نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيد نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز با كتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال، شصت سال، صد سال و يا صد و چهل بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست.
نهج البلاغه مخصوص كشور ما نيست، بلكه متعلق به همهى دنياى اسلام است و دنياى اسلام هم امروز در حال رسيدن به يك بيدارى و حيات دوبارهى اسلامى است.
احياى نهج البلاغه فقط وظيفهى ما شيعيان نيست، بلكه وظيفهى همهى مسلمانهاست، يعنى هر كس على بن ابى طالب عليهالسلام را قبول دارد و مسلمان است - چون در اسلام كسى نيست كه اين بزرگوار را قبول نداشته باشد. به عنوان احياى يك ميراث بى نظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كند و اين احيا نه فقط به معناى كثرت چاپ - كه زياد هم چاپ شده - بلكه به معناى كاركردن و تحقيق كردن در زمينهى آن است.
همچنان كه در زمينهى قرآن كريم كار شده و تفسيرهاى زيادى نوشته شده است دربارهى نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد. همان طور كه قرآن خوانده مىشود، نهج البلاغه هم بايد خوانده شود؛ چون تالى و دنبالهى قرآن است. همان طور كه مسلمانها خودشان را موظف مىدانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مىشمارند، دانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيايد.
امروز آشكارترين و روشنترين حقايق اسلامى، به وسيلهى بخشى از مدعيان اسلام در كشورهاى اسلامى ناديده گرفته مىشود امروز همان روزى است كه شعارها يكسان است؛ اما جهت گيريها به شدت مغاير يكديگر است امروز شرايطى مشابه شرايط حكومت دوران اميرالمؤمنين عليهالسلام است. پس روزگار، روزگار نهج البلاغه است. امروز مىشود از ديدگاه دقيق و نافذ اميرالمؤمنين عليهالسلام به واقعيتهاى جهان و جامعه نگاه كرد و بسيارى از حقايق را ديد و شناخت و علاج درها را پيدا كرد همين است كه به نظر ما امروز بيش از هميشه به نهج البلاغه محتاجتريم.
اين يك جهت بود كه ضرورت پرداخت به نهج البلاغه و بازگشت به اين مجموعه را كه از زبان اميرالمؤمنين و مولاى متقيان عليهالسلام نقل شده نشان مىدهد بايد هر چه بيشتر در پيرامون آن كار كرد و مقدماتى كه بتواند اين كتاب را قابل استنادتر و قابل فهمتر بكند، آماده كرد؛ زيرا اين كار از هميشه لازمتر و ضرورىتر است.
فرهنگهايى كه امروزه بر ذهنيت مردم در بخشها و تقسيم بنديهاى مختلف سياسى حاكم است، هيچ كدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست.
كسانى كه در زمينهى نهج البلاغه كار كردهاند كم نيستند - چه در ايران بود و بعضى از ديگر از كشور از كشورهاى اسلامى - اما كارهاى اصولى و اساسى كه بتواند مدرسهى نهج البلاغه را در كل فضاى جهان اسلام گسترش بدهد، همچنان باقى است. اگر چه پايههاى آن كارهاى اصولى، دارد تدريجا انجام مىگيرد. واقعا نهج البلاغه گنجينهى عظيمى است كه به اين سادگى، حتى به موجودى آن نمىشد دسترسى پيدا كرد؛ يعنى آن را فهميده و بعد از اين كه چنين موجودى را شناختيم، نوبت كار اصلى يعنى بهرهبردارى است. ما هنوز موجودى نهج البلاغه را هم نمىدانيم، البته بسيارى از منابع غنى اسلامى همين وضعيت را دارد؛ اما نهج البلاغه با رتبه و پايهى والايى كه دارد، در حقيقت يك استثناست و بايد به صورت يك گنجينهى استثنايى با آن برخورد كرد. وقتى تأمل مىكنم، مىبينم آرزويى كه داشتهايم و داريم، اين است كه جامعهى ما با اين كتاب عزيز الفت و انس پيدا كند.
براى من بسى شيرين و لذت بخش بود اگر فرصت شنيدن صوت دلنشين تك تك شما را داشتم؛ يعنى شما بچههاى عزيز - اين اميدهاى آينده - با دلهاى پاك و روحهاى درخشان و نوربخش خودتان مىآمديد و جملات نورانى نهج البلاغه را براى ما مىخوانديد... .
من از برادران عزيزمان در وزارت آموزش و پرورش خواهش مىكنم اين راه را رها نكنيد، دنبال اين خط را بگيريد. نهج البلاغه را داخل مدرسهها و كلاسها ببريد تا دانشآموزان متن عربى اش را ياد بگيرند.
بهترين نويسندگان و شيواترين هنرمندان را استخدام كنيد و از آنها بخواهيد كه بيايند اينها را ترجمهى زيبا كنند تا آن را بچههاى ما حفظ كنند نهج البلاغه بايد در كتابهاى درسى ما بيايد. ما از نهج البلاغه خيلى دور مانديم لذا بايد اين فاصله را جبران كنيم.
تمام مفاهيم لازم براى تقويت نظام جمهورى اسلامى در نهج البلاغه وجود دارد. شما عزيزان و نو چشمهاى ما، دانشآموزان و زبدگان و بچههاى با استعداد و خوش حافظه - چه دختر و چه پسر - كه در وادى حفظ و ترجمهى نهج البلاغه و فراگيرى اين كتاب مقدس افتادهايد، بدانيد كه اين نعمت، بسيار با بركت و با عظمت است. اين موهبت خدايى را مغتنم شماريد و پيش برويد.
معلمان و مربيان و وزارت آموزش و پرورش و معاونت مربوط و برادرانى كه اين كار را پى گرفتند، بدانند كه يكى از ذى قيمتترين كارهاست. مبادا اين كار را دست كم بگيريد و كوچك بشماريد بيست سال ديگر جامعهى ما خواهد فهميد كه اجتماع امروز شما و اين فراگيرى نهج البلاغه چه آثارى خواهد داشت. بدانيد كه اين يك نهال بابركتى است كه امروز به دست برادران عزيزمان در بنياد نهج البلاغه و وزارت آموزش و پرورش و بقيهى كسانى كه دستاندر كارند، غرس شد و بركات و ميوه هايش را در آينده خواهد داد. اين كار را رها نكنيد و بچههاى عزيز و برادران عزيزمان هم بدانند كه نهج البلاغه حاوى كلمات بسيار ذى قيمت است.
در اين اردوگاهى كه شما جمع شدهايد قبلا عدهاى مىآمدند تا فرهنگ غرب و فرآوردههاى ذهنى فرهنگ غلط و فاسد بيگانگان را در اين جا نشخوار كنند و از همديگر ياد بگيرند و به بچهها فساد ياد بدهند اما امروز عكس آن شده است؛ امروز در اين جا به بچهها دين و قرآن و نهج البلاغه ياد مىدهند.
امروز ما در شرايط مشابهى مانند دوران حضرت على عليهالسلام هستيم، ما را هم دنياطلبى تهديد مىكند، ما را هم ابتلاى به كبر و خود پرستى و تبعيض، تهديد مىكند، طوفانهاى فتنههاى اجتماعى ما را هم به فرو ريختن تهديد مىكند بنابراين ما هم به آن درمانها احتياج داريم و بيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم. من نديدهام از اين ديدگاه كسى دنبال نهج البلاغه رفته باشد. مىدانيد كه البته خيلى كار شده اما اين يك ديدگاه جديد است.
اينك در آيينهى نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما از وضع كنونى خودتان چه چيزى را در آن مىبينيد؟ كدام درد و كدام خطر را مىبينيد؟ كدام هشدار متوجه ماست؟ و بدانيد كه درمان همهى اينها در نهج البلاغه است .
امروز بسيار لازم است كه محققان، نهج البلاغه را از اين جهات تفسير كنند.
نمونه وار چند فقره از بيماريهاى آن روز را كه اميرالمؤمنين عليهالسلام در صدد معالجهى آنهاست ذكر مىكنم: يكى از اين بيماريها مسألهى دنيا است. در نهج البلاغه چه بسيار عليه دنيا و دنياطلبى و دنيا فريفتگى و عليه خطرات و كمينهاى دنيا هشدار داده شده است. يكى از بخشهاى مهم نهج البلاغه زهد آن است.
