بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 19, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اوحـى الله عـز وجـل الى مـوسـى يـا مـوسـى لا تـفـرح بـكـثـرة المـال ، و لا تـدع ذكـرى عـلىكـل حـال ، فـان كـثـرة المـال تـنـسى الذنوب ، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب : (خداوندمـتـعـال بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) وحـى فـرسـتـاد كـه اى مـوسـى ! از فـزونـىامـوال خـوشـحـال مـبـاش ، و يـاد مـرا در هـيـچ حـال تـرك مـكـن ، چـرا كـه فـزونـىمال غالبا موجب فراموش كردن گناهان است ، و ترك ياد من قلب را سخت مى كند!.)
در حديث ديگرى از امير مؤ منان (عليه السلام ) آمده است : ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب ،و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب !: (اشكها خشك نمى شوند مگر به خاطر سختى دلهاو دلها سخت و سنگين نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه !.)
در حـديـث ديـگـرى آمده است كه از جمله پيامهاى پروردگار به موسى (عليه السلام ) اينبـود: يـا مـوسـى لا تـطـول فى الدنيا املك ، فيقسو قلبك ، و القاسى القلب منى بعيد:(اى مـوسـى آرزوهـايـت را در دنـيـا دراز مـكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود، وسنگدلان از من دورند!.
و بالاخره در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) چنين آمده است : لمتان : لمة منالشـيـطـان و لمة من الملك ، فلمة الملك الرقة و الفهم ، و لمة الشيطان السهو و القسوة :دو گـونـه القـاء وجـود دارد: (القـاى شـيـطـانى و القاى فرشته القاى فرشته باعثنرمى قلب و فزونى فهم مى شود، و القاى شيطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد.
بـه هـر حـال بـراى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب بايد به درگاهخـدا روى آورد تـا آن نـور الهـى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد بايد آئينه قلب را اززنـگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده پذيرائىمـحـبـوب گـردد، اشـك ريـخـتـن از خـوف خـدا، و از عـشـق آن مـحـبـوب بـىمـثـال تـاءثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانه هاىسنگدلى است .
آيه و ترجمه


الله نزل أ حسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلينجـلودهـم و قـلوبـهـم إ لى ذكـر الله ذلك هـدى الله يـهـدى بـه مـن يـشـاء و مـنيضلل الله فما له من هاد(23)
افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـمـة وقيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون(24)
كذب الذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يشعرون(25)
فأ ذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة أ كبر لو كانوا يعلمون(26)


ترجمه :

23 - خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و عمقمحتوا) همانند يكديگر است ، آياتى مكرر دارد (تكرارى شوق انگيز) كه از
شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد سپس برون ودرونـشـان نـرم و مـتـوجه ذكر خدا مى شود، اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آنراهنمائى مى كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود!
24 - آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك (الهى ) را دور مى سازد (همانند كسى استكـه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟) و به ظالمان گفته مى شود بچشيد آنچه را بهدست مى آورديد.
25 - كـسـانـى كه قبل از آنها بودند نيز آيات ما را تكذيب نمودند، و عذاب الهى از جائىكه فكر نمى كردند به سراغ آنها آمد.
26 - خـداونـد خـوارى را در زنـدگى اين دنيا به آنها چشانيد و عذاب آخرت شديدتر استاگر مى دانستند.
شاءن نزول :
بـعـضـى از مـفـسـران از (عـبد الله بن مسعود) نقل كرده اند كه روزى جمعى از صحابهپـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند:اى رسـولخـدا! چـه مـى شـد حـديـثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى مابزدايد؟
در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان (احسن الحديث )معرفى كرد.
تفسير:
در آيـات گـذشـتـه سخن از بندگان در ميان بود كه مطالب را مى شنوند بهترين آنها رابـرمـى گـزيـنـنـد، و نـيـز سـخن از شرح صدر و سينه هاى گشاده اى مطرح بود كه آمادهپذيرش كلام حق است .
در آيات مورد بحث به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن
تـكـمـيـل بـحـثـهـاى گـذشـتـه حـلقـه هـاى تـوحـيـد و مـعـاد را بـا ذكـردلائل (نبوت ) تكامل بخشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: خـداونـد بـهـتـريـن حـديـث و نـيـكـوتـريـن سـخـن رانازل كرده است (الله نزل احسن الحديث ).
سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتابآسمانى را شرح مى دهد نخست مى گويد:
(كـتـابـى اسـت كـه آيـاتـش هـمـاهنگ و همصدا، و از نظر لطف و زيبائى و عمق بيان هماننديكديگر است ) (كتابا متشابها).
مـنـظـور از (مـتـشـابه ) در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ وهـمـاهـنـگ مـى بـاشد، هيچگونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست ، خوب و بد ندارد، بلكهيكى از يكى بهتر است .
ايـن درسـت بـر خـلاف كلمات انسانها است كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده ووسـيـع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود، بعضىدر اوج زيـبـائى اسـت ، و بـعـضـى عادى و معمولى ، بررسى آثار نويسندگان معروف وبزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است .
