|
|
|
|
|
|
آيه و ترجمه
و هو الذى انشا جنت معروشت و غير معروشت و النخلو الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و غير متشبه كلوا من ثمره اذا اثمر و اتواحقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين (141)
|
ترجمه : 141 - او است كه باغهاى معروش (باغهائى كه درختانش روى داربستها قرار مى گيرند)و باغهاى غير معروش (درختانى كه نياز به داربست ندارند) آفريد، و همچنيننخل و انواع زراعت را كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند و (نيز) درخت زيتون و انار راكه از جهتى با هم شبيه و از جهتى تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيهيكديگر است در حالى كه طعم ميوه آنها فوق العاده متفاوت ) از ميوه آن به هنگامى كه بهثمر مى نشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد، اسراف نكنيد كه خداوندمسرفين را دوست نمى دارد. تفسير : يك درس بزرگ توحيد در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است . نخست مى گويد: خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگونآفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته ، و بام منظره بديع و دل انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى سازند، و با ميوه هاى لذيذ و پر بركتكام انسان را شيرين مى كنند، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده وسايه بر سر آدميان گسترده ، و با ميوه هاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مى كنند(و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات ). مفسران در تفسير كلمه معروش و غير معروش سهاحتمال داده اند: 1 - همان كه در بالا به آن اشاره شد، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمى ايستند ونياز به داربست دارند، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مى ايستند.(زيرا عرش در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت بهسقف و يا تخت پايه بلندعرش گفته مى شود 2 - منظور از معروش درخت اهلى است كه به وسيله ديوار وامثال آن در باغها حفاظت مى شود و غير معروش درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است . 3 - معروش درختى است كه بر سر پا ايستاده و يا به روى زمين بلند شده اما غير معروشدرختى است كه به روى زمين مى خوابد و پهن مى شود. ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، و شايد ذكر معروشات در آغاز سخن به خاطرساختمان عجيب و شگفت انگيز اين گونه درختان است ، يك نگاه كوتاه به درخت انگور وساقه و شاخه پر پيچ و خم آن ، كه با قلابهاى مخصوصى مجهز است ، و خود را بهاشياء اطراف مى چسباند تا كمر راست كند، شاهد اين اين مدعا است . سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده مى گويد: و همچنين درختاننخل و زراعت را آفريد (و النخل و الزرع ). ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژه اى در زندگانى بشر وتغذيه او برخوردارند (توجه داشته باشيد كه جنت هم به باغ و هم به زمينهاى پوشيدهاز زراعت گفته مى شود). بعد اضافه مى كند كه اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند يعنى با اينكه اززمين واحدى مى رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه درديگرى ديده نمى شود (مختلفا اكله ). سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه هائى مى كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزشحياتى هستند، و مى گويد: همچنين زيتون و انار (و الزيتون و الرمان ) انتخاب اين دو ظاهرابه خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اينكه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوهو خاصيت غذائى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مى فرمايد هم با يكديگر شبيهند وهم غير شبيه (متشابها و غير متشابه ) پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون ،پروردگار مى گويد: از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست ، بخوريد ولىفراموش نكنيد كه به هنگام چيدن ، حق آن را بايد ادا كنيد) (كلوا من ثمره اذا اثمر و آتواحقه يوم حصاده ). و در پايان ، فرمان مى دهد كه اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى دارد (ولا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ). اسراف به معنى تجاوز از حد اعتدال است ، و اين جمله مى تواند اشاره به عدم اسراف درخوردن و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد، زيرا پارهاى از اشخاص به قدرى دست ودل بازند كه هر چه دارند به اين و آن مى دهند و خود و فرزندانشانمعطل مى مانند. نكته ها: در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - پيوند آيه با آيات قبل - در آيات گذشته از اين سوره ، سخن از احكام خرافى بتپرستان در ميان بود، كه از زراعت و چهارپايان نصيبى براى خدا قرار مى دادند، و عقيدهداشتند كه اين سهام بايد به شكل مخصوصى مصرف گردد، و سوار شدن بر پشتبعضى از چهارپايان را تحريم مى كردند و بچه هاى خود را براى بعضى از بتهاقربانى مى نمودند. آيه فوق و آيه اى كه بعد از اين مى آيد در حقيقت پاسخى به تمام اين احكام خرافى است، زيرا صريحا مى گويد خالق تمام اين نعمتها خدا است ، او است كه همه اين درختان و چهارپايان و زراعتها راآفريده است و هم او است كه دستور داده از آنها بهره گيريد و اسراف نكنيد، بنابراينغير او نه حق تحريم دارد و نه حق تحليل . 2 - در اينكه جمله اذا اثمر (هنگامى كه ميوه دهد) با ذكر كلمه ثمرهقبل از آن چه منظورى را تعقيب مى كند، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهرا هدف از اينجمله اين است كه به مجرد اينكه ميوه بر درختان ، و خوشه و دانه در زراعت آشكار شود،بهره گرفتن از آنها مباح و جائز است ، اگر چه حق مستمندان هنوز پرداخته نشده است و اينحق را تنها در موقع چيدن ميوه و در درو كردن (يوم الحصاد) بايد پرداخت (دقت كنيد). 3 - منظور از اين حق كه بهنگام درو بايد پرداخت چيست ؟ بعضى معتقدند همان زكات واجب ،يعنى يكدهم و يك بيستم است ، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكهنازل شده و حكم زكات در سال دوم هجرت و يا بعد از آن در مدينهنازل گرديده است ، چنين احتمالى بسيار بعيد به نظر مى رسد. در روايات فراوانى كه از اهلبيت (عليهم الاسلام ) به ما رسيده و همچنين در بسيارى ازروايات اهل تسنن اين حق ، غير از زكات معرفى شده و منظور از آن چيزى است كه بهنگامحضور مستمند در موقع چيدن ميوه و يا درو كردن زراعت به او داده مى شود، و حد معين وثابتى ندارد. و در اين صورت آيا اين حكم واجب است يا مستحب ، بعضى معتقدند كه يك حكم وجوبى استكه قبل از تشريع حكم زكات بر مسلمانان لازم بوده ولى بعد ازنزول آيه زكات ، اين حكم منسوخ شد، و حكم زكات با حد و حدود معينش به جاى آن نشست . ولى از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) استفاده مى شود كه اين حكم نسخ نشده و به عنوانيك حكم استحبابى هم اكنون به قوت خود باقى است . 4 - تعبير به كلمه يوم ممكن است اشاره به اين باشد كه چيدن ميوه ها و درو كردن زراعتهابهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آنها داده شود،نه اينكه بعضى از افراد بخيل ، شبانه اين كار را بكنند، تا كسى با خبر نشود، دررواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده نيز روى اين موضوع تاكيدشده است . آيه و ترجمه
و من الا نعم حمولة و فرشا كلوا مما رزقكم الله و لا تتبعوا خطوت الشيطن إ نه لكم عدومبين (142) ثمنية أ زوج من الضأ ن اثنين و من المعز اثنينقل ءالذكرين حرم أ م الا نثيين أ ما اشتملت عليه أ رحام الا نثيين نبونى بعلم إ ن كنتم صدقين(143) و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل ءالذكرين حرم أ م الا نثيين أ ما اشتملت عليه أ رحام الانثيين أ م كنتم شهداء إ ذ وصئكم الله بهذا فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذباليضل الناس بغير علم إ ن الله لا يهدى القوم الظلمين 144 (144)
|
ترجمه : 142 - (و او كسى است كه ) از چهارپايان براى شما حيوانات باربر و حيوانات كوچكآفريد، از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى ننمائيدكه او دشمن آشكار شما است . 143 - هشت جفت از چهارپايان (براى شما آفريد) از ميش دو جفت و از بز دو جفت بگو آياخداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا مادهها را؟ يا آنچه رحم ماده هاى آنها در برگرفته ؟اگر راست مى گوئيد (و بر تحريم آنها دليلى داريد) به من خبر دهيد. 144 - و از شتر دو زوج ، و از گاو هم دو زوج ، (براى شما آفريد) بگو كداميك از اينهارا خدا حرام كرده است ؟ نرها را يا ماده ها را؟ و يا آنچه رحم ماده ها را در برگرفته ؟ و آياشما گواه (اين تحريم ) بوديد، هنگامى كه خدا به اين موضوع توصيه كرد؟ بنابراينچه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، تا مردم را از روىجهل گمراه سازند، خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد! . تفسير : اين آيات همانطور كه اشاره شد در پى نفى احكام خرافى مشركان در زمينه زراعت وچهارپايان است ، در آيه قبل سخن از انواع زراعتها و ميوه هاى خداداد در ميان بود، و در اينآيات درباره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى گويد. نخست مى گويد: خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربرو حيوانات كوچك آفريد (و من الانعام حمولة و فرشا). حمولة به معنى جمع است ، و چنانكه علماى لغت گفته اند، مفرد از جنس خود ندارد، و بهمعنى حيوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و نظاير آنها است . فرش به همان معنى معروف است ، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيواناتكوچك تفسير شده است و ظاهرا نكته اش اين است كه اينگونه حيوانات بسيار به زميننزديك هستند، و در برابر حيوانات بزرگ باربر همانند فرشى محسوب مى شوند، هرگاه به بيابانى كه گوسفندانى در آن مشغول چرا هستند از دور بنگريم درست بهفرشى مى مانند كه روى زمين گسترده شده است ، در حالى كه گله شتران هيچگاه از دورچنين منظرهاى ندارد. تقابل حمولة با فرش نيز اين معنى را تاييد مى كند. اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور از اين كلمه ، فرشهائى است كهمردم از حيوانات درست مى كنند، يعنى بسيارى از حيوانات هم براى باربرى مورد استفادهقرار مى گيرند و هم براى تهيه فرش ، ولىاحتمال اول نزديكتر به معنى آيه است . سپس چنين نتيجه مى گيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خدا است و حكم آن به دست اوست ،به شما فرمان مى دهد كه از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد (كلوا مما رزقكمالله ). اينكه نمى گويد از اين حيوانات بخوريد، بلكه مى گويد از آنچه به شما داده استتناول كنيد، به خاطر آن است كه حيوانات حلال گوشت منحصر به چهارپايان نيستندبلكه حيوانات ديگرى نيز حلال گوشتند كه در جمله فوق از آنها ذكرى نشده است . و براى تاكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان ، مى فرمايد: از گامهاى شيطانپيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است (دشمنى كه از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگداده است ) (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ). اشاره به اينكه اينگونه احكام و مقررات بىدليل كه صرفا از پندارهاى خام و هوى و هوسها وجهل و نادانى سرچشمه گرفته ، يك سلسله وسوسه هاى شيطانى بيش نيست ، كه شمارا گام به گام از حق دور كرده و در بيراهه ها سرگردان مى سازد. در ذيل آيه 168 سوره بقره درباره اين جمله توضيح جالبى داده شد. در آيه بعد به عنوان توضيح ، قسمتى از حيواناتحلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسانقابل استفاده اند، شرح مى دهد و مى گويد: خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شماآفريد، از گوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده ) و از بز يك جفت (نر و ماده ) (ثمانية ازواج منالضان اثنين و من المعز اثنين ). پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها صريحابپرسد: آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را(قل آلذكرين حرم ام الانثيين ) يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است (اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ) بعد اضافه مى كند: اگر راست مى گوئيد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روىعلم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد (نبئونى بعلم ان كنتم صادقين ). در آيه بعد چهار زوج ديگر را بيان مى كند و مى فرمايد: از شتر، دو زوج (نر و ماده ) واز گاو هم دو زوج (نر و ماده ) قرار داديم ، بگو كداميك از اينها را خدا حرام كرده است ،نرها يا ماده ها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا گاوهاى ماده است (و منالابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذكرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ). از آنجا كه حكم به حلالبودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها وآفريدگار بشر و تمام جهان هستى است ، بنابراين كسى كه ادعاىتحليل يا تحريم كند، يا بايد از طريق گواهىعقل باشد، و يا شخصا وحى بر او نازل گردد، و يا به هنگام صدور اين فرمان از ناحيهپيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حضور داشته باشد. در آيه قبل تصريح شده بود كه هيچگونه دليل علمى و عقلى براى تحريم اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند،بنابراين تنها احتمال سوم باقى مى ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان ، ازپيامبران الهى ، حاضر و گواه بوده اند، لذا مى فرمايد: آيا شما شاهد و گواه اين مطلببوديد، هنگامى كه خداوند به اين موضوع توصيه كرد (ام كنتم شهداء اذ وصاكم اللهبهذا). و چون جواب اين سؤ ال نيز منفى بوده ، ثابت مى شود كه آنها جز تهمت و افتراء در اينباره سرمايه اى نداشتند. لذا در پايان آيه اضافه مى كند: چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مىبندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلما خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نخواهدكرد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ليضل الناس بغير علم ، ان الله لا يهدى القومالظالمين ). از آيه فوق استفاده مى شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمها است ، ستمبه مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خدا، و ستم به خويشتن و همانطور كهسابقا گفته ايم ، تعبير به ستمكارترين در اينگونه موارد جنبه نسبى دارد، بنابراينمانعى ندارد كه عين اين تعبير در مورد بعضى از گناهان كبيره ديگر ذكر شود. و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه هدايت واضلال الهى جنبه اجبارى ندارد بلكه عوامل و مقدمات آن از خود انسان شروع مى شود،هنگامى كه كسى دست به ظلم و ستم زد، خداوند حمايت خود را از او دريغ مى دارد و دربيراهه ها سرگردان خواهد شد. آيه و ترجمه
قل لا أ جد فى ما أ وحى إ لى محرما على طاعم يطعمه إ لا أ ن يكون ميتة أ و دما مسفوحا أ و لحمخنزير فإ نه رجس أ و فسقا أ هل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عادفإ ن ربكغفور رحيم (145)
|
ترجمه : 145 - بگو در آنچه بر من وحى شده ، هيچ حرامى بر كسى كه غذائى مى خورد نمىيابم بجز اينكه مردار باشد يا خونى كه (از بدن حيوان ) بيرون ريخته يا گوشتخوك كه اينها همه پليدند، يا حيوانى كه در طريق گناه به هنگام سر بريدن ، نام غيرخدا (نام بتها) بر آنها برده شده است ، اما كسانى كه ناچار شوند بدون اينكه بخاطرلذت باشد و يا زياده از حد بخورند (گناهى بر آنها نيست ) پروردگار تو آمرزندهمهربان است . تفسير : بخشى از حيوانات حرام سپس براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهائى كه مشركان در آئين حق گذاشتهبودند، در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه صريحابه آنها بگو در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچكس (اعم از زن و مرد،كوچك و بزرگ ) نمى يابم (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ). مگر چند چيز، نخست اينكه مردار باشد (الا ان يكون ميتة ). يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى ريزد (نه خونهائى كه پس از بريدن رگهاىحيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى موئين در وسط گوشتها باقىمى ماند) (او دما مسفوحا) يا گوشت خوك (او لحم خنزير). زيرا همه اينها رجس و پليدى است و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها وسرچشمه زيانهاى مختلف (فانه رجس ). ضمير انه با اينكه مفرد است ، به عقيده بسيارى از مفسران به هر سه قسمت (گوشتمردار، خون و گوشت خوك ) باز مى گردد، و معنى جمله چنين است همه آنچه گفته شدپليدى است و متناسب با ظاهر آيه نيز همين است كه ضمير به تمام آنها باز گردد، زيراشك نيست كه مردار و خون همانند گوشت خوك پليد است . سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى گويد: يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا برآنها برده شده است (او فسقا اهل لغير الله به ). جالب اينكه به جاى ذكر كلمه حيوان كلمه فسق آمده است و همانطور كه در سابق نيزاشاره كرده ايم ، فسق به معنى خارج شدن از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است ،و لذا به هر گونه گناه فسق گفته مى شود، اما ذكر اين كلمه در برابر رجس كه درمورد سه موضوع حرام سابق گذشت ، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى حرام ،اصولا بر دو دسته است گوشتهائى كه تحريم آنها به خاطر پليدى و تنفر طبع وزيانهاى جسمانى مى باشد، و به آن رجس اطلاق مى گردد، و گوشتهائى كه نه پليداست و نه از نظر بهداشتى زيان آور، اما از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خداو دورى از مكتب توحيد است ، و به همين دليل نيز تحريم شده است . بنابراين نبايد انتظار داشت كه گوشتهاى حرام ، هميشه داراى زيانهاى بهداشتى باشد،بلكه گاهى به خاطر زيانهاى معنوى و اخلاقيش تحريم شده است ، و از اينجا روشن مىشود كه شرائط ذبح اسلامى نيز بر دو گونه است ، بعضى مانند بريدن رگهاىچهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان ، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبلهبودن و گفتن بسم الله و ذبح به وسيله مسلمان جنبه معنوى . در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براىحفظ جان خويش ، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى كنند، استثناء كرده و مى گويد: كسانىكه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست ، مشروط بر اينكه تنها به خاطر حفظ جانباشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد، بخورند در اينصورت پروردگار آمرزنده مهربان آنها را معاف خواهد ساخت (فمن اضطر غير باغ و لاعاد فان ربك غفور رحيم ). در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز بهحريم قوانين الهى نسازند، و به بهانه اضطرار از حدود مقررات خدا پا فراتر ننهند. ولى در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم الاسلام ) مانند روايتى كه در تفسير عياشى ازامام صادق (عليه السلام ) نقل شده چنين مى خوانيم الباغى الظالم و العادى الغاصب :منظور از باغى ستمگر است و منظور از عادى ، غاصب است ، و نيز در روايت ديگرى از امام (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: الباغى الخارج على الامام و العادى اللص : منظور از باغى كسى است كه بر ضد امامعادل و حكومت اسلامى قيام كند و منظور از عادى دزد است . اين روايات و مانند آنها اشاره به اين است كه اضطرار به گوشتهاى حرام معمولا درسفرها رخ مى دهد، اگر كسى در راه ظلم و ستم و يا غصب و دزدى ، اقدام به سفر كند وگرفتار كمبود غذا شود، خوردن گوشتهاى حرام براى او جائز نيست ، گر چه موظف استبراى حفظ جان خود از آن گوشتها استفاده كند، ولى كيفر اين گناه را خواهد داشت چه اينكهمقدمات چنين سفر حرامى را خودش فراهم ساخته است و در هر صورت اين روايات با مفهومكلى آيه كاملا سازگار است پاسخ به يك سؤ ال در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه تمام محرمات الهى در زمينه غذاها منحصر بهچهار چيز شمرده شده است با اينكه مى دانيم غذاهاى حرام منحصر به اينها نيست ، گوشتحيوانات درنده و گوشت حيوانات دريائى (جز ماهى فلس دار) و مانند آنها همگى حرام هستنددر حالى كه در آيه هيچ نامى از آنها به ميان نيامده و محرمات منحصر به چهار چيز شمردهشده است ؟ بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه به هنگامنزول اين آيات در مكه ، هنوز حكم تحريم ساير غذاهاى حرامنازل نشده بود، ولى اين جواب صحيح به نظر نمى رسد، گواه اين سخن آنكه عين همين تعبير يا شبيه آندر بعضى از سوره هاى مدنى نيز ديده مى شود، مانند آيه 173 سوره بقره . ظاهر اين است كه اين آيه ، تنها نظر به نفى احكام خرافى مشركان دارد و به اصطلاح ،حصر اضافى است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد: محرمات الهى اينها هستند نه آنچهشما به هم بافته ايد. براى روشن شدن اين سخن بد نيست مثالى بزنيم ، كسى از ما سؤال مى كند آيا حسن و حسين ، هر دو آمدند، ما در جواب مى گوئيم نه فقط حسن آمد، در اينجامنظورمان اين است كه آمدن نفر دوم ، يعنى حسين را نفى كنيم ، اما هيچ مانعى ندارد كسانديگرى كه اصلا مورد بحث ما نبوده اند آمده باشند، چنين حصرى را حصر اضافى (يانسبى ) مى گويند. اما بايد توجه داشت كه ظاهر حصر، معمولا حصر حقيقى است مگر در مواردى كه قرينه اىدر كار باشد مانند آيه مورد بحث . آيه و ترجمه
و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما إ لا ما حملتظهورهما أ و الحوايا أ و ما اختلط بعظم ذلك جزينهم ببغيهم و إ نا لصدقون (146) فإ ن كذبوك فقل ربكم ذو رحمة وسعة و لا يرد بأ سه عن القوم المجرمين (147)
|
ترجمه : 146 - و بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دار (حيواناتى كه سم يكپارچه دارند) را حرامكرديم و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم ، مگر چربى هائى كهبر پشت اينها قرار دارد، و يا در لابلاى امعاء و دو طرف پهلوها و يا آنها كه با استخوانآميخته است اين را به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند، به آنها كيفر داديم و ما راست مىگوئيم . 147 - اگر ترا تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند) به آنها بگو پروردگار شمارحمت وسيعى دارد، اما در عين حال مجازات او از مجرمان دفع شدنى نيست (راه بازگشت بهسوى شما باز است و فورا شما را مجازات نمى كند ولى اگر به كارهاى خلاف ادامهداديد، كيفر شما حتمى است ) تفسير : محرمات بر يهود در آيات قبل ، حيوانات حرام ، منحصر به چهار چيز شمرده شده بود اما در اين آيات اشارهبه قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود، كه احكاممجهول و خرافى بت پرستان نه با آئين اسلام سازگار است و نه با آئين يهود، (و نهبا آئين مسيح كه معمولا در احكامش از آئين يهود پيروى مى كند). تازه در اين آيات تصريح شده كه اين قسمت از محرمات بر يهود نيز جنبه مجازات و كيفرداشته و اگر مرتكب جنايات و خلافكاريهائى نمى شدند، اين امور نيز بر آنها حرام نمىشد، بنابراين جا دارد از بت پرستان سؤ ال شود اين احكام ساختگى را از كجا آورديد؟! لذا نخست مى گويد: بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم (و على الذين هادواحرمنا كل ذى ظفر). ظفر (بر وزن شتر) در اصل به معنى ناخن مى باشد، ولى به سم حيوانهاى سم دار (آنهاكه همچون اسب ، سمهائى دارند كه شكاف ندارد نه مانند گوسفند و گاو كه داراى سمشكافته مى باشند) نيز اطلاق شده زيرا سمهاى آنها شبيه ناخن است ، و نيز به پاىشتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد گفته اند. بنابراين از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه تمام حيواناتى كه سم چاك نيستند اعم ازچهارپايان يا پرندگان ، بر يهود تحريم شده بود. از سفر لاويان تورات كنونى فصل 11 نيز همين معنى اجمالا استفاده مى شود آنجا كه مىگويد: از ميان بهائم ، هر سم چاك دارى كه تمام شكاف و نشخوار كننده باشد بخوريد، اما ازنشخوار كنندگان سم چاكان اينها را نخوريد، شتر را با وجودى كه نشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست ، آن براى شما ناپاك است . از جمله بعد در آيه فوق كه تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده نيز مى تواناستفاده كرد كه شتر براى يهود به كلى حرام بوده است (دقت كنيد). سپس مى فرمايد: پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كردهبوديم (و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما). و به دنبال آن ، سه مورد را استثناء مى كند، نخست چربيهائى كه در پشت اين دو حيوانقرار دارد (الا ما حملت ظهورهما). و چربيهائى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته (او الحوايا). و چربيهائى كه با استخوان آميخته شده است (او ما اختلط بعظم ) ولى در پايان آيهتصريح مى كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، اما به خاطر ظلم و ستمى كه مىكردند، از اينگونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند(ذلك جزيناهم ببغيهم ). و براى تاكيد اضافه مى كند: اين يك حقيقت است و ما راست مى گوئيم (و انا لصادقون ). در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد 1 - در اينكه بنى اسرائيل چه ظلم و ستمى كرده بودند كه خداوند پاره اى از نعمتهائىرا كه مورد علاقه آنها بود بر آنها تحريم كرد؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچهاز آيه 160 و 161 سوره نساء استفاده مى شود اين است كه علت تحريم مزبور چند چيزبوده است : ظلم و ستم بر ضعفاء و جلوگيرى كردن از دعوت انبياء در مسير هدايت مردم ، و رباخوارى ، و اموال مردم را به ناحق خوردن ، آنجا كه مى فرمايد فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عنسبيل الله كثيرا و اخذهم الربا و قدنهوا عنه و اكلهماموال الناس بالباطل 2 - جمله و انا لصادقون كه در آخر آيه آمده است ، ممكن است اشاره به اين نكته باشد كهصدق و حقيقت مطلب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم نه آن است كه يهود درپاره اى از سخنان خود مى گفتند، و آن را به عنوان فرمانى دائر بر تحريم اين امور ازناحيه اسرائيل (يعقوب ) معرفى مى كردند زيرا يعقوب چنانكه در آيه 93 سورهآل عمران آمده است هرگز، حكم به حرام بودن ايناموال نكرده بود، و اين تهمتى بود كه يهود بر او بستند (براى توضيح بيشتر بهتفسير نمونه ذيل آيه فوق جلد سوم صفحه 6 مراجعه فرمائيد). از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تكذيب نمايند، در آيه بعد خداوند به پيامبرش دستورمى دهد كه اگر ترا تكذيب كنند به آنها بگو پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورىدارد و شما را زود مجازات نمى كند بلكه مهلت مى دهد، شايد از اشتباهات خود برگرديدو از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آئيد (فان كذبوكفقل ربكم ذو رحمة واسعة ). ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد،بدانيد كيفر خداوند قطعى است ، و سرانجام دامان شما را خواهد گرفت ، زيرا مجازات اواز جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست (و لا يرد باسه عن القوم المجرمين ). اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى سازد كه بعد از شرح اين همهخلافكاريهاى يهود و مشركان باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى كند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت مانند ربكم (پروردگار شما) ذو رحمة (صاحب رحمتاست ) واسعة (رحمتش پهناور مى باشد) راه بازگشت را به سوى آنها گشوده ، تا اگركمترين آمادگى براى اين موضوع در آنها وجود داشته باشد، تشويق شوند و به سوىحق باز گردند، اما براى اينكه رحمت پهناور الهى باعث جرئت و جسارت و طغيان آناننگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مىكند. آيه و ترجمه
سيقول الذين أ شركوا لو شاء الله ما أ شركنا و لا ءاباؤ نا و لا حرمنا من شى ء كذلككذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا بأ سنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن وان انتم الا تخرصون (148) قل فلله الحجة البلغة فلو شاء لهدئكم اجمعين (149) قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فإ ن شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواءالذين كذبوا بايتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون (150)
|
ترجمه : 148 - به زودى مشركان (براى تبرئه خويش ) مى گويند اگر خدا مى خواست نه مامشرك مى شديم و نه پدران ما، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، كسانى كه پيش از آنهابودند نيز همين گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم ) كيفر ما را چشيدند، بگو آيادليل قاطعى (بر اين موضوع ) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاى بىاساس پيروى مى كنيد و تخمينهاى نابجا مى زنيد. 149 - بگو براى خدا دليل رسا (و قاطع ) است (بطورى كه بهانه اى براى هيچكسباقى نمى گذارد) اما اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت مى كند (ولى چونهدايت اجبارى بى ثمر است اين كار را نمى كند) 150 - بگو گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است ، بياوريداگر آنها (به دروغ ) گواهى دهند تو با آنها (همصدا نشو و) گواهى مده ، و از هوى وهوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند پيروى مكن . تفسير : فرار از مسئوليت به بهانه جبر به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت ، در اين آيات اشاره به پاره اىاز استدلالات واهى آنان و پاسخ آن شده است : نخست مى گويد: به زودى مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزىهاى حلال چنين مى گويند كه اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان مابت پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، پس آنچه ما كرده ايم و مى گوئيمهمه خواست او است (سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا منشى ء). نظير اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن ديده مى شود، در سورهنحل آيه 35 و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ ناو لا حرمنا من دونه من شى ء و در سوره زخرف آيه 20 و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم، نشان مى دهد كه مشركان مانند بسيارى از گناهكارانى كه مى خواهند با استتار تحتعنوان جبر از مسئوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند، معتقد بهاصل جبر بوده اند، و مى گفتند: هر كارى را ما مى كنيم خواست خدا و مطابق اراده او است ، واگر نمى خواست چنين اعمالى از ما سر نمى زد، آنها در حقيقت مى خواستند خود را از اين همهگناه تبرئه كنند، و گر نه وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد كه بشر دراعمال خويش آزاد است نه مجبور، به همين دليل اگر كسى ظلمى در حق او كند، ناراحت مىشود و او را مؤ اخذه مى كند و در صورت توانائى مجازات مى نمايد، همه اينها نشان مىدهد كه مجرم را در عمل خويش آزاد مى بيند، نه مجبور، و هرگز به اين عنوان كهعمل او مطابق خواست خدا است ، حاضر نمى شود از عكس العمل صرف نظر كند. (دقت كنيد) البته اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه آنها مدعى بوده اند سكوت خدا در برابر بتپرستى و تحريم پاره اى از حيوانات ، دليل بر رضايت او است زيرا اگر راضى نبودمى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد. و با ذكر جمله و لا آباؤ نا مى خواسته اند به عقايد پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند وبگويند اين چيز تازهاى نيست كه ما مى گوئيم ، همواره چنين بوده است . اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده ، نخست مى گويد: تنها اينها نيستند كهچنين دروغهائى را بر خدا مى بندند بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مىگفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند(كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا). آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبياء را تكذيب مى كردند زيراپيامبران الهى با صراحت بشر را از بت پرستى و شرك و تحريمحلال خداوند باز داشتند نه نياكانشان گوش دادند و نه اينها، با اينحال چگونه ممكن است خدا را راضى به اين اعمال دانست ، اگر او به ايناعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد، اصولادعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است . سپس مى گويد: به آنها بگو آيا راستى دليل قطعى و مسلمى بر اين ادعا داريد اگرداريد چرا نشان نمى دهيد (قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا) و سرانجام اضافه مى كند كه شما به طور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد (ان تتبعون الا الظن و ان انتم الاتخرصون ). در آيه بعد براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى كند، و مى گويد: بگوخداوند دلائل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكامحلال و حرام اقامه كرده است هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريقعقل ، به طورى كه هيچگونه عذرى براى هيچكس باقى نماند(قل فلله الحجة البالغة ) بنابراين آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش ، عقائد واعمال ناروايشان را امضا كرده است ، و نيز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشانمجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنانبيهوده بود، اقامه دليل ، دليل بر آزادى اراده است . ضمنا بايد توجه داشت كه حجت در اصل از ماده حج به معنى قصد مى باشد و به جاده وراه كه مقصود و منظور انسان است محجه گفته مى شود، و بهدليل و برهان نيز حجت ، اطلاق مى گردد زيرا گوينده قصد دارد به وسيله آن مطلب خودرا براى ديگران ثابت كند. و با توجه به معنى بالغة (رسا) روشن مى شود كهدلائل خداوند براى بشر از طريق عقل و نقل و بوسيله دانش و خرد، و همچنين فرستادنپيامبران ، از هر نظر روشن و رسا است ، به طورى كه جاى هيچگونه ترديد براى افرادباقى نماند، و به همين دليل خدا پيامبران را معصوم از هر گونه خطا و اشتباه قرار دادهتا هر گونه ترديد و دودلى را از دعوت آنان دور سازد. و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهدكرد (فلو شاء لهداكم اجمعين ) در حقيقت اين جمله اشاره به آن است كه براى خدا كاملا امكان دارد همه انسانها را اجبارا هدايتكند، آنچنان كه هيچكس را ياراى مخالفت نباشد ولى در اين صورت نه چنان ايمانى ارزشخواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو اين ايمان اجبارى انجام مى گردد، بلكه فضيلت وتكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيارخويش بپيمايد. بنابراين هيچگونه منافاتى بين اين جمله و آيه سابق كه نفى جبر در آن آمده است نيست ،اين جمله مى گويد: اجبار كردن بندگان كه شما ادعا مى كنيد، براى خدا امكان دارد، ولىهرگز چنين نخواهد كرد، چون بر خلاف حكمت و مصلحت آدمى است . در حقيقت آنها قدرت و مشيت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر كرده بودند درحالى كه قدرت و مشيت خدا حق است ، ولى نتيجه آن جبر نيست او خواسته است كه ما آزادباشيم و راه حق را به اختيار خود بپيمائيم . در كتاب كافى از امام كاظم (عليه السلام ) چنيننقل شده است كه فرمود: ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرةفالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان ، حجت آشكار، رسولان و انبياء وامامانند، و حجت باطنه ، عقول و افكارند. و در امالى شيخ طوسى از امام صادق (عليه السلام ) چنيننقل شده است كه از تفسير آيه فوق (فلله الحجة البالغة ) از آن حضرتسئوال كردند، حضرت فرمود: ان الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة عبدى اءكنت عالما فانقال نعم ، قال له اءفلا عملت بما علمت ؟ و انقال كنت جاهلا قال له اءفلا تعلمت حتى تعمل ؟ فيخصمه فتلك الحجة البالغة : خداوند در روز رستاخيز به بنده خويش مى گويد بنده من ! آيا مى دانستى (و گناه كردى) اگر بگويد آرى ، مى فرمايد چرا به آنچه مى دانستىعمل نكردى ؟ و اگر بگويد نمى دانستم ، مى گويد: چرا ياد نگرفتى تاعمل كنى ؟ در اين موقع فرو مى ماند، و اين است معنى حجت بالغه . بديهى است منظور از روايت فوق اين نيست كه حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا بابندگان در قيامت است ، بلكه خداوند حجتهاى بالغه فراوانى دارد كه يكى از مصداقهايشهمان است كه در حديث فوق آمده است زيرا دامنه حجتهاى بالغه خداوند وسيع است هم در دنياو هم در آخرت . در آيه بعد براى اينكه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيزاصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى كند كه اگر شهود معتبرىدارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهائى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند، تحريم كرده ،اقامه كنند، لذا مى گويد اى پيامبر! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحريماينها مى دهند بياوريد. (قل هلم شهدائكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا). سپس اضافه مى كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند (و قطعا پيدانمى كنند) و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشوو مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده . (فان شهدوا فلا تشهد معهم ) از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه در مجموع آيه هيچگونه تضادى وجود ندارد، و اينكهدر آغاز از آنها مطالبه شاهد مى كند و سپس مى گويد: شهود آنها را نپذير، توليداشكالى نمى كند، زيرا منظور اين است كه آنها از اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه اينكه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتبآسمانى بر تحريم اين امور ندارند، بنابراين تنها خودشان كه مدعى هستند، شهادت مىدهند و بديهى است چنين شهادتى مردود است . به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد كه اين احكام ساختگى ، صرفا از هوى و هوس وتقليدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هيچگونه اعتبارى ندارد. لذا در جمله بعد مى گويد: از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنهاكه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريكقائل شده اند، پيروى مكن . (و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يؤ منونبالاخرة و هم بربهم يعدلون ). يعنى بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زندهاى است ، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات ازطرف خدا، بى اساس و بى ارزش است . آيه و ترجمه
قل تعالوا اءتل ما حرم ربكم عليكم أ لا تشركوا به شيا و بالولدين إ حسنا و لا تقتلوا أولدكم من إ ملق نحن نرزقكم و إ ياهم و لا تقربوا الفوحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلواالنفس التى حرم الله إ لا بالحق ذلكم وصئكم به لعلكم تعقلون (151) و لا تقربوا مال اليتيم إ لا بالتى هى أ حسن حتى يبلغ أ شده و أ وفواالكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا إ لا وسعها و إ ذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربىو بعهد الله أ وفوا ذلكم وصئكم به لعلكم تذكرون (152) و أ ن هذا صرطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصئكم به لعلكم تتقون (153)
|
ترجمه : 151 - بگو بيائيد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم :اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، و فرزندانتان را از(ترس ) فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى دهيم ، و نزديك كارهاى زشت و قبيح نرويدچه آشكار باشد چه پنهان ، و نفسى را كه خداوند محترم شمرده بهقتل نرسانيد، مگر به حق (و از روى استحقاق ) اين چيزى است كه خداوند شما را به آنسفارش كرده ، تا درك كنيد. 152 - و به مال يتيم جز به نحو احسن (و براى اصلاح ) نزديك نشويد تا به حد رشدبرسد، و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد، هيچكس را جز به مقدار توانائى تكليف نمى كنيم ، و هنگامى كه سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت نمائيد حتىاگر در مورد نزديكان بوده باشد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مىكند تا متذكر شويد. 153 - و اينكه اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى )پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آنسفارش مى كند تا پرهيزگار شويد. تفسير : فرمانهاى دهگانه ! پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آياتقبل ، گذشت ، اين سه آيه اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديفاول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى كند، و از آنها دعوت مىنمايد كه بيايند و حرامهاى واقعى الهى را بشنوند و تحريمهاى دروغين را كنار بگذارند.نخست مى گويد به آنها بگو بيائيد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانمو برشمرم (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ): 1 - اينكه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد (الا تشركوا به شيئا). 2 - نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد (و بالوالدين احسانا). 3 - فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد (و لا تقتلوا اولادكم من املاق ). زيرا روزى شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهيم (نحن نرزقكم و اياهم). 4 - به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد خواه پنهان يعنى نه تنها انجام ندهيد بلكه به آن هم نزديك نشويد (و لا تقربوا الفواحش ما ظهرمنها و ما بطن ). 5 - دست به خون بيگناهان نيالائيد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خونآنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اينكه طبق قانون الهى اجازهقتل آنها داده شده باشد (مثل اينكه قاتل باشند) (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الابالحق ). به دنبال اين پنج قسمت براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: اينها امورى است كه خداوند بهشما توصيه كرده ، تا دريابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نمائيد (ذلكم وصاكم بهلعلكم تعقلون ). 6 - هيچگاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد، تا هنگامى كه به حد بلوغبرسند (و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده ). 7 - كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد، (و اوفواالكيل و الميزان بالقسط). و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است ، مختصر كم و زيادىصورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست ، بهدنبال اين جمله اضافه مى كند هيچكس را جز به اندازه توانائى تكليف نمى كنيم (لا نكلفنفسا الا وسعها). 8 - به هنگام داورى يا شهادت و يا در هر مورد ديگر سخنى مى گوئيد عدالت را رعايتكنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادتبه حق به زيان آنها تمام گردد (و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ). 9 - به عهد الهى وفا كنيد و آنرا نشكنيد (و بعهد الله اوفوا). در اينكه منظور از عهد الهى در اين آيه چيست ، مفسران احتمالاتى داده اند، ولى مفهوم آيه ،همه پيمانهاى الهى را اعم از پيمانهاى (تكوينى ) و (تشريعى ) و تكاليف الهى وهر گونه عهد و نذر و قسم را شامل مى شود. و باز براى تاكيد در پايان اين چهار قسمت ، مى فرمايد: (اينها امورى است كه خداوندبه شما توصيه مى كند، تا متذكر شويد) (ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون ). 10 - (اين راه مستقيم من ، راه توحيد، راه حق و عدالت ، راه پاكى و تقوا است از آن پيروىكنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف وپراكنده مى كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى پاشد (و ان هذا صراطى مستقيمافاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ). و در پايان همه اينها براى سومين بارتاكيد مى كند كه اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند تا پرهيزگارشويد (ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون ). در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - شروع از توحيد و پايان به نفى اختلاف -قابل ملاحظه اينكه در اين دستورات دهگانه ، نخست از تحريم شرك شروع شده است كهدر واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است ، و در پايان نيز بهنفى اختلاف كه يكنوع شرك عملى محسوب ميشود، پايان يافته است . اين موضوع اهميت مساله توحيد را در همه اصول و فروع اسلامى روشن ميسازد كه توحيدتنها يك اصل دينى نيست بلكه روح تمام تعليمات اسلام ميباشد، 2 - تاءكيدهاى پى در پى - در پايان هر يك از اين آيات سه گانه به عنوان تاكيد جملهذلكم وصاكم به ، (اين چيزى است كه خداوند شما را به آن توصيه ميكند) آمده است ، بااين تفاوت كه در آيه اول با جمله لعلكم تعقلون و در آيه دوم با جمله لعلكم تذكرون ودر جمله سوم با جمله لعلكم تتقون ختم شده است . و اين تعبيرات مختلف و حساب شده گويا اشاره به اين نكته است كه نخستين مرحله بههنگام دريافت يك حكم ، (تعقل ) و درك آن است ، مرحله بعد، مرحله يادآورى و (تذكر)و جذب آن مى باشد و مرحله سوم كه مرحله نهائى است ، مرحلهعمل و پياده كردن و (تقوا) و پرهيزگارى است . درست است كه هر كدام از اين جمله هاى سه گانه بعد از ذكر چند قسمت از ده فرمان فوقآمده است ولى روشن است كه اين مراحل سه گانه اختصاص به احكام معينى ندارد، زيرا هرحكمى تعقل و تذكر و تقوا و عمل لازم دارد، بلكه در حقيقت رعايت جنبه هاى فصاحت و بلاغتايجاب كرده كه اين تاكيدات در ميان آن احكام ده گانه پخش گردد. 3 - فرمانهاى جاويدان - شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه اين فرمانهاى دهگانهاختصاصى به آئين اسلام ندارد بلكه در همه اديان بوده است ، اگر چه در اسلام بهصورت گسترده ترى مورد بحث قرار گرفته است ، و در حقيقت همه آنها از فرمانهائىاست كه عقل و منطق به روشنى ، آنها را درك مى كند، و به اصطلاح از (مستقلات عقليه ) است و لذا در قرآن مجيد در آئين انبياى ديگر نيز اين احكام كم وبيش ديده مى شود. 4 - اهميت نيكى به پدر و مادر - ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه باشرك ، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريمقتل نفس ، و اجراى اصول عدالت ، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاىاسلامى است . اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه توجه كنيم به جاى تحريم آزار پدر و مادر كههماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است ، موضوع احسان و نيكى كردن ، ذكر شده استيعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن ، احسان و نيكى درمورد آنان نيز لازم و ضرورى است . و جالبتر اينكه كلمه (احسان ) را به وسيله (ب) متعدى ساخته و فرموده است(بالوالدين احسانا)، و ميدانيم احسان گاهى با (الى ) و گاهى با (ب ) ذكر مىشود، در صورتى كه با الى ذكر شود، مفهوم آن نيكى كردن است هر چند بطور غيرمستقيم و بالواسطه باشد، اما هنگامى كه با (ب ) ذكر مى شود معنى آن نيكى كردنبطور مستقيم و بدون واسطه است ، بنابراين آيه تاكيد مى كند كه موضوع نيكى بهپدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود. 5 - قتل فرزندان به خاطر گرسنگى - از اين آيات بر مى آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطرتعصبهاى غلط زنده به گور مى كردند بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى شد، نيز ازترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانيدند خداوند در اين آيه آنها را به خوان گستردهنعمت پروردگار كه ضعيفترين موجودات نيز از آن روزى مى برند توجه داده و از اين كارباز مى دارد. با نهايت تاسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما درشكل ديگرى تكرار مى شود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذائى روى زمين ، كودكانبى گناه در عالم جنينى از طريق كورتاژ بهقتل مى رسند. گر چه امروز براى سقط جنين دلائل بى اساس ديگرى نيز ذكر مى كنند، ولى مساله فقرو كمبود مواد غذائى يكى از دلائل عمده آن است . اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن ، نشان مى دهد كه عصر جاهليت در زمان ما بهشكل ديگرى تكرار مى شود و (جاهليت قرن بيستم ) حتى در جهانى وحشتناكتر وگسترده تر از جاهليت قبل از اسلام است .
|
|
|
|
|
|
|
|