ما مثل آن بيمارى كه يك نسخهى كامل از يك طبيب حاذق در جيب خود يا در طاقچهى اتاق خود دارد، اما در عين حال لاى آن نسخه را باز نمىكند و به آن عمل نمىكند و از آن بيمارى دايما رنج مىبرد. قرنهاى متمادى نهج البلاغه را داشتيم اما از آن استفاده نكرديم و از معارف آن بهره نبرديم و بيماريهاى فردى و اجتماعى خود را براى خودمان جنگ داشتيم. اين آن تأسف و افسوس بزرگى است كه هر كس با نهج البلاغه آشنا بشود، در دلش جا خواهد گرفت.
اميرالمؤمنين عليه الصلاه و اسلام در نهج البلاغه خطبهيى به نام ((قاصعه)) دارد كه بسيار خطبهى مهم و پرمضمون و شگفت آورى است. يكى از محورهاى عمدهى اين خطبه مذمت تكبر است.
در اين جا جملاتى دربارهى پيغمبران دارد كه من چند جمله را برايتان مىخوانم.
دربارهى پيغمبران مىفرمايد: و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر خداى سبحان كبر و فخرفروشى را در نظر پيغمبران زشت و مكروه قرار داد.
و رضى لهم التواضع
و تواضع را براى آنها شايسته دانست و راضى شد كه آنها تواضع باشند. فالصفوا بالارض خدودهم؛ اين قدر پيغمبران اهل تواضع و يگانگى بودند كه صورتهاى خودشان را به زمين مىچسباندند. و عفروا فى التراب وجوههم؛ پيشانى خود را با خاك آلوده مىكردند (اينها كنايه از تواضع و فروتنى است). بعد مىفرمايد:
و خفضوا اجنحتهم للمؤمنين و كانوا قوما مستضعفين
؛ براى مؤمنين ((خفض جناح)) مىكردند (نهايت تواضع و فروتنى همراه با مهربانى را خفض جناح مىگويند)، پيغمبران با مؤمنين اين گونه بودند، لذا مؤمنين هميشه دور پيغمبر جمع مىشدند.
و كانوا قوما مستضعفين؛ در حالى كه مؤمنين با پيغمبران مردمان مستضعفى بودند (كه به هر معنا بگيريم مقصود ما را بيان مىكند: يا خود پيغمبران، مستضعفان بودند و يا مؤمنين كه پيغمبران در ميان آنها بودند و در مقابل آنها آن طور خضوع مىكردند؛ آنها مردمان مستضعفى بودند) لذا به پيغمبر ايراد مىگرفتند كه و تبعهم الارذلون؛ مردمان پست، مردمان پايين جامعه اطراف پيغمبر را گرفتهاند!
اميرالمؤمنين در نهج البلاغه مىفرمايد: پيغمبران در مقابل مؤمنين خاضع بودند؛ در حالى كه آن مؤمنين از اقوام مستضعف بودند. انبيا با همين عامهى مردم و قشرهاى وسيع مردم كه اكثريت افراد يك جامعه را تشكيل مىدهند، سر و كار داشتند. پيغمبر ما هم سر و كار داشت، امام امت هم در اين روزگار سر و كار دارد و بايد اين رابطه ميان دولت و مسئولان و مردم بماند. بايد اين رابطه ضعيف نشود. رگ اصلى انقلاب ما وجود همين رابطه است.
موضوع ديگرى كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده است، ((تكبر)) است. يعنى همان كه محور اصلى خطبهى قاصعه است. البته مخصوص خطبهى قاصعه هم نيست، در خيلى جاها هست، مسألهى تكبر يعنى خود را از ديگران بالاتر دانستن؛ همان آفتى كه اسلام را و نظام سياسى اسلام را منحرف كرد و خلافت را به سلطنت تبديل كرد و به كلى نتايج زحمات پيامبر صلى الله عليه و آله را تقريبا در برههيى از زمان از بين برده است. اين است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه به آن بسيار اهميت مىدهد.
اين كه نهج البلاغه پر از زهد و ترغيب به زهد است؛ چه چيز را نشان مىدهد؟ بيمارى را نشان مىدهد اين نسخهى اميرالمؤمنين عليهالسلام كه اين قدر راجع به دنيا گرم و پرشور و پرهيجان و زيبا و بليغ حرف مىزند؛ نشان مىدهد كه مردم بدطورى گرفتار دنيا شده بودند. بيست و سه سال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، مردم بدطورى اسير شده بودند. اين دست گره گشا سعى مىكند گرههاى اين كمند را از دست و پاى آنها باز كند.
امروزه براى ما نهج البلاغه از جهات مختلفى حساس است، تأكيد مىكنم كه اين كتاب، گنجينهى بى نظير و تمام شدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت و جامعهى اسلامى ما به آن نيازمند است. .
ما ملت ايران به عنوان كسانى كه پايههاى اين نظام را روى دوشمان گرفتهايم، اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه كنيم؛ در آن چيز جالبى خواهيم يافت. بيماريهاى كه در اين موقعيت ما را تهديد مىكند و درمان اين بيماريها، براى ما ارزنده و حياتى است. بايد برويم و اين درمانها را جستجو كنيم. نمىخواهم بگويم همهى آن حوادثى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده، امروز هم همانها مو به مو اتفاق مىافتد، خير، اما جهت گيريها يكى است.
ما يك سلسله سخنرانى از حضرت على عليهالسلام داريم كه در اين سخنرانيها، ايدئولوژى و تاكتيك جنگ و شيوه و تجربهى حكومت كردن و اخلاق و زهد و تقوى وجود دارد. شما امروز مىفهميد كه ما چه قدر به نهج البلاغه احتياج داريم.
مسألهى حكومت در نهج البلاغه مانند دهها مسألهى مهم ديگر زندگى، در اين كتاب عظيم به شيوهيى غير از شيوهى محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنين نييت كه اميرالمؤمنين عليهالسلام فصلى مستقل دربارهى حكومت بازكرده باشد و با ترتيب مقدماتى به نتيجهگيرى برسد. شيوهى سخن او در اين باب هم، مانند ابواب ديگر شيوهيى حكيمانه است؛ يعنى عبور از مقدمات و تأمل و تمركز بر روى نتيجه. نگاه اميرالمؤمنين عليهالسلام به مسألهى حكومت، نگاه حكيم بزرگى است كه با منبع وحى پيوند نزديك دارد.
مسألهى حكومت در نهج البلاغه، به صورت يك بحث تجريدى نيست. حضرت على عليهالسلام با امر حكومت درگير بوده و در اين كتاب شريف به عنوان يك حاكم و كسى كه با ادارهى كشور اسلامى - به همهى مشكلات و مصيبتها و دردسرهايش - روبرو بوده و به جوانب گوناگون اين مسأله رسيدگى كرده، سخن گفته است. توجه به اين امر براى ما كه در شرايطى مشابه شرايط اميرالمؤمنين على عليهالسلام قرار داريم، بسى آموزنده است.
1 - معناى حكومت
ابتدا بايد ديد كه آيا ((حكومت)) از ديدگاه امام عليهالسلام به همان معنايى است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهميده مىشود؟ يعنى حكومت مترادف است با فرمانروايى، سلطه، تحكم و احيانا برخوردارى حاكم يا حاكمان از امتيازاتى در زندگى؟ يا ((حكومت)) در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم ديگرى دارد؟ در اين باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مىكنيم كه عنوان ((امام))، ((والى)) و ((ولى امر)) براى حاكم و عنوان ((رعيت)) براى مردم از آن قبيل است.
در قرآن و همين طور در حديث - مخصوصا در نهج البلاغه - دو چهره از حاكم تصوير شده است: يك چهرهى مثبت و يك چهرهى منفى. چهرهى مثبت به عنوان امام هدى - امام هدايت كننده به حق - معرفى مىشود و چهرهى منفى هم به عنوان امام و پيشواى آتش و گمراهى، شناسايى مىشود. امام هدى، پيغمبران و اوليا و حكام به حق اسلامى و حكام بندهى خدا و شايسته بر طبق معيارهاى الهى هستند؛ و امام باطل - امام آتش - طاغوتها هستند.
2 - ضرورت حكومت
اين يك بحث است كه آيا براى جامعهى انسانى، وجود فرماندهى و حكومت، امرى ضرورى است يا نه؟ استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است؛ بلكه نتيجهى بحث ما در شيوهى فرماندهى و در شيوهى فرمانبرى و در ادارهى جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژهيى را ترسيم خواهد كرد.
مسألهى ضرورت حكومت در نهج البلاغه در مقابل گرايش و جريان قدرتمندانه مطرح مىشود... از اين گرايشها هميشه در جوامع وجود داشته و امروز هم هست و در آينده نيز تا وقتى كه اخلاق انسان، كامل و درست نشود؛ چنين گرايشهايى وجود خواهد داشت.
3 - منشأ حكومت
منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست؟ آيا امر طبيعى، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبيعى و يا اقتدار مكتسب) است؟ يا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع مشروعيت مىبخشد؛ يك امر الهى يا يك امر مردمى است؟
در دنياى جديد، دمكراسى - يعنى خواست و قبول اكثريت مردم - ملاك و منشأ حكومت شمرده مىشود اما كيست كه نداند دهها وسيلهى غير شرافتمندانه به كار گرفته مىشود تا خواست مردم به سويى كه زورمداران و قدرت طلبان مىخواهند، هدايت شود. بنابراين مىتوان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انسانى، از آغاز تا امروز و از امروز تا زمانى كه فرهنگ علوى و نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسانها حكومت كند، منشأ حاكميت اقتدار و زور بوده و خواهد بود ولا غير.
اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه، منشأ حكومت را اين معانى نمىداند و مهمتر اين است كه خود او هم در عمل آن ثابت مىكند. از نظر على عليهالسلام منشأ اصلى حكومت، يك سلسله ارزشهاى معنوى است. آن كسى مىتواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده بگيرد كه از خصوصياتى برخوردار باشد.
4 - حكومت حق است يا تكليف؟
آيا حكومت كردن، يك حق است يا يك تكليف؟ حاكم حق حكومت دارد يا موظف است كه حكومت كند، و كدام انسان مىتواند يا مىبايد حكومت كند؟ از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظيفه.
براى كسى كه از شرايط و معيارها و ملاكهاى حكومت برخوردار است؛ در شرايطى وظبفه است كه حكومت را قبول كند، و نمىتواند اين بار را از دوش خود بر زمين بگذارد.
اميرالمؤمنين عليهالسلام در بيانى خلاصه و موجز، حكومت را هم يك حق مىداند و هم يك وظيفه و هم يك تكليف. به اين ترتيب نيست كه هر كسى كه برايش شرايط توليت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با كسب وجاهت و تبليغ، و با كارها و شيوه هايى كه معمولا طالبان قدرت خوب مىدانند آن شيوهها چيست؛ نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كنند. وقتى حكومت، حكومت حق است، اين حق متعلق به كسان معينى است و اين به معناى آن نيست كه يك طبقه، طبقهى ممتازند؛ زيرا در جامعهى اسلامى، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زيورها بيارايند و همه مىتوانند كه آن شرايط را براى خود كسب كنند. البته در دوران بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك فصل استثنايى وجود دارد؛ اما نهج البلاغه بيان خودش را به صورت عازم ارايه مىدهد و بارها و بارها به اين حق اشاره مىكند.
امام، حكومت را حق مىداند. اين چيزى است كه در نهج البلاغه واضح است.
5 - حكومت هدف است يا وسيله؟
آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم، يك هدف است يا يك وسيله؟ و اگر وسيله است، براى چه هدفى؟ حاكم به وسيلهى حكومت مىخواهد جامعه را به چه مقصدى برساند؟!
6 - حاكم و رعيت
مسألهى شورانگيز روابط حاكم و رعيت مبتنى بر چه مبنا و اساسى است؟ آيا حق يك جانبه است كه حاكم را بر گردهى مردم سوار مىكند؟ يا متقابل است؟ از جملهى اساسىترين و پرمعناترين و پرنتيجهترين مباحث حكومت در نهج البلاغه، همين مسأله است.
7 - مردو و حكومت
بايد ببينيم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كارهاند؛ تعيين كنندهاند؟ آغاز گرند؟ اختيار دار تامند؟ هيچ كارهاند؟ چه هستند؟ اينها ظريفترين مسايلى است كه در نهج البلاغه عنوان شده است. فرهنگهايى كه امروزه در بخشها تقسيم بنديهاى مختلف سياسى بر ذهنيت مردم حاكم است. هيچ كدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست.
8 - نخوهى برخورد با مردم
اجزا و اعضاى حكومتى چگونه بايد با مردم برخورد كند؟ آيا طلبكار از مردمند؟ آيا بدهكار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است؟
9- رفتار حاكم با خود
آيا براى رفتار حاكم در جامعه، محدوديتى وجود دارد؟ آيا مىتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد؟ يا، ماوراى نحوهى ارتباط حاكم با مردم، چيز ديگرى وجود دارد كه آن، نحوهى ارتباط حاكم با خود است؟ زندگى شخصى حاكم چگونه بايد بگذرد و نهج البلاغه در اين مورد چه نظرى دارد؟
10 - شرايط حاكم
در نهج البلاغه از حاكم جامعهى اسلامى هرگز به عنوان ملك يا سلطان سخنى گفته نشده است. يكى از تعبيراتى كه در نهج البلاغه وجود دارد؛ يكى ((امام)) به معناى پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن كسى است كه اگر جمعيت و امتى را به دنبال خود مىكشانند؛ خود، پيشقراول و طلايه دار اين حركت است. مفهوم حركت و پيشروى و پيشگامى در خطى كه مردم حركت مىكنند، در كلمهى ((امام)) وجود دارد.
به نظر مىرسد نوع ارتباطهايى كه در معناى ولايت ذكر مىشود، كلا مصاديق همان پيوند و پيوستگى هستند. والى امت و والى رعيت آن كسى است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است و همين معنى، بعد خاصى از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و اميرالمؤمنين عليهالسلام روشن مىكند.
قسمتى كه مدير جامعه آن را تشكيل مىدهد مانند بقيهى قسمتهاست. او هم مانند بقيهى اجزا و عناصر تشكيل دهندهى اين مجموعه است، ولى امر متصدى اين كار است. متصدى اين كار هيچ گونه امتيازى را طلب و توقع نمىكند و عملا هيچ گونه امتيازى از لحاظ وضع زندگى و برخورداريهاى مادى و او تعلق نمىگيرد. اگر بتواند وظيفهى خودش را خوب انجام دهد، به اندازهيى كه اين وظيفه و انجام دادن آن براى او جلب حيثيت معنوى كند، به همان اندازه حيثيت كسب مىكند و نه بيش از آن اين حاق مفهوم حكومت در نهج البلاغه است. بنابراين تعبير، حكومت در نهج البلاغه هيچ نشانه و اشارهيى از سلطه گرى و هيچ بهانهاى براى امتيازطلبى ندارد. از آن طرف، مردم به تعبير نهج البلاغه رعيت اند. رعيت يعنى جمعى كه رعايت و مراقبت و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولى امر است.
وقتى در نهج البلاغه در جستجوى مفهوم حكومت هستيم، از طرفى مىبينيم آن كه در رأس حكومت است، والى و ولى امر و متصدى كارهاى مردم و وظيفه دار و مكلف به تكليف مهمى است. انسانى است كه بيشترين بار و سنگينترين مسؤوليت بر دوش اوست. اما در سوى ديگر، مردم قرار دارند كه بايد به همهى ارزشها و آرمانهايشان و با همهى عناصر متشكلهى شخصيتشان، مورد رعايت قرار بگيرند. اين مفهوم حكومت است و اين مفهوم، نه سلطه گرى، نه زورمدارى و نه افزونطلبى است.
اميرالمؤمنين عليه السلام در بخشهاى مهمى از نهج البلاغه به حيطهى حكومت اشاره مىكند. شايد دهها جمله در نهج البلاغه مىتوان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظر امام على عليهالسلام مشخص مىكند.
از جمله در ابتداى فرمان مالك اشتر مىخوانيم:
جبايه خراجها و جهاد عدوها، و استصلاح اهلها، و عماره بلادها.
اين معناى حكومت است. اگر مالك اشتر به عنوان استاندار و والى و حاكم مصر معين مىشود، براى آن نيست كه برياى خود عنوان قدرتى كسب كند يا سود و بهرهى مادى براى خود جلب كند؛ بلكه براى آن است كه اين كارها را انجام دهد: براى اداره امور مالى كشور از آنها ماليات بگيرد، با دشمنان مردم مبارزه كند، آنها را در مقابل دشمنانشان مصونيت ببخشد، آنها را به صلاح نزديك كند (صلاح با بعد وسيع مادى و معنويش كه از نظر على عليهالسلام و در منطق نهج البلاغه مطرح است) و شهرها و حيطهى حكومت خود را آباد كند. يعنى به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمين را آباد كند، اخلاق و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد، وظايف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت بر عهدهى آنهاست، استفاده كند.