بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, على دوانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

251- خواننده توجه دارد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نفرمود: ((مقصود من ايناست كه احكام دينى را برايتان بنويسم )) تا در پاسخ حضرت گفته شود: ((براى فهماحكام دينى ، كتاب خدا كافى است )) اگر هم فرض شود كه منظور پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - نوشتن احكام دينى بود، شايد تصريح بيشتر آن ، باعث ايمان بودن ازگمراهى مى گرديد. ازين رو ترك سعى در نوشتن اين فرمان و اكتفا نمودن به قرآن ،بى مورد بوده است . بلكه اگر هم نوشتن آن مكتوب اثرى جز ايمن بودن از گمراهىنداشت ، باز ترك آن صحيح نبود كه به اعتماد جامع بودن قرآن براى همه چيز، از آناعراض نمايند.
خواننده به خوبى مى داند كه با وجود قرآن ؛ كتاب جامع آسمانى ، باز امت اسلام براىفهم آن ناگزير از سنت مقدسه است واز آن بى نياز نيست ؛ زيرا استنباط احكام شرعى ازقرآن گ گ كريم ، براى هر كس مقدور نمى باشد. اگر قرآن از بيان پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - بى نياز بود، خداوند امر نمى كرد تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -آن را براى مردم بيان كند: ((وَاَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ مانُزِّلَ اِلَيْهِمْ)) (سورهنحل ، آيه 44).
252- سوره نور، آيه 55.
253- ((حديبيه )) با تخفيف تمامى حروف (بر وزن مسيلمه ) تصغير ((حدباء)) نامچاه يا درخت يا قريه يا زمينى واقع در نُه ميلى مكّه و بيشتر اراضى آن ، در منطقه حرمبوده است . بعضى آن را با تشديد مى خوانند ولى غلط است .
254- بعضى گفته اند: بيش از اين تعداد بوده . و بعضى هم كمتر گفته اند. در اينسفر، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - همسرش امّ سلمه - رضى اللّه عنها - را نيز با خودبرد. در ميان راه ، بسيارى از اعراب منافق ، از حضرت روى برتافتند. خداوند در سورهفتح - كه بعد از ماجراى صلح حديبيه نازل فرمود - آنها را نكوهش كرده است وَ غَضَبَاللّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَاَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسائَتْ مَصيراً. از جمله كسانى كه همراه پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - حركت كردند ((مغيرة بن شعبه )) و((عبداللّه ابن ابىسلول )) بودند. آن دو نيز مانند بقيه همراهان ، در زير درخت ، با حضرت بيعت كردند.
255- محلى واقع در شش يا هفت ميلى مدينه بوده ، ميقاتاهل مدينه از آنجاست - مراصد (مترجم ).
256- سوره نساء، آيه 102 - 104.
257- سوره توبه ، آيه 123.
258- اشاره به آيه 23 سوره مائده است : ((فَاذْهَبْ اَنْتَ وَرَبَّكَ فَقاتِلا اِنّا ههناقاعِدُون )).
259- فاذهب أ نت وربّك انّا معك مقاتلون (مترجم ).
260- نام دژى در يمن بوده كه يكى از نيرومندترين دژهاى عرب به شمار مى رفتهاست . و هر كس براى فتح آن مى شتافته ، خود را در معرض هلاكت مى افكنده است ؛ چون همدژ، نيرومند بود و هم پاسداران آن سرسخت بودند. و آن موقع هنوز در شرك بسر مىبردند. افزون بر اين ، راه دژ سنگلاخ و كوههايى سخت ، اطراف آن را فرا گرفته بود.
261- اين بيعت را ((بيعت شجره )) مى گويند؛ زيرا مراسم آن در زير درختى انجامگرفت . و ((بيعت رضوان )) هم ناميده مى شود، چون پس از اين بيعت بود كه اين آيهشريفه نازل شد: ((لَقَدْ رَضِىَ اللّهَ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة ؛ يعنى :خدا راضى و خشنود شد از مؤ منين كه در زير درخت با تو بيعت مى كنند)).
البته بايد دانست كه در آن هنگام ، رضا و رضوان خداوند بود كه اصحاب ، بيعتنمودند، و مستلزم بقاى آن تا پايان عمر بيعت كنندگان نيست بهدليل اينكه خداوند مى فرمايد: ((انّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُالْمَلائِكَة ...)) بنابراين بايد در راه حفظ شروط بيعت ، استقامت ورزيد و تكليف را تا آخرانجام داد!
262- چنانكه در سيره حلبى و غيره آمده است .
263- واى ! كه گويى ابوبكر از آن بيم داشته كه عمر در رسالت پيامبر شكداشته باشد!
264- اين جمله صريح است در اين كه گفتيم پيغمبر از جانب خدا مأ مور بود تا باقريش صلح كند.
265- هنگام فتح مكه (سال هشتم هجرى ) پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كليد خانهخدا را گرفت و فرمود : به عمر خطّاب بگوييد بيايد ! همين كه عمر آمد فرمود: اى عمر!اين بود گ گ كه به شما گفتم ! در حجة الوداع در عرفه نيز عمر را خواست و فرمود:اين بود آنچه به شما گفتم (سيره حلبى وغيره ).
266- اين معنا مى رساند كه ابوبكر مى دانسته است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - مأ مور به صلح است .
267- پوشيده نيست كه اين سخن عمر، مى رساند كه كارهاى او براى بهم زدن صلح، مهم بوده است . بهمان سبب بود كه وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به اصحابفرمود: شتران خود را به منظور قربانى نحر كنيد، اعتنا نكردند تا حضرت سه باربه آنها امر فرمود! چنانكه خواهيم گفت .
268- حضرت امام حسن مجتبى - عليه السّلام - هم در صلح با معاويه مبتلا به همانماجرايى شد كه جدّ بزرگوارش در اين صلح مبتلا گرديد.
269- اين سخن از پيغمبر خدا در ميان عموم مسلمين يكى از اخبار غيبى پيامبر و نشانههاى واقعيت اسلام به شمار رفته است . تفصيل آن در سيره حلبى و سيره دحلانيه و سايركتب سير و اخبار است (مؤ لّف ).
منظور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ماجراى حكمين پس از جنگ صفين بود كه آن صلحتحميلى باعث شهادت اميرالمؤ منين - عليه السّلام - گرديد (مترجم ).
270- و گفته اند دو سال و در روايتى كه حاكم نيشابورى آن را صحيح دانسته ،چهار سال آمده است .
271- در آن مدت ، قبيله خزاعه در پيمان پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - وارد شدند. قبلاً خزاعه هم پيمانان جدّ پيامبر؛ عبدالمطلب بودند. قبيله بنىبكر نيز به پيمان قريش پيوستند، در جنگى كه ميان خزاعه و بنى بكر روى داد. قريشبه يارى هم پيمانان خود (بنى بكر) برخاستند و به هم پيمانان پيامبر (خزاعه ) حملهبردند. وبدينگونه قريش معاهده حديبيه را نقض كردند. همين نقض عهد هم موجب شد كهپيغمبر پيمان را كأ ن لم يكن شمارد. و جنگ با قريش را مباح بداند كه منجر به فتحبزرگ مكه و پيروزى اسلام شد. والحمدللّه ربّ العالمين .
