علل غيبت پس از شناخت مفهوم غيبت به يك بحث مهم در زمينه غيبت مى رسيم و آن بررسىعلل وعواملى است كه باعث غيبت آن حضرت گرديده است . علل و عوامل مختلفى براى غيبت امام عصر برشمرده شده و روايات ما نيز به بعضى ازآنها اشاره كرده اند، كه در مجموع مى توان گفت دو موضوع به عنوان مهمترينعلل غيبت در كلمات ائمه معصومين ، عليهم السلام ، وارد شده است ،اول اينكه حفظ جان آن حضرت اقتضا مى كند كه وجود شريفش از ديدگان پنهان بماند تادست دشمنان به ايشان نرسد. چنانكه در روايات متعددى كه مرحوم شيخ صدوق در كتابكمال الدين و تمام النعمة ذكر مى كند، بدين موضوع اشاره شده است كه از جمله مى توانبه اين روايت اشاره نمود كه وقتى راوى از امام صادق ، عليه السلام ، در مورد علت غيبتامام عصر سؤال مى كند، آن حضرت مى فرمايد: يخاف على نفسه الذبح .(111) (بدين خاطر كه ) او از قربانى شدن خويش هراس دارد. نعمانى نيز در كتاب خود روايات چندى را با همين مضمون در بابعلل غيبت امام عصر نقل مى كند.(112) دومين موضوعى كه به عنوان علل غيبت در روايات ما بدان اشاره شده است اين است كه آنحضرت از اين رو در غيبت به سر مى برند كه مى خواهند در هنگام ظهور خود برخلافاجداد خويش بيعت حكام جور را بر گردن نداشته باشند. چنانكه در خبرى كه شيخ صدوق در كتاب كمال الدين از امام رضا، عليه السلام ،نقل مى كند آمده است : (از اين رو قائم آل محمد، صلى الله عليه و آله ، در غيبت به سر مى برد) كه در هنگامظهور و قيام به شمشير بيعت و عهد و پيمان كسى را بر گردن خويش نداشتهباشد.(113) در توقيعى كه از ناحيه مقدسه صادر شده نيز به اين موضوع اشاره شده و حضرتش مىفرمايد: لم يكن احد من آبائى الا وقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه و انى اخرج حين اخرج و لابيعة لاحد من الطواغيت فى عنقى ...(114) هركدام از اجداد من بيعت يكى از سركشان عصر را بر گردن داشتند اما من در زمانى كه قيامخويش را آغاز مى كنم بيعت هيچ كدام از سلاطين سركش را بر عهده ندارم . در احاديث ما به موضوعات ديگرى نيز به عنوان عواملى براى غيبت امام عصر، عليهالسلام ، اشاره شده است كه ما در اينجا از بيان آن ها خوددارى كرده و بهتر ديديم با يكبررسى تاريخى به ريشه يابى زمينه هاى غيبت آن امام بپردازيم تا از اين طريقبتوانيم بصرت بيشترى نسبت به علل ريشه اى غيبت و عدم حضور امام در متن جامعه پيداكنيم . بر هر پژوهشگر تاريخ زندگانى ائمه دوازده گانه شيعه اين موضوع مسلم است كه هرچه ما از عصر امام على ، عليه السلام ، بيشتر فاصله مى گيريم از ميزان حضور امامانمعصوم در متن وقايع جامعه كاسته شده ، و فشار و تهديدات خلفاى جور از يك سو ونااهلى مردم زمانه از سوى ديگر سبب مى گردد كه روز به روز ازتعداد ياران باوفا درگرداگرد ائمه عصر كم شده و در نتيجه ايشان خود را در غربت و تنهايى بيشترىاحساس كنند. به بيان ديگر جامعه اسلامى روز به روز لياقت خود را براى پذيرش امام معصومبيشتر از دست داده تا جايى كه هر چه به عصر غيبت صغرى نزديكتر مى شويم ازارتباط مستقيم ائمه با مردم و حضور عملى ايشان در جامعه كمتر مى شود. چنان كه در زندگانى امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، اين نكته بخوبى مشهوداست ، و مى بينيم كه امام هادى ، عليه السلام ، در حدود سىسال پيش از ميلاد امام عصر، عليه السلام ، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويشكم كرده و جز با قليلى از ياران خاص خود تماس نمى گرفتند. امام عسكرى ، عليهالسلام ، نيز كه درعصر خود بيشتر از طريق مكاتبه و نامه نگارى با ياران خود ارتباطبرقرار ميكردند و بسيارى از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وكيلانى كهتعيين فرموده بودند حل و فصل مى كردند و كمتر با آنها به طور مستقيم مواجه مى شدند. براى روشنتر شدن اين موضوع عبارتى را كه (مسعودى ) در اثبات الوصية آورده ،نقل ميكنيم : ان الامام الهادى ، عليه السلام ، كان يحتجب عن كثير من مواليه الا عن عدد قلب منخواصه ، و حين افضى الامر الى الامام الحسن العسكرى ، عليه السلام ، كان يتكلم من وراءالستار مع الخواص و غيرهم ، الا فى الاوقات التى يركب فيها الى دارالسلطان.(115) امام هادى ، عليه السلام ، خود را از بسيارى از ياران و شيعيانشان پوشيده مى داشتند وجز تعداد اندكى از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمى ديدند، و هنگامى كه نوبت بهامامت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردمعادى از پشت پرده سخن مى گفتند، و كسى كه ايشان را نمى ديد مگر در هنگامى كه آنحضرت براى رفتن به دارالخلافه از خانه خارج مى شد. البته بعضى از تاريخ نگاران كلام مسعودى را مبالغه آميز توصيف كرده اند،(116) امادر مجموع مى توان از اين كلام و به قرينه ساير اسناد تاريخى استناد نمود كه ارتباطامام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، با جامعه بسيارتقليل يافته بوده ، و آن دو امام بر شيوه ائمهقبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چندانى نداشته اند. حاصل كلام ما در اينجا اين مى شود كه چون ميان قابليتها و شايستگيهاى ذاتى مردم براىپذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطىمتقابل وجود دارد به هر اندازه كه جامعه شايستگى و لياقت خود را از دست داده و ازارزشهاى الهى فاصله بگيرد، امام معصوم نيز كه يكى از تجليات رحمت الهى به شمارمى آيد، از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مى كاهد. چرا كه رحمت الهى درجايى فرود مى آيد، كه سزاوار رحمت باشد. به تعبير ديگر به مصداق قاعده اى كهقرآن كريم بيانا مى دارد: ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ...(117) خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته از آنها منع نمى كند مگر آن كه خود آن قوماز نظر درونى تغيير يابند (و شايستگى دارا بودن آن نعمت را از دست دهند.) آن گاه كه جامعه اسلامى دگرگون شد و مسلمانان از نظر درونى تغيير يافته وارزشهاى الهى خود را از دست دادند، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم در ميان مردم را كه ازبزرگترين نعمتهاى الهى به شمار مى آيد، از آنها گرفت ، و امام رو در نقاب غيبت كشيد. شاهد بر اين مدعا روايتى است كه از امام محمد باقر، عليه السلام ،نقل شده و در آن آمده است : اذا غضب الله تبارك و تعالى على خلقه ، نحانا عن جوارهم .(118) هنگامى كه خداوند از آفريدگانش خشمگين شود، ما(اهل بيت ) را از مجاورت با آنها دور مى سازد. باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگى كه از ناحيه فقدان معصوم در ميانخود متحمل شده اند پى برده و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهى يعنى حضورمستمر امام معصوم در جامعه شوند. اين معنا كه ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرايط درجامعه اسلامى و وجود ياران وانصارى وفادار براى امام مى باشد از روايات متعددى استفاده مى شود، از جمله روايتى كهاز امام موسى كاظم ، عليه السلام ، نقل شد، كه ايشان خطاب به يكى از ياران خود مىفرمايد: يابن بكير انى لاقول لك قولا قد كانت آبائى ، عليهم السلام ، يقوله : لو كانفيكم عدة اهل بدر قائمنا...(119) ... اى پسربكير من به تو سخنى را مى گويم كه پدران من نيز پيش از من آن را برزبان رانده اند، و آن اين كه اگر در ميان شما به تعداد كسانى كه در جنگ بدر (باپيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ) بودند (ياران مخلص ) وجود داشت قيام كننده ما(اهل بيت ) ظهور مى كرد. موضوع ياد شده از روايتى كه نعمانى آن را در كتاب خودنقل كرده نيز استفاده مى شود: انه دخل على الصادق ، عليه السلام ، بعض اصحابهفقال له : جعلت فداك انى و الله احبك و احب من يحبك يا سيدى ، مااكثر شيعتكم ،فقال ، عليه السلام ، له : اذكرهم ، فقال : كثير،فقال ، عليه السلام : تحصيهم !فقال : هم اكثر من ذلك ،فقال ابوعبدالله ، عليه السلام : اما لو كملت العدة الموصوفة ثلثمائة و بضعة عشركان الذى يريدون ...(120) يكى از ياران امام صادق ، عليه السلام ، بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت : فدايتگردم ؛ به خدا سوگند من تو را دوست مى دارم و هركس تو را دوست دارد نيز دوست مىدارم ، اى آقاى من چقدر شيعيان شما فراوانند! آن حضرت ، عليه السلام ، فرمود: آنان رابشمار، عرض كرد: بسيارند، آن حضرت ، عليه السلام ، فرمود: آنها را مى توانىبشمارى ؟عرض كرد: آنها از شمارش بيرونند، حضرت ابوعبدالله (صادق )، عليهالسلام ، فرمود: ولى اگر آن شماره اى را كه توصيف شده اند، سيصد و اندىتكميل گردد آن چه را مى خواهند انجام خواهد شد... بنابراين مى توان گفت علت اصلى غيبت امام عصر، عليه السلام ، آماده نبودن اجتماعبشرى براى پذيرش وجود پربركت ايشان و عدم لياقت مردم براى بهره گيرى از نعمتحضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازمياران و انصار مخلص و فداكار براى آن حضرت وجود نداشته باشد، زمان غيبت بهسرنيامده و امام همچنان از ديده هاپنهان خواهند ماند. امام عصر، عليه السلام ، دربيان علت تاخير ظهور مى فرمايند: لو ان اشياعنا، وفقهم الله لطاعته ، على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم، لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة وصدقها منهم بنا.(121) اگر چنان چه شيعيان ما، كه خداوند توفيق طاعتشان دهد، در راه ايفاى پيمانى كه بر دوشدارند همدل مى شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تاخير نمى افتاد. و سعادت ديدارمازودتر نصيب آنان مى گشت ، ديدارى بر مبناى شناختى راستين ، و صداقتى از آنان نسبتبه ما. چشم به راه حجت در آرزوى منجى اعتقاد به نجات بخش موعود (منجى )، به عنوان انسان برترى كه در آخرالزمان زمين رااز عدالت پر مى سازد و انسانهاى در بند را رهايى مى بخشد، در همه اديان و مذاهب وجوددارد. اما آن چه كه در اين ميان شيعه را متمايز ساخته ، اين است كه در اين مذهب (منجىموعود) تنها به عنوان يك آرمان مطرح نيست بلكه او به عنوان تداوم بخش رسالت انبيا،وارث اولياى الهى و در يك كلام (حجت خدا) بر روى زمين نيز مطرح است ؛ حجتى كه زنده، شاهد و ناظر بر اعمال آدميان است . و بنابراين نقش او درزندگى فردى و اجتماعىانسانها تنها به آخرالزمان و زمان ظهور منحصر نمى شود و وجود او در لحظه لحظهزندگى ساكنان زمين نقش دارد. براى درك مفهوم (حجت ) و روشن شدن تفاوت ميان اين دو اعتقاد؛ يعنى اعتقاد به موعود،تنها به عنوان (منجى ) و يا اعتقاد به عنوان (حجت ) و (منجى ) لازم است كه جايگاه اينواژه را در قرآن و روايات مورد بررسى قرار دهيم ؛ اما پيش از آن نگاهى اجمالى خواهيمداشت به معناى لغوى حجت . حجت در لغت (حجت ) درلغت به معنى دليل ، برهان و راهنما است . به عبارت ديگر (آن چه به آندعوى يا مطلبى را ثابت كنند) حجت گويند.(122) مرحوم راغب اصفهانى نيز حجت را اينگونه معنا كرده است : الدلالة المبينة للمحجة اى المقصد المستقيم و الذى يقتضى صحة احد النقيضين . راهنمايى آشكار به راه مستقيم و آن چه كه به وسيله آن ميتوان به درستى يكى از دومخالف پى برد.(123) حجت در قرآن در آيات متعددى از قرآن كريم كلمه (حجت ) به كار رفته كه در اين جا به برخى ازآنها اشاره مى كنيم : رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزا حكيما.(124) پيامبرانى مژده دهنده و بيم دهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتى نباشد و خدا پيروزمندو حكيم است . دراين آيه خداوند هدف از فرستادن پيامبران را اتمام حجت به مردم و سد كردن راهاستدلال و بهانه جويى بر آنها، دانسته است ، بنابراين مى توان گفت كه انبيا (حجت )خدا بر مردم اند و با آمدن آنها ديگر كسى نمى تواند دردرگاه خدا مدعى شود كه چرا راهمستقيم را به ما نشان ندادى . در آيه ديگرى ميخوانيم : قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اجمعين .(125) بگو؛ خاص خداست دليل محكم و رسا، اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد. حجت در روايات در روايات شيعه نيز (حجت ) جايگاه خاصى دارد ؛ تا آن جا كه مرحوم كلينى در مجموعهگرانقدر الكافى بخشى دارد با عنوان (كتاب الحجة ) كه در آن با بيان دهها روايتابعاد مختلف اين موضوع روشن گرديده است . در اينجا به برخى ازرواياتى كه دراينزمينه وارد شده اند، اشاره ميكنيم : امام على ، عليه السلام ، دربيان ضرورت وجود حجتهاى الهى مى فرمايد: اللهم بلى ، لاتخلوا الارض من قائم الله بحجة ؛ اما ظاهرا مشهورا، و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بيناته ...(126) بلى ، زمين تهى نماند از كسى كه حجت بر پاى خداست ، پايدار و شناخته است و ياترسان و پنهان از ديده هاست ، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود.... امام باقر، عليه السلام ، در روايتى مى فرمايد: و الله ما ترك الله ارضا منذ قبض آدم ، عليه السلام ، الا و فيها امام يهتدى به الىالله و هو حجته على عباده ، و لاتبقى الارض بغير امام حجته لله على عباده .(127) به خدا سوگند كه خداوند از روزى كه آدم ، عليه السلام ، قبض (روح ) شد، هيچسرزمينى را از پيشوايى كه (مردم ) به وسيله او به سوى خدا هدايت مى شوند، خالىنگذاشته است . اين پيشوا حجت خدا بر بندگانش است و هرگز زمين بدون امامى كه حجتخدا بر بندگانش باشد، باقى نمى ماند. امام صادق ، عليه السلام ، نيز در اين باره مى فرمايد: ان الحجة لا تقوم لله عز و جل على خلقه الا بامام حتى (حى )(128) يعرف.(129) حجت خدا بر آفريدگانش تنها با امام (زنده اى ) كه شناخته شود، اقامه مى شود. همچنين آن حضرت درپاسخ اين پرسش كه : (آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟) مىفرمايد: لو بقيت الارض بغير امام لساخت .(130) اگر زمين بدون امام بماند، (اهلش را) در خود فرو مى برد. امام هادى ، عليه السلام ، نيز مى فرمايد: ان الارض لاتخلو من حجة و انا والله ذلك الحجة .(131) زمين هرگز از حجت خالى نمى ماند و به خدا قسم من آن حجت هستم . حجت در ادعيه و زيارات در دعاهايى كه ازائمه ، عليهم السلام ، وارد شده نيز به دفعات به واژه حجت برمىخوريم ؛ از جمله درقسمتى از دعاى معروفى كه خواندن آن درزمان غيبت سفارش شده ، آمدهاست : ... اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى .(132) با خدايا، مرا با حجت خود آشنا ساز؛ كه اگر مرا با حجتت آشنا نكنى از دينم گمراه مىشوم . در قسمتى از زيارت (آل ياسين ) كه ازامام عصر، عليه السلام ،نقل شده ، پس از آن كه تك تك امامان را به عنوان حجت خدا مى خوانيم و بر اين موضوعگواهى مى دهيم ، خطاب به آنها مى گوييم : فالحق ما رضيتموه و الباطل ما اسخطموه و المعروف ما امرتم و المنكر ما نهيتم عنه . حق آن است كه شما از آن خشنود شويد و باطل آن است كه شما از آن به خشم آييد. معروفآن است كه شما بدان امر كنيد، و منكر آن است كه شما از آن نهى كنيد. حال كه به اجمال با معناى حجت و جايگاه آن در معارف شيعى آشنا شديم ، به موضوعاصلى اين مقاله مى پردازيم تا روشن شود اينكه ماحضرت مهدى ، عليه السلام ، را (حجتحى خداوند) بدانيم يا تنها (نجات بخش موعود)، درعمل چه تاثيرى در زندگى فردى و اجتماعى ما ميتواند داشته باشد؟ بر اساس آن چه كهدرباره مفهوم حجت در لغت ، قرآن و روايات گفته شد، حجت خداوند بر روى زمين از طرفىدليل و راهنماى آشكار مردم به سوى صراط مستقيم و از طرف ديگر ملاك و معيارى است كهانسانها مى توانند با رجوع به او ميزانا انطباق خود را با دين خدا بسنجند. با توجه به اين مفهوم (آن كه معتقد به ظهور حجت است خود را مكلف مى كند كه تا همهمناسبات فردى و جمعى اش انعكاس انتظارش باشد كه در غير اين صورت انتظار مفهومخود را از دست مى دهد و به لقلقه زبان تبديل مى شود. منتظر نمى داند حجتش كدامين روزمى آيد؟ اما مى داند چنان بايستى آماده باشد، كه هر زمانى كه ظهور كرد اعمالش مطلوب ومقبول حجت واقع شود). به بيان ديگر تنها كسانى در زمان (ظهور) سربلندند كه در زمان (غيبت ) در جهتتامين رضايت مولايش تلاش كرده باشند. اين معنا را بصراحت مى توان از قرآن و روايات استفاده كرد. در يكى از آيات قرآن كريمآمده است : يوم ياتى بعض آيات ربك لاينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت منقبل او كسبت فى ايمانها خيرا قل انتظروا انا منتظرون .(133) روزى كه برخى نشانه هاى خدا آشكار شود، ايمان كسى كه پيش از آن ايمان نياورده يابه هنگام ايمان كار نيكى انجام نداده است ، براى او سودى نخواهد داشت . بگوچشم به راهباشيد، ما نيز چشم به راهيم . در ذيل آيه ياد شده ، روايات متعددى به طريق شيعهواهل سنت نقل شده كه در آنها (روزى كه برخى نشانه هاى خدا آشكار شود) به زمانظهور حضرت مهدى ، عليه السلام ، تفسير شده است .(134) از جمله در روايتى كه از امام صادق ، عليه السلام ، در تفسير آيه مزبور وارد شده ، چنينآمده است : الآيات هم الائمة ، و الاية المنتظرة هو القائم ، عليه السلام ، فيومئذ لاينفع نفساايمانها لم تكن آمنت من قبل قيامه بالسيف و ان آمنت بمن تقدمه من آبائه ، عليهم السلام.(135) مراد از نشانه ها امامان هستند و آن نشانه اى كه انتظارش كشيده مى شود، قائم ، عليهالسلام ، است . در آن زمان ايمان كسى كه پيش از قيام آن حضرت با شمشير، ايمان نياوردهبراى او سودى نخواهد داشت . اگر چه به پدران آن حضرت كه پيش از او بودند، ايمانآورده باشد. امام صادق ، عليه السلام ، در روايت ديگرى آيه ياد شده را چنين تفسير مى كنند: يعنى خروج القائم المنتظر منا، قال ، عليه السلام ، يا ابا بصير طوبى لشيعةقائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك اولياء الله الذينلاخوف عليهم و لا هم يحزنون .(136) (مراد از آن روز) زمان خروج قائم ماست كه انتظارش كشيده مى شود، آن گاه فرمود: اىابابصير!خوشا به حال شيعه قائم ما كه در زمان غيبت او چشم به راه ظهور اويند و درزمان ظهورش او را پيروى مى كنند. آن ها دوستان خدا هستند كه نه بيمناك مى شوند و نهاندوهگين مى گردند. نكته اى كه از روايات بالا استفاده مى شود اين است كه هركس بايد تا پيش از آشكارشدن حجت خداوندى چنان زندگى كند و خود و جامعه اش را چنان بسازد كه بتواند بههنگام ظهور در پيشگاه آن حضرت پاسخگو باشد. چرا كه در آن روز ديگر توبه وپشيمانى سودى ندارد. حضرت صاحب الامر، عليه السلام ، خود درباره وظايف شيعيان درزمان غيبت مى فرمايد: فليعملكل امرى ء منكم بما يقرب به من محبتنا، و يتجنب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا، فان امرنابغتة فجاة حين لا تنفعه توبة و لاينجيه من عقابنا ندم على حوبة .(137) پس هر يك از شما بايد آن چه را كه موجب دوستى ما مى شود، پيشه خود سازد و از هر آنچه كه موجب خشم و ناخشنودى ما مى گردد. دورى گزيند. زيرا فرمان ما به يكباره وناگهانى فرا مى ريسد و در آن زمان توبه و بازگشت براى او سودى ندارد و پشيمانىگناه نمى تواند او را از كيفر ما نجات بخشد. روشن است كه بدون شناخت حجت خدا و امام زمان نمى توان رضايت او را دريافت وناخشنودى او را بازشناخت . اينجاست كه رمز اين همه تاكيد و سفارش بر شناخت امام زمانروشن مى شود و در مى يابيم كه چرا كسى كه امام زمانش نشناسد به (مرگ جاهليت ) ازدنيا مى رود؟ مگر نه اين است كه امام ، حجت خدا و ميزان حق وباطل است ؟ و مگر نه اين است كه معروف و منكر با امر و نهى امام تفسير مى شود؟آياكسى مى تواند بدون شناخت ميزان حق و باطل به حق دست يابد و زندگى خود را بر مدارحق قرار دهد؟ و يا بدون شناخت امر و نهى امام ، معروف را به پا دارد و منكر را ترككند؟مسلما خير! بنابراين مى توان گفت هركس كه امام و حجت زمان خويش را بشناسد وزندگى خود را بر مدار خواسته او شكل دهد، ديگر براى او تفاوتى نخواهد داشت كهظهور چه زمانى محقق خواهد شد. زيرا هر زمان كه حجت حق آشكار شود او با سربلندى مىتواند در پيشگاه آن حضرت حاضر شود. چنانكه در روايتى كه از امام باقر، عليهالسلام ، نقل شده ، مى خوانيم : من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية ، و من مات و هو عارف لامامه لم يضره تقدم هذاالامر او تاخره و من مات عارفا لامامه كان كمن هو مع القائم فى فسطاطه .(138) هركس بميرد و امامى نداشته باشد، مردنش مردن جاهليت است . و هر آن كه درحال شناختن امامش بميرد، پيش افتادن و يا تاخير اين امر (دولتآل محمد، عليهم السلام ) او را زيان نرساند. و هركس بميرد در حالى كه امامش را شناختههمچون كسى است كه در خيمه قائم با آن حضرت باشد. با توجه به آن چه گفته شد در مى يابيم كه انتظار (حجت ) انتظارى است زنده و پوياكه مى تواند در لحظه لحظه حيات آدمى جارى شود و زندگى فردى و اجتماعى او رامتحول سازد. به بيان ديگر انتظار (حجت ) تنها به زمان (آينده ) مربوط نمى شودبلكه زمان (حال ) را هم در بر مى گيرد. به خلاف انتظار (منجى ) كه هيچ نقشى دروضعيت حال منتظر ندارد و نمى تواند چنان كه بايد منشا تحولى اساسى در زندگى اوباشد. جامعه منتظر، جامعه پويا عظمت وجودى و ابعاد مختلف شخصيت حضرت صاحب الامر، عليه السلام ، باعث شده است كهدر طول هزار و اندى سال كه از غيبت كبرى مى گذرد، هر گروه از مردم بسته بهگرايشهاى خاص اعتقادى ، اجتماعى و فرهنگى كه داشته اند، از منظرى خاص بهتحليل شخصيت و تعيين جايگاه آن حضرت در عالم هستى بپردازند وهر گروه تنها درك وتصور خود از اين موضوع را تصور درست و مطابق با واقع از شخصيت آن يگانه هستىتلقى كند. در اين ميان جمعى ازاصحاب سير و سلوك و رهروان طريق عرفان و معنى با طرح موضوعخليفة الله و انسان كامل و همچنين نقشى كه حجت الهى در عالم هستى ، دارد تنها به جنبهفرا طبيعى آن وجود مقدس توجه كرده و ازساير جنبه ها غفلت ورزيدند. گروهى ديگر از اصحاب شريعت توجه خود را تنها معطوف به جنبه طبيعى آن وجود مقدسساخته و ضمن مطرح كردن نقشى كه آن حضرت به عنوان امام و پيشواى مردم به عهدهدارند هيچ گونه مسووليتى را در زمان غيبت متوجه مردم نديدند و تنها تكليف مردم را ايندانستند كه براى فرج آن حضرت دعا كنندتا خود بيايند و امور مردم را اصلاح كنند. عده اى هم ضمن توجه به جنبه فراطبيعى و طبيعى وجود مقدس حضرت حجت ، عليه السلام، تمام هم و غم خود را متوجه ملاقات با آن حضرت ساخته و تنها وظيفه خود را اين دانستندكه با توسل به آن حضرت به شرف ملاقات با آن ذات اقدسنائل شوند. اما دراين ميان گروهى با درنظر گرفتن همه ابعادى - كه بدانها اشاره شد - به طرحمعناى درست انتظار پرداخته و در صدد تعيين وظيفه و نقش مردم در دوران غيبت برآمدند. دراين ديدگاه ، هم مساله خلافت الهى انسان كامل مطرح است ، هم به جايگاه و نقش مردم درقبال آن حضرت توجه شده و هم وظيفه اى كه مردم در دعا براى حفظ آن وجود مقدس وتعجيل در ظهورش دارند از نظر دور داشته نشده است . شايد بتوان امام راحل امت ، قدس سره ، را به عنوان درخشان ترين چهره ازگروه اخير ذكركرد. ايشان با صراحت به نقد و بررسى برداشتهاى مختلفى - كه ازمساله انتظار فرجوجود دارد - پرداخته و ديدگاه خاص خود رادر اين زمينه چنين مطرح ساختند: البته اين پر كردن دنيا از عدالت ، اين را ما نمى توانيم بكنيم ، اگر مى توانستيم مىكرديم . اما، چون نمى توانيم بكنيم ايشان بايد بيايند. الان عالم پر از ظلم است ، شمايك نقطه هستيد در عالم . عالم پر از ظلم است . ما بتوانيم جلوى ظلم را بگيريم ، بايدبگيريم ، تكليفمان است . قرآن و ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايدبرويم همه كار را بكنيم ، اما نمى توانيم بكنيم ، چون نمى توانيم بكنيم بايد او بيايدتا بكند، اما ما بايد فراهم كنيم كار را، فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديكبكنيم ، كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت ، عليه السلام...(139) در جايى ديگر نيز ايشان درباره مفهوم (انتظار فرج ) مى فرمايند: انتظار فرج ، انتظار قدرت اسلام است و بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحققپيدا كند. و مقدمات ظهور ان شاء الله تهيه شود. (140) جايگاه و مفهوم انتظار در تفكر شيعى اگر بخواهيم به چند ويژگى مهم تفكر شيعى اشاره كنيم بى شك يكى از مهمترين اينويژگيها اعتقاد به مهدى موعود، عليه السلام ، به عنوان امام غايب و مصلح آخرالزمان استو ازهمين رو در اين تفكر فرهنگ انتظار از جايگاه خاصى برخوردار بوده و بخش عظيمى ازمعارف شيعى را به خود اختصاص داده است . براى شناخت جايگاه و مفهوم انتظار در تفكر شيعى در اين جا درذيل چند عنوان از رواياتى را كه دراين زمينه از امامان معصوم شيعه ، عليهم السلام ، واردشده است مورد بررسى قرار ميدهيم تا روشن شود كه : 1 - انتظار چه ضرورتى دارد؟ 2 - فضيلت آن چيست ؟ 3 - چه وظايفى در عصر غيبت بر عهده منتظران است ؟ ضرورت انتظار در تفكر شيعى انتظار موعود، با خصوصياتى كه دراين تفكر براى آن بر شمرده شده ،به عنوان يك اصل مسلم اعتقادى مطرح بوده و در بسيارى از روايات شيعه بر ضرورتانتظار قائم آل محمد، عليهم السلام ، تصريح شده است . كه از جمله مى توان به رواياتزير اشاره كرد: 1 - محمد بن ابراهيم نعمانى در كتاب الغيبة به سند خود از ابوبصير روايت كرده استكه روزى امام صادق ، عليه السلام ، خطاب به اصحاب خود فرمودند: الا اخبركم بما لايقبل الله ، عز و جل ، من العباد عملا الا به ؟ فقلت : بلى ،فقال : شهادة ان لا اله الا الله ، و ان محمدا عبده و (رسوله )، و الاقرار بما امرالله ،والولاية لنا، و البرائة من اعدائنا - يعنى الائمة خاصة - و التسليم لهم ، و الورع ، والاجتهاد، و الطمانينة ، و الانتظار للقائم ، عليه السلام .(141) آيا شما را خبر ندهم به آن چه خداى ، صاحب عزت وجلال ، هيچ عملى را جز به آن بندگان نمى پذيرد؟ گفتم : چرا. فرمود: گواهى دادن بهاين كه هيچ شايسته پرستشى جزخداوند نيست و اينكه محمد، صلى الله عليه و آله ، بندهو فرستاده اوست ، و اقرار كردن به آن چه خداوند به آن امر فرموده ، و ولايت ما، وبيزارى از دشمنانمان - يعنى خصوص امامان - و تسليم شدن به آنان و پرهيزكارى واجتهاد و اطمينان و انتظار قائم ، عليه السلام . 2 - ثقة الاسلام كلينى در كتاب الكافى به سند خود ازاسماعيل جعفى روايت مى كند كه روزى مردى بر حضرت ابوجعفر امام باقر، عليه السلام، وارد شد و صفحه اى دردست داشت . حضرت باقر، عليه السلام ، به او فرمود: هذه صحيفة مخاصم سال عن الدين الذى يقبل فيهالعمل ، فقال : رحمك الله ، هذالذى اريد. فقال ابوجعفر، عليه السلام : شهادة ان لا اله الاالله وحده لا شريك له ، و ان محمدا عبده و رسوله و تقربما جاء من عند الله و الولاية لنااهل البيت ، و البرائة من عدونا، و التسليم لامرنا، والورع ، و التواضع و انتظار قائمنا،فان لنا دولة ، اذا شاء الله جاء بها.(142) اين نوشته مناظره كننده اى است كه پرسش دارد از دينى كهعمل در آن مورد قبول است . آن مرد عرض كرد: رحمت خداوند بر تو باد همين را خواسته ام .پس حضرت ابوجعفر باقر، عليه السلام ، فرمود: گواهى دادن به اين كه خدا يكى استو هيچ شريكى براى او وجود ندارد، و اين كه محمد بنده ورسول او است ، واين كه اقرار كنى به آن چه از سوى خداوند آمده ، و ولايت ما خاندانوبيزارى از دشمنان ، و تسليم به امر ما، و پرهيزكارى و فروتنى ، و انتظار قائم ما،كه ما را دولتى است كه هر وقت خداوند بخواهد آن را خواهد آورد. 3 - شيخ صدوق در كتاب كمال الدين به سند خود از (عبدالعظيم حسنى ) روايت مى كندكه : روزى بر آقايم محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن ابىطالب ، عليهم السلام ، وارد شدم و مى خواستم كه درباره قائم از آن حضرت سؤال كنم كه آيا همان مهدى است يا غير او پس خود آن حضرت آغاز سخن كرد و به من فرمود: يا ابا القاسم ان القائم منا هو المهدى الذى يجب ان ينتظر فى غيبته و يطاع فىظهوره ، و هو الثالث من ولدى .(143) اى ابوالقاسم بدرستى كه قائم از ماست و او است مهدى كه واجب است در زمان غيبتشانتظار كشيده شود و درظهورش اطاعت گردد، او سومين (امام ) از فرزندان من است . روايات ياد شده و بسيارى روايات ديگر - كه در اينمجال فرصت طرح آن ها نيست - همگى بر لزوم انتظار حضرت قائم در دوران غيبت دلالتمى كند، اما حال بايد ديد كه انتظار - كه اين همه بر آن تاكيد شده و يكى از شرايطاساسى اعتقاد اسلامى شمرده مى شود - چه فضيلتى دارد و شخص منتظر چه وظايفى برعهده دارد. فضيلت انتظار در روايات ياد شده از ائمه معصومين ، عليهم السلام ، آن چنان مقام و منزلتى براىمنتظران موعود آخرالزمان برشمرده شده كه گاه انسان را به تعجب وا مى دارد كه چگونهممكن است عملى كه شايد در ظاهر ساده جلوه كند از چنين فضيلتى برخوردار باشد. البتهتوجه به فلسفه انتظار و وظايفى كه براى منتظران واقعى آن حضرت بر شمرده شده ،سر اين فضيلت را روشن مى سازد. در اين جا به پاره اى ازفضائلى كه براى منتظران قدوم مصلح جهانى ، حضرت بقيةاللاة لاعظم بر شمرده شده اشاره ميكنيم : 1 - مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين از امام صادق ، عليه السلام ، روايت كرده كه آنحضرت به نقل از پدران بزرگوارشان - كه بر آنها درود باد - فرمود: المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله .(144) منتظر امر (حكومت ) ما، بسان آن است كه در راه خدا به خون خود غلتيده باشد. 2 - در همان كتاب به نقل از امام صادق ، عليه السلام ، روايت ديگرى به اين شرح درفضيلت منتظران وارد شده است : طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره اولئكاولياء الله الذين لاخوف عليهم و لا هو يحزنون .(145) خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در زمان غيبتش منتظر ظهور او هستند و در هنگام ظهورشفرمانبردار او، آنان اولياء خدا هستند، همانها كه نه ترسى برايشان هست و نه اندوهگينشوند. 3 - مرحوم مجلسى در كتاب بحارالانوار به سند خود از اميرالمؤمنين ، عليه السلام ،نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: انتظروا الفرج و لاتياسوا من روح الله فان احبالاعمال الى الله ، عز و جل ، انتظار الفرج .(146) منتظر فرج باشيد و از رحمت خداوند نااميد نشويد. به درستى كه خوشايندتريناعمال نزد خداوند، عز و جل ، انتظار فرج است . 4 - همچنين مرحوم مجلسى روايت ديگرى را به سند خود از (فيض بن مختار)نقل مى كند كه در آن امام صادق ، عليه السلام ، مى فرمايند: من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه .قال ثم مكث هنيئة ، ثم قال : لا بل كمن قارع معه بسيفه ، ثمقال : لا والله كمن استشهد مع رسول الله ، صلى الله عليه و آله .(147) هركس از شما بميرد در حالى كه منتظر اين امر باشد همانند كسى است كه با حضرتقائم ، عليه السلام ، در خيمه اش بوده باشد. سپس حضرت چند لحظه اى درنگ كرده ، آنگاه فرمود: نه ، بلكه مانند كسى است كه در خدمت آن حضرت شمشير بزند، سپس فرمود:نه ، به خدا همچون كسى است كه در ركاب رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، شهيد شدهباشد. وظايف منتظران در اينكه شيعيان در دوران غيبت چه وظايفى بر عهده دارند سخنهاى بسيارى گفته شده استو حتى در بعضى از كتابها، تا هشتاد وظيفه براى منتظران قدوم خاتم اوصياء، حضرتبقية الله ، ارواحناله الفداء، برشمرده شده است .(148) اما، از آن جا كه تبيين همه وظايفى كه شيعيان در عصر غيبت بر عهده دارند در اين محدودهنمى گنجد، به تعدادى از مهمترين اين وظايف اشاره مى كنيم : 1 - شناخت حجت خدا و امام عصر، عليه السلام اولين و مهمترين وظيفه اى كه هر شيعه منتظر بر عهده دارد كسب معرفت نسبت به وجود مقدسامام و حجت زمان خويش است . اين موضوع تا بدان درجه از اهميت قرار دارد كه در رواياتبسيارى كه به طريق شيعه و اهل سنت از پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ، وائمه معصومين ، عليهم السلام ، نقل شده ، آمده است : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية .(149) هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است . و در روايت ديگرى كه مرحوم كلينى به سند صحيح از(فضيل بن يسار) نقل مى كند آمده است : سمعت اباجعفر، عليه السلام ، يقول : من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية ، و منمات و هو عارف لامامه لم يضره تقدم هذا الامر او تاخر، و من مات و هو عارف لامامه كان كمنهو مع القائم فى فسطاطه .(150) شنيدم حضرت ابا جعفر (امام محمد باقر)، عليه السلام ، مى فرمود: هركس در حالى كهامامى نداشته باشد بميرد، مردنش مردن جاهليت است و هر آن كهدرحال شناختن امامش بميرد پيش افتادن و يا تاخير اين امر(دولتآل محمد، عليهم السلام ) او را زيان نرساند و هركس بميرد در حالى كه امامش را شناختههمچون كسى است كه در خيمه قائم ، عليه السلام ، با آن حضرت باشد. توجه به مفاد دعاهايى كه خواندن در عصر غيبت مورد تاكيد قرار گرفته است ، نيز ما رابه اهميت موضوع شناخت حجت خدا رهنمون مى سازد، چنان كه در يكى از دعاهاى معروف كهشيخ صدوق آن را در كتاب كمال الدين نقل كرده ، مى خوانيم : اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك ، اللهم عرفنى نبيكفانك ان لم تعرفنى نبيك لم اعرف حجتك ، اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنىحجتك ضللت عن دينى . اللهم لاتمتنى ميتة جاهلية و لا تزع قلبى بعد اذ هديتنى...(151) بارالها!خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيغمبرت را نخواهمشناخت ، بارالها! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى حجتتو را نخواهم شناخت . بارالها! حجت خود را به من بشناسان كه اگر حجتت را به مننشناسانى از دينم گمراه مى گردم ، خداوندا! مرا به مرگ جاهليت نميران و دلم را (از حق )پس از آن كه هدايتم فرمودى منحرف مگردان ... مؤلف كتاب ارزشمند مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم مراد و مقصود از (معرفتامام ) را، كه در روايتهاى ياد شده بر آنها تاكيد شده بود، چنين توضيح مى دهند: بدون ترديد مقصود از شناختى كه امامان ما، كه درودها و سلامهاى خداوند بر ايشان باد،تحصيل آن را نسبت به امام زمانمان امر فرموده اند، اين است كه ما آن حضرت را آن چنان كههست بشناسيم ؛ به گونه اى كه اين شناخت سبب در امان ماندن ما از شبهه هاى ملحدان ومايه نجاتمان از اعمال گمراه كننده مدعيان دروغين باشد، و اين چنين شناختى جز به دو امرحاصل نمى گردد: اول ، شناختن ، شخص امام ، عليه السلام ، به نام و نسب ، و دوم ،شناخت صفات و ويژگيهاى او و به دست آوردن اين دو شناخت از اهم واجبات است .(152) نكته مهمى كه در اين جا بايد در نظر داشت اين است كه شناخت و معرفت حقيقى نسبت بهحجت خدا جز با عنايت حضرت حق حاصل نمى شود و همچنان كه ، در دعايى كه پيش از اينبدان اشاره كرديم ، ملاحظه شد بايد از درگاه الهى توفيق شناخت حجتش را درخواستكرد، تا بدين وسيله از گمراهى و سرگردانى نجات يافت . اين موضوع را از روايتىكه مرحوم كلينى به سند خود از (محمد بن حكيم )نقل كرده نيز مى توان استفاده كرد، در اين روايت آمده است : قال : قلت : لابى عبدالله ، عليه السلام ، المعرفة ، من صنع من هى ؟قال : من صنع الله ، ليس للعباد فيها صنع .(153) از ابى عبدالله (امام جعفر صادق )، عليه السلام ، پرسيدم : معرفت ساخته كيست ؟ فرمود:از ساخته هاى خداوند است و براى بندگان نقشى درحصول معرفت نيست .
|