|
|
|
|
|
|
اين عملتباهكارى در روى زمين است ، به ناچار بهاى آنرا به صاحبش پرداختند. عبداللّه با مشاهده اين احوال خرسند شد كه از آنها آسيبى به وى نخواهد رسيد، ناگاه برخلاف انتظار او را به كنار فرات كشيدند تا شهيدش نمايند. چون ابن خبّاب اين وضع را مشاهده كرد به آنها گفت : در كار خود صادق باشيد، من مسلمانم و كار خلافى هم نكرده ام ، در ضمن شما به من امانداديد (و گفتيد از ما مترس ) آنها گوش ندادند و او را بر زمين كشيده مانند گوسفند ذبحكردند و خون او به آب نهر ريخته شد، سپس به سوى همسرش هجوم آوردند، آن زن مصيبت زده مى گفت : من زنى تنها هستم ، آيا شما از خدا نمى ترسيد؟ به او هم رحم نكردند، شكمش را پاره كرده و جنين را بيرون كشيده و كشتند. آنها همچنين سه زن مسلمان ديگر را كه از قبيله طىّ بودند نيز بهقتل رساندند كه يكى از آن زنان امّ سنان بود و از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به حساب مى آمد. مرد نصرانى كه در آنجا بود، با ديدن اين منظره رقّت بار، با شگفتى به سران خوارجگفت : من از كارهاى شما در شگفتم زيرا عبداللّه بن خبّاب را مى كشيد، امّا يك دانه خرما را بىاجازه صاحبش نمى خوريد.(139) خوارج در سر راه خود هر جامسلمانى مى يافتند از دم تيغ مى گذرانيدند واموال آنان را به يغما مى بردند، آنها بدين نحو در نهروان گرد آمدند. امام عليه السلام وقتى اين اخبار را شنيد، براى تحقيق بيشتر، حارث بن مرّره را نزدخوارج فرستاد، تا در اين رابطه تحقيقات دقيقى انجام دهد و نتيجه را كتبا به اطّلاع آنحضرت برساند. چون فرستاده امام عليه السلام به گروه خوارج نزديك شد، تا در مورد اين كشتار وغارتگرى ها سؤ ال نمايد، بر سر او ريختند و بى رحمانه شهيدش كردند. ب - آمادگى رزمى امام على عليه السلام امام على عليه السلام از (پادگان نُخيله ) قصد عزيمت به شام را داشت ، كه اينگونهخبرهاى ناگوار يكى پس از ديگرى او را نگران كرد. و فتنه خوارج در شوراى نظامى امام عليه السلام مطرح گرديد و از طرف فرماندهانسپاه پيشنهاد شد كه : يا اميرالمؤ منين اين گروه خطرناك را با چه اطمينانى پشت سر بگذاريم و به سوى شامحركت كنيم ، آنها پس از ما ممكن است بر خانواده ها واموال و شهرها مسلّط شوند، اگر صلاح است ، نخست ما به سوى آنها رفته و كار خوارجرا يكسره كنيم و آنگاه با خاطرى آسوده به سوى دشمن اصلى ، (معاويه ) حركت كنيم . امام على عليه السلام نيز همين را صلاح مى دانست ، و بدين ترتيب فرمان داد كه به جاىشام به سوى نهروان حركت نمايند. در آن وقت منجّمى آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين من از طريق علم نجوم دريافته ام كه اگر در اين ساعت حركت شما آغاز شودنمى توانيد به دشمن غلبه يابيد بلكه به آسيب سخت دچار مى شويد. بهتر است كهحركت شما به ساعت ديگر موكول گردد. امام عليه السلام به حرف وى گوش نداد و در آن ساعتى كه منجّم منع كرده بود حركتفرمود و پس از پيروزى بر دشمن ، خدا را ستايش كرد و فرمود: اگر ما به دستور آن منجّم عمل كرده و در وقتى كه او معين كرده بود، لشگر مى كشيديم ،مردم نادان مى گفتند، اين پيروزى نتيجه پيشگوئى منجّم و تعيين وقت حركت اوبود.(140) سپس به منجّم و مردم چنين رهنمود داد: اءَتَزعَمُ اءَنَّكَ تَهدِى إِلَى السَّاعَةِ الَّتِى مَن سَارَ فِيهَا صُرِفَ عَنهُ السُّوءُ؟ وَتُخَوِّفُ مِنَالسَّاعَةِ الَّتِى مَن سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ؟ فَمَن صَدَّقَكَ بِه- ذَا فَقَد كَذَّبَالقُرآنَ، وَاستَغنى عَنِ الاسْتِعَانَةِ بِاللّهِ فِى نَيْلِ الَْمحْبُوبِ وَدَفْعِ الْمَكْرُوهِ. وَتَبتَغِى فِى قَولِكَ لِلعَامِلِ بِاءَمرِكَ اءَن يُولِيَكَ الحَمدَ دُونَ رَبِّهِ، لانَّكَ - بِزَعمِكَ- اءَنتَ هَدَيتَهُ إِلَى السَّاعَةِ الَّتِى نَالَ فِيهَا النَّفعَ، وَاءَمِنَ الضُّرَّ!! اءَيُّهَا النَّاسُ، إِيَّاكُم وَتَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلا مَا يُهتَدَى بِهِ فِى بَرٍّ اءَو بَحرٍ، فَإِنَّهَا تَدعُو إِلَىالكَهَانَةِ، وَالمُنَجِّمُ كَالكَاهِنِ، وَالكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ كَالكافِرِ! وَالكافِرُ فِىالنَّارِ! سِيرُوا عَلَى اسمِ اللّهِ. (به هنگام حركت براى نبرد با خوارج ، شخصى با پيشگويى از راه شناخت ستارگانگفت : اگر در اين ساعت حركت كنيد، پيروز نمى شويد و من از راه علم ستاره شناسى اينمحاسبه را كردم ، امام فرمود :) * پرهيز از توجّه به غير خدا (گمان مى كنى تو از آن ساعتى آگاهى كه اگر كسى حركت كند زيان نخواهد ديد؟ ومى ترسانى از ساعتى كه اگر كسى حركت كند ضررى دامنگير او خواهد شد؟ كسى كهگفتار تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است ، و از يارى طلبيدن خدا در رسيدنبه هدفهاى دوست داشتنى ، و محفوظ ماندن از ناگواريها، بى نياز شده است . گويا مى خواهى بجاى خداوند، تو را ستايش كنند! چون به گمان خود مردم را بهساعتى آشنا كردى كه منافعشان را به دست مى آورند و از ضرر و زيان در امان مىمانند * پرهيز دادن مردم از ستاره شناسى اى مردم ، از فرا گرفتن علم ستاره شناسى براى پيشگويى هاى دروغين ، بپرهيزيد،جز آن مقدار از علم نجوم كه در دريانوردى و صحرانوردى به آن نياز داريد، چه اينكهستاره شناسى شما را به غيب گويى و غيب گويى به جادوگرى مى كشاند، و ستارهشناس چون غيب گو، و غيب گو چون جاودگر و جادوگر چون كافر وكافر(141) در آتش جهنّم است . با نام خدا حركتكنيد.)(142) امام عليه السلام با سپاه خود كه بالغ بر شصت و هشت هزار و دويست نفربود(143) بسوى نهروان حركت كرد و در نهروان با خوارج روبرو شدند. آنها چون امام عليه السلام را ديدند به آواز بلند گفتند : لا حُكمَ اِلاّ لِلّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكُونَ امام عليه السلام بردبارى نمود و نخست پيغام فرستاد كه : (كشندگان برادران ما را به ما تحويل دهيد تا ما به قصاص ، آنها را بكشيم ، آنگاه منشما را به حالِ خود مى گذارم و براى جنگ بسوىاهل شام حركت مى نمايم ، شايد خداوند قلب هاى شما را به پاكى تغيير دهد و شما را ازاين گمراهى برگرداند.) در پاسخ ، پيام فرستادند كه : ما گشندگان ياران تو هستيم و در قتل آنها شركت كرده ايم ، زيرا كه خون آنها و شما رامباح مى دانيم .(144) 4 - اعزام هيئت هاى مذاكره صلح الف - قيس بن سعد از جانب امام عليه السلام پيش آنها رفت و گفت : (اى بندگان خدا، نخست آنهائى را كه ما از شما مطالبه مى كنيمقاتل هستند، آنها را به ما تحويل دهيد، آنگاه با ما در اين كار (جنگ با معاويه ) همكارى وهمراهى كنيد تا با هم به جنگ دشمن مشترك (معاويه ) بشتابيم . شما مرتكب گناهبزرگى شده ايد زيرا به ما تهمت كفر و شرك مى زنيد و خون مسلمانان را مى ريزيد.) عبداللّه بن شجره سلمى گفت : حق براى ما روشن و هويدا شده ما هرگز تابع شما نخواهيم شد. ب - ابوايوب انصارى نيز به نصيحت خوارج پرداخت ولى آنها گوشندادند.(145) ج - امام عليه السلام صعصعة بن صوحان آن خطيب توانا و سخنور برجسته راماءمور ساخت تا با آنقوم سخن گويد و موعظه نمايد شايد از ضلالت خود برگردند. صعصعه نيز پس از گفتگوى بسيار بى نتيجه به حضور امام برگشت . امام عليه السلام فرمود: اى پسر صوحان بدان كه با من در حق ايشان عهدى رفته است منبدان عهد وفا خواهم كرد، دروغ نمى گويم همانا روزى بر ايشان خواهد رسيد كه آسيابمؤ منين بر ضد آنان (مارقين ) مى چرخد و ايشان را فرو مى گيرد و از رحمت خدا دور مىسازد. د - امام عليه السلام به ابن عباس دستور داد كه به نزد خوارج برود و در نصيحتايشان بكوشد، شايد از طريق ضلالت به جادّه هدايت بازگردند، اگر هم هدايت نشوندلااقل با آنان اتمام حجّت مى شود و فرمود: لاَ تُخَاصِمهُم بِالقُرآنِ، فَإِنَّ القُرآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَيَقُولُونَ، وَلكِن حَاجِجهُمبِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُم لَن يَجِدُوا عَنهَا مَحِيصا. * روش مناظره با دشمن مسلمان به قرآن با خوارج به جَدل مپرداز، زيرا قرآن داراى ديدگاه كلّى بوده ، و تفسيرهاىگوناگونى دارد، تو چيزى مى گويى ، و آنها چيز ديگر، لكن با سنّت پيامبر صلىالله عليه و آله با آنان به بحث و گفتگو بپرداز، كه در برابر آن راهى جز پذيرشندارند.(146) ابن عباس بهترين جامه ها و زيباترين لباس هايش را پوشيد و با خوشبوترين عطرهاخود را معطّر اخت و بر مركب عالى و اسب رهوارى سوار شد و با وقار و عظمت به پيشخوارج حركت نمود. آن تنگ چشمان وقتى كه ابن عباس را با آن شكوه وجلال مشاهده كردند، زبان به اعتراض گشوده و گفتند: تو خود را از همه بهتر مى دانى و لباس جبّاران را پوشيده و بر مركب بزرگان سوارشده ، به نزد ما آمده اى ؟ ابن عباس گفت : اين نخستين مخاصمتى است كه در ميان ما مى رود. سپس به دنبال آن اين آيات مباركه را براى آنها خواند: فَرِيقا هَدَى وَفَرِيقا حَقَّ عَلَيهِم الضَّلاَلَةُ إِنَّهُم اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ اءَولِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَيَحسَبُونَ اءَنَّهُم مُهتَدُونَ يَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ وَكُلُوا وَاشرَبُوا وَلاَ تُسرِفُوا إِنَّهُ لاَ يُحِبُّالمُسرِفِينَ(147) (جمعى را هدايت كرده ؛ و جمعى (كه شايستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلّم شدهاست . آنها (كسانى هستند كه ) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند؛ و گمانمى كنند هدايت يافته اند! اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و (از نعمت هاىالهى ) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد!)
خداوند متعال استفاده بندگان را از لباس ها و نعمت هاى رنگارنگ نهى نمى كند و در پىآن اين روايت را خواند: اِلبِس وَ تَجَمَّل فَاِنَّ اللّهَ جَميلٌ يُحُبُّ الجَمالَ وَليكِن مِنحلالٍ(148) (لباس زيبا بپوش و پاكيزه باش چه اينكه خداوندجميل و زيبا است و حسن و زيبائى را دوست مى دارد ولى از راهحلال ) و من لباس هائى زيباتر از اين را ديدم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله آنرا پوشيده بود. تازه سخن بر سر لاس و پوشش نيست ، حالا بگوئيد چرا از فرمان اميرالمؤ منين عليهالسلام سرپيچى كرده و با او به دشمنى برخاستيد.(149) عتاب بن اعور ثعلبى از جانب خوارج به عنوان نماينده و سخنگو، تعيين گرديد تا بهسؤ الات ابن عباس پاسخ گويد. ابن عباس : آنكه اسلام را بنا نهاد كيست ؟ سخنگو :خداى متعال و پيامبر او. ابن عباس : آيا پيامبر خدا به امورات دين حاكم بود و به حدود اسلام مداخله مى كرد يا نه؟ سخنگو : آرى حاكم بود و رسيدگى مى كرد. ابن عباس : آيا پيامبر صلى الله عليه و آله هم اكنون زنده است يا رحلت نموده است ؟ سخنگو : رحلت نموده . ابن عباس : پس آيا امور شرع و دستورات اسلام با رفتن پيامبر عزيز از بين رفته استيا بعد از او باقى مانده و هنوز از بين نرفته ؟ سخنگو : بعد از او باقى مانده است . ابن عباس : آيا بعد از پيغمبر آنچه را كه بنا كرده ، كسى به تعمير و نگهداريش قيامكرده است . سخنگو : آرى ذرّيه و اصحاب آنحضرت . ابن عباس : آيا آنها بنا و عمارت اسلام را آباد كردند و يا اينكه ويرانش ساختند. سخنگو : آنرا آبادش ساختند. ابن عباس : الان بناى اسلام معمور است و يا مخروب ؟ سخنگو : خراب است . ابن عباس : ذرّيه آن حضرت ويرانش كرده اند يا امّتش ؟ سخنگو : امّتش . ابن عباس : آيا تو از ذرّيه او هستى و يا از امّت او؟ سخنگو : از امّت او هستم . ابن عباس : پس تو طبق اقرار خودت از امّت پيغمبر هستى و در نتيجه شمائيد كه بناىاسلام عزيز را خراب كرده ايد و با اين وصف چگونه به بهشت اميدوارهستيد؟(150) با اينكه ابن عباس بدين ترتيب ، حريف خود را در ميدان بحث و مناظره با منطق رساى خوددر بن بست قرار داد و در ميان هر دو سپاه او را محكوم و مجاب ساخت . امّا آنها از لجاجت خود دست برنداشتند. 5 - بحث و مناظره امام با سران خوارج خوارج به ابن عباس گفتند : به امام خود بگويد كه خودش به مباحثه با ما بيايد، اگر حجّت را بر ما تمام كرد، بهاو ملحق خواهيم شد.(151) الف - سخنرانى امام براى هدايت خوارج از اين رو امام عليه السلام در مقابل خوارج قرار گرفت و فرمود: (اى گروهى لجوج و معناد و خودنما، شما را بر ضد ما برانگيخته و از راه راست منحرفنموده و از تشخيص حق محروم ساخته است ، اين تندى و بى خردى شما را دچار بلاىعظيمى نموده است من به شما اخطار مى كنم كه شما هدف لعن و نفرين ملّت نشويد و اگرفردا همه كشته و بخون آغشته شويد و در كنار اين ديوار با تن بى جان و آلوده بهكثافات بيفتيد، هيچ حجّت و برهان و عذرى پيش خداوند نداريد و نخواهيد داشت .) ب - بحث و مناظره با ابن الكوّاء خوارج براى مناظره با اميرالمؤ منين عليه السلام عبداللّه بن الكوّاء را از جانب خودانتخاب كردند. امام به او فرمود: (بعد از بيعت با من و راضى بودن به خلافتم و پس از جهاد با دشمنان خدا چه ايرادىرا بر من وارد مى دانيد و چرا در جنگ جمل ايراد نگرفتيد و از من بيزارى نجستيد؟) ابن الكوّاء گفت : در وقعه جمل موضوع حكميّت هنوز پيش نيامده بود، تو كه بر حكميّترضايت دادى ، در حقيقت در حقّانيّت خود و در بطلان معاويه شك كردى ، زيرا معناى تعيينحكمين اين بود كه حكمين نظر دهند و تعيين نمايند كه كدام يك از شما حق هستيد و آنگاه بهنفع حق راءى بدهند، از اين رو از دين خارج شده اى . امام على عليه السلام در پاسخ او فرمود : إِنَّا لَم نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَكَّمنَا القُرآنَ. هذَا القُرآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطُّ مَستُورٌ بَينَ الدَّفَّتَينِ،لاَ يَنطِقُ بِلِسَانٍ، وَلاَبُدَّ لَهُ مِن تَر جُمَانٍ. وَإِنَّمَا يَنطِقُ عَنهُ الرِّجَالُ. وَلَمَّا دَعَانَا القَومُ إِلَى اءَن نُحَكِّمَ بَينَنَا القُرآنَ لَم نَكُنِ الفَرِيقَالمُتَوَلِّيَ عَن كِتَابِ اللّهِ سُبحَانَهُ وَتَعَالَى ، وَقَد قَالَ اللّهُ سُبحَانَهُ: (فَإِن تَنَازَعتُم فِى شَى ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ) فَرَدُّهُ إِلَى اللّهِ اءَن نَحكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ اءَن نَاءخُذَ بِسُنَّتِهِ؛ فَإِذَا حُكِمَبِالصَّدقِ فِى كِتَابِ اللّهِ، فَنَحنُ اءَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإِن حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلىالله عليه و آله ، فَنَحنُ اءَحَقُّ النَّاسِ وَاءَولاَهُم بِهَا. وَاءَمَّا قَولُكُم : لِمَ جَعَلتَ بَينَكَ وَبَينَهُم اءَجَلا فِى التَّحكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلتُ ذلِكَلِيَتَبَيَّنَ الجَاهِلُ، وَيَتَثَبَّتَ العَالِمُ؛ وَلَعَلَّ اللّهَ اءَن يُصلِحَ فِى هذِهِ الهُدنَةِ اءَمرَ هذِهِ الاُْمَّةِ؛ وَلا تُؤْخَذُ بِاءَكْظَامِهَا، فَتَعْجَلَ عَنْتَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَادَ لاوَّلِ الْغَيِّ. إِنَّ اءَفضَلَ النَّاسِ عِندَ اللّهِ مَن كَانَ العَمَلُ بِالحَقِّ اءَحَبَّ إِلَيهِ - وَإِن نَقَصَهُوَكَرَثَهُ - مِنَ البَاطِلِ وَإِن جَرَّ إِلَيهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ. فَاءَينَ يُتَاهُ بِكُم ! وَمِن اءَينَ اءُتِيتُم ! استَعِدُّوا لِلمَسِيرِ إِلَى قَومٍ حَيَارَى عَنِ الحَقِّ لاَيُبصِرُونَهُ، وَمُوزَعِينَ بِالجَورِ لاَ يَعدِلُونَ بِهِ، جُفَاةٍ عَنِ الكِتَابِ، نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ. مَا اءَنتُم بِوَثِيقَةٍ يُعلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرِ عِزٍّ يُعتَصَمُ إِلَيهَا. لَبِئسَ حُشَّاشُ نَارِ الحَربِ اءَنتُم! اءُفٍّ لَكُم ! لَقَد لَقِيتُ مِنكُم بَرحا، يَوما اءُنَادِيكُم وَيَوما اءُنَاجِيكُم ، فَلاَ اءَحرَارُ صِدقٍ عِندِالنِّدَاءِ، وَلاَ إِخوَانُ ثِقَةٍ عِندَ النَّجَاءِ! * علل پذيرش حكميّت در صفّين ما افراد را داور قرار نداديم ، تنها قرآن را به حكميّت (داورى ) انتخاب كرديم . (كه آنها بر سر نيزه كرده و داورى آن را مى خواستند) اين قرآن ، خطّى نوشته شده كه ميان دو جلد پنهان است ، زبان ندارد تا سخن گويد، ونيازمند به كسى است كه آن را ترجمه كند، و همانا انسانها مى توانند از آن سخن گويند،و هنگامى كه شاميان ما را دعوت كردند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم ، ما گروهىنبوديم كه به كتاب خداى سبحان پُشت كنيم ، در حالى كه خداى بزرگ فرمود : (اگر در چيزى خصومت كرديد آن را به خدا ورسول بازگردانيد) (152) بازگرداندن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داورى بپذيريم ، و بازگرداندن بهپيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه سنّت او را انتخاب كنيم ، پس اگر از روىراستى به كتاب خدا داورى شود، ما از ديگر مردمان به آن سزاوارتريم ، و اگر دربرابر سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله تسليم باشند ما بدان اولى و برتريم . امّا سخن شما كه چرا ميان خود و آنان براى حكميّت (داورى ) مدّت تعيين كردى ؟ من اين كاررا كردم تا نادان خطاى خود را بشناسد، و دانا بر عقيده خود استوار بماند، و اينكه شايددر اين مدّت آشتى و صلح ، خدا كار امّت را اصلاح كند و راه تحقيق و شناخت حق باز باشد،تا در جستجوى حق شتاب نورزند، و تسليم اوّلين فكر گمراه كننده نگردند. * سرزنش كوفيان و خوارج گمراه همانا برترين مردم در پيشگاه خدا كسى است كهعمل به حق در نزد او دوست داشتنى تر از باطل باشد، هر چند از قدر او بكاهد و به اوزيان رساند، و باطل به او سود رساند و بر قدر او بيفزايد. مردم ! چرا حيران و سرگردانيد؟ و از كجا به اينجا آورده شديد؟ آماده شويد براى حركتبه سوى شاميانى كه از حق روى گرداندند و آن را نمى بينند، و به ستمگرى روى آوردهحاضر به پذيرفتن عدالت نيستند، از كتاب خدا فاصله گرفتند، و از راه راست منحرفگشتند. افسوس اى كوفيان ! شما وسيله اى نيستيد كه بشود به آن اعتماد كرد، و نه ياورانعزيزى كه بتوان به دامن آنها چنگ زد، شما بدنيروهايى در افروختن آتش جنگ هستيد،نفرين بر شما. چقدر از دست شما ناراحتى كشيدم ، يك روز آشكارا با آواز بلند شما رابه جنگ مى خوانم و روز ديگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم ، نه آزاد مردان راستگويىبه هنگام فراخواندن و نه برادران مطمئنّى هستيد كه راز دار باشيد.
سپس امام عليه السلام متوجه ابن الكوّاء شد و فرمود: واى بر تو اى ابن الكوّاء! آيا من بيشتر مى فهمم يا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ؟ ابن الكوّاء گفت : البته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فهميده تر بود. امام على عليه السلام فرمود : (مگر قول خداوند عزّوجل را نشنيده اى كه از زبان پيغمبرش در روز مباهله فرمود: بيائيد فرزندان ما و شما و زنهاى ما و شما و نفوس ما و شما از خدا بخواهيم هر دسته ازما كه بر حق است دسته ديگر را نابود كند آيا خداوند در بر حق بودن پيغمبر صلى اللهعليه و آله و در باطل بودن مسيحيان نجران شك و ترديد داشت ؟) ابن الكوّاء گفت : اين آيه در مقام احتجاج با كفّار بود ولى تو در بر حق بودن خودت شك كردى و راضىبه حكميّت شدى ، بنابراين ما بايد در حق بودن تو مشكوك تر باشيم . امام على عليه السلام فرمود : (من در حقّانيّت خود و ناحق بودن آنها ترديدى نداشتم نهايت امر اينكه براى آنها باانصاف پيش آمدم مانند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در مباهله با نصاراى نجرانچنين كرد و به فرمان الهى فرمود: فَنَجعَل لَعنَةَ اللّهِ عَلَى الكاذِبِينَ در حالى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله در حقّانيت خود و كاذب و ناحق بودن آنهاترديد نداشت .(153) خداوند مى فرمايد: قُل فَاءتُوا بِكِتاب مِن عِندِاللّهِ هُوَ اَهدى مِنهُما اَتَّبِعُهُ اِن كُنتُمصادِقينَ(154) (شما هم از طرف خداوند كتابى بياوريد كه براى هدايت بشر بهتر ازين باشد تا از آنپيروى كنيم ، اگر از راست گويان هستيد.) آيا خداوند نعوذباللّه نمى دانست كه آنها باطل و كافرند و نمى توانند بياورند؟) ابن الكوّاء گفت : اين هم احتجاجى است كه خداوند با كفّار كرده است . پس از گفتگوهاى زياد، ابن الكوّاء به امام عليه السلام گفت : تو در تمام گفتارت راست مى گوئى ولى چون راضى به تحكيم شدى كافر گرديدى. امام عليه السلام فرمود : (واى بر تو، اوّلا ابوموسى را من انتخاب نكردم شما بوديد كه او را انتخاب كرديد و منبه حكميّت رضايت نداشتم ، شما آنرا بر منتحميل كرديد و معاويه ، عمروعاص را حَكَم قرار داد.) ابن الكوّاء گفت : ابوموسى كافر بود. امام عليه السلام فرمود : (چه وقت كافر بود، آيا وقتى كه او را فرستاديم و يا آنگاه كه آن راءى را داد؟) ابن الكوّاء گفت : آنگاه كه راءى داد. امام عليه السلام فرمود : (پس به گفته تو وقتى كه مسلمان بود او را حَكَم قرار داديم و او بعدا كافر شده است ،بنابراين اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از مسلمانان را مى فرستاد كهجمعى از كفّار را به راه راست هدايت كند و آن شخص مردم را به گمراهى سوق مى داد، آياپيغمبر در اين حال گناهى كرده بود؟) ابن الكوّاء گفت : نه پيامبر مسئوليّتى در آن مورد نداشت . امام عليه السلام فرمود : (پس تقصير من چيست ؟ اگر ابوموسى گمراه شده باشد آيا گمراهى ابوموسى بهشما اجازه مى دهد كه شمشيرهاى خود را روى شانه هاى خود بگذاريد و متعرض مردمشويد؟ و گردن آنها را بزنيد، اين جز خسران و تبهكارى نيست ، به خدا اگر شما يكپرنده را در اين كار بدون جهت بكشيد نزد خداوند گناهى بزرگ محسوب مى شود تا چهرسد به انسانيكه ريختن خون او حرام است .) وقتى سخن به اينجا رسيد و سران خوارج ديدند كه ابن الكوّاء مردى نيست تا بتواند دربرابر منطق كوبنده امام مقاومت كند و مجادله نمايد، از هرسو سر در آوردند و فرياد زدندكه : با آنها سخن مگوئيد و مباحثه نكنيد، بلكه براى ملاقات خداوندمتعال آماده شويد. و اينگونه به امام عليه السلام اعلان جنگ كردند.(155) مثل اينكه خوارج از بيانات روشن امام به ناحقى خود پى برده بودند، ولىجهل و نادانى و عناد كه از لوازم اخلاق مردمان پست و از خود راضى مى باشد، مانع دركحقايق و قبول حق توسط آنها گرديد. ابن اثير در كامل مى نويسد: در آن هنگام خوارج به سوى پُل حركت كردند. برخى از ياران على عليه السلام گفتند : كه آنها از رود گذشتند. على عليه السلام فرمود : هرگز از روز نخواهند گذشت . براى اطّلاع دقيق ديده بانى فرستادند، رفت و برگشت و گفت : آنها از رود عبور كرده و در آن طرف رود خانه قرار گرفته اند. مجدّدا گروهى را به عنوان مقدّمة الجيش فرستادند تا خبر صحيحى بياورند، طلايه دارانلشگر، از بيم برخورد با آنها، نزديك نرفتند و بدين جهت اطّلاع دقيق بدست نياورده وبرگشتند و از روى احتمال گفتند كه آنها از رود عبور كرده اند. امام على عليه السلام آن خبرها را تكذيب كرد و فرمود: مَصَارِعُهُم دُونَ النُّطفَةِ، وَاللّهِ لاَ يُفلِتُ مِنهُم عَشَرَةٌ، وَلاَ يَهلِكُ مِنكُم عَشَرَةٌ. (قتلگاه خوارج اين سوى نهر است ، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقى نمى ماند، واز شما نيز ده نفر كشته نخواهد شد. (منظور امام از (نطفه ) آب نهر است كه از فصيح ترين كنايه ها در رابطه با آب است .)
به هر حالسپاهيان امام عليه السلام به سوى آنها حركت كرده و نزديك ايشان رسيدند در اين هنگامصدق كلام امام به ايشان روشن شد و ديدند كه خوارج ازپل رودخانه نگذشته اند و در اين سوى رودخانه اردو زده اند. ج - اتمام حجّت با خوارج امام عليه السلام از فرصت كمى كه به درگيرى مانده بود استفاده كرد و نزديك آنهارفت و فرمود: (ما خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و عنصر رحمت و معدن علمو حكمت هستيم ، ما افق روشن حجاز و عالم بشريّت هستيم ، كه عقب افتادگان بسوى ما مىآيند و توبه كاران به جانب ما باز مى گردند. به شمااخطار مى كنم كه بدوندليل و برهانى از خداى خود، در كنار اين رودخانه كشته خواهيد شد.) آنگاه خطاب به شورشيان نهروان فرمود : اءَكُلُّكُم شَهِدَ مَعَنَا صِفِّينَ؟ فَقَالُوا: مِنَّا مَن شَهِدَ وَمِنَّا مَن لَم يَشهَد. قَالَ: فَامتَازُوا فِرقَتَينِ، فَليَكُن مَن شَهِدَ صَفِّينَ فِرقَةً، وَمَن لَم يَشهَدهَا فِرقَةً، حَتَّىاءُكَلِّمَ كُلاًّ مِنكُم بِكَلاَمِهِ. وَنَادَى النَّاسَ، فَقَالَ: اءَمسِكُوا عَنِ الكَلاَمِ، وَاءَنصِتُوا لِقَولِى ، وَاءَقبِلُوا بِاءَفئِدَتِكُمإِلَيَّ، فَمَن نَشَدنَاهُ شَهَادَةً فَليَقُل بِعِلمِهِ فِيهَا. ثُمَّ كَلَّمَهُم عَلَيهِ السَّلاَمُ بِكَلاَمٍ طَوِيلٍ، مِن جُملَتِهِ اءَن قَالَ عَلَيهِ السَّلاَمُ: اءَلَم تَقُولُوا عِندَ رَفعِهِمُ المَصَاحِفَ حِيلَةً وَغِيلَةً، وَمَكرا وَخَدِيعَةً: إِخوَانُنَا وَاءَهلُ دَعوَتِنَا، استَقَالُونَا وَاستَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللّهِ سُبحَانَهُ، فَالرَّاءيُالقَبُولُ مِنهُم وَالتَّنفِيسُ عَنهُم ؟ فَقُلتُ لَكُم : هذَا اءَمرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ. وَبَاطِنُهُ عُدوَانٌ، وَاءَوَّلُهُ رَحمَةٌ، وَآخِرُهُ نَدَامَةٌ. فَاءَقِيمُواعَلَى شَاءنِكُم ، وَالزَمُوا طَرِيقَتَكُم ، وَعَضُّوا عَلَى الجِهَادِ بِنَوَاجِذِكُم ، وَلاَ تَلتَفِتُوا إِلَىنَاعِقٍ نَعَقَ: إِن اءُجِيبَ اءَضَلَّ، وَإِن تُرِكَ ذَلَّ. وَقَد كَانَت هذِهِ الفَعلَةُ. وَقَد رَاءَيتُكُم اءَعطَيتُمُوهَا. وَاللّهِ لَئِن اءَبَيتُهَا مَا وَجَبَت عَلَيَّ فَرِيضَتُهَا، وَلاَ حَمَّلَنِي اللّهُذَنبَهَا. وَ وَاللّهِ إِن جِئتُهَا إِنِّي لَلمُحِقُّ الَّذِي يُتَّبَعُ؛ وَإِنَّ الكِتَابَ لَمَعِى . مَا فَارَقتُهُ مُذصَحِبتُهُ. فَلَقَد كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَإِنَّ القَتلَ لَيَدُورُ عَلَى الاَّْبَاءِوَالابْنَاءِ وَالاخْوَانِ وَالْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَشِدَّةٍ إِلا إِيمَانا، وَمُضِيّا عَلَىالحَقِّ، وَتَسلِيما لِلامْرِ، وَصَبْرا عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ. وَلكِنَّا إِنَّمَا اءَصبَحنَا نُقَاتِلُ إِخوَانَنَا فِى الاسْلامِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالاعْوِجَاجِ،وَالشُّبْهَةِ وَالتَّاءْوِيلِ. فَإِذَا طَمِعْنَا فِى خَصلَةٍ يَلُمُّ اللّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَنَتَدَانَى بِهَا إِلَىالبَقِيَّةِ فِيَما بَينَنَا، رَغِبنَا فِيهَا، وَاءَمسَكنَا عَمَّا سِوَاهَا. (پس از پافشارى خوارج در شورشگرى ، امام عليه السلام به قرارگاهشان رفت وفرمود:) آيا همه شما در جنگ صفّين بوديد؟ گفتند بعضى بوديم و برخى حضور نداشتيم فرمود: به دو گروه تقسيم شويد، تا متناسب با هر كدام سخن گويم . دو دسته شدند، امام ندا در داد كه : ساكت باشيد، به حرفهايم گوش فرا دهيد و با جان ودل به سوى من توجّه كنيد، و هر كس را براى گواهى سوگند دادم با علم گواهى دهد آنگاه سخنان طولانى مطرح فرمود كه : (برخى از آن خطبه اين است ) * سياست استعمارى قرآن بر سر نيزه كردن آنگاه كه شاميان در گرما گرم جنگ ، و در لحظه هاى پيروزى ما، با حيله و نيرنگ ، و مكرو فريبكارى قرآن ها را بر سر نيزه بلند كردند شماها نگفتيد كه : (شاميان ، برادران ما و هم آيين ما هستند؟از ما مى خواهند از خطاى آنان بگذريم . و راضىبه حاكميّت كتاب خدا شده اند، نظر ما اين است كه حرفشان راقبول كنيم و از آنان دست برداريم ؟) امّا من به شما گفتم كه : اين توطئه ظاهرش ايمان و باطن آن دشمنى و كينه توزى است ، آغاز آن رحمت و پايان آنپشيمانى است ، پس در همين حال به مبارزه ادامه دهيد، و از راهى كه در پيش گرفته ايدمنحرف نشويد، و در جنگ دندان بر دندان فشاريد، و بهيچ ندايى گوش ندهيد، زيرا اگرپاسخ داده شوند گمراه كننده اند، و اگر رها گردند خوار وذليل شوند، كه همواره چنين بود. امّا دريغ ! شماها را ديدم كه به خواسته هاى شاميان گردن نهاديد، و حكميّت راپذيرفتيد سوگند بخدا! اگر از آن سرباز مى زدم مسؤول پى آمدهاى آن نبودم ، و خدا گناه آن را در پرونده من نمى افزود بخدا سوگند! اگر هم حكميّت را مى پذيرفتم به اين كار سزاوار پيروى بودم زيراقرآن با من است ، از آن هنگام كه يار قرآن گشتم از آن جدا نشدم . * وصف ياران جهادگر پيامبر صلى الله عليه و آله ما با پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم ، و همانا جنگ و كشتار گرداگرد پدران ،فرزندان ، برادران و خويشاوندان ما دور مى زد، امّا از وارد شدن هر مصيبت و شدّتى جزبر ايمان خود نمى افزوديم ، و بيشتر در پيمودن راه حق ، و تسليم بودن برابر اوامرالهى ، و شكيبايى بر درد جراحتهاى سوزان ، مصمّم مى شديم . * هدف مبارزه با شاميان امّا امروز با پيدايش زنگارها در دين ، كژى ها و نفوذ شبهه ها در افكار، تفسير وتاءويل دروغين در دين ، با برادران مسلمان خود به جنگ خونين كشانده شديم ، پس هرگاهاحساس كنيم چيزى باعث وحدت ماست و به وسيله آن با يكديگر نزديك مى شويم ، وشكاف ها را پُر و باقيمانده پيوندها را محكم مى كنيم ، به آنتمايل نشان مى دهيم ، آن را گرفته و ديگر راه را ترك مى گوييم .
خوارج گفتند : درست است امّا چرا در صفّين در برگ قرار دادنامه ، سمت اميرالمؤ منين عليه السلام بودنترا از خود سلب كردى و آن را از صلحنامه محو نمودى ؟ جائى كه تو خود را اميرالمؤ منين نمى دانى بر ما لازم است كه تو را بر خود امير واجبالاطاعة ندانيم . امام على عليه السلام فرمود : (من در اين كار از پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كردم . آنگاه كه در صلحنامه حديبيّه نام مبارك پيامبر خدا را اينگونه نوشتيم . محمد رسول اللّه . از مشركين ، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت ما او رارسول اللّه نمى شناسيم بايد فقط نامش را بنويسيد. سرانجام هر چه شد آنها قبول نكردند كه پيامبر محترم به ناچار كلمهرسول اللّه را از صلح نامه خودش محو كرد و فرمود: (به هر حال چه اين كلمه نوشته شود و يا نوشته نشود، من پيغمبر ورسول خدا هستم .) من نيز اميرالمؤ منين هستم چه بنويسند و يا ننويسند.)(156)
سخن كه بدينجا رسيد، اكثر افراد خوارج با شنيدناستدلال مستدل و احتجاجات پى در پى امام عليه السلام آگاه شده و به لشگر امامپيوستند. نقش شعارهاى حماسى ( د ر جنگ ) 1 - انتخاب شعارهاى متناسب با شعارهاى دشمن در تمام نبردها براى تقويت روحيّه سربازان خودى ، يا تضعيف روحيّه دشمن ، انواعشعارها رامطرح مى كردند كه متقابلا مى بايست شعارهاى حماسى كوبنده تر، ومتناسب باشعارهاى دشمن طرّاحى ورواج مى يافت . در جنگ بصره عائشه فرياد زد : فانّما يصير الاحرار (آزادگان چنين مى كنند)
على عليه السلام با صداى بلند فرمود: (يامنصور امّت ) (اى يارى كننده امّت )
و سپاهيان امام فرياد مى زدند : (يامحمّد) و (يا حَّمَّ لايبصرون ) (اى پيامبر اى محمّد، اى نازل كننده حَّمَّ)
آنها فرياد مى زدند : (يالثارات عثمان ) (كجايند خونخواهان خليفه سوم ؟)
لشگريان امام باصداى بلند مى گفتند : (الّلهم انصرنا على القوم الناكثين )(157) (خدايا ما را بر قوم پيمان شكن پيروز گردان )
2 - استفاده از شعارهاى اللّه اكبر در بسيارى از عمليّات هاى نظامى ، يا براى شكستن حلقه محاصره دشمن ، امام على عليهالسلام و ياران او دسته جمعى تكبير مى گفتند و يورش مى آوردند. كه هم براى تقويت روحيّه سربازان خودى و هم براى ايجاد ترس و وحشت دردل دشمن مؤ ثّر بود.(158) و در جنگ احزاب آنگاه كه امام على عليه السلام به قهرمان بزرگ قريش ، عمرو بن عبدودحمله برد، و گرد و غبارها بالا گرفت و دو لشگر نمى دانستند پيروزى از آن كدام دلاوراست ؟ ناگهان با فرياد اللّه اكبر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، همه دانستند كه علىعليه السلام بر حريف خود پيروز شده است . با مطالعه سيره نظامى امام على عليه السلام در جنگها و عمليّات نظامى ، اين حقيقت روشنمى شود كه استفاده از شعار اللّه اكبر از شيوه هاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامبوده است ، كه هم لرزه بر اندام دشمن مى افكند و هم نويد بخش دلاوران اسلام بود. 3 - تشويق به خلق شعارهاى كوبنده على عليه السلام فرمود : (اِنَّ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله اَمَرَ بِالشّعار قَبلَ الحَربِ، وَ قالَ صلى اللهعليه و آله وَ ليَكُن فى شُعارِكُم اِسمٌ مِن اَس ماءِ اللّهِ تَعالى ) (همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كهقبل از آغاز جنگ شعارهائى پديد آوريم و سفارش فرمودكه در شعارها نامى از نام هاى خداباشد).(159)
4 - شعارهاى متناسب در جنگ اُحُد در پايان جنگ اُحُد (حدود ظهر) ابوسفيان و عكرمه در حالى كه بت هاى بزرگ خود را دردست داشتند شعار مى دادند كه : اَعلُ هُبَل (بزرگ است بُت هُبل )
رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسلمانانى كه اطراف او بودند دستور داد شعاربدهند : اللّهُ اءعلى و اَجَل ( خدا بزرگتر و تواناتر است )
ابوسفيان شعار را عوض كرد كه : نَحنُ لَنَا العُزّى وَ لاعُزّى لَكُم ( ما بُت بزرگ عُزّى داريم شما نداريد)
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد بگويند: اَللّهُ مَولانا وَ لامَولى لَكُم (خداوند مولاى ماست و شما مولائى نداريد)
ابوسفيان داد زد كه : امروز به عوض روز بدر.
پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور داد بگويند كه : (اين دو روز مساوى نيست كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم مى باشند).
ابوسفيان كه از پاسخ هاى كوبنده مسلمانان در شگفت بود، گفت : وعده ما و شما سال آينده . و راه مكّه را در پيش گرفت .(160) و مسلمانان نماز جماعت را در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شدّت زخم ها نشستهنماز مى خواند اقتدا كردند، و پس از نماز وارد ميدان اُحُد شدند تا 70 كشته خود را دفننمايند. آفتاب در حال غروب كردن بود كه پيامبر و همراهان به مدينه باز گشتند. اطاعت از فرماندهى ( رعايت سلسله مراتب در ارتش ) 1 - نكوهش رزمنده پيروز در يكى از روزهاى نبرد صفّين ، دلاورى معروف از لشگر شام به نام (غرار بن اءدهم )به ميدان آمد و هماورد طلبيد كه كسى به ميدان او نرفت ، چشمش به عبّاس بن ربيعه افتاد كه مسئوليّت يكى از جناح ها را برعهده داشت ، او را با نام صدا زد و به مبارزه طلبيد. عباس بدون اجازه امام على عليه السلام خودسرانه به ميدان رفت و پس از جنگ سختىغرار را مغلوب ساخت و اورا با ضربت سخت شمشير دو نصف كرد كه تحسين سربازاندوست و دشمن را برانگيخت . وقتى به صفوف خود بازگشت ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: نامِ او چيست ؟ گفتند : عبّاس بن ربيعه ، امام على عليه السلام او را طلبيد و مورد نكوهش قرار داد و فرمود: اى عبّاس ! مگر من به تو و عبداللّه بن عباس دستور ندادم كه جناح خود و جايگاه خود راحفظ كنيد؟ چرا بدون اجازه به ميدان جنگ تاختى ؟ عبّاس در پاسخ امام گفت : دشمن مرا به نام صدا زد، اگر جواب نمى دادم پَست مى شدم . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود : (نيكوتر آن بود كه به فرمان امام خود عمل مى كردى.)(161)
2 - قاطعيّت در اجراى فرامين رهبرى وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم به فتح مكّه گرفت ، شخصى به نام (حاطب بن ابى بلتعه ) ماجراى لشگر اسلام را به قريش مكّه نوشت ، و زنى از قبيله(فرينه ) آن را در گيسوان خود پنهان كرد و راهى مكّه شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به وسيله وحى با خبر شد و مشخّصات آن زن را به امامعلى عليه السلام داد. امام در محلّى به نام (حليفه ) آن زن جاسوس را پيدا كرد. هر چه تلاش كردند، تهديد نمودند، زن اعتراف نكرد. امام على عليه السلام با تهديد جدّى و برخورد قاطع فرمود: پيامبر خدا دروغ نمى گويد، اى زن ، نامه راتحويل بده و الاّ خود تو را جستجو خواهم كرد. در اينجا زن تسليم شد و نامه را از درون گيسوان خود درآورد وتحويل داد.(162) اگر در اين ماءموريّت ، ايمان و برخورد قاطع وجود نمى داشت ، تؤ طئه يك جاسوس كشفنمى شد و يا اگر به سخنان و سوگندهاى آن زن جاسوس اعتماد مى كردند، موفّق نمى شدند. نكوهش از عدم شركت در جنگ 1 - سرزنش بزرگان كوفه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام باآنكه كانون محبّت وايثار بود و كريمانه با دوست ودشمن برخورد مى فرمود، امّا پس از پايان جنگ جمل ، آنان را كه بدون عذرقابل توجّهى در جنگ شركت نداشتند، مورد نكوهش قرار داد. پس از پايان جنگ جمل امام على عليه السلام وارد كوفه شد و درمنزل جعدة بن هبيرة ، (پسرِ خواهر خود) استقرار يافت ، كه بزرگان كوفه يك يك بهديدار امام مى رفتند. سليمان بن صُرَد خزاعى چون در جنگ شركت نكرد، وقتى وارد شد، حضرت اميرالمؤ منينعلى عليه السلام او را سرزنش كرد و فرمود: (اى سليمان دچار شك و شبهه شدى ، و از يارى ما سرباز زدى ، چرا از يارى كردناهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله خوددارى نمودى ؟) سليمان عذرهاى فراوان آورد و با نگرانى به مسجد جامع خدمت امام مجتبى عليه السلامرفت تا به گونه اى امام على عليه السلام را از خود خشنود گرداند.
روز ديگر سعيد بن قيس وارد مجلس امام شد، آن حضرت خطاب به او فرمود: (جواب سلام تو را مى دهم ، گرچه از آن گروهى هستى كه در جنگ شركت نداشتى تاعاقبت كار مرا بدانى .) سعيد با عذر خواهى هاى فراوان اظهار داشت : يا اميرالمؤ منين عليه السلام من از دوستان شما و طرفداران شما هستم .
و روز ديگر جمعى از سران كوفه ، (عبداللّه بن معتم عبسى ، و حنظلة بن ربيع تميمى ،و محمّد بن مخنف ) به همراه پدرش مخنف خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيدند كهامام همگان راسرزنش نمود و فرمود: (ما بَطَاءَ بِكُم عَنّى وَ اءنتُم اءشرافُ قَومِكُم ؟) (چه چيزى شما را از شركت در جنگ و يارى كردن من باز داشت ؟ در حاليكه شما ازبزرگان قوم خود مى باشيد؟)(163)
پس از سرزنش امام على عليه السلام ، هر يك تلاش كردند تا بگونه اى امام را خشنودسازند. 2 - نهى زنان از گريه بلند پس از جنگ برخى از عادات و رفتار اجتماعى اگر تعديل نشود مى تواند درجامعه اسلامى اثراتنامطلوبى داشته باشد. طبيعى است كه پس از جنگ بسيارى از خانه ها و خانواده ها عزا دارند، وبراى عزيزان خودگريه مى كنند، امّا اگر عزاداران يك محلّه يا يك قبيله ، رعايت جامعه را نكنند چه بسا ديگران را دچار ضعفروحيّه نموده و نسبت به جنگ منحرف سازند. وقتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام از جنگ صفّين باز گشت درشهر كوفه از محلّه(شباميين ) عبور كرد، و شنيد كه زنان قبيله ، بلند بلند گريه و زارى مى كنند. در اين هنگام يكى از بزرگان قبيله به نام (حرب بنشرحبيل ) خدمت آن حضرت رسيد. امام على عليه السلام با اعتراض به آن شخص فرمود : (احساس مى كنم زن هاى شما بر مردان شما مسلّط شده اند، چرا آنها را از گريه كردنهاى بلند باز نمى داريد؟)(164) شيوه هاى كاربردى امام (ع ) ( در جنگ ) 1 - استفاده از نيروهاى عاشق براى تدارك عمليّات ، و تداوم نبرد و رسيدن به پيروزى ، بايد به ويژگى هاىاخلاقى و روانى سربازان نيز توجّه داشت كه نقش اساسى در نبرد خواهد داشت . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به يكى از فرماندهان خود مى نويسد: فانهَد بِمَن اءطاعَكَ الى مَن عَصاكَ (با نيروهاى وفادار و فرمانبردارت با عاصيان نبرد كن .) وَاستَغن بِمَن اِنقادَ معك عمّن تَقاعَسَ عنكَ (و از بكارگيرى انسان هاى سُست و مخالف پرهيز كن.)(165)
و در طول جنگ گذشته نيز اين اصل اساسى به خوبى روشن شد كه همواره ، مشكلات جنگرا نيروهاى وفادار و عاشق از ميان بَرمى داشتند. 2 - جسارت و بى باكى در ماءموريّت ها در سرزمين (حُدِيبِيِّه )(166) تشنگى بررسول خدا صلى الله عليه و آله غلبه كرد، امّا انواع خطرات و تهاجمات ، ياران پيامبرصلى الله عليه و آله را تهديد مى كرد و كسى جرئت نداشت به تنهائى ماءموريّتى رابپذيرد. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود : هركس در اين اطراف ، چاه آبى بيابد و ما را از تشنگى نجات دهد، من بهشت را براى اوتضمين مى كنم .
گرچه چاه آبى در درّه اى درون درختان شناسائى شد، امّا كسى جرئت نزديك شدن بهآنجا را نداشت . بعضى ها رفتند و هراسان بازگشتند. وقتى اتمام حجّت شد، امام على عليه السلام به نداىرسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ مثبت داد و به طرف چاه آب حركت كرد، و باشجاعت و بى باكى ترس را ترساند و آب را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و ياران رساند.(167) 3 - اعلام مواضع نسبت به جنگ وقتى دشمن قدرت و امكانات فراهم مى كند، و هر روز به شورشگرى روى مى آورد، يكى از راه هاى آماده سازى مردم ، اعلام مواضع قاطعانه دربرابر دشمن است ، تاملّت ازمواضع نظامى رهبر آگاه باشند، و دشمن هم بفهمد كه گوشمالى سختى خواهد خورد. لذا وقتى عدّه اى سعى داشتند به نفع معاويه جَوسازى كنند، كه : (چرا جنگ ميان مسلمانان بايد پديد آيد؟) حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود : فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَدَاكَّ الابِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا، وَقَدْ اءَرْسَلَهَا رَاعِيهَا، وَخُلِعَتْ مَثَانيَهَا،حَتَّى ظَنَنْتُ اءَنَّهُمْ قَاتِلِي ، اءَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعضٍ لَدَيَّ. وَقَد قَلَّبتُ ه- ذَا الامْرَ بَطْنَهُ وَظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِى النَّوْمَ. فَمَا وَجَدتُنِى يَسَعُنِى إِلا قِتَالُهُم اءَوِ الجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ؛فَكَانَت مُعَالَجَةُ القِتَالِ اءَهوَنَ عَلَيَّ مِن مُعَالَجَةِال عِقَابِ وَمَوتَاتُ الدُّنيَا اءَهوَنَ عَلَيَّ مِن مَوتَاتِ الاَّْخِرَةِ. (مردم همانند شتران تشنه اى كه به آب نزديك شده ، و ساربان رهاشان كرده ، وعقال (پاى بند) از آنها گرفته ، بر من هجوم آوردند و به يكديگر پهلو مى زدند،فشار مى آوردند، چنان كه گمان كردم مرا خواهند كشت ، يا بعضى به وسيله بعض ديگرمى ميرند و پايمال مى گردند. پس از بيعت عمومى مردم ، مسئله جنگ با معاويه را ارزيابى كردم ، همه جهات آن را سنجيدمتا آن كه مانع خواب من شد، ديدم چاره اى جز يكى از اين دو راه ندارم . يا با آنان مبارزه كنم ، و يا آن چه را كه محمد صلى الله عليه و آله آورده ، انكار نمايم ،پس به اين نتيجه رسيدم كه ، تن به جنگ دادن آسانتر از تن به كيفر پروردگار دادناست ، و از دست دادن دنيا آسانتر از رها كردن آخرت است.)(168)
4 - برخورد قاطعانه با دشمن آنگاه كه دشمن وقت گذرانى مى كند، و دنبال فرصت هاى مناسب است ، و با انواع حيله ها،حالت نه جنگ و نه صلح را ادامه مى دهد، بايد با برخورد قاطع و حساب شده ، او را به مرز واقعيت ها كشاند، و ريشه هاى فتنهرا از جاى كند. پس از بيعت عمومى مردم با امام على عليه السلام ، امام فورا معاويه راعزل فرمود و دستور داد كه به مركز باز گردد، امّا او وقت گذرانى مى كرد، نه پاسخ مخالف مى داد و نه اطاعت امر امام على عليه السلاممى كرد، كه امام جرير بن عبداللّه را به سوى او فرستاد و فرمان داد : فَاحمِل معاوية على الفصلِ، وَخُذهُ بالامر الجزم ثُمّ خيّرهُ بَينَ حربٍ مُجلَيةٍ او سِلمٍمُخزيةٍ (معاويه را با قاطعيّتِ تمام فرمان ده ، و اجازه وقت گذرانى به او نده ، تا جنگ آشكار،يا صلح ذّلت بار را بپذيرد.)(169)
5 - توجّه به امدادهاى الهى عبداللّه عنوى مى گويد: در جنگ جمل امام را ديدم كه جنگ را شروع نمى كند، و گويا انتظار چيزى را مى كشد، فرماندهان خدمت امام آمدند و گفتند: يا اميرالمؤ منين ! تعدادى از سربازان ما را با تير زدند، و شهيد شدند، چرا دستور جنگنمى دهيد؟ امام على عليه السلام فرمود : (اى مردم من درانتظار نزول فرشتگان آسمان هستم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله مرا بشارت داده است ، تا فرشتگاننازل نشوند دستور جنگ نمى دهم .)
كمى گذشت و ما در انتظار بوديم كه ناگاه ، نسيمى خوشبوتر از عطر عنبر وزيد، بااينكه بر تن زره و بر سر كلاه خود داشتيم ، خنكى آن را احساس مى كرديم . اينجا بود كه امام على عليه السلام برخاست و زِرِه را پوشيد و آماده جنگ شد. من جنگى را آنچنان به فتح و پيروزى نزديك نديده بودم.(170) 6 - هدفدارى در نبرد زندگانى اميرالمؤ منين عليه السلام سراسر جهاد و پيكار است . جهاد در مرحله دعوت و پس از برپائى دولت اسلامى و آن هنگام كه جان خويش را سپر بلاساخت ، تا جان پيامبر صلى الله عليه و آله را حفظ كند و خود را در معرض خطرناكترين تؤ طئه جاهلى كه بر ضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله در شب هجرت ترتيب دادهشده بود، قرار داد، تا شرّ آن تؤ طئه را از آن حضرت دفع كند. پس از هجرت به مدينه منوّره نيز زندگانى على عليه السلام حلقه هاى به هم پيوستهاى است از انواع مجاهدات بزرگ . او پرچم جهاد را در تمام جنگ ها همگام با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دوش كشيد،و طلايه دار مجاهدان در صحنه هاى جهاد بود. و هرگاه كار به پريشانى مى كشيد و آتش جنگ بر افروخته مى شد، پيامبر خدا صلىالله عليه و آله او را مى طلبيد تا فتنه دشمنان را از حريم اسلام و مسلمين دفع كند. موضع گيرى هاى آن حضرت در صحنه مجاهدات ، سرنوشت ساز بود. آن حضرت از اهداف رسالت حمايت كرد، و خطراتى را كه مى خواست نهال نوپاى اسلام را از پاى درآورد به جان خريد. اين روحيّه والاى رزمى امام على عليه السلام در جنگ بدر، آنگاه كه بسيارى از سران بتپرست متّحد شده و صحنه كارزار را پُر كرده بودند، تجلّى كرد. و در اُحُد آنگاه كه سپاه كفر و ضلالت ، بر سپاه ايمان ، غلبه كرد، على عليه السلامطلايه دار جهاد بر عَلَيه كُفّار و مشركين بود و حَمَلات سپاهيان فرزندان عبدالدّار،سردمداران كُفر در مكّه را يكى پس از ديگرى در هم شكست . و در جنگ احزاب آنگاه كه جان ها به گلو رسيده بود و مسلمين در تنگناى شديدى افتادهبودند، آن حضرت بود كه به پاخاست و كارِ جنگ را يكسره كرد و زَهر چشم سختى ازدشمن گرفت و با كشتن عمرو بن عبدود اعتماد به نفس را به مسلمانان برگردانيد.
|
|
|
|
|
|
|
|