نواب خاص امام عصر در طول دوران 69 ساله و يا 74 ساله غيبت صغرى چهار تن از بزرگان شيعه عهده دارمقام نيابت و يا سفارت خاص امام عصر، عليه السلام ، بودند كه اسامى آنها بدين قراراست : 1 - ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى ؛ 2 - ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمرى ؛ 3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ؛ 4 - ابوالحسن على بن محمد سمرى . با توجه به اهميتى كه شناخت نواب اربعه در درك وضعيت دوران غيبت صغرى دارد در اينجا با استفاده از كتاب سيره معصومان نوشته عالم گرانقدر شيعه مرحوم سيد محسن امينبه شرح حال اين نواب مى پردازيم : نخست ؛ ابوعمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى ، وى از قبيله بنى اسد بود و نسبش بهجدش ، پدر مادرش ، جعفر عمرى مى رسد. گويند: ابو محمد حسن عسكرى ، عليه السلام ،به وى دستور داد كه كنيه اش را به كسر بگويد (عمرى ). همچنين به وى عسكرى نيزگفته مى شده است زيرا در منطقه نظامى سر من راى (سامرا) سكنى داشته است . او راسمان (روغن فروش ) نيز مى خوانده اند. چون وى براى سرپوش نهادن بر كار اصلىخود به خريد و فروش روغن مبادرت مى كرد و هنگامى كه شيعيان ، آن چه ازمال و ثروت خويش بر ايشان واجب بود، براى امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، مىآوردند، ابوعمرو آنها را از روى تقيه و ترس در خيكهاى روغن مى گذاشت و نزد آن امام مىبرد. امام على هادى ، عليه السلام ، نيزوى را به عنوانوكيل خود منصوب كرده بود و پس از آن امام ، حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز وى رابه همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدى ، عليه السلام ، انتخابشد. شيخ طوسى در كتاب الغيبة ، درباره وى گفته است : او استاد و مورد وثوق بود... و امام هادى ، عليه السلام ، در حق او فرموده بود: اينابوعمرو، مورد اعتماد و امين است . آن چه به شما ميگويد از جانب من مى گويد و آن چه بهشما مى دهد از جانب من مى دهد. همچنين يكى از اصحاب امام دهم ، عليه السلام ، از ايشانپرسيد: با چه كسى بايد معامله كنيم و از چه كسى بايد بگيريم ؟ و سخن كدامين كس رابايد بپذيريم ؟ امام ، عليه السلام ، فرمود: عمرى مورد اعتماد من است . آن چه به تو دهداز جانب من است و آن چه به تو گويد ازسوى من است پس سخن او را بشنو و از وى پيروىنما كه او مورد وثوق و امين است .(45) امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز پس از وفات پدرش ، در حق او گويد: اين ابوعمرو مورد وثوق و امين است . او محل اعتماد امام قبلى و مورد اعتماد من در زندگى ومرگ است . پس آن چه به شما گويد از سوى من مى گويد و آن چه به شما دهد از جانب منمى دهد.(46) عثمان بن سعيد همان كسى بود كه به هنگام غسل دادن پيكر پاك امام يازدهم ، عليه السلام، بر جنازه آن حضرت ، حضور داشت و ماموريت داشت كه كار كفن و حنوط كردن و بهخاكسپارى آن امام را انجام دهد. شيخ طوسى در همان كتاب مى گويد: توقيعات صاحب الامر، عليه السلام ، به دست عثمان بن سعيد و پسرش محمد، بهشيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مى رسيد. اين توقيعات حاوى امر و نهى و پاسخبه مسائل و به همان خطى بود كه در زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نوشته مىشد. از اين رو شيعه همواره بر عدالت اين پدر وپسر تاكيد داشته است تا آن كه عثمانبن سعيد دنيا را وداع گفت (47) و پسرش وى راغسل داد و در سمت غربى بغداد در خيابان ميدان ، در قبله الذرب او را به خاك سپرد.(48) دوم : ابوجعفر محمد بن عثمان سعيد غمرى ، شيخ طوسى در كتاب الغيبة از (هبة الله بنمحمد) از استادانش روايت كرده است كه گفتند: شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و كار خود را پس از مرگ عثمان بهپسرش ابوجعفر واگذارده اند. شيعه بر عدالت و اعتماد و امانت ابوجعفر به خاطر نصىكه دال بر امانت و عدالت و فرمان به مراجعه به او در زمان حيات امام عسكرى ، عليهالسلام ، است ، اجماع دارد. همچنين پس از آن كه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در زمانحيات عثمان بن سعيد دنيا را بدرود گفت ، باز هم در عدالت ابوجعفر اختلاف پديد نيامد وكسى در امانتدارى وى به ترديد نيفتاد. همچنين توقيعاتى كه در خصوصمسايل مهم شيعه بود به دست وى نوشته مى شد و به همان خطى بود كه در زمان حياتپدرش ، عثمان بن سعيد، نگاشته مى شد.(49) شيخ طوسى همچنين گويد: چون ابوعمرو عثمان بن سعيد درگذشت ، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان ، به نصابومحمد حسن عسكرى ، عليه السلام ، به جاى پدر قرار گرفت . و پدرش عثمان طىفرمانى وى را به سفارت امام قائم ، عليه السلام ، تعيين كرد.(50) امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، فرمود: گواه باشيد بر من كه عثمان بن سعيد عمرىوكيل من و فرزندش محمد وكيل فرزند من ، مهدى شماست .(51) و نيز آن حضرت ، عليه السلام ، به يكى از اصحابش فرمود: عمرى و فرزندش مورد اعتمادند. پس هر چه به تو دادند از جانب من داده اند و آن چه بهتو گفته اند از جانب من گفته اند. پس سخنان آن دو را بشنو و از آنان اطاعت كن كه آن دومورد اعتماد و امانتند.(52) از محمد بن عثمان روايت شده است كه گفت : به خدا سوگند صاحب الامر هر سال درمواسم حج حاضر مى شود و مردم رامى بيند و مىشناسد. مردم نيز او را مى بينند اما نمى شناسند. و نيزدر روايت آمده است كه از وىپرسيدند: آيا صاحب الامر، عليه السلام ، را مى شناسى ؟گفت : آرى ، آخرين بارى كه اورا ديدم در كنار خانه خدا بود و مى فرمود: (خداوندا وعده ات را برايم محقق كن .)(53) درگذشت وى در آخر جمادى الاولى سال 305 يا 304 ق . رخ داد و جمعا وى در حدود پنجاهسال سفارت امام زمان ، عليه السلام را عهده دار بود.(54) وى را در كنار مادرش درخيابان باب الكوفه در بغداد به خاك سپردند. گويا مزار وى اينك در وسط صحراست . سوم : ابوالقاسم حسين بن روح ابى بحر نوبختى ، ابوجعفر محمد بن عثمان دو يا سهسال پيش از وفاتش وى را به جانشينى خود انتخاب و معرفى كرد. وى سران و بزرگانشيعه را جمع كرد و به آنان گفت : اگر مرگ من فرا رسد كار به دست ابوالقاسم حسينبن روح نوبختى خواهد بود. به من فرمان داده شده است كه او را پس از خود به جاىخويش قرار دهم پس به او مراجعه و در كارهاى خود بر او تكيه كنيد. در روايت ديگرى آمده است كه ازمحمد بن عثمان پرسيدند: اگر براى تو مساله اى پيش آمد، چه كسى جانشين تو خواهد بود؟ پاسخ داد: اينابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى جانشين من و سفير ميان شما و صاحبالامر، عليه السلام ، است و وكيل او و مورد وثوق و امين است . پس در كارهاى خود به اورجوع كنيد و در مسايل مهم خويش به او تكيه كنيد. من به معرفى او مامور شده ام و اينك اورا معرفى كردم .(55) ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 ق . درگذشت و در (نوبختيه ) در دروازهپل شوك به خاك سپرده شد.(56) چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى ، حسين بن روح به وى وصيت كرد و او به كارىكه بدان مامور شده بود پرداخت . شيخ طوسى در كتاب الغيبة به سند خود از (احمد بن ابراهيم بن مخلد)نقل كرده است كه گفت : در بغداد، خدمت بزرگان شيعه رسيدم ، پس شيخ ابوالحسن على بن محمد سمرى ، قدسالله روحه ، آغاز به سخن كرد و گفت : خداوند على بن حسين بن بابويه قمى (پدر شيخصدوق ) را رحمت كند. بزرگان تاريخ اين روز را نگاشتند. پس خبر رسيد كه على بنحسين در اين روز وفات يافته است .(57) على بن محمد سمرى از بزرگان شيعه درباره على بن حسين بن بابويه پرسيد؛ آنانپاسخ دادند. پس از ايشان پرسيد. آنان نيز همين جواب را به اوگفتند: آنگاه سمرى گفت : خدا شما رادر مورد او اجر دهد! و در همين ساعت وفات يافت . حاضران تاريخ را يادداشت كردند. پساز هفده يا هجده روز خبر آمد كه على بن حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است .(58) همچنين شيخ طوسى در همان كتاب به سند خود از سمرىنقل كرده است كه وى چند روز پيش از وفات خود توقيعى از سوى امام زمان ، عليه السلام، براى مردم آورد كه در آن چنين آمده بود: بسم الله الرحمن الرحيم . اى على بن محمد سمرى ؛ خداوند پاداش برادرانت را در مرگتو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مى ميرى . پس كارت را سامان ده و به كسىبه عنوان جانشين پس از خود، وصيت مكن كه ديگر غيبت نامه واقع شده است . ديگر ظهورىنيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتى دراز و بعد از آن كه دلها سخت شد و زمين ازستم پر شد، به وقوع خواهد پيوست . به زودى از شيعيانم كسانى خواهند آمد كه ادعاىديدار مرا مى كنند. آگاه باشيد هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى ديدارمرا كرد، دروغگو و مفترى است . و لا حول و لا قوة الا باللاه لعى العظيم . راوى گويد: چون روز ششم فرا رسيد نزد على بن محمد رفتيم ديديم نزديك است جانبدهد از او پرستش شد: چه كسى جانشين تو خواهد بود؟ گفت : خدا را امرى است كه خودرساننده آن است . (59) وفات على بن محمد سمرى در نيمه شعبان سال 328 يا 329 ق . رخ داد و پيكر وى درخيابانى معروف به شارع خلبخى در جنب بابالمحول نزديك نهر آب ابوعتاب ، به خاك سپرده شد.(60) با وفات چهارمين نايب خاص امام عصر، دوران غيبت صغرى به سر آمد و شيعيان بيش ازپيش از فيض وجود امام خود محروم گفتند. باشد تا پرده هاى غيبت به كنار رود وجمال دل آراى حجت حق آشكار شود.(61) چشمه سار جارى امامت دوران 250 ساله امامت شيعى كه با وفات پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ،درسال 11 ق . آغاز گرديد و با شروع غيبت صغرى و قطع رابطه مستقيم امام معصوم ،عليه السلام ، با جامعه اسلامى در سال 260 ق . پايان پذيرفت ، به مقاطع مختلف باويژگيها و خصوصيات متفاوت قابل تقسيم است . در اين ميان دوران چهل ساله امامت امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، كه ازسال 220 ق . آغاز و تا سال 260 ق . امتداد مى يابد، به لحاظ واقع شدن درآستانهدوران غيبت صغرى جايگاه خاصى داشته و از ويژگيهاى متفاوتى برخوردار است . يكى از ويژگيهاى اين دوران شدت مراقبت و محدوديتهاى فراوانى است كه از سوى حكامجور نسبت به اين دو امام بزرگوار اعمال مى شد. اگرچه حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى همواره بيشترين سختگيريها را نسبت به امامانشيعه روا مى داشتند و آنها را از هر جهت در تنگنا قرار مى دادند، اما در دوران امامت حضرتهادى و حضرت عسكرى ، عليهماالسلام ، اين سختگيريها شدت بيشترى گرفت ومحدوديتهاى بيشترى براى اين دو امام ارجمند در نظر گرفته شد. تا آن جا كه درسال 243 ق . به دستور متوكل عباسى حضرت هادى ، عليه السلام ، به اجبار از مدينهبه (سامرا) (عسكر) كه در آن زمان مركز خلافت بود، آورده شدند و تا زمان شهادت ،يعنى سال 254 ق . در اين شهر تحت نظر قرار داشتند.(62) حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز بيش از نيمى از ايام عمر شريف خود را درسامرا گذراندند و از سال 243 ق . كه در سن يازده سالگى به همراه پدر به اينشهر آمدند تا سال 260 ق . كه چشم از جهان فرو بستند امكان خروج از اين شهر رانيافتند. اما علت اين همه سختگيرى نسبت به اين دو امام بزرگوار چه بود و چرا دشمناناهل بيت تا به اين حد اين پدر و پسر را در تنگنا قرار داده بودند؟ حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، خود درتحليل علل و انگيزه هاى برخورد شديد حاكمان ستم پيشه با ائمهاهل بيت ، عليهم السلام ، مى فرمايد: قد وضع بنو امية و بنوالعباس سيوفهم علينا لعلتين ؛ احداهما انهم كانوا يعلمونانه ليس لهم فى الخلافة حق فيخافون من ادعائنا اياها و تستقر فى مركزها. و ثانيهماانهم قد وقفوا من الاخبار المتواترة على ان زوال ملك الجبابرة و الظلمة على يد القائم مناوكانوا لايشكون انهم من الجبابرة و الظلمة ، فسعوا فىقتل اهل بيت رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و ابادة نسله ، طمعا منهم فىالوصول الى منع تولد القائم او قتله . فابى الله ان يكشف امره لواحد منهم ، الا ان يتمنوره و لو كره الكافرون .(63) بنى اميه و بنى عباس به دو دليل شمشيرهايشان را بر ضد ما افراشتند: نخست اين كه ،آن ها مى دانستند هيچ حقى در خلافت ندارند، و به هميندليل همواره در هراس بودند كه مبادا ما در پى به دست آوردن خلافت و برگرداندن آنبه جايگاه اصلى اش برآييم . و دوم اين كه ، آنها بر اساس روايات متواتر اين موضوعرا مى دانستند كه پادشاهى گردنكشان و ستم پيشگان به دست قائم ما از بين خواهد رفت؛ از همين رو هم نداشتند كه آنها از جمله گردنكشان و ستم پيشگان هستند، از همين رو براىكشتن خاندان رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، و از بين بردننسل او به تلاش وسيعى دست زدند، بدان اميد كه با اين كارها بتوانند جلوى تولد قائمرا بگيرند و يا او را به قتل برسانند. اما، خداوند از اينكه امر خود را بر يكى از آنهاآشكار سازد پرهيز داشت و مى خواست نور خودش را بر خلافميل كافران به حد تمام برساند. با توجه به شرايط و موقعيتى كه حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در آن قرارداشت ، روشن است كه موضوع تعيين و انتخاب جانشين آن حضرت ، يعنى آخرين امام ازنسل پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه بر اساس روايات ترديدناپذير بنياد ظلمو بيداد را برخواهد كند، تا چه درجه از اهميت و حساسيت برخوردار است . اگر دشمنان اهل بيت ، عليهم السلام ، كوچكترين رد پايى از فرزند امام حسن عسكرى ،عليه السلام ، و جانشين ايشان به دست مى آوردند، قطعا در پى نابودى آن حضرتبرمى آمدند و اجازه نمى دادند كه سلسله امامت استمرار پيدا كند. بنابراين چاره اى جزمخفى نگهداشتن موضوع تولد آخرين حجت حق نبود، و اين پنهان كارى تا حدى بود كه تالحظه تولد ايشان نزديكترين خويشاوندان حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز هيچاطلاعى از اين موضوع نداشتند.(64) پنهان كارى شديدى كه درموضوع تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ،اعمال مى شد اگرچه براى حفظ جان آن حضرت لازم بود، اما از سويى ديگر ممكن بود كهباعث سرگردانى و حيرت شيعيان پس از درگذشت حضرت عسكرى ، عليه السلام ،بشود، لذا امام يازدهم از همان لحظه تولد، ياران خاص خود را در جريان قرارداده و بهآنها اطمينان دادند كه در موضوع جانشينى ايشان هيچ مشكلى بيش نخواهد آمد. با اين تدبير حضرت عسكرى ، اگرچه تا مدت كوتاهى پس از وفات ايشان ، شيعياندچار حيرت شده و در ميان آنها اختلاف به وجود آمد، اما پس از آن همه كسانى كه در پيروىاز اهل بيت ، عليهم السلام ، اخلاص داشته و در قلبشان مرض و نفاقى وجود نداشت آخرين ،حجت حق را شناختند و از طريق نواب خاص با ايشان ارتباط برقرار كردند. با همه تفاصيلى كه گذشت عده اى از مخالفان شيعه در پى اين هستند كه با طرحشبهاتى در اصل تولد امام عصر، عليه السلام ، ايجاد ترديد كنند و چنين القا نمايند كهاز نظرتاريخى نمى توان تولد آن حضرت را اثبات كرد. در حالى كه اگر اين بهاصطلاح پژوهشگران تاريخى خالى از هرگونه غرض سياسى و تنها به انگيزهدستيابى به حقيقت به منابع و كتابهايى كه دردورانى نزديك به دوران غيبت صغرىتاليف شده اند. مراجعه مى كردند؛ درمى يافتند كه هيچ جاى ترديدى در موضوع تولدامام يازدهم وجود ندارد. چنان كه شيخ مفيد (413 - 336 ق .) در اين باره مى گويد: ثم قد جاءت روايات فى النص على ابن الحسن ، عليه السلام ، من طرق ينقطع بهاالاعذار.(65) رواياتى كه در اثبات (امامت ) فرزند حسن (عسكرى )، عليه السلام ، وارد شده اند بهگونه اى هستند كه با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته مى شود. در اينجا براى روشن شدن پاره اى اذهان مرورى دوباره خواهيم داشت بر مجموعه رواياتىكه در زمينه اثبات امامت آن حضرت وارد شده اند. در اين بررسى ابتدا به چند نمونه از رواياتى كه از سالها پيش از تولد امام مهدى ،عليه السلام ، از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و امامان شيعه در زمينه امامت آنحضرت وارد شده اند، اشاره كرده و بعد از آن عبارات تنى چند از كسانى را كه بر تولدفرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، شهادت داده اند، مرور ميكنيم و در نهايت هم بهمعرفى برخى از كسانى مى پردازيم كه حضرت مهدى ، عليه السلام ، را در زمان تولدو پس از آن مشاهده كرده اند. پيش بينى تولد امام مهدى ، عليه السلام چنان كه مى دانيم ، از همان سالهاى آغازين ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه ازسوى پيامبرگرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ، مطرح گرديد و پس از ايشان نيز هريك از ائمه ، نام و مشخصات امامان ، پس از خود را تا آخرين امام معرفى مى كردند تا جاىهيچ شبهه و ترديدى براى مردم باقى نماند. در اين مجال فرصت بررسى تفصيلى همه روايتهايى كه در اين زمينه وارد شده اند نيستو لذا تنها به ذكر برخى از آنها بسنده مى كنيم : 1. ثقة الاسلام كلينى (م 329 ق .) و شيخ مفيد (413 - 336ق .) به اسناد خود از امامباقر، عليه السلام ، چنين روايت مى كنند: (قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، لاصحابه : آمنوا بليلة القدر، فانه ،ينزل فيها امر السنة و ان لذلك ولاة من بعدى على بن ابى طالب و احد عشر من ولده).(66) پيامبر خدا، صلى الله عليه و آله ، به يارانش فرمود: به شب قدر ايمان بياوريد؛ همانادر اين شب امور يك سال (همه آن چه در يك سال واقع مى شود)نازل مى گردد، و براى اين موضوع پس از من حاكمان (و پيشوايانى ) وجود دارند كهعبارتند از، على بن ابى طالب و يازده تن ازنوادگان او. 2. اين دو عالم بزرگوار شيعى روايت ديگرى را به همين مضمون از امام باقر، عليهالسلام ، نقل كرده اند، كه در آن آمده است : (قال اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، لابن عباس ، ان ليلة القدر فىكل سنة و انه ينزل فى تلك الليلة امرسنة و لذلك الامر ولاة من بعدرسول الله ، صلى الله عليه و آله ، فقال له ابن عباس : من هم ؟قال : انا و احد عشر من صلى ائمة محدثون ).(67) اميرمؤمنان ، عليه السلام ، به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هرسال وجود دارد: و در آن شب امور يك سال نازل مى شود ؛ و براى اين موضوع پسازرسول خدا، صلى الله عليه و آله ، حاكمان (و پيشوايانى ) قرار داده شده اند. ابنعباس پرسيد: آنها كه هستند؟ فرمود: من و يازده تن ازنسل من ، كه همه امامانى هستند كه حديث مى شوند. اين دو روايت بيان كننده اين حقيقت اند كه (ملائك ) و (روح ) كه به تعبير سوره قدربه (اذن ) پروردگار خويش در شب قدر نازل مى شوند،(كل امر) و يا همه برنامه يك ساله جهان هستى را بر كسى كه از سوى خداوند به ولايتبرگزيده شده ، عرضه مى دارند، يعنى در زمانرسول خدا بر آن حضرت و پس از ايشان بر امامانى كه يكى پس از ديگرى سرپرستىامت اسلام را بر عهده مى گيرند، عرضه مى شود. بنابراين ، روايات ياد شده علاوه بر بيان مساله امامت و پيش بينى سلسله دوازده گانهجانشينان پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بيان كننده لزوم استمرار سلسله امامت وضرورت وجود ولى حى خدا در هر زمان نيز هستند ؛ زيرا تا جهان باقى است شب قدرتكرار مى شود و بى ترديد در هر شب قدر مى بايست امور يك ساله جهان بر ولى خداعرضه گردد. 3. در روايت ديگرى امام باقر، عليه السلام ، از جابر بن عبدالله انصارى ، صحابىبزرگوار پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، چنيننقل ميكنند: بر فاطمه ، عليهاالسلام ، وارد شدم ديدم كه پيش روى او لوحى است كه در آن نامهاىهمه اوصيا ازنسل او نوشته شده است ، آنها را برشمردم ديدم كه دوازده نفرند و آخرينآنها قائم عليه السلام ، است . سه تن از اوصيا نام (محمد) و سه تن از آنها نام (على) داشتند. (دخلت على فاطمة ، عليها السلام ، و بين يديها لوح فيها اسماء الاوصياء من ولدها،فعددت اثنى عشر آخرهم القائم ، عليه السلام ، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم على).