|
|
|
|
|
|
ابـن ابى الحقيق شخصى را نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرستاد كه دريـك جـا جـمـع شـويـم بـا شما صحبتى دارم . حضرت پذيرفت . ابن ابى الحقيق تقاضاىصلح كرد، بر اين اساس كه خون هر كس كه در قلعه ها مانده اند محفوظ باشد، و متعرض ذريه و اطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضى آن بيرون شوند،و هـر چـه مـال و زمـيـن و طـلا و نـقـره و چـارپـايـان و اثـاث و لباس دارند براى مسلمانانبـگـذارنـد، و تـنـهـا بـا يـك دسـت لبـاس كـه بـه تـن دارنـد بـرونـد.رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) هم اين پيشنهاد را پذيرفت به شرطى كه ازامـوال چـيزى از آن جناب پنهان نكرده باشند، و گر نه ذمه خدا و رسولش از ايشان برىخواهد بود. ابن ابى الحقيق پذيرفت و بر اين معنا صلح كردند. تسليم شدن مردم فدك و تقسيم اموال خيبر بين مسلمانان مـردم فـدك وقـتـى ايـن جـريـان را شـنـيـدنـد پـيـكـى نـزدرسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرستادند كه به ما هم اجازه بده بدون جنگ ازديـار خـود بـرويـم ، و جـان خـود را سـالم بـدر بـبـريـم ، و هـر چـهمال داريم براى مسلمين بگذاريم . رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هم پذيرفت .و آن كـسـى كـه بـيـن رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) واهل فدك پيام رد و بدل مى كرد، محيصه بن مسعود يكى از بنى حارثه بود. بـعـد از آنـكـه يـهـوديـان بـر ايـن صـلحـنـامـه تـن در دادنـد، پـيـشـنـهـاد كـردنـد كـهامـوال خـيـبر را به ما واگذار كه ما به اداره آن واردتر هستيم تا شما، و عوائد آن بين ما وشـما به نصف تقسيم شود. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هم پذيرفت به اينشـرط كـه هـر وقـت خـواسـتـيـم شـمـا را بـيـرون كـنـيـم ايـن حـق را داشـتـه بـاشـيـم .اهـل فـدك هـم بـه هـمـيـن قـسـم مـصـالحـه كـردنـد، در نـتـيـجـهامـوال خـيـبـر بين مسلمانان تقسيم شد، چون با جنگ فتح شده بود، ولى املاك فدك خالصبـراى رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شد، براى اينكه مسلمانان در آنجا جنگىنكرده بودند. آوردن گوسفند مسموم يك يهوديه براى رسول الله (ص ) بعد از آنكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آرامشى يافت زينب دختر حارث همسرسـلام بـن مـشـكـم و بـرادرزاده مـرحـب گـوسـفـنـدى بـريـان بـراىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هديه فرستاد، قبلا پرسيده بود كه آن جناب ازكدام يك از اجزاى گوسفند بيشتر خوشش مى آيد؟ گفته بودند از پاچه گوسفند، و بدينجهت از سمى كه در همه جاى گوسفند ريخته بود، در پاچه آن بيشتر ريخت ، و آنگاه آن رابـراى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آورد، و جـلو آن حـضـرت گـذاشـت .رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پاچه گوسفند را گرفت و كمى از آن در دهانخود گذاشت ، و بشر بن براء ابن معرور هم كه نزد آن جناب بود، استخوانى را برداشتتـا آن را بـليـسد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود از خوردن اين غذا دستبكشيد كه شانه گوسفند به من خبر داد كه اين طعام مسموم است . آنگاه زينب را صدا زدند،و او اعـتـراف كرد، پرسيد: چرا چنين كردى ؟ گفت براى اينكه مى دانى چه بر سر قوم منآمـد؟ پـيش خود فكر كردم اگر اين مرد پيغمبر باشد، از ناحيه غيب آگاهش مى كنند، و اگرپـادشـاهـى بـاشـد داغ دلم را از او گـرفـتـه ام ،رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از جرم او گذشت ، و بشر بن براء با همان يكلقمه اى كه خورده بود درگذشت . مـى گـويـد: در مرضى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به آن مرض از دنيارفـت مـادر بشر بن براء وارد شد بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تا از آنجناب عيادت كند، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: اى ام بشر آن لقمه اىكـه من با پسرت در خيبر خورديم ! مدام اثرش به من برمى گردد و اينك نزديك است رگقـلب مـرا قـطـع كـنـد. و مسلمانان معتقدند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بااينكه خداى تعالى او را به نبوت گرامى داشته بود به شهادت از دنيا رفت . آيه 29 سوره فتح
مـحـمـد رسـول اللّه و الذيـن مـعه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغونفـضـلا مـن اللّه و رضونا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التورئه ومـثـلهـم فـى الانجيل كزرع اخرج شطه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراعليغيظ بهم الكفار وعد اللّه الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظيما (29).
|
ترجمه آيه مـحمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند عليه كفار شديد و بى رحمند و در بين خودرحـيـم و دلسـوزنـد، ايـشـان را مـى بـيـنـى كـه هـمـواره در ركـوع و سـجـودنـد و در طـلبفـضـل و رضـوان خـدايـنـد. عـلامـتـشان در رخسارشان از اثر سجده نمايان است ، اين وصفايـشان است در تورات و اما وصف آنان در انجيل اين است كه چون زراعتى هستند كه از شدتبـركـت پـيـرامـونش جوانه هايى مى زند و آن جوانه ها هم كلفت مى شود و مستقيم بر پاىخود مى ايستد به طورى كه برزگران را به شگفت مى آورد (مؤ منين نيز اين طورند)، اينبـراى آن اسـت كـه كـفـار را به خشم آورد، خدا به كسانى كه ايمان آورده و از آن بين بهكسانى كه اعمال صالح هم مى كنند وعده مغفرت و اجرى عظيم داده (29). بيان آيه ايـن آيـه خاتمه سوره است و پيامبر را توصيف مى كند، و نيز آنهايى را كه با اويند بهاوصـافـى مـى سـتـايـد كـه در تـورات و انـجـيـل سـتـوده . و مـؤ مـنـيـن را كـهعـمـل صـالح انـجـام داده انـد وعـده جـمـيـل مـى دهـد. ايـن آيـهمـتـصـل بـه آيـه قـبـل اسـت ؛ چـون در آن آيـه مـى فـرمـود كـه اورسول خود را به هدايت و دين حق فرستاده .
ظـاهـرا ايـن جـمله مركب است از مبتدا و خبر، و كلامى است تمام . بعضى گفته اند: (محمد)خـبـر مـبـتـدائى اسـت كـه حـذف شـده و آن ضـمـيـرى اسـت كـه بـه كـلمـه(رسـول ) در آيـه سـابـق بـرمـى گـردد و تـقـديـرش (هـو مـحـمـد) مـى بـاشـد و(رسول اللّه ) عطف بيان و يا صفت و يا بدل است . بعضى ديگر گفته اند: (محمد)مـبـتـدا و (رسـول اللّه ) عـطـف بـيـان ، يـا صـفـت و يـابدل است و (الذين معه ) هم عطف بر مبتدا و جمله (اشداء على الكفار...) خبر مبتدا است. اوصاف كسانى كه با پيامبر (ص ) بودند (و الذيـن معه اشداء على الكفار رحماء بينهم ) - اين جمله نيز مركب است از مبتدا و خبر.پـس كـلام در ايـن صـدد اسـت كـه مـؤ مـنين به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) راتـوصـيـف كـند، و (شدت ) و (رحمت ) كه دو صفت متضاد است از صفات ايشان شمردهشده . و جمله (اشداء على الكفار) را مقيد كرد به جمله (رحماء بينهم ) تا توهمى كهمـمـكـن بـود بشود دفع كرده باشد، و ديگر كسى نپندارد كه شدت و بى رحمى نسبت بهكـفـار، بـاعـث مـى شـود مـسـلمـانـان بـه طـور كـلى و حـتـى نـسـبـت بـه خـودشـان هـمسنگدل شوند لذا دنبال (اشداء) فرمود (رحماء بينهم ) يعنى در بين خود مهربان ورحيمند. و اين دو جمله مجموعا افاده مى كند كه سيره مؤ منين با كفار شدت و با مؤ منين رحمتاست . (تـراهـم ركـعـا سـجدا) - كلمه (ركع ) و همچنين كلمه (سجد) جمع راكع و ساجداسـت . و مراد از اينكه فرمود: مؤ منين را راكع و ساجد مى بينى اين است كه مؤ منين نماز مىخـوانـنـد. و كـلمـه (تـراهـم ) اسـتـمـرار را مـى رسـانـد. وحـاصـل مـعـناى جمله اين است كه : مؤ منين مستمر در خواندن نمازند. و جمله مورد بحث خبر دوماست براى مبتداى گذشته ، يعنى كلمه (و الذين معه ). (يـبـتـغـون فضلا من اللّه و رضوانا) - كلمه (ابتغاء) كه مصدر (يبتغون ) استبـه مـعـنـاى طـلب اسـت . و كـلمـه (فضل ) به معناى عطيه است كه در اينجا منظور از آنثواب است . و كلمه (رضوان ) به معناى خشنودى است ، همچنان كه كلمه (رضا) بهاين معنا است ، ولى كلمه رضوان در رساندن اين معنا بليغ تر است . در جـمله مورد بحث دو احتمال هست : يكى اينكه بيانى باشد براى نتيجه اى كه از ركوع وسـجـود خـود در نـظـر دارنـد كـه در ايـن صـورت مـنـاسـب تـر آنـسـت كـه جـمـله ،حال از ضمير مفعول يعنى ضمير (هم ) در جمله (تراهم ) باشد. ديگر اينكه بيانىباشد براى نتيجه زندگى مؤ منين به طور كلى ، همچنان كه ظاهرش هم همين است ، آن وقتدر اين صورت اين جمله نيز خبر سومى مى شود براى (و الذين معه ). سيماى ياران پيامبر كه حاكى از خشوع آنها براى خدا است (سـيـماهم فى وجوههم من اثر السجود) - كلمه (سيما) به معناى علامت است . و جمله(سـيـمـاهـم فـى وجـوهـهـم ) روى هـم مـبـتـدا و خـبـر، و جـمـله (مـن اثـر السـجـود)حـال ضـمـيـرى اسـت كه در باطن خبر است و به سيما بر مى گردد. و يا بيان است براىسـيـمـا، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : سـجـده آنـان بـراى خـدا بـه عـنـوانتـذلل و تخشع براى او است و اين سجده در چهره آنان اثرى گذاشته ، و آن اثر سيماىخـشـوع بـراى خداست ، كه هر كس ايشان را ببيند با آن سيما ايشان را مى شناسد. و قريببه اين معنا روايتى است از امام صادق (عليه السلام ) كه فرموده : (منظور شب زنده دارىبه نماز است ). و روايت را صدوق در كتاب فقيه ، و مفيد در روضه الواعظين بدون ذكرسند از عبداللّه بن سنان از آن جناب نقل كرده اند. بـعـضـى از مفسرين گفته اند: مراد از سيما، اثر خاكى است كه در پيشانى دارند، چون مؤمنين همواره بر خاك سجده مى كنند، نه بر فرش و جامه . بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد، سـيـمـاى مـؤ مـنـيـن در روز قـيـامـت اسـت كـهمحل سجده آنان در آن روز مانند چراغ مى درخشد و نور مى دهد. (ذلك مـثـلهـم فـى التـوريـه و مـثـلهـم فـى الانـجـيـل ) - كـلمـه(مـثـل ) بـه معناى صفت است ، يعنى اين توصيفى كه ما از ايشان كرديم و گفتيم اشداءبـر كـفـار و مـهـربـانان در بين خود هستند...، همان وصفى است كه ما در دو كتاب تورات وانجيل ايشان را به آن اوصاف ستوده ايم . پـس جـمـله (و مـثـلهـم فـى الانـجـيـل ) عطف است بر جمله (مثلهم فى التوريه ). ولىبـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: جـمـله (و مـثـلهـم فـىالانـجـيـل ) عـطـف بر ما قبل نيست ، بلكه آغاز كلامى ديگر است ، و مبتدايى است كه خبرشجـمله (كزرع اخرج شطئه ...) مى باشد، در نتيجه وصف مؤ منين در تورات همان است كهفـرمـود: (اشـداء عـلى الكـفـار) تـا جـمـله (مـن اثـر السـجـود). و وصـفـشـان درانجيل اين است كه : ايشان مانند زرعى هستند كه در اطرافش جوانه زده باشد... (كزرع اخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ) - (شطاءگياه ) به معناى آن جوانه هايى است كه از خود گياه به وجود مى آيد و در اطراف آن مىرويـد، و كلمه (ايزار) كه مصدر (ازره ) است ، به معناى اعانت و يارى است . و كلمه(استغلاظ) به معناى رو به غلظت نهادن است . و كلمه (سوق ) جمع (ساق ) است .و كلمه (زراع ) جمع (زارع ) است . و معناى آيه اين است كه : مثل مؤ منين مثل زراعت و گياهى است كه از كثرت بركت جوانه هايىهـم در پـيـرامون خود رويانده باشد، و آن را كمك كند تا آن نيز قوى و غليظ شده ، مستقلاروى پاى خود بايستد، بطورى كه برزگران از خوبى رشد آن به شگفت درآمده باشند. و ايـن آيـه بـه اين نكته اشاره مى كند كه خداى تعالى در مؤ منين بركت قرار داده ، و روزبـروز بـه عـده و نـيـروى آنـان اضـافـه مـى شـود. و بـه هـمـيـن جـهـتدنبال اين كلام فرمود: (ليغيظ بهم الكفار) تا خداوند به وسيله آنان كفار را به خشمآورد. وعـده خـدا بـه مـغـفـرت و اجـر عـظـيـم شـامـل هـمـه كـسـانـى كـه با پيامبر (ص ) بودند(صحابه) نمى شود (وعـد اللّه الذيـن امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظيما) - ضمير (منهم )به (الذين معه ) برمى گردد. و كلمه (من ) به طورى كه از ظاهر چنين كلامى برمىآيـد تـبعيض را مى رساند، و از اين كلام استفاده مى شود كه مغفرت و اجر عظيم در حدوث وبـقـائش هـم مـشـروط بـه ايـمـان اسـت و هـم مـشـروط اسـت بـهعـمل صالح . پس اگر از كسانى كه با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بودندافرادى بوده باشند كه در باطن ايمان نداشته اند، و مانند منافقين ايمانشان زبانى بوده، و تـوانـسـتـه انـد نفاق خود را از ديگران پنهان بدارند، (چون بعضى از منافقين معروفبـه نـفـاق بـودنـد، و بـعـضى از آنها معروف به ايمان )، چنين كسانى مغفرت و اجر عظيمنـدارند، همچنان كه آيه شريفه (و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم) از وجود چنين منافقينى خبر مى دهد. و نـيز اگر كسانى كه با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بودند در آغاز ايمانآوردند، ولى بعدا به شرك و كفر گرائيدند، آنان نيز مغفرت و اجر عظيم ندارند، همچنانكـه آيـه شـريـفه (ان الذين ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدى ... و لو نشاءلاريناكهم فلعرفتهم بسيماهم ) از وجود آنان خبر مى دهد. و نـيـز اگـر كـسـى از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايمان آورد - وواقـعـا هـم ايـمـان آورد - و بـه سـوى كـفـر و شـرك بـرنـگـشـت ، ولىعـمـل صـالح هـم نـكـرد، او نـيز مغفرت و اجر عظيم ندارد. همچنانكه از آيات افك هم اين معنااسـتـفـاده مـى شـود، چون بعضى از كسانى كه در اين واقعه دست داشتند صحابى بودند،بـدرى هم بودند، و در عين حال خداى تعالى در باره شان مى فرمايد: (ان الذين يرمونالمـحـصـنـات الغـافـلات المـؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخره و لهم عذاب عظيم ) با اينحـال آنـهـايـى كـه نـسـبـت زنـا بـه عـايـشـه دادنـد، جـزء مـؤ مـنـيـن بـودنـد ولى در عـيـنحـال ، مـغـفـرت و اجـر عـظـيـم نـدارنـد. و نـيـز از آيه (ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا اگرفـاسقى برايتان خبرى آورد تحقيق كنيد) كه در باره وليد بن عاقبة است برمى آيد كهدر عـيـن ايـنكه صحابى بود و جزء مؤ منين به شمار مى رفت ولى فاسق شده ، و به حكمآيه (فان اللّه لا يرضى عن القوم الفاسقين ) خدا از مردم فاسق راضى نمى شود. وفـاى بـه عـهد نيز همچون ايمان و عملصالح شرط مغفرت و اجر عظيم الهى است و نـظـيـر ايـن اشـتـراط، يـعـنـى شـرط ايـمـان واقـعـى وعـمـل صـالح ، اشـتراط وفاء است ، كه در آيه شريفه (ان الذين يبايعونك انما يبايعوناللّه يـد اللّه فـوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه اللّهفـسـيـوتـيـه اجـرا عـظـيـمـا) گذشت . و ابن عباس هم در روايتى كه آن نيز گذشت از آيه(فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم ) اين طور فهميد و گفت : سكينت بر كسىنازل مى شود كه خدا در دل او وفائى سراغ داشته باشد. بـاز نـظير آيه مورد بحث در اشتراط، شرايط مذكور در آيه (وعد اللّه الذين امنوا منكم وعـمـلوا الصـالحـات ليستخلفنهم فى الارض ... و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون) اسـت كـه مـى فـرمـايـد (خـداى تـعـالى بـه كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ، وعمل صالح كردند، وعده داده كه ايشان را در زمين جانشين كند... و هر كس بعد از ايمان آوردنكفر بورزد، آنان فاسقانند). بـعـضى از مفسرين گفته اند: كلمه (من ) در آيه شريفه بيانيه است ، نه تبعيضى ، ودر نـتـيـجـه (وعـده ) در آيـه يـعـنـى وعـده مـغـفـرت و اجـر عـظـيـم ،شـامـل تـمـامـى افـرادى كـه بـا پـيـامـبـر بـودنـد، يـعـنـىشامل تمامى صحابه آن جناب ، مى شود، هر چند كه منافق شناخته شده ، يا منافق شناختهنشده و يا فاقد عمل صالح و يا فاسق بوده باشند. ايـن حـرف صـحـيـح نـيـسـت : زيـرا بـه طورى كه ديگران هم گفته اند كلمه (من ) اگربـيـانـيه باشد به هيچ وجه داخل بر ضمير نمى شود، و در كلام عرب چنين چيزى سابقهندارد. و اگر اين مفسرين به آيه (لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم ) استشهاد كنندكـه كـلمـه (مـن ) بـا ايـنـكـه بـيـانـيـه اسـت بـر ضـمـيـر (هـم )داخل شده ، جواب مى گوييم اين استشهاد وقتى درست است كه ضمير در (تزيلوا) تنهابـه مـؤ مـنـيـن بـرگـردد، و ضـمـيـر (مـنـهـم ) بـه كـفـار بـرگـردد، وحـال آنـكه در تفسير آيه گفتيم هر دو ضمير به مجموع مؤ منين و كفار مكه برمى گردد، ودر نتيجه كلمه (من ) در آنجا نيز تبعيضى است ، نه بيانيه ، پس استشهاد درست نيست . نـــقـــل و ردّ ايـــن ســـخــن كـه وعده مغفرت و اجر عظيم در آيه : (وعد الله الذين امنوا وعملواالصالحات منهم ...) شامل همه صحابه است و بـعـد از هـمـه ايـن حـرفـهـا اگـر وعـده مـغـفـرت يـا خـود مـغـفـرتشـامـل هـمـه نـامـبـردگـان ، بـه طـور مـطـلق بـشـود و هـيـچ شـرطـى از ايـمـان وعـمـل صـالح در كار نباشد، و همه آمرزيده باشند - چه ايمان داشته باشند، و چه مشركبـاشـنـد، چـه عـمـل صالح كرده باشند و چه عمل فسق انجام داده باشند - بايد به طورقـطع و به روشنى ملتزم شويم به اينكه تمامى تكاليف دينى در باره غير مؤ منين لغوو بيهوده بوده ، و اصلا تكليف از آنان برداشته شده . و اين مطلبى است كه قرآن و سنتآن را به شدت دفع مى كند. پـس اشـتراط مذكور اشتراطى است صحيح كه فى نفسه هر چند آيه و روايتى آن را نگفتهباشد واقعيت دارد. خداى تعالى حتى در باره انبيايش فرموده : (و لو اشركوا لحبط عنهمما كانوا يعملون ) و اشتراط ايمان را حتى در مورد انبيايش با اينكه معصوم بودند اثباتكرده ، آن وقت چگونه مى توانيم در ديگران آن را معتبر نشماريم . حـال اگـر بـگـويـى : اشـتـراط وعـده مـغـفـرت و اجـر عـظـيـم بـه ايـمـان وعمل صالح ، اشتراطى است عقلى ، كه بيانش گذشت ، و نمى شود آن را انكار كرد، و ليكنسـيـاق آيـه (وعـد اللّه الذيـن امـنـوا و عملوا الصالحات منهم ) شهادت مى دهد به اينكهاصـحـاب رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) هـم ايـمـان داشـتـه انـد و هـمعمل صالح ، و خلاصه واجد شرط بوده اند. مـخـصـوصا با در نظر گرفتن اينكه كلمه (منهم ) را بعد از جمله (الذين امنوا و عملواالصـالحـات ) آورد كـه مى فهماند عمل صالح . جداى از آنان نبوده ، بخلاف آيه (وعداللّه الذيـن امـنـوا مـنـكـم و عـمـلوا الصـالحـات ليـسـتـخـلفـنـهـم ) كـه بـهقـول بـعضى از مفسرين چنين دلالتى ندارد. باز مؤ يد اين حرف ، مدحى است كه از مؤ منينكـرده ، و فـرمـوده : (تـراهـم ركـعا سجدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا) چون از اينتعبير استمرار در ركوع و سجود استفاده مى شود. ســـيـــاق آيـــه دلالت بـــر عـــدم انـــفـــكـــاك عـــمـــل صـــالح ازاصـحـابرسول خدا نمى كنند در پـاسخ مى گوييم : اما اينكه كلمه (منهم ) در آيه شريفه بعد از جمله (الذين امنواو عـمـلوا الصـالحـات ) آمـده ، بـراى ايـن نـيـسـت كـه دلالت كـنـد بـر ايـنـكـهعمل صالح منفك از اصحاب رسول خدا نبوده ، بلكه براى اين است كه موضوع حكم مجموعدو طـائفه (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) بود، و اثر مغفرت و اجر بر صرف ايمانو بدون عمل صالح مترتب نمى شود، و كلمه (منهم ) هم از آنجايى كه متعلق به مجموعموضوع است ، لذا جا دارد كه بعد از تمام شدن موضوع يعنى بعد از ذكر (الذين آمنوا)و نيز (و عملوا الصالحات ) گفته شود. و امـا در آيـه شـريـفه (وعد اللّه الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم ) كهضـمـيـر (مـنـكـم ) بـعـد از ذكـر ايـمـان و قـبـل از ذكـرعمل صالحات آمده ، براى اين بوده كه وجهه كلام و هدف آن بشارت دادن مؤ منين است ، و درچنين زمينه اى مناسب تر آنست كه در مخاطب قرار دادن مؤ منين شتاب شود، تا زودتر خرسندگـشـتـه و از شـنيدن بشارت خوشحال گردند. پس نمى توان گفت آيه مذكور دلالت داردبـر ايـنـكـه مـوضـوع در آن تـنـهـا ايـمـان اسـت ، هـر چـنـدعـمـل صالح نداشته باشند، ولى در آيه مورد بحث دلالت دارد بر اينكه مؤ منين مورد نظرآن منفك از عمل صالح نيستند. و امـا ايـنـكـه گـفتند: جمله (تراهم ركعا سجدا...)، دلالت بر استمرار دارد، ما نيز در آنحـرفـى نـداريم ، اما استمرار تا روز نزول آيه ، نه تا چندى كه زنده اند، پس ممكن استافـراد مـورد نـظـر آيـه تـا روز نـزول آيـه ، هـم ايـمـان داشـتـه بـاشـنـد و هـمعمل صالح ، ولى بعدا ايمان خود و يا عمل صالح را از دست داده باشند، و اشكالى كه دركار است مربوط است به لغويت احكام در آينده آنان ، نه در گذشته ، چون آمرزش گناهانگذشته منافات ندارد با اينكه همان آمرزيدگان در آينده نيز مكلف باشند، نـه تـنـهـا مـنـافـات نـدارد، بلكه مؤ كد آن نيز هست ، بخلاف اينكه مغفرت مطلق باشد، وگـنـاهـان آيـنـده را نيز شامل شود كه ديگر با بقاى تكليف مولوى نمى سازد و ديگر معنانـدارد تـكـليـف بـاز هـم مـعـتـبـر بـاشـد، ناگزير بايد بگوييم مشمولين اين آيه بعد ازنـزول آيـه ، ديـگـر تكليفى نداشته اند، و بطلان اين حرف قطعى است . علاوه بر اينكهارتفاع تكليف مستلزم آنست كه ديگر معصيتى نباشد، و حتى بزرگترين گناهان ، معصيت ونـافـرمـانـى نـبـاشـد، چـون ديـگـر فرمانى نيست تا مخالفتش نافرمانى باشد، و وقتىنافرمانى نبود، مغفرت معنا ندارد، پس مغفرت اين طورى مستلزم عدم مغفرت است . سوره حجرات مدنى است و هيجده آيه دارد سوره حجرات آيات 10 - 1
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم يا ايها الذين امنوا لا تقدموا بين يدى اللّه و رسوله و اتقوا اللّهان اللّه سـمـيـع عليم (1) يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتـجـهـروا له بـالقـول كـجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون (2) انالذيـن يـغـضـون اصـواتـهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى لهممـغـفـره و اجـر عـظيم (3) ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون (4) و لو انهمصـبـروا حـتـى تـخـرج اليـهـم لكـان خيرا لهم و اللّه غفور رحيم (5) يا ايها الذين امنوا انجـاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا على ما فعلتم نادمين (6) واعـلمـوا ان فـيـكـم رسـول اللّه لو يـطـيـعـكـم فى كثير من الامر لعنتم و لكن اللّه حبب اليكمالايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون(7) فضلا من اللّه و نعمه و اللّه عليم حكيم (8) و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوابـينهما فان بغت احدئهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه فانفـاءت فـاصـلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان اللّه يحب المقسطين () انما المؤ منون اخوهفاصلحوا اءخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون (10).
|
ترجمه آيات بـه نـام اللّه كـه رحـمـان و رحيم است اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حكم كردن از خدا ورسول او پيشى مگيريد و از خدا پروا كنيد كه خدا شنواى دانا است (1). اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد صـداى خـود را بـلنـدتـر از صـداىرسـول اللّه بـرنـيـاوريـد و بـا او به صوت بلند سخن مگوييد آن چنان كه با يكديگرسخن مى گوييد تا اعمالتان ندانسته بى نتيجه نشود (2). بـه درسـتـى آنـان كـه صـوت خـود را در بـرابـررسـول خـدا آهسته برمى آورند كسانيند كه خدا دلهايشان را براى تقوى بيازموده ، ايشانمغفرت و اجرى عظيم دارند (3). بـه درسـتـى آنـان كـه تـو را از پـشـت ديـوار حـجـره هـا بـانـگ مـى زنـنـد بـيـشـتـرشـانتعقل ندارند (4). و اگـر ايـشـان صبر كنند تا تو از خانه به سويشان در آيى برايشان بهتر است و خداآمرزگار رحيم است (5). هـان اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد اگر فاسقى خبرى برايتان آورد تحقيق كنيد تا مبادانـدانـسـتـه به قومى بى گناه حمله كنيد و بعدا كه اطلاع يافتيد از كرده خود نادم شويد(6). و بـدانـيـد كـه رسول اللّه در بين شما است بايد كه از او اطاعت كنيد و اگر او شما را دربسيارى امور اطاعت كند خود شما به تنگ مى آييد و ليكن خداى تعالى ايمان را محبوب شماكـرد و در دلهـايتان زينت داد و كفر و فسوق و عصيان را مورد نفرتتان قرار داد اينان رشديافتگانند (7). رشدى كه خود فضلى از خدا و نعمتى از او است و خدا داناى فرزانه است (8). اگـر دو طـائفه از مؤ منين به جان هم افتادند بينشان اصلاح كنيد پس اگر معلوم شد يكىاز آن دو طائفه بر ديگرى ستم مى كند با آن طائفه كارزار كنيد تا به حكم اجبار تسليمامـر خـدا شـود و اگـر بـه سـوى خـدا بـرگـشـت بـيـن آن دو طـائفـه بـهعـدل اصـلاح كـنـيد (و باز هم توصيه مى كنم كه ) عدالت را گسترش دهيد كه خدا عدالتگستران را دوست مى دارد (9). تنها مؤ منين برادر يكديگرند پس بين برادران خود اصلاح كنيد و از خدا پروا كنيد، شايدمورد رحمش قرار گيريد (10). بيان آيات مـــســـائل و مـــطـــالبـــى كـــه ســـوره مـــبـــاركـــهحـجـراتمشتمل بر آنست ايـن سـوره مـشـتـمل بر مسائلى از احكام دين است ، احكامى كه با آن سعادت زندگى فردىانـسـان تـكـمـيـل مـى شـود، و نظام صالح و طيب در مجتمع او مستقر مى گردد. بعضى از آنمسائل ادب جميلى است كه بايد بين بنده و خداى سبحان رعايت شود، و پاره اى آدابى استكـه بـنـدگان خدا بايد در مورد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رعايت كنند، كهدر پـنـج آيـه اول سوره آمده . بعضى ديگر آن ، احكام مربوط به مسائلى است كه مردم دربـرخـورد با يكديگر در مجتمع زندگى خود بايد آن را رعايت كنند. قسمتى ديگر مربوطبـه بـرتـرى هـايـى اسـت كـه بـعـضـى افـراد بـر بـعـض ديـگـر دارنـد، وتـفـاضـل و برترى افراد از اهم امورى است كه جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود، وانـسـان را بـه سـوى زندگى توام با سعادت و عيش پاك و گوارا هدايت مى كند، و با آنبـيـن ديـن حق و باطل فرق مى گذارد، و مى فهمد كدام دين حق است ، و كدام از سنن اجتماعىقـومـى است . و در آخر، سوره را با اشاره به حقيقت ايمان و اسلام ختم نموده ، بر بشريتمنت مى گذارد كه نور ايمان را به او افاضه فرموده است . ايـن سـوره بـه شـهـادت مـضـامـيـن آيـاتـش در مـديـنـهنازل شده ، به استثناى آيه (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى ...) كه بعضىدر باره مدنى بودن آن حرف دارند، كه به زودى خواهد آمد.
يا ايها الذين امنوا لا تقدموا بين يدى اللّه و رسوله و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم
|
كـلمـه (بـيـن يـدى ) در بـاره هـر چـيـز اسـتـعـمـالشـود، بـه مـعناى جلوى آن چيز است ، و اين استعمالى است شايع ، چيزى كه هست يا مجازىاسـت و يـا اسـتـعـاره اى . و ايـنـكـه ايـن كـلمـه را هـم بـه خـدا نـسـبـت داده و هـم بـهرسـول خـدا، خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـنـظـور از آن ، جـلو چـيـزيـسـت مشترك بين خدا ورسـول و آن مـقـام حـكـمـرانـى اسـت ، كـه مختص است به خداى سبحان و - با اذنش - بهرسول او همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ان الحكم الا لله )، و نيز فرموده : (و ماارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه ). و نيز شاهد بر اينكه مراد از بين يدى حكم است ؛ اين مى باشد كه آيه شريفه را با جمله(يـا ايها الذين امنوا) آغاز، و با جمله (و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم ) ختم كرده ،كـه از ظـاهـر آن برمى آيد مراد از (بين يدى ) آن مقامى است كه ارتباط به مؤ منين متقىدارد؛ به كسانى ارتباط دارد كه هم به خدا و رسولش ايمان دارند، و هم از آن دو پروا. وآن مقام همان مقام حكم است كه مؤ منين احكام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مى گيرند. تـــوضـــيـــح معناى جمله : (لا تقدموا بين يدى الله و رسوله ) و بيان اينكه مفاد آنايـناسـت كـه هـيـچ حـكـمـى را بـر حـكـم خـدا ورسول مقدم مداريد با اين تقريب روشن گرديد كه مراد از (لا تقدموا) هم اين است كه هيچ حكمى را بر حكمخـدا و رسـولش مـقـدم مـداريـد، حـال يـا مـراد ايـن اسـت كـهقـبـل از گـرفـتـن كـلام و دسـتـور خـدا و رسـول در بـاره حـكـم چيزى سخنى نگوييد، و ياقـبـل از گـرفـتـن دسـتـور خـدا عـمـلى را انـجـام نـدهـيـد. ليـكـن از ايـنـكـه بـهدنـبـال كـلام مـى فـرمـايـد: (ان اللّه سـمـيـع عـليـم خـدا شـنـوا و دانـاسـت )مـثـل ايـنـكـه بـرمـى آيـد مـراد تـقـديـم قـول اسـت ، نـه تـقـديـمفـعـل و نـه اعـم از آن دو، كـه هـم شـامـل قـول شـود و هـمفعل ، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مى فرمود: (ان اللّه سميع بصير خداشـنـوا و بـيـنـا اسـت ) هـم سـخـن شـمـا را مـى شـنـود، و هـمعـمـل شـمـا را مـى بـيـنـد، هـمـچـنـانـكـه در بـسـيـارى از مـوارد كـه پـاىفـعـل در كـار اسـت كـلمـه (بـصـيـر) را آورده ، مـثـلا مـى فرمايد: (و اللّه بما تعملونبصير). پس حاصل معناى آيه اين شد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در جايى كه خدا ورسـول او حـكـمـى دارنـد، شـمـا حـكـم نـكـنـيـد - يـعـنـى حـكـمـى نـكـنيد مگر به حكم خدا ورسول او - و بايد كه همواره اين خصيصه در شما باشد، كه پيرو و گوش به فرمانخدا و رسول باشيد. و ليـكن از آنجايى كه هر فعل و ترك فعلى كه آدمى دارد، بدون حكم نمى تواند باشد.و همچنين هر تصميم و اراده اى كه نسبت به فعل و يا ترك فعلى دارد آن اراده نيز خالى ازحـكـم نـيـسـت ، در نـتـيـجـه مـى تـوان گـفـت كـه مـؤ مـن نـه تـنـهـا درفعل و ترك فعلش بايد گوش به فرمان خدا باشد، بلكه در اراده و تصميمش هم بايدپيرو حكم خدا باشد. و نهى در آيه شريفه ما را نهى مى كند از اينكه هم به سخنى اقدامكنيم كه از خدا و رسول نشنيده ايم و هم به فعلى و يا ترك فعلى اقدام كنيم كه حكمش رااز خـدا و رسـول نـشـنـيـده ايـم ، و هـم نـسبت به عملى اراده كنيم كه حكم آن اراده را از خدا ورسـولش نـشـنـيـده ايـم . در نـتـيـجـه آيـه شـريـفـه نـظـيـر و قـريـب المـعـنـى بـا آيـه(بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) مى شود كه در باره اوصافمـلائكـه مـى فـرمـايـد: از كـلام خـدا سـبـقـت نـمـى گـيـرنـد، و هـمـواره بـه امـر اوعـمل مى كنند. و اين اتباعى كه در جمله (لا تقدموا بين يدى اللّه و رسوله ) بدان دعوتمـى كـنـد، هـمـان داخل شدن در ولايت خدا، و وقوف در موقف عبوديت ، و سير در آن مسير است ،به طورى كه عبد در مرحله تشريع مشيت خود را تابع مشيت خدا كند، همانطور كه در مرحلهتكوين مشيتش تابع مشيت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده : (و ما تشاون الا انيشاء اللّه )، و نيز فرموده : (و اللّه ولى المؤ منين )، و نيز فرموده : (و اللّه ولىالمتقين ). ايـن بـود نـظـريـه مـا در تـفسير آيه مورد بحث ، و مفسرين وجوهى ديگر ذكر كرده اند كهبعضى از آنها از نظر شما مى گذرد: وجوه مختلف ديگرى كه مفسرين در معناى جمله فوق گفته اند 1- (تقديم ) در اين آيه به معناى (تقدم ) است ، يعنى اگر كلمه (تقديم ) درجـاهاى ديگر متعدى و به معناى جلو انداختن چيزيست ، در اينجا به معناى تقدم و جلو افتادناسـت ؛ و مـعـنـاى آيـه ايـنـسـت كـه : از خـدا و رسـولش جـلو نـيـفـتـيـد، وقـبـل از امـر و نـهـى خـدا و رسـول امـر و نـهـى نـكـنـيـد، وقبل از دستور خدا و رسول هيچ كارى را فيصله ندهيد. و چه بسا گفته باشند كه (تقديم ) در آيه به همان معناى معروف كلمه است ، ليكن درايـنجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده ، مانند آيه (يحيى و يميت )، كه معنايشمـتـعـدى اسـت ، ولى كـارى نـدارد بـه ايـنـكه چه كسى را زنده و چه كسى را مى ميراند، درنتيجه معنايش همان معناى تقدم مى شود، يعنى جلو قرار گرفتن چيزى از چيز ديگر. و چونلفـظ آيـه مـطـلق اسـت تـمـامـى انـواع تـقـدم را مـى گـيـرد: تقدم در سخن گفتن ، تقدم درعـمل ، و حتى تقدم در راه رفتن ، و تقدم در نشستن ، و تقدم در عبادتهايى كه وقت معين دارد،مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى ديگر. 2- مـراد از آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه مـؤ مـنـيـن را نـهـى كـنـد از سـخـن گـفـتـنقـبـل از رسول خدا، يعنى وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در مجلس حاضراسـت و شـخـصـى از آن جناب سؤ الى مى كند، قبل از آنكه آن جناب پاسخ بگويد، شما درپاسخ گفتن جلو نيفتيد. 3- مـعـناى آيه اين است كه : مادام كه خدا و رسول دستورى به شما نداده اند، هيچ سخنىمگوييد، و هيچ عملى انجام ندهيد. 4- مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : سـخـن خـود را مـقـدم بـر سـخـنرسـول خـدا مكنيد، و عمل خود را مقدم بر عمل او نسازيد، و به احدى اجازه ندهيد جلوتر از اوراه برود. اشـكـالى كـه در سـه وجـه اخـيـر اسـت ايـن اسـت كـه مـنـظـور از آيـه را نـهـى از تـقدم بررسـول خـدا دانـسـتـه انـد، و حـال آنـكـه در آيـه نـهـى فـرمـوده از تـقـدم بـر خـدا و بـررسـول خدا، و ظاهرا خواسته اند بگويند آوردن كلمه (اللّه ) در آيه شريفه تنها جنبهتـشـريـف دارد، مـثـل اينكه مى گويى : (اعجبنى زيد و كرمه - مرا به شگفت آورد زيد وكـرامـت او) پس آوردن نام خدا قبل از نام رسول خدا تنها براى اين است كه اشاره كند بهاينكه سبقت جستن به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سبقت جستن بر خدا هم هست . و شـايـد دقـت در آنچه ما در تفسير آيه گفتيم ، خواننده را باز بدارد از اينكه يكى از اينوجوه را بپذيرد. (و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم ) - در اين جمله بندگان را امر به تقوى مى كند، وچون موقف بنده موقف پيروى و عبوديت است ، و انسان جز ظرف عبوديت ظرفى ديگر ندارد،لذا تقوى را مطلق آورد و نفرمود از چه چيز بپرهيزيد. و جـمـله (ان اللّه سـمـيـع عـليـم ) نـهـى از تـقـدم و امـر بـه تـقـوى راتـعـليـل مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد از خـدا بـتـرسـيـد، و ايـن امـر را اطـاعـت و آن نـهـى راامـتـثـال كـنـيـد، و بـا زبـان سـر و با زبان سر بر خدا و رسولش تقدم مجوييد، كه خداسخنان شما را مى شنود و از اعمال ظاهر و باطن شما خبر دارد. مراد از اينكه فرمود: صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد
يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ...
|
مـنـظـور از ايـنـكـه مـى فـرمـايـد: صـداى خـود را بـلنـدتـر از صـداىرسـول اللّه مـكـنـيـد، ايـن اسـت كه وقتى با آن جناب صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر ازصـداى آن جـنـاب نـبـاشـد، چـون - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد - دو عـيـب در ايـنعـمـل هـسـت : يـا مـنـظور شخصى كه صداى خود را بلند مى كند اين است كه توهينى به آنجـنـاب كرده باشد، كه اين كفر است . و يا منظورى ندارد و تنها شخصى بى ادب است كهرعـايـت مـقـام آن جـنـاب را نمى كند، و اين خلاف دستور است ، چون مسلمانان دستور دارند آنجناب را احترام و تعظيم كنند. مـى فرمايد: (و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ) با آن جناب آن طور كهبـا يكديگر صحبت مى كنيد داد و فرياد مكنيد، چون رعايت احترام و تعظيم آن جناب اقتضاءدارد در هنگام تخاطب گوينده صدايش كوتاه تر از صداى آن حضرت باشد. پس به طوركـلى ، بـا صـداى بلند صحبت كردن فاقد معناى تعظيم است ، و با بزرگان به صداىبلند صحبت كردن . نظير مردم عادى ، خالى از اسائه ادب و وقاحت نيست . تـــوضـــيـــح راجـع بـه جـمـله : (ان تـحـبـط اعـمالكم و انتم لا تشعرون ) و وجوهىكـهدربـاره ظـهـور آن در ايـنـكـه بـدون كـفـر هـمعمل حبط مى شود گفته شده است (ان تـحـبـط اعـمـالكـم و انـتـم لا تـشـعـرون ) يـعنى (لئلا تحبط، او كراهه ان تحبطاعـمـالكـم ): بـه صـداى بـلنـد سـخـن مـگـويـيـد تـااعـمـال شـمـا حـبـط نـشـود. و اين جمله متعلق به هر دو نهى است ، معنايش اين است كه : اگرگـفـتـيـم بـه روى آن جناب فرياد نزنيد و اينكه گفتيم به صداى بلند صحبت نكنيد، آنطـور كـه در بين خود صحبت مى كنيد براى اين است كه اعمالتان به اين وسيله و ندانستهبـاطـل نـشـود، چـون ايـن دو عـمـل بـاعـث حـبـط و بـطـلاناعـمـال صـالح اسـت . و مـا در جـلد دوم ايـن كـتـاب بـحـثـى پـيـرامـون مـسـاءله حـبـطاعمال گذرانيديم . بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه جمله (ان تحبط) تعليلى باشد براى عملى كه ازآن نـهـى شـده ، يـعـنـى فـريـاد زدن و بـلنـد حـرف زدن ، و مـعـنـا ايـن بـاشـد كـه : ايـنعـمـل كـه بـه مـنـظـور حـبـط انجام مى دهيد عملى است كه نهى شده ، و فرق بين اينكه جملهمـزبـور تـعـليـل نـهـى بـاشـد، يـا تـعـليـل مـنـهـى عـنـه ، ايـن اسـت كـه در اولىفعل منهى عنه تعليل شده و در دومى فعل تعليل شده مورد نهى قرار گرفته . و خوانندهمحترم مى داند كه دومى توجيهى تكلف آور است . و ظـاهـر آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه بـلنـد كـردن صـداى خـود از صـداىرسـول خـدا، و بـلنـد سـخـن گـفـتـن در حـضـور آن جـنـاب ، دوعمل گناه و موجب حبط عمل است ، پس استفاده مى شود كه غير از كفر گناهانى ديگر نيز هستكه باعث حبط مى شود. عـده اى آيـه را چـنـيـن تـوجـيـه كـرده انـد كـه : مـراد از حـبـط، ثـواب نـداشـتـن خـودعـمـل اسـت ، نـه ايـنـكـه ايـن عـمـل مـانـنـد كـفـر، ثـواب سـايـراعـمـال را بـاطـل مـى كـنـد. در مـجـمـع البـيـان مـى گويد: اصحاب ما گفته اند: معناى حبطعـمـل در جـمـله (ان تـحـبـط اعـمـالكـم ) ايـن اسـت كـه هـمـيـن سـخـن گـفـتـن مـسـلمـانـان بارسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اگـر با رعايت ادب و تعظيم آن جناب باشدمـسـتـحـق ثـواب مـى باشند، و اگر همين سخن گفتن را طورى انجام دهند كه رعايت احترام آنجـناب نشود مستحق عقاب مى شوند، و آن ثواب هم از دستشان مى رود، پس همين عملشان حبطشده ، پس اين آيه هيچ ربطى به اهل عذاب ندارد. دليـل ايـن گـفـتـار مـا ايـن اسـت كـه در آيـه مـورد بـحـث احـبـاط بـه خـودعـمـل مـعـلق شـده ، و بـعـضـى از مفسرين آن را مربوط كرده اند به ثوابى كه در برابرعمل مستحق مى شود، و اين خلاف ظاهر است . رد تـــوجـــيـــه كـــســـانـــى كـــه مـــراد از حـــبـــط را ثـــواب نـــداشـــتـــنخـودعمل دانسته اند اين توجيه درست نيست ، براى اينكه در حبط مربوط به كفر هم كه بدون هيچ شكى منظوراز آن حـبـط ثـواب اعـمـال اسـت نـيـز حـبـط مـعـلق شـده بـه خـوداعـمـال ، هـمـان طـور كـه در ايـن آيـه نـيـز چـنـيـن است . پس ناگزيريم در اينجا هم آيه راحـمـل كـنـيـم بـه هـمـان مـعـنـايـى كـه آيـه حـبـط مـربـوط بـه كـفـر راحـمـل كـرديـم . آنـجـا گـفـتـيـم كـه كـفر، ثواب عمل را حبط مى كند، اينجا نيز بايد همين رابـگـويـيـم ، و هـيـچ فـرقـى بـيـن ايـن دو مـورد نـيـسـت . و ايـن كـه گـفتند خلاف ظاهر استقـبـول نـداريـم ، بـراى ايـنـكـه بـطـلان عـمـل هـمـيـن اسـت كـه اثـر مـتـرتـب بـر آنباطل شود. بـعـضـى ديـگر آيه را چنين توجيه كرده اند كه : تنها كفر باعث حبط است ، و اگر در اينآيه فرياد زدن به روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و بلند صحبت كردن راهـم بـاعـث حـبط دانسته از اين جهت نبوده كه خود اين رفتار باعث حبط مى شود، بلكه از اينجـهـت بـوده كـه مـمـكـن اسـت گـاهـى ايـن عـمـل بـاعـث اذيـت شـدن آن جناب شود، و اذيت كردنرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) كـفـر و مـايـه حـبـطعمل است . تـوجـيـه بـعـضـى مـفـسـريـن كـه نهى در آيه را به ملاك پرهيز از عملى كه باعث آزارپيامبرمى شود دانسته اند بعضى هم گفته اند: هر چند در آيه از مطلق بلند حرف زدن نهى شده ولى ما مى دانيم كهمـلاك آن پـرهـيـز از عـمـلى اسـت كـه مـمـكـن اسـت بـاعـث آزاررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شود و چون آزار آن جناب به اتفاق مسلمين كفر وبـاعث حبط عمل است ، لذا به طور مطلق از عملى كه گمان آزار پيغمبر در آن هست نهى كرده، چه اينكه آزار باشد و چه نباشد. و اين به دو منظور بوده يكى حمايت از حرمت آن جناب ،و يكى پيش گيرى و از بين بردن ماده فساد. و چـون ايـن عـمل مورد نهى ، دو قسم بوده ، يكى به حد كفر مى رسيده و آن صورتى استكـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) را آزار دهـد، و يـكـى هم به حد كفر نمىرسـيـده ، و نـيـز از آنـجـا كـه دليـلى نـبـوده ايـن دو قـسـمعـمـل را مـشـخـص كـنـد، و اگـر هـم فـرض كـنيم بوده مردم در بيشتر مواقع توجهى به آننداشتند لذا مكلفين بايد به عنوان احتياط از هر دو قسم ، احتياط مى كردند، تا از آن هم كهبه حد اذيت مى رسيده اجتناب كرده باشند. و جـمـله (ان تـحـبـط اعـمـالكـم و انتم لا تشعرون ) هم به همين مشخص نبودن اين دو قسماشـاره مـى كـند، و الا اگر به صداى بلند سخن گفتن با آن جناب به طور مطلق حرام مىبود - چه به حد اذيت برسد و چه نرسد - ديگر جا نداشت بفرمايد ندانسته اعمالتانحـبـط شـود چـون مـورد تـكـليـف مـنـحـصـر بـه يـك قـسـم بـود، يـعـنـى بـلنـد حـرف زدن ،حـال اگـر بـه حـد آزار بـرسـد كـفـر هـم بـود، و اگـر نـرسـدحـداقـل حـرام بـود پـس بـه طـور قـطع بلند حرف زدن حرام بوده ، ديگر چه معنا دارد عدمشعور و عدم تشخيص را در اينجا بياورند، با اينكه شعور بطور مطلق ثابت است - اينبود خلاصه گفتار صاحب مجمع البيان . اشكال به توجيه اخير: تكليف مذكور يك تكليف نفسى است نه غيرى اشـكـال ايـن قـول ايـن اسـت كـه تكليف مذكور در آيه (لا ترفعوا اصواتكم فوق صوتالنـبـى و لا تـجـهـروا له بـالقـول كجهر بعضكم لبعض ) را نهى مقدمى از باب احتياطگـرفـتـه اسـت در حالى كه بدون هيچ ترديدى تكليف در آن تكليفى نفسى است . و اينكهگـفـتـه : مـردم در بـيـشـتـر مـواقـع تـوجـهـى بـه هـر يـك از دوعـمـل نـدارنـد صـحـيـح نـيـسـت ، بـلكـه تشخيص اين دو گونه بلند حرف زدن چيزيست كهعـقـل هـر عـاقـلى از عـهـده آن بـرمـى آيـد، و عـقـل هـر عـاقـلىقـبـل از نـهـى شـرعـى هـم آن را تـشـخـيـص مـى دهـد كـهعمل زشتى است ، و تشخيص زشتى آن مانند تشخيص زشتى افتراء و افك و دروغ است . و كـسـانى كه در صدر اسلام اين عمل را مرتكب مى شدند مؤ منين بودند، به شهادت اينكهدر اول آيـه فـرمـوده : (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا). و مـؤ مـنـيـن بـا ايـن تـشـخـيـص كـه ايـنعمل ، عمل زشتى است مرتكب مى شدند، از باب اينكه در خيلى از گناهان مسامحه مى كردند،و خـيـال مـى كـردنـد خـيـلى مـهـم نـيـسـت ، ولى نـمـى دانـسـتـنـد كـه ايـنعـمـل بـاعـث حـبـط و بـطـلان عـبـادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگزراضى به بطلان آن نمى شدند. لذا خـداى تـعالى متوجهشان كرده كه اين عمل چنين خطرى دارد، و شما نمى دانيد و فرموده :(ان تـحـبـط اعـمـالكـم و انـتـم لا تـشـعـرون ) شـمـا نـمـى دانـيـد كـه ايـنعمل شما اثرى هولناك و خطرى عظيم دارد، و آن اين است كه اعمالتان را حبط مى كند، پسزنـهـار، مـتـوجـه بـاشـيد و هيچ يك از اين دو قسم حرف زدن را مرتكب نشويد كه اعمالتانباطل مى شود و خود متوجه نيستيد. پـس جـمـله (و انـتـم لا تـشـعـرون ) نـاظـر اسـت بـه حـالى كـه مـؤ مـنـيـنقـبـل از نـهى داشتند، و آن اين است كه مى دانستند عملشان زشت است ، ولى نمى دانستند اينعـمـل زشتشان چقدر زشت است ، و زشتيش به اين حد از عظمت است ، و اما بعد از صدور بيانالهى فهميدند كه خطر احباط در اين اعمالشان هست . پـس آيـه شـريـفـه از يك نقطه نظر شبيه آيه شريفه : (و تحسبونه هينا و هو عند اللّهعـظـيـم ) اسـت كـه راجـع بـه مـسـاءله افـك اسـت مـى فـرمـايـد: شـمـاخيال مى كنيد افك عمل كوچكى است ، در حالى كه نزد خدا عملى است عظيم . و از نظر ديگرنـظـير آيه (و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون ) است ، كه راجع به قيامت است ومـى فرمايد: در آن روز از ناحيه خدا چيزهايى برايشان ظاهر مى شود كه هرگز احتمالشرا هم نمى دادند.
ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى ...
|
كلمه (غض صوت ) معناى خلاف (رفع الصوت ) را مى دهد. و كلمه (امتحان ) بهمـعـنـاى ابتلاء و اختيار است ، و امتحان را وقتى به كار مى برند كه بخواهند وضع چيزىكـه تـاكـنـون بـرايـشـان مـجـهـول بـوده مـعـلوم كـنند، و چون اين معنا در مورد خداى تعالىمحال است ، ناگزير بايد بگوييم كه امتحان در مورد خداى تعالى به معناى تمرين دادنو عادت دادن است - همچنان كه بعضى اينطور معنا كرده اند. و يا امتحان را به معناى محنتو مـشـقـت دادن بـه قـلب مـعـنـا كـنـيـم ، و بـگـويـيـم خـداى تـعـالى ايـن مـشـقت ها را بر دلهاتحميل مى كند تا قلبها به تقوى عادت كنند. وعـــده جـــمـيـل بـه مـؤ مـنـانى كه ادب را در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمرعايتكنند سـيـاق ايـن آيـه سـيـاق وعـده جـمـيـلى اسـت در بـرابـر آهـسـتـه كـردن صـدا پـيـش روىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بعد از آنكه مؤ منين را توصيف مى كند به اينكهخـداونـد دلهـايـشـان را بـراى تـقوى تمرين داده . و اين خود تاءكيد و تقويتى است براىمـضـمـون آيـه قـبـلى تـا مـؤ مـنـيـن را تـشـويـق كـنـد بـه ايـنـكـه نـهـى در آن آيـه راعمل كنند. و در ايـنـكـه در ايـن آيـه از پـيـامـبـر اسـلام تـعـبـيـر كـرد بـه(رسـول اللّه ) و در آيـه قبلى تعبير كرد به (نبى ) اشاره اى است به ملاك حكم ،خـواسـتـه بـفـهـمـانـد شـخـص رسـول بـدان جـهـت كـهرسـول اسـت هـر قـسـم رفـتـارى كـه بـا آن جـنـاب بـشـود بـامـرسل و فرستنده او شده است ، اگر او را تعظيم و احترام كنند خدا را احترام كرده اند، پسآهسته سخن گفتن نزد او، احترام و تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان است ، و مداومت بر اينسيره - كه از كلمه (يغضون ) استفاده مى شود، چون مضارع استمرار را مى رساند -كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند تقوى خلق آنان شده ، و خدا دلهايشانرا براى تقوى تمرين داده . (لهـم مـغـفـره و اجـر عـظـيـم ) - ايـن نـيـز وعـده جـمـيلى است در برابر تقوايى كه دردل دارند، همچنان كه فرموده : (و العاقبه للتقوى ).
ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون
|
از سياق آيه چنين برمى آيد كه از واقعه اى خبر مى دهد كه واقع شده ، و اشخاص جفا كاربـوده انـد كـه آن جـنـاب را از پشت ديوار حجره هايش صدا مى زدند، و در حقش رعايت ادب واحـتـرام نـمـى كـردنـد، و خـداى تـعالى در اين آيه مذمتشان مى كند، و به نادانى و نداشتنعقل توصيفشان مى فرمايد و به حيوانات و چارپايان تشبيهشان مى كند.
و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم و اللّه غفور رحيم
|
يـعـنـى اگر اين جفاكاران صبر كنند و تو را صدا نزنند، تا خودت به ديدنشان از خانهدر آيـى بـراى آنـان بـهتر است ، براى اينكه هم ادبى است نيكو، و هم تعظيم و احترام مقامرسـالت است ، و هم رعايت اين ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزديك مى كند، چون اوپروردگارى است غفور و رحيم . پـس جـمله (و اللّه غفور رحيم ) گويا ناظر است به همان صبرى كه بدان توصيه مىفـرمـود. مـمـكـن هـم هـسـت نـاظـر بـاشـد بـه ايـنـكـه اكـثـرشـانعقل ندارند. و معناى مجموع جملات اين باشد كه : آنچه از اين افراد جفاكار صادر شد و آنجـهـالت و سـوء ادبـشـان ، مـورد عـفـو قـرار گـرفـت ، بـراى ايـنـكـه از روىعقل مرتكب نشدند، بلكه ناشى از قصور فهمشان بوده ، و خدا هم غفور و رحيم است .
يا ايها الذين امنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا...
|
كـلمـه (فـاسـق ) بـه طـورى كه گفته اند به معناى كسى است كه از طاعت خارج و بهمعصيت گرايش كند. و كلمه (نبا) به معناى خبر مهم و عظيم الشاءن است . و كلمه (تبين) و نـيـز كلمه (استبانه ) و (ابانه ) - به طورى كه در صحاح آمده - همه بهيـك مـعـنـا اسـت ، و ايـن كـلمـه هـم مـتـعـدى اسـتـعـمـال مـى شـود ومفعول مى گيرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ايضاح و اظهار را مىدهـد، مـثـلا وقـتـى گـفـته مى شود: (تبينت الامر) و يا (استبنته ) و يا (ابنت الامر)مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـن فـلان امـر را روشـن و اظـهـار كـردم . و چـون بـه طـور لازماسـتعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود (ابان الامر)و يا (استبان الامر) و يا (تبين الامر) معنايش اين است كه فلان امر واضح شد. و مـعـنـاى آيـه چـنـين است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى نزد شما خبرى مهمآورد، خـبـرش را تـحـقـيق و پيرامون آن بحث و فحص كنيد، تا به حقيقت آن واقف شويد، تامـبـادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازيد، و بعدا از رفتارى كه با آنان كردهايد پشيمان شويد. خـداى سـبـحـان در ايـن آيـه اصـل عـمل به خير را كه اصلى است عقلايى امضاء كرده ، چوناسـاس زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر بـه هـمـيـن اسـت كـه وقـتـى خـبرى را مى شنوند به آنعـمـل كـنند، چيزى كه هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقيق كنيد، و ايندر حـقـيـقـت نـهـى از عـمل به خبر فاسق است ، و حقيقت اين نهى اين است كه مى خواهد از بىاعـتـبـارى و عدم حجيت خبر فاسق پرده بردارد، و اين هم خودش نوعى امضاء است ، چون عقلاهـم رفـتارشان همين است كه خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر كسىعمل مى كنند كه به وى وثوق داشته باشند. تـوضـيـحـى راجـع بـه نـقـش (خـبر) در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزومتبينو تفحص درباره اخبار فاسق توضيح اينكه : حيات آدمى حياتى است علمى ، و انسان سلوك طريق زندگى اش را بر ايناسـاس بـنـا نـهـاده كـه آنـچـه بـه چـشـم خـود مـى بـيـنـد، بـه هـمـانعمل كند، حال چه خير باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مايحتاج زندگى اش وآنـچـه مـربـوط و مـتـعـلق بـه زندگى او است منحصر در ديدنيها و شنيدنيهاى خودش نيستبلكه بيشتر آنها از حيطه ديد و علم او غايب است ، ناگزير مى شود كه بقيه حوائج خودرا كـه گـفـتـيـم از حـيـطـه عـلم او غـايـب اسـت از راه عـلم ديـگـرانتـكميل و تتميم كند، علمى كه ديگران با مشاهده و يا با گوش خود بدست آورده اند، و اينهمان خبر است . پـس اعتماد به خبر به اين معنا است كه عملا ترتيب اثر به آن بدهيم و با مضمون آن تاحـدى مـعامله علمى بكنيم كه گويا خود از راه مشاهده بدست آورده ايم ، و اين همان طورى كهگـفـتـيـم لازمه زندگى اجتماعى انسان است ، و احتياج ابتدائى او است ، و بناى عقلا و مدارعملكرد آنان بر قبول خبر ديگران است . حـال اگـر خـبـرى كـه بـه مـا مى دهند متواتر باشد يعنى از بسيارى آورندگان آن براىانـسـان يـقـيـن آور بـاشـد و يـا اگـر بـه ايـن حـد از كـثـرت نـيـسـتحـداقـل هـمراه با قرينه هايى قطعى باشد كه انسان نسبت به صدق مضمون آن يقين پيداكند، چنين خبرى حجت و معتبر است . و امـا اگـر خـبر متواتر نبود، و همراه با قرينه هايى قطعى نيز نبود، و در نتيجه بعد ازشنيدن خبر يقين به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنين خبرى درنـظـر عـقـلا وقـتـى مـعـتـبـر اسـت كـه اگـر بـراى انـسـان يـقـيـن نـمـى آورد، حـداقـل وثوق و اطمينانى بياورد، حال يا به حسب نوعش خبرى وثوق آور باشد، (مانند خبرىكـه مـتـخـصـص يـك فـن بـه مـا مـى دهـد) و يـا بـه حـسـب شـخـصـش وثـوق آور بـاشـد،(مـثـل ايـنـكـه شـخـص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند كه بر اين خبر نيزتـرتـيـب اثـر دهـنـد. و سـرش هـم ايـن اسـت كـه عـقـلا يـا بـه عـلمعـمـل مـى كـنـنـد، و يـا به چيزى كه اگر علم حقيقى نيست علم عادى هست ، و آن عبارت است ازمظنه و اطمينان .
|
|
|
|
|
|
|
|