بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 4, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     VV000001 -
     VV000002 -
     VV000003 -
     VV000004 -
     VV000005 -
     VV000006 -
     VV000007 -
     VV000008 -
     VV000009 -
     VV000010 -
     VV000011 -
     VV000012 -
     VV000013 -
     VV000014 -
     VV000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مخصوصا در رواياتى كه از پيشوايان اسلام به ما رسيده روى اين موضوع كرارا تكيهشده است ، در روايتى چنين مى خوانيم :
نهى امير المؤ منين ان يتيمم الرجل بتراب من اثر الطريق :
على (عليه السلام ) از تيمم كردن به روى خاكهاى آلوده كه در جاده ها است نهى فرمودقابل توجه اينكه تيمم اگر چه در قرآن و حديث بمعنى همين وظيفه مخصوص اسلامى استولى در لغت بمعنى قصد كردن است ، در حقيقت قرآن مى گويد: به هنگامى كه مى خواهيدتيمم كنيد بايد تصميم بگيريد قطعه زمين پاكى را از
ميان قطعات مختلف زمين انتخاب نموده و بر آن تيمم كنيد، قطعه اى كه طبق مفهوم(صعيد) كه از ماده صعود است روى زمين قرار گرفته ، و در معرض ريزش بارانها وتابش آفتاب و وزش باد باشد، روشن است چنين خاكى كه زير دست و پا نبوده و داراىاين صفات است نه تنها استفاده از آن بر خلاف بهداشت نيست بلكه همانطور كه در جلدسوم ذيل آيه 43 سوره نساء شرح داديم طبق گواهى دانشمندان اثر ميكرب كشىقابل ملاحظه اى دارد!.
فلسفه وضو و تيمم
درباره فلسفه (تيمم ) در جلد سوم به اندازه كافى بحث شد، اما درباره فلسفه(وضو)، شك نيست كه وضو داراى دو فايده روشن است : فايده بهداشتى و فايدهاخلاقى و معنوى ، از نظر بهداشتى شستن صورت و دستها آن هم پنج بار و يالااقل سه بار در شبانه روز، اثر قابل ملاحظه اى در نظافت بدن دارد، مسح كردن برسر و پشت پاها كه شرط آن رسيدن آب به موها يا پوست تن است ، سبب ميشود كه ايناعضا را نيز پاكيزه بداريم ، و همانطور كه در فلسفهغسل اشاره خواهيم كرد تماس آب با پوست بدن اثر خاصى درتعادل اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك دارد.
و از نظر اخلاقى و معنوى چون با قصد قربت و براى خدا انجام مى شود اثر تربيتىدارد مخصوصا چون مفهوم كنائى آن اين است كه از فرق تا قدم در راه اطاعت تو گام برمى دارم مؤ يد اين فلسفه اخلاقى و معنوى است .
در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) ميخوانيم :
انما امر بالوضوء و بدء به لان يكون العبد طاهرا اذا قام بين يدى الجبار، عند مناجاتهاياه ، مطيعا له فيماامره ، نقيا من الادناس و النجاسة ، مع ما فيه من ذهابالكسل ، و طرد النعاس و تزكية الفؤ اد للقيام بين يدى
الجبار :
(براى اين دستور وضو داده شده و آغاز عبادت با آن است كه بندگان هنگامى كه درپيشگاه خدا مى ايستند و با او مناجات مى كنند پاك باشند، و دستورات او را بكار بندند،از آلودگيها و نجاستها بر كنار شوند، علاوه بر اين وضو سبب مى شود كه آثار خواب وكسالت از انسان برچيده شود و قلب براى قيام در پيشگاه خدا نور و صفا يابد.)
از توضيحاتى كه درباره فلسفه غسل خواهيم گفت نيز فلسفه وضو روشنتر مى شود.
فلسفه غسل
بعضى مى پرسند: چرا اسلام دستور مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشوينددر حالى كه فقط عضو معينى آلوده مى شود، و آيا ميانبول كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه در يكى فقطمحل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را؟
اين سؤ ال يك پاسخ اجمالى دارد و يك پاسخ مشروح :
پاسخ اجمالى آن اين است كه خارج شدن منى از انسان ، يكعمل موضعى نيست (مانند بول و ساير زوائد)بدليل اينكه اثر آن در تمام بدن آشكار مى گردد، و تمام سلولهاى تنبدنبال خروج آن در يك حالت سستى مخصوص فرو ميروند و اين خود نشانه تاثير آنروى تمام اجزاء بدن است توضيح اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان در بدن انسان دوسلسله اعصاب نباتى وجود دارد كه تمام فعاليتهاى بدن راكنترل مى كنند (اعصاب سمپاتيك ) و (اعصاب پاراسمپاتيك ) اين دو رشته اعصابدر سراسر بدن انسان و در اطراف تمام دستگاهها و جهازات
داخلى و خارجى گسترده اند، وظيفه اعصاب سمپاتيك (تند كردن ) و به فعاليتواداشتن دستگاههاى مختلف بدن است ، و وظيفه اعصاب (پاراسمپاتيك ) (كند كردن )فعاليت آنهاست ، در واقع يكى نقش (گاز)اتومبيل و ديگرى نقش (ترمز) را دارد، و ازتعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب نباتى ، دستگاههاى بدن بطورمتعادل كار مى كند.
گاهى جريانهائى در بدن رخ ميدهد كه اين تعادل را بهم ميزند، از جمله اين جريانها مسئله(ارگاسم ) (اوج لذت جنسى ) است كه معمولا مقارن خروج منى صورت مى گيرد.
در اين موقع سلسله اعصاب پاراسمپاتيك (اعصاب ترمز كننده ) بر اعصاب سمپاتيك(اعصاب محرك ) پيشى مى گيرد و تعادل بهشكل منفى بهم مى خورد.
اين موضوع نيز ثابت شده است كه از جمله امورى كه مى تواند اعصاب سمپاتيك را بكاروادارد و تعادل از دست رفته را تامين كند تماس آب با بدن است و از آن جا كه تاثير(ارگاسم ) روى تمام اعضاى بدن بطور محسوس ديده مى شود وتعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن بهم مى خورد دستور داده شده است كه پس ازآميزش جنسى ، يا خروج منى ، تمام بدن با آب شسته شود و در پرتو اثر حيات بخش آنتعادل كامل در ميان اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن برقرار گردد.
البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكهغسل كردن علاوه بر اين يك نوع عبادت و پرستش نيز مى باشد كه اثرات اخلاقى آنقابل انكار نيست و به همين دليل اگر بدن را بدون نيت و قصد قربت و اطاعت فرمان خدابشويند غسل صحيح
نيست در حقيقت به هنگام خروج منى يا آميزش جنسى ، هم روح متاثر مى شود و هم جسم ، روحبه سوى شهوات مادى كشيده مى شود، و جسم به سوى سستى و ركود،غسل جنابت كه هم شستشوى جسم است و هم به علت اينكه به قصد قربت انجام مى يابدشستشوى جان است ، اثر دوگانه اى در آن واحد روى جسم و روح مى گذارد تا روح را بهسوى خدا و معنويت سوق مى دهد، و جسم را بسوى پاكى و نشاط و فعاليت .
از همه اينها گذشته ، وجوب غسل جنابت يك الزام اسلامى براى پاك نگه داشتن بدن ورعايت بهداشت ، در طول زندگى است زيرا بسيارند كسانى كه از نظافت خودغافل مى شوند ولى اين حكم اسلامى آنها را وادار مى كند كه درفواصل مختلفى خود را شستشو دهند و بدن را پاك نگاهدارند، اين موضوع اختصاصى بهمردم اعصار گذشته ندارد، در عصر و زمان ما نيز بسيارند كسانى كه بهعلل مختلفى از نظافت و بهداشت تن غافلند. (البته اين حكم بصورت يك قانون كلى وعمومى است حتى كسى را كه تازه بدن خود را شستهشامل مى شود).
مجموع جهات سه گانه فوق روشن مى سازد كه چرا بايد به هنگام خروج منى (در خوابيا بيدارى ) و همچنين آميزش جنسى (اگر چه منى خارج نشود)غسل كرد و تمام بدن را شست .
در پايان آيه ، براى اينكه روشن شود هيچگونه سختگيرى در دستورات گذشته در كارنبوده بلكه همه آنها بخاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است ، مى فرمايد: خداوندنمى خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مى خواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود رابر شما تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوئيد.
(ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكمتشكرون ).
در حقيقت جمله هاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تاكيد مى كند كه تمام
دستورهاى الهى و برنامه هاى اسلامى بخاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار داده شدهو به هيچوجه هدف ديگرى در كار نبوده است ، خداوند مى خواهد با اين دستورها هم طهارتمعنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله ما يريد اللهليجعل عليكم من حرج : خداوند نمى خواهد تكليف طاقت فرسائى بر دوش شما بگذاردگرچه در ذيل احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم ذكر شده ، اما يك قانون كلى را بيانمى كند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست بنابرايناگر مشاهده كنيم كه پاره اى از تكاليف در مورد بعضى از اشخاص صورت مشقت بارىبخود بگيرد و غير قابل تحمل مى شود آن حكم در مورد آنها -بدليل همين آيه - استثناء مى خورد و ساقط مى شود، مثلا اگر روزه براى افرادى همچونپيرمردان و پيره زنان ناتوان و امثال آنها مشقت بار گردد،بدليل همين آيه روزه بر آنها واجب نيست .
البته نبايد فراموش كرد كه پاره اى از دستورات كه ذاتامشكل است ، و بايد بخاطر مصالح مهمى كه در كار است آن مشكلات راتحمل كرد همانند حكم جهاد با دشمنان حق .
اين قانون كلى در فقه اسلامى تحت عنوان قاعده لا حرج بعنوان يكاصل اساسى در ابواب مختلف مورد استناد فقها مى باشد و احكام زيادى را از آن استنباطكرده اند.
آيه و ترجمه:


و اذكروا نعمة الله عليكم و ميثقه الذى واثقكم به إ ذ قلتم سمعنا و أ طعنا و اتقوا الله إ نالله عليم بذات الصدور(7)


ترجمه :
7 - و بياد بياوريد نعمت خدا را بر شما و پيمانى را كه موكدا از شما گرفت ، آن زمانكه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم ، و از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد كه خدا از درونسينه ها آگاه است .
تفسير :
پيمانهاى الهى
بتناسب بحثى كه در آيه گذشته درباره قسمتى از احكام اسلام وتكميل نعمتهاى الهى گذشت در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بى پايانخداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و اسلام و هدايت است ، توجه داده مى فرمايد: نعمتهاىخدا را بياد بياوريد.
(و اذكروا نعمة الله عليكم ).
گرچه نعمت در اينجا مفرد است ولى معنى جنس دارد و جنس در اينجا در معنى عموماستعمال شده و به اين ترتيب همه نعمتها را شامل مى شود.
البته اين احتمال نيز در آيه هست كه منظور خصوص نعمت اسلام باشد كه در آيهقبل اجمالا به آن اشاره شده است آنجا كه مى گويد: وليتم نعمته عليكم .
و چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام ، همه گونه مواهب و افتخارات و امكاناتنصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده وجاهل و گمراه
و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتىمتشكل و متحد و دانا با امكانات مادى و معنوى فراوان در آمدند.
سپس پيمانى را كه با خدا بسته اند، يادآور شده مى گويد: پيمانى را كه بطور محكمخدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم .
(و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا).
در اينكه منظور از اين پيمان كدام پيمان است ، دواحتمال وجود دارد، نخست پيمانى كه مسلمانان در آغاز اسلام در حديبيه و يا حجة الوداع و ياعقبه و يا همه مسلمانان به مجرد قبول اسلام بطور ضمنى با خدا بسته اند و ديگرپيمانى كه به حكم فطرت و آفرينش ، هر كسى با خداى خود بسته است و همان است كهگاهى از آن بنام (عالم ذر) تعبير مى شود.
توضيح اينكه : خداوند به هنگام آفرينش انسان ، استعدادهاىقابل ملاحظه اى به او دارد و مواهب بيشمارى در اختيار او گذاشت ، از جمله استعداد مطالعهاسرار آفرينش و شناخت پروردگار بوسيله آنها و همچنينعقل و هوش و ادراكى كه بوسيله آن پيامبرانش را بشناسد و دستورهاى آنها را بكار بندد -خداوند با دادن اين استعدادها عملا از آنها پيمان گرفته كه اين استعدادها راعاطل و باطل نگذارند و از آن در مسير صحيح بهره گيرند و افراد انسان نيز به زبانحال و استعداد فرياد بر آورده اند كه سمعنا و اطعنا: شنيديم و به كار بستيم .
اين پيمان وسيعترين و محكمترين و عموميترين پيمانى است كه خداوند از بندگان خودگرفته است و همان است كه على (عليه السلام ) در خطبهاول نهج البلاغه به آن اشاره كرده مى فرمايد: ليستادوهم ميثاق فطرته : پيامبرانبراى اين برانگيخته شدند كه مردم را دعوت به وفا كردن به پيمان فطرت كنند.
بديهى است اين پيمان وسيع ، همه مسائل دينى را نيز در بر مى گيرد.
و هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهائى كهخدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درمراحل مختلف از مسلمانان گرفت ) باشد، و از اينجا روشن مى شود حديثى كه مى گويد:منظور از ميثاق همان پيمانى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حجة الوداعدر موضوع ولايت على (عليه السلام ) گرفت با آنچه در بالا ذكر كرديم سازگار استزيرا بارها گفته ايم كه تفسيرهائى كه درذيل آيات در اين گونه موارد مى آيد اشاره به يكى از مصداقهاى روشن است نه بمعنىانحصار.
ضمنا بايد توجه داشت كه ميثاق در اصل از ماده وثاقة يا وثوق بمعنى بستن و محكمكردن چيزى با طناب و مانند آن است ، و بعدا به هر كارى كه موجب آرامش خاطر مى شودگفته شده و از آنجا كه عهد و پيمان شبيه گرهى است كه ميان دو نفر يا دو گروه مىخورد و موجب آرامش فكر آنها است ، به آن ميثاق مى گويند.
و در پايان آيه براى تاكيد اين معنى ميفرمايد: پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند از اسراردرون سينه ها آگاه است .
(و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور).
تعبير به بذات الصدور كه تركيبى از ذات بمعنى عين و حقيقت و صدور به معنى سينهها است ، اشاره به اين است كه خداوند از دقيقترين اسرارى كه در اعماق روح آدمى نهفتهاست و هيچكس جز خودش از آن آگاهى ندارد با خبر است . اما اينكه چگونه عواطف و احساساتو نيات و تصميمات به قلب و درون سينه ها نسبت داده شده در صفحه 54 جلداول مشروحا بحث كرده ايم .
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا كونوا قومين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنان قوم على أ لاتعدلوا اعدلوا هو أ قرب للتقوى و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون (8)
وعد الله الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و أ جر عظيم (9)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا أ ولئك أ صحب الجحيم (10)


ترجمه :
8 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى دهيد،دشمنى با جمعيتى شما را به گناه ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكارىنزديكتر است و از خدا بپرهيزيد كه از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
9 - خداوند به آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و پاداشعظيمى داده است .
10 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردنداهل دوزخند.
تفسير :
دعوت اكيد به عدالت
اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساءآيه 135 گذشت ، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده و مى گويد: اى كسانى كهايمان آورده ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گوهى دهيد.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط).
سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده ، به مسلمانان چنين هشدار مى دهد كه: نبايد كينه ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجبتجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است .
(و لا يجرمنكم شنان قوم على الا تعدلوا).
بار ديگر بخاطر اهميت موضوع روى مساله عدالت تكيه كرده ، مى فرمايد: عدالت پيشهكنيد كه بپرهيزگارى نزديكتر است .
(اعدلوا هو اقرب للتقوى ).
و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزگارى است ، براى سومين بار بعنوانتاكيد اضافه مى كند از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند از تماماعمال شما آگاه است .
(و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ).
تفاوتى كه ميان اين آيه و آيه اى كه در سوره نساء آمده است از چند جهت مى باشد:
نخست اينكه در آيه نساء، دعوت به قيام به عدالت و گواهى دادن براى خدا شده ، اما دراينجا دعوت به قيام براى خدا شده و گواهى دادن به حق و عدالت ، و شايد اين تفاوتبخاطر آن باشد كه در آيه نساء، هدف اين بوده كه گواهيها براى خدا باشد نه براىبستگان و خويشاوندان و نزديكان ، اما در اينجا چون سخن از دشمنان در ميان بوده تعبيربه گواهى به عدالت و قسط شده يعنى نه به ظلم و ستم .
ديگر اينكه در سوره نساء اشاره به يكى ازعوامل انحراف از عدالت شده و در اينجا اشاره بهعامل ديگرى ، در آنجا حب افراطى بيدليل ، و در
اينجا بغض افراطى بى جهت ، ولى هر دو در موضوع پيروى از هوا و هوس كه در سورهنساء با جمله فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا آمده است جمعند بلكه پيروى از هوا سرچشمهوسيعترى براى ظلم و ستم است زيرا گاهى ظلم و ستم بخاطر هوا پرستى و حفظ منافعشخصى است نه به خاطر حب و بغض ديگران ، بنابراين ريشه واقعى انحراف از عدالتهمان پيروى از هوا است كه در گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان(عليه السلام ) چنين آمده است :
اما اتباع الهوى فيسد عن الحق :
هوا پرستى شما را از حق باز مى دارد.
عدالت يك ركن مهم اسلام
كمتر مسالهاى است كه در اسلام به اهميت عدالت باشد، زيرا مسالهعدل همانند مساله توحيد در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده ، يعنى همانطور كههيچيك از مسائل عقيدهاى و عملى ، فردى و اجتماعى ، اخلاقى و حقوقى ، از حقيقت توحيد ويگانگى جدا نيست ، همچنين هيچيك از آنها را خالى از روحعدل نخواهيم يافت .
بنابراين جاى تعجب نيست كه عدل بعنوان يكى ازاصول مذهب و يكى از زير بناهاى فكرى مسلمانان شناخته شود، گر چه عدالتى كه جزءاصول مذهب است يكى از صفات خدا است و در اصل خداشناسى كه نخستيناصل از اصول دين است مندرج مى باشد ولى ممتاز ساختن آن بسيار پر معنى است
و به همين دليل در مباحث اجتماعى اسلام روى هيچ اصلى به اندازه عدالت تكيه نشده است .
ملاحظه احاديث زير بعنوان نمونه براى درك اهميت اين موضوع كافى است .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
اياكم و الظلم فان الظلم عند الله هو الظلمات يوم القيامة .
از ظلم بپرهيزيد زيرا در روز رستاخيز كه هر عملىبشكل مناسبى مجسم ميشود ظلم در شكل ظلمت تجسم خواهد يافت و پرده اى از تاريكى ،اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت و مى دانيم هر خير و بركتى هست در نور است و ظلمتمنبع ، هر گونه عدم و فقدان ميباشد.
2 - بالعدل قامت السموات و الارض :
آسمانها و زمين بر اساس عدل استوارند.
اين تعبير رساترين تعبيرى است كه درباره عدالت ممكن است بشود يعنى نه تنهازندگى محدود بشر در اين كره خاكى بدون عدالت برپا نمى شود بلكه سرتاسرجهان هستى و آسمانها و زمين همه در پرتو عدالت وتعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در مورد مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه اى، و بمقدار سر سوزنى ، از اين اصول منحرف شوند رو به نيستى خواهند گذارد.
شبيه همين مضمون را در حديث معروف ديگرى مى خوانيم كه مى فرمايد:
(الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم ) :
حكومتها ممكن است كافر باشند و دوام يابند اما اگر ظالم باشند دوام
نخواهند يافت ، زيرا ستم چيزى است كه اثر آن در همين زندگى سريع و فورى استتوجه به جنگها، اضطرابها، ناراحتيها، هرج و مرجهاى سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ،بحرانهاى اقتصادى در دنياى امروز نيز بخوبى اين حقيقت را ثابت مى كند.
اما آنچه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه اسلام تنها توصيه بعدالت نمى كندبلكه مهمتر از آن اجراى عدالت است ، خواندن اين آيات و روايات تنها بر فراز منابر ويا نوشتن در كتب ، و يا گفتن آنها در لابلاى سخنرانيها به تنهائى درد بى عدالتى وتبعيض و فساد اجتماعى را در جامعه اسلامى درمان نمى كند، بلكه آن روز عظمت ايندستورها آشكار مى گردد كه در متن زندگى مسلمانان پياده شود.
سپس در آيه بعد - طبق سنت قرآن - كه پس از احكام خاصى براى تاكيد وتكميل آن اشاره بقوانين و اصول كلى مى كند در اينجا نيز براى تاكيد مساله اجراىعدالت و گواهى بحق چنين مى فرمايد: خداوند به كسانى كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام مى دهند وعده آمرزش و پاداش عظيم داده است .
(وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم ).
و در مقابل : كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند.
(و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
قابل توجه اينكه آمرزش و اجر عظيم بعنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده :وعد الله ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجهعمل بيان شده و مى فرمايد:
كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت و اين در حقيقت اشارهبه مساله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى
ديگر است ، كه به هيچوجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كهمجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه خوداعمال آدمى است .
ضمنا تعبير به اصحاب الجحيم با توجه به اينكه اصحاب به معنى ياران و ملازمانمى باشد دليل بر آنست كه آنها ملازم دوزخ خواهند بود، ولى اين آيه به تنهائى نمىتواند دليل بر مساله خلود باشد آن چنانكه در تفسير تبيان و مجمع البيان و تفسيرفخر رازى آمده است ، زيرا ملازمت ممكن است دائمى باشد و ممكن است مدتىبطول بيانجامد و سپس قطع شود، چنانكه تعبير به اصحاب السفينه (ياران كشتى ) كهدرباره سرنشينان كشتى نوح در قرآن آمده است دائمى نبوده البته شك نيست كه كفار خلوددر دوزخ دارند ولى در آيه فوق از آن سخنى نرفته بلكه از آيات ديگرى استفاده مىشود.
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا اذكروا نعمت الله عليكم إ ذ هم قوم أ ن يبسطوا إ ليكم أ يديهم فكف أيديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون (11)


ترجمه :
11 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمتى را كه خدا به شما بخشيده بياد آوريد، آن زمانكه جمعى (از دشمنان ) قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بردارند) اما خدا دست آنها را از شما باز داشت ، از خدا بپرهيزيد، و مومنان بايد تنها بر خداتوكل (و تكيه ) كنند.
تفسير :
بدنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل ، در اين آيه روى سخن را بار ديگر بهمسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مى آورد تا به شكرانه آن دراطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، مى گويد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، نعمت خدا را بياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوىشما دراز كنند و شما را از ميان ببرند، ولى خداوند شر آنها را از شما دفع كرد.
(يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهمعنكم ).
خداوند كرارا در آيات قرآن مسلمانان را به ياد نعمتهاى گوناگون و الطاف خود به آنهامى اندازد، تا به اين وسيله روح ايمان را در آنها تقويت و حس شكرگزارى و ثبات دربرابر مشكلات را در آنها برانگيزد، و آيه فوق يكى از اين آيات است .
اما در اينكه اين آيه اشاره به كدام داستان مى كند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ،بعضى آن را اشاره به دفع خطر يهوديان بنى النضير كه طرح نابودى پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان را در مدينه كشيده بودند مى دانند، و بعضى ديگراشاره به داستان بطن نخل كه در ماجراى حديبيه درسال ششم هجرت واقع شد، دانسته اند آنجا كه جمعى از مشركان مكه تصميم گرفتند بهسركردگى خالد بن وليد در نماز عصر به مسلمانان حمله ور شوند و پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) از اين توطئه آگاه گشت و با خواندن نماز كوتاه خوف ، نقشه آنهانقش بر آب شد، و بعضى اشاره به حوادث ديگرى از زندگى پرحادثه پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان مى دانند.
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه اشاره به تمام حوادثى است كه درطول تاريخ اسلام واقع شده ، اين تفسير، اگر از كلمه قوم كه نكره است ودليل بر وحدت مى باشد صرفنظر كنيم ، از همه تفاسير بهتر است ، و در هرحال اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحهروزگار براندازد مى كند، و به آنها هشدار مى دهد كه به پاس اين نعمتها، تقوا را پيشهكنند و بر خدا تكيه نمايند و بدانند اگر پرهيزگار باشند، در زندگى تنها نخواهندماند، و آن دست غيبى كه هميشه حافظ آنها بوده باز هم از آنها حمايت خواهد كرد.
(و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون ).
روشن است كه منظور از توكل اين نيست كه انسان به بهانه واگذارى كارش بخدا، شانهاز زير بار مسئوليتها خالى كند و يا تسليم حوادث گردد، بلكه منظور اين است كه درعين بكار گرفتن تمام قدرت و نيرو، اولا توجه داشته باشد كه آنچه دارد از خود اونيست ، و از ناحيه ديگرى است و به اين وسيله روح غرور و خودبينى را در خود بكشد، وثانيا هرگز از بزرگى حوادث و مشكلات نهراسد و مايوس نشود و بداند تكيه گاهىدارد كه قدرتش بالاترين قدرتها است .
ضمنا با توجه به اينكه در اين آيه نخست دستور به تقوا مى دهد، سپس اشاره به مسالهتوكل مى كند، استفاده مى شود كه حمايت خدا شاملحال پرهيزگاران است .
بايد توجه داشت كه تقوا از ماده وقايه به معنى خويشتن دارى و جلوگيرى كردن ازعوامل سوء و فساد است .
آيه و ترجمه:


و لقد أ خذ الله ميثق بنى إ سرءيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا وقال الله إ نى معكم لئن أ قمتم الصلوة و ءاتيتم الزكوة و ءامنتم برسلى و عزرتموهم و أقرضتم الله قرضا حسنا لا كفرن عنكم سياتكم و لا دخلنكم جنت تجرى من تحتها الا نهرفمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سواء السبيل (12)


ترجمه :
12 - خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت ، و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم وخداوند (به آنها) گفت من با شما هستم ، اگر نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد وبه رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد و بخدا قرض الحسن بدهيد (در راه اوبه نيازمندان كمك كنيد) گناهان شما را مى پوشانم (مى بخشم ) و شما را در باغهاىبهشت كه نهرها از زير درختان آن جارى است وارد مى كنم ، اما هر كس بعد از اين كافرشود از راه راست منحرف گرديده است .
تفسير :
در اين سوره از آغاز اشاره به مساله وفاى به عهد شده ، و اين معنى بمناسبتهاى مختلفتكرار گرديده است ، از جمله در آيه فوق است ، و شايد يك فلسفه اين همه تاكيد پى درپى روى مساله وفاى به عهد و مذمت از پيمان شكنى ، براى اهميت دادن به مساله پيمانغدير است كه در آيه 67 خواهد آمد.
در آغاز آيه مورد بحث مى فرمايد: ما از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم كه بدستورات ما عمل كنند وبدنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها
برگزيديم ، تا هر يك سرپرستى يكى از طوائف دوازده گانه بنىاسرائيل را بر عهده گيرد.
(و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا).
نقيب در اصل از ماده نقب (بر وزن نقد) گرفته شده كه بمعنى روزنه هاى وسيع ،مخصوصا راههاى زير زمينى مى باشد، و به رئيس و رهبر يك جمعيت از آن جهت نقيب مىگويند كه از اسرار جمعيت آگاه است ، گوئى در ميان آنها نقبى ايجاد كرده و از وضعآنها آگاه شده ، و گاهى نقيب به كسى گفته مى شود كه رئيس جمعيت نيست و تنها معرف ووسيله شناسائى آنها است ، و اگر به فضائل اشخاص ‍ عنوان مناقب اطلاق مى شود،بخاطر آن است كه با فحص و كنجكاوى بايد از آنها آگاه گشت .
بعضى از مفسران نقيب را در آيه فوق تنها بمعنى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند،ولى اين معنى بسيار بعيد بنظر مى رسد، زيرا آنچه از تاريخ و حديث استفاده مى شود،آن است كه نقباى بنى اسرائيل هر يك سرپرست طايفه خود بودند، در تفسير روحالمعانى از ابن عباس چنين نقل شده كه :
انهم كانوا وزراء و صاروا انبياء بعد ذلك :
نقباى بنى اسرائيل ، وزيران موسى بودند و بعد به مقام نبوت رسيدند در حالات پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه در شب عقبه كه مردم مدينه براىدعوت آن حضرت به محل عقبه آمده بودند دستور داد كه دوازده نفر نقيب از ميان خودشان بهتعداد نقباى بنى اسرائيل انتخاب كنند كه مسلما وظيفه آنها نيز مساله رهبرى جمعيت بود نهتنها خبرگزارى .
جالب توجه اينكه در روايات متعددى كه از طرقاهل تسنن وارد شده
اشاره به خلفا و جانشينان دوازده گانه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )گرديده و تعداد آنها به تعداد نقباى بنى اسرائيل معرفى شده است كه ما در اينجا بهقسمتى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - پيشواى معروف اهل تسنن احمد حنبل در مسند خود از مسروقنقل ميكند كه مى گويد: از عبد الله بن مسعود پرسيدم چند نفر بر اين امت حكومت خواهند كردابن مسعود در پاسخ گفت :
لقد سئلنا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فقال اثنى عشر كعدة نقباء بنى اسرائيل :
ما از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين سؤال را كرديم و او در پاسخ فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباى بنىاسرائيل
2 - در تاريخ ابن عساكر از ابن مسعود چنين نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) سؤ ال كرديم چند خليفه بر اين امت حكومت خواهند كرد، فرمود:
ان عدة الخلفاء بعدى عدة نقباء موسى :
عده خلفاى بعد از من عده نقباى موسى خواهد بود.
3 - در منتخب كنز العمال از جابر بن سمره چنيننقل شده كه بر اين امت دوازده خليفه حكومت خواهند كرد به عدد نقباء بنىاسرائيل .
نظير اين حديث در ينابيع الموده صفحه 445 و در كتاب البداية و النهايه جلد 6 صفحه247 نيز نقل شده است .
سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مى كند كه خداوند به آنها گفت : من باشما خواهم بود و از شما حمايت مى كنم (و قال الله انى معكم ).
اما به چند شرط:
1 - به شرط اينكه نماز را برپا داريد (لئن اقمتم الصلوة ).
2 - و زكات خود را بپردازيد (و آتيتم الزكاة ).
3 - به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد (و آمنتم برسلى و عزرتموهم ).
4 - علاوه بر اين ، از انفاق هاى مستحب كه يكنوع قرض الحسنه با خدا است خوددارىننمائيد (و اقرضتم الله قرضا حسنا).
اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مى بخشم (لاكفرن عنكمسيئاتكم ).
و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى استداخل ميكنم .
(و لادخلنكم جنات تجرى من تحتها الانهار).
ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيانرا پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شده اند.
(فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضلسوآء السبيل ).
درباره اينكه چرا انفاق در قرآن مجيد به عنوان قرض دادن بخدا ناميده شده توضيح لازمرا در تفسير نمونه در جلد 2 صفحه 160 داده ايم .
در اينجا سؤ الى باقى مى ماند كه چرا مساله نماز و زكات بر ايمان بموسى (عليهالسلام ) مقدم داشته شده است با اينكه ايمان به اوقبل از عمل بوده است
جمعى از مفسران پاسخ سؤ ال را چنين داده اند كه منظور ازرسل در آيه فوق پيامبرانى است كه بعد از موسى آمده اند، نه خود موسى بنابراين ،دستورى نسبت به آينده مى باشد كه مى تواند بعد از نماز و زكاة قرار گيرد و ايناحتمال نيز هست كه رسل اشاره به همان نقباى بنىاسرائيل باشد كه پيمان وفادارى نسبت به آنها از بنىاسرائيل گرفته شده است (در تفسير مجمع البيان مى خوانيم كه بعضى از مفسران پيشيناحتمال داده اند كه نقباى بنى اسرائيل رسولان خدا بودند و ايناحتمال آنچه را در بالا گفتيم تاييد مى كند).
آيه و ترجمه:


فبما نقضهم ميثقهم لعنهم و جعلنا قلوبهم قسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مماذكروا به و لا تزال تطلع على خائنة منهم إ لا قليلا منهم فاعف عنهم و اصفح إ ن الله يحبالمحسنين(13)


ترجمه :
13 - اما بخاطر پيمان شكنى ، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت وسنگين نموديم (تا آنجا كه ) سخنان (خدا) را از مورد خود تحريف مى كنند و بخشى ازآنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش كردند و هر زمان به خيانتى (تازه ) از آنهاآگاه مى شوى ، مگر عده كمى از آنها، ولى از آنها در گذر و صرف نظر كن كه خداوندنيكوكاران را دوست مى دارد.
تفسير :
در تعقيب بحثى كه درباره پيمان خدا با بنىاسرائيل در آيه قبل گذشت ، در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمانشكنى ميكند و مى فرمايد: چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از
رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم .
(فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية ).
در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات ، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا دورشدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد.
سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مى دهد: آنها كلمات را تحريف مى كنند و ازمحل و مسير آن بيرون مى برند.
(يحرفون الكلم عن مواضعه ).
و نيز قسمتهاى قابل ملاحظهاى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مىسپارند.
(و نسوا حظا مما ذكروا به ).
بعيد نيست قسمتى را كه آنها بدست فراموشى سپردند، همان نشانه ها و آثار پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شدهاست ، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى دانيم تورات درطول تاريخ مفقود شده ، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعاقسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا بدست فراموشى سپرده شد، و آنچهبدست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (عليه السلام ) بود كه با خرافات زيادىآميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى بدست فراموشى سپردند.
سپس اضافه مى فرمايد: هر روز به خيانت تازه اى از آنها پى مى بريم مگر دسته اىاز آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند.
(و لا تزال تطلع على خائنة منهم الا قليلا منهم ).
و در پايان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور ميدهد كه از آنها صرفنظر كند و چشم بپوشد، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
(فاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنين ).
آيا منظور آن است كه از گناهان پيشين اين اقليت صالح صرفنظر كند! و يا از اكثريتناصالح ، ظاهر آيه ، احتمال دوم را تقويت ميكند، زيرا اقليت صالح خيانتى نكرده اند كهمشمول عفو شوند، ولى بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهائى است كه به شخص ‍پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيدند نه درمسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد.
تحريفات يهود
از مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره تحريف يهود آمده است ، استفاده مى شود كه آنهابه انواعى از تحريف در كتاب آسمانى خود دست مى زدند، گاهى تحريف آنها تحريفمعنوى بود، يعنى عباراتى كه در كتاب آسمانى آنهانازل شده بود، بر خلاف معنى واقعى آن تفسير مى كردند، الفاظ را بصورت اصلىحفظ مى نمودند و معانى آن را دگرگون مى ساختند، و گاهى دست به تحريف لفظىميزدند، و از روى استهزاء بجاى اينكه بگويند سمعنا
و اطعنا (شنيديم و اطاعت كرديم ) ميگفتند: سمعنا و عصينا! (شنيديم و مخالفت كرديم !) وگاهى دست به مخفى ساختن قسمتى از آيات الهى مى زدند، آنچه را موافق ميلشان آشكار،و آنچه بر خلاف ميلشان بود كتمان ميكردند، حتى گاهى با وجود حاضر بودن كتابآسمانى براى اغفال مردم دست روى قسمتى از آن مى گذاشتند، كه طرف نتواند آن رابخواند چنانكه در ذيل آيه 41 سوره مائده در داستان ابن صوريا خواهد آمد.
آيا خدا كسى را سنگدل ميكند!
در آيه مورد بحث مى خوانيم كه خداوند سنگدلى جمعى از يهود را بخود نسبت مى دهد و مىدانيم كه اين سنگدلى و عدم انعطاف در مقابل حق سرچشمه انحرافات و گناهانى ميشود، دراينجا اين سؤ ال پيش مى آيد با اينكه فاعل اين كار خدا است چگونه اين اشخاص دربرابر اعمال خود مسئولند و آيا اين يكنوع جبر نيست !
با دقت در آيات مختلف قرآن و حتى در آيه مورد بحث روشن مى شود كه در موارد بسيارىافراد بر اثر اعمال خلافشان از لطف خداوند و هدايت او محروم مى شوند و در حقيقت عملشانسرچشمه يك سلسله انحرافات فكرى و اخلاقى مى گردد، كه گاه نمى توانند خود رابهيچوجه از عواقب آن بر كنار دارند، اما از آنجا كه هر سببى اثرش به فرمان خدا استاينگونه آثار در قرآن بخداوند نسبت داده شده است ، مثلا در آيه مورد بحث مى فرمايد:چون پيمان شكنى كردند دلهاى آنها را سخت و غيرقابل انعطاف ساختيم و در آيه 27 سوره ابراهيم مى فرمايد: ويضل الله الظالمين (خداوند ستمگران را گمراه ميكند) و در آيه 77 سوره توبه دربارهبعضى از پيمان شكنان مى فرمايد:
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه
و بما كانوا يكذبون :
بخاطر پيمان شكنى و دروغشان خداوند نفاق را در دلهاى آنها قرار داد - و نظير اينتعبيرات در قرآن فراوان است .
روشن است كه اين آثار سوء كه از عمل خود انسان سرچشمه مى گيرد هيچگونه منافاتىبا روح اختيار و آزادى اراده ندارد، زيرا مقدمات آن بوسيله خود آنان فراهم شده است وآگاهانه در اين وادى گام نهاده اند و اينها محصولات قهرىاعمال خود آنها است و اين درست به آن مى ماند كه كسى از روى عمد مشروبات الكلىبخورد و بهنگامى كه مست شد دست بجناياتى بزند، درست است كه درحال مستى از خود اختيارى ندارد ولى چون آگاهانه مقدمات آن را فراهم ساخته و مى دانستهكه در حال مستى ممكن است چنين اعمالى از او سرزندمسئول اعمال خود خواهد بود، آيا اگر در اينجا گفته شود چون آنها شراب خوردند ماعقلشان را گرفتيم و آنها را بر اثر اعمالشان بجنايات افكنديم ، آيا اين تعبيراشكالى دارد و يا مفهومش جبر است ؟
خلاصه اينكه : تمام هدايتها و ضلالتها و مانند آن كه در قرآن بخداوند نسبت داده شدهاست حتما بخاطر مقدمات و اعمالى است كه قبلا از بندگان سرزده است و بهدنبال آن استحقاق هدايت و يا ضلالت پيدا كرده اند، و گر نه هيچگاه عدالت و حكمت خدااجازه نخواهد داد كه بدون جهت يكى را به راه راست هدايت كنند و ديگرى را در گمراهىسرگردان سازند.
آيه و ترجمه:


و من الذين قالوا إ نا نصرى أ خذنا ميثقهم فنسوا حظا مما ذكروا به فأ غرينا بينهم العداوةو البغضاء إ لى يوم القيمة و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون (14)


ترجمه :
14 - و از كسانى كه ادعاى نصرانيت (و يارى مسيح ) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم ولىآنها قسمت قابل ملاحظه اى از آنچه به آنان تذكر داده شده بود بدست فراموشىسپردند، لذا در ميان آنها تا دامنه قيامت عداوت و دشمنى افكنديم و خداوند در آينده آنها رااز آنچه انجام داده اند (و از نتايج آن ) آگاه خواهد ساخت .
تفسير :
دشمنان جاويدان
در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنىنصارى اشاره كرده مى فرمايد: جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى كنند، با اينكه ازآنها پيمان وفادارى گرفته بوديم ، دست به پيمان شكنى زدند و قسمتى از دستوراتىرا كه به آنها داده شده بود بدست فراموشى سپردند.
(و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به ).
آرى آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستوراتالهى را بدست فراموشى نسپارند و نشانه هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنهانيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند، با اين تفاوت
قرآن در مورد يهود مى گويد: تنها عده كمى از آنان پاك و حقشناس بودند ولى دربارهنصارى مى گويد: جمعى از آنان منحرف شدند، از اين تعبير روشن ميشود كه منحرفانيهود بيشتر از منحرفان نصارى بوده اند.
تاريخ اناجيل كنونى ميگويد كه تمام آنها ساليان دراز بعد از مسيح و بدست بعضى ازمسيحيان نگاشته شده است و بهمين دليل داراى تناقضهاى آشكارى است و اين نشان مى دهدكه آنها قسمتهاى قابل ملاحظه اى از آيات انجيل را بكلى فراموش كرده بودند، وجودخرافات آشكار در اناجيل كنونى مانند داستان شرابسازى مسيح كه بر خلاف حكمعقل و حتى پاره اى از آيات تورات و انجيل كنونى است و داستان مريم مجدليه وامثال آن نيز روشنگر اين واقعيت است .
ضمنا بايد توجه داشت نصارى جمع نصرانى است و در اينكه علت نامگذارى مسيحيانباين اسم چيست ، احتمالات مختلفى داده اند نخست اينكه بخاطر آن است كه عيسى (عليهالسلام ) در شهر ناصره در دوران كودكى پرورش يافت ، و نيزاحتمال داده اند از نصران گرفته شده كه آن هم نام قريه اى است كه نصارى به آنعلاقه خاصى داشته اند و نيز ممكن است انتخاب اين نام بخاطر آن باشد كه هنگامى كهمسيح (عليه السلام ) ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردندهمانطور كه قرآن مى گويد:
كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللهقال الحواريون نحن انصار الله .
و از آنجا كه جمعى از آنها به گفته خود عمل نمى كردند و تنها مدعى يارى
مسيح (عليه السلام ) بودند قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: و من الذين قالوا انانصارى : از كسانى كه ادعا مى كردند ما ياوران عيسى (عليه السلام ) هستيم ولى در اينادعا، صادق نبودند.
سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح ميدهد كه به جرم اعمالشان تا دامنه قيامت درميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم .
(فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة ).
و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه در آينده خداوندنتائج اعمال آنها را بانها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد.
(و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون ).
در اينجا بچند نكته بايد توجه داشت .
1 - جمله اغرينا در اصل از ماده اغراء بمعنى چسبانيدن چيزى است و سپس بمعنى تشويق ووادار ساختن بكارى استعمال شده است زيرا سبب ارتباط افراد بهدفهاى معينى مى شود،بنابراين مفهوم آيه فوق چنين است كه پيمان شكنى نصارى و خلافكاريهاى آنها سبب شدكه عوامل عداوت و دشمنى و بذر نفاق و اختلاف در ميان آنها پاشيده شود (زيرا ميدانيمآثار اسباب تكوينى و طبيعى بخدا نسبت داده ميشود) و هم اكنون كشمكشهاى فراوانى كهبين دول مسيحى وجود دارد و تاكنون سرچشمه دو جنگ جهانى شده و همچنان دسته بنديهاىتوام با عداوت و دشمنى در ميان آنها ادامه دارد، علاوه بر اين ، اختلافات و عداوتهاىمذهبى در بين فرق مذهبى مسيحيت بقدرى زياد است كه هم اكنون نيز به كشتار يكديگرادامه مى دهند.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور ادامه عداوت و دشمنى بين يهود و نصارىتا پايان جهان مى باشد ولى ظاهر آيه همان بروز عداوت
در ميان مسيحيان است .
و شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه اين عاقبت دردناك منحصر بمسيحيان نيست اگرمسلمانان هم راه آنها را به پويند بهمان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
2 - عداوت در اصل از ماده عدو بمعنى تجاوز مى آيد و بغضاء از ماده بغض بمعنى تنفر ازچيزى است و ممكن است فرق ميان اين دو كلمه اين باشد كه بغض بيشتر جنبه قلبى دارد وعداوت جنبه عملى و يا لااقل اعم از عملى و قلبى است .
3 - از آيه فوق چنين بر مى آيد كه طائفه نصارى بعنوان پيروان يك مذهب (و يا يهود ونصارى هر دو) تا پايان جهان در دنيا وجود خواهند داشت . در اينجا اين سؤال پيش ميايد كه از اخبار اسلامى چنين استفاده ميشود كه پس از ظهور مهدى (عليه السلام )در سرتاسر جهان يك آئين بيشتر نخواهد بود و آن آئين اسلام است ، و اين دو را چگونه مىتوان با هم جمع كرد؟
ولى ممكن است كه مسيحيت (و يا مسيحيت و آئين يهود) بصورت يك اقليت بسيار ضعيف درجهان حتى در عصر مهدى باقى بماند، زيرا مى دانيم در آن عصر نيز آزادى اراده انسانهااز بين نمى رود و دين جنبه اجبارى پيدا نمى كند اگر چه اكثريت قاطع مردم جهان راه حق راميابند و به آن مى گروند و مهمتر از همه اينكه حكومت روى زمين يك حكومت اسلامى خواهدبود.
آيه و ترجمه:


يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثيرقد جاءكم من الله نور و كتب مبين (15)
يهدى به الله من اتبع رضونه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات إ لى النور بإ ذنه ويهديهم إ لى صراط مستقيم (16)


ترجمه :
15 - اى اهل كتاب پيامبر ما بسوى شما آمد و بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شماكتمان كرديد روشن مى سازد و از بسيارى از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده ) صرف نظرمى نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.
16 - خداوند به بركت آن ، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راههاى سلامتهدايت مى كند، و از تاريكيها - به فرمان خود - به سوى روشنائى مى برد، و آنها را بهراه راست رهبرى مى نمايد.
تفسير :
در تعقيب آياتى كه درباره يهود و نصارى و پيمان شكنى هاى آنها بحث مى كرد، اين آيهاهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت بسوى اسلام مى كند، اسلامى كهآئين آسمانى آنها را از خرافات پاك كرده و آنها را براه راست ، راهى كه از هر گونهانحراف و كجى دور است ، هدايت مى نمايد.
نخست مى گويد: (اى اهل كتاب فرستاده ما بسوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتبآسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عينحال از بسيارى از آنها كه نيازى بذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است
صرف نظر ميكند.)
(يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عنكثير).
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را كتمان كردند ولى پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه مورد نياز كنونى مردم جهان بود (مانند بيانحقيقت توحيد و پاكى انبياء از نسبتهاى ناروائى كه در كتب عهدين به آنها داده شده و حكمتحريم ربا و شراب و امثال آن را) بيان نموده است ولى پاره اى از حقايقى كه مربوطبه امتهاى پيشين و زمانهاى گذشته بوده و بيان آنها اثرقابل ملاحظه اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آنها صرف نظر شده است .
سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مىگويد: (از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.)
(قد جائكم من الله نور و كتاب مبين ).
(همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند بطرقسلامت هدايت مى كند.)
(يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ).
و علاوه بر اين آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك ، ظلمتجهل ، ظلمت پراكندگى و نفاق و...) بسوى نور توحيد، علم ، اتحاد رهبرى مى كند.
(و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ).
و از همه گذشته (آنها را بجاده مستقيم كه هيچگونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامهعملى نيست هدايت مى نمايد.)
(و يهديهم الى صراط مستقيم ).
در اينكه منظور از نور در آيه نخست شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )است يا قرآن مجيد در ميان مفسران دو قول ديده مى شود، ولى ملاحظه آيات مختلفى كه درقرآن مجيد وارد شده و قرآن را تشبيه به نور كرده ، نشان مى دهد كه نور در آيه فوقبمعنى قرآن است و بنابراين عطف كتاب مبين بر آن ازقبيل عطف توضيحى است ، در سوره اعراف آيه 157 مى خوانيم .
فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذىانزل معه اولئك هم المفلحون :
(كسانى كه بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آوردند و او را بزرگ داشتند ويارى كردند و از نورى كه همراه او نازل گرديده پيروى نمودند،اهل نجات و رستگارى هستند.)
و در سوره تغابن آيه 8 ميخوانيم .
فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا :
بخدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم ايمان بياوريد و همچنين آيات متعدد ديگر، درحالى كه اطلاق كلمه نور در قرآن بر شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدهنمى شود.
علاوه به اين مفرد بودن ضمير (به ) در آيه بعد نيز اين موضوع را تاييد مى كندكه نور و كتاب مبين اشاره به يك حقيقت است .

next page

fehrest page

back page