حال سجود بود.(377) دليل آنكه حضرت ابراهيم عليه السلام مقامخليل اللّهى رسيد، سجده هاى طولانى او بود.(378) سلمان فارسى مى گفت : اگر سجود نبود، من آرزوى مرگ مى كردم .(379) (يعنى اززندگى دنيا تنها سجده را دوست دارم ) حضرت موسى عليه السلام پس از هر نماز نافله ، سمت راست و چپ صورت خود رابر خاك مى ماليد.(380) شخصى مى گويد: امام صادق عليه السلام را ديدم كه درحال سجده ، پانصد مرتبه ذكر سبحان الله را تكرار مى كرد.(381) دليل آن كه به امام چهارم ، لقب سجّاد داده شده ، اين بود كه اثر سجود، در همهمواضع هفتگانه امام ديده مى شد.(382) قرآن ، اصحاب رسول خدا عليه السلام را چنين توصيف مى كند كه : بر كافران ،سخت و شديدند، ولى با خود، نرم و مهربان . آنان رااهل ركوع و سجود مى بينى ، در پى فضل و رضايت الهى هستند، اثر سجود، در سيمايشانآشكار است : سِيَماهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ اءَثَرِ السُّجُودِ(383) آثار سجده سجده ، انسان را به خدا نزديك مى كند، گناهان را مى ريزد، كمر شيطان را مى شكند وانسان را بهشتى مى سازد. اينك چند حديث در اين باره : شخصى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : گناهانم بسيار و عملم اندكاست . فرمود: سجده هاى خود را زياد كن ، زيرا آنگونه كه باد، برگ درختان را مىريزد، سجده هم گناهان را مى ريزد.(384) گروهى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضاى ضمانت بهشت رفتنخود را داشتند. حضرت فرمود: بشرطِ آنكه با سجده هاى طولانى ، بر اين كار مرا يارىكنيد.(385) امام صادق عليه السلام فرمود: سجده هاى خود را طولانى كنيد، زيرا سخت ترينناراحتى را بر شيطان ، سجده انسان وارد مى كند. چرا كه او خود، ماءمور به سجده بر آدمشد و نافرمانى كرد ولى انسان ، اطاعت كرد و رستگار شد.(386) پيامبر اسلام به يكى از ياران خود فرمود: اِذا اَرَدْتَ اَنْ يَحشُركَ اللّهُ مَعىَ فَاَطِلِ السُجودَ بَيْنَ يَدَىِ اللّه (387) اگر مى خواهى در قيامت با من باشى ، در پيشگاه خدا سجده هاى طولانى داشته باش . سجده بر خاك كربلا گاهى برخى چيزهاى طبيعى و مادّى ، يادآور مفاهيم بلند معنوى و ارزشى است . خاك شهيدنيز اينگونه است . مستحبّ است انسان بر خاك قبر سيدالشهداء سجده كند. چرا كه سجده بر تربت پاك حسينعليه السلام ، يادآور حماسه ها و معنويّت هاى كربلاست و انسان را با فرهنگ جهاد وشهادت ، آشنا و ماءنوس مى كند و از تربت امام ، مى توان بوى ايثار و فداكارى رااستشمام كرد و اينگونه از مكتب شهيدان ، درسى هر روزه گرفت . امام صادق عليه السلام جز بر خاك قبر امام حسين عليه السلام سجده نمىكرد،(388) و مى فرمود: سجده بر خاك حسين عليه السلام نورانيّتى دارد كهپرده هاى مانع را پاره مى كند.(389) معناى سبحانَ اللّه در مفهوم اين ذكر، تنزيه و تقديس خداوند و بى عيب و نقص دانستن او از هر جهت ، نهفتهاست . سبحان الله ، حقيقتى را بيان مى كند كه هم ، ريشه تمام عقائد و تفكرات اسلامى، و هم ، زير بناى همه روابط انسان با خدا و صفاتكمال است . اما توضيح : توحيد بر اساس تسبيح خداست ، يعنى منزه دانستن او، از شرك و شريك :سُبْحَنَ اللّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ(390) عدل بر اساس تسبيح است ، يعنى منزه دانستن خداوند از ظلم . خداوند به كسىستم نمى كند، و اگر مشكلات و آفات و بلاهايى براى بشر پيش مى آيد، يا براىآزمايش است ، براى شكوفا ساختن استعدادها، يا نتيجه و عكسالعمل كارهاى خود ماست . مَآ اءَصَبَكُم مِن مُّصِيبَةٍ فَبَِما كَسَبَتْ اءَيْدِيكُمْ(391).پس ، خدا منزه است ، مائيم كه ستم مى كنيم : سُبْحَنَ رَبِّنَآ إِنَّا كُنَّا ظَلِمِينَ(392) نبوت و امامت بر اساس تسبيح است . به اين معنى كه خداوند، براى نجات انساناز چنگ غرائز و طواغيت ، و هدايت او به سوى حق وكمال و سعادت ، براى او رهبر و پيشوا مى فرستد و بهحال خود، رها نمى كند. پس منزه است خدا، از اينكه بشر را گيج و سرگردان و بدونهدايت ، رها كند. و آنانكه پندار باطلى دارند، حقّ خدا را نشناخته و او را حكيم ندانسته اندكه چنين نسبتى مى دهند: وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا اءَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنشَىْءٍ(393) معاد بر اساس تسبيح است . بدون حيات جاويدان آخرت و بازگشت انسان ها براىمحاسبه و پاداش و كيفر، زندگى و خلقت ، عبث خواهد بود و حق انسان ها ادا نخواهد شد.خداوند، منزه است كه آفرينش را بيهوده قرار دهد. و معادى در كار نباشد: اءَفَحَسِبْتُمْاءَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثاً وَاءَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ(394) سبحان الله ! خدا منزه از اينگونه بيهوده كارى است كه سرنوشت انسان ، اين عصارههستى را چنين پوچ و بى محتوا سازد. عشق به خدا، بر اساس تسبيح است . زيرا اوكمال مطلق و وجود بى عيب و نقص است . پس چرا به او محبّت نداشته باشيم ؟ رضاى انسان ، بر اين اساس است . آن كه از خدا راضى باشد، به كارهاى او عيب نمى گيرد و با تمام وجود، او را تسبيح وتقديس مى كند. اطاعت ، بر مبناى تسبيح است . انسان ، مطيع وخاضع وبنده كسى مى شود كه او را معبودكامل و منزه از هر كاستى و زشتى و نقص بداند. توكّل ، بر مبناى تسبيح است . كسى بر خدا تكيه مى كند كه به قدرت ومهربانى او معتقد باشد و او را از هر جهل و ضعف و قساوت ، منزّه بشمارد. تقوا بر اساس تسبيح است . انسان متّقى ، خدا را آگاه و دقيق وعادل و حسابگر مى شناسد و جهان را محضر خدا مى داند و او را از هر بيخبرى و غفلت ،پاك و منزّه مى شناسد، از اين رو از او پروا مى كند و دست به گناه نمى آلايد. پس ... تسبيح ، اين كلمه مبارك و عميق ، يك دنيا مفهوم دارد و منزه دانستن خدا، اساسمحبت و عشق و بندگى و توكل و تقوا و اطاعت و اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد و امامت وعدل است . پس چون منزه است ، شايسته ستايش و حمد است . از اين رو در تسبيحات اربعه ،بلافاصله پس از سبحان اللّه ، الحمداللّه مى گوييم . قرآن خدا را منزّه از شريك مى داند: سُبْحَنَ اللّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ(395) و منزه ازآنچه توصيفش كنند و به خيال خود براى خدا وصف آورند: فَسُبْحَنَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِعَمَّا يَصِفُونَ(396) منزه از فقر و دست بسته بودن است : سُبْحَنَهُ هُوَ الْغَنِىُّ(397) منزه است از آفرينش پوچ و بى هدف : رَبّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَك(398) منزه است از ستم به بندگان ، بلكه مردم خود به خويش ستم مى كنند: سُبْحَنَكَ إِنِّىكُنتَ مِنَ الظَّلِمِينَ(399) منزه است از داشتن فرزندان دختر: وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَتِ سُبْحَنَهُ(400) و اين است راز تكرار فراوان اين ذكر، در ركوع و سجود و حالات مختلف نماز و غير نماز...كه درسى از توحيد است .
|
|
|
|
|
|
|
|