امـا كـلام خـدا قـرآن مـجـيـد ايـنـچنين نيست ، انسجام فوق العاده و همبستگى مفاهيم و فصاحت وبلاغت بى نظيرى كه در همه آياتش حاكم است گواهى مى دهد كه از كلام انسانها نيست .
سپس مى افزايد ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه مكرر است (مثانى ).
ايـن تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها، سرگذشتها، مواعظ و اندرزهابـوده بـاشـد، امـا تـكـرارى كـه هـرگـز ملالت آور نيست ، بلكه شوق انگيز است و نشاطآفرين ، و اين يكى از اصول مهم فصاحت است كه انسان به هنگام
لزوم چـيـزى را بـراى تـاءثـيـر عـمـيـق بخشيدن تكرار كند، اما هر زمان به شكلى تازه وصورتى نو كه ملالت خيز نباشد.
بـعـلاوه مـطـالب مـكـرر قـرآن مـفـسـر يـكـديـگـر اسـت ، و بـسـيارى از مشكلات از اين طريقحل مى شود.
بـعـضـى آن را نـيـز اشـاره به تكرار تلاوت قرآن و كهنه نشدن بر اثر تكرار تلاوتدانسته اند.
و بـعـضـى اشـاره بـه تـكـرار نـزول قرآن كه يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر(صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در شب قدر نازل شده ، و يكبار هم به صورت تدريجىطى 23 سال .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه مراد تكرار حقيقت قرآن در هر زمان و تجلى تازه اى از غيبت ازآن با گذشت سال و ماه است .
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان آنها نيستو جمع همه آنها ممكن است .
بـعـد از ايـن توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مساءله نفوذ عميق و فوقالعـاده آن پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: از شـنـيـدن آيـات ايـن قـرآن لرزه بر اندام خاشعان ازپـروردگـار مـى افـتـد (و مو بر تنشان راست مى شود) سپس پوست و قلبشان ، برون ودرونـشـان نـرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد، و آرام و مطمئن مى شود (تقشعر منه جلودالذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ).
چـه تـرسـيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده ، نخست در آن خوف وتـرسـى ايجاد مى كند، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است ، و ترسى كه انسان رامتوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد.
در مـرحـله بـعـد حـالت نـرمـش و پـذيـرش سـخـن حـق بـه او مـى بـخـشـد و بـهدنبال آن آرامش مى يابد.
ايـن حـالت دوگـانـه كـه مـراحل مختلف و منازل (سلوك الى الله ) را نشان مى دهد كاملاقـابل درك است ، آيات غضب و مقام انذار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلها را بهلرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد.
انـديشه در ذات حق و مساءله ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او انسان را در وحشتفـرو مـى بـرد كـه چـگـونـه مـى تـوان او را شـنـاخـت ، امـا مـطـالعـه آثـار ودلائل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به او نرمش و آرامش مى بخشد.
تـاريـخ اسـلام پـر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤ منان و حتى غير مؤ منانكـه قـلبـهـائى آمـاده داشـتـنـد، و ايـن نـفـوذ و جـذبـه فـوق العـادهدليـل روشـنـى اسـت بـر ايـنـكـه ايـن كـتـاب از طـريـق وحـىنازل شده است .
در حـديـثـى از (اسـمـاء) نـقـل شده كه مى گويد: كان اصحاب النبى حق اذا قرء عليهمالقرآن - كما نعتهم الله - تدمع اعينهم و تقشعر جلودهم !: (ياران پيامبر هنگامى كه قرآنبر آنها تلاوت مى شد - همانگونه كه خدا آنها را توصيف كرده است - چشمهايشان اشكبارمى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد) و.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) درباره پرهيزگاران اين حقيقت را به عاليترين وجهىتـوصـيـف فـرمـوده اسـت آنـجـا كـه مـى گـويد: اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاءالقـران يـرتـلونـهـا تـرتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم ، فاذا مرواباية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، و ظنوا انها نصب اعينهم، و اذا مـروا بـاية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقهافى اصول آذانهم :
(آنـها شب هنگام بپا مى خيزند، قرآن را شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند، جان خويش رابـا آن در غـمـى دلپـذير فرو مى برند، و داروى درد خود را از آن مى طلبند، هر گاه بهآيـه اى كـه در آن تـشـويـق اسـت بـرخـورد كـنـنـد بـه آندل مـى بـنـدنـد چـشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى شود، و آنرا نصب العين خود مىسـازنـد، و هـر گـاه بـه آيـه اى بـرسـنـد كـه در آن تـخـويـف و انـذار بـاشـد گـوشدل به آن فرا مى دهند گوئى صداى ناله ها و به هم خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم درگوششان طنين انداز است .
در پايان آيه ، بعد از بيان اين اوصاف مى گويد: در اين كتاب مايه هدايت الهى است كههر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند (ذلك هدى الله يهدى به من يشاء).