272- و در ا ين هنگام ، مسلمانان با تأ سّف فراوان از اين وضع ، بهحال او مى گريستند.
273- اگر آن روز سهيل بن عمرو كشته مى شد، فتنه اى ميان قريش و مسلمين پديدمى آمد كه همه را فرا مى گرفت . و شرّ آن گسترش مى يافت . فالحمدللّه على العافيه.
274- شگفتا! پيغمبر ابوجندل را مأ مور به صبر و شكيبايى مى كند، و عمر او راتحريك به قتل پدرش مى نمايد (مترجم ).
275- در اينجا عمر دو معارضه با پيغمبر نمود: يكى اينكه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - ابوجندل را امر به صبر كرده بود و ديگر اينكه مسلمين را ازقتل سهيل بر حذر داشته بود.
276- عبداللّه برادر ابوجندل مسلمان شده بود، ولى مسلمانى خود را مكتوم مى داشت ،تا اينكه با مشركين به جنگ بدر آمد و در آنجا گريخت و به پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - پيوست و در جنگ بدر و تمامى جنگهاى آن حضرت ، شركت داشت ، ولىابوجندل نخستين بار در فتح مكه شركت جست .
277- سوره انعام ، آيه 45.
278- سوره مؤ منون ، آيه 96.
279- ((وَلَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوْا الاَْدْبارَ ثُمَّ لايَجِدُونَ وَليّاً وَلانَصيراً))(سوره فتح ، آيه 22).
280- ((وَهُوَ الَّذى كَفَّ اَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ اَنْ اَظْفَرَكُمْعَلَيْهِمْ)) (سوره فتح ، آيه 24).
281- ج سوم ، باب غزوه حديبيه .
282- سوره فتح ، آيه 1.
283- سبحان اللّه ! خداوند مى فرمايد: ما فتح مبينى را براى تو نموديم . وپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم شخصاً از جانب خداوند سوره را مى خواند، ولى اينمرد مى گويد: اين صحيح نيست ! به نظر شما خوانندگان اين مرد كه بود؟ كاش او را مىشناختيد!
284- سوره احزاب ، آيه 10.
285- ر. ك : داستان حديبيه از سيره دحلانى و ساير كتب تواريخ كه عيناً در آنجامضبوط است .
286- سيره حلبى و غيره .
287- نام وى عتبة بن اسيدبن جارية بن اسيد ثقفى است . ابن عبدالبرّ در قسمت((كنيه ها)) از كتاب ((استيعاب )) و ساير اصحاب معاجم ، از وى نام برده است . داستان اورا كه در اينجا نگاشته مى شود، ابن اسحاق و ساير مورخان و سيره نويسان جزءقضاياى مشهور صدر اسلام نوشته اند. ما از سيره حلبىنقل مى كنيم .
288- ج 4، ص 18 (كتاب اللباس ) و صحيح احمد، ج 3، ص 92 (در باب : قولهتعالى : ((اِسْتَغْفِر لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ)) از تفسير سوره توبه ) و ديگران نيز دركتب معتبر خود با سلسله سند از عبداللّه عمر نقل كرده اند.
289- ((اِسْتَغْفِر لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْيَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ)) (سوره توبه ، آيه 80).
290- ((وَلاتُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً وَلاتَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)) (سوره توبه ، آيه84).
291- اين حديث صحيح را بخارى ، مسلم ، ترمذى ، احمدحنبل ، طبرى ، ابن ابى حاتم ، ابن مروديه و غيرهمنقل كرده اند، چنانكه متقى هندى همه را در كنز العمّال ، جلداول ، صفحه 247 به عنوان حديث 4403 آورده است .
292- خليفه كم لطفى مى فرمايند؛ چون جناب ايشان از اين تندرويها زياد داشتهاند! و همين يك بار نبوده است . البته خودشان مى فرمايند ((تندروى )) در حالى كه ردقول پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و اعتراض سخت به نماينده خدا، خيلى بالاتر ازتندروى است (مترجم ).
293- اين حديث را ابن ابى حاتم از طريق شعبى از خود عمرنقل كرده است ، و به شماره 4404 در كنز العمّال آمده است . پس درباره اين حديث وقبل از آن به كتاب منتخب كنز العمّال در حاشيه مسند احمدحنبل ، مراجعه كنيد.
پيداست كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خواسته بود،حال كه به او خبر داده شده و مخيّر است ، و استغفار و عكس آن براى عبداللّه ابى در واقعسودى ندارد، به ملاحظات سياسى و عاطفى ، جنبه مثبت آن را انتخاب كند، تا قوم او(خزرجيان منافق ) را بيشتر به اسلام جلب نمايد. و چنانكه گفتيم ، نتايج خوبى هم دربر داشت ومنظور حضرت عملى شد (مترجم ).
294- بايد توجه داشت كه مؤ لّف فقيد، روايات را از مداركاهل سنّت نقل مى كند. و گرنه ابوهريره در نزد ما ارجى ندارد. به كتاب ابوهريره تأليف مؤ لّف مراجعه كنيد (مترجم ).
295- صحيح مسلم ، ج 1، باب ((كسى كه خدا را با ايمان ملاقات كند و شك نداشتهباشد، وارد بهشت مى شود، و آتش دوزخ بر او حرام مى گردد)). گفتيم اين احاديث از طرقاهل تسنّن است و روى سخن مؤ لف با آنهاست (مترجم ).
296- فَبِما رَحْمةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُم وَلَو كُنتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَانْفَضُّوا مِنْحَوْلِكَ فَاعْفُ عَنهُم وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرهُم فِى الا مْر فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوكَّلْ عَلَى اللّه اِنَّاللّه يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ)) (سوره آل عمران ، آيه 159)‍
297- صحيح مسلم ، ج 1، باب : كسى كه خدا را با ايمان ملاقات كند...
298- ما هم از هر دروغ و نسبت ناروايى به پيغمبر گرامى ، به خدا پناه مى بريم(مترجم ).
299- صفحه 404، جلد اول شرح نووى بر صحيح مسلم كه در حاشيه دو شرحصحيح بخارى به نام ((ارشاد السارى )) و ((تحفه البارى )) به طبع رسيده است .
300- (سوره حشر، آيه 7) و ساير آياتى كه در مقدمه مؤ لّف وفصل دوم همين كتاب اجتهادات عمر (و اتباع وى ) ذكر شد (مترجم ).
301- يعنى : هر كس قربانى نيافت و پول آن را نداشت ، بايد سه روز (روز هفتم ،هشتم و نهم ماه ذيحجه ) در ايام حجّ، روزه بگيرد. اگر روزاول اين ده روز را روزه گرفت ، گرفتن بقيه واجب نيست (مترجم ).
302- يعنى : به شهرها و اوطان خويش برگشتيد (مترجم ).
303- يعنى : آنچه درباره حج تمتع گفتيم ، براىاهل مكه و نقاط نزديك به آن واجب نيست (مترجم ).
304- فَمَن تَمَتّعَ بِالعُمْرَة اِلى الحَجّ فَمَا اسْتَيْسَر مِنَ الْهَدْىِ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصيامُثلاثةَ ايّام فِى الحجّ وَسَبْعَةٍ اِذا رَجَعْتُم تِلْكَ عَشرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ اَهْلُهُحاضِرِى المَسْجِدِ الحَرامِ وَاتّقُوا اللّهَ وَاعْلَموا اَنَّ اللّهَ شَديدُ العِقاب )) (سوره بقره ، آيه195).
305- محلى كه بايد حاجى در آنجا محرم شود؛ مانند مسجد شجره ، مسجد جحفه وغيره(مترجم ).
306- فاضل نووى اين قول را از ابن عبدالبر در يكى از مباحث راجع به حج تمتّعاز شرح خود بر صحيح مسلم ، ذكر كرده است . شرح او بر صحيح مسلم در حاشيه شرحبخارى به طبع رسيده . نگاه كنيد به دو شرح مزبور، جلد هفتم ، صفحه 46.
307- بعضى هم گفته اند: دورى محل بايد از هر طرف دوازدهميل تا مكه باشد، كه ا ز چهار طرف جمعاً 48ميل مى شود.
308- سنن ابو داوود در حاشيه شرح زرقانى بر موطأ مالك بن انس ، ج 2، ص 103از شرح مذكور.
309- در ذيل آيه : ((فَمَن تَمَتّعَ بِالعُمْرَة )).
310- مسند احمد حنبل ، ج 1، ص 50.
311- همان مدرك ، ص 49.
312- به خدا من نمى دانم منظور عمر از اين جمله چيست ؟ پيغمبر حج و عمره را برخلاف دستور خدا انجام مى داد؟! آيا عمر و مخاطبان وى از پيغمبر آشناتر به اوامر و نواهىخداوند بودند؟! (بخوان و تعجب كن ).
313- صحيح مسلم ، باب المتعة بالحجّ، ص 467 و حديث بعد از آن .
314- متعتان كانتا على عهد رسول اللّه وأ نا أ نهى عنهما واعاقب عليهما:متعة الحجومتعة گ گ النساء! اين سخن از عمر مشهور است . فخر رازى آن را درذيل آيه ((فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ)) و در تفسير آيه ((فَمَا اسْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّاُجُورَهُنَّ)) از سوره نساء، نقل كرده است .
315- متعه زنان ؛ يعنى لذت بردن از زنان با عقد موقت و محدود كه به آن ((صيغه)) مى گويند. در همين فصل و فصل بعد بهتفصيل از آن سخن مى رود (مترجم ).
316- قوشچى از پيشوايان متكلمين اشاعره در شرح تجريد خود، آن را به طورارسال مسلم نقل مى كند. و از طرف عمر عذر خواسته كه اين كار، اجتهاد او بوده است !!.
317- ج 1، كتاب حجّ، باب : جواز تمتّع ، ص 472 - 475.
318- فقيه مشهور مدينه ، متوفاى سال 94 ه‍ (مترجم ).
319- عسفان (بضم عين وسكون ) محلى واقع در بين جحفه و مكه است . مراصد (مترجم )
320- اشاره سعد وقّاص به معاوية بن ابى سفيان بود كه در آن موقع به پيروىاز عمر و عثمان ، حج تمتّع را ممنوع مى دانست . و اينكه به وى گفت ((كافر)) به طورىكه قاضى عياض به نقل نووى در حاشيه اين حديث از شرح صحيح خود نوشته است ،((جاهليت )) است . قاضى مى گويد: حج تمتع درسال هفتم هجرى تشريع شد، معاويه آن روز كافر بود. او درسال بعد (8 هجرى ) مسلمان شد. بايد دانست كه مضاف ((عرش )) حذف شده است . در حقيقتسعد خواسته است بگويد: موقع تشريع اين حكم ، معاويه كافر و منكر خداوند عرش بود.
321- ملاحظه مى كنيد كه بر اثر سختگيرى عمر بزرگان صحابه چگونه درفشار بودند،گ گ و نمى توانستند آزادانه حكم خدا را بيان كنند، تا جايى كه عمران بنحصين بايد در لحظه مرگ آن را افشا كند، آنهم با ناراحتى و اين سفارش كه تا من زندهام اظهار نكن !! عجبا! دو حكمى كه نص صريح قرآن دلالت بر آن دارد و پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - خود عمل كرده و به اصحاب نيز دستور مى داد، و ابوبكر هممعمول مى داشت ، بايد بدلخواه عمر متروك شود، و مرتكب آن به شدت مجازات گردد!!(مترجم ).
322- ج 1، ص 130 (درباره حجّ تمتّع ).
323- زرقانى ، در جلد دوم ، صفحه 178 در شرح موطأ مالك ، سخنى در شرح اينحديث دارد كه اهل مطالعه از آن بى نياز نيستند. زرقانى تصريح كرده است كه پيغمبراكرم - صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتع را انجام داد. اصحاب حضرت هم با پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتع را انجام دادند. و نفس اينعمل ، دليلى است كه مقدم بر اجتهاد به رأ ى مى باشد؛ يعنى عمر حق نداشته در اين بارهرأ ى دهد. و اجتهاد كند؛ زيرا اجتهاد در مقابل نص است (مترجم ).
324- ج 1، ص 337.
325- ابن عبدالبرّ اندلسى ، در كتاب پر ارجش : جامع بيان العلم وفضله ،در باب: فضل السنة ومباينتها لاقاويل العلماء. و نگاه كنيد به مختصر آن ، تأ ليف علاّمهمحمصانى بيروتى ، ص 226.
326- كتاب : جامع بيان العلم ، باب :فضل السنة ومباينتها لاقاويل العلماء.
327- ج 1، ص 479 (كتاب الحج ، باب : متعة الحج ) حديث بعد از آن صريحتر است.
328- ج 1، ص 157.
329- ج 1، ص 467 - 470.
330- بايد اين حديث نقل شودتا عظمت على وزهرا - عليهماالسّلام - معلوم گردد(مترجم ).
331- گفتيم كه متعه زنان ؛ يعنى برخوردارى والتذاذ از ايشان با عقد موقت و درمدت محدود و با تعيين مبلغ ، در مقابل عقد دائم كه ازدواج معمولى است (مترجم ).
332- فخر رازى براى تحريم متعه ، به اين گفته عمراستدلال مى كند! ر.ك : تفسير وى ذيل آيه : ((فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّفَريضَةً)).
333- سوره نساء، آيه 24.
334- ج 1، ص 467، باب : التمتع بالحج .
335- كاش ! يك نفر معناى اين حرف را مى دانست ! نمى دانيم از كجا تحريم متعه رااستفاده كرد؟ آيا خليفه متعه را از خصائص پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى دانست ، يااز خصايص زمان حضرت به شمار مى آورد؟ هيچكدام نبود. چونحلال محمّد تا روز قيامت حلال ، و حرام او تا قيامت حرام است .
336- رجم و سنگسار كردن ، يكى از حدود و كيفرهاى الهى است كه جز پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - كسى نمى تواند آن را تشريع كند. بعلاوه كسى كهقائل به متعه است ، حلال بودن آن را از كتاب و سنت استنباط مى كند، اگر اجتهادش درمشروعيت اين دو متعه با واقع اصابت كرد، آن را اخذ مى كند، و اگر در اجتهادش به خطارفت ، امر شبهه ناكى است كه در صورت عمل به آن حدى بر او نيست ؛ زيرا حدود، باشبهات برطرف مى شود.
337- خلاصه آنچه مؤ لف در كتب مذكور آورده و در منابع ديگر؛امثال كتاب پر ارج ((الغدير)) و ((الزواج والطلاق )) شيخ محمد جواد مغنيه آمده است ، ايناست كه : ((متعه )) به حكم قرآن و سنت مسلم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، مشروع ومعمول بوده است . و تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در قيد حيات بود آن را منع نكرد ودر زمان ابوبكر و عمر نيز معمول بود، ولى عمر آن را منع كرد. دانشمندان و مفاخر فقها ومحدّثان اهل تسنّن نيز آن را به عنوان ازدواج محدود ومشروع در زمانرسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - پذيرفته اند. مانند: بخارى ، مسلم ، احمدحنبل ، طبرى ، ابو داوود، ابن جريح ، ابن انبارى ، بيهقى ، حاكم نيشابورى ، بغوى ،زمخشرى ، اندلسى ، قرطبى ، فخر رازى ، نووى ، بيضاوى ، ابن حبان ، ابن كثير ،ابوالسعود، گ گ سيوطى ، شوكانى و آلوسى وغيره . بنابراين ، چنانكه مؤ لفعاليقدر اشاره فرموده ، اين ازدواج موقت ، ميان گروهى از صحابه و تابعين هممعمول و مرسوم بوده ، ولى از ترس حكم عمر، جرأ ت اظهار آن را نداشته اند!
شيعه كه آن را از منبع وحى الهى و مظهر الهام غيبى گرفته و هنوز هم مانند زمان پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - ، مشروع مى داند، مى گويد: متعه يك نوع ازدواج محدود است وداراى شش شرط مى باشد:
1 - بايد مدت آن معلوم باشد، يك ساعت ، يك ماه ، يكسال يا بيشتر.
2 - اجرت و مهر آن پرداخت شود.
3 - مانند عقد دائم بايد با عقد صحيح باشد و ايجاب وقبول ، تحقق يابد.
4 - جدايى مرد و زن از يكديگر با بذل مهر يا انقضاى مدت ، انجام مى گيرد.
5 - بايد عده نگاه دارد كه دو طهر، يعنى 45 روز است .
6 - زنى كه متعه شده از شوهر ارث نمى برد. و اين خود يك ارفاقى در حق طرفين استكه تحميلى در كار نباشد. اولاد متعه مانند فرزندان زن دائمى است و از پدر و مادر ارثمى برد. و هيچگونه فرقى با ساير فرزندان ندارد. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: ((الغدير)) ج 6، ص 220 تا 240.
نكته اى را كه بايد در اين مورد يادآور شويم اين است كه : بسيارى از مردم بى اطلاع چهاز شيعه و چه ساير فرق اسلامى و حتى غير اسلامى ، تصور مى كنند متعه يا صيغه يكامر رايج در بين ما شيعيان است و ديگر نمى دانند كه اين كار يك راهحل مهم و مشروع براى جلوگيرى از ارتكاب حرام است ، و چه بسا كه براى صدها هزارنفر در طول عمر يك بار هم اتفاق نيفتد (مترجم ).
338- ج 5 ، ص 361.
339- دنباله داستان اين است كه : وقتى يحيى بن اكثم وارد شد، مأ مون گفت : تو راغمناك مى بينم ؟
وگفت : يا اميرالمؤ منين ! اندوه من بخاطر حادثه اى است كه در اسلام پديد آمده است ؟
مأ مون گفت : چه حادثه اى ؟
يحيى گفت : اعلام خليفه به حلالبودن زنا!گ
گ مأ مون گفت : زنا؟!
گفت : آرى ، متعه زنا است !!
مأ مون گفت : به چه دليل ؟
گفت : به دليل آيه ((قَد اَفْلَحَ المُؤ مِنُونَ وَالَّذينَ هُمْ لِفُروجِهِم حافِظُونَ اِلاّ عَلى اَزْواجِهِماَوْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُهُمْ فَاِنَّهُم غَيْرُ مَلُومينَ فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَاُولئكَ هُمُ العادُونَ)).
چون متعه نه ازدواج معمول و نه كنيزى است كه به تملك انسان در مى آيد، پس ‍ بايد زناباشد.
زهرى هم از على (رض ) روايت كرده كه گفت : پيغمبر به ما فرمود اعلام كنيم متعه كهحلال بود، حرام شده است !
مأ مون گفت : اين حديث زهرى در كتب حديث آمده است ؟
يحيى گفت : آرى .
مأ مون گفت : پس اعلام كنيد كه متعه حرام است ! مأ مورين هم تحريم آن را اعلام كردند (ر.ك: وفيات الا عيان ، ج 6، ص 100).
روشن است كه مأ مون از بيم فتنه و فساد مردم و علماى سوء، لاجرم اعلام خود را پسگرفت و از افشاى آن حقيقت ، لب فرو بست . جالب اينجاست كه قاضى القضاة يحيىبن اكثم كه متعه ؛ يعنى ازدواج موقت را عمل زنا مى داند و خليفه را از اعتقاد به مباح بودنو اعلام آن بر حذر مى دارد، طبق نوشته عموم مورخان ، از جمله خود ابن خلكان در شرححال وى ، مبتلا به عمل قوم لوط و ارتكاب فعل شنيع امرد بازى و لواط بوده است !
يحيى بن اكثم متعه ، عمل مشروع زمان پيغمبر و ابوبكر و قسمتى از عهد عمر را زنا مىدانست و به دليل اينكه عمر آن را حرام كرد، بهفاعل آن حد زنا جارى مى ساخت ، ولى خود لواط مى كرد و حدى هم نداشت ! ابن خلكان ازخطيب بغدادى نقل مى كند كه در تاريخ بغداد نوشته است ، مأ مون از يحيى بن اكثمپرسيد اين شعر از كيست :

قاضى يرى الحد فى الزنا و لا
يرى على من يلوط من بأ س
يعنى : ((يك قاضى هست كه مى گويد: زنا كردن حد دارد، ولى كسى كه لواط مى كند،عيبى ندارد؟!گ
لا احسب الجور ينقضى و على ال‍
‍-امة و آل من آل عباس
يعنى :((گمان نمى كنم مادام كه يك نفر از بنى عباس بر سر كار باشد،ظلم وستم ازميان برود!)).
سپس ابن خلكان مى نويسد: ابوالفرج اصفهانى در ((اغانى )) قسمتى از وقايع امردبازى يحيى را آورده و از جمله نقل مى كند كه : روزى مأ مون براى امتحان يحيى ، غلام امردزيبايى را با وى تنها گذاشت و يحيى با او به عشق بازى پرداخت ! چون مأ مون پى بهموضوع برد، وارد مجلس شد و اين شعر را خواند:
متى تصلح الدنيا و يصلح اهلها
و قاضى القضاة المسلمين يلوط
يعنى : ((چگونه دنيا و مردم دنيا اصلاح مى شود، در حالى كه قاضى القضات مسلمينلواط مى كند؟!)).
سپس مى گويد: مسعودى در مروج الذهب قسمتى از اخبار يحيى را در اين باره آورده است ،كه ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم ؟
ولى شما خوانندگان براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به اغانى ابوالفرج اصفهانى ، ومروج الذهب مسعودى و تاريخ بغداد و رياض النظرة سيوطى تا به ميزان ديندارىقاضى القضات كه متعه را زنا مى دانست ، ولى براىعمل شنيع لواط حدى قائل نبود پى ببريد؛ چون ما نيز از ذكر آن همه فجايع و مفاسداخلاقى كه از پرتو دورى مردم از حكومت عادله ائمّه معصومين - عليهم السّلام - و انحرافاز جاده مستقيم ، دامنگير اعلم علماى عصر يحيى بن اكثم شده بود، معذوريم .
راجع به استدلال قاضى القضات به آيات شريفهاول سوره مؤ منين ، بايد گفت كه : دليل قرآنى بر مشروعيت متعه همان آيه ((فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ)) است . كسانى كه متعه راحلال مى دانند آن را ازدواج ناميده اند چنانكه قاضى عياض و ابن عبدالبر قرطبى وديگران مى گويند: ازدواجى است كه ز ن از شوهر ارث نمى برد و نكاح بلاميراث است .بنابراين متعه داخل در ((اِلاّ على اَزْواجِهِم ))، يعنى آيه اى كه قاضى به آن استناد كردهاست . و نه تنها اين آيه ناسخ متعه نيست ، بلكهدليل بر مباح بودن آن است . و چيز سومى نيست كه به گفته قاضى القضات ، حرام وزنان باشد (پاورقى دو صفحه قبل را نيز ملاحظه فرماييد. مترجم ).
340- ر. ك : صفحه 25 از جزء اول آن كتاب ، قسمت : ((ماجاء فى النداء للصلاة )).
341- صحيح مسلم ، باب : صفة الاذان .
342- آنچه درباره ابومحذوره نقل كرديم ، مورد اتفاق علماى تراجم ورجال است . رجوع كنيد به اصابه ابن حجر و غيره كه عيناً يادآور شده اند.
343- ر . ك : شرح حال سمرة بن جندب در استيعاب ، و الاصابه و غيره .
344- ((وَ اِنَّكَ لَعلى خُلُقٍ عَظيمٍ))، (سوره قلم ، آيه 4).
345- ر. ك : خاتمه كتاب ما ((ابو هريره )).
346- سوره نجم ، آيه 3.
347- براى چه پنهان داشت ؟! وقتى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - حيرانبود، بهتر نبود عمر پيشدستى كند و حضرت را از ناراحتى در آورد؟! (مترجم ).
348- سنن ابو داوود باب : ((بدء الاذان )). ساير بزرگان محدثين و مورخين نيز آنرا نقل كرده و از ارسال مهمات دانسته اند.
349- محدثين اين اذان را از عبداللّه بن زيد، نخستين اذانى مى دانند كه در اسلامپديد آمد. با اين وصف چنانكه مى بينيد ((الصلاة خير من النوم )) در آن نيست . با اينكهاذان براى نماز صبح بوده است . پس اى مسلمانان اين بند از كجا آمد؟!
350- اين حديث را ابو داوود در باب كيفيت اذان در سنن خود و ترمذى در صحيح آوردهو شخص اخير گفته است : روايتى حسن و صحيح است . ابن حبان و ابن خزيمه همنقل كرده اند و صحيح دانسته اند. ابن ماجه هم در باب ((آغاز اذان )) در سنننقل كرده است . ساير ارباب سنن و اصحاب اخبار و حديث هم روايت كرده اند.
351- زرقانى در تعليق خود بر اين حديث ، در شرح موطأ مالك مى گويد: اين دوچوب ، همان ناقوس بوده است ؛ يك چوب كوچك بود كه به چوب بزرگتر مى زدند و ازآن صدا برمى خاست . زرقانى در پيرامون اين حديث سخنى دارد كه بجاستاهل علم آن را ملاحظه فرمايند (موطأ مالك ، ج 1، ص 120 - 125).
352- تفصيل آن در شرح زرقانى آمده است .
353- ر. ك : شرح زرقانى .
354- سوره نجم ، آيه 3 .
355- سوره انبيا، آيه 26.
356- سوره اعراف ، آيه 203.
357- سوره يونس ، آيه 15.
358- سوره احقاف ، آيه 8.
359- سوره قيامت ، آيه 15 - 18.
360- بحث پيرامون اين آيه شريفه قبلاً در مقدمه مؤ لف و ساير موارد گذشت(مترجم ).
361- سوره حاقه ، آيه 43 - 66.
362- سوره آل عمران ، آيه 159.
363- ر . ك : باب : ((بدء الاذان و مشروعيته )) در سيره حلبيه ، جزء دوم كه ازتعجّب ، دهان انسان باز مى ماند!
364- مستدرك حاكم ، ج 4، كتاب الفرائض ، باب : ((رد الصدقه ميراثاً)) ص348.
365- ابن حجر در ((اصابه )) به نقل از حلية الاولياء در شرححال عبداللّه بن زيد، تصريح به صحت آن نموده است .
366- سوره حجرات ، آيه 1 و 2.
367- صحيح بخارى ، ج 3، ص 127.
368- كتاب ((داعى السماء))تأ ليف نويسنده شرق ،استاد عباس محمود عقاد،ص 136-142.
369- يكى از فرزندان اميرالمؤ منين على - عليه السّلام - است (مترجم ).
370- در نظر ما جامعه شيعه ،اگر راويان حديث دوازده امامى باشند ويكى از ائمّهآنها را به عدالت ستوده باشد، حديث ((صحيح )) است وچنانچه عده اى از آنها به عدالتستوده شده باشند ((حسن )) مى باشد.واگر راويان ،در حديث ذكر شده باشند ((مسند)) ودرغير اين صورت ((مرسل )) است و چنانچه سلسله راويان در هر طبقه كه حديث رانقل كرده اند بحدى برسند كه مفيد قطع ويقين باشد ((متواتر)) ودر غير اين صورت((خبر واحد)) مى باشد وچنانچه در هر طبقه بيش گ گ از سه نفر آن را روايت كرده باشند((مستفيض ))است و((مشهور)) هم ناميده مى شود (مترجم ).
371- مستدرك حاكم ، ج 3،كتاب : معرفة الصحابه ، ص 171.
372- طحاوى در ((مشكل الا ثار)) و ابن مردويه بهنقل از متقى هندى ، در كنز العمال ، ج 6، ص 277، حديث 397.
373- علاء الدين على بن محمد قوشچى ، طاشكبرى زاده ، از وى در كتابش ‍((الشقايق النعمانية )) ياد كرد، و نوشته است كه او در سمرقند نزد علماى آنجا بهتحصيل پرداخت . علوم رياضى را از قاضى زاده رومى الغ بيك پسر شاهرخ ميرزا فراگرفت . سپس به كرمان رفت و بعد به سمرقند برگشت و از آن پس به قسطنطنيهرفت . سلطان محمد فاتح پادشاه عثمانى او را گرامى داشت و مدرسه اياصوفيه را دراختيار او گذاشت و به او حقوق و مزايايى اختصاص داد. شرح تجريد وى شرحى است بر((تجريد العقايد)) خواجه نصيرالدين طوسى ؛ فيلسوف و متكلّم شيعه معروف به ((شرحجديد)) در علم كلام . قوشچى به سال 879 در قسطنطنيه درگذشت . و در جوار ابو ايوبانصارى به خاك رفت .
374- شرح تجريد، اواخر مبحث امامت (قوشچى از مفاخر متكلمين - علماى عقايد و مذاهب -اشاعره مى باشد).
375- فَخّ (به فتح فاء و تشديد خاء) ناحيه اى نزديك مكه بوده است كه حسين بنعلى ؛ نوه امام حسن مجتبى - عليه السّلام - در آنجا بهسال 169 هجرى خود و گروهى از افراد خاندان و پيروانش به شهادت رسيدند - مراصد(مترجم ).
376- سيره حلبى ، ج 2، باب : آغاز اذان و مشروعيت آن ، ص 110.
377- سوره بقره ، آيه 229.
378- سوره بقره ، آيه 230.
379- صحيح مسلم ، ج 1، كتاب الطلاق ، باب : الطلاق الثالث ، ص 575. سننبيهقى ، ج 7، ص 336. سنن ابو داوود، كتاب الطلاق . اين حديث اخيرى را در آن مأ خذ ازباب نسخ مراجعه نمودن به زن سه طلاقه ، ملاحظه كنيد.
شايد اين حديث دلالت داشته باشد كه سه طلاق ، اصلاًباطل است ؛ چون كار لغوى است . به همين جهت است كه سعيد بن مسيّب و جماعتى از تابعين، چنين عقيده داشته اند. ولى راه صواب آن است كه كار لغو و بازى در گفتن ((ثلاثاً))است كه در اين صورت ملغى مى شود. ولى جمله ((انت طالق )) اثر خود را مى بخشد؛ زيراجدى است و بازى در آن راه ندارد.
380- صحيح مسلم ، ج 1، كتاب الطلاق ، باب الطلاق الثالث ، ص 575.
381- مستدرك و تلخيص آن ، ج 2، ص 196.
382- تلخيص مستدرك ، ج 1، ص 314.
383- سنن بيهقى ، ج 7، ص 336. تفسير قرطبى ، ج 3، ص 130 و...
384- سيره محمدبن اسحاق ، ج 2، ص 191.
385- قاسم بك امين مصرى ، در كتاب : تحرير المرأ ة ، ص 172 از نسائى ،قرطبى و زيلعى نقل كرده ، ولى استناد به ابن عباس است . چه بسا كه اين حديث به علتاينكه لعب و بيهوده است ، به طور كلى دلالت كند بر فساد طلاق سوم . سعيد بن مسيّب وجماعتى از تابعين هم اين نظر را دارند، ولىقول درست اين است كه : ((لعب )) در قول سوم است كه ملغى مى شود، اما هرگاه گفت ((انتطالق ))؛ اثر خود را مى بخشد، زيرا جدى است و لعبى در آن نيست .
386- الديمقراتيه ، ص 150.
387- ص 246 و بعد از آن .
388- سبحان اللّه ! وقتى جايز باشد كه مجتهدين در آن مدت كم به واسطه تغييرزمان ميان دو خليفه ، فتوا را تغيير بدهند. پس بايد فاتحه نصوص احكام كتاب و سنت راخواند!! واى ، واى ! اگر مجتهدين بخواهند از اين راه - كه متكى به هيچ دليلى نيست - واردشوند و با تغيير زمان ، فتوا بدهند!
389- اين هم از آن حرفهاست كه دليلى بر آن نيست بلكه ادله بر خلاف آن قائماست .
390- به چه دليل ؟!
391- در زمان ابن قيم ، تغييرى حاصل نشده بود كه موجب شود حكم شرعى كه درقرآن و سنت منصوص بود، تغيير كند. ابن قيم ، فقط به عنوان اينكه آنچه در زمانپيغمبر و صحابه بوده است ، حكم خداست به آنعمل كرده است .
392- بلكه براى اينكه به نص كتاب (قرآن ) و صريح سنت پيغمبر خاتم - صلّىاللّه عليه وآله - عمل كرده باشند. (مؤ لّف ) ولى به نظر ما محاكم مصر متوجه شده اندكه تاكنون به اشتباه رفته اند، نتيجه فقه مقارن و آشنايى به فقه شيعه اين حسن راداشته است كه اهل تسنن ، كم كم متوجه شده اند كه ((شيعه ))در پيروى واطاعت از پيغمبراكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بهتر رفتار گ گ نموده است . و از جمله همين قانون سهطلاق است كه به همان وضع ، مطابق كتاب و سنت ، ميان شيعهمعمول است (مترجم ).
393- وفات ابوبكر در شب چهارشنبه 22 جمادى الا خرسال سيزده هجرى بود. مدت خلافتش ، دو سال و سه ماه و ده روز بود.
394- ((تراويح )) نماز جماعت مستحبى در شبهاى ماه رمضان است . نامگذارى آن بهتراويح بدين جهت است كه بعد از خواندن هر چهار ركعت ، مى نشينند و استراحت مى كنند.ولى ما شيعه اماميه آن را انجام نمى دهيم . و نمازهاى مستحبى ماه رمضان را بسان پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - بپاى مى داريم كه فرمود: ((صلّوا كما رأ يتمونى اصلى ؛ يعنى :نماز بخوانيد همانطور كه من مى خوانم )).
395- ر. ك : صحيح بخارى ، ج 1، كتاب : الصلاة التراويح ، ص 233. صحيحمسلم ، ج 1، باب : الترغيب فى قيام رمضان و هو التراويح ، كتاب : صلوة المسافرين وقصرها، ص 283 و بعد از آن .
396- عبد قارى از مردم قاره هم پيمان بنى زهره و خزانه دار عمر بود. وى از عمر،ابو طلحه ، ابو ايّوب انصارى و ابو هريره روايت مى كند، پسرش محمد و زهرى و يحيىبن جعدة بن هبيره نيز از وى روايت مى كنند. به سن 78 سالگى درسال 80 ه‍ از دنيا رفت .
397- ارشاد السارى ، شرح صحيح بخارى ، ج 5، ص 4.
398- ابو هلال حسن بن عبداللّه عسكرى از دانشمندان ادبيات عرب و لغت دان است .كتاب ((الاوايل )) كه به سال 395ه‍ از تأ ليف آن فراغت يافته است ، از اوست .
399- سوره احزاب ، آيه 36.
400- مسند احمد، ج 4، ص 370.
401- مسند احمد، ج 5، ص 406. (حافظ ذهبى نيز در شرححال يحيى بن عبداللّه جابر، در ((ميزان الاعتدال )) از جرير ضبى از يحيى جابرنقل كرده است .
402- سوره نساء، آيه 176. (اين حديث را جماعتى از حافظان سنن و احكام ،نقل كرده اند. و در مستدرك حاكم ، جلد چهارم ، ص 339 (كتاب الفرائض ) هم موجود است .حاكم در آنجا تصريح كرده است كه اين حديث با شرط بخارى و مسلم صحيح است . ذهبىنيز آن را در تلخيص مستدرك آورده و گفته است به شرط شيخين صحيح است (مراجعه كنيد).
403- سوره نساء، آيه 11.
404- سوره انفال ، آيه 75.
405- فقيه معروف اهل مدينه (متوفّاى سال 95 هجرى ) كه از تابعين و همعصر امامزين العابدين - عليه السّلام - واز فقهاى نامىاهل تسنّن بوده است (مترجم ).
406- اين حديث را گروهى از حافظان تسنّننقل كرده اند. و در مستدرك حاكم ، جلد چهارم ، ص 339 (كتاب الفرائض ) نيز مى باشد.حاكم در آنجا تصريح مى كند كه اين حديث با شرط بخارى و مسلم صحيح است . ذهبى همآن را در تلخيص ‍ مستدرك ، با حكم به صحت آن به شرط بخارى و مسلم آورده است .
407- مستدرك حاكم ، ج 4، كتاب الفرائض ، ص 340.
408- ج 6، ص 15.
409- بيهقى در سنن ، ابن سعد در طبقات و صاحب كنزالعمال در جلد ششم ، ص 15 نيز اين روايت رانقل كرده اند.
410- به نقل از بيهقى در شعب الايمان و كنزالعمال ، ج 6، ص 15.
411- هر كس خواستار تفصيل تحير عمر در مسئله ارث جدّ است ، آن را از كتب معتبربويژه مستدرك حاكم و كنز العمّال متقى هندى ، طلب كند.
412- آيا اين يك بام و دو هوا نيست ؟ (مترجم ).
413- ج 6، كتاب الفرائض ، ص 7، حديث 110.
414- گويى خليفه تا آن موقع متوجه نبود كه آنها از جانب مادر برابرند. جاىتعجب است كه برخى از اهل سنت ! عمر را از همه صحابه حتى اميرالمؤ منين على - عليهالسّلام - فقيه تر و آشناتر به احكام اسلام مى دانند!! (مترجم )
415- سوره نساء، آيه 7.
416- سوره نساء، آيه 11.
417- ر. ك : موطأ مالك ، ج 2، كتاب الفرائض ، ص 11.
418- ج 6، كتاب الفرايض ، ص 8.
419- چون در غير اين صورت ، تمام ارث خواهر زاده به مادر او مى رسد و دايى اوحقى ندارد (مترجم ).
420- اين حديث در كنز العمّال ، ج 5، ص 166، حديث 3376 آمده است .
421- اين فتوا را بيهقى و ابن ابى شيبه در سنن خود آورده اند. و كنزالعمال ، ج 5، ص 166، حديث 3379.
422- سوره طلاق ، آيه 4.
423- سوره بقره ، آيه 234.
424- زمخشرى در كشاف از على - عليه السّلام - و ابن عباس روايت كرده كه درذيل آيه : ((وَ اُولاتُ الاَحْمالِ)) گفته است : احتياط در مذهباهل بيت - عليهم السّلام - نيز همين است .
425- سوره حج ، آيه 78.
426- اصول الفقه ، دواليبى ، ص 241 و بعد از آن .
427- در اين باره آنچه از خالد محمد خالد در مبحث طلاق سوم در اين كتابنقل كرديم كافى است . به آنجا مراجعه كنيد.
428- حاصل اين كه : عمر بر خلاف آنچه در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وابوبكر و مدتى از خلافت خودش معمول بود، رفتار كرد. آنچه اوعمل مى كرد، متّخذ از گفته پسرش بوده نه رأ ى ابتكارى خودش . و به هر صورت ، كنيزبچه دار حالاتى دارد كه آنچه مورد تأ ييد همه است در صورت مرگ آقايش آزاد است وفروخته نمى شود (مترجم ).
429- سوره مائده ، آيه 6.
430- سوره نساء، آيه 43.
431- اين شهرت را قسطلانى در ارشاد السارى شرح صحيح بخارى ، ج 2، ص131 (مباحث تيمم ) نقل كرده است .
432- اين را از روى خوف گفت ، به دليل جمله بعد عمر، كه او را تهديد كرد.
433- ج 1، ص 50.
434- ج 1، باب معرفة الركعتين اللتين كان يصليها النبىّ بعد العصر، ص 309وبعد از آن گ گ كه اين حديث و دو حديث بعد از آن در آنجا مذكور است .
435- در پايان موارد نهى از نماز بعد از صبح و عصر. و شرح موطأ زرقانى ، درپايان جزء اول .
436- ((مكندر)) پسر محمدبن مكندر قريشى تيمى مدنى ، متوفّاىسال 80 هجرى به نقل شرح موطأ زرقانى . پدرش محمد مكندر نيز - به گفته قيصرانى- پنجاه سال بعد از پسرش در 130 هجرى درگذشت .
437- به نقل زرقانى در پايان جزء اول شرح موطأ و ساير منابع
438- يعنى : ((و امر شد) كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد))، (سورهبقره ، آيه 125).
439- چنانكه محمدبن سعد در طبقات خود، جلد سوم ، صفحه 204 و سيوطى درتاريخ الخلفا، شرح حال عمر، صفحه 53 و ابن ابى الحديد دراحوال عمر، صفحه 113، جلد سوم شرح نهج البلاغه و دميرى درباره ((ديك )) حياتالحيوان و ابن جوزى در صفحه 60 كتاب تاريخ عمر، آورده اند.
440- مسند احمد، ج 1، ص 335.
441- شرح نهج البلاغه ابن ابن الحديد، ج 15، ص 17 و ج 3، ص 387.
442- ج 1، ص 148 (باب : الرجل ينعى الىاهل الميت بنفسه ) و در ج 3، ص 39 (باب : غزوه موته ).
443- ج 1، ص 154.
444- ((انّ العين تدمع والقلب يحزن ولانقول الا ما يرضى ربّنا و انا بفراقك ياابراهيم لمحزون !)).
445- صحيح بخارى ، ج 1، ص 152. صحيح مسلم ، ج 1، باب : البكاء على الميت .
446- صحيح بخارى ، ج 1، باب : البكاء عند المريض ، ص 155 و صحيح مسلم ،ج 1، باب : البكاء على الميت ، ص 341.
447- از اين حديث نيز تأ ييد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بر گريستنبر مُردگان و دستور به آن ،استفاده مى شود. علاوه ،مجرد صدور آن ،از فاطمه زهرا -عليهاالسّلام - بانوى گ گ بانوان ، حجت است .
448- مسند احمد، ج 2، ص 40.
449- صحيح بخارى ، ج 1، ص 255.
450- مسند احمد، ج 1، ص 335.
451- مسند احمد، ج 2، ص 333.
452- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 111.
453- ((ابن الميّت يعذب ببكاء اهله عليه )).
454- سوره فاطر، آيه 18.
455- تاريخ طبرى ، ج 4، وقايع سال سيزده هجرى .
456- شايد صحيح آن ((روضه خاخ )) باشد كه موضعى در بين مكه و مدينه است .
457- علت تهديد على - عليه السّلام - نيز همين بوده است كه زن ناچار شود تا خودآن را در آورد!
458- عمر در اين گونه موارد ابراز شجاعت مى نموده ، ولى در ميدانهاى جنگ ، هيچگاهدست به شمشير نبرد (مترجم ).
459- صحيح بخارى ، ج 4، پايان باب : استتابة المرتدين والمعاندين .
460- بله ، ولى چه بايد كرد عمر است ديگر! (مترجم ).
461- ((لحقه )) شتر شيرده است .
462- ((تطيّر)): فال بد زدن ، از پرواز مرغ ،فال زدن . به فال بد گرفتن (فرهنگ عميد).
463- ج 1، ص 20.
464- اهل ((صفه )) يعنى اصحاب سكو؛ واينان بينوايان صدر اسلام بودند كه دراوايل هجرت پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر روى سكوى جلو مسجد پيغمبر اكرم -صلّى اللّه عليه وآله - روزگار مى گذرانيدند. و هيچ ربطى به صوفى ندارند، چراكه ((صوفى )) از ((صوف ))؛ يعنى پشم گرفته شده است . پس صوفى ، يعنى پشمپوش ، و ربطى به اصحاب صفّه ندارد (مترجم ).
465- به نقل از نويسنده اديب عرب ، محمد لطفى جمعه مصرى ، در كتاب تاريخفلسفة الاسلام ، ص 301.
466- ولى على - عليه السّلام - به عقيده شيعه ، امام بر حق و خليفهبلافصل پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، هيچگاه چنين كارى نكرد و پشيمان نشد ومعذرتنخواست ؛ زيرا او امام معصوم و ما فوق ابناء بشر بود (مترجم )
467- سوره بقره ، آيه 187.
468- ر . ك : تفسير كشاف و ساير تفاسير. واحدى نيز در كتاب اسبابالنزول ، ص 33 آن را آورده است .
469- سوره بقره ، آيه 219.
470- سوره نساء، آيه 43.
471- كنايه تفريطى به پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - است .
472- و كائن بالقليب قليب بدر
من الفتيان والعرب الكرام
ايوعدنا ابن كبشة اِن سنحيا
و كيف حيات اصداء و هام
ايعجزه ان يردّ الموت عنى
و ينشرنى اذا بليت عظامى
الا من مبلغ الرّحمن عنى
بانّى تارك شهر الصيام
فقل للّه يمنعنى شرابى
و قل للّه يمنعنى طعامى
473- سوره مائده ، آيه 91.
474- المستطرف ، تأ ليف : شهاب الدين ابشيهى ، ج 2، باب : 74 مختص به حرمتشراب و نكوهش و نهى از آن .
475- تفسير كبير، ج 3، ص 446 (در تفسير سوره مائده ).
476- ج 3، ص 274.
477- كنز العمال ، ج 5، ص 272، حديث 5391. ابن عساكر هم آن را روايت كرده است.
478- ((حفصه )) دختر عمر بوده است ، به همين جهت پيغمبر به وى ابو حفص ‍ مىگفت (مترجم ).
479- محمدبن اسحاق و سيره نويسان ديگر از جمله ابن كثير در البداية والنهاية ،ج 3، ص 285 نقل كرده است .
480- سيره سيد احمد زينى دحلان ، ج 1، ص 504 در حاشيه سيره حلبيه .
481- سوره يونس ، آيه 15.
482- اين معنا را زينى دحلان در سيره خود، ج 1، ص 512 در حاشيه سيره حلبيه ازآنها نقل كرده است .
3 - اين مطلب را با همين الفاظ، در ص 512، جلداول سيره نبويّه دحلانى ودر معناى گ گ آن ، در سيره حلبيه و البداية والنهايه ابنكثير به نقل از احمد حنبل و مسلم و ابو داوود و ترمذى از عمر خطاب آمده است .
484- سوره انفال ، آيه 67.
485- حتى پيغمبر - نعوذ باللّه (مترجم ).
486- ((وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَى الطّائِفتَيْنِ اَ نَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ اَنَّ غيرَ ذاتِ الشَّوْكَةِتَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ اَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ)) (سورهانفال ، آيه 7).
487- چنانكه در سيره حلبيه و دحلانيه و غيره است .
488- ((كَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالحَقِّ وَ اِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَيُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاَ نَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ)) (سورهانفال ، آيه 5 و 6).
489- در فصل هشتم .
490- معلوم مى شود كه عمر در موارد متعدد درمقابل پيغمبر و خدا، اظهار نظر مى نموده . و اين همان اجتهاد درمقابل نص است (مترجم ).
491- سوره انفال ، آيه 15 - 16.
492- كه نه تقييد خورده و نه تخصيص ، و لو مسلم بگيريم كه آيه در روز جنگبدر نازل شده است زيرا اطلاق و عموم آن مورد ترديد نيست . چنانكه به اتفاقاهل علم ، ((مورد)) طورى است كه ((وارد)) نمى تواند آن را مقيد سازد يا تخصيص دهد.
493- ((اِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى اَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فى اُخْريكُمْ فَاَثابَكُمْغَمّاً بِغَمٍّ)) (سوره آل عمران ، آيه 153).
494- صحيح بخارى ، ج 3، ص 46.
495- البداية والنهاية ، ج 4، ص 329 بهنقل از بخارى و مسلم و غيره .
496- ج 3، ص 38.
497- ((لابعثنّ غداً رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّانه لايولى الدبر يفتح اللّه علىيده )).
498- قد علمت خيبر انّى مرحب
شاكى السلاح بطل مجرب
499- انا الّذى سمتنى امّى حيدرة
كليث غابات كريه المنظرة
او فيكم بالصاع كيل السندرة
500- ج 3، ص 43.