(68) همچنين ابوبصير از امام باقر، عليه السلام ، روايت مى كند كه : (يكون تسعة ائمة بعد الحسين بن على تاسعهم قائمهم ).(69) بعد از حسين بن على نه امام خواهند آمد كه نهمين آنها قائم ايشان است . چنين رواياتى ازساير امامان شيعه نيز نقل شده و آن چه ذكر شد تنها بخش كوچكى ازروايات فراوانى است كه در آنها به نقل از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و ياائمه اهل بيت ، عليهم السلام ، اين موضوع كه پس از نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ،دوازده امام سرپرستى امت اسلام را بر عهده مى گيرند پيش بينى شده و در آنها تصريحشده كه آخرين اين پيشوايان مهدى امت و قائم آل محمد، عليهم السلام ، است .(70) بنابراين جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه بر اساس پيش بينى پيامبر گرامىاسلام و ائمه معصومين ، عليهم السلام ، مى بايست يازده امام ازنسل اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، يكى پس از ديگرى امامت مسلمانان را بر عهده گيرند. امااينجا اين پرسش مطرح مى شود كه شما به چهدليل معتقديد كه اين پيش بينى به تمام و كمال محقق شده و آخرين امام از سلسله اماماندوازده گانه نيزبه دنيا آمده و به امامت رسيده است ؟ چرا كه بسيارى از مردم نه تولد اورا ديده اند و نه دوران رشد و بالندگى او را مشاهده كرده اند؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه : اولا، ما روايات معتبرى از عصر امام عسكرى ، عليهالسلام ، در دست داريم كه در آنها افرادى جليل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده واظهار داشته اند كه جانشين امام دوازدهم بر ما معلوم گشته است و ثانيا عده زيادى ازبزرگان شيعه حضرت را در زمان تولد و در اوان كودكى ديده و بر اين موضوع گواهىداده اند و لذا شبهه در تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، به عنوان دوازدهمين امام ، هيچجاى نمى تواند داشته باشد. در اين جا براى روشن شدن بيشتر موضوع به پاره اى از دلايلى كه در بالااز آنها يادشد اشاره مى كنيم : كسانى كه بر تولد امام مهدى ، عليه السلام ، گواهى داده اند 1. (محمد بن على بن بلال ) كه از ياران امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، بوده و شيخطوسى او را ثقه و مورد اعتماد دانسته است (71)نقل مى كند كه : خرج الى من ابى محمد قبل مضيه بسنتين يخبرنى بالخلف من بعده ، ثم خرج الى منقبل مضيه بثلاثة ايام يخبرنى بالخلف من بعده .(72) ؛ دو سال پس از وفات ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) نامه اى از ايشان به دستمن رسيد كه در آن مرا از جانشين خود آگاه كرده بود. همچنين سه روز پيش ازوفات ابومحمدنامه ديگرى از ايشان دريافت داشتم كه در آن مشخص شده بود آن حضرت چه كسى راجانشين خود ساخته است . 2. از (احمد بن محمد بن عبدالله ) يكى از ياران امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، چنينروايت شده است : خرج عن ابى محمد، عليه السلام ، حين قتل الزبيرى ، لعنه الله : (هذا جزاء من اجتراعلى الله فى اوليائه ، يزعم انه يقتلنى و ليس لى عقب ، فكيف راى قدرة الله فيه . وولد له ولد سماه (م ح م د) فى سنة ست و خمسين .(73) هنگامى كه (زبيرى )(74) كه لعنت خدا براو باد، كشته شد نامه اى از ابومحمد (امامحسن عسكرى ، عليه السلام ) به من رسيد، كه در آن آمده بود: (اين جزاى كسى است كهحريم خدا را نگه نداشته و در حق اولياى او گستاخى مى كند. او مى پنداشت كه مرا بهقتل مى رساند. در حالى كه در پى من فرزندى وجود ندارد، اما (ديدى ) خداوند قدرت خودرا چگونه به او نشان داد؟) در پى اين ماجرا درسال 256 ق . فرزندى براى آن حضرت متولد شد كه او را (م ح م د) ناميد. 3. (احمد بن اسحاق القمى ) از جمله معدود افرادى است كه حضرت امام حسن عسكرى ،عليه السلام ، او را در جريان تولد فرزند خويش قرار داده است . پيش از آن كه روايتىرا كه در اين زمينه از ايشان نقل شده مرور كنيم ، بجاست كه براى درك جايگاه و موقعيتنامبرده در جامعه شيعى عصر خود توصيفى را كه شيخ طوسى از ايشان نموده ،نقل كنيم . شيخ طوسى در كتاب الفهرست در اين باره مى گويد: احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد... بزرگ مرتبه ، از ياران خاص ابومحمد (امام حسنعسكرى ) عليه السلام ، است . او صاحب الزمان ، عليه السلام ، را مشاهده كرد. او شيخقميين و پيك و فرستاده آنها (در نزد امامان شيعه ) بوده است .(75) اما روايتى كه مرحوم شيخ صدوق از (احمد بن اسحاق )نقل كرده و در آن نحوه آگاه شدن ايشان از تولد آخرين حجت حق بيان شده به قرار زيراست : ولدنا مولود فليكن عندك مستورا، و عن جميع الناس مكتوما، فانا لم تظهر عليه الاالاقرب لقرابته و الولى لولايته ، احببنا اعلامك ليسرك الله بهمثل ما سرنا به . والسلام .(76) براى ما فرزندى متولد شد. لازم است خبر تولد او را پنهان بدارى و به هيچ كس از مردمبازگو نكنى ؛ ما كسى را بر اين تولد آگاه نمى كنيم جز خويشاوند نزديك را به جهتخويشاوندى و دوست رابه جهت ولايتش دوست داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام كنيم تاخداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنانكه مرا مسرور ساخت . والسلام . 4. احمد بن اسحاق در روايت ديگرى مى گويد: سمعت ابا محمد الحسن بن على العسكرى ، عليهماالسلام ،يقول : الحمد الله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى ، اشبه الناسبرسول الله ، صلى الله عليه و آله ، خلقا و خلقا....(77) ازابا محمد حسن بن على عسكرى ، عليه السلام ، شنيدم كه فرمود: سپاس خداى را كه مرااز دنيا نبرد تا جانشينم را به من نشان دهد. همو كه آفرينش وخلق و خويش از همه مردمبه رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، شبيه تر است ... 5. ابوهاشم جعفرى (داود بن قاسم ) كه محضر چهار تن از ائمه ، يعنى امام رضا، امامجواد، امام هادى و امام عصر، عليهم السلام ، را درك كرده و به گفته نجاشى و شيخطوسى در نزد ائمه (عظيم المنزله ) و (جليل القدر) بوده است ،(78) چنيننقل مى كند: قلت لابى محمد، عليه السلام ، جلالتك تمنعنى من مسالتك ، فتاذن لى ان اسائك ؟فقال : سل . قلت : يا سيدى ! هل لك ولد؟ نعم ، فقلت : فان حدث بك حدث فايناسال عنه ؟ قال : بالمدينه .(79) به ابا محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام ، عرض كردم ، جلالت شما مانع از اين مىشود كه پرسشى را با شما در ميان بگذارم ، آيا اجازه مى دهيد پرسشى از شما داشتهباشم ؟ فرمود: بپرس . گفتم : آقاى من ! آيا شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى . گفتم :اگر اتفاقى براى شما افتاد سراغ او را در كجا بگيريم ؟ فرمود: در مدينه . 6. (حمدان بن احمد القلانسى ) كه از فقهاى كوفه بود و (كشى ) او را توثيق نموده،(80) نقل مى كند كه : قلت للعمرى : قد مضى ابومحمد؟ فقال لى : قد مضى و لكن قد خلف فيكم من رقبتهمثل هذه ؛ و اشار بيده .(81) به عمرى (عثمان بن سعيد) گفتم : آيا ابو محمد (امام حسن عسكرى . عليه السلام ) از دنيارفت ؟ گفت : آرى او از دنيا رفت اما كسى را درميان شما جانشين خود قرار داد كه گردن اواين چنين است ؛ در اين حال با دستان خود (به گردنش ) اشاره (82) مى كرد. كسانى كه امام مهدى ، عليه السلام ، را ديده اند آن چه گذشت نمونه هايى از كلمات افراد معتمد و صاحب نام شيعه در زمان امام حسن عسكرى، عليه السلام ، بود كه در آن ها به طرق مختلف بر تولد فرزند امام يازدهم و آخرينحجت حق گواهى داده شده بود. حال به بررسى كلمات كسانى مى پردازيم كه خودحضرت مهدى ، عليه السلام ، را به هنگام تولد و يا پس از آن مشاهده كرده اند: 1. اولين شاهد تولد امام عصر، عليه السلام ، (حكيمه ) دختر بزرگوار امام جواد، عليهالسلام ، و عمه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ،(83) است . شيخ صدوق (م 381 ق .) در كتاب كمال الدين و تمام النعمة جريان تولد امام مهدى ،عليه السلام ، را به نقل از بانو حكيمه بهتفصيل بيان كرده است .(84) اما ما در اين جا به روايتى كه در الكافى در همين زمينهنقل شده بسنده مى كنيم . (محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر) يكى از نوادگان امام موسى كاظم ، عليهالسلام ، كه از اصحاب امام هادى ، عليه السلام ، به شمار مى آيد(85) چنين روايت كردهاست : حدثتنى الحكيمة ابنة محمد بن على - و هى عمة ابيه - انها راته ليلة مولده و بعد ذلك.(86) حكيمه دختر محمد بن على ، كه عمه پدر او (مهدى ) نيز هست ، براى مننقل كرد كه : او (فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) را در شب تولد و بعد از آن ديدهاست . 2. محمد بن يعقوب كلينى به سند خود از (محمد بناسماعيل بن موسى بن جعفر) از نوادگان امام هفتم شيعيان كه در زمان خود سالخوردهترين نواده رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، در عراق به شمار مى آمده ،(87) چنيننقل مى كند: رايته بين المسجدين و هو غلام ، عليه السلام (88) من (فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) در حالى كه جوان نورسى بود در بين دومسجد مشاهده كردم . 3. (عمرو الاهوازى ) نيز از جمله كسانى است كه حضرت صاحب ، عليه السلام ، را دركودكى ديده است . روايتى كه مرحوم كلينى در اين زمينه از ايشاننقل كرده ، به شرح زير است : (ارانيه ابومحمد، عليه السلام ، و قال : هذا صاحبكم ).(89) ابومحمد (امام حسن عسكرى )، عليه السلام ، او را به من نشان داد و گفت : اين صاحب شماست. 4. شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة از (احمد بن اسحاق ) كه پيش از اينذكر او گذشت ، چنين نقل مى كند: دخلت على ابى محمد بن الحسن بن على ، عليهما السلام ، و انا اريد ان اساله عنالخلف (من ) بعده ، فقال لى مبتدئا: يا احمد بن اسحاق ! ان الله تبارك و تعالى لميخل الارض منذ خلق آدم ، عليه السلام ، و لا يخليها الى ان تقوم الساعة من حجة الله علىخلقه ... قال : فقلت ، له : يا ابن رسول الله فمن الامام و الخليفة بعدك ؟ فنهض عليهالسلام ، مسرعا فدخل البيت ، ثم خرج و على عاتقه غلام كان وجهه القمر ليلة البدر منابناء الثلاث سنين ، فقال : يا احمد بن اسحاق لولا كرامتك على الله عز وجل و على حججه ما عرضت عليك ابنى هذا، انه سمىرسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و كنيته ، الذى يملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئتجورا و ظلما...(90) خدمت ابا محمد حسن بن على ، عليه السلام ، رسيدم و مى خواستم از ايشان در مورد جانشينپس از او پرسش كنم . آن حضرت پيش از آن كه من سؤالى كنم ، فرمود: اى احمد بناسحاق ! همانا خداوند تبارك وتعالى ، از آن هنگام كه آدم ، عليه السلام ، را آفريد زمينرا از حجت خدا بر آفريدگانش خالى نگذاشته ، و تا زمانى هم كه قيامت برپا شودخالى نخواهد گذاشت ... گفتم : اى پسررسول خدا! پيشوا و جانشين پس از شما كيست ؟ آنحضرت با شتاب به درون خانه رفت و در حاليكه پسر بچه سه ساله اى را كه رويىهمانند ماه تمام داشت ، بر دوش خود حمل مى كرد، برگشت و گفت : اى احمد بن اسحاق!اگر درنزد خداوند، عز و جل ، و حجتهاى او گرامى نبودى اين پسرم را به تو نشان نمىدادم . همانا او همنام رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، و هم كنيه اوست . او كسى است كهزمين را از عدل و داد پر مى سازد همچنان كه از ظلم و جور پر شده بود. 5. (جعفر بن محمد بن مالك الفرارى ) از گروهى از شيعيان كه از آن جمله اند: على بنبلال ، محمد بن معاوية بن حكيم ، حسن بن ايوب ،نقل مى كند كه : ما به خدمت ابامحمد حسن بن على ، عليه السلام ، رسيديم تااز آن حضرت در مورد حجت پساز ايشان پرسش كنيم . جمعيتى بالغ بر چهل نفر در خانه حضرت اجتماع كرده بودند. دراين ميان عثمان بن سعيد عمرو العمرى به سوى آن حضرت رفت و گفت : اىپسررسول خدا مى خواهيم از چيزى سؤال كنيم كه شما از من بدان آگاه تريد. حضرتفرمود: بنشين اى عثمان ! و دلگير شد و خواست از مجلس خارج شود كه حضرت فرمود:كسى از اين جا خارج نشود. كسى از ما خارج نشد. پس از ساعتى ، حضرت ، عليه السلام ،عثمان را صدا زد و عثمان از جا برخاست . حضرت فرمود: آيا به شما بگويم براى چهبه اينجا آمده ايد؟همه گفتند: آرى ، اى پسررسول خدا. پس فرمود: آمده ايد كه از من در مورد حجت بعد از من سؤال كنيد. گفتند: آرى . در اين هنگام پسر بچه اى همچون پاره ماه كه از همه مردم به ابامحمد، عليه السلام ، شبيه تر بود به مجلس درآمد. حضرت فرمود: پس از من ، اين امامشما و جانشين من بر شماست ، از او پيروى كنيد و پس از من از يكديگر پراكنده نشويد كهدر دين خود دچار هلاكت و نابودى مى شويد. آگاه باشيد كه از امروز به بعد هيچ يك ازشما او را نخواهيد ديد تا عمرى از او بگذرد. پس آن چه عثمان به شما مى گويدبپذيريد، به دستورات او سر نهيد، و سخن او را بپذيريد، كه او نماينده امام شماست ، وسررشته امور به او سپرده شده است .(91) 6. (ابراهيم بن ادريس ) كه بنا به گفته شيخ طوسى و برقى از اصحاب امام هادى ؛عليه السلام ، بوده است ،(92) جريان ملاقات خود با حضرت صاحب ، عليه السلام ،را چنين نقل مى كند: پس از درگذشت ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) ايشان (حضرت مهدى )، عليهالسلام ، را در حالى كه جوانى نورس بود ديدم و سر و دست ايشان را بوسيدم . 7. (ابوالاديان بصرى )، كه در مراسم تشييع و خاكسپارى امام يازدهم حضور داشتهشاهد نماز خواندن امام مهدى ، عليه السلام ، بر پيكر پدر بزرگوار خويش بوده است .روايتى كه در اين زمينه از او نقل شده به قرار زير است : من در خدمت حسن بن على بن محمد (امام يازدهم )، عليه السلام ، كار مى كردم و نوشته هاى اورا به شهرها مى بردم در مرض موتش شرفياب حضور او شدم و نامه هايى نوشت وفرمود: اينها را به مدائن برسان . چهارده روز سفرتطول مى كشد و روز پانزدهم وارد (سر من راى ) (سامرا) مى شوى و واويلا از خانه من مىشنوى و مرا روى تخته غسل مى بينى . ابوالاديان گويد: عرض كردم : اى آقاى من ! چوناين پيشامد واقع شود به جاى شما كيست ؟ فرمود: هركس جواب نامه هاى مرا از تو خواستاو بعد من قائم (به امر امامت ) است . عرض كردم : نشانه اى بيفزاييد. فرمود: هركس برمن نماز خواند او است قائم بعد از من . عرض كردم : بيفزاييد. فرمود: هركس به آن چه درهميان است خبر داد اوست قائم بعد از من ، هيبت حضرت مانع شد كه من بپرسم در هميان چيست. من نامه ها را به مدائن رسانيدم و جواب آن ها را گرفتم و چنان كه فرموده بود روزپانزدهم به (سر من راى ) برگشتم و در خانه اش واويلا بود و خودش روى تختهغسل بود. بناگاه ديدم (جعفر كذاب ) پسر على ، برادرش بر در خانه است و شيعهگرد او جمعند و تسليت مى دهند و به امامت تهنيت مى گويند. با خود گفتم : اگر امام ايناست كه امامت باطل است ؛ زيرا مى دانستم كه جعفر شراب مى نوشد و در (جوسق ) قمارمى كند و تنبور هم مى زند. من نزديك او رفتم و تسليت گفتم و تهنيت دادم و چيزى از مننپرسيد. سپس (عقيد) (خادم حضرت عسكرى ) بيرون آمد و گفت : اى آقاى من ! برادرت كفنشده است برخيز و بر او نماز بگذار. جعفر بن على با شيعيان او كه اطرافش بودند واردحياط شد و پيشاپيش شيعيان (سمان ) (عثمان بن سعيد عمرى ) بود و (حسن بن على )معروف به (سلمه ). وقتى وارد صحن خانه شديم جنازه حسن بن على بر روى تابوتكفن كرده بود. جعفر جلو ايستاد كه بر برادرش نماز بخواند. چون خواست (الله اكبر)بگويد؛ كودكى با صورتى گندمگون ، موهايى مجعد و دندانهايى كه در بين آنهافاصله بود، از اتاق بيرون آمد و رداى جعفر را عقب كشيد و گفت : اى عمو! من سزاوارم كهبه جنازه پدرم نماز گزارم عقب بايست . جعفر با روى درهم و رنگ زرد عقب ايستاد و آنكودك جلو ايستاد و بر او نماز خواند و (آن گاه حضرت عسكرى ) در كنار قبر پدرش بهخاك سپرده شد. سپس (آن ) كودك گفت : اى بصرى !جواب نامه ها را كه با توست بياور.آنها را به وى دادم و با خود گفتم : اين دو نشانه ؛ باقى مى ماند هميان . سپس نزد جعفربن على رفتم كه داشت ناله و فرياد مى كرد و از دست آن كودك مى ناليد. (حاجز وشا)به او گفت : اى آقاى من ! آن كودك كيست تا ما بر او اقالهدليل كنيم . گفت : به خدا من تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم . ما هنوز نشستهبوديم كه چند نفر از قم آمدند و از حسن بن على ، عليه السلام ، پرسش كردند و دانستندكه فوت شده است . گفتند: به چه كسى بايد تسليت بگوييم ؟ عده اى به جعفر بن على اشاره كردند. آنها بر او سلام كردند و او را تسليت دادند و بهامامت تهنيت گفتند و اظهار داشتند كه نامه ها و اموالى كه با ماست بگو نامه ها از كيست واموال چقدر است ؟ جعفر از جا پريد و جامه هاى خود را تكان داد و گفت : از ما علم غيب مىخواهيد؟! خادمى از ميان خانه بيرون شد و به آنها گفت : نامه هايى كه با شماست ازفلان و فلان است و در هميان هزار اشرفى است كه ده تاى آنها قلب است . آنها نامه ها واموال را به دست او سپردند و گفتند: آن كه تو را به خاطر اينها فرستاده است او امام است...(93) شايان ذكر است كه در برخى از منابع تاريخى از (ابوعيسىمتوكل ) به عنوان كسى كه بر پيكر امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نماز گزارده يادشده است ؛ اما اين نقل تاريخى روايت شده را به اين صورت مى توان جمع كرد كه : ابتدادر خانه حضرت عسكرى ، عليه السلام ، و با تعداد محدودى از خواص اصحاب برپيكرشان نماز خوانده شده و بعد از آن ، حضرت را براى تشييع جنازه به بيرون ازخانه انتقال داده اند و در آن جا فرد ديگرى به طور رسمى بر پيكر آن جنابنمازگزارده است .(94) مفهوم غيبت و علل آن شايد بتوان گفت در طول اعصار و قرون هيچ موضوعى به اندازه قيام مصلحى جهانى -كه تمامى بشريت را به سوى سعادت و نيكبختى ابدى رهنمون مى سازد و داد مظلومان رااز ظالمان باز مى ستاند - فكر آدميان را به خودمشغول نداشته است . و از اين رو اقوام و مذاهب گوناگون هر يك به نوعى در انتظار ظهورابرمردى كه سمبل تمام آرمانهاى بشر به حساب مى آيد به سر مى برند تا سرانجامروزى جهان را از عدل و داد پرسازد. اما در اين ميان اعتقادى كه در ميان مسلمانان و به خصوص شيعيان در مورد قيام و انقلابمهدى موعود، عليه السلام ، به عنوان مصلح كل و منجى عالم بشريت وجود دارد، اعتقادى استكه در عين دارا بودن جنبه هاى آرمانى از ريشه هاى عميق و مستحكم مكتبى نيز برخوردار ومتكى بر بيانات ترديدناپذير پيشوايان معصوم دين است . علما و متفكران اسلامى نيز در طول قرون متمادى ضمن بيان كلمات و احاديث پيشوايان ديندر زمينه ظهور قائم آل محمد، صلى الله عليه و آله ، اين اعتقاد را ترويج داده و ضمنپاسدارى از انديشه مهدويت و تحكيم مبانى فكرى انتظار ظهور مصلح جهانى ، به پاسخشبهات مخالفين در اين باب پرداخته و بر استوارى اين انديشه افزوده اند. قبل از آن كه وارد بحث از مفهوم غيبت امام عصر، عليه السلام ، شويم بهتر است ابتدا بهاين سؤال پاسخ دهيم كه وجه تقسيم غيبت آن حضرت به غيبت صغرى و كبرى چه بوده ،تفاوت اين دو در چيست و اصولا مرز زمانى مشخص كننده اين دو غيبت از يكديگر چگونهتعيين مى شود؟ در روايات ما به طور مكرر از دو غيبت آن حضرت صحبت شده و از سالها پيش از تولد اماممهدى ، عليه السلام ، بر اين موضوع تصريح شده كه حضرتش دو غيبت خواهند داشت كههر يك با ديگرى متفاوت است . در اينجا به چند روايت كه در اين زمينه وارد شده است اشاره مى كنيم : مرحوم (شيخ طوسى ) (460 - 385 ق ) در كتاب الغيبة حديثى از امام صادق ، عليهالسلام ، نقل ميكند كه در آن امام خطاب به يكى ازاصحاب خود مى فرمايد: يا حازم ان لصاحب هذا الامر غيبتين يظهر فى الثانية ...(95) اى حازم بدان كه براى صاحب اين امر دو غيبت است كه پس از دومين غيبت او ظهور خواهد كرد. همچنين امين الاسلام مرحوم (طبرسى ) (م 548 ق .) در كتاب (اعلام الورى حديثى رانقل مى كند كه در آن ابوبصير خطاب به امام صادق ، عليه السلام ، عرض مى كند كه : كان ابوجعفر، عليه السلام ، يقول : لقائمآل محمد غيبتان واحدة طويلة والاخرة قصيرة . حضرت باقر، عليه السلام ، مى فرمود كه براى قائمآل محمد، صلى الله عليه و آله ، دو غيبت است كه يكى از ديگرى كوتاهتر است (نظر شمادر اين مورد چيست ؟) آن گاه امام در پاسخ ابوبصير مى فرمايد: نعم يا ابابصير احديهما اطول من الاخرى ...(96) آرى اى ابوبصير (چنان كه گفتى ) يكى از اين دو غيبت از ديگرى طولانى تر خواهد بود. و (محمد بن ابراهيم نعمانى ) (م 360 ق ) در كتاب الغيبة روايت ديگرى را از امام صادق ،عليه السلام ، نقل مى كند كه در آن جا امام مى فرمايد: ان لصاحب هذاالامر غيبتين احديهما تطول حتىيقول بعضهم : مات و بعضهم يقول : قتل و بعضهميقول : ذهب ...(97) براى صاحب اين امر دو غيبت است كه يكى از آنها چنان به درازا مى كشد كه بعضىميگويند: (آن حضرت ) ديگر مرده است و بعضى ديگر مى گويند: او بهقتل رسيده است و بعضى هم مى گويند: او ديگر رفته است ... مرحوم نعمانى پس از بيان نه حديث كه همين مضمون حديث بالا را دارند مى فرمايد: احاديثى كه در آنها وارد شده است كه امام قائم ، عليه السلام ، دو غيبت دارند، همه از جملهاحاديثى هستند كه در نزد ما صحيح به حساب مى آيند، و خداوند نيز صدق گفتار امامان مارا آشكار ساخته است .(98) ايشان در ادامه كلامشان به تعريف غيبت صغرى و كبرى پرداخته و مى فرمايد: اولين غيبت آن حضرت غيبتى است كه در آن نمايندگانى از طرف امام به عنوان واسطه ميانمردم و آن حضرت منصوب شده اند كه در ميان مردم آشكارا به سر مى برند و به واسطهآنها مشكلات علمى مردم حل شده و پاسخ سؤالات و معضلات آنها داده مى شود. اين غيبت ،غيبت كوتاهى است كه مدت آن به سر آمده و زمان آن گذشته است . اما غيبت دوم ، غيبتى است كه در آن واسطه ها و نمايندگانى (كه ميان مردم و امام عصر وجودداشتند) به خاطر مصلحتى كه خداوند اراده كرده برداشته شده اند.(99) حال كه با نمونه هايى از كلمات ائمه اطهار، عليهم السلام ، در مورد دو غيبت صغرى وكبرى آشنا شديد، بهتر است به پاسخ اين سؤال بپردازيم كه از نظر زمانى دو غيبت چگونه از يكديگر تفكيك مى شوند. علماى شيعه در مورد زمان پايان غيبت صغرى با يكديگر اختلاف نظر ندارند، اما در مورداينكه غيبت صغرى از چه زمانى شروع شده است ، ميان آنان اختلاف وجود دارد؛ برخىمعتقدند اين غيبت با تولد امام عصر، عليه السلام ، آغاز شده است و برخى ديگر بر اينعقيده اند كه آغاز آن با وفات پدر ارجمند آن حضرت ، امام عسكرى ، عليه السلام ، بودهاست . (شيخ مفيد) (م 413 ق ) در كتاب الارشاد قولاول را پذيرفته و مى فرمايد: غيبت كوتاهتر آن حضرت از زمان تولد ايشان شروع شده و تا زمانى كه رابطه شيعيانبا آن جناب از طريق نمايندگان و واسطه ها نيز قطع مى گردد، ادامه مى يابد، و غيبتطولانى تر نيز از زمان پايان غيبت اول تا روزى كه حضرتش با شمشير قيام خود را آغازنمايد، به درازا خواهد كشيد.(100) مرحوم (طبرسى ) (م 548 ق ) نيز در كتاب اعلام الورى همينقول را پذيرفته و از همين رو مدت غيبت صغرى را هفتاد و چهارسال ذكر كرده است .(101) يعنى از سال 255 ق . زمان تولد امام زمان ، عليه السلام ،تا سال 329 ق . سال وفات آخرين نائب از نواب چهارگانه امام عصر، عليه السلام . كسانى ديگر از بزرگان فقها و محدثان شيعه و همچنين بسيارى از تاريخ نگاران نيزآغاز غيبت صغرى را از زمان تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، محاسبه كرده اند، اماگروهى نيز ابتداى غيبت صغرى را سال 260 ق . يعنىسال وفات حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، گرفته اند كه بدين ترتيب مدتغيبت صغرى قريب به 69 سال خواهد بود. مؤلف كتاب تاريخ الغيبة الصغرى در كتاب خود سعى كرده كه با بيان دلايلى قولىرا كه مبدا غيبت صغرى را تولد امام عصر، عليه السلام ، مى داند رد كرده و ثابت نمايدكه ابتداى غيبت صغرى در حقيقت از زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، بوده است . در اينجا به طور مختصر استدلالايشان را بر اين موضوع نقل كرده و تحقيق بيشتر در اين باب را به فرصتى ديگر وامىگذاريم : چون تعيين نواب اربعه به عنوان واسطه ميان امام عصر، عليه السلام ، و شيعيانحضرتش پس از وفات امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، صورت مى گيرد، و از طرفديگر وجه تمايز اصلى زمان غيبت كبرى و غيبت صغرى وجود همين نواب و واسطه هاىارتباطى است - كه تنها در زمان غيبت صغرى عهده دار ابلاغ پيامهاى حضرت صاحب الزمان، عليه السلام ، مى باشند - و پس از آن ارتباط حضرتش به كلى با مردم قطع مى شود.از اين رو بايد بگوييم كه غيبت صغرى در اصل از زمان وفات امام حسن عسكرى ، عليهالسلام و تعيين اولين نايب خاص آغاز مى گردد.(102) از آن چه تاكنون گفته شدمعلوم گرديد كه غيبت كبرى از نظر زمانى به آن محدوده زمانىگفته مى شود كه آغازش سال 329 ق ، سال وفات آخرين سفر و نماينده خاص آنحضرت يعنى (ابوالحسن على بن محمد السمرى ) است و پايانش روزى كه به امر حقتعالى مهدى موعود، عليه السلام ، قيام خود را آغاز نمايد. مفهوم غيبت پس از آن كه حد و مرز زمانى صغرى و كبرى براى ما مشخص گرديد نوبت اين مى رسدكه به يك بحث اساسى در مورد مفهوم غيبت امام عصر، عليه السلام پرداخته و چگونگىاين غيبت را مشخص كنيم . از بررسى روايات وارد شده در باب غيبت آن حضرت چنين به دست مى آيد كه در موردچگونگى غيبت دو صورت قابل تصور است ،(103) كه ما در اينجا با بيان اين دوصورت قدرى پيرامون آنها صحبت خواهيم كرد. اولين صورتى كه براى غيبت آن حضرت متصور است ، همان مفهومى است كه به طورمتعارف در اذهان مردم در مورد غيبت آن حضرت وجود دارد، يعنى اين كه امام مهدى ، عليهالسلام ، در طول مدت غيبت خويش از نظر جسمى از انظار مردم به دور بوده و اگر چه آنحضرت در اين مدت مردم را مى بينند و از حال آنها با خبر مى شود، اما كسى توان ديدنايشان را نداشته و با حضرتش مواجه نمى شود. نعمانى در كتاب الغيبة چهارحديث نقل ميكند كه همه بيانگر همين صورتاول است ، كه از جمله مى توان به اين روايت امام صادق ، عليه السلام ، اشاره نمود كهحضرتش مى فرمايد: يفقد الناس امامهم ، يشهد المواسم فيراهم ولايرونه .(104) (در زمان غيبت ) مردم امام خويش را نمى يابند، با اينكه او در موسم حج حاضر مى شود ومردم را مى بيند، اما كسى او را نمى بيند. (شيخ صدوق ) (م 381 ق ) نيز دركتاب كمال الدين روايتى را از امام رضا، عليه السلام، نقل مى كند كه وقتى از آن حضرت در مورد قائمآل محمد، صلى الله عليه و آله ، سؤال مى كنند حضرتش مى فرمايد: لايرى جسمه ، و لايسمى باسمه ...(105) جسم (آن حضرت ) ديده نمى شود و به اسم نام برده نمى شود. اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، نيز، در روايتى مى فرمايد: ان حجتها عليها قائمة ، ماشية فى طرفها، داخلة فى دورها و قصورها، جوالة فىشرق هذا الارض و غربها، تسمع الكلام و تسلم على الجماعة ترى و لاترى الى الوقف والوعد و نداء المنادى من السماء الا ذلك يوم فيه سرورولد على و شيعته .(106) حجت خدا بر روى زمين بر آن ايستاده ، در راههاى آن حركت مى كند و در قصرها و خانه هاىآن داخل مى شود. او شرق و غرب زمين را در مى نوردد، سخنان مردم را مى شنود و بر جماعتآنها سلام مى كند. او مردم را مى بيند اما كسى او را نمى بيند تا زمانى كه وقت ظهور دررسد و وعده الهى تحقق يابد و نداى آسمانى طنين انداز شود. همانا آن روز، روز شادى وسرور فرزندان على و شيعيان اوست . حاصل روايات بالا اين مى شود كه : در طول زمان غيبت ، به خاطر مصالحى - كه بعد ازاين بدانها اشاره خواهيم كرد - امام عصر، عليه السلام ، بكلى از ديدگان مردم غائب بودهو جز در موارد بسيار اندك و آن هم در مقابل بندگان خاص خداوند حاضرنمى شوند. اما صورت دومى كه مى توان براى غيبت ولى عصر، عليه السلام ، تصور نمود اين استكه : اگر چه آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور مى يابند و با آنهامواجه مى شوند، اما كسى آن امام را نمى شناسد و پى به هويت واقعى ايشان نمى برد.بنابراين فرض : امام مهدى ، عليه السلام ، در هر شهر و مكانى كه اراده كند حضور مىيابد، و مانند ساير مردم به زندگى مى پردازد اما كسى از حقيقتحال ايشان آگاه نمى شود. رواياتى وجود دارد كه مى توان از آنها صورت دوم را استفاده كرد. از جمله روايتى كهشيخ طوسى در كتاب الغيبة از دومين نائب خاص آن حضرت يعنى (محمد بن عثمان العمرى) نقل ميكند كه ايشان مى فرمايد: والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسمكل سنة ، يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه .(107) به خدا قسم صاحب اين امر هر سال درموسم حج حضور مى يابد، در حالى كه او مردم رامى بيند و آن ها را مى شناسد، اما مردم با اينكه مى بينند او را نمى شناسند. امام صادق ، عليه السلام ، نيز درباره نحوه غيبت آن حضرت چنين مى فرمايد: فما تفكر هذه الامة ان يكون الله يفعل مافعل بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر يتردد بينهم و يمشىفى اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفونه حتى ياذن الله ان يعرفهم نفسه كما اذنليوسف حين قال له اخوته : (اءانك لانت يوسف ؟قال : انا يوسف .)(108) چگونه امت اين موضوع را كه خداوند با حجتش همان گونه رفتار مى كند كه با يوسفرفتار كرد، انكار مى كند؟ همچنين چگونه انكار ميكند كه صاحب مظلوم شما، همان كه از حقشمحروم شده صاحب اين امر (حكومت ) است ، در ميان ايشان رفت و آمد مى كند، در بازارهايشانراه مى رود و بر فرش آنها قدم مى نهد. اما او را نمى شناسند، تا زمانى كه خداوند بهاو اجازه دهد كه خودش را معرفى كند، همچنانكه به يوسف اجازه داد، آن زمان كه برادرانشاز او پرسيدند: (آيا تو يوسف هستى ؟) پاسخ دهد كه (بلى ، من يوسف هستم .) بنابراين فرض براى حفظ امام از شر دشمنان لازم نيست كه آن حضرت از نظر جسمى ازجامعه دور و ازديدگان پوشيده باشند بلكه همين قدر كه آن حضرت در ميان مردم شناختهنشوند و هويت حضرتش بر آنها پوشيده باشد كفايت مى كند، شايد از همين روست كهائمه ما از مردم مى خواستند اسم و عنوان مهدى ، عليه السلام ، را پوشيده دارند و در پىشناسايى حضرتش نباشند، چنان كه در توقيعى كه از ناحيه مقدسه امام زمان ، عليهالسلام ، براى محمد بن عثمان ، نائب خاص آن حضرت ، صادر شده در پاسخ كسانى كهدر پى دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است : اما السكوت والجنة و اماالكلام و النار، فانهم ان وقفوا على الاسم ازاعوه ، و ان وقفواعلى المكان دلوا عليه .(109) مردم بايد يا سكوت كنند و در نتيجه بهشت را برگزينند، و يا در پى سخن گفتن (ازمهدى ) و در نتيجه داخل شدن در جهنم باشند، چرا كه مردم اگر بر اسم آن حضرت واقفشوند آن را منتشر مى سازند (و در نتيجه دشمنان نيز باخبر مى شوند) و اگر از جايگاهاو مطلع شوند آن را به ديگران نيز نشان مى دهند. آن چه از توجه به اين توقيع به دست مى آيد اين است كه حضرتش با مخفى داشتن نام وعنوان و مكان خويش براحتى مى توانند از شر دشمنان در امان باشند، و در اين صورتديگر نيازى نيست كه حتما آن امام از نظر جسمى هم از نظرها به دور باشند. آن چه معناى دوم را تاييد مى كند سخنان كسانى است كه در زمان غيبت كبرى آن حضرت رامشاهده نموده و حالات مختلفى را براى حضرتش برشمرده اند. چنانكه از كلمات آنها برمى آيد حضرت مهدى ، عليه السلام ، گاه در موسم حج و با لباس احرام همچون سايرحجاج با آن ها روبرو شده ، گاه در لباس تجار و شمايلى كه مخصوص تجارتپيشگان است ، و گاه در صورت يك عرب معمولى كه در بيابانها راه را بر گمشدگانمى نماياند و صورتهاى مختلف ديگرى كه از مجموعاقوال افراد سعادتمندى كه به زيارت آن حضرتنائل شده اند بر مى آيد، و همه حكايت از اين دارد كه حضرتش از نظر ظاهرى با انتخابپوششهاى مختلف هويت واقعى خود را بر ديداركنندگان مخفى داشته و آنان در نگاهاول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند، و تنها پس از مفارقت آن جناب از ايشانبوده كه پى به هويت واقعى شخصى كه با او ديدار كرده اند، برده اند.(110)
|