|
|
|
|
|
|
6 - منظور از فواحش چيست ؟ - (فواحش ) جمع (فاحشه ) به معنى گناهانى است كهفوق العاده زشت و تنفرآميز است ، بنابراين پيمان شكنى و كم فروشى و شرك و ماننداينها اگر چه از گناهان كبيره مى باشند، ولى ذكر آنها درمقابل فواحش به خاطر همان تفاوت مفهوم است . 7 - نزديك اين گناهان نشويد - در آيات فوق ، در دو مورد تعبير به لا تقربوا (نزديكنشويد) شده است ، اين موضوع در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز در قرآن تكرار شدهاست ، به نظر مى رسد كه اين تعبير در مورد گناهانى است كه (وسوسه انگيز) استمانند (زنا و فحشاء) و (اموال بى دفاع يتيمان ) و امثال اينها، لذا به مردم اخطار مى كند كه به آنها نزديك نشوند تا تحت تاثير وسوسههاى شديدشان قرار نگيرند. 8 - گناهان آشكار و پنهان - شك نيست كه جمله (ما ظهر منها و ما بطن ) هر گونه گناهزشت آشكار و پنهانى را شامل مى شود، ولى در بعضى از احاديث از امام باقر (ع )نقل شده كه فرمود: ما ظهر هو الزنا و ما بطن هو المحالة : (منظور از گناه آشكار، زنا ومنظور از گناه پنهان ، گرفتن معشوقه هاى نامشروع پنهانى و مخفيانه است ) اما روشناست كه ذكر اين مواد به عنوان بيان يك مصداق روشن است ، نه اينكه منحصر به همين موردبوده باشد. 9 - ده فرمان يهود - در تورات در فصل 20 سفر خروج احكام دهگانه اى ديده ميشود كهبه عنوان ده فرمان در ميان يهود معروف شده است كه از جمله دوم شروع مى شود و بههفدهم از آن فصل ، پايان مى يابد. با مقايسه ميان آن ده فرمان و آنچه در آيات فوق مى خوانيم روشن مى شود كه فاصلهفوق العاده زيادى ميان اين دو برنامه است ، البته نمى توان اطمينان يافت كه توراتكنونى در اين قسمت مانند بسيارى از قسمتهاى ديگر دستخوش تحريف نشده باشد، ولىآنچه مسلم است ده فرمان موجود در تورات اگر چهمشتمل بر مسائل لازمى است اما از نظر وسعت و ابعاد اخلاقى و اجتماعى و عقيده اى در سطحىبسيار پائينتر از مفاد آيات فوق است . 10 - چگونه اين چند آيه چهره مدينه را تغيير داد ؟! در بحارالانوار و همچنين در كتاب اعلام الورى داستان جالبى ديده مى شود كه از تاثيرفوق العاده آيات فوق در نفوس شنوندگان حكايت مى كند و ما اين جريان را طبق نقل بحار الانوار از على بن ابراهيم به طور خلاصه ذيلا مى آوريم : (اسعد بن زراره ) و (ذكوان بن عبد قيس ) كه از طايفه (خزرج ) بودند، به مكهآمدند در حالى كه ميان طايفه (اوس ) و (خزرج ) جنگ طولانى بود و مدتها شب وروز سلاح بر زمين نمى گذاشتند، و آخرين جنگ آنها روز (بعاث ) بود كه در آن جنگطايفه اوس بر خزرج پيشى گرفت ، به همين جهت اسعد و ذكوان به مكه آمدند تا از مردممكه پيمانى بر ضد طايفه اوس بگيرند، هنگامى كه به خانه (عتبة بن ربيعه ) واردشدند و جريان را براى او گفتند در پاسخ گفت : شهر ما از شهر شما دور است ، مخصوصا گرفتارى تازه اى پيدا كرده ايم كه ما را سختبه خود مشغول داشته ، (اسعد) پرسيد چه گرفتارى ؟ شما كه در حرم امن زندگىداريد. (عتبه ) گفت : مردى در ميان ما ظهور كرده كه مى گويد: فرستاده خدا هستم !عقل ما را ناچيز مى شمرد و به خدايان ما بد مى گويد، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما راپراكنده نموده است ! (اسعد) پرسيد اين مرد چه نسبتى به شما دارد؟ گفت : فرزند عبدالله بن عبدالمطلب واتفاقا از خانواده هاى شريف ما است . (اسعد) و (ذكوان ) در فكر فرو رفتند و به خاطرشان آمد كه از يهود مدينه مىشنيدند به همين زودى پيامبرى در مكه ظهور خواهد كرد، و به مدينه هجرت خواهد نمود. (اسعد) پيش خود گفت : نكند اين همان كسى باشد كه يهود از او خبر مى دادند. سپس پرسيد او كجاست ؟ (عتبه ) گفت در حجر اسماعيل كنار خانه خدا هم اكنون نشسته است آنها در دره اى از كوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادى مى يابند، ووارد جمعيت مى شوند ولى من به تو توصيه مى كنم به سخنان او گوش مده و يك كلمهبا او حرف مزن كه او ساحر غريبى است . - و اين در ايامى بود كه مسلمانان در شعب ابى طالب محاصره بودند. اسعد رو به عتبه كرد و گفت پس چه كنم ؟ محرم شده ام و بر من لازم است كه طواف خانهكعبه كنم ، تو به من مى گوئى به او نزديك نشوم ؟! (عتبه ) گفت : مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى ! اسعدوارد مسجدالحرام شد، در حالى كه هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، ومشغول طواف خانه كعبه شد در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعىاز بنى هاشم در حجر اسماعيل در كنار خانه كعبه نشسته بودند. او نگاهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و به سرعت گذشت ، در دور دومطواف با خود گفت : هيچكس احمقتر از من نيست !، آيا مى شود يك چنين داستان مهمى در مكه برسر زبانها باشد و من از آن خبرى نگيرم و قوم خود را در جريان نگذارم ؟!، بهدنبال اين فكر، دست كرد پنبه ها را از گوش بيرون آورد و به دور افكند و در جلوپيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گرفت و پرسيد به چه چيز ما را دعوت مىكنى ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: به شهادت به يگانگى خدا و اينكه منفرستاده اويم و شما را به اين كارها دعوت مى كنم و سپس آيات سه گانه ، فوق كهمشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت كرد. هنگامى كه اسعد اين سخنان پرمعنى و روح پرور را كه با نهاد و جانش آشنا بود شنيد،به كلى منقلب شد و فرياد زد اشهد ان لا اله الا الله و انكرسول الله . اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل يثربم ، از طايفه خزرجم ، ارتباط ما بابرادرانمان از طايفه اوس بر اثر جنگهاى طولانى گسسته ، شايد خداوند به كمك تو اين پيوند گسسته را برقرار سازد. اى پيامبر! ما وصف ترا از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مىدادند و ما اميدواريم كه شهر ما هجرتگاه تو گردد، زيرا يهود از كتب آسمانى خود چنينبه ما خبر دادند، شكر مى كنم كه خدا مرا به سوى تو فرستاد، به خدا سوگند جزبراى بستن پيمان جنگى بر ضد دشمنان به مكه نيامده بودم ، ولى خداوند مرا بهپيروزى بزرگترى نائل كرد. سپس رفيق او (ذكوان ) نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )تقاضا كردند مبلغى همراه آنها به مدينه بفرستد تا به مردم تعليم قرآن دهد و بهاسلام دعوت نمايد و آتش جنگها خاموش گردد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )(مصعب بن عمير) را همراه آنها به مدينه فرستاد و از آن زمان پايه هاى اسلام در مدينهگذاشته شد و چهره مدينه دگرگون گشت . آيه و ترجمه
ثم ءاتينا موسى الكتب تماما على الذى اءحسن و تفصيلالكل شى ء و هدى و رحمة لعلهم بلقاء ربهم يؤ منون(154) و هذا كتب اءنزلنه مبارك فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون(155) اءن تقولوا انما انزل الكتب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغفلين(156) او تقولوا لو انا انزل علينا الكتب لكنا اهدى منهم فقد جاءكم بينة من ربكم و هدى ورحمة فمن اظلم ممن كذب بايت الله و صدف عنها سنجزى الذين يصدفون عن ايتنا سوءالعذاب بما كانوا يصدفون(157)
|
ترجمه : 154 - سپس به موسى كتاب (آسمانى ) داديم ، (نعمت خود را) بر آنها كه نيكوكار بودندتكميل كرديم ، و همه چيز را (كه مورد نياز آنها بود در آن ) روشن ساختيم ، كتابى كهمايه هدايت و رحمت بود، تا به لقاى پروردگارشان (به روز رستاخيز) ايمان بياورند. 155 - و اين كتابى است پر بركت كه ما (بر تو)نازل كرديم ، از آن پيروى نمائيد و پرهيزگارى پيشه كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد. 156 - (ما اين كتاب را با اينهمه امتيازات نازل كرديم ) تا نگوئيد كتاب آسمانى تنهابر دو طايفه پيش از ما (بر يهود و نصارى )نازل شده بود و ما از بحث و بررسى آنها بيخبر بوديم . 157 - يا نگوئيد اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد از آنها هدايت يافته تر بوديم، اينك آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان براى شما آمد و همچنين هدايت و رحمت او، با اينحال چه كسى ستمكارتر از آنها كه آيات خدا را تكذيب كردند و از آنروى گردانيدند يافت مى شود، اما بزودى كسانى را كه از آيات ما روى گردانيدند بهخاطر همين اغراض بى دليلشان مجازات شديد خواهيم كرد. تفسير : پاسخ قاطع به بهانه جويان : در آيات قبل ، سخن از ده حكم اساسى و اصولى اسلام در ميان بود، كه در حقيقت زير بناىبسيارى از احكام اسلامى محسوب مى شود، و از تعبيراتى مانند: ان هذا صراطى مستقيمافاتبعوه (اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد) و مانند آن بر مى آيد كه اين احكام ،مخصوص آئين و مذهب معينى نبوده ، بويژه اينكه تمام آنها از اصولى است كهعقل به روشنى ، آنها را تصديق و تاييد مى كند، و به اين ترتيب مضمون آيات گذشتهبيان احكامى است كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است . به دنبال آن در اين آيات ، مى گويد: سپس به موسى ، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود رابر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودندكامل ساختيم (ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن ). از آنچه گفتيم معنى كلمه (ثم ) كه در لغت عرب معمولا براى (عطف با تاءخير) مىباشد روشن مى گردد، و معنى آيه چنين خواهد بود، نخست به انبياى پيشين ، اينفرمانهاى همگانى و عمومى را ابلاغ كرديم ، سپس به موسى كتاب آسمانى داديم ، و اينبرنامه ها و تمامى برنامه هاى لازم را در آن شرح داديم . به اين ترتيب نيازى به توجيهات مختلف و احيانا ضعيف كه بعضى از مفسران گفته اندنخواهيم داشت . ضمنا اين نكته نيز روشن شد كه (الذى احسن ) اشاره به تمام كسانى است كه نيكوكارند و آماده پذيرش حق و قبول فرمان خدا. (و در آن هر چيز كه مورد نياز بود، و در مسيرتكامل انسان اثر داشت ، بازگو كرده ) (و تفصيلالكل شى ء). (و نيز اين كتاب ، كه بر موسى نازل شد، مايه هدايت و رحمت بود) (و هدى و رحمة ). (تمام اين برنامه ها به خاطر آن بود كه در روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمانبياورند، و با ايمان به معاد، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود) (لعلهم بلقاءربهم يومنون ). ممكن است گفته شود اگر آئين موسى كامل بوده (آنچنان كه كلمه تماما از آن حكايت دارد)آئين مسيح و سپس آئين اسلام ، چه ضرورتى داشته است ؟! ولى بايد توجه داشت كه : هر آئينى براى زمان خود، آئين جامع و كاملى است ، ومحال است آئين ناقص از طرف خدا، نازل گردد، ولى همين آئين كه براى يكزمانكامل بود، ممكن است براى زمانهاى بعد، ناتمام و نارسا باشد، همانطور كه يك برنامهجامع و كامل براى دوره دبستان ، نسبت به دوره دبيرستان نارسا است ، و سر فرستادنپيامبران مختلف با كتب آسمانى متعدد، تا به آخرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و آخرين دستور منتهى گردد، نيز همين است ، البته هنگامى كه بشر آمادگى براىدستور نهائى پيدا كرد و دستور نهائى صادر شد، ديگر نيازى به آئين جديد نيست ودرست همانند افراد فارغ التحصيل كه مى توانند بر اساس معلومات خود بهپيشرفتهاى علمى از طريق مطالعه پيش بروند، پيروان چنين مذهبى نياز به آئين جديدنخواهند داشت و تحرك كافى را از همان آئين نهائى خواهند گرفت . و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه مسائل مربوط به قيامت در تورات اصلى به حدكافى بوده است ، و اگر مى بينيم در توراتهاى كنونى ، و كتابهاى وابسته به آن جز در موارد نادرى اشاره به معاد و رستاخيز نشده است ، به نظر مى رسد كهبيشتر به خاطر تحريف يهود و دنياپرستانى بوده كهمايل بوده اند درباره قيامت كمتر سخن بگويند و كمتر سخن بشنوند. البته در توراتهاى كنونى اشارات مختصرى به مساله قيامت شده است ، ولى به اندازهاى كم است كه بعضى مى خواهند بگويند يهود، اصولا به رستاخيز معتقد نيست ولى اينسخن به مبالغه شبيه تر است تا به يك واقعيت . ضمنا بايد توجه داشت همانطور كه در جلد اول تفسير نمونه (صفحه 156) خاطر نشانساختيم : منظور از ملاقات پروردگار كه در آيات قرآن آمده ، ملاقات حسى و رويت با چشمنيست ، بلكه يكنوع شهود باطنى و ملاقات روحانى است كه بر اثرتكامل انسان در رستاخيز صورت مى گيرد، و يا مشاهده پاداشها و كيفرهاى او در جهانديگر است . در آيه بعد، اشاره به نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته راتكميل مى نمايد و مى گويد: (اين كتابى است كه مانازل كرده ايم ، كتابى است با عظمت و پر بركت و سرچشمه انواع خيرات و نيكيها) (وهذا كتاب انزلناه مبارك ) و (چون چنين است به طور كامل از آن پيروى كنيد، و پرهيزگارى پيشه نمائيد و ازمخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد) (فاتبعوه و اتقوا لعلكمترحمون ) در آيه بعد، تمام راههاى فرار و بهانه جوئيها را به روى مشركان بسته ، نخست بهآنها مى گويد: (ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازاتنازل كرديم تا نگوئيد كه تنها بر دو طايفه پيشين (يهود و نصارى ) كتاب آسمانىنازل شده ، و ما از بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده ايم ، و اگر از فرمان تو سرپيچىكرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد) (ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين ) در آيه بعد همان بهانه به صورت دامنه دارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنهانقل شده است ، و آن اينكه ، اگر قرآن بر آنهانازل نمى شد، ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كههيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت : (و اگر كتاب آسمانى بر مانازل مى شد، ما از همه آنها پذيراتر و هدايت يافته تر بوديم ) (او تقولوا لو اناانزل علينا الكتاب لكنا اهدى منهم ) در حقيقت ، آيه قبل ، منعكس كننده اين بهانه بود كه اگر ما به راه نيامده ايم بر اثربيخبرى از كتب آسمانى بوده و اين بيخبرى معلول آن بوده است كه اين كتب بر ديگراننازل گرديده ، اما اين آيه منعكس كننده حس خود برتربينى آنها و ادعاى بى اساسى استكه در مورد امتياز نژاد عرب بر ديگران داشته اند. نظير همين معنى در سوره فاطر آيه 42 از قول مشركان به صورت يك مساله قاطع نهبه عنوان يك قضيه شرطيه نقل شده است ، آنجا كه مى گويد: (مشركان با نهايت تاكيدقسم ياد كردند كه اگر پيامبرى به سوى آنها بيايد از تمام امتها هدايت يافته ترخواهند بود). و به هر حال قرآن در برابر اين ادعاها مى گويد: خداوند تمام راههاى بهانه جوئى را بر شما بسته است زيرا آيات ودلائل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آميخته با هدايت الهى و رحمتپروردگار) (فقد جائكم بينة من ربكم و هدى و رحمة ). جالب اينكه به جاى تعبير به كتاب آسمانى ، تعبير به (بينه ) شده است ، اشارهبه اينكه اين كتاب آسمانى از هر نظر روشن و روشنگر و آميخته بادلائل قاطع است . (با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى كنند و از آن اعراض مىنمايند پيدا مى شود؟) (فمن اظلم ممن كذب بايات الله و صدف عنها) (صدف ) از ماده (صدف ) (بر وزن حذف ) به معنى اعراض كردن شديد و بدونتفكر از چيزى است ، اشاره به اينكه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه باشدت از آن فاصله گرفتند، بدون اينكه درباره آن كمترين فكر و انديشه اى به كاربرند. گاهى اين كلمه به معنى جلوگيرى كردن و ممانعت ديگران نيز آمده است . در پايان آيه ، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى فكرى كه مطالعه نكردهحقايق را به شدت انكار مى كنند و از آن مى گريزند حتى سد راه ديگران مى شوند، دريك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مى گويد: (به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، گرفتار مجازاتهاى شديد خواهيمكرد، و اين به خاطر همان اعراض بى رويه و بىدليل آنها است ) (سنجزى الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون ) (سوء العذاب ) اگر چه به معنى (مجازات بد) است ، ولى چون مجازات بد،مجازاتى است كه در نوع خود شديد و فوق العاده دردناك باشد، بسيارى از مفسران آن رابه (مجازات شديد) تفسير كرده اند. تكرار جمله (يصدفون ) در هنگام بيان كيفر اينگونه اشخاص ، به خاطر روشن ساختناين حقيقت است كه تمام گرفتاريها و بدبختيهاى آنان از اينجا سرچشمه مى گيرد كهبدون فكر و مطالعه از حقايق ، رويگردان مى شوند، و اگرحداقل به عنوان يك شخص جستجوگر و در حال شك به خود اجازه مطالعه مى دادند هيچگاهگرفتار چنين عواقب دردناكى نمى شدند. آيه و ترجمه
هل ينظرون الا ان تاتيهم الملئكة او ياتى ربك او ياتى بعض ايت ربك يوم ياتىبعض ايت ربك يوم ياءتى بعض ايت ربك لا ينفع نفسا ايمنها لم تكن امنت منقبل او كسبت فى ايمنها خير اقل انتظروا انا منتظرون(158)
|
ترجمه : 158 - آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند، يا خداوند(خودش ) به سوى آنها بيايد (چه انتظار محالى ؟!) يا پاره اى از آيات پروردگار (ونشانه هاى رستاخيز) اما آن روز كه اين آيات و نشانه ها تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادىكه قبلا ايمان نياورده اند و يا عمل نيكى انجام نداده اند سودى به حالشان نخواهد داشت ،بگو (اكنون كه شما چنين انتظارات غلطى داريد) انتظار بكشيد ما هم انتظار (كيفر شما را)مى كشيم ! تفسير : انتظارات بيجا و محال ! در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانىيعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم تا هيچگونه بهانه اى براى توجيهمخالفتهاى خود نداشته باشند. اين آيه مى گويد: اما اين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود سرسختند، كه اين برنامه روشن نيز در آنها تاثير نمى كند، گويا انتظار نابودى خويش ، يا ازميان رفتن آخرين فرصت ، و يا انتظار امور محالى را مى كشند. نخست مى گويد: آنها جز اين انتظار ندارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند!(هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة ) (يا اينكه پروردگارت به سراغ آنها بيايد و او را ببينند، و ايمان بياورند!! (اوياءتى ربك ) در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى كشند، نه اينكه آمدن خداوند يا مشاهده او امكانپذيرباشد، و اين درست به آن مى ماند، كه به شخصقاتل لجوجى كه پس از ارائه مدارك كافى ، باز منكر جرم خود مى باشد، بگوئيم اگراينهمه مدارك را قبول ندارى لابد انتظار دارى شخصمقتول زنده شود و در دادگاه حضور يابد و شهادت بدهد كه تو او را كشته اى ! سپس مى گويد: (يا اينكه بعضى از آيات و نشانه هاى پروردگار كه در آستانهرستاخيز و پايان جهان ، واقع مى شود، و بهدنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد، انجام گيرد) (او ياتى بعض آيات ربك ). بنابراين تعبير به (آيات ربك ) اگر چه به صورت كلى و سربسته ذكر شده امامى تواند به قرينه جمله هاى بعد كه تفسير آن خواهد آمد، به معنى نشانه هاى رستاخيزبوده باشد، مانند زلزله هاى وحشتناك ، و بى فروغ شدن خورشيد و ماه و ستارگان وامثال اينها. و يا اينكه منظور از آن درخواستهاى نامعقولى بوده است كه آنها از پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) داشتند، از جمله اينكه مى گفتند ايمان نمى آوريم مگر اينكه سنگهاىآسمانى بر سر ما ببارد و يا بيابان خشك و سوزان حجاز پر از چشمه ها و نخلستانهاشود!. و به دنبال آن اضافه مى كند: (آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد، ايمان آوردن افراد بى ايمان و آنها كه عمل نيكى انجام نداده اند، پذيرفته نخواهد شد) ودرهاى توبه به روى آنان بسته مى شود، زيرا توبه و ايمان در آن هنگام ، صورتاجبارى و اضطرارى به خود مى گيرد، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت(يوم ياءتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت منقبل او كسبت فى ايمانها خيرا). از آنچه گفتيم روشن شد كه جمله (او كسبت فى ايمانها خيرا) به اين معنى است كه درآن روز نه تنها ايمان آوردن سودى نخواهد داشت ، بلكه آنها هم كه ايمان آورده اند ولىعمل صالحى انجام نداده اند در آن روز انجام عمل صالح بهحال آنها، نفعى ندارد، چه اينكه اوضاع و احوال طورى است كه هر كسى بى اختيار دست ازكارهاى خلاف بر مى دارد و به سوى عمل صالح اجبارا روى مى آورد. در پايان آيه با لحنى تهديدآميز به اين افراد لجوج مى گويد: (اكنون كه شما چنينانتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد، ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما) خواهيمبود) (قل انتظروا انا منتظرون ). ايمان بدون عمل سودى ندارد. از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه راه نجات را در ايمان ، آن همايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود واعمال نيك انجام گيرد، معرفى مى كند. ممكن است اين سئوال پيش آيد كه آيا ايمان به تنهائى كافى نيست هر چند خالى از تماماعمال نيك باشد؟ در پاسخ مى گوئيم درست است كه افراد با ايمان ممكن است لغزشهائى داشته باشند ومرتكب گناهانى شوند و از گناهان خود نيز پشيمان گردند، و به اصلاح خويشپردازند، ولى كسى كه هيچگونه عمل نيكى در تمام عمرش انجام نداده و فرصت كافىداشته است ، بلكه به عكس هر گونه گناه و زشتكارى از او سر زده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اهل نجات باشد و ايمان او به تنهائى مفيد واقعشود، زيرا اصولا نمى توان باور كرد كسى ايمان به مكتبى داشته باشد ولى در تمامعمرش ، حتى يكبار، به برنامه هاى آن مكتب عمل نكند، بلكه به عكس همه دستورات آن رازير پا بگذارد، اين خود دليل روشنى بر عدم ايمان او است ، و به اين ترتيب ايمانبايد حداقل با قسمتى از اعمال نيك همراه باشد، تا معلوم شود ايمانى وجود دارد. آيه و ترجمه
ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى انما امرهم الى الله ثمينبئهم بما كانوا يفعلون(159) من جاء بالحسنة فله عشرا مثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون(160)
|
ترجمه : 159 - كسانى كه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند هيچگونه ارتباطى با آنها ندارى ، كار آنها واگذار به خدا است پس خداآنها را از آنچه انجام مى دادند با خبر مى كند. 160 - هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياوردجز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد و ستمى بر آنها نخواهد شد. تفسير : بيگانگى از نفاق افكنان در تعقيب دستورات دهگانه اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از(صراط مستقيم خدا) و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه در حقيقتتاكيد و تفسير و توضيحى روى همين مطلب است . نخست مى فرمايد: (آنها كه آئين و مذهب خود را پراكنده كردند و به دسته هاى مختلف تقسيم شدند، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچگونهارتباطى با مكتب تو ندارند) زيرا مكتب تو مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراطمستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست (ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهمفى شى ء). سپس به عنوان تهديد و توبيخ اينگونه افراد تفرقه انداز، مى گويد: (كار اينهاواگذار به خدا است ، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت ) (انما امرهم الى الله ثمينبئهم بما كانوا يفعلون ). در اينجا توجه به دو نكته لازم است : 1 - هدف آيه چه اشخاصى هستند؟ جمعى از مفسران معتقدند كه آيه درباره يهود و نصارىنازل شده است كه به دسته جات مختلف و پراكنده تقسيم شدند، و در برابر يكديگرصف بندى كردند. ولى عقيده بعضى ديگر اين است كه آيه اشاره به تفرقه اندازان اين امت است كه بر اثرتعصبها و روح تفوق طلبى و عشق به رياست ، سرچشمه تفرقه و نفاق ، در ميان مردممسلمان مى شوند. ولى محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى درباره تمام افراد تفرقه انداز است ، كه باايجاد انواع بدعتها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى پاشند اعم از آنها كه درامتهاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند. و اگر مشاهده مى كنيم كه در روايات اهلبيت و همچنيناهل تسنن نقل شده است كه اين آيه اشاره به گمراهان و تفرقه اندازان و بدعتگزاران اينامت است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق ، مى باشد زيرا اگر اين مصداق بيان نمى شد،ممكن بود عده اى تصور كنند كه منظور از آن منحصرا ديگران هستند و به اصطلاح ضميررا به ديگران برگردانند و خود را تبرئه كنند!. در روايتى از امام باقر (ع ) كه در تفسير على بن ابراهيم درذيل اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : فارقوا اميرالمومنين عليه السلام و صاروا احزابا:(يعنى آيه اشاره به كسانى است كه از امير مومنان جدا شدند و به دسته جات مختلفتقسيم گرديدند). رواياتى كه در زمينه افتراق و پراكندگى اين امت - به عنوان پيش بينى - از پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده ، نيز اين حقيقت را تاييد مى كند. زشتى تفرقه و نفاق اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آئين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق وتفرقه و پراكندگى بيزار است با تاكيد تمام بازگو مى كند و به پيامبر مى گويدبرنامه و كار تو هيچگونه شباهتى با افراد تفرقه انداز ندارد، خداوند منتقم قهار ازآنان انتقام خواهد گرفت ، و عاقبت شوم اعمالشان را به آنها نشان مى دهد. توحيد نه تنها يكى از اصول اسلام است بلكه تماماصول و فروع اسلام و همه برنامه هاى آن بر محور توحيد دور مى زند، توحيد روحىاست در كالبد همه تعليمات اسلام ، توحيد جانى است كه در پيكر اسلام دميده شده است . اما با نهايت تاسف آئينى كه سر تا پاى آن را وحدت و يگانگىتشكيل مى دهد، امروز آنچنان دستخوش تفرقه نفاق افكنان شده است كه چهره اصلى خود را به كلى از دست داده ، هر روز نغمه شومى همانند صداى جغدى كه در ويرانه مى خوانداز گوشه اى بلند مى شود، و شخصى ماجراجو يا مبتلا به بيمارى روانى و يا كجسليقه اى پرچم مخالفت با يكى از برنامه هاى اسلامى بلند مى كند و جمعى از افرادابله و نادان را گرد خود جمع مى نمايد، و منشا اختلاف تازه اى مى شود. نقش بى اطلاعى و جهل جمعى از توده مردم در اين نفاق افكنى ، همانند نقش بيدارى وآگاهى دشمنان ، بسيار موثر است . گاهى مسائلى را كه قرنها موضوع بحث آن گذشته است ، از نو علم مى كنند و جار وجنجال ابلهانه اى پيرامون آن راه مى اندازند تا افكار مردم را به خودمشغول سازند، اما همانطور كه آيه فوق مى گويد، اسلام از آنها بيگانه است و آنها نيزاز اسلام بيگانه اند و سرانجام برنامه هاى نفاق افكنى شكست خواهد خورد. حملات نارواى نويسنده المنار به شيعه نويسنده تفسير المنار كه بدبينى فوق العاده اى نسبت به (شيعه ) دارد و به هماننسبت از عقائد شيعه و تاريخ آنها بى خبر است ، درذيل اين آيه زير ماسك دعوت به سوى اتحاد فصلى در زمينه شيعه ، صحبت كرده و آنهارا به عنوان تفرقه افكنان و مخالفان اسلام و كسانى كه زير نقاب مذهب به فعاليتهاىسياسى ضد اسلامى پرداخته اند، متهم ساخته است !، گويا وجود كلمه شيعا در آيه فوقكه هيچگونه ارتباطى با مساله تشيع و شيعه ندارد او را به ياد اين مطالب واهى انداختهاست !. نوشته هاى او بهترين پاسخ براى گفته هاى او و روشنترين شاهد براى عدم اطلاع او ازتاريخ و عقايد شيعه است زيرا: 1 - ميان (شيعه ) و (عبدالله سبا) يهودى كهاصل وجود او از نظر تاريخ مشكوك است و به فرض وجود، كمترين نقشى در تاريختشيع و كتب شيعه ندارد پيوند قائل شده و از سوى ديگر ميان (شيعه )) و (باطنيه) حتى ميان (شيعه ) و (فرقه ضاله كه از بزرگترين دشمنان شيعه هستند ارتباطقائل شده است ، در حالى كه مختصر آگاهى از تاريخ شيعه نشان مى دهد كه اينها سخنانموهومى بيش نيست بلكه افترا و تهمت است و از همه عجيبترجمعيت غلات را (آنها كه در حقعلى (عليه السلام ) غلو كردند و او را به خدائى پذيرفتند) كه در فقه شيعه به عنوانيكى از دسته هائى كه كفر آنها قطعى و مسلم است ، شناخته شده اند، به شيعه پيوند داده، و شيعيان را متهم به عبادت اهلبيت و امثال آن كرده است !. مسلما اگر نويسنده المنار تحت تاثير پيش داوريهاى نادرست و تعصبهاى ناروا نبود، وبه خود اجازه مى داد كه عقائد شيعه را از خود شيعه بشنود و در كتابهاى خود شيعهبخواند نه در كتب دشمنان آنها، به خوبى مى دانست كه اين نسبتها نه تنها دروغ و افترااست ، بلكه مضحك و خنده آور است . و از همه عجيبتر اينكه پيدايش شيعه را به ايرانيان نسبت داده اند در حالى كه قرنها پيشاز آنكه ايرانيها شيعه باشند، تشيع در عراق و حجاز و مصر بوده است و مدارك تاريخىگواه زنده اين حقيقت است . 2 - گناه شيعه اين است كه به گفته قطعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه درمعتبرترين منابع اهل تسنن نيز آمده است عمل كرده ، آنجا كه فرمود: من در ميان شما دو چيزگرانمايه به يادگارى مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هيچگاه گمراه نخواهيدشد، كتاب خدا و عترتم گناه شيعه اين است كه اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه از همه آگاهتربه مكتب و آئين او بودند، پناهگاه خود در مشكلات اسلامى قرار داده ، و حقايق اسلام را از آنها گرفته است . گناه شيعه اين است كه به پيروى از منطق و عقل ، و الهام از قرآن و سنت ، باب اجتهاد رامفتوح مى داند، و به فقه اسلام تحرك مى بخشد و مى گويد: چه دليلى دارد كه فهمقرآن و سنت را منحصر به چهارنفر كنيم ، و همه مجبور باشند از آنها پيروى كنند؟! مگر خطابات قرآن و سنت متوجه عموم افراد با ايمان در همه قرون و و اعصار نيست ؟ و مگر صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در فهم قرآن و سنت ، از افرادمعينى پيروى مى كردند؟ پس چرا اسلام را در چهار ديوارى خشك و كهنه اى به نام مذاهبچهارگانه حنفى و مالكى و حنبلى و شافعى محصور سازيم ؟! گناه شيعه اين است كه مى گويد ياران پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند، آنهاكه عملشان مطابق كتاب و سنت است خوب ، و آنها كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنتعمل كردند، بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران شود وافرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت ، كه همهامت اسلامى امامت او را، حد اقل ، در آن زمان قبول دارند، خروج كرد، و آنهمه خونهاىبيگناهان را ريخت نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جيره خوار كه جزء دارو دسته او بودند. آرى شيعه چنين گناهانى را دارد و به آن معترف است ، ولى آيا هيچ جمعيتى را مظلومتر ازشيعه سراغ داريد كه نقطه هاى درخشان و افتخار زندگى و تاريخ او را نقطه هاى ضعفنشان دهند؟ و يكدنيا دروغ و تهمت به او ببندند و حتى اجازه ندهند عقائد صحيح خود را درميان عموم مسلمانان پخش كند، بلكه هميشه عقائد او را از دشمنان او بگيرند نه از خود او؟! آيا اگر جمعيتى به دستور پيامبرش عملكند در حالى كه ديگران عمل نكنند تفرقه انداز و نفاق افكن محسوب مى شود؟ آيا اينها رابايد از راهى كه مى روند باز داشت تا اتحاد برقرار شود؟ يا آنها را كه از بى راههمى روند؟! 3 - تاريخ علوم اسلامى نشان مى دهد كه در غالب اين علوم شيعه پيشقدم بودند تا آنجاكه شيعه را به عنوان پديد آورندگان علوم اسلام مى شناسد. كتابهائى كه علماى شيعه در رشته تفسير و تاريخ و حديث و فقه واصول و رجال و فلسفه اسلامى نوشته اند چيزى نيست كه بتوان آنها را پنهان ساخت ودر تمام كتابخانه هاى آزاد موجود است (البته به استثناى اكثر كتابخانه هاىاهل تسنن كه معمولا اجازه ورود اين كتابها را به كتابخانه هاى خود نمى دهند در حالى كهما اجازه ورود كتابهاى آنها را از قرنها قبل به كتابخانه هاى خود داده ايم !) و گواه زندهاين مدعا است . آيا آنها كه اينهمه كتاب براى عظمت اسلام و پيشبرد تعليمات اسلام نوشته اند، دشمناناسلام بودند؟ آيا دشمنى سراغ داريد كه اينهمه دوستى و محبت كند؟ آيا كسى جز يك عاشق مخلص نسبت به قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مىتواند منشا اينهمه خدمت باشد؟ در پايان سخن بايد بگوئيم اگر مى خواهيد نفاق و تفرقه برچيده شود بيائيد بجاىتهمت به يكديگر، همديگر را آنچنانكه هستيم بشناسيم ، زيرا اين گونه نسبتهاى ناروانه تنها به وحدت اسلام كمك نمى كند، بلكه ضربه محكمى بر پايه هاى وحدت اسلامى مى زند. پاداش بيشتر، مجازات كمتر در آيه بعد، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است ،كرده و تهديدهاى آيه گذشته را با اين تشويقهاتكميل مى كند و مى گويد: هر كسى كار نيكى انجام داد، ده برابر به او پاداش داده مىشود (و من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) و هر كس كار بدى انجام دهد جز به همان مقدار، كيفر داده نمى شود (و من جاء بالسيئة فلايجزى الا مثلها) و براى تاكيد اين جمله را نيز اضافه مى كند كه به آنها هيچگونه ستمى نخواهد شد وتنها به مقدار عملشان كيفر مى بينند (و هم لا يظلمون ). در اينكه منظور از حسنة و سيئة در آيه فوق چيست ؟ و آيا خصوص توحيد و شرك است ، يامعنى وسيعتر دارند؟ ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه هر گونه كار نيك و فكرنيك و عقيده نيك و يا بد را شامل مى شود، زيرا هيچگونه دليلى بر محدود كردن معنى حسنةو سيئة نيست . نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - منظور از جاء به آنچنانكه از مفهوم جمله ، استفاده مى شود، آن است كه كار نيك يا بدرا همراه خود بياورد، يعنى به هنگام ورود در دادگاهعدل الهى ، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد، يا عقيده وعمل نيكى با خود دارد و يا عقيده و اعمال سوئى ، اينها همواره با او هستند و از او جدا نمىشوند و در زندگانى ابدى ، قرين و همدم او خواهند بود. در آيات ديگر قرآن نيز اين تعبير به همين معنى به كار رفته است ، در آيه 33 سوره ق ، مى خوانيم من خشى الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب . بهشت براى آنها استكه خدا را از طريق ايمان به غيب بشناسند و از او بترسند، و قلب توبه كار و مملو ازاحساس مسئوليت با خود در عرصه محشر بياورند. 2 - در آيه فوق مى خوانيم ، پاداش حسنه ده برابر است ، در حالى كه در بعضى ديگراز آيات قرآن تنها به عنوان اضعافا كثيره (چندين برابر) اكتفا شده (مانند آيه 245سوره بقره ) و در بعضى ديگر از آيات ، پاداش پاره اى ازاعمال مانند انفاق را به هفتصد برابر بلكه بيشتر مى رساند، (آيه 261 سوره بقره ) ودر بعضى ديگر اجر و پاداش بيحساب ذكر كرده و مى گويد: انما يوفى الصابروناجرهم بغير حساب آنها كه استقامت بورزند پاداشى بى حساب خواهند داشت (زمر آيه 10). روشن است كه اين آيات هيچگونه اختلافى با هم ندارند، در حقيقتحداقل پاداشى كه به نيكوكاران داده مى شود، ده برابر است و همينطور به نسبت اهميتعمل ، و درجه اخلاص آن و كوششها و تلاشهائى كه در راه آن انجام شده است ، بيشتر مىشود، تا به جائى كه هر حد و مرزى را درهم مى شكند و جز خدا حد آن را نمى داند. مثلا انفاق كه فوق العاده در اسلام اهميت دارد پاداشش از حدمعمول پاداش عمل نيك كه ده برابر است ، فراتر رفته و به اضعاف كثيره يا هفتصدبرابر و بيشتر رسيده است و در مورد استقامت كه ريشه تمام موفقيتها و سعادتها وخوشبختيها است و هيچ عقيده و عمل نيكى بدون آن پا بر جا نخواهد بود، پاداش بى حسابذكر شده است . از اينجا روشن مى شود كه اگر در روايات ، پاداشهائى بيش از ده برابر براى بعضىاز اعمال نيك ذكر شده نيز هيچگونه منافاتى با آيه فوق ندارد. و همچنين اگر در آيه 84 سوره قصص مى خوانيم من جاء بالحسنة فله خير منها كسى كه عمل نيكى انجام دهد پاداشى بهتر از اين خواهد داشت مخالفتى با آيه فوق نداردتا احتمال نسخ در آن برود، زيرا بهتر بودن معنى وسيعى دارد كه با ده برابر كاملاسازگار است . 3 - ممكن است بعضى تصور كنند كه واجب شدن شصت روز به عنوان كفاره درمقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان ، و مجازاتهاى ديگرى در دنيا و آخرت از اينقبيل با آيه فوق كه مى گويد: در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شدسازگار نيست . ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز روشن مى شود و آن اينكه : منظور از مساوات ميان گناه و كيفر. مساوات عددى نيست ، بلكه كيفيتعمل را نيز بايد در نظر گرفت خوردن يك روز روزه ماه رمضان با آنهمه اهميتى كه داردمجازاتش تنها يك روز كفاره نيست بلكه بايد آنقدر روزه بگيرد كه به اندازه احترام آنيك روز ماه مبارك بشود. به همين دليل در بعضى از روايات مى خوانيم كه كيفر گناهان درماه رمضان بيش از ساير ايام است همانطور كه پاداش اعمال نيك در آن ايام بيشتر است تا آنجا كه مثلا يك ختم قرآن در اين ماه برابر با هفتادختم قرآن در ماههاى ديگر است . 4 - نكته جالب ديگر اينكه : آيه فوق نهايت لطف و مرحمت پروردگار را در مورد انسانمجسم مى كند، چه كسى را سراغ داريد كه تمام ابزار كار را در اختيار انسان بگذارد، وهمه گونه آگاهى نيز به او بدهد، رهبران معصومى براى هدايت و راهنمائى او بفرستد،تا با استفاده از نيروى خداداد و رهبرى فرستادگانش كار نيكى انجام دهد، و تازه دربرابر كار او ده برابر پاداش تعيين نمايد، اما براى لغزشها و خطاهايش تنها يك جرمقائل شود تازه راه عذر خواهى و توبه و رسيدن به عفو و بخشش را نيز به روى اوبگشايد. ابوذر مى گويد: صادق مصدق (يعنى پيامبر) فرمود: ان الله تعالى قال الحسنة عشرا و ازيد و السيئة واحدة او اغفرفالويل لمن غلبت آحاده اعشاره : خداوند مى فرمايد: كارهاى نيك و حسنات را ده برابرپاداش مى دهم يا بيشتر، و سيئات را تنها يك برابر كيفر مى دهم و يا مى بخشم ، واىبه حال آن كس كه آحادش بر عشراتش پيشى گيرد (يعنى گناهانش از طاعاتش افزونشود). آيه و ترجمه
قل إ ننى هدئنى ربى إ لى صرط مستقيم دينا قيما ملة إ برهيم حنيفا و ما كان من المشركين(161) قل إ ن صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العلمين (162) لا شريك له و بذلك أ مرت و أ نا أ ول المسلمين (163)
|
ترجمه : 161 - بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده ، آئينى پا بر جا و ضامن سعادتدين و دنيا، آئين ابراهيم همان كسى كه از آئينهاى خرافى محيط خود روى گردانيد و ازمشركان نبود. 162 - بگو: نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من ، همه براى خداوند پروردگارجهانيان است . 163 - شريكى براى او نيست ، و به همين دستور يافته ام ، و من نخستين مسلمانم ! تفسير : اين است راه مستقيم من اين چند آيه و آيات ديگرى كه بعد از آن مى خوانيم و سوره انعام با آن پايان مى پذيرد در حقيقت خلاصه اى است از بحثهاى اين سوره كه در زمينه مبارزه باشرك و بت پرستى بيان شده و تكميل و توضيح بيشترى روى آنها است ، در حقيقت اينسوره با دعوت به توحيد و مبارزه با شرك شروع و با همان بحث نيز خاتمه مى يابد. نخست در برابر عقائد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت پرستان ، خداوند به پيامبرشدستور مى دهد كه بگو پروردگار من مرا به راه راست كه نزديكترين راهها است هدايتكرده است (اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و در هم كوبيدن آئين شرك و بتپرستى است ) (قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم ). جالب توجه اينكه : اين آيه و تعداد زيادى از آياتقبل و بعد با جمله قل : بگو شروع مى شود، و شايد هيچ سوره اى در قرآن ، اين اندازه ،اين جمله در آن تكرار نشده باشد، و اين در حقيقت درگيرى شديد پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) را در اين سوره با منطق مشركان منعكس مى كند. و نيز راه هر گونه بهانه را بر آنها مى بندد زيرا تكرار كلمهقل نشانه اين است كه تمام اين گفتگوها به فرمان خدا و به تعبير ديگر عين منطقپروردگار است ، نه نظرات شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ). روشن است ذكر كلمه قل در اين آيات و مانند آنها در متن قرآن ، براى حفظ اصالت قرآن ونقل عين كلماتى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وحى شده و به تعبيرديگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه تغييرى در الفاظى كه بر او وحىمى شد نمى داد و حتى كلمه قل را كه خطاب پروردگار به او است ، عينا ذكر مى كرد. سپس اين صراط مستقيم را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى دهد: نخست مى گويد:آئينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى ، ابدى و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان (دينا قيما). و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى دادند و حتى آئين خود را به عنوانآئين ابراهيم معرفى مى كردند، اضافه مى كند كه آئين واقعى ابراهيم همين است كه من بهسوى آن دعوت مى كنم نه آنچه شما به او بسته ايد (ملة ابراهيم ). همان ابراهيم كه از آئين خرافى زمان و محيط اعراض كرد، و به حق يعنى آئين يكتاپرستىروى آورد (حنيفا). حنيف به معنى شخص يا چيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كند، ولى در اصطلاح قرآنبه كسى گفته مى شود كه از آئين باطل زمان خود روى گرداند و به آئين حق توجه كند. اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آئين بتپرستى كه آئين نياكان عرب بود نكوهش مى كردند، پيامبر در پاسخ آنها مى گويد: اينسنتشكنى و پشت پا زدن به عقائد خرافى محيط، تنها كار من نيست ، ابراهيم كه مورداحترام همه ما است نيز چنين كرد. سپس براى تاكيد مى افزايد كه او هيچگاه از مشركان و بت پرستان نبود (و ما كان منالمشركين ). بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز پويا و پيگير با آئين شرك بود. تكرار جمله حنيفا و ما كان من المشركين در چند مورد از آيات قرآن با ذكر كلمه مسلما يابدون آن براى تاكيد روى همين مساله است كه ساحت مقدس ابراهيم كه عرب جاهلى به اوافتخار مى كرد از اين عقائد و اعمال غلط پاك بود. در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه بگو نه تنها از نظر عقيده من موحد و يكتاپرستمبلكه از نظر عمل ، هر كار نيكى كه مى كنم ، نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حياتمن همه براى پروردگار جهانيان است براى او زنده ام ، به خاطر او مى ميرم و در راه او هرچه دارم فدا مى كنم ، تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من او است(قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين ). نسك در اصل به معنى عبادت است و لذا به شخص عبادت كننده ناسك گفته مى شود ولىاين كلمه بيشتر درباره اعمال حج به كار مى رود، و مى گويند: مناسك حج ، بعضىاحتمال داده اند كه نسك در اينجا به معنى قربانى بوده باشد ولى ظاهر اين است كه هرگونه عبادتى را شامل مى شود، در واقع نخست اشاره به نماز (صلوة ) به عنوان مهمترينعبادت شده ، بعد همه عبادات را به طور كلى بيان كرده است ، يعنى هم نماز من و هم تمامعباداتم و حتى زندگى و مرگم ، همه براى او است . در آيه بعد براى تاكيد و ابطال هر گونه شرك و بت پرستى ، اضافه مى كند:پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست (لا شريك له ). سرانجام مى فرمايد: و به اين موضوع ، من دستور يافته ام و من اولين مسلمانم (و بذلكامرت و انا اول المسلمين ). چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اولين مسلمان بود در آيه فوق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان اولين مسلمان ذكر شده است ،و در اين باره در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا مى دانيم اگر منظور از اسلام معنى وسيعاين كلمه بوده باشد تمام اديان آسمانى را شامل مى شود و به هميندليل اين كلمه (مسلم ) بر پيامبران ديگر نيز اطلاق شده است ، درباره نوح (عليه السلام) مى خوانيم : و امرت ان اكون من المسلمين مامورم كه از مسلمانان باشم (يونس - 72) و درباره ابراهيم خليل (عليه السلام ) و فرزندشاسماعيل نيز مى خوانيم : ربنا و اجعلنا مسلمين لك : خداوندا ما را براى خودت مسلمان قرارده (بقره - 128) و درباره يوسف (عليه السلام ) آمده است توفنى مسلما: مرا مسلمان بميران (يوسف - 101)و همچنين پيامبران ديگر. البته مسلم به معنى كسى است كه در برابر فرمان خدا تسليم است و اين معنى دربارههمه پيامبران الهى و امتهاى مؤ من آنها صدق مى كند، با اينحال ، اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از نظر كيفيت واهميت اسلام او است ، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همگان بود و يا اولين فرداز اين امت بود كه آئين قرآن و اسلام را پذيرفت . در بعضى از روايات نيز وارد شده است : كه منظور نخستين كسى است كه در عالم ارواحبه دعوت پروردگار و سؤ ال او در زمينه الوهيتش پاسخ مثبت داد. در هر حال آيات فوق روشنگر روح اسلام و حقيقت تعليمات قرآن است ، دعوت به صراطمستقيم ، دعوت به آئين خالص ابراهيم بت شكن ، و دعوت به نفى هر گونه شرك ودوگانگى و چندگانگى ، اين از نظر عقيده و ايمان . و اما از نظر عمل ، دعوت به اخلاص و خلوص نيت و همه چيز را براى خدا بجا آوردن است ،براى او زنده بودن و در راه او جان دادن ، و همه چيز را براى او خواستن ، به او دلبستن واز غير او گسستن ، به او عشق ورزيدن و از غير او بيزارى جستن است . چقدر فاصله است ميان اين دعوت صريح اسلام و مياناعمال جمعى از مسلمان نماها كه چيزى جز تظاهر و خودنمائى نمى فهمند و نمى دانند، و درهر مورد به ظاهر مى انديشند، و نسبت به باطن و مغز، بى اعتنا هستند، و به هميندليل حيات و زندگى و اجتماع و جمعيت و افتخار و آزادى آنها نيز چيزى جز پوستهاى بىمغز نيست !. آيه و ترجمه
قل اءغير الله أ بغى ربا و هو رب كل شى ء و لا تكسبكل نفس إ لا عليها و لا تزر وازرة وزر أ خرى ثم إ لى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيهتختلفون (164)
|
ترجمه : 164 - بگو آيا غير خدا، پروردگارى بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است ،و هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى گناه ديگرى رامتحمل نمى شود سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه درآن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد. تفسير : تاكيدهاى پى درپى و استدلالات گوناگون كه در اين سوره در زمينه توحيد و مبارزه با شرك شده است چقدر حائز اهميت است . در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مى دهد و مى گويد به آنهابگو و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم ، درحالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است و حكم و فرمان او در تمام ذرات اينجهان جارى است ؟! (قل اغير الله ابغى ربا و هو ربكل شى ء). سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )رسيدند و گفتند: اتبعنا و علينا وزرك ان كان خطا!: تو از آئين ما پيروى كن ، اگر برخطا باشد، گناه تو به گردن ما پاسخ مى گويد: هيچكسى جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوشنمى كشد (و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزر وازرة وزر اخرى ). و سرانجام ، همه شما به سوى خدا باز مى گرديد، و شما را به آنچه در آن اختلافداشتيد آگاه مى سازد (ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ). نكته ها در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد: 1 - گاهى بار گناه دگران را بر دوش مى كشيم !
|
|
|
|
|
|
|
|