درسـت اسـت كـه قـرآن بـراى هـدايـت هـمـگـان نـازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان وپـرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند، و آنها كه دريچه هاى قلب خود را عمدا بهروى آن بسته اند و تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكمفرماست نه تنها بهره اى ازآن نـمـى گـيـرنـد، بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود، لذا دردنـبـال ايـن سخن مى فرمايد: (و هر كس را خداوند گمراه سازد هادى و راهنمائى براى اونخواهد بود) (و من يضلل الله فما له من هاد).
ضـلالتـى كـه پـايـه هـاى آن بـه دسـت خـود او گـذارده شـده ، و زيـربـنايش به وسيلهاعـمـال نـادرسـتـشـان اسـتـحـكـام يـافـتـه ، و بـه هـمـيـندليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسانها ندارد.
در آيـه بـعـد گـروه ظـالمان و مجرمان را با گروه مؤ منانى كه وضع حالشان قبلا بيانشـد مـقـايـسه مى كند، تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد: آيا كسىكـه بـا صورت خود عذاب دردناك الهى را دور مى سازد همانند كسى است كه در آن روز درنـهـايـت امـنـيـت به سر مى برد و هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟! (افمن يتقى بوجههسوء العذاب يوم القيامة ).
نكته اى كه توجه به آن در اينجا ضرورت دارد، اين است كه مى گويد: با صورت خودعـذاب را از خـويـش مـى رانـد اين تعبير به خاطر آن است كه (وجه ) (صورت ) اشرفاعـضـاى انـسـان اسـت ، و حـواس مـهـم انـسـان (چـشـم و گـوش و بينى و زبان ) در آن قرارگـرفته ، و اصولا شناسائى انسانها از طريق صورت انجام مى گيرد، و روى اين جهاتهـنـگـامـى كـه خـطـرى متوجه آن مى شود دست و بازو و ساير اعضاى پيكر خود را سپر درمقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند.
امـا حـال ظـالمـان دوزخـى در آن روز بـه گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاعكنند، چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است ، چنانكه در آيه 8 سوره يس مى خوانيم :(ما در گردن آنها غلهائى قرار داديم (كه دستهايشان نيز در وسط آن قرار دارد) اين غلهاتا چانه هايشان ادامه دارد لذا سرهاى آنها به بالا نگاه داشته شده است ).
بعضى نيز گفته اند اين تعبير به خاطر آن است كه آنها را به صورت در آتش
مـى افـكـنـنـد، لذا نخستين عضوى از آنها كه به آتش مى رسد همان صورت است چنانكه درآيه 90 سوره نمل آمده : (من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار) كسانى كه كار بدىانجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند.
گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه اين تعبير تنها كنايه از عدم توانائى آنها بر دفاع ازخويشتن در مقابل آتش دوزخ است .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشند.
سپس در پايان آيه مى افزايد: در آن روز به ظالمان گفته مى شود: بچشيد آنچه را بهدست مى آورديد! (و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ).
آرى فـرشـتـگـان عـذاب ايـن واقـعـيـت دردنـاك را بـراى آنـهـا بـيـان مى كنند كه اينها هماناعمال شما است كه در كنار شما قرار گرفته ، و آزارتان مى دهد، و اين بيان خود شكنجهروحى ديگرى براى آنها است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد: كيفر اعمالتان را بچشيد، بلكه مى گويد: اعمالتان رابـچـشـيـد، و ايـن خـود شـاهـد ديـگـرى بـر مـسـاءله (تـجـسـماعمال ) است .
آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت ، آيه بعدسخن از عذاب دنياى آنها مى گويد، مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهندبود، مى فرمايد: (كسانى كه قبل از آنها بودند آيات ما را تكذيب كردند، و عذاب الهىاز جـائى كه فكر نمى كردند دامانشان را گرفت ) (كذب الذين من قبلهم فاتاهم العذابمن حيث لا يشعرون ).
اگر انسان از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را دارد زياد دردناك نخواهد بود دردناكتراز آن اين است كه از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را هرگز
نـدارد، مـثـلا از نـزديـكـتـريـن دوسـتـانـش ، از مـحـبـوبـتـريـنوسائل زندگيش ، از آبى كه مايه حيات او است ، از نسيمى كه مايه نشاط او است ، از زمينآرامى كه جايگاه استراحت و اءمن و اءمان او محسوب مى شود.
آرى نزول عذاب الهى از اين طرق بسيار دردناك است ، و اين همان است كه درباره قوم نوحو عـاد و ثـمود و قوم لوط و فرعون و قارون و مانند آنها مى خوانيم كه هر كدام از يكى ازاين طرق كه هرگز انتظارش را نمى كشيدند گرفتار عذاب شدند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى نداشته ،بلكه كيفر روانى نيز بوده است مى فرمايد: (خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا بهآنها چشانيد) (فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا).
آرى اگـر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست ، مهمآن اسـت كـه بـا خـوارى و ذلت جـان دهـد، و بـا بـى آبـروئى و رسـوائى گـرفـتـارچنگال عذاب شود.
(ولى با اينهمه عذاب آخرت سخت تر و شديدتر و دردناكتر است اگر مى دانستند) (ولعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ).
تعبير به (اكبر) (بزرگتر) كنايه از شدت و سختى عذاب است .
نكته :
در ذيـل ايـن آيـات روايـاتـى وارد شده كه افقهاى وسيعترى از مفاهيم آيات رادر برابر مامجسم مى كند.
در حـديـثـى (عـبـاس ) عـمـوى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از آن حـضرتنـقـل مـى كند كه فرمود: اذا اقشعر جلد العبد من خشية الله تحاتت عند ذنوبه كما يتحات عنالشجرة اليابسة ورقها: (هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرومى ريزد همانگونه كه برگ خشك از درختان ).
روشـن اسـت كـسـى كـه از تـرس الهـى چـنـيـن مـتـاءثـر مـى شـودحال توبه و انابه براى او حاصل است ، و چنين كسى مسلما مورد آمرزش ‍ پروردگار قرارمى گيرد.
در حـديث ديگرى كه از (اسماء) نقل شده ، و در تفسير آيات آورديم مى خوانيم : هنگامىكـه از او دربـاره يـاران رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـؤال مـى كـنـنـد مـى گـويـد: هـنـگامى كه قرآن را مى خواندند - همانگونه كه خداوند آنها راتوصيف كرده - چشمانشان اشكبار و بدنشان لرزان مى شد، سپس (راوى ) مى گويد از(اسـمـاء) پـرسيدم كسانى نزد ما هستند كه وقتى آيات قرآن را مى شنوند حالت غشوهبـه آنـهـا دسـت مـى دهد و مست و مدهوش مى شوند، (اسماء) گفت : اعوذ بالله تعالى منالشيطان (اين يك عمل شيطانى است !).
اين حديث در حقيقت پاسخى است به كسانى كه دم از تصوف مى زنند و جلسات و حلقاتىتشكيل مى دهند و آيات و اذكارى مى خوانند سپس حركاتى به خود داده ، و به اصطلاح بهحـال وجـد و سـرور مى آيند و نعره مى كشند و صيحه مى زنند و خود را به حالت غشوه مىانـدازنـد، و شـايـد بـعـضـى هـم غـش مـى كـنـنـد، ايـنـگـونـهمسائل در حالات ياران پيامبر هرگز نقل نشده و از بدعتهاى متصوفه است .
البته ممكن است انسان گاهى از شدت خوف مدهوش شود، ولى اين با كارهاى صوفيان كهجـلسـاتـى بـراى ذكـر و ورد بـه شـكـلى كـه در بـالا گـفـتـيـمتشكيل مى دهند فرق بسيار دارد.
آيه و ترجمه


و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرءان مـن كـلمثل لعلهم يتذكرون(27)
قرءانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون(28)
ضـرب الله مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـالرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أ كثرهم لا يعلمون(29)
إ نك ميت و إ نهم ميتون(30)
ثم إ نكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون(31)


ترجمه :

27 - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم ، شايد متذكر شوند.
28 - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشهكنند.
29 - خـداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته بهمشاجره مشغولند، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است ، آيا اين دو يكسانند؟ حمد مخصوصخدا است ولى اكثر آنها نمى دانند.
30 - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد!
31 - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد.
تفسير:
قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست
در ايـن آيـات هـمـچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اينزمينه تكميل مى كند.
نخست از مساءله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلىمـطـرح كـرديـم (و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـنكل مثل ).
از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين ، از عواقب هولناك گناه ، از انواع پندهاو انـدرزهـا، از اسـرار خـلقـت و نـظام آفرينش ، از احكام و قوانين متقن خلاصه هر چه براىهدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم .
(شايد متذكر شوند) و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند (لعلهم يتذكرون ).
بـا تـوجـه به اينكه (مثل ) در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد، و ياچـيـزى را تـوصـيف كند، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد، اين تعبير همه حقايق ومطالب قرآن را در بر مى گيرد، و جامعيت آن را مشخص مى كند.
سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته ، مى گويد: قرآنى است فصيح و خالى از هرگونه كجى و انحراف و تضاد و تناقض (قرآنا عربيا غير ذى عوج ).
در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است :
نـخـسـت تعبير (قرآنا) كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود،در نـمـاز و غـيـر نـمـاز، در خـلوت و جـمـع ، و در تـمـامطـول تـاريـخ اسـلام ، و تـا پـايـان جهان و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مىدرخشد.
ديـگـر مـسـاله فـصـاحـت و شـيـريـنـى و جـذابـيـت ايـن سـخـن الهى است كه از آن به عنوان(عـربـيـا) تـعبير شده است ، زيرا يكى از معانى عربى (فصيح ) است ، و در اينجامنظور همين معنى است .
سـوم ايـنـكـه هـيـچـگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد، آياتش هماهنگ تعبيراتش گويا، وعباراتش مفسر يكديگر است .
بـسـيـارى از اربـاب لغـت و اهـل تـفـسـيـر گـفـتـه انـد (عـوج ) (به كسر عين ) به معنىانـحـرافـات مـعنوى است در حالى كه (عوج ) (به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفتهمـى شود (البته تعبير اول به طور نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه107 سـوره طه : (لا ترى فيها عوجا و لا امتا) در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمىبينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم دانسته اند).
بـه هـر حـال ، هـدف از نـزول قـرآن بـا ايـنـهـمـه اوصـاف اين بوده است كه (شايد آنهاپرهيزگارى پيشه كنند) (لعلهم يتقون ).
قـابـل توجه اينكه در پايان آيه قبل (لعلهم يتذكرون ) آمده بود، و در اينجا (لعلهميتقون ) چرا كه هميشه (تذكر) مقدمه اى است براى (تقوى ) و (پرهيزگارى )ميوه درخت (يادآورى ) است .
سـپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلىگـويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: (خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائىاسـت كـه پـيـوسـته درباره او به مشاجره مشغولند) (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاءمتشاكسون ).
بـرده اى اسـت داراى چـند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد، اين مى گويد:فلان برنامه را انجام ده ، و ديگرى نهى مى كند، او در اين ميان سرگردان و حيران است ،و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نمى داند خود را با نواى كدامين هماهنگسازد؟!
و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد،و آن ديگر به اين ، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردىرا ذكـر مـى كـنـد كـه تـنـهـا تـسـليـم يـكـنـفـر اسـت (و رجـلا سـلمـالرجل ).
خـط و بـرنـامـه او مـشـخـص صـاحـب اخـتـيـار او مـعلوم است ، نه گرفتار ترديد است و نهسرگردانى ، نه تضاد و نه تناقض ، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان خاطربـه پـيـش مـى رود، و تـحـت سـرپـرسـتـى كـسـى قـرار دارد كـه در هـمـه چـيـز و هـمـهحال و همه جا از او حمايت مى كند.
آيا اين دو يكسانند؟! (هل يستويان مثلا).
و ايـنـگـونـه است حال (مشرك ) و (موحد): مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضهاغـوطـه ورنـد، هـر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نهآرامشى ، نه اطمينانى و نه خط روشنى .
امـا مـوحـدان دل در گـرو عـشـق خـدا دارنـد، از تـمـام عـالم او را بـرگـزيـده انـد، و در هـمهحـال بـه سـايـه لطـف او كـه مـافـوق هـمـه چـيـز اسـت پناه مى برند از ما سوى الله چشمبـرداشـتـه و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشانروشن است .
در روايـتـى از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود انـا ذاكالرجـل السـلم لرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) (مـنـم آن مـردى كـه هموارهتسليم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود).
در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته : (مردى كه حقيقتا تسليم بودعلى (عليه السلام ) و شيعه او بودند).
و در پايان آيه مى فرمايد: (حمد و سپاس مخصوص خداوند است ) (الحمد لله ).
خـداونـدى كـه بـا ذكـر ايـن مـثـلهـاى روشـن راه را بـه شـمـا نـشـان داده ، ودلائل واضـح را بـراى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همهرا به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر؟و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر؟
(ولى اكـثر آنها نمى دانند و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركشبه حقيقت راه نمى برند) (بل اكثرهم لا يعلمون ).
و بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن ازنتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد.
نـخـسـت از مـسـاءله (مرگ ) كه دروازه قيامت است شروع مى كند، و عموميت قانون مرگ رانـسـبـت بـه هـمه انسانها روشن ساخته ، مى گويد: (تو مى ميرى ، و همه آنها نيز خواهندمرد)! (انك ميت و انهم ميتون ).
آرى (مرگ ) از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند، هيچگونه استثنا و تفاوت درآن وجود ندارد، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند، و به اصطلاح شترى استكه در خانه همه كس خوابيده است .
بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار مرگ اورا مـى كـشـيـدنـد و خـوشـحـال بـودند كه سرانجام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه به آنهاپاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد.
در آيـه 34 سـوره انبياء نيز آمده است : افان مت فهم الخالدون (آيا اگر تو بميرى آنهازندگى جاويدان دارند)؟
سپس بحث را به دادگاه قيامت برده ، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند، ومى فرمايد: (سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد) (ثمانكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ).
(تـخـتـصـمـون ) از مـاده (اخـتـصـام ) بـه مـعـنـى نـزاع وجـدال مـيـان دو نـفـر يـا دو گـروه اسـت كـه هـر يـك مـى خـواهـد سـخـن ديـگـرى راابـطـال كـنـد، گـاه يـكـى بـر حـق اسـت و ديـگـرى بـرباطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند، مانند مخاصمه
اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است :
بعضى تصور كرده اند كه اين (مخاصمه ) ميان مسلمين و كفار است .
بـعـضـى گـفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد، و درايـنـجـا از ابـوسعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) هـرگـز فـكـر نـمـى كـرديـم كـه مـيـان مـا مـسـلمـانـان مخاصمه اى باشد مى گفتيمپـروردگـار مـا يـكـى ، پـيـامـبـر مـا يـكـى ، و ديـن و آئيـن مـا يـكـى اسـت ، بـااينحال خصومت چگونه ممكن است ؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو گروه كه هر دو بهظـاهر مسلمان بودند (هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى اسلام ) شمشير به روىيكديگر كشيدند گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود!.
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤ منان از يكسو، و مشركانو مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.
در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مـرگ آنـحـضـرت را منكر بود، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بـمـيـرد، او بـه سـوى پـروردگـارش رفـتـه هـمـانـگـونـه كـه مـوسـى بـن عـمـرانچـهـل شـب از قـوم خـود غـائب شـد، سـپـس بـه سـوى آنـهـا بـازگـشـت ، و اللهرسـول خـدا نـيـز بـاز مـى گـردد، هـمـانـگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان كنندپيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود! اين سخن به ابوبكر رسيد به سراغ اوآمـد و بـعـضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش شد، وگفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم .
آيه و ترجمه


فمن أ ظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق إ ذ جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين(32)
و الذى جاء بالصدق و صدق به أ ولئك هم المتقون(33)
لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاؤ ا المحسنين(34)
ليكفر الله عنهم أ سوء الذى عملوا و يجزيهم أ جرهم بأ حسن الذى كانوا يعملون(35)


ترجمه :

32 - سـتـمـكـارتـر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمدهتكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟
33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند.
34 - آنـچـه بـخـواهـنـد نـزد پـروردگـارشـان بـراى آنـهـا مـوجـود است ، و اين است جزاىنيكوكاران .
35 - تـا خـداونـد بـدتـريـن اعـمـالى را كـه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهتريناعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.
تفسير:
آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند
سـخـن از حـضـور مـردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيزهمان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه (مكذبان ) و (مصدقان ) تقسيم مىكند.
گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد:
(سـتـمـكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مىآيـد تـكذيب كند چه كسى است )؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه).
افـراد بـى ايـمـان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مىخواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاهاحكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها.
و امـا سـخـن صـدقـى كـه بـه سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيدبود.
و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنمجايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
هنگامى كه نام (جهنم ) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است.
دربـاره گـروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد: (و كسى كه سخن صدق و حقرا بـيـاورد، و كـسـى كـه آن را تـصـديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند) (و الذى جاءبالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ).
در بـعـضـى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام )نـقـل شـده (و الذى جـاء بـالصدق ) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسيرگـرديده ، و جمله (و صدق به ) به على (عليه السلام ) تفسير شده است ولى البتهمـنـظـور از آن بـيـان مـصـداقـهاى روشن مى باشد، زيرا جمله (اولئك هم المتقون ) (آنهاپرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است .
از ايـنـجـا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) كـه هـم آورنـده وحـى بـود و هـم تـصـديـق كـنـنـده آن نـيـز بـايـد ازقبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه .
لذا گـروهى از مفسران جمله (و الذى جاء بالصدق ) را به تمام پيامبران تفسير كردهانـد و جـمـله (صـدق بـه ) را بـه پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان راتشكيل مى دهند.
تـفـسـيـر جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هرچـنـد كـمـتـر مـورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آنايـنكه : (الذى جاء بالصدق ) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى راكـه مـبـلغ مـكـتـب آنـهـا و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اينصـورت هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهرتعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ).
بـه ايـن تـرتـيـب سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه هـم آورنـده صـدقـنـد و هـمعمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده، و خـود بـه آن مـؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگانمكتب آنها.
جالب اين كه بجاى (وحى ) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كههـيـچـگـونـه احـتـمـال دروغ و خـلاف در آن نـيـسـت سـخـنـى اسـت كـه از طـريق وحى از ناحيهپـروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء وتصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود.
در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:
نـخـست مى فرمايد: (آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين استجزاى نيكوكاران ) (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ).
گـسـتـردگـى مـفـهـوم ايـن آيـه بـه قـدرى اسـت كـه تـمـام مـواهـب معنوى و نعمتهاى مادى راشامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.
بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياءبرتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟.
غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حقو عدالت و بر خلاف اصل توازن (شايستگيها) و (پاداشها) است نمى افتند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر امـكـان نـدارد افـرادى كـه در درجـات مـتـفـاوت در ايـمـان وعـمـل هـسـتـنـد جـزاى مـشـابـهـى داشـتـه بـاشـنـد، بـهـشـتـيـان چـگـونـه آرزوىمـحـال مـى كـنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند وهيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست .
مـى دانـيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگيهائى است كه انساندر ايـن دنـيـا كـسـب مـى كـنـد، كـسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان وعمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است .
تـعـبـيـر (عـنـد ربـهـم ) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها استگوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند.
تـعـبـيـر (ذلك جـزاء المـحسنين ) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده ازاسـم ظـاهـر بـجـاى ضـمـيـر اشـاره بـه اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان ونيكوكارى آنها است .
دومـيـن و سـومـين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: (آنها مى خواهند خداوندبدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كهانـجـام مـى دادنـد پاداش دهد) (ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسنالذى كانوا يعملون ).
چـه تـعـبـيـر جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطفالهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگرتـقـاضـايـشـان ايـن اسـت كـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همهاعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!
و خـداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ،بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش ‍ قرار مى دهد.
بـديـهـى اسـت هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق اولىمشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و بههمين جهت مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـگـر در آيـاتقبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلىبه گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافىاسـت گـروهـى از مـيـان آنـهـا آنـرا انـجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسندخـلافـت پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كههمه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند.
در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشتهاند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد.
بـه هـر حـال ذكـر (غـفـران و آمـرزش ) قـبـل از پـاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايدشـسـتـشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذابالهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود.
نكته :
نخستين صديق كه بود؟
بـسـيـارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه (و الذى جاءبـالصـدق و صـدق ) بـه نـقـل كـرده اند كه منظور از (الذى جاء بالصدق ) پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) است و منظور از (صدق ) به على (عليه السلام ) مىباشد.
مـفـسـر بـزرگ اسـلام طبرسى در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در تفسير(روح الجنان ) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند.
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از (ابو هريره ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله :
(عـلامـه ابـن مـغـازلى ) در (مـنـاقـب )، (عـلامـه گـنـجى ) در (كفاية الطالب )(قـرطبى ) مفسر معروف در تفسيرش ، (علامه سيوطى ) در (در المنثور) و همچنين(آلوسى ) در روح المعانى .
هـمـانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقهااسـت ، و بـدون شـك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين (صديق ) او است .
احـدى از عـلمـاى اسـلام مـنـكـر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان مردان نخستينكسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد.
تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آوردكه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت !
ولى ايـن سـخـن بـسـيـار عـجـيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است باايـنـكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را (وزير) و(وصـى ) خـود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا ازاو به عنوان (اول المؤ منين ) - يا - (اولكم اسلاما) ياد شده است كه ما مدارك آن را ازكـتـب دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت در جـلد هـشـتـم هـمـيـن تـفـسـيـرذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم .
آيه و ترجمه


اليـس الله بـكـاف عـبـده و يـخـوفـونـك بـالذيـن مـن دونـه و مـنيضلل الله فما له من هاد(36)
و من يهد الله فما له من مضل اليس الله بعزيز ذى انتقام(37)


ترجمه :

36 - آيـا خـداونـد بـراى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او مىترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد.
37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و صاحبانتقام نيست ؟
شاءن نزول :
بـسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را از خـشـم و غـضـب بـتـهـا بـر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن ، و برخـلاف آنـهـا اقـدام مـنـمـا كـه تـو را ديـوانـه مـى كـنـنـد و آزار مـى رسـانـنـد! (آيـه فـوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت ).
بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه (خالد) به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) مامور شكستن بت معروف (عزى ) شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اينبت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينىآن بـت كـوبـيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى لا سبحانك - سبحان من اهانك ،انـى رأ يـت الله قـد اهـانك !: (ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزهكسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است .
ولى داسـتـان خـالد كـه قـاعـدتـا بـعـد از فـتـح مـكـه بـوده نـمـى تـوانـد ازقـبـيـل شـاءن نـزول بـاشـد چـرا كـه تـمـام سـوره زمـر مـكـى اسـت ، بنابراين ممكن است ازقبيل تطبيق بوده باشد.
تفسير:
(خدا) كافى است !
بـه دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعدههـائى كـه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميانمـى آورد و مـى گـويـد: آيـا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافىنـيـسـت ؟ امـا آنـهـا تـو را بـه غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند (ا ليس اللهبكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ).
خـداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبىآگـاه اسـت و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانشرا در بـرابـر طـوفـان حـوادث و مـوج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبانبنده اش باشد:
@@ اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى ** نبرد رگى چون نخواهد خداى !\\
و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:
@@ هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ** گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !\\
چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.
گر چه شاءن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتهااسـت ، ولى مـفـهـوم آيـه چـنـان وسـيـع و گـسـتـرده است كه هر نوع تهديد به غير الله راشـامـل مـى شـود، و بـه هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منانراستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.
ايـن آيـه بـه آنـهـا دلگـرمـى و ثـبـات قـدم مـى بـخـشـد، روح آنها را سرشار از نشاط وگـامـهـايـشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مىكـنـد، آرى هـنـگـامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از او بيگانه و جداشويم همه چيز براى ما وحشتناك است .
در دنـبـاله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساءله (هدايت ) و (ضلالت ) و تقسيم مردمبـه دو گـروه (گـمـراه ) و (هـدايـت يافته ) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مىكـنـد، تـا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالمرخ نـمـى دهد، مى فرمايد: (كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد) (ومن يضلل الله فما له من هاد).
(و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.) (و من يهد الله فما لهمن مضل ).
بـديـهـى اسـت نـه آن ضـلالت بـى دليـل اسـت ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يكتداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذاردو بـا تـمـام تـوان بـراى خـامـوش كـردن نـور حـق تـلاش مـى كند، هيچ فرصتى را براىاغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان است بديهى است خداوند اورا گـمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيصاو را از كـار مـى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجهاعمالى است كه انجام مى دهد
امـا كـسـانـى كه با خلوص نيت ، قصد (سير الى الله ) را دارند و اسباب آن را فراهمسـاخـتـه و گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را بـرداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد وفرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، ارادهآنـهـا را نـيـرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زيربازوى آنها را مى گيرد.
ايـنـهـا مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه بيخبرندكسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبرگرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.
بـلكـه در ذيـل هـمين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى فرمايد:(آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست )؟ (اليس الله بعزيز ذى انتقام ).
مـى دانـيـم انـتـقـام از نـاحـيـه خـداونـد بـه مـعـنـى مـجـازات در بـرابـراعـمـال خـلافـى اسـت كـه انـجـام شـده ايـن نـشـان مـى دهـد كـهاضـلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبهپاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد.
نكته :
هدايت و ضلالت از سوى خدا است
هـدايـت در لغـت بـه مـعـنـى دلالت و راهنمائى تواءم با لطف و دقت است و آنرا به دو شعبهتـقسيم كرده اند: (ارائه طريق ) و (ايصال به مطلوب ) و به تعبير ديگر (هدايتتشريعى ) و (هدايت تكوينى ).
تـوضـيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايتنشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است .
ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه ورسـيـدن بـه مـقـصـد را بـيـان مـى كـنـد، ولى در مـرحـله دوم عـلاوه بـر ايـن ،وسـائل سـفـر را فـراهـم مـى سـازد، مـوانـع را بـر طـرف ، و مـشـكـلات راحل ، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند.
البته نقطه مقابل آن (اضلال ) است .
يـك نـگـاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت رافعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اينزمـيـنـه سـخـن مـى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه213 سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء
الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
و در آيـه 93 سـوره نـحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء: ولى او هر كس رابخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه .
شـبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيدبه چشم مى خورد.
از ايـن بـالاتـر در بـعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى خوانيم :انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء: (تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند)!
و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: (هدايتآنها بر تو نيست ، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند).
مـطـالعـه سـطـحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسيرآنـهـا بـه (ضلالت ) بيفتند، و از طريق (هدايت ) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب(جـبـر) مـدفـون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و درايـن پـرتـگـاه هـولنـاك سـقـوط كـرده انـد، تـا آنـجـا كـه هـدايـت و ضـلالت را در تـمـاممـراحـل ، جـبـرى دانـسـتـه ، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشنبـوده تـرجـيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند،اصـولا اگـر مـا قـائل بـه اصـل جـبـر بـاشـيـم مـفـهـومـى بـراى تـكـليـف و مـسـئوليـت وارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.
امـا آنـهـا كـه طـرفـدار مـكـتـب اخـتـيـارنـد و مـعـتـقـدنـد هـيـچعـقـل سـليـمـى نـمـى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودنطـريـق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را بهاجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها بهخـاطـر كـارى كـه خـودشـان انـجـام نـداده انـد بـر ديـگـرانقائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرقزير است :
1 - مـنـظـور از هـدايـت الهـى هـدايـت تـشـريـعـى اسـت كـه از طـريـق وحـى و كـتب آسمانى وارسـال پـيـامـبـران و اوصـيـاى آنـهـا، و هـمـچـنـيـن دركعـقـل و وجـدان صـورت گـرفـتـه اسـت ، امـا پـيـمـودن راه در تـمـاممراحل بر عهده خود انسان است .
البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها رانـمـى تـوان از ايـن طـريـق تـفـسـيـر نـمـود، چـرا كـه صـراحـت در (هـدايـت تكوينى ) و(ايـصال به مطلوب ) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد (تو هر كس رادوسـت دارى هـدايـت نـمـى كـنـى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند) زيرا مى دانيمهدايت تشريعى و ارائه طريق ، وظيفه اصلى پيامبران است .
2 - جـمـعـى ديـگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مساءلهپـاداش و كـيـفـر، و رسـاندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوندنيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد.
البـته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر بامطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست .
3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات
بـراى رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت و مـنـظـور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كهبـعـضـى از آن به (توفيق ) و (سلب توفيق ) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همانفراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است.
بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكهبـه ايـن اسـت كـه وسـائل آن را در اخـتـيـار قـرار دهـد، فـىالمثل وجود مربى خوب ، محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همهاز مقدمات است ، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكهمى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد.
امـا جـاى ايـن سـؤ ال در ايـن تـفـسـيـر بـاقـى اسـت كـه چـرا ايـن تـوفـيـقـاتشامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند.
طـرفـداران ايـن تـفـسـيـر بـايـد بـا تـوجـه بـه حـكـيـمـانـه بـودنافـعـال خـدا دلائلى بـراى ايـن تـفـاوت ذكـر كـنـنـد، مـثـلا بـگـويـنـد انـجـامعمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند.
به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است .
4 - دقـيـقـتـرين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را بهخوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم :

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation