|
|
|
|
|
|
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن مـضـمـون در بـعـضـى از روايـات كـه آخـر سندش سقط شده از طرقاهـل سـنت نقل شده ، و روايت قمى هم سند ندارد، و علاوه بر آن نام امام را نبرده ، و به جاىآن گـفته از (عالم سؤ ال كردند) حال اگر با اين دو اشكالى كه در آن هست پذيرفتهشـود، نـاگـزيـر بـايـد حـظـيـره هـا بـه پـائيـن تـريـن مـراتـب بـهـشـتحـمل شود، و بايد گفت حظيره هاى كذائى هم جزء بهشت اند، چون عمومات كتاب دلالت داردبر اينكه ثوابهاى بهشتى شامل تمامى مطيعين از انس و جن است . تعداد انبياء اولوالعزم از زبان ائمه اطهار عليه السلام و در كـافـى بـه سـنـدى كـه بـه ابـن ابـى يـعـفـور دارد از اونقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: سادات انبياء و مرسلينپنج نفرند و آنها رسولان اولواالعزم هستند كه محور گردونه شريعتند: نوح ، ابراهيم ،موسى ، عيسى و محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ). و نـيـز بـه سـند خود از عبدالرحمان بن كثير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفـرمـود: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) فرمود: اولين كسى كه در روى زمينوصى پيغمبر شد، هبة اللّه فرزند آدم بود، و هيچ يك از انبياء گذشته بدون وصى نبودهاند. و عـدد انبياء صد و بيست هزار نفر است ، كه از آنان پنج نفر اولواالعزمند: نوح ، ابراهيم، موسى ، عيسى و محمد (صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين )... مـؤ لف : پـنـج نـفـر بـودن انـبياء اولواالعزم از جمله مطالبى است كه روايات آن از ائمهاهـل بـيـت بـسـيـار فـراوان اسـت كـه بـه طـرق بـسـيـارى هـم ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده و هم از امام باقر و امام صادق و امام علىبن موسى الرضا. و از روضـه الواعـظـيـن ، نـوشـتـه مـرحـوم شـيـخ مـفـيـد حـكـايـت شـده كـه اونـقـل كـرده كـه شـخـصـى از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پرسيد: بين دنيا وآخـرت چـقـدر فاصله است ؟ فرمود: يك چشم بر هم زدن ، همچنان كه خداى عزّوجلّ فرموده :(كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعه من نهار بلاغ ...). سوره محمد مدنى است و سى و هشت آيه دارد سوره محمد آيات 6 - 1
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم . الذيـن كـفـروا و صـدوا عـنسـبـيـل اللّه اضـل اعـمـالهـم (1) و الذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات و امـنـوا بـمـانـزل عـلى مـحـمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم (2) ذلك بان الذينكـفـروا اتـبـعـوا البـاطـل و ان الذيـن امنوا اتبعوا الحق من ربهم كذلك يضرب اللّه للناسامـثـالهـم (3) فـاذا لقـيـتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاقفاما منا بعد و اما فداء حتى تضع الحرب اوزارها ذلك و لو يشاء اللّه لانتصر منهم و لكنليـبـلوا بـعـضـكـم بـبـعـض و الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل اللّه فـلنيضل اعمالهم (4) سيهديهم و يصلح بالهم (5) و يدخلهم الجنه عرفها لهم (6)
|
ترجمه آيات بـه نـام خـداونـد رحـمـان و رحـيم . كسانى كه كفر ورزيدند و جلوگيرى از راه خدا كردنداعمالشان را نابود مى كند (1). و كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ، اعـمـال صـالح انـجـام مـى دهـنـد و بـه آنـچـه بـر مـحـمـدنـازل شـده كه حق است و به راستى از ناحيه پروردگارشان است ايمان مى آورند خداوندگناهانشان را با مغفرت خود محو مى كند و دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (2). و ايـن بـدان جـهـت اسـت كـه آنـهـا كـه كـافـر شـدنـدبـاطـل را پـيـروى كـردند و آنان كه ايمان آوردند حق را كه از ناحيه پروردگارشان استپيروى نمودند. خداوند براى مردم اين چنين مثل مى زند (3). وقـتـى به كفار برخورديد بايد با ايشان بجنگيد تا وقتى كه كشتگانتان زياد شود آنوقـت اسـت كـه مى توانيد دست از كشتار كشيده اسير بگيريد و در باره اسيران يا اين استكه منت بر آنان نهاده آزادشان مى كنيد و يا اين است كه فديه مى گيريد و آزاد مى كنيد وبـه ايـن رفـتـار خـود هـمـچنان ادامه مى دهيد تا جنگ تمام شود و اين را بدان جهت گفتيم كهاگر خدا مى خواست مى توانست از كفار انتقام بگيرد، و ليكن خواست تا بعضى از شما رابـه وسـيـله بـعـضـى ديـگـر بـيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگزاعمالشان را نابود نمى كند (4). بلكه بزودى هدايتشان نموده دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (5). و به بهشتى داخلشان مى سازد كه برايشان تعريف كرده (6). بيان آيات اين سوره كفار را به اوصاف خبيثه و اعمال زشتى كه از خصائص ايشان است توصيف مىكند، و مؤ منين را با صفات طيب و اعمال نيكى كه دارند مى ستايد، آنگاه آثار صفات مؤ منينرا كـه نـعمت و كرامت است ، و آثار صفات كفار را كه نقمت و خوارى است ، بر مى شمارد. وخلاصه در اين سوره بين دو طائفه مقايسه شده ، هم بين صفات و اعمالى كه در دنيا دارندو هـم بين آثارى كه در آخرت مترتب بر اعمال آنان مى شود. و در اين ميان بعضى از احكامجـهـاد و قـتال را بيان مى كند. و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شوددر مدينه نازل شده .
الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه اضل اعمالهم
|
كلمه (صد) كه مصدر فعل (صدوا) است ، به اعراض از راه خدا يعنى اسلام تفسيرشـده - از بـعـضـى ايـن طـور نـقـل شده . بعضى ديگر آن را به منع و جلوگيرى مردم ازايـمـان آوردن به آنچه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايشان را بدان مى خوانديعنى از ايمان به دين توحيد تفسير كرده اند. و تفسير دومى با سياق آيات بعدى سازگارتر است ، مخصوصا با آياتى كه مؤ منين رابـه قـتال و اسير گرفتن از جلوگيران و مانعين راه خدا و ساير كفار دستور مى دهد بهترمى سازد. پـس مـراد از جـمـله (الذيـن كفروا) كفار مكه و ساير كفارى است كه از ايشان پيروى مىكـنـنـد، و ايـن كـفـار بـودنـد كـه مـردم را از ايـمـان آوردن بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) منع كرده ، و ايشان را وسوسه مى نمودند. ونيز از زيارت مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند. اضـلال و ابـطـالاعـــمـــال كـــافـــران ، و درمـــقـــابـــل ، پـــرده كـــشـــيـــدن بـــر ســـيـــئات مـــؤ مـــنـــانصـالحالعمل و اصلاح قلب ايشان (اضـل اعـمـالهـم ) - يـعـنـى خـداونـد اعـمـال ايـشـان رابـاطل كرد، در نتيجه ، اعمالشان راه به مقصد نمى برد، چون مقصد آنان از اعمالشان اينبـود كـه حق را باطل و باطل را زنده كنند، و هرگز نمى توانند. پس جمله مورد بحث نظيرجـمـله اى است كه خداى تعالى مكرر خاطرنشان نموده مى فرمايد: (و اللّه لا يهدى القومالكـافـريـن ) و خـداى تـعـالى وعـده داده كـه حـق را زنـده كـنـد، وبـاطـل را مـيـرانـده و بـاطـل كـنـد، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (ليـحـق الحـق ويبطل الباطل و لو كره المجرمون ). و مـراد از ضـلالت اعـمـال كـفـار، بـاطـل شـدن و فـسـاد آن اسـتقـبـل از ايـنـكـه بـه نـتـيـجـه بـرسـد، و خداى تعالى اين معنا را به عنوان استعاره كنايىضلالت خوانده است .
و الذين امنوا و عملوا الصالحات و امنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم ...
|
ظـاهـر ايـنـكـه صـدر آيـه مـطـلق آمـده ، ايـن اسـت كـه مـطـلق دارنـدگـان ايـمـان وعـمـل صـالح مـنـظـورنـد، در نـتـيـجـه جـمـله (و امـنـوا بـمـانـزل عـلى مـحـمـد) كـه ايـمان آوردن را مختص به يك طائفه مى داند، قيدى احترازى خواهدبـود، نـه تـاءكـيـد كـه صـرفـا به خاطر عنايتى كه به ايمان دارد قيد مزبور را آوردهباشد. (و هـو الحق من ربهم ) - اين قسمت ، جمله اى است معترضه . و ضمير (هو) راجع به(ما نزل ...) است . (كـفـر عـنـهـم سـيـئاتـهـم و اصـلح بـالهـم ) - در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : كـلمـه(بـال ) بـه مـعـنـاى حـال و شـاءن است ، و بال به معناى قلب نيز مى آيد،مى گويند:(خـطـر بـبـالى كـذا بـدلم چـنـين افتاد) و اين كلمه جمع ندارد، چون از آن دو كلمه ديگريعنى حال و شاءن ، مبهم تر و كلى تر است . در اين آيه شريفه ، اضلالاعـمـال كـه در آيـه قـبـلى بـود بـا تـكـفـيـر سـيـئات و اصـلاحبـال مـقـابـله شـده ، در نـتـيـجـه مـعـنـايـش ايـن مـى شـود كـه : ايـمـان وعـمـل صـالحـشـان بـه سـوى غايت سعادتشان هدايت كرد. چيزى كه هست چون اين هدايت تمامنـمـى شـود مـگـر بـا تـكـفـيـر گـنـاهـان ، چـون بـا بـودن گـنـاهـانوصـول بـه سـعـادت دسـت نـمـى دهـد، لذا تـكـفـيـر سـيـئات را هـم ضـمـيـمـه اصـلاحبال نمود. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : خداوند با عفو و مغفرت خود پرده اى بر روى گناهانشان مىكشد، و هم در دنيا و هم در آخرت دلهايشان را اصلاح مى كند، اما در دنيا براى اينكه دين حقديـنى است كه با آنچه فطرت انسانى اقتضايش را دارد موافق است ، و احكامش مطابق همانفطرتى است كه خداى تعالى بشر را بر آن فطرت آفريده ، و فطرت اقتضاء ندارد ونـمـى طـلبـد مـگـر چـيـزى را كـه كـمـال و سـعـادت انـسـان در آنست ، و ايمان به آنچه خدانازل كرده و عمل به آن وضع انسان را در مجتمع دنيايى اش اصلاح مى كند. و اما در آخرتبـراى ايـنـكـه آخـرت ، عـاقبت همين زندگى دنيا است ، وقتى آغاز زندگى توام با سعادتبـاشـد، انـجـامـش نـيـز سـعيد خواهد بود، همچنان كه قرآن كريم هم فرموده : (و العاقبهللتقوى ).
ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين امنوا اتبعوا الحق من ربهم ...
|
ايـن آيـه مـطـالبـى را كـه در دو آيـه قـبـل بـود - يـعـنـى بـى نـتـيـجـه كـردناعـمـال كـفـار، و اصـلاح حـال مـؤ مـنـيـن و تـكـفـيـر گـنـاهـانـشـان -تعليل مى كند. و اگر كلمه (حق ) را مقيد كرد به جمله (من ربهم ) براى اين است كه اشاره كند بهايـنـكـه آنـچه منسوب به خدا است حق است و هيچ باطلى با خدا نسبت ندارد، و به همين جهت ،خـودش مـتـصـدى اصلاح قلب مؤ منين شده ، چون طريق حقى كه مؤ منين مى پيمايند منتسب بهخـدا اسـت . و امـا كـفـار با آن اعمالى كه دارند خداى تعالى كارى به كارشان ندارد، چونكارشان منسوب به او نيست . و اما اينكه بى نتيجه كردن كارهاى آنان را به خدا نسبت دادهمعنايش اين است كه خدا اعمال آنان را به سوى نتيجه خوب و سعيد هدايت نمى كند. و در اينآيـه اشـاره اى اسـت بـه ايـنـكـه تنها و تنها ملاك در سعادت و شقاوت انسان پيروى حق وپـيـروى بـاطـل اسـت ، عـلتـش هـم ايـن اسـت كـه حـق بـه خـدا انـتـسـاب دارد وباطل هيچ ارتباط و انتسابى به خدا ندارد. (كـذلك يـضـرب اللّه للناس امثالهم ) - يعنى خداوند اوصاف آنان را عينا همان طوركـه هـسـت برايشان بيان مى كند. و اگر اسم اشاره اى را به كار برده كه مخصوص دوراست براى بزرگ داشت مثلى است كه زده .
فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب ...
|
اين آيه نتيجه گيرى از سه آيه قبل است كه مؤ من و كافر را وصف مى كند، گويا فرموده: وقـتـى مـؤ مـنـيـن اهـل حـق بـاشـنـد، و خـدا آن انـعـامـهـا را بـه ايـشـان بـكـنـد، و كـفـار،اهـل باطل باشند، و خدا اعمالشان را خنثى و گمراه كند، پس مؤ منين بايد در هنگام برخوردبـا صـف كـفار با ايشان قتال كنند و اسير بگيرند تا حق كه هدف مؤ منين است زنده شود وزمين از لوث باطلى كه مسير كفار است پاك گردد. امـر بـه كـشـتـن بـسـيـار كـفـار در رويارويى و جنگ با آنها، و سپس اسير گرفتن آنان پس مراد از (لقاء) در جمله (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب ) برخورد باكـفـار اسـت در جـنـگ . و كـلمـه (ضـرب الرقـاب )مـفـعـول مـطـلق اسـت كـه در جـاى فـعـل خـود نـشسته و عاملش در تقدير است ، و تقدير جمله(فـاضـربوا ضرب الرقاب ) است ؛ يعنى گردنهايشان را بزنيد زدنى كشنده ؛ چونآسانترين و سريع ترين راه كشتن دشمن ، زدن گردن آنها است . (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ) - در مجمع البيان گفته : كلمه (اثخان ) بهمـعناى بسيار كشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است ، و از همين جهت گفته مى شود: (اثخنهالمـرض )، يعنى مرضش شديد شد و (اثخنه الجراح ) يعنى زخمهاى كارى او بسياراست . و در مـفـردات گـفـتـه : (وثـقـت بـه ، اثـق ، ثـقـه ) بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه مـندل بـه او دادم ، و بـه او اعـتـمـاد و اطـمينان دارم . (اوثقته ) به معناى اين است كه او رابستم (وثاق ) به فتحه واو، همچنين (وثاق ) به كسره واو، دو اسمند براى وسيلههايى كه با آنها چيزى را مى بندند. و كـلمـه (حـتـى ) غـايت گردن زدن را معين مى كند. و معناى جمله چنين است : با كفار آنقدرقـتـال بـكـنـيـد تـا قـتـل در آنـان زيـاد شـود، آن وقـتمـشـغـول بـه اسير گرفتن و بستن دست و پاى اسراء شويد. پس مراد از (شد وثاق )اسـيـر گـرفـتـن و مـحكم بستن آنان است ، در نتيجه آيه شريفه در اينكه اسير گرفتن رابـعـد از اثـخان قرار داده ، در معناى آيه (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فىالارض ) اسـت كـه مى فرمايد هيچ پيغمبرى حق ندارد اسير بگيرد، مگر وقتى كه در زمينغالب شود. (فـامـا منا بعد و اما فداء) - يعنى بعد از آنكه اسيرشان كرديد يا بر آنان منت نهادهآزادشـان مـى كـنـيـد يـا فـديـه مـى گـيـريـد؛ يـعـنـى بـا گـرفـتـنمال و يا آزادى اسيرانى كه در دست آنان داريد، ايشان را آزاد مى كنيد. (حـتـى تـضع الحرب اوزارها) - (اوزار حرب ) به معناى سنگينى هاى جنگى يعنىاسـلحه اى است كه جنگجويان با خود حمل مى كنند، و مراد از وضع آن ، بطور كنايه تمامشدن جنگ است . اشكالاتى كه متوجه گفتار بعضى از مفسرين است پس ، از آنچه در معناى آيه گذشت خواننده عزيز به اشكالى كه متوجه گفتار بعضى ازمـفـسـريـن هـسـت متوجه مى شود، و آن گفتار اين است كه : آيه مورد بحث ناسخ آيه شريفه(ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض ) است چون سوره مورد بحث بعداز سوره انفال نازل شده پس ناسخ آن است . و اشـكـال ايـن اسـت كـه : بـيـن دو آيـه مـنـافـاتـى نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه آيـه سـورهانـفال از اسير گرفتن قبل از اثخان نهى مى كند، و آيه مورد بحث به اسير گرفتن بعداز اثخان امر مى نمايد. و همچنين اشكالى كه متوجه گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: جمله (فشدوا الوثاق...) بـه وسـيـله آيـه شـريـفـه (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) نسخ شده ، گوياپنداشته اند هر جا عامى بعد از خاصى وارد شود ناسخ آن خاص خواهد بود، نه مخصص ،در حـالى كـه حق مطلب خلاف آن است كه اگر كسى بخواهد دليلش را ببيند بايد به علماصـول مـراجعه كند، و در آيه شريفه مباحثى مربوط به علم فقه هست كه جايش در همانجااست . كـلمـه (ذلك ) بـه معناى (مطلب چنين است ) مى باشد، يعنى حكم خدا همان است كه درآيه گفته شد. (و لو يـشـاء اللّه لانتصر منهم ) - ضمير جمع به كفار برمى گردد، يعنى اگر خدابخواهد از كفار انتقام مى گيرد، هلاكشان مى كند، شكنجه شان مى دهد، بدون اينكه دستوربه قتال با ايشان را بدهد. (و لكن ليبلوا بعضكم ببعض ) - اين جمله استدراك و استثناء مانندى است از مشيت انتقام، مـى فـرمايد اگر خدا بخواهد از ايشان انتقام مى گيرد، الا اينكه هنوز نخواسته بگيرد،بـلكـه دستورتان داده كه كارزار كنيد تا شما را به وسيله يكديگر امتحان كند، مؤ منين رابه وسيله كفار بيازمايد و به جنگ با آنان وادار سازد، تا معلوم شود چه كسى اطاعت كردهو رنج جنگ را به خاطر امر خدا تحمل مى كند، و چه كسى عصيان مى ورزد. و كفار را هم بهوسـيله مؤ منين امتحان كند تا معلوم شود اهل شقاوت كيست ، و موفق به توبه و بازگشت ازباطل بسوى حق كيست ؟ بـا ايـن بـيـان روشـن شـد كـه جـمـله (ليـبـلوا بـعـضـكـم بـبـعـض )تـعـليـل حـكـم در آيـه است . و خطاب در (بعضكم ) به مجموع مؤ منين و كفار است ، ولىروى سخن با مؤ منين است . (و الذيـن قـتلوا فى سبيل اللّه فلن يضل اعمالهم ) - اين گفتار در سياق شرط و حكمدر آن عـمـومـى اسـت ، مـى فـرمـايـد: كـسـانـى كـه در راه خـدا و در جـهـاد وقـتـال با دشمنان دين كشته مى شوند، اعمال صالحشان كه در راه خدا انجام داده اند هرگزباطل نمى شود. بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد از جـمـله (و الذيـن قـتـلوا فـىسـبـيـل اللّه )، شـهـيـدان در جـنـگ احـد اسـت . ليـكـن ايـن سـخـن تـخـصـيـصـى اسـت بـدوندليل و سياق آيه همانطور كه گفتيم عمومى است . مـــعـــنـــاى ايـــنـــكـــه خـــداونـــد كـــســـانـــى را كــه در راه او كـشـتـه شـدنـد هـدايـت واصـلاحبال مى نمايد
ضـمير جمع به (الذين قتلوا فى سبيل اللّه ...) برمى گردد، در نتيجه آيه شريفه وآيه بعدش در مقام بيان حال شهداء بعد از شهادتشان مى باشد كه مى فرمايد: به زودىخـداى تـعـالى ايـشـان را بـسـوى مـنـازل سـعـادت و كرامت هدايت نموده ، با مغفرت و عفو ازگـنـاهـانـشـان ، حـالشـان را اصـلاح مـى كـنـد و شـايـسـتـهدخول در بهشت مى شوند. و وقـتـى ايـن آيـه را بـا آيـه (و لا تـحـسـبـن الذيـن قـتـلوا فـىسـبـيـل اللّه امـواتـا بـل احـيـاء عـنـد ربـهم ) ضميمه كنيم ، معلوم مى شود مراد از اصلاحبـال كـشـتـه شدگان راه خدا، زنده كردن ايشان است به حياتى طيب كه شايسته شان كندبـراى حـضـور در نـزد پـروردگـارشـان ، حـيـاتـى كـه بـا كـنـار رفـتـن پـرده هـاحاصل مى شود. در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : عـلت ايـن كـه در ايـن چـنـد آيـه دو بـار از اصـلاحبـال سـخـن بـه مـيـان آمـده ايـن اسـت كـه مـراد از اولى اصـلاحدل آنـان در ديـن و دنـيـا و در دومـى اصلاح حالشان در نعيم آخرت است ، پس در حقيقت اولىسبب نعيم است ، و دومى خود نعيم . فـرق بـين وجه مرحوم طبرسى و وجهى كه ما بيان كرديم اين است كه : بنا به گفته ما،اصلاح بال دومى ، نظير عطف تفسيرى است براى جمله (سيهديهم )، نه اصلاح در نعيمآخـرت ، و جـمـله (و يدخلهم الجنه ) بنا به گفته او به منزله عطف تفسيرى است براىجـمـله (و يـصـلح بـالهـم ) نـه آنـكـه مـا گـفـتـيـم كـه اصـلاححال آنان قبل از دخول جنت است .
ايـن جـمـله مـنـتـهـى اليـه هـدايـت ايـشـان اسـت . و جـمـله (عـرفـهـا لهـم )حـال از (يـدخـلهـم ) اسـت ، يـعـنـى بـه زودى ايـشـان راداخـل بهشت مى كند در حالى كه بهشت را يا در دنيا و به وسيله وحى انبياء و يا به وسيلهبـشـارت در هـنـگام قبض روح ، يا در قبر، و يا در قيامت ، و يا در همه اين مواقف به ايشانشناسانده باشد. اين آن معنائى است كه از سياق استفاده مى شود. بحث روايتى (روايـــاتـــى دربـــاره اســـيـــر گـــرفـــتـــن كـــفـــار، وشـــاءننـزول آيـه : (و الذيـن قـتـلوا فـىسبيل الله ...)) در الدر المـنـثـور اسـت كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : سورهمحمد آيه اى است در ما و آيه اى است در بنى اميه . مـؤ لف : قـمـى هـم در تـفسير خود از پدرش از بعضى اصحاب اماميه از امام صادق (عليهالسلام ) مثل آن را روايت كرده . و در مجمع البيان در ذيل جمله (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب ...) گفته : ازائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) روايـت شـده كـه اسـيـران جـنـگـى دو جـورنـد: گـروهـىقـبـل از تـمـام شـدن جنگ دستگير مى شوند با اينكه هنوز تنور جنگ داغ است ؛ امام مسلمين درباره آنان اختيار دارد، اگر خواست به قتل مى رساند و اگر خواست يك دست و يك پايشانرا بـه طـور عـكـس قـطـع نموده رهايشان مى كند، تا در اثر خونريزى بميرند ولى نمىتواند بدون عوضى و يا با گرفتن عوض رهايشان كند. قـسـم دوم از اسـيـران آنـهـايـند كه بعد از تمام شدن جنگ اسير مى شوند كه امام مسلمين دربـاره آنـان اخـتـيـار بـيـشترى دارد، هم مى تواند بدون گرفتن فداء آزادشان كند و هم مىتواند فداء پولى و يا انسانى بگيرد، و هم مى تواند آنها را برده كند، و هم مى تواندگردن بزند. و در هر دو حال اگر مسلمان شدند تمامى آن شكنجه ها ساقط شده ، حكمشانحكم مسلمين خواهد بود. مؤ لف : كافى هم حديثى به اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـنـذر از ابـن جـريـح روايـت كـرده كـه درذيـل آيـه و (الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل اللّه فـلنيـضـل اعـمـالهـم ) گـفـتـه ايـن آيـه در بـاره كـسـانـى از اصـحـابرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نازل شده كه در جنگ احد كشته شدند. مـؤ لف : خـواننده گرامى به ياد دارد كه گفتيم آيه عام است ، اينك باز مى گوييم سياقاستقبال در (سيهديهم و يصلح بالهم )، تنها با عموميت سازگار است ، نه با شهدائىخاص . پس ، از آيه شريفه برمى آيد كه در صدد بيان يك قاعده كلى است . ايـن نـيـز روايـت شـده كه آيه (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ...) ناسخ آيه (و ماكـان لنـبـى ان يكون له اسرى حتى يثخن ...) است . و نيز روايت شده كه جمله (فاقتلواالمشركين حيث وجدتموهم ) ناسخ آيه (فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء) است . وخواننده محترم در سابق توجه فرموده كه اصلا نسخى در كار نيست . آيات 15 - 7 سوره محمد
يا ايها الذين امنوا ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم (7) و الذين كفروا فتعسا لهم واضـل اعـمـالهـم (8) ذلك بـانـهـم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم (9) افلم يسيروا فىالارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم دمر اللّه عليهم و للكافرين امثلها (10) ذلكبـان اللّه مـولى الذيـن امـنـوا و ان الكـافـريـن لا مـولى لهـم (11) ان اللّهيدخل الذين امنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار و الذين كفروا يتمتعون ويـاكـلون كـمـا تـاكـل الانعام و النار مثوى لهم (12) و كاين من قريه هى اشد قوه من قريتكالتـى اخرجتك اهلكناهم فلا ناصر لهم (13) افمن كان على بينه من ربه كمن زين له سوءعمله و اتبعوا اهواءهم (14) مثل الجنه التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير اسن و انهار منلبـن لم يـتـغـيـر طـعـمـه و انـهـار مـن خـمـر لذه للشـار بـيـن و انـهـار مـنعـسـل مـصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفره من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماءحميما فقطع امعاءهم (15)
|
ترجمه آيات اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد اگـر ديـن خدا را يارى كنيد خداوند شما را يارى كرده ،قدمهايتان را ثابت مى كند (7).
و كـسـانـى كـه كـفـر ورزيـدنـد سـقـوطـى بـرنـخـاسـتـنـى نـصـيـبـشـان اسـت واعمال خود را نابود مى كنند (8). و اين بدان جهت است كه ايشان از آنچه خدا نازل كرده كراهت دارند خدا هم اعمالشان را بىنتيجه مى كند (9). آيـا نـمـى شـد سـيـرى در زمـيـن كـنـنـد و بـبـيـنـنـد عـاقـبـت آنـهـايـى كـهقـبـل از ايـشـان بـودنـد چـگونه بود، خداى تعالى آنچه داشتند بر سرشان خراب كرد وكافران در طول تاريخ همين سرنوشت را دارند (10). و اين بدان جهت است كه خدا تنها سرپرست مردم با ايمان است و كافران هيچ سرپرستىندارند (11). خـدا كـسـانـى را كـه ايـمـان آورده اعـمـال صـالح كـردنـد بـه جـنـت هـايـىداخـل مـى سازد كه از زير آن نهرها روان است و اما كسانى كه كافر شدند سرگرم عيش ونـوش دنـيـايـنـد و مـى خورند آنطور كه چارپايان مى خورند و در آخرت جايشان آتش است(12). و چـه بـسـيـار اهـالى قـريه ها كه از مردم قريه تو كه تو را بيرون كردند نيرومندتربودند ولى در هنگام نزول عذاب ياورى نداشتند (13). آيـا كـسـى كـه بـا بـرهـانـى روشـن پـروردگـار خـود را يـافـتـهمـثـل كـسـى اسـت كه اعمال زشتش به وسيله شيطان در نظرش جلوه كرده و يكسره هواى نفسخود را پيروى مى كنند؟ (14). مثل و صفت آن بهشتى كه به مردم با تقوى وعده اش را داده اند اين است كه در آن نهرهايىاز آب تازه و نمانده و نهرهايى از شير هست ، شيرى كه طعمش تغيير نمى كند. و نهرهايىاز شـراب اسـت كـه بـراى نـوشـنـدگـان لذت بـخـش اسـت و نـهـرهـايـى ازعـسـل خـالص اسـت و ايـشـان در بـهـشـت از هـر گـونـه ثـمـره بـرخـوردارند و مغفرتى ازپروردگارشان دارند آيا چنين كسانى مثل آن كس است كه جاودانه در آتش قرار داشته آبىجوشيده مى نوشند كه اندرونشان را پاره پاره مى كند؟ (15). بيان آيات سياق اين آيات همان سياقى است كه آيات قبل داشتند. معناى اينكه فرمود: اگر خدا را يارى كنيد خدا ياريتان مى كند
يا ايها الذين امنوا ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم
|
اين آيه مؤ منين را تحريك مى كند به جهاد، و وعده نصرتشان مى دهد، در صورتى كه خدارا نـصـرت دهـنـد. و مـنـظـور از (نصرت دادن به خدا) جهاد در راه خدا و تنها به منظورتـاءيـيد دين او و اعلاى كلمه حق است ، نه اينكه جهاد كنند تا در زمين سرورى نمايند، و ياغنيمت به چنگ آرند، و يا شجاعت و هنر خود را نشان دهند. و مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (خـدا هم شما را يارى مى كند) اين است كه اسباب غلبه بردشـمـن را بـرايـتـان فـراهـم مـى سـازد، مـثـلا تـرسـى از شـمـا دردل كـفار مى اندازد، و امور را عليه كفار و به نفع شما جارى مى كند و دلهاى شما را محكمو شـجاع مى سازد. بنابراين ، عطف (يثبت اقدامكم ) بر نصرت ، عطف خاص بر عام مىشـود. و اگـر تـثـبـيت را اختصاص به (اقدام ) داد و در بين انواع نصرت ، فقط ثباتقـدم را كه كنايه اى است از تشجيع و تقويت دلها ذكر كرد براى اين است كه تقويت دلهاروشن ترين مصاديق نصرت است .
و الذين كفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم
|
ايـنـكـه دنـبـال ذكـر حـال مـؤ مـنـيـن و نـصـرت ايـشـان ،حال كفار را ذكر مى كند، براى مقايسه بين حال دو طايفه است . و كـلمـه (تـعـس ) بـه مـعـنـاى سـقـوط انـسـان و افـتـادن بـا صـورت و بـه هـمـيـنحـال مـاندن است . در مقابل آن (انتعاش ) است كه به معناى سر پا ايستادن و بدين وجهنيفتادن است . پس معناى (تعسالهم ) اين است كه كفار بيفتند اين قسم افتادن . و اين جملهو جـمـله بـعـدش نـفـرين بر كفار است ، نظير جمله (قاتلهم اللّه انى يوفكون ) و آيه(قـتـل الانـسـان ما اكفره )، و ممكن است نفرين نباشد، بلكه بطور كنايه خبرى باشد ازآيـنـده كـفـار، و اينكه اثر اعمالشان خنثى خواهد شد، چون انسان عاجزترين هنگامش هنگامىاست كه با صورت به زمين افتاده باشد.
ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللّه فاحبط اعمالهم
|
مـراد از (مـا انـزل اللّه ) قـرآن شـريـف و شـرايـع و احـكـامى است كه خداى تعالى برپـيـغـمـبرش نازل و خلق را ماءمور به اطاعت و انقياد از آن كرده ، و كفار نسبت به آن كراهتداشته و از پيرويش استكبار ورزيدند. و ايـن آيـه كـه مـعـنـايـش روشـن اسـت مـضـمـون آيـه قـبـلى راتعليل مى كند.
افـلم يـسـيـروا فـى الارض فـيـنـظـروا كـيـف كـان عـاقـبـه الذيـن من قبلهم دمر اللّه عليهم وللكافرين امثالها
|
كلمه (دمر) ماضى از مصدر (تدمير) است كه به معناى هلاك كردن است . مى گويند (دمره اللّه ) يعنى خدا او را هلاك كرد، و يا (دمر اللّه عليه ) يعنى خدا هرچـه او داشـت بـر سرش خراب كرد، حتى خودش و خانواده و خانه و ملكش را. و بنابراين ،عـبـارت (دمـر عليه ) به طورى كه ديگران هم گفته اند بليغ تر از عبارت (دمر)است . و ضمير در (امثالها) به كلمه (عاقبت ) و يا عقوبتى كه از مفاد كلام استفاده مىشود برمى گردد. و مـراد از (كـافرين ) كفار عهد رسول خدا هستند، و معناى آيه اين است كه : اى محمد آنهاكـه بـه تـو كـفـر مـى ورزنـد امـثـال ايـن عـقـوبـت هـا و يـا عـاقـبـت هـا را دارند. و اگر بهامـثـال آنـهـا تـهـديـد كـرده ، بـا ايـنـكـه اگـر عـقـوبـتـىنـازل شـود يـكـى اسـت و مـثـل اسـت نه امثال ، براى اين بوده كه كفار در معرض عقوبتهاىبـسـيـارى هـسـتـند، - دنيوى و اخروى - هر چند كه براى نابودى آنان به بيش از يكىنـيازى نيست . ممكن هم هست مراد از (كافرين ) مطلق كفار باشد و جمله مورد بحث از بابتاءسيس قاعده باشد.
ذلك بان اللّه مولى الذين امنوا و ان الكافرين لا مولى لهم
|
كلمه (ذلك ) اشاره به مطالب قبل يعنى نصرت مؤ منين و هلاكت و سوء عاقبت كفار است .و نـبـايـد بـه ايـن سـخـن گوش داد كه بعضى گفته اند اشاره است به ثبوت عاقبت و ياعـقـوبـت امـت هـاى گـذشـتـه بـراى كـفـار ايـن زمـان . و نـه بـه ايـنقـول كـه گـفته اند تنها اشاره است به نصرت مؤ منين . براى اينكه آيه شريفه متعرضحال مؤ منين و كفار هر دو است . و كـلمه (مولى )، گويا مصدر ميمى باشد و معناى وصفى از آن اراده شده باشد كه درنـتـيـجه به معناى (ولى ) مى شود، چون مولى بر مالك برده اطلاق مى شود، زيرا درامـور بـرده ولايـت دارد، و بـر نـاصـر هـم اطـلاق مـى شـود، چـون در امـور مـنـصـوردخل و تصرف مى كند، و به آن امور قوت و جان مى دهد. و خداى سبحان هم از اين جهت مولىاسـت كه مالك بندگان و امور آنان در صراط تكوين است و هم مدبر آن امور است و هر جوربـخـواهـد تـدبـيـر مـى كند، مى فرمايد: (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ) و نيز مىفـرمـايـد: (و ردوا الى اللّه مـوليـهـم الحق ) و هم از اين جهت كه مدبر امور بندگان درصـراط سـعـادت است ، ايشان را به سوى سعادتشان و به سوى بهشت هدايت مى نمايد وبه اعمال صالح موفقشان مى كند و بر دشمنان ياريشان مى دهد. تـــوضــيـح ايـنكه در تعليل نصرت مؤ منين و هلاكت كفار فرمود: خدا مولاى مؤ منان استوكافران مولايى ندارند مـولويـت بـه مـعـنـاى دومـى مـخـتص به مؤ منين است ، چون تنها ايشانند كه در راه عبوديت وپيروى خواسته هاى خدا قرار دارند، نه كفار. مؤ منين ، ولى و مولائى دارند كه خداى سبحان است ، همچنان كه فرموده : (ذلك بان اللّهمولى الذين امنوا) و نيز فرموده : (اللّه ولى الذين امنوا) و اما كفار بت ها و يا اربابرا مـولاى خـود گـرفـتـند، در نتيجه همانها مولاى ايشانند، البته مولاى خيالى ، همچنان كهقـرآن بـر اسـاس ايـن خـيـال بـاطـل آنـان ، به نوعى تهكم و تمسخر فرموده : (و الذينكـفـروا اولياءهم الطاغوت ) و بر اساس واقع و حقيقت امر، اين ولايت خيالى را نفى نمودهمـى فـرمايد: (و ان الكافرين لا مولى لهم ) آنگاه ولايت آنها را بطور مطلق ، يعنى همدر تـكـوين و هم در تشريع نفى نموده مى فرمايد: (ام اتخذوا من دونه اولياء فاللّه هوالولى ) و نيز فرموده : (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ). پـس مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : يـارى خـدا از مـؤ مـنـيـن و تـثـبيت اقدام آنان و خذلان كفار واضـلال اعـمـال آنـان و عـقـوبتشان همه به اين علت بود كه خدا مولاى مؤ منين و ولى ايشاناست ، و كفار مولائى كه ياريشان كند و اعمالشان را بسوى هدف هدايت كند و از عقوبت خدانجاتشان دهد ندارند. از آنچه گفتيم ضعف اين نظريه روشن شد كه بعضى گفته اند: كلمه (مولى ) در آيهتـنـهـا بـه معناى ناصر است نه مالك ، چون اگر به معناى مالك هم باشد، با آيه : (وردوا الى اللّه مـوليـهـم الحـق ) مـنـافـات خـواهـد داشـت ، ودليل ضعف آن روشن است .
ان اللّه يـدخـل الذيـن امـنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار و الذين كفروايتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم
|
در ايـن آيـه بـيـن دو طـائفـه مـقايسه شده . و اثر ولايت خدا براى مؤ منين و نيز عدم ولايتشبـراى كـفـار از حـيـث عـاقـبـت و آخـرت بـيـان شـده اسـت ، مـى فـرمـايـد مـؤ مـنـيـنداخل بهشت شده ، كفار مقيم در آتش خواهند گشت . و در ايـن كـلام به منشاء آثارى كه ذكر كرده بود اشاره فرموده ؛ چون هر يك از دو طائفهرا بـه بـيـانى كه مناسب حالش باشد توصيف كرده . در اشاره به صفت مؤ منين فرموده :(الذيـن امـنـوا و عملوا الصالحات ) و در وصف كفار فرموده : (يتمتعون و ياءكلون كماتـاكـل الانـعام ) و با اين دو وصف متقابل هم فهمانده مؤ منين در زندگى دنيايى خود رشدمـى يـابـند، و چون به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، هر چه مى كنند درست و حقاسـت ، پـس راه رشـد را طـى كـرده ، بـه وظـائف انـسـانـيـتعمل كرده اند. و اما كفار عنايتى به اين كه به حق برسند ندارند و دلهايشان هيچ اعتنايىبه وظائف انسانيت ندارد، بلكه تمام همشان شكم و شهوتشان است و سرگرم لذت گيرىاز زنـدگـى دنـياى كوتاه مدت اند و مانند چارپايان مى خورند و غير از اين آرزو و هدفىندارند. پـس ايـن مـؤ مـنـيـن در تـحـت ولايـت خـدا هـسـتند، چون راهى را پيش گرفته اند كه خدايشانخـواسـتـه و بـه سـوى آن هـدايـتـشـان كـرده ، و بـه هـمـيـن جـهـت در آخـرتداخـل بهشتى مى شوند كه از دامنه آن نهرها جارى است . و اما آن دسته ديگر - يعنى كفار- هـيـچ وليـى نـدارنـد و بـه خودشان واگذار شده اند و به همين جهت جايگاه و منزلشانآتش است . و اگـر خـداى تـعـالى داخـل شـدن مـؤ مـنـيـن در بـهـشـت را بـه خـود نـسـبـت داده ، امـامـنـزل كـردن كـفـار در آتـش را به خود نسبت نداده ، براى اين است كه حق ولايت مذكور چنيناقـتـضـاء مـى كرده . آرى خداى تعالى عنايت خاصى به اولياء خود دارد. اما آنهايى كه ازتحت ولايت او بيرون شده اند كارى به كارشان ندارد، در هر وادى هلاك مى شوند بشوند.
و كاين من قريه هى اشد قوه من قريتك التى اخرجتك اهلكناهم فلا ناصر لهم
|
مـراد از (قـريه ) اهل قريه است ، چون مى فرمايد (ايشان را هلاك كرديم ) و مراد ازقريه اى كه پيغمبر را بيرون كرد مكه است . ايـن آيـه شـريـفـه قـلب رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) را تـقـويـت واهـل مـكـه را تـهـديـد و تحقير مى كند، مى فرمايد خداى تعالى قريه هاى بسيارى را هلاككـرده كـه مـردمـش بـسـيـار از مـردم مـكـه نـيـرومـنـدتـر بـودنـد، بـا ايـنحال ياورى پيدا نشد كه ياريشان كند.
افمن كان على بينه من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهواءهم
|
سـياقى كه گفتيم حال مؤ منين را با حال كفار مقايسه مى كند، دلالت دارد بر اينكه مراد ازآنهايى كه بيّنه اى از پروردگار خود دارند، مؤ منين هستند. پس مراد از اينكه بر بينه اىاز پروردگار خود هستند، اين است كه دليلى روشن از پروردگار خود دارند كه عقائدشانرا يـقـيـنـى كـرده ، و آن عـبـارت اسـت از حجت برهانى . پس مؤ منين همواره پيرو حجت قطعىهـسـتـنـد، حـجـتـى كـه راه و روش صـحـيـح را بـراى انسان بيان مى كند، انسانى كه بايدعقل را به كار بسته و حق را پيروى كند.
و امـا آنـهـا كـه كـافـر شـدنـد، دلداده اعـمـال زشـت خـود شـدنـد، چـون شـيـطـان آناعـمـال را در نظرشان جلوه داده و دلهايشان را ربوده . و چقدر فرق است بين آنان و بين مؤمنين .
مثل الجنه التى وعد المتقون ...
|
در اين جمله بين دو فريق از نظر مال كارشان فرق گذاشته و در حقيقت همان بيان گذشته(ان اللّه يـدخـل الذيـن امـنـوا...) را تـوضـيـح مـى دهـد. پـس در حقيقت اين آيه توضيح وتفصيل آن آيه است . (مثل الجنه التى وعد المتقون ) - كلمه (مثل ) بطورى كه گفته اند به معناى صفتاست ، يعنى صفت بهشتى كه خدا به متقين وعده داده كه در آن داخلشان كند چنين و چنان است .و چـه بـسا از مفسرين كلمه مذكور را حمل بر همان معناى معروفش كرده و از آن استفاده كردهاند كه بهشت رفيع تر و درجه اش اعلاى از آن است كه بتوان با زبان و توصيف برايشحـد مـعـيـن كـرد. و لفـظ، تـنـهـا مـى تـوانـد بـا آوردنمـثـل ، ذهـن را بـه نوعى به آن نزديك كند، همچنان كه آيه (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم منقره اعين )، به اين معنا اشاره كرده است . 0 در آيـه مـورد بـحـث عـبـارت (آنـهـا كـه ايـمـان آورده واعـمـال صـالح كـردنـد) كـه در آيـه قـبـلى بـود، بـه عـبـارت (مـتـقـون )تـبـديـل شـده ، تـبـديـل لازم از مـلزوم ، چـون تـقـوى و پـرهـيـز از خـدا مـسـتـلزم ايـمـان واعمال صالح است . وصف بهشتى كه متقين بدان وعده داده شده اند 351 (فـيـهـا انـهـار مـن ماء غير آسن ) - يعنى آبى كه با زياد ماندنش بو و طعم خود را ازدسـت نـمـى دهـد. (و انـهار من لبن لم يتغير طعمه ) نهرهايى از شير كه مانند شير دنياطـعـمـش تـغـيـيـر نمى كند. (و انهار من خمر لذه للشاربين ) يعنى نهرهايى از خمر كهبراى نوشندگان لذت بخش است . و كلمه (لذه ) يا صفت مشبهه مؤ نث و وصف خمر استو يـا مـصـدرى است كه به وسيله آن ، خمر با مبالغه توصيف شده است و يا مضافى از آندر تـقـديـر اسـت ، كـه تـقـديـر آن (مـن خـمـر ذات لذه ) مـى بـاشـد. (و انـهـار مـنعـسـل مـصـفـى )، يـعـنـى عسل خالص و بدون موم و لرد و خاشاك و ساير چيزهايى كه درعـسـل دنـيـا هـسـت و آن را فـاسـد و مـعـيـوب مـى كـنـد، (و لهـم فـيـهـا مـنكل الثمرات ) در اين جمله مطلب را عموميت مى دهد. (و مـغفره من ربهم ) - آمرزشى كه تمامى گناهان و بديها را محو مى كند و ديگر عيشآنـهـا بـه هـيـچ كـدورتـى مـكـدر و بـه هيچ نقصى منقص نيست . و در تعبير از خدا به كلمه(ربـهـم ) اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه رحـمـت خـدا و راءفت الهيه اش سراپاى آنان را فراگرفته . (كـمـن هـو خالد فى النار) - در اين جمله يكى از دو طرف قياس حذف شده ، تقديرشايـن اسـت كـه : آيـا كـسـى كـه داخـل چـنـيـن بـهـشـتـى مـى شـود،مثل كسى است كه او جاودانه در آتش است . و نوشيدنى شان آبى است بسيار بسيار داغ كهروده هـايـشـان را تـكـه تـكـه مـى كـنـد و انـدرونـشـان را بـعـد از نـوشيدن مى سوزاند؟ ونـوشـيـدنـشـان هـم بـه كـراهـت و جبر است ، همچنان كه فرموده : (و سقوا ماء حميما فقطعامـعـاءهـم ). بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (كمن هو خالد...) بيانى است براى جملهقبلى كه مى فرمود: (كمن زين ...) ولى اين نظريه درست نيست . بحث روايتى (چـــنـــد روايـــت در ذيـــل آيـــه : (ذلك بـــانـــهـــم كـــرهـــوامـاانزل الله ) و بعضى آيات گذشته ديگر) در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه ذلك (بـانـهـم كـرهـوا مـاانزل اللّه ) مـى گـويـد: امـام ابـى جـعـفـر فـرمـود: يـعـنـى از آنچه كه خدا در حق على (عليه السلام )نازل كرده كراهت دارند. و نـيـز در هـمـان تـفـسـيـر اسـت كـه در ذيـل جـمـله (كـمـن زيـن له سـوء عـمله ) از بعضىنـقـل كرده كه گفته اند: منظور منافقين هستند. و اين مطلب از امام ابى جعفر (عليه السلام )روايت شده . مؤ لف : احتمال دارد هر دو روايت از باب تطبيق مصداق بر كلى باشد. و در تـفسير قمى در ذيل جمله (كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعاءهم )گـفـتـه : كسى كه در چنين بهشتى قرار دارد، مثل كسى نيست كه در چنين آتشى هست ، همچنانكه دشمن خدا مثل ولى خدا نيست . آيات 23 - 16 سوره محمد
و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع اليـك حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اوتـوا العـلم مـا ذاقال انفا اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم و اتبعوا اهواءهم (16) و الذين اهتدوا زادهم هدىو اتـئهم تقوئهم (17) فهل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته فقد جاء اشراطها فانىلهـم اذا جـاءتـهم ذكرئهم (18) فاعلم انه لا اله الا اللّه و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤمـنـات و اللّه يـعـلم مـتـقـلبـكـم و مـثـوئكـم (19) و يقول الذين امنوا لو لا نزلت سوره فاذاانزلت سوره محكمه و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظرالمـغـشـى عـليـه مـن المـوت فـاولى لهـم (20) طـاعـه وقـول مـعـروف فـاذا عـزم الامـر فـلو صـدقـوا اللّه لكـان خـيـرا لهـم (21)فـهـل عـسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم (22) اولئك الذين لعنهماللّه فاصمهم و اعمى ابصارهم (23) افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها (24) انالذيـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـانسـول لهـم و امـلى لهـم (25) ذلك بـانـهـم قـالوا للذيـن كـرهـوا مـانـزل اللّه سـنطيعكم فى بعض الامر و اللّه يعلم اسرارهم (26) فكيف اذا توفتهم الملئكهيـضـربـون وجـوهـهـم و ادبـارهم (27) ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط اللّه و كرهوا رضوانهفـاحبط اعمالهم (28) ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج اللّه اضغانهم (29) ولو نـشـاء لا ريـنـاكـهـم فـلعـرفـتـهـم بـسـيـمـاهـم و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـنالقـول و اللّه يـعـلم اعـمـالكـم (30) و لنـبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين ونـبـلوا اخـبـاركـم (31) ان الذيـن كـفـروا و صـدوا عـنسـبـيـل الله و شـاقـوا الرسـول مـن بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا الله شيئا و سيحبطاعمالهم (32).
|
ترجمه آيات و بـعـضـى از آن كـفار به تلاوت قرآنت گوش مى دهند ولى همين كه بيرون مى شوند ازآنـانـكـه خـداونـد آگـاهـيـشـان داده مـى پـرسـنـد هـمـيـن چـنـد لحـظـهقـبـل چـه گـفـت ؟ ايـنـان كـسـانـى هـسـتند كه خدا بر دلهايشان مهر نهاده و در نتيجه هواهاىنفسانى خود را پيروى مى كنند (16). و كـسـانـى را كـه راه يـافـتـه انـد هـدايـتـشـان را بـيـشـتـر مـى كـنـد و ازمراحل تقوى آنچه را كه اهليت آن را دارند به ايشان مى دهد (17). آيا اين كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهانى بيايد آن وقت ايمان آورند اينك علامت هاى آن آمده، ايمان بياورند و اما خود قيامت اگر بيايد ديگر كجا مى توانند به خود آيند و از تذكرخود بهره مند شوند (18). پـس بـدان كـه هيچ معبودى جز او نيست و براى گناه خود و مؤ منين و مؤ منات استغفار كن كهخدا به سكونت و انتقال شما آگاه است (19). و آنـهـايـى كـه ايـمـان آوردنـد مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى جـديـدنـازل نـمـى شـود ولى هـمـيـن كـه سـوره اى مـحـكـم نـازل شـد و در آن دسـتـورقتال آمد، آنهايى كه در دل بيمارى دارند آنچنان به تو نگاه مى كنند و خيره مى شوند كهمحتضر دم مرگ به اطرافيان خود خيره مى شود و بايد هم چنين نظر كنند (20). (چـون دروغ مـى گفتند كه ما ايمان آورديم ) و گر نه معناى اينكه گفتند سمعا و طاعتا كهدر جـاى خـود سـخـنـى درست بود اين بود كه بر ما اعتماد كنند و وقتى فرمانى (از ناحيهخدا) داده مى شود خدا را تصديق كنند كه اگر چنين مى كردند برايشان بهتر بود (21). بـايد به ايشان گفت اگر تصديق نكنيد انتظار جز اين از شما نمى رود كه در زمين فسادراه انداخته رحم خود را قطع كنيد (22). اينان كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده و كر و كورشان ساخته است (23). چـرا در قـرآن تـدبـر نـمـى كـنـنـد، آيـا بـر دلهـايـشـانقفل زده شده است ؟ (24). كـسـانـى كـه بـعـد از روشـن شـدن راه هـدايت به كفر قبلى خود برمى گردند شيطان اينعمل زشت را در نظرشان زينت داده و به آمالى كاذب آرزومندشان كرده است (25). و ايـن را بـدان جهت گفتيم كه اين بيماردلان به كفارى كه از آيات خدا كراهت دارند گفتند:ما در پاره اى امور شما را اطاعت خواهيم كرد و خدا بر اسرار نهانشان آگاه است (26). چـطـور اسـت حـالشان وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مىكوبند (27). و براى اين مى كوبند كه همواره دنبال چيزى هستند كه خدا را به خشم مى آورد و از هر چهمايه خشنودى خدا است كراهت دارند، خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و اجر كرد (28). بلكه اين بيماردلان پنداشته اند كه خدