روزى به امام على عليه السلام خبر دادند كه تعدادى از دشمنانرسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه خواهر آن حضرت اءُمِّهانى پناهنده شدند. امام على عليه السلام زره جنگى پوشيد و كلاه خود بر سر گذاشت ، بگونه اى كه كسىاو را نمى شناخت به منزل خواهر رفت ، و دَرِ خانه را كوبيد. امّ هانى بيرون آمد ولى برادر را نمى شناخت . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود : آنها را كه در خانه شما پناهنده شده اند، بيرون كن . امّ هانى گفت : من خواهر على و دختر عموى پيامبرم ، اينگونه با من برخورد نكن . امام على عليه السلام فرمود: اينها درست ، امّا بايد آنها را كه در منزل شما پناهنده شدند و از آشوب طلبان ودشمنان پيامبر خدا مى باشند، بيرون كنى سپس كلاه خود را از سر برداشت . اُمِّ هانى تازه فهميد كه او برادرش على بن ابيطالب عليه السلام است ، و آنگاه آزاردهندگان پيامبر صلى الله عليه و آله را بيرونكرد.(83) 9 - برخورد مسالمت آميز با طلحه و زبير طلحه و زبير با اينكه در صف اوّل بيعت كنندگان با حضرت اميرالمؤ منين على عليهالسلام بودند، و با آن حضرت بيعت كردند، امّا وقتى ديدند كه پُست ها تقسيم شد، وآنها به مقاصد شخصى خود نرسيدند، دست به توطئه زدند. روزى كه شنيدند عايشه در مكّه مردم را برضدّ امام على عليه السلام تحريك مى كند، خدمتحضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيدند و با نفاق و دوروئى گفتند: اجازه بدهيد تا براى سفر عمره به مكّه برويم . و سوگندهاى فراوان خوردند كه در بيعت با امام على عليه السلام وفا دارند. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به آنها اجازه داد و رفتند. ابن عبّاس فورا بر امام على عليه السلام وارد شد و گفت : اين دو تن قصد توطئه دارند، چرا به آنها اجازه خارج شدن از مدينه را دادى ؟ چراآنها را زندانى نكردى ؟ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: ابن عبّاس ، من براءساس عدالت حكومت مى كنم ، چگونه افرادى را كه هنوزعمل خلافى را مرتكب نشده اند، زندانى يا مورد آزار قرار دهم ، من با اينكه از اهداف شومآنها كاملاً آگاهى داشتم ، و مى دانستم سفر عمره بهانه است ، به آنها اجازه دادم كهبروند.(84)
10- نگران از كشته شدن دشمن يكى از شورشگران جمل ، زبير بود كه در ميدان جنگ با راهنمائى امام على عليه السلامكناره گرفت و راهى مدينه شد. عمر بن جرموز، در بين راه او را در حال خواب مشاهده كرد، شمشيرى برسر او زد كه بيدارنشد، و آنگاه سر او را از بدن جدا كرد و خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام آورد. وقتى نگاه امام على عليه السلام به سر بريده زبير افتاد، ناراحت شد و خطاب به سَرِبريده زبير فرمود: چرا از فرمان امامِ خود سرپيچى كردى ؟ سپس شمشير زبير را گرفت و تكانى داد و فرمود : با اين شمشير چه اندوه هاى فراوانى را از چهره پيامبر زدودى ؟ عمر بن جُرموز گفت : يا اميرالمؤ منين عليه السلام جايزه مرا بده . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پاسخ داد : از رسول خدا عليه السلام شنيدم كه فرمود : كشنده زبير را به آتش دوزخ بشارت ده . ابن جرموز ناراحت شده ، از امام على عليه السلام فاصله گرفت و در جنگ نهروان به دستحضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كشته شد.(85) زيرا وقتى زبير به اشتباهات خود اعتراف كرد، و از ميدان جنگ فاصله گرفت ، و به راهخود مى رفت ، نبايد كشته مى شد. ( امام على عليه السلام و مسائل سياسى ) بخش دوّم تلا ش د ر هد ا يت د شمن 1 - تلاش در هدايت خليفه اوّل 2 - تلاش در هدايت زبير در ميدان جنگ 1 - تلاش در هدايت خليفه اوّل گرچه پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله سران سقيفه قدرت را به دستگرفتند، و مخالفان را سركوب كردند، امّا حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام دست ازهدايت آنان برنداشت ، مانند : الف - روزى با خليفه اوّل به روش صحيحى مناظره فرمود. از او پرسيد : ابابكر تو را به خدا قسم مى دهم كه درست بيانديشى . آيا خورشيد براى تو هنگام غروب جهت خواندن نماز عصر بازگشت ؟! يا براى من ؟ خليفه اوّل گفت : براى تو . امام على عليه السلام فرمود : اگر تو و مردم گواهى مى دهيد كه براى من بازگشت ، پس چرا حقائق را ناديده مىانگاريد؟(86)
ب - روزى ديگر دست خليفه اوّل را گرفت و به بهانه قَدم زدن ، آرام آرام او رابه طرف مسجد قبا بُرد، و بسيارى از واقعيّت ها را بيان كرد، كه سرانجام خليفهاوّل به حقّانيّت امام على عليه السلام اعتراف كرد. (امّا ديگر فايده اى نداشت و حاكمان كودتائى راهى جز تداوم سلطه گرى هاى خود نمىديدند).(87) ج - در يك مناظره ديگر، ادّعاها و شعارهاى خليفهاوّل و همدستان او را به ارزيابى گذاشت و فرمود : راستى ابابكر، حكومت تو چگونهپديد آمد و قانونى است ؟ اگر مى گوئى به وسيله شورا حكومت بر مردم را در دست گرفته اى ؟ مى پرسم : كدام شورا ؟ كه اكثر مشاورين حاضر نبودند! و اگر ادّعاى خويشاوندى با پيامبر را دارى ، هستند كسانى كه خويشاوندى نزديكتر و والاترى بارسول خدا دارند، پس چرا تو بايد از آنها پيشى بگيرى؟(88)
وَ اِن كُنتَ بِالشُّورى مَلَكتَ اُمُورَهُم
|
فَكَى فَ بِهذا وَ المُشيرُونَ غُيَّبُ
|
وَ اِن بِالقُربى حَجَجتَ خَصيصَهُم
|
فَغَى رُكَ اءولى بِالنَّبِىِّ وَ اءقرَبُ(89)
|
1- تلاش در هدايت زبير در ميدان جنگ طلحه و زبير از سران جنگ جمل بودند، در صورتى كه سوابق درخشانى در جنگ هاىصدر اسلام داشتند و همواره از دوستان حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به شمارمى آمدند، پس از آنكه خليفه سوم كشته شد، با اصرار فراوان طلحه و زبير، امام على عليهالسلام خلافت را پذيرفت . امّا پس از استقرار حكومت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام ، چون درخواست هاىسياسى ، اقتصادى فراوانى از امام على عليه السلام داشتند كه به آنها پاسخ مناسبىداده نشد، سرانجام تسليم هواى نفسانى شده ، جنگ جمل را تدارك ديدند. در ميدان جنگ ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام زبير را صدا زد، جلو آمد و گفت : دراءمانم ؟ امام على عليه السلام فرمود : آرى . و امام او را به ياد جنگ اُحد و روزگار جهاد و مبارزه در راه اسلام انداخت . و فرمود: زبير يادت هست در كنار هم بوديم ، پيامبر صلى الله عليه و آله از جلوى ما رد شد، سلامكرديم ، و تو ابراز علاقه فراوانى كردى ، و پيامبر فرمود : (زبير روزى مى آيد كه تو با على مى جنگى ، و تو ستمكار خواهى بود.)
زبير كمى به فكر فرو رفت ، سپس گفت : آرى فراموش كردم ، و اگر اين حديث را به ياد مى آوردم ، هرگز براى جنگ با تو اقدامنمى كردم ، حال از ميدان جنگ فاصله مى گيرم . امام على عليه السلام فرمود : چه فايده اى دارد ، تلاش كن تا اين مردم طرفدار شما دست از جنگ بردارند.
زبير گفت : اين كار امكان ندارد، آنقدر به دروغ برضدّ شما سخن گفتم كه هم اكنون اگر آشكارا ازشما حمايت كنم ، مرا خواهند كُشت . آنگاه زبير شرمنده نزد عايشه رفت و گفت : با على نمى جنگم . عبداللّه فرزند زبير او را به ترسو بودن متّهم كرد كه ؛ مى خواهى از جنگ فرار كنى . زبير از اين اتّهام ناراحت شده ، نيزه او را گرفت و به سپاه حضرت اميرالمؤ منين علىعليه السلام حمله كرد تا شجاعت خود را نشان دهد. امام على عليه السلام به لشگريانش فرمود : زبير با خدا عهد كرد كه با شما نجنگد، راه را براى او باز بگذاريد تا شجاعت خود رانشان دهد.(90) زبير پس از حمله برق آسا به سپاه امام على عليه السلام به خيمه خود رفت و اسباب ووسائل خود را برداشته ، راه مدينه را در پيش گرفت كه در بين راه كشته شد. آيا اينگونه فتنه انگيزى و پخش شايعات و تحريك مردم و شُعله وَر كردن آتش جنگ وسپس پشيمان شدن و ادّعاى توبه داشتن ، ارزش دارد؟ آيا دو دسته از مسلمانان را به جان هَم انداختن و سپس پاى خود را از ميان كشيدن ، سودىخواهد داشت ؟ بايد تلاش كرد تا دروغ يا شايعه اى رواج پيدا نكند، آتش فتنه اى شعله نگيرد و خونهاى بى گناهان برزمين نريزد. ( امام على عليه السلام و مسائل سياسى ) بخش سوم شيو ه ها ى جذ ب د شمن 1 - شيوه جذب نامه رسان معاويه 2 - آزاد گذاشتن آب براى دو لشگر 3 - ترتيب جلسه پرسش و پاسخ با مخالفان 4 - عفو عايشه 5 - برخورد متناسب با شئون اسيران 6 - عفو و بخشش دشمن 1 - شيوه جذب نامه رسان معاويه آنها كه در شهرهاى دور مى زيستند و امام على عليه السلام را نديده بودند، و آنانكهفريب دشمن را خورده و اسير تبليغات مسموم و شايعات دروغين گرديدند، نسبت به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام حالت گُريز داشتند. امّا وقتى به امام على عليه السلام نزديك مى شدند، و اخلاق پيامبر گونه او را مشاهده مى كردند، در شگفت مانده ، جذب خورشيد ولايت شده وبراى همه عمر در صف عاشقان ولايت قرار مى گرفتند. در تاريخ اسلام آمده است كه : بسيارى از اهل كتاب كه خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام آمدند و مسلمان شدند. بسيارى از مخالفان فريب خورده ، در همان برخورداوّل شيفته امام على عليه السلام گرديدند. بسيارى از هيئت هاى اعزامى دشمن كه در صف ياران حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامباقى ماندند. يكى از آنان ، نامه رسان معاويه ، مردى از قبيله بنى عبس است . معاويه مى خواست ضمن رساندن نامه اى تهديد آميز، مردى خشن ، و بد زبان و بى باك وشرورى را به كوفه و درون ياران امام على عليه السلام اعزام كند كه در حضور اصحاببه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام اهانت كند، تهمت بزند، فحّاشى نمايد و برگردد. كه براى اين مانور تبليغى ، سياسى ، مرد عَبَسى را كه بدزبان و خشن و شرور و بىباك بود برگزيد، نامه را به او داد و سفارشات لازم را كرد. وقتى نامه رسانِ معاويه وارد كوفه شد و در جمع اصحاب على عليه السلام قرارگرفت ، نقش خود را آغاز كرد و با درشتى و بدگوئى هرچه خواست گفت ، و شايعاتى از شام عنوان كرد، و قتل خليفه سوم را به امام على عليه السلام نسبت داد و گفت : شاميان از تو انتقام مى گيرند. اصحاب به خشم آمدند و خواستند او را ادب كنند، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامبا اشاره مانع شد. صلة بن زفر عَبَسى از جاى برخاست و فرياد بر سر او كشيد، كه در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام چه مى گوئى . امام على عليه السلام فرمود : دست نگهداريد. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با او با نرمش و مهربانى برخورد كرد. حرف هاى او را گوش داد و او را تا آخر تحمّل كرد. شايعات و تهمت هاى شاميان را از زبان او شنيد ومستدل و گويا پاسخ داد و مانع از تعرّض ياران شد. آزادى بيان او را تاءمين كرد و تندى هاى او را با مهربانى پاسخ گفت . سرانجام مرد عَبَسى در برابر اخلاق امام على عليه السلام شرمنده شد، مدّتى در فكر فرو رفت و شايعاتى كه پيرامون حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامشنيده بود را بررّسى نمود و ديد كه واقعيّت ندارد، مجذوب شد و برخاست و گفت : يا اميرالمؤ منين با شنيدن تهمت ها و شايعات فراوان عليه شما قلب من از دشمنى وكينه تو مالامال بود، امّا امروز كه تو را ديدم ، و اخلاق تو را مشاهده كردم ، اكنون هيچآفريده اى را مثل شما دوست نمى دارم ، من در جمع ياران تو مى مانم و هرگز به شام برنمى گردم ، تا روزى كه در ركاب توشربت شهادت نوشم .
وقتى اين خبر به معاويه رسيد، اندوه عظيمى او را فراگرفت ، زيرا مرد عبسى اسرارنظامى معاويه را مى دانست .(91) 2 - آزاد گذاشتن آب براى دو لشگر(92) پيش از آغاز جنگ صفّين لشگريان معاويه زودتر وارد صحراى صفّين شدند، و رودخانهبزرگ فرات را محاصره كردند تا امام على عليه السلام را در محاصره اقتصادى قراردهند، برخى از سياستمداران ، معاويه را از محاصره آب نهى كردند و گفتند: على كسى نيست كه تشنه بماند. امّا معاويه در غرور خود باقى بود. وقتى سپاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام وارد صحراى صفّين شد، آن حضرت خطشكنانى را به فرماندهى امام مجتبى عليه السلام آماده ساخت و اين سخنرانى را ايراد فرمود: قَدِ استَطعَمُوكُمُ القِتَالَ، فَاءَقرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ، وَتَاءخِيرِ مَحَلَّةٍ؛ اءَورَوُّوا السُّيُوفَ مِنَالدِّمَاءِ تَر وَوا مِنَ المَاِء. فَالمَوتُ فِى حَيَاتِكُم مَقهُورِينَ، وَالحَيَاةُ فِى مَوتِكُم قَاهِرِينَ. اءَلاَ وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَالغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيهِمُ الخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُم اءَغرَاضَالمَنِيَّةِ.(93) فرمان خط شكستن و آزاد كردن آب فرات شاميان با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند. اكنون بر سر دو راهى قرار داريد، يا به ذّلت و خوارى بر جاى خود بنشينيد، و ياشمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد، پس بدانيد كه مرگ درزندگى توام با شكست ، و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست . آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مى پوشاند، تاكوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.(94)
سربازان امام على عليه السلام در همان حملات آغازين آب را آزاد كردند، وقتى فرات از محاصره لشگريان معاويه خارج شد، برخى پيشنهاد دادند كه آب رابرروى معاويه همانند آنان ببنديم . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پاسخ داد : نه ، ما براى آب نمى جنگيم ، آب را آزاد بگذاريد، تا هر دو سپاه از آن استفاده كنند،كه تنها تيزى شمشيرهاى شما، براى آنان كافى است .
با اين حركت پيامبر گونه امام على عليه السلام ، بسيارى هدايت شدند، و از لشگرگاهمعاويه فرار كرده به اردوگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامپيوستند.(95) 3 - ترتيب جلسه پرسش و پاسخ پس از جنگ جمل امام على عليه السلام بر منبر مسجد جامع بصره و بر منبر مسجد شهركوفه ، نشست و ضمن سخنرانى افشاگرانه به مخالفان آزادى بيان داد تا اشكالات واعتراضات را بيان دارند. آنگاه با بزرگوارى حرف هاى آنان را مى شنيد. تندى و بدگوئى ها را تحمّل مى كرد، و سپس تك تك سئوالات يا تهمت ها و شايعات راپاسخ مى داد، كه نقش مؤ ثّرى در هدايت دل ها داشت . يكى از آنها ابوبردة بن عوف ازدى از دوستان خليفه سوم بود، كه در پاى منبر حضرتاميرالمؤ منين على عليه السلام بلند شد و اشكالات و شايعات را مطرح كرد و پاسخ شنيدو سرانجام گفت : (اى اميرالمؤ منين عليه السلام تاكنون دچار شكّ و ترديد بودم ، امّا اكنون هدايت گرديدم.)(96)
4- عفو عايشه روش برخورد امام على عليه السلام با دشمنقبل از آغاز نبرد، پيامبرگونه بود، كه تلاش در هدايت آنها داشت ، و پس از آغاز تجاوز دشمن ، قاطعانه ريشه هاى فساد را بَر مى كند، و پس از اِتمام جنگ و تسليم دشمن باز هم پدرانه ، و با بزرگوارى و محبّت برخورد مىكرد. در جنگ جمل عايشه آن همه از مردم را فريب داد كه هزاران خون بى گناهان ريخته شد، وفتنه ها پديد آمد، و شعارهاى دروغين فراوانى را مطرح كرد، و مردم را برضدّ حضرتاميرالمؤ منين على عليه السلام شوراند. امّا آنگاه كه امام على عليه السلام پيروز شد، او را عفو كرد، و كريمانه از زشتى هاى او چشم پوشيد. و دوازده هزار درهم به عايشه عطا فرمود تا به مدينه باز گردد، و چهل زن از قبيله عبدالقيس را فرمان داد تا لباس رزم پوشيده ، كلاه برسر گذارند وعايشه را به مدينه برسانند. چون چهل تن از زنان عبدالقيس لباس رزم برتن و كلاه خُود برسر، و نقاب بر چهرهداشتند، و عايشه از اين شيوه اطّلاع نداشت ، درطول راه نگران بود و مى گفت : چون به مدينه رسم از على شكايت خواهم كرد. پس از آنكه عايشه را به منزلش در مدينه رساندند، نقاب ها و كلاه خودها را از روى وسر باز كردند، وقتى عايشه فهميد همه آن محافظان زن بودند، بسيار شرمنده شد و از بزرگوارى علىعليه السلام در شگفت ماند، گرچه كينه هاى درونى او درمان نيافت.(97) از اين الگوى رفتارى درس مى گيريم كه : با دشمن شكست خورده بايد كريمانه رفتار كرد. و متناسب با شئون و آداب دشمن بايد با او رفتار نمود. و دل ها را بايد با محبّت آرام كرد نه با كينه توزى . و هدف اساسى ، هدايت دشمن است ، نه خون ريزى .
5 - برخورد متناسب با شئون اسيران فاتحان و لشگركشان دنيا آنگاه كه سرزمينى را فتح مى كردند، يا لشگرى را شكستمى دادند، به ارزشهاى اخلاقى توجّهى نداشتند، عزيزان را ذليل و بزرگان قوم را به خاك ذلّت مى نشاندند. امّا اميرالمؤ منين عليه السلام در برخورد با اسيران ، رفتارى متناسب با آداب و رسوم وشئون ارزشى آنان مى نمود، و اجازه نمى داد با شاهزادگان و فرزندان بزرگان اقوام به گونه اى تحقيرآميزبرخورد كنند ، مانند: الف - وقتى فرزندان و دختران و زنان پادشاهان ايران را پس از فتح ايران بهمدينه نزد خليفه دوّم بردند و آنها تصميم داشتند كه اسيران را چون ديگر اسراءبفروشند يا به سربازان اهداء كنند، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام دخالت كرد و فرمود چنين رفتارى با فرزندانبزرگان يك قوم ناپسند است ، آنها را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد بگذاريد. ب - چون خليد (يكى از فرماندهان امام على عليه السلام ) به استان خراسان رفت، و در نيشابور، شاهزادگان فرارى ايران با ايشان نبرد كردند و شكست خوردند، خليددختران و شاهزادگان ايران را به كوفه خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامفرستاد. امام على عليه السلام آنان را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد گذاشت ، و به سرپرستايرانى اسيران نرسى دستور خوشرفتارى و مهربانى داد، تا متناسب شئون آنانبه آنها لباس و غذا و مسكن دهند.(98) 6 - عفو و بخشش دشمن روزى ابوهريره (آن منافق دنياپرست كه جعل حديث مى كرد تا رضايت خلفاء و معاويه راجلب كند)، خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد، و با الفاظى اهانت آميز بهامام على عليه السلام جسارت كرد، امّا حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام سكوت كرد و پاسخى نداد. امّا روزِ ديگر دوباره خدمت امام على عليه السلام رسيد و تقاضاى كمك كرد. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نيازهاى او را داد. يكى از ياران امام على عليه السلام اعتراض كرد، و گفت : يا اميرالمؤ منين عليه السلام اين مرد منافق است و ديروز به شما اهانت كرد، چرا به اواموالى مى بخشى ؟ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اِنّى لاسَتَحيى اءن يَغلِبَ جَهلُهُ عِلمى ، وَ ذَنبُهُ عَفوى ، وَ مَساءلَتُهُ جُودى
(من از خدا شرم مى كنم كه نادانى او بر علم عفو من ، و درخواست او بر كرم من غلبهكند.)(99)
( امام على عليه السلام و مسائل سياسى ) بخش چهارم روش برخورد با دشمن 1 - آزادى مردم در بيعت 2 - كشتن براى خدا 3 - جوانمردى در برهنه نكردن جسد حريف 4 - ضرورت پاسخ دادن به ادّعاهاى دشمن 5 - برخورد متناسب با شئون اسيران 6 - نفرين كردن به دشمن متجاوز 7 - حكم قتل براى فاسدان و زنان آوازه خوان 8 - آزادى مخالفان 1 - آزادى مردم در بيعت با امام على عليه السلام الف - پس از آنكه مهاجران و انصار و عموم مجاهدان در يك اجتماع با شكوه ، وحضور عمومى با حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت كردند. كه در نهج البلاغه ، شور و عشق و هيجان مردم مدينه را امام على عليه السلام اينگونهبيان مى فرمايد: وَبَسَطتُم يَدِى فَكَفَفتُهَا، وَمَدَدتُمُوهَا فَقَبَضتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكتُم عَلَيَّ تَدَاكَّ الاِْبِلِ الْهِيمِعَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعلُ، وَسَقَطَ الرِّدَاءُ، وَوُطِئَ الضَّعِيفُ، وَبَلَغَمِن سُرُورِ النَّاسِ بِبَيعَتِهِم إِيَّايَ اءَنِ ابتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَهَدَجَ إِلَيهَا الكَبِيرُ،وَتَحَامَلَ نَحوَهَا العَلِيلُ، وَحَسَرَت إِلَيهَا الكِعَابُ.(100) ويژگى هاى بيعت مردم با امام دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم ، شما آن را به سوى خود مى كشيديد ومن آن را مى گرفتم ، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند برمن هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوانپايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان ، وپيران براى بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، ودختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند. پس از بيعت عمومى مردم ، امام على عليه السلام به عبداللّه بن عمر فرمود: برخيز و بيعت كن . گفت : بيعت نمى كنم تا همه بيعت كنند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : پس عهد كن كه مخالفت نكنى . پاسخ داد : هيچ عهدى نمى كنم . برخى برآشفتند كه او را آزار دهند، امام على عليه السلام فرمود : او را آزاد بگذاريد، در كودكى بد اخلاق بود،حال كه بزرگ شد بد اخلاق تر شده است .(101) ب - حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پس از بيعت عمومى مردم ، خطاب بهسعد بن ابى وقاص فرمود: بيعت كن . سعد گفت : مرا به حال خود واگذار تا همه افراد جامعه بيعت كنند،قول مى دهم كه كارى در مخالفت تو انجام ندهم . امام على عليه السلام فرمود : او را به حال خود واگذاريد. آنگاه محمد بن مسلمه را آوردند، امام خطاب به او فرمود: بيعت كن . گفت : رسول خدا به من فرمود: وقتى مردم اختلاف كردند، شمشير خود را بر سنگ اُحد زده بشكنم و از مردم كناره گيرم . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود : چنان كن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. آنگاه اسامة بن زيد را آوردند كه بيعت نكرده بود و گفت : من از تو اطاعت مى كنم . وقتى همه افراد مردم بيعت كردند، من هم بيعت مى كنم ، امام على عليه السلام او را نيز آزاد گذاشت . آنگاه ياران حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نام گروهى را بردند كه بيعت نكردهبودند و گفتند : يا اميرالمؤ منين آنان هنوز بيعت نكرده اند. امام على عليه السلام پاسخ داد كه : مرا با كسانى كه به من گرايش ندارند حاجتى نيست.(102) در صورتى كه براى بيعتِ خليفه اوّل چه خون ها ريختند، و چهقتل عام ها صورت دادند و مخالفان را چگونه تصفيه كردند. اينكه ادّعا مى كردند تا همه افراد جامعه بيعت كنند، اين ادّعا ، دروغين و غير ممكن است . در تمام جوامعه بشرى هيچگاه همه افراد يك جامعه بر انتخاب موضوعى كاملا وحدتندارند و امام على عليه السلام نيز اين حقيقت را آشكارا در خطبه 173 بيان فرمود: اءَمِينُ وَحيِهِ، وَخَاتَمُ رُسُلِهِ، وَبَشِيرُ رَحمَتِهِ، وَنَذِيرُ نِقمَتِهِ. اءَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اءَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ اءَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ، وَاءَعلَمُهُم بِاءَمرِ اللّهِ فِيهِ. فَإِن شَغَبَ شَاغِبٌ استُعتِبَ، فَإِن اءَبَى قُوتِلَ. وَلَعَمرِى ، لَئِن كَانَتِ الاِْمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ، فَمَا إِلَى ذلِكَ سَبِيلٌ،وَلكِن اءَهلُهَا يَحكُمُونَ عَلَى مَن غَابَ عَن هَا، ثُمَّ لَيسَ لِلشَّاهِدِ اءَن يَرجِعَ، وَلاَ لِلغَائِبِ اءَنيَخ تَارَ. اءَلاَ وَإِنِّى اءُقَاتِلُ رَجُلَينِ: رَجُلا ادَّعَى مَا لَيسَ لَهُ، وَآخَرَ مَنَعَ الَّذِى عَلَيهِ. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امين وحى پروردگار، و خاتم پيامبران ، و بشارتدهنده رحمت ، و بيم دهنده كيفر الهى است . ويژگى هاى رهبر اسلامى اى مردم ! سزاوارترين اشخاص به خلافت ، آن كه در تحقّق حكومت نيرومندتر، و درآگاهى از فرمان خدا داناتر باشد، تا اگر آشوب گرى به فتنه انگيزى برخيزد، بهحق باز گردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامى مردم باشد هرگز راهى براىتحقّق آن وجود نخواهد داشت ، بلكه آگاهان داراى صلاحيّت و راءى ، واهل حل و عقد (خبرگان ملّت ) رهبر و خليفه را انتخاب مى كنند، كهعمل آنها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است ، آنگاه نه حاضران بيعت كننده ، حق تجديدنظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابى ديگر را خواهند داشت . آگاه باشيد! من با دو كس پيكار مى كنم ، كسى چيزى را ادّعا كند كه از آن او نباشد، و آنكس كه از اداى حق سرباز زند. 2 - كشتن براى خدا در جنگ احزاب خندق وقتى عمروبن عبدود به ميدان آمد، و هماوَرد طلبيد و فريادها زد. كسى به جنگ او نرفت ، چون همه او را مى شناختند كه دلاورى بى نظير است . سه بار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از اصحاب خود يارى طلبيد، جز على عليهالسلام كسى جواب نداد، سرانجام حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به ميدان رفت . ابتدا عَمرو ضربتى بر سَر مبارك امام على عليه السلام زد، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام جا خالى داد و سر را بست و حمله كرد، و پاى او راقطع كرد و بر روى سينه او نشست ، تا سر او را از بدن جدا نمايد، عمرو جسارت كرد و آب دهان به صورت امام على عليه السلام انداخت . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام از روى سينه عمرو برخاست مقدارى قدم زد وبازگشت ، تا سر عمرو را جدا كند. عمرو پرسيد : چرا از روى سينه من بلند شدى ؟ فرمود : چون آب دهان به صورت من انداختى ، عصبانى شدم ، اگر در آنحال تو را مى كشتم ، براى خدا نبود، صبر كردم تا در حالت عادّى ، فقط براى خداسَرَت را جدا كنم .(103)
3 - جوانمردى در برهنه نكردن جسد حريف در روزگاران گذشته ، اگر دلاورى بر حريف پيروز مى شد، اسلحه و زره و لباس اورا تصاحب مى كرد كه اين يك قانون جنگى بود. امّا پس از كشتن عمروبن عبدود، امام على عليه السلام لباس او را از بدنش خارج نكرد. وقتى خواهر عمرو بر سر جنازه اش آمد، گفت : براى تو گريه نمى كنم ، زيرا جوانمردى بى نظير بر تو غلبه كرده است(104) ، اگر شخص ديگرى تو را كُشته بود، تا زنده بودم براى توگريه مى كردم .
لَو كا نَ قاتُل عَمرو غَيرَ قاتِلِه
|
بَكَيتُهُ اَبَداً ما دُمتُ فِى الاَْبَد
|
لكِنَّ قاتِلُهُ مَن لا نَظيرَ لَهُ
|
وَ كانِ يُدعى اَبوُه بَيضَةَ البَلَدَ
|
زِرِه عمرو سه هزار درهم ارزش داشت ، براى همين جهت عُمر به حضرت اميرالمؤ منين علىعليه السلام اعتراض كرد، كه چرا زره او را در نياوردى ؟ امام على عليه السلام فرمود : شرم كردم بدن او را برهنه بگذارم . (105) 4- ضرورت پاسخ دادن به ادّعاهاى دشمن طبيعى است كه دشمن براى فريب دادن افكار عمومى ، در آستانه جنگ ، يا در تداوم نبرد، وپس از جنگ ، به انواع تهمت ها، و شايعات دامن مى زند، كه بايد دقيقا ادّعاى دشمن راپاسخ داد. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در نامه هاى گوناگونى ، سرانجمل را هدايت و به ادّعاهاى آنان پاسخ فرمود.(106) و معاويه و ديگر سردمداران جنگ صفّين را نيز هدايت كرد و به انواع ادّعاها، و تهمت ها وشايعات آنها پاسخ مناسب داد، مانند : نامه 6 ، 7 ، 9 ، 10 ، 17 ، 28 ، 32 ، 37 ، 39 ،48 ، 49 ، 55 ، 64 ، 65 ، 73 ، 75. و در چند نامه ارزشمند، منحرفان خوارج نهروان را نيز هدايت و به شايعات وادّعاهاى آنان جواب هاى دندان شكن دادند، مانند : نامه 77 . 5 - برخورد متناسب با شئون اسيران (مراجعه شود به فصل سوّم ) 6 - نفرين كردن به دشمن متجاوز الف - نفرين در نماز درست است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام كانون مهر و محبّتالهى بودند، امّا اگر چونان جرّاح با تجربه غدّه اى چركين را ريشه كن نمى كردند،امنيّت اجتماعى و سلامت جامعه مورد تهديد قرار مى گرفت ، از اين رو با متجاوزين سخت وخشمناك و با بندگان خدا دوست و مهربان بودند. نقل شده كه در دوران جنگ ، و تجاوزات عوامل معاويه به مرزهاى عراق ، و حمله و غارتاموال حُجّاج بيت اللّه ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در هر قنوت نماز، معاويه وعمروعاص و ابو اعور سلمى ، و حبيب و عبدالرّحمن بن خالد و ضحّاك بن قيس ، و وليد رالعنت مى كرد. چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نماز كفّار و منافقين را نفرين مىكرد.(107) ب - نفرين و عذاب در آستانه جنگ جمل كه امام على عليه السلام سعى داشت فريب خوردگان را هدايت كند. از اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه مردم آنها را مى شناختند، استفاده مىكرد تا دست از فتنه انگيزى بردارند. روزى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در جمع كسانى كه در غدير خُم حضورداشتند، فرمود: آيا شما مردم در آن روز بوديد و شنيديد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاهُ
(هر كس من پيامبر و امام او هستم ، على هم امام او است ؟)
دوازده نفر بلند شدند و شهادت دادند. اءنس بن مالك نيز در صحراى غدير بود، امّا سكوت كرد، و چون فردى سرشناس ومعروف بود، امام على عليه السلام او را براى هدايت ناكثين انتخاب كرد، به او فرمود: اءنَس ! تو در آنروز بودى ، امروز چرا گواهى نمى دهى ؟ منافقانه پاسخ داد: امروز پير شدم و فراموش كردم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود : خدايا اگر اءنس بن مالك دروغ مى گويد، او را به بيمارى برص مبتلا كن كههرگز نتواند با عمّامه سفيدى آن را بپوشاند.
و امام على عليه السلام در حكمت 311 فرمود : إِنِّى اءُنسِيتُ ذلِكَ الاَْمْرَ، فَقَالَ عليه السلام : إِن كُنتَ كَاذِبا فَضَرَبَكَ اللّهُ بِهَا بَيضَاءَ لاَمِعَةً لاَ تُوَارِيهَاالعِمَامَةُ.(108)
اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به بيمارى برَصَ (سفيدى روشن ) دچار كند كهعمّامه آن را نپوشاند.
طلحة بن عمير پس از نقل اين خبر گفت : به خدا سوگند زنده بودم و اءنس بن مالك را ديدم كه پيشانى و صورت او بهبيمارى برص مبتلا شد و لكّه هاى زشت سفيد گونه چهره او را پُر كرد كه تا آخر عمرشنقاب مى زد و در اجتماعات حاضر مى گرديد.(109) 7 - حكم قتل براى فاسدان و زنان آوازه خوان برخى از گناهان با توبه جبران مى گردد ؛ و برخى ديگر با پرداخت حقّ مردم بخشوده مى شود؛ امّا گناهانى وجود دارند كه جز با كشته شدن فاسدان جنايتكار جبران نخواهد شد، مانندكسى كه با زن شوهردارى زنا كند، يا انسان بى گناهى را بهقتل برساند. امام على عليه السلام حكم قتل زن و مرد جنايتكارى را كه زنا كردند صادر فرمود، (رجمكردن ). و كسى را كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله اهانت كرد كشت . و دو زن نوازنده و آوازه خوانى كه در مكّه بودند و اسلام ورسول خدا صلى الله عليه و آله را با اءلفاظ و عبارات زننده اى ناسزا مى گفتند رامحكوم به قتل كرد، يكى را كُشت و ديگرى فرار كرد، تا آنكه خويشاوندان او از طرفرسول خدا صلى الله عليه و آله اءمان نامه براى اوگرفتند.(110) 8 - آزادى مخالفان 1 - خوارج در نماز جماعت به امام على عليه السلام اقتدا نمى كردند، پس از نمازجماعت در گوشه اى از مسجد گِرد آمده ، به يكى از رهبران گمراه خود اقتدا مى كردند. روزى نماز جماعت به امامت امام على عليه السلام برپا شده ، ناگاه يكى از خوارج بهنام ابن الكوّاء فريادش بلند شد و آيه اى را به عنوان كنايه زدن به على عليه السلامبلند خواند: وَ لَقَد اوُحِىَ اِلَيكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِن قَبلِكَ لَئِن اَشرَكتَ لَيَحبِطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَالخاسِرينَ.(111)
اين آيه خطاب به پيامبر است كه : (به تو و همچنين پيامبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى ، اعمالت از بينمى رود و از زيانكاران خواهى بود.)
ابن الكوّاء با خواندن اين آيه خواست ، به على عليه السلام گوشه بزند كه سوابقتو را در اسلام مى دانيم ، اوّل مسلمان هستى ، پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى ، خودت را طعمه شمشيرها قرار دادى ، بالاخره خدمات تو به اسلامقابل انكار نيست . امّا خدا به پيغمبرش هم فرموده : اگر مشرك بشوى اعمالت به هدر مى رود و چون تو اكنون كافر شدىاعمال گذشته را به هدر دادى .
على عليه السلام در مقابل چه كرد ؟! تا صداى او به قرآن بلند شد، سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند. همين كه به آخر رساند، على عليه السلام نماز را ادامه داد. باز ابن الكوّاء آيه را تكرار كرد و بلافاصله على عليه السلام سكوت نمود. على عليه السلام سكوت مى كرد چون دستور قرآن است كه : إ ذا قُرِى ءَ القُرآنُ فَاستَمِعُوا لَهُ وَ اَنصِتُوا(112)
هنگامى كه قرآن خوانده مى شود، گوش فرا دهيد و خاموش شويد.
و به همين دليل است كه وقتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام جماعتمشغول قرائت است ، ماءمومين بايد ساكت باشند و گوش فرا دهند. بعد از چند مرتبه اى كه آيه را تكرار كرد و مى خواست وضع نماز را به هم زند، علىعليه السلام به قنوت نماز رسيد و در جواب او اين آيه را خواند: فَاصبِر اِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقُّ وَ لا يَستَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ(113)
(صبر كن وعده خدا حقّ است و فرا خواهد رسيد. اين مردم بى ايمان و يقين ، تو را تكانندهند و تو را نمى توانند سبك بشمارند).
امام على عليه السلام ديگر اعتنائى نكرد و به نماز خود ادامهداد.(114) 2- روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با جمعى از يارانمشغول بحث و گفتگو بودند، ناگاه زن زيبا روئى از مقابلشان رد شد كه چشم برخى آنزن را دنبال مى كرد، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در نصيحت مردم رهنمودهاى ارزشمندى ارائه فرمود. شخصى از خوارج حضور داشت كه از جواب آن حضرت شگفت ماند و به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اهانت كرد. فَوَثَبَ القَومُ لِيَقتُلُوهُ
(مردم بر سر او ريختند كه او را بكشند).
در حالى كه امام على عليه السلام برخاست و فرمود: رُوَيدا اِنَّما هُوَ سَبُّ بِسَبٍّ اَو عَفوٌ عَن ذَنبٍ
(او را رها كنيد، فحش در برابر فحش است يا عفو كردن از گناه).(115)
( امام على عليه السلام و مسائل سياسى ) بخش پنجم بردبارى در امور سياسى 1 - ترك سياستهاى شيطانى
|