بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مـفـسـريـن در مـعـنـاى جـمـله هـاى آيـه و مـعـنـاى مـجموع آن جملات اقوالى مختلف دارند كه ازنـقـل آن صـرف نـظـر كـرديـم ، اگـر كـسـى بـخـواهـد مـى تـوانـد بـه تـفـاسـيـرمفصل مراجعه كند.


فاعلم انه لا اله الا اللّه و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات ...



بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: اين آيه نتيجه اى است كه از همه آيات قبلى گرفته مىشـود، يـعـنـى از سـعـادت مـؤ مـنـيـن و شـقـاوت كـفـار. گـويـا فـرمـوده :حال كه معلوم شد سعادت آن طائفه و شقاوت اين دسته چه دليلى دارد، پس نسبت به علمىكه به وحدانيت خداى سبحان دارى ثابت قدم باش . در نتيجه معناى (فاعلم )، (ثابتدر علم باش ) است .
مـمـكن هم هست آيه شريفه تفريع بر دو آيه قبل باشد، يعنى آيه (و منهم من يستمع اليك... و اتـاهـم تـقـواهـم ) كه مى فرمايد خداى تعالى مهر مى زند بر دلهاى مشركين و بهحـال خـود رهـايـشـان مـى كـند تا هر گناهى خواستند بكنند، و نسبت به كسانى كه به راهتـوحـيـد و ايـمـان بـه او هـدايـت يـافـتـه انـد، عـكـس ايـنعـمـل را رفـتـار مـى كـنـد، پـس گـويـا گـفـتـه شـده :حال كه جريان بدين قرار است ، پس توبه علمى كه به وحدانيت اله دارى تمسك بجوى واز گـناهت و گناه زنان و مردان مؤ من امتت طلب مغفرت كن ، تا از آنهايى نباشى كه خدا بردلهايشان مهر زده و آنها را به سبب اين كه رهايشان كرده از نعمت تقوى محرومشان ساخته .مؤ يد اين وجه ذيل آيه است كه مى فرمايد: (و الله يعلم متقلبكم و مثويكم ).
پـس مـعـنـاى جمله (فاعلم انه لا اله الا اللّه ) به طورى كه سياق هم تاءييدش مى كند،اين است كه : تو به علمى كه نسبت به (لا اله الا اللّه ) دارى تمسك بجوى و آن را رهانـكـن و بـراى گـنـاهـت طـلب مـغـفـرت كـن . در سـابـق در مـعـنـاى نـسـبـت گـنـاه بـهرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) توضيحى گذشت ، و نيز به زودى در تفسيراول سوره فتح توضيحى در اين زمينه خواهد آمد.
(و للمـؤ مـنـيـن و المـومـنـات ) - ايـن جـمـله دسـتـور مـى دهـد بـهرسول خدا كه براى مؤ منين و مؤ منات از امتش طلب مغفرت كند. و حاشا بر خداى تعالى كهدسـتـور اسـتـغـفـار بـدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد، دستور دعا بدهد و اجابتنكند.
معناى اينكه خدا متقلب و مثواى شما را مى داند
(و اللّه يـعـلم مـتـقـلبـكـم و مـثـويـكـم ) - ايـن جـمـله ، مـطـلباول آيـه كه مى فرمود: (فاعلم انه ) را تعليل مى كند و ظاهرا كلمه (متقلب ) مصدرمـيـمـى بـه مـعـنـاى انـتـقـال از حـالى به حالى باشد؛ و همچنين كلمه (مثوى ) به معناىمـصـدرى يـعـنـى اسـتـقـرار و سـكـونـت بـاشـد و مـراد ايـن بـاشـد كـه خـداى تـعـالى هـمهاحـوال شـمـا را مـى داند، هم حال دگرگونگى شما را، و هم ثباتتان را، هم حركتتان را، همسـكـونـتـان را، پـس چـه بـهتر كه بر دين توحيد ثابت باشيد و از او طلب مغفرت كنيد وبترسيد از اينكه مهر بر دلهايتان زده ، مهارتان را به دست هواهايتان بسپارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (متقلب ) و (مثوى ) تصرف در زندگى و دنيا واستقرار در آخرت است . بعضى ديگر گفته اند: (تقلب ) به معناى تصرف در بيدارى، و (مـثـوى ) بـه مـعـنـاى مـحـل خواب است . بعضى ديگر گفته اند: تقلب ، تصرف درمـعـايش و كار و كسب ، و مثوى استقرار در منازل است . ولى آنچه ما اختيار كرديم ظاهرتر وعمومى تر است .


و يقول الذين امنوا لولا نزلت سوره ...



كـلمـه (لولا) بـه مـعـنـاى كـلمـه (هـلا چـرا) اسـت ، مـى پـرسـنـد: چـرا سـوره اىنـازل نـشـد و بـه ايـن وسـيـله اظـهـار رغـبـت مـى كـنـنـد بـه ايـنـكـه سـوره اى جـديـدنـازل شـود و تكاليفى جديد بياورد، تا امتثالش كنند. و مراد از (سوره محكمه ) سورهاى اسـت كـه بـيـانـش روشـن و بـدون تـشـابـه بـاشـد. و مـراد از ايـنـكه فرمود: (در آنقتال ذكر شود)، اين است كه در آن به قتال امر شود.
و مراد از (الذين فى قلوبهم مرض ) مؤ منينى است كه ايمانشان ضعيف است ، نه منافقين، چـون آيه صريح است در اينكه اظهار كنندگان مذكور كه آن حرفها را زدند مؤ منين بودهانـد، نـه مـنـافـقـيـن و نـه اعـم از مـؤ مـنين و منافقين ، چون عبارت (الذين امنوا) منافقين راشامل نمى شود، مگر با نوعى مسامحه كه آن هم لايق به كلام خداى تعالى نيست . پس آيهمـورد بـحـث نـظـيـر آيه (الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و اتواالزكـوه فـلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه اللّه او اشد خشيه )اسـت كه در باره طائفه اى از مؤ منين مى فرمايد وقتى جهاد بر آنان واجب شد، مانند سايرمردم يا بيشتر بترس افتادند.
و معناى جمله (المغشى عليه من الموت ) محتضرى است كه در سكرات مرگ قرار گرفته. و كـلمه (غشيه ) و (غشاوه ) به معناى پوشاندن و پيچيدن چيزى در لفافه است ،و چـون با صيغه مجهول گفته مى شود (غشى على فلان )، معنايش اين است كه فلانىدر اثـر عـارضـه اى فـهمش از كار افتاد. و (نظر المغشى عليه من الموت ) نگاهى استكه محتضر به تو مى افكند بدون اينكه پلك را بهم زند.
در جمله (فاولى لهم ) احتمال دارد خبرى باشد از مبتدائى محذوف كه تقدير آن (اولىلهـم ذلك ) اسـت ، يـعـنـى سـزاوارشـان ايـن اسـت كه اينطور نظر كنند، يعنى به حالتاحتضار درآمده بميرند. و از اصمعى نقل شده كه گفته : (اولى لك ) كلمه تهديد است ،و معنايش به فارسى (شر، يقه ات را گرفت ) مى باشد و اين آيه نظير آيه شريفه(اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى ) است .
مـعـنـاى جـمـله (المـغـشـى عـليـه مـن المـوت ) و تـطبيق آن بر گروهى از افراد ضعيفالايمان
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـهـايـى كـه ايـمـان آوردنـد، مـى گـويـنـد: چـرا سـوره اىنـازل نـشـد، ليـكـن وقـتـى سـوره اى مـحـكـم و بـدون شـبـهـهنازل شد و در آن ماءمور به قتال و جهاد شدند، مى بينى افراد ضعيف الايمان از ايشان راكـه از شـدت تـرس بـه تـو نـظرى مى افكنند كه محتضر به اطرافيان خود مى افكند وسزاوارشان هم همين است .


طاعه و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم



مـــعـــنــاى آيه : (طاعة و قول معروف ...) كه درباره مؤ منان مريض القلبى است كهازعمل به وظيفه قتال و جهاد سرباز مى زند
جـمـله (عـزم الامـر) بـه ايـن مـعـنـا اسـت كـه مـسـاءله جـدى و مـنـجـر شد و جمله (طاعه وقول معروف ) گويا خبرى است براى مبتدائى محذوف ، كه تقدير آن (امرنا طاعه ...)و يـا (امرهم طاعه ...) و يا (شاءنهم طاعه ...) و يا (ايمانهم بنا طاعه ...) است ؛يـعـنـى ايـمان آنان به ما، طاعتى است كه بر آن با ما پيمان بستند و قولى معروف و غيرمـنـكـر است كه گفتند، و آن اين بود كه اظهار سمع و طاعت كردند. همچنان كه خداى تعالىدر جـاى ديـگـر از ايـشـان حـكـايـت كـرده ، مـى فـرمـايـد: (امـنالرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون ... و قالوا سمعنا و اطعنا).
و بـنـابـرايـن جـمـله (فـاذا عـزم الامـر فـلو صـدقـوا اللّه لكـان خـيـرا لهـم )كمال اتصال را به ما قبل خود دارد و معنايش اين است كه : امر همان است كه به خدا بر سرآن امـر اعـتماد كرده و گفتند: (سمعنا و اطعنا)، پس اگر اينان در هنگامى كه تكليف منجرمـى شـود خـدا را در آنچه خود گفتند تصديق نموده و در آنچه دستور داده - كه از آن جملهامر به قتال است - اطاعت كنند، برايشان بهتر است .
احتمالات ديگرى كه در كلمه (طاعة ....) وجود دارد
احـتـمـال هـم دارد كـلمـه (طـاعـه ...) خـبـرى بـاشـد بـراى ضـمـيـرى كـه بـهقـتـال مـذكـور بـر مـى گـردد و تـقـديـر چـنـيـن بـاشـد: آنقتال كه در اين سوره نامش برده شد طاعتى است از مؤ منين و قولى است معروف ، پس اگرايـشـان در هـنـگـامـى كه تكليف منجر مى شود خدا را در ايمانشان تصديق كنند و او را اطاعتنـمـايـنـد بـرايـشـان بـهـتـر اسـت . امـا ايـنـكـه رفـتـن بـهقـتـال اطـاعـتى است از ايشان ، روشن است . و اما اينكه قولى است معروف ، دليلش اين استكـه واجـب شـدن قـتـال و امـر بـه دفـاع از مـجـتـمـع صـالح اسـلامـى بـه مـنـظـورابطال و خنثى كردن نقشه دشمن نيز قولى است پسنديده كه همه عقلا آن را مى پسندند.
بـعـضـى هـم گـفـته اند: كلمه (طاعه ...) مبتدائى است كه خبرش حذف شده و تقدير آن(طـاعـه و قـول مـعـروف خـيـر لهـم ) اسـت ، يـعـنـى اطـاعـت خـدا وقـول مـعـروف بـراى آنـان بـهـتـر اسـت . بـعضى ديگر گفته اند: مبتدائى است كه خبرش(فـاولى لهـم ) در آيـه قـبلى است ، پس اين آيه تتمه آيه قبلى است . ولى اين تفسيربـسـيـار نـاپـسـنـد است و از آن بدتر اين تفسير است كه بعضى گفته اند: (كلمه طاعه...) صفت براى سوره است ، آنجا كه فرموده : (فاذا انزلت سوره ). و وجوهى ديگرنيز گفته اند.


فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم



خطاب در اين آيه به همان كسانى است كه فرمود: در دلهايشان مرض هست ، و از رفتن بهجـهـاد در راه خـدا بـهـانـه جـويـى مـى كـردنـد، و بـه همين جهت خطاب را به ايشان كرد تاتـوبـيـخ و سـرزنـش شـديـدتـر كـنـد، و استفهام در آيه استفهام تقريرى است ، مى خواهدبفرمايد شما اين طوريد. و كلمه (تولى ) به معناى اعراض است و مراد از آن اعراض ازكتاب خدا و معارف آن و برگشتن به شرك و ترك كردن دين است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آيـا از شـمـا تـوقـع مـى رفـت كـه از كـتـاب خـدا وعـمل به آنچه در آن است كه يكى از آنها جهاد در راه خدا است اعراض نموده و در نتيجه دستبـه فـسـاد در زمـيـن بزنيد و با قتل و غارت و هتك عرض و به علت تكالب بر سر جيفهدنـيـا قـطـع رحـم كـنـيـد؟ مـى خـواهد بفرمايد: در صورتى كه اعراض كنيد توقع همه اينانحرافها از شما مى رود.
بـا ايـن بـيان روشن گرديد كه آيه شريفه مى خواهد جمله (لكان خيرا لهم ) را كه درآيه قبل بود تعليل كند و به همين جهت در اول آن حرف (فاء) را آورد.
بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (تولى ) تصدى حكم و ولايت است و معنايش ايناست كه آيا از شما انتظار مى رفت كه اگر به مقام ولايت رسيديد در زمين فساد كنيد و باريـخـتـن خـونـهـاى حرام و گرفتن رشوه ، و جور در حكم قطع رحم نماييد. ولى اين معنا ازسياق آيه بعيد است .


اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم



اشـاره (اولئك - ايـنان ) به مفسدين در زمين و قطع كنندگان رحم است . ايشان را چنينتـوصـيـف كـرده كـه خـدا لعـنـتـشان كرده و كرشان ساخته ديگر سخن حق را نمى شنوند وچشمشان را كور كرده ديگر حق را نمى بينند، چون در واقع ديده آدمى كور نمى شود، بلكهدلهايى كه در سينه ها است كور مى گردد.


افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها



اسـتـفهام در اين جمله توبيخى است . و ضمير جمع در (يتدبرون ) به همان نامبردگاندر آيـه قـبل برمى گردد. و اگر كلمه (قلوب ) را نكره آورد براى اين است كه - بهقـول بـعـضـى - دلالت كـنـد بـر ايـنـكـه مـراد، قـلوب آنـان وامثال ايشان است .
در مـجـمـع البـيـان گفته : اين آيه دلالت دارد بر بطلان اين سخن كه بعضى گفته اند:جـائز نيست كسى ظاهر قرآن را تفسير كند، مگر به وسيله خبرى كه از ائمه رسيده باشدو يا انسان خودش از امام چيزى شنيده باشد.


ان الذيـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـانسول لهم و املى لهم



كـلمـه (ارتـداد عـلى الادبـار) بـه معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است ؛ و ايناسـتـعـاره اى اسـت كـه مـنـظـور از آن تـرك كـردن بـعـد از گـرفـتـن اسـت . و كـلمـه(تـسـويـل ) كـه مـصـدر (سـول ) اسـت ، به معناى جلوه دادن چيزى است كه نفس آدمىحـريص بر آن است ، به طورى كه زشتى هايش هم در نظر زيبا شود. و مراد از (املاء)امداد و يا طولانى كردن آرزو است .


ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل اللّه سنطيعكم فى بعض الامر و اللّه يعلم اسرارهم




اشـاره (ذلك ) بـه تـسـويـل شـيـطـان و امـلاء او اسـت كـه آيـهقـبـل آن را بـيان مى داشت . و خلاصه اشاره به تسلط شيطان بر مرتدين است . و مراد از(الذيـن كـرهـوا) هـمـان كـفـارنـد كـه در جـمـله (و الذيـن كـفـروا فـتـعـسـا لهـم واضـل اعـمـالهـم ) در اوائل سـوره نامشان برده شد و در آنجا هم مى فرمود: (ذلك بانهمكرهوا ما انزل اللّه ).
جـمـله (سـنـطيعكم فى بعض الامر) حكايت گفتارى است كه مرتدين با كفار دارند و بهايشان وعده اطاعت مى دهند. و از اينكه اطاعت خود را مقيد مى كنند به بعضى از امور، پيداستكه مردمى بوده اند كه نمى توانسته اند صريح حرف بزنند، چون خود را در تظاهر بهاطـاعـت مـطـلق از كـفـار در خـطـر مـى ديـدنـد، لذا بـه طـور سـرى بـه كـفـارقول مى دهند كه در پاره اى از امور يعنى تا آن حدى كه خطر نداشته باشد، از آنها اطاعتمى كنند، آنگاه اين سر خود را مكتوم داشته ، در انتظار فرصت بيشترى مى نشينند.
مقصود از كسانى كه مرتدين به آنها وعده اطاعت مى دادند
و از ايـن زمـينه گفتار استفاده مى شود كه مرتدين مذكور قومى از منافقين بوده اند كه باكـفـار سـر و سـرى داشـتـه انـد، و قـرآن آن اسـرار را در ايـنـجـا حـكـايـت كرده . مؤ يد ايناحتمال جمله (و اللّه يعلم اسرارهم ) است .
و اما اينكه اينان چه كسانى بوده اند كه مرتدين به آنان وعده اطاعت مى دادند، مفسرين درآن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: يهوديان بودند كه به منافقين از مسلمانان وعده مىدادند و مى گفتند اگر كفر خود را علنى كنيد ما ياريتان مى كنيم . بعضى ديگر گفته اند:منافقين و يهوديان بوده اند كه به مشركين وعده مى دادند.
اشـكـالى كـه مـتوجه اين دو قول است اين است كه گفتار در آيه راجع به مرتدين است كهبعد از ايمان به كفر برگشتند و يهوديان اصلا ايمان نياوردند تا مرتد شوند.
بـعـضى ديگر گفته اند: منافقين بوده اند كه به يهوديان وعده نصرت مى دادند، همچنانكـه خـداى تـعـالى در جـاى ديگر فرموده : (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهمالذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتملننصرنكم ).
ولى آيـه مـورد بـحـث قابل انطباق با اين آيه نيست ، ليكن مى شود آن را با يهود كه بهمـشـركـيـن وعـده نـصـرت مى دادند، تطبيق كرد، آنهم به زحمت و با اين توجيه كه در حقيقتيـهـوديـان هـم كه علم به صدق رسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) داشتندمـرتـد از ديـن خود بودند، ولى از ناحيه لفظ آيه دليلى بر اين تطبيق نيست ، لذا بايدبگوييم شايد قومى از منافقين بوده اند، نه يهود.


فكيف اذا توفتهم الملائكه يضربون وجوههم و اءدبارهم



ايـن آيه تفريع و نتيجه گيرى از مطالب قبل است و معنايش چنين است : اين است وضع آنانامـروز كـه بـعـد از روشـن شـدن هـدايـت بـاز هـر چـه مـى خـواهـنـد مـى كـنـنـد،حـال بـبين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبندچه حالى دارند.


ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط اللّه و كرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم



ظـاهـرا مراد از (ما اسخط اللّه )، هواهاى نفس و تسويلات شيطان است كه گناهان كشندهرا در پـى دارد، هـمـچـنـان كه فرموده : (و اتبعوا اهواءهم ) و نيز فرموده : (الشيطانسول لهم و املى لهم ).
كلمه (سخط) و (رضا) نام دو صفت از صفات فعلى خدا است . و مراد از اولى ، عقابو از دومى ، ثواب او است .
و اشـاره (ذلك ) بـه مـطـالب در آيـه قبل است كه از عذاب ملائكه در هنگام گرفتن جانآنان سخن مى گفت . مى فرمايد: سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى ازآنـچـه كـه مـايـه خـشم خدا است ، و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چونديگر عمل صالحى برايشان نمانده قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.


ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج اللّه اضغانهم



راغـب مـى گويد: كلمه (ضغن ) به كسره و به ضمه ضاد به معناى كينه شديد است ،كـه جـمـعـش (اضـغـان ) مـى آيـد. و مراد از جمله (الذين فى قلوبهم مرض ) اشخاصضـعـيـف الايـمـان هـسـتـنـد و شـايـد كـسـانـى بـاشـنـد كـه ازاول بـا ايـمـانـى ضـعـيـف ايـمـان آوردنـد، سـپـس بـه سـوى نـفـاقمتمايل شده و در آخر بعد از ايمان به سوى كفر برگشته اند.
دقـت در تـاريـخ صـدر اسـلام ايـن مـعـنـا را روشـن مـى كـنـد كـه مـردمى از مسلمانان كه بهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايمان آوردند، چنين وصفى داشته اند، همچنان كهقومى ديگر از ايشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند. و بنابر اين ، تعبيراز مـنـافـقـيـن دسـتـه اول بـه مـؤ مـنـيـن ، بـه مـلاحـظـهاوائل امرشان بوده است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكـه ايـن مـنـافـقـيـن كـه دردل بـيـمـارنـد گـمـان كـرده انـد كـه خـدا كـيـنـه هـاى شـديـدشـان را نـسـبـت بـه ديـن واهل دين بيرون نمى ريزد.


و لو نـشـاء لاريـنـاكـهـم فـلعـرفـتـهـم بـسـيـمـاهـم و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـنالقول و اللّه يعلم اعمالكم



مـعـنـاى ايـنـكـه مـنـافـقان بيمار دل به سيمايشان و در لحن قولشان شناخته مى شوند
كـلمـه (سـيـمـا) بـه مـعـناى علامت است و معناى آيه چنين است : ما اگر بخواهيم اين افرادبيمار دل را به تو معرفى مى كنيم و علامتهايشان را مى گوييم تا آنان را بشناسى .
(و لتـعـرفنهم فى لحن القول ) - راغب مى گويد: كلمه (لحن ) بيشتر به معناىآن است كه كلام را از سنتهاى جارى اش برگردانى ، يا اعراب آن را نگويى و يا نقطه هاو كلمات آن را جابجا كنى ، و اين عمل ناپسندى است ، و گاهى هم در سربسته حرف زدن وبـطـور فـحـوى و كـنـايـه سـخـن گـفـتـن اسـتـعـمـال مـى شـود، كـه ايـن قـسـماسـتـعـمـال در بـازار شعرا و ادباء بيشتر رواج دارد و در نظر آنان پسنديده و جزء بلاغتاست .
در نتيجه معناى آن اين مى شود: تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتنشان خواهى شناخت ،چـون سـخـن ايـشـان كـنـايـه دار و تـعـريـض ‍ گـونـه اسـت . و اگـر (لحـنالقول ) را ظرف براى شناختن قرار داد به نوعى عنايت مجازى بوده است .
(و اللّه يـعـلم اعـمـالكـم ) - يـعـنـى خـدا حـقـايـقاعـمـال شـمـا را مـى دانـد و اطـلاع دارد كـه مـقـصـود و نـيـت شـمـا از آناعـمـال چـيـست و به چه منظورى آن را انجام مى دهيد، و بر طبق آن نيات ، مؤ منين را پاداش وغير مؤ منين را كيفر مى دهد، پس اين جمله ، هم وعده به مؤ منين است و هم تهديد به كفار.


و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم



كـلمـه (بـلاء) و (ابـتـلاء) بـه معناى امتحان و آزمايش است . و آيه شريفه علت واجبكردن قتال بر مؤ منين را بيان مى كند، مى فرمايد: علتش اين است كه خدا مى خواهد شما رابيازمايد، تا برايتان معلوم شود مجاهدين در راه خدا و صابران بر مشقت تكاليف الهى چهكسانى هستند.
(و نـبـلوا اخـبـاركـم ) - گـويـا مـراد از اخـبـار،اعـمـال بـاشـد، از ايـن جـهـت كـه از صـاحـب عـمل سر مى زند و از او خبر مى دهد. و (اختباراعمال ) آزمودن آنها است تا صالح آنها از طالحش متمايز شود، همچنان كه (اختبار نفوس) بـاعـث مـى شـود نـفـوس صـالح خـير از ديگر نفوس متمايز شود. در بحث هاى گذشتهگـفـتـيـم كـه مـراد از دانستن خداى تعالى اين نيست كه چيزى را كه نمى داند بداند، بلكهمنظور، بر ملا شدن باطن بندگان و به نظرى دقيق تر علم فعلى خداست كه ربطى بهذات او ندارد.


ان الذيـن كـفـروا و صـدوا عـن سـبـيـل اللّه و شـاقـواالرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا و سيحبط اعمالهم



مـراد از (الذيـن كـفروا) در اينجا رؤ ساى كفر و ضلالت در مكه است . البته ساير رؤسـاى كـفـر نـيـز بـه آنـهـا مـلحقند و آيه شريفه شامل همه كسانى است كه مانع راه خدا مىشـونـد و بـا رسـول او دشمنى مى ورزند؛ چيزى كه هست كفار مكه فعلا مورد بحثند، چونآنها با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به شديدترين وجهى آن هم بعد از آنكهحق و هدايت برايشان روشن گرديد دشمنى ورزيدند.
مـى فـرمـايـد: ايـن كـفـار هيچ ضررى به خدا نمى زنند، چون كيد ايشان و نقشه هايى كهعليه خدا مى كشند ضررش به خودشان برمى گردد، (و سيحبط اعمالهم ) و به زودىاعمالشان را بى نتيجه مى كند و نيرويى كه براى هدم اساس دين مصرف مى كنند و آنچهبراى خاموش كردن نور خدا به كار مى بندند هدر مى رود.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه اعمال نيكشان حبط گشته ، در آخرت اجر نمىبـرنـد. ولى مـعـنـاى اول بـا سـيـاق آيـه سـازگـارتـر اسـت ، چـون بـنـابـر مـعـنـاىاول آيـه شـريـفـه در صـدد تـحـريـك و تـشـويـق مـؤ مـنـيـن بـهقـتـال بـا مـشـركـين نيز هست . و نيز آنان را دلخوش مى كند به اينكه سرانجام ، پيروزىنصيبشان مى شود، همچنان كه آيات بعد اين نكته را خاطرنشان مى سازند.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى در ذيـــل آيـــه : (و مـــنـهـم مـن يـسمع اليك ...) و درباره علائم قيامت ،استغفاروصله رحم )
در مـجـمـع البيان در ذيل آيه شريفه (و منهم من يستمع اليك ...) از اصبغ بن نباته ازعـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: مـا نـزدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى نشستيم و آن جناب از آنچه وحى شده بود بهما خبر مى داد. من و بعضى ديگر از صحابه آيات وحى شده را حفظ مى كرديم و همين كه ازمـجـلس آن جـنـاب بـرمـى خـاسـتـيـم ، صـحـابـه يـادشـان مى رفت و مى پرسيدند: (ما ذاقال آنفا)، همين چند لحظه قبل چه گفت ؟
و در الدر المـنـثـور است كه احمد، بخارى ، مسلم و ترمذى از انس روايت كرده اند كه گفت :رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: مـن و قـيـامـتمثل اين دو با هم مبعوث شده ايم . و اشاره كرد به انگشت سبابه و وسطى .
مـؤ لف : ايـن عـبـارت از آن جـنـاب بـه چـنـد طـريـق ديـگـر از ابـو هـريـره وسهل بن مسعود نيز روايت شده .
و نيز در همان كتابست كه ابن ابى شيبه ، بخارى ، مسلم ، ابن ماجه و ابن مردويه از ابوهـريـره روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روزى دربـرابـر مـردم آشـكـار شـد، مـردى بـه حـضـورش آمـده عـرضـه داشـت : يـارسـول اللّه ! قـيـامـت چـه وقـت اسـت ؟ فـرمـود: مـسـؤول كـه مـنـم دانـاتر از سائل كه تو باشى نيست ، ليكن از علامتهايش برايت مى گويم :قيامت وقتى بپا مى شود كه كنيز، خانم خود را بزايد، اين يكى از علامتهايش است . و وقتىكـه بـى سـروپـاها و گوسفندچرانها رؤ ساى مردم شوند، اين هم يك علامتش . و وقتى كهگوسفندچرانها بر سر بنيان طغيان كنند، اين هم يكى ديگر.
و در عـلل الشـرايـع بـه سـنـدى كـه بـه انـس بـن مـالك دارد ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه در حديثى طولانى كه در آن بهپـرسـشـهـاى عـبـداللّه بـن سـلام پـاسـخ مـى داده ، در پاسخ از اينكه علامتهاى قيامت چيستفـرمـود: امـا عـلامـتهاى قيامت آتشى است كه مردم را از طرف مشرق به سوى مغرب جمع مىكند.
مـؤ لف : شـايـد مراد آن جناب ظاهر اين عبارت نبوده و خواسته است چيز ديگرى بفهماند. وروايـات در علامتهاى قيامت از طريق شيعه و اهل سنت ، بيش از حد شمار است ، كه در آخر جلدپنجم اين كتاب روايت سلمان از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و روايت حمران ازامام صادق (عليه السلام ) كه دو روايت جامعى است در باب علامتهاى قيامت گذشت .
و در مـجـمـع البـيـان گـفته : از حذيفه بن يمان به سندى صحيح روايت شده كه گفت : منمـردى بـودم كـه نـسـبـت بـه اهـل خـود بـد زبـان بـودم ، بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) عـرضـه داشـتـم : مـى ترسم اين زبانم مراداخـل آتـش كـنـد. فـرمـود: تو چرا از استغفار استفاده نمى كنى ؟ من همه روزه حتما صد باراستغفار مى كنم .
و در الدر المـنـثـور است كه : احمد، ابن ابى شيبه ، مسلم ، ابو داوود، نسائى ، ابن حبان وابـن مـردويـه از اعـز مـزنـى روايـت كـرده انـد كـه گـفـترسـول خـدا فـرمـود: به درستى كه پرده اميال بر قلبم كشيده مى شود و من هر روز صدمرتبه استغفار مى كنم .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب در ذيـل جـمله (فهل عسيتم ان توليتم ...) از بيهقى از جابر بنعـبداللّه روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: رحم آدمىبـا زبانى گويا دست به دامن عرش خدا است ، مى گويد خدايا هر كس مرا پيوند كند توبا او پيوند كن و هر كس مرا قطع كند، تو او را از رحمت خود قطع كن .
مـؤ لف : روايـات در بـاب صـله رحـم و قـطـع رحـم بـسـيار زياد است ، در سابق يعنى دراول سوره نساء هم چند روايتى از آن نقل كرديم .
و در مـجـمـع البيان در ذيل جمله (افلا يتدبرون القران ...) مى گويد: از امام صادق ومـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) روايـت شده كه در معناى آن فرموده اند: چرا در قرآنتدبر نمى كنند تا حقى كه به گردن دارند اداء كنند.
و در كـتـاب تـوحـيـد بـه سـنـدى كـه بـه مـحـمـد بـن عـمـاره دارد از وىنـقـل كـرده كـه گـفـت : از امـام صـادق جـعـفـر بـن مـحـمـد (عـليهماالسلام ) پرسيدم : يا بنرسـول اللّه ! مـرا خـبـر ده بدانم آيا خدا هم راضى و خشمگين مى شود؟ فرمود: بله ، ليكننه آن طور كه مخلوقين مى شوند، بلكه غضب خدا عقاب او و رضايتش ثواب او است .
روايـــاتـــى راجـــع بـــه ايــنكه در زمان پيامبر (ص ) دشمنى با على (ع ) علامت نفاقبودهاست
و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـنالقـول ...) از ابـى سـعـيـد خـدرى روايـت كـرده كـه گـفـتـه اسـت : (لحـنالقول ) عبارت است از عداوتى كه با على بن ابى طالب داشتند. مى گويد: ما در زمانرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى شناختن مؤ منين واقعى و منافقين اين محك رادر دست داشتيم كه هر كس على را دوست مى داشت او را مؤ من مى دانستيم و هر كس ‍ دشمنش مىداشت مى فهميديم كه منافق است .
صـاحـب مـجـمـع البـيـان سپس مى گويد: نظير اين سخن از جابر بن عبداللّه انصارى نيزروايـت شده . و باز مى گويد: از عباده بن صامت روايت شده كه گفت : رسم ما اين بود كهفـرزندان خود را با محبت به على بن ابى طالب مى آزموديم ، اگر يكى از بچه ها او رادوست نمى داشت ، مى فهميديم رشد فكرى ندارد و واقع بين نيست .
و در الدر المـنـثـور است كه ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : ما منافقين را درعـهـد رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) جز با محك دشمنى با على بن ابى طالبنمى شناختيم .
و در امالى طوسى به سندى كه به على بن ابى طالب دارد از آن جناب روايت كرده كه :من چهار كلمه گفته ام كه خداى تعالى هم در كتابش گفته مرا تصديق فرموده : يكى اينكهمـن گـفـتـه ام : (المـرء مـخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر شخصيت انسان در زير زبانشپـنـهـان است ، و همين كه سخن بگويد ظاهر مى شود) خداى تعالى هم در كلامش فرموده :(و لتعرفنهم فى لحن القول ).
آيات 38 - 33 سوره محمد


يـا ايها الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم (33) ان الذين كفرواو صـدوا عـن سـبـيـل اللّه ثم ماتوا و هم كفار فلن يغفر اللّه لهم (34) فلا تهنوا و تدعواالى السـلم و انـتم الاعلون و اللّه معكم و لن يتركم اعمالكم (35) انما الحيوه الدنيا لعب ولهـو و ان تـومـنـوا و تتقوا يوتكم اجوركم و لا يسئلكم اموالكم (36) ان يسلكموها فيحفكمتـبـخـلوا و يـخـرج اضـغـانـكـم (37) هـا نـتـم هـولاء تـدعـون لتـنـفـقـوا فـىسـبـيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخل عن نفسه و اللّه الغنى و انتم الفقراء و انتتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم (38).



ترجمه آيات
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! خـدا و رسـول را اطـاعـت كـنـيـد واعمال خود را باطل مسازيد (33).
بـه درسـتـى آنـان كـه كـفـر ورزيـدنـد و از راه خـدا جـلوگـيـرى كـرده ، درحال كفر مردند، هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد (34).
پس شما مسلمانان سست نشويد، و مشركين را به صلح و صفا دعوت مكنيد در حالى كه شماپيروز و دست بالائيد و خدا با شما است و هرگز پاداش اعمالتان را كم نمى كند (35).
زندگى دنيا چيزى بجز بازيچه و بيهوده نيست (و اما اگر در همين زندگى ) ايمان آوريدو تـقـوى پـيشه كنيد خداوند پاداشهايتان را به شما مى دهد و از اموالتان هم نمى خواهند(36).
چـون اگـر به اموال شما طمع كند و از شما بخواهد كه در اختيار او قرار دهيد و خود تهىدست شويد بخل مى ورزيد و كينه هاى درونيتان به بيرون زبانه مى كشد (37).
هـمـيـن شـمـا وقـتـى دعـوت مـى شـويـد كـه در راه خـدا انـفـاق كـنـيـد بـعـضـى از شـمـابـخـل مـى ورزد و هـر كـس بـخـل بـورزد از سـود بـردن خـودش ‍بخل ورزيده و خدا احتياجى به شما ندارد، اين شماييد كه سراپا فقيريد و اگر از دعوتاسـلام سـر بـرتـابـيـد، خـداونـد به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد كه اصلا از شمااعراب نباشند و مثل شما هم رفتار نكنند (38).
بيان آيات
خـداى تـعـالى بـعـد از آنـكـه حـال كـفـار را بـيـان كـرد، و بـيـانحال بيماردلان و تثاقل آنان در امر قتال و حال مرتدين ايشان را بر آن بيان اضافه كرد،ايـنـك در ايـن آيـات روى سـخـن را بـه مؤ منين برگردانده و بر حذرشان مى دارد از اينكهمـثـل آن كـفـار و آن مـنـافـقـين و آن مرتدين باشند و با مشركين سازش نموده به سوى آنانمـتـمـايـل شـونـد، در نـتـيـجـه تابع روشى شوند كه خدا را به خشم مى آورد، و يا همانندمـنـافـقـان از خوشنودى خدا كراهت داشته باشند، و در نتيجه عملشان حبط گردد. البته درايـن آيـات ايـشـان را بـا تـرغيب و ترهيب و تطميع و تخويف ، موعظه هم مى كند، و با اينبيانات سوره خاتمه مى يابد.
مـــقــصـود از اطاعت خدا و اطاعت رسول (ص ) و مفاد جمله : (لا تبطلوا اعمالكم ) در آيه:(يا ايها الذين امنوا اطيعوا اللّه ...)


يا ايها الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم



ايـن آيه اگر چه در مدلول خود مستقل ، و از نظر معنا مطلق است ، و حتى فقهاء با اين قسمتاز آيـه كـه مـى فـرمـايـد (و لا تـبـطـلوا اعـمـالكـم )اسـتـدلال كـرده انـد كـه بـعـد از شـروع بـه نـمـاز جـايـز نـيـسـت آن رابـاطـل كـرد، و ليـكـن اگـر آن را بـا در نـظـر گـرفـتـن سـيـاقـى كـه بـا آيـاتقـبـل دارد، مـورد دقـت قـرار دهـيـم ، آيـاتـى كـه مـتـعـرض مـسـاءلهقـتـال بود، و همچنين آيات بعد كه آنها نيز در يك سياق قرار دارند، و مخصوصا با ظاهرتـعـليـلى كـه در آيـه (ان الذين كفروا...) است ، و با ظاهر تفريعى كه در جمله (فلاتهنوا و تدعوا الى السلم ...) به كار رفته ؛ و خلاصه آيه مورد بحث را با سياقش درنظر بگيريم ، آن وقت مى فهميم منظورش از اطاعت خدا اطاعت او در احكامى است كه در قرآننـازل كـرده ؛ و مـنظورش از اطاعت رسول ، اطاعت او است در همه آن دستوراتى كه از ناحيهخدا نازل كرده ، و آن دستوراتى كه خودش از باب اينكه ولى مسلمين و زمامدار جامعه دينىايـشـان اسـت صـادر فـرموده . و در آخر ايشان را هشدار مى دهد از اينكه از اطاعت اين دو جوردستور سرباز زنند، كه اگر چنين كنند اعمالشان حبط مى شود، همچنان كه عاقبت مخالفتبـعـضـى از نـامـبـردگـان در آيـات قـبـل اين شد كه بعد از روشن شدن هدايت كارشان بهارتداد كشيده شد.
پـس مـراد از اطـاعـت خـدا بـه حـسـب مـورد اطـاعـت او در احـكـام مـربـوط بـهقتال است ، و مراد از (اطاعت رسول ) اطاعت او است در هر دستورى كه آن جناب ماءمور بهآن و بـه ابـلاغ آن شـده ، و نـيـز هـر دسـتـوريـسـت كـه آن جـنـاب بـه عـنـوان مـقـدمـهقـتـال و بـه ولايـتـى كـه در آن داشـتـه داده ، و مـراد از(ابطال اعمال ) تخلف از حكم قتال است ، آن طور كه منافقان و مرتدين تخلف كردند.
گـــقـــتـــار بـــعـــضـــى از مـــفـــســـريـــن در خـــصـــوص مـــراداز(ابطال اعمال )
ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (ابـطـالاعمال ) و حبط شدن آن منت نهادن بر خدا و رسول است كه ما ايمان آورديم ، و چنين و چنانكرديم ، به شهادت اينكه در جاى ديگر فرموده : (يمنون عليك ان اسلموا بر تو منت مىگذارند كه اسلام آوردند).
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور از ايـن ابـطـال ،ابـطـال بـه ريـاء و خـودنـمـايـى اسـت . بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد:ابطال به وسيله عجب و خودپسندى است . بعضى گفته اند: به وسيله كفر و نفاق است . وبعضى گفته اند: مراد تنها ابطال صدقات به وسيله منت و اذيت است همچنان كه فرموده :(لا تـبـطـلوا صـدقـاتـكـم بـالمـن و الاذى ). و بـعـضـى گـفـتـه انـد:ابطال به وسيله گناهان است . و بعضى ديگر گفته اند: به وسيله گناهان كبيره است .
و اشـكـالى كـه مـتـوجـه هـمه اين گفته ها مى شود - به فرض اينكه هر يك در جاى خوددرسـت بـاشـد - ايـن اسـت كـه هر كدام از آنها يكى از مصاديق آيه است ، نه اينكه آيه درخصوص آن نازل شده . تازه اين در صورتى است كه ما از سياق آيه صرف نظر. كنيم وگر نه گفتيم كه سياق تنها با اين معنا سازگار است كه منظور تخلف از جهاد باشد.


ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه ثم ماتوا و هم كفار فلن يغفر اللّه لهم



از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيـد كـه ايـن آيـه تـعـليـل آيـهقـبـل بـاشـد، در نـتـيـجـه چـنـيـن مـى فـهـمـانـد كـه : اگـر شـمـا خـدا ورسـول را اطـاعـت نـكـنـيـد، و اعمال خود را با پيروى از روشى كه خدا را به خشم مى آوردبـاطـل كـنـيـد، و از رضـوان خـدا كـراهت داشته باشيد، نتيجه اش اين مى شود كه به كفارخواهيد پيوست ، كفارى كه سد راه خدايند، و بعد از مردن اين چنينى تا ابد مغفرت ندارند.و مراد از (صدعن سبيل اللّه ) اعراض از ايمان ، و يا جلوگيرى مردم است از اينكه ايمانآورند.



فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و اللّه معكم و لن يتركم اعمالكم



اين آيه تفريع بر ما قبل است . و جمله (فلا تهنوا) به اين معنا است كه سستى و ضعفبـه خـرج نـدهـيـد. و جـمـله (و تـدعوا الى السلم ) عطف است بر (تهنوا) كه چون درزمـيـنـه نـهـى واقع شده ، معناى (لا تدعوا الى السلم ) را مى دهد. و كلمه (سلم ) -بـه فـتحه سين - به معناى صلح است . و جمله (و انتم الاعلون ) جمله اى است حاليه .مـى فـرمـايـد: تـن به صلح ندهيد، در حالى كه شما غالب هستيد. و مراد از (علو) همانغلبه است . و اين خود استفاده اى است معروف .
و جمله (و اللّه معكم ) عطف است بر جمله (و انتم الاعلون ) كه سبب علو و غلبه مؤ منينرا بـيـان و تعليل مى كند. پس مراد از معيت (همراهى ) خداى تعالى با مؤ منين ، معيت نصرتاست ، نه معيت قيوميت كه آيه (و هو معكم اين ما كنتم ) بدان اشاره كرده است .
نهى از سازش و متاركه جنگ ، معناى جمله (و لن يتركم اعمالكم )
(و لن يـتركم اعمالكم ) - در مجمع البيان مى گويد ماده (وتر) به معناى ناقصكـردن چيزى است ، و در حديث هم آمده كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود:(كـسـى كـه نـمـاز عـصـرش فـوت شـود، مـثـل ايـن مـى مـانـد كـهاهل و مال خود را وتر (ناقص ) كرده باشد).
و مـعـنـاى اصلى اين كلمه قطع است و از مشتقات آن يكى (تره ) است كه به معناى قطعبـه وسـيله كشتن است ، و يكى هم (وتر) است . و وتر به كسى و چيزى مى گويند كهبا جدايى از ديگران منقطع شده باشد.
پـس مـعنايش اين مى شود كه : خداوند اعمال شما را ناقص نمى كند، يعنى اجرش را تمام وكـمـال بـه شـمـا مـى دهـد. بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : خـدااعمال شما را ضايع نمى كند. و بعضى گفته اند: خدا به شما ظلم نمى كند. ولى همه اينمعانى نزديك بهم اند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : وقـتـى راه اطـاعـت نـكـردن خـدا ورسـول او و ابـطـال اعـمال شما چنين راهى است ، و كار شما را به محروميت ابدى از آمرزشخـدا مـى كـشـانـد، پـس زنهار كه در امر قتال سستى و فتور مكنيد، و هرگز مشركين را بهصلح و متاركه جنگ دعوت مكنيد در حالى كه شما غالبيد و خدا ناصر شما عليه ايشان است، و چـيـزى از اجـر شـمـا را كـم نـمـى كـنـد، بـلكـه اجـرتـان را بـطـوركامل به شما مى دهد.
و در آيـه شـريفه ، مؤ منين را به غلبه و پيروزى وعده مى دهد، البته به شرطى كه مؤمـنـيـن خـدا و رسـول را اطاعت كنند، پس آيه شريفه از نظر معنا نظير آيه (و لا تهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين ) مى باشد.


انما الحيوه الدنيا لعب و لهو و ان تومنوا و تتقوا يؤ تكم اجوركم و لا يسالكم اموالكم



در ايـن آيـه بـا بـيـان حـقـيقت زندگى دنيا و آخرت ، مؤ منين را ترغيب مى كند به زندگىآخـرت ، و نـسـبـت بـه زنـدگـى دنـيا بى رغبت و بى ميلى مى كند به اين كه مى فرمايد:زندگى دنيا بازيچه و لهو است ؛ كه بيان آن در سابق گذشت .
(و ان تـومـنـوا...) - يـعـنـى اگـر ايـمـان آوريـد، و بـا اطـاعـت خـدا ورسـول تقوى گزينيد، خدا پاداشهايتان را مى دهد، و به ازاى آنچه به شما مى دهد مالىاز شـمـا نـمـى خـواهـد. و ظـاهـر سـيـاق ايـن اسـت كـه مـراد ازاموال همه اموال باشد، و آيه بعدى هم مؤ يد اين معنا است .


ان يسالكموها فيحفكم تبخلوا و يخرج اضغانكم



كـلمـه (احـفـاء) كـه مـصـدر (يـحـفـكـم ) اسـت ، بـه مـعـنـاى اجـهـاد وتـحـمـيـل مشقت است . و مراد از (بخل ) به طورى كه گفته اند خوددارى از اعطاء است . و(اضغان ) به معناى كينه ها است .
نكوهش بخل ورزندگان از انفاق مال در راه خدا
مـى فـرمـايـد: مـالهـايـتـان را از شـمـا نـمـى خـواهـد، چـون اگـر هـمـهامـوال شـمـا را طـلب كـنـد مـشـقـت بـزرگـى بـه شـمـاتحميل كرده ، و آن وقت ديگر حاضر نمى شويد چيزى بدهيد چون اموالتان را دوست داريد،و اين باعث مى شود كه كينه هاى درونيتان بيرون بريزد و گمراه شويد.


هـا انـتـم هـولاء تـدعـون لتـنـفـقـوا فـى سـبـيـل اللّه فـمـنـكـم مـنيبخل ...



ايـن آيـه بـه مـنـزله اسـتشهادى است براى بيان آيه قبلى ، گويا فرموده : اگر خدا همهامـوال شـما را طلب كند، شما دچار بخل خواهيد شد، به شهادت اينكه خود شما وقتى دعوتمـى شـويـد كـه در راه خـدا انـفـاق كـنـيـد - بـا ايـنـكـه انـفـاق پـاره اى ازمـال اسـت - بـعـضـى از شما بخل مى ورزد، پس از اين وضع روشن مى شود كه اگر خداهمه اموال شما را طلب كند بخل خواهيد ورزيد.
(و مـن يـبـخـل فـانـمـا يـبـخـل عـن نـفـسـه ) يـعـنـى هـر كـسبـخـل بـورزد در حـقيقت خير را از خودش بريده ، چون اگر خدا از ايشان مالى طلب مى كندبـراى ايـن نـيـسـت كـه از آن بـهـره مـنـد شـود، بـلكـه بـراى ايـن اسـت كـه خـود صـاحـبمـال بـهـره مند شود، چون در انفاق خير دنيا و آخرت ايشان است پس اگر از انفاق خوددارىكنند از خير خود مضايقه كرده اند. جمله (و اللّه الغنى و انتم الفقراء) نيز به اين معنااشاره مى كند، و هر دو انحصار در (و اللّه الغنى ) و (انتم الفقراء) قصر قلب است، و مـعـنـايـش ايـن است كه (اللّه هو الغنى دونكم بى نياز واقعى تنها خداست نه شما)،(و انتم الفقراء دون اللّه و نيازمند تنها شماييد نه خدا).
(و ان تـتـولوا يـستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم ) - بعضى از مفسرين گفتهاند: اين جمله عطف است بر جمله (و ان تومنوا و تتقوا). و معناى مجموع دو جمله اين است كه: اگر ايمان بياوريد و تقوى پيشه كنيد، پاداشهايتان را مى دهد، و اگر اعراض نموده وپشت كنيد، خداوند به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد، و آنان را موفق به ايمان مى كندو مثل شما نمى باشند، بلكه ايمان مى آورند و تقوى دارند و در راه او انفاق مى كنند.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره : ابـــطـــالاعـــمـــال ، صـــلح نـــكـــردن بـــا كـــفــار، واسـتـبـدال قـومـى ديـگـر - و ان تـتـولوايستبدل قوما غيركم ...)
در كـتـاب ثـواب الاعـمـال از ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود:رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: هـر كس ‍ بگويد (سبحان اللّه )خـداونـد با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند. و هر كس بگويد (الحمدللّه ) خداوندبـا آن بـرايـش ‍ درختى در بهشت غرس مى كند. و هر كس بگويد: (لا اله الا اللّه ) خداىتعالى با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند، و هر كس ‍ بگويد (اللّه اكبر) خداوندبا آن درختى در بهشت برايش مى كارد.
مـردى از قـريش گفت : يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پس در بهشت درختانبـسـيـارى داريـم ، فـرمـود: بـله ، و ليـكـن بـپـرهـيزيد از اينكه آتشى بفرستيد و همه رابـسـوزانـد، چـون خـداى عـزّوجـلّ مـى فـرمـايـد: (يـا ايـهـا الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و لا تبطلوا اعمالكم ).
و در تـفـسـيـر قمى در ذيل جمله (و ان جنحوا للسلم كافه فاجنح لها) امام فرموده : اينآيه با آيه (فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و اللّه معكم ) نسخ شده .
و در الدر المنثور آمده كه : عبدالرزاق ، عبد بن حميد، ترمذى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ،و طـبـرانـى - در كـتـاب اوسـط - و بـيـهـقـى - در كـتـابدلائل - هـمـگـى از ابـو هـريـره روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : روزىرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) ايـن آيـه را تـلاوت كـرد: (و ان تـتـولوايـسـتـبـدل قـومـا غـيـركـم ثـم لا يـكـونـوا امـثـالكـم ) مـردم پـرسـيـدنـد: اىرسـول خـدا ايـن قوم چه كسانى هستند كه اگر ما پشت به دين كنيم ، خداى تعالى آنان رابه جاى ما مى گذارد؟ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) دست به شانه سلمان زدو فـرمـود: ايـن و قـوم اين مرد است ، به خدايى كه جانم به دست او است ، اگر ايمان بهخدا را در ثريا آويزان كرده باشند، بالاخره مردمى از فارس آن را به دست مى آورند.
مـؤ لف : الدر المـنـثـور ايـن روايـت را بـه طـرقـى ديـگـر بـه هـمـيـن عبارت از ابو هريرهنقل كرده است ، و همچنين مثل آن را از ابن مردويه از جابر آورده .
و در مجمع البيان مى گويد: ابو بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ذيـل جـمـله (ان تـتـولوا) فـرمـود: اى گـروه عـرب اگـر بـه ديـن خـدا پـشـت كـنـيـد(يستبدل قوما غيركم ) خداوند به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد، يعنى موالى هميناقوامى كه امروز از آنان برده گيرى مى كنيد.
و در هـمـان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند خداآن كار را كرد، و به جاى عرب موالى را كه بهتر از ايشان بودند گذاشت .
سوره فتح است و بيست و نه آيه دارد
سوره فتح آيات 7 - 1


بـسـم اللّه الرّحمن الرّحيم انا فتحنا لك فتحا مبينا (1) ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ماتـاخـر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما (2) و ينصرك اللّه نصرا عزيزا (3) هوالذى انـزل السكينه فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السمواتو الارض و كـان اللّه عـليـمـا حـكـيـما (4) ليدخل المؤ منين و المومنات جنات تجرى من تحتهاالانـهـار خـالديـن فـيها و يكفر عنهم سيئاتهم و كان ذلك عند اللّه فوزا عظيما (5) و يعذبالمنافقين و المنافقت و المشركين و المشركات الظانين باللّه ظن السوء عليهم دائره السوءو غـضـب اللّه عـليـهـم و لعـنـهـم و اعـد لهم جهنم و ساءت مصيرا (6) ولله جنود السموات والارض و كان اللّه عزيزا حكيما (7).



ترجمه آيات
بـه نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم . به درستى كه ما برايت فتحى نمايان كرديم(1).
تـا خـداونـد آثـار گـنـاهانى كه بدهكار مشركين بودى (و به خاطر آن تو را مستحق آزار وشـكـنـجه مى دانستند) از دلهاى آنان بزدايد، چه گذشته ات و چه آينده ات را، و نعمت خودبر تو تمام نموده به سوى صراط مستقيم رهنمونت شود (2).
و به نصرتى شكست ناپذير ياريت كند (3).
او هـمـان خـدايـى اسـت كـه سـكـيـنـت و آرامـش و قـوت قـلب را بـر دلهـاى مـؤ مـنـيـننازل كرد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند، آرى براى خدا همه رقم لشكر در آسمان هاو زمين هست و خدا مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است (4).
و نيز چنين كرد تا مردان و زنان مؤ من را به جناتى درآورد كه از زير آن نهرها جارى استجـنـاتى كه ايشان در آن جاودانه اند و گناهانشان را جبران كند كه اين در آخرت (نزد خدا)رستگارى عظيمى است (5).
و مـردان و زنـان مـنـافـق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا ظن بد مى بردند عذاب نمودهگـردونـه عـذاب بـر سـرشـان گـردانـد، و خـدا بـر آنـان خـشم و لعنت كرد و جهنم را كهبازگشتگاه بدى است برايشان آماده نمود (6).
و خـداى را لشـكـريـانـى در آسـمـان هـا و زمـيـن اسـت و خدا، مقتدرى شكست ناپذير و حكيمىفرزانه است (7).
بيان آيات
اشاره به مضامين سوره مباركه فتح و انطباق آن با ماجراى صلح حديبيه
مضامين آيات اين سوره با فصول مختلفى كه دارد انطباقش بر قصه صلح حديبيه كه درسـال شـشم از هجرت اتفاق افتاد روشن است ، و همچنين با ساير وقايعى كه پيرامون اينقصه اتفاق افتاد، مانند داستان تخلف اعراب از شركت در اين جنگ و نيز جلوگيرى مشركيناز ورود مسلمانان به مكه ، و نيز بيعتى كه بعضى از مسلمانان در زير درختى انجام دادندكه تاريخ ، تفصيل آنها را آورده ، و ما هم به زودى قسمتى از رواياتش را در بحث روايتىآينده - ان شاء اللّه - مى آوريم .
پـس غـرض سـوره بـيـان مـنـتـى اسـت كـه خـداى تـعـالى بـهرسـول خـدا نهاده ، و در اين سفر فتحى آشكار نصيبش فرموده . و نيز منتى كه بر مؤ منينهمراه وى نهاده و مدح شايانى است كه از آنان كرده ، و وعده جميلى است كه به همه كسانىاز ايـشـان داده كـه ايـمـان آورده و عـمـل صـالح كـرده انـد. و ايـن سـوره در مـديـنـهنازل شده .


انا فتحنا لك فتحا مبينا



ايـن جـمـله در زمينه منت نهادن قرار دارد. و اگر مطلب را با كلمه (ان ) و نسبت دادن فتحبه نون عظمت (نا) و توصيف آن به كلمه (مبين ) تاءكيد كرده ، براى اين است كه نسبتبه اين فتح عنايتى داشته كه با آن منت گذارده .
و مـراد از ايـن (فـتح ) به طورى كه قرائن كلام هم تاءييد مى كند، فتحى است كه خدادر صلح حديبيه نصيب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود.
و توضيح اينكه : تمامى پيشرفتهايى كه در اين سوره اشاره اى به آنها دارد، از روزىشـروع شـده كـه آن جـنـاب از مـدينه به سوى مكه بيرون رفت و سرانجام مسافرتش بهصـلح حـديـبـيـه مـنـتـهـى گـرديـد، مـانـنـد مـنـت نـهـادن بـررسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) و مؤ منين ، و مدح مؤ منين ، و خشنوديش از بيعتايـشـان ، و وعـده جميلى كه به ايشان داده كه در دنيا به غنيمت هاى دنيايى و در آخرت بهبـهـشـت مـى رسـانـد، و مـذمـت عربهاى متخلف كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )خواست آنان را به سوى جنگ حركت دهد، ولى حاضر نشدند، و مذمت مشركين در اينكه سد راهرسـول خدا و همراهيان آن جناب از داخل شدن به مكه شدند، و مذمت منافقين و تصديق خدا رؤياى رسول گراميش را، و همچنين اينكه مى فرمايد: او چيزهايى مى داند كه شما نمى دانيد،و در پـس ايـن حـوادث فـتـحـى نـزديك قرار دارد همه اينها اگر صريح نباشد نزديك بهصـريـح اسـت كـه مـربوط به خروج آن جناب از مدينه به سوى مكه كه منتهى به صلححديبيه شد مى باشد.
تـوضـيـح و تـوجـيـه ايـنـكـه مقصود از فتح مبين در آيه : (انا فتحنا لك فتحا مبينا)صلححديبيه است
و امـا ايـنـكه اين صلح فتحى مبين است كه خدا به پيغمبرش روزى كرده ، دقت در لحن آياتمـربـوط بـه ايـن داسـتـان ، سـرش را روشـن مـى كـنـد، چـون بـيـرون شـدنرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) و مؤ منين به منظور حج خانه خدا، عملى بسيارخـطـرنـاك بـود، آنـقـدر كـه امـيـد بـرگـشـتـن بـه مـديـنـه عـادتـامحتمل نبود، و آيه (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا) به همينمـعـنـا اشـاره مـى كـند؛ چون مسلمانان عده اى قليل ، يعنى هزار و چهار صد نفر بودند و باپاى خود به طرف قريش مى رفتند، قريشى كه داغ جنگ بدر و احد و احزاب را از آنان دردل دارنـد، قـريـشـى كه داراى پيروانى بسيارند و نيز داراى شوكت و قوتند، و مسلمانانكـجـا مـى تـوانـنـد حـريـف لشـكـر نـيـرومـنـد مـشـركـيـن ، آن هـم درداخل شهر آنان باشند؟
و ليكن خداى سبحان مساءله را به نفع رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤ منينو به ضرر مشركين تغيير داد، به طورى كه مشركين به اين مقدار راضى شدند كه براىمـدت ده سـال صـلح كـنـنـد، با اينكه مؤ منين چنين اميدى از آنان نداشتند، ولى سرانجام چنينشد، و صلح كردند كه مدت ده سال جنگ نداشته باشند، و هر يك از قريش به طرف مسلمينرفـت ، و يـا از طرف مسلمين به طرف قريش رفت ، آزارش ندهند، و در امانش بدانند. و نيزرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آن سـال را بـه مـديـنـه بـرگـردد، وسال بعد به مكه وارد شود، و مردم مكه ، شهر را براى سه روز براى ايشان خالى كنند.
صـــلح حـــديـــبــيـه مـؤ ثـرتـريـن عـامـلبراى فتح مكه در قرن هشتم هجرى بود
و اين سرنوشت روشنترين فتح و پيروزى است كه خدا نصيب پيامبرش كرد و مؤ ثرترينعـامـل بـراى فـتـح مـكـه در سـال هـشـتـم هـجـرى شـد، چـون جمع كثيرى از مشركين در اين دوسـال بـيـن (صـلح و فـتـح مـكـه ) اسـلام آوردنـد، عـلاوه بـر ايـن ،سـال بـعـد از صـلح ، يـعـنى سال هفتم هجرى ، خيبر و قراى اطرافش را هم فتح كردند، ومسلمانان شوكتى بيشتر يافتند، و دامنه اسلام وسعتى روشن يافت ، و نفرات مسلمين بيشترشـد، و آوازه شـان مـنـتـشـر شـد، و بـلاد زيـادى رااشـغـال كـردنـد. آنـگاه در سال هشتم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى فتحمكه حركت كرد، در حالى كه به جاى هزار و چهار صد نفر در صلح حديبيه ، ده و يا دوازدههزار نفر لشكر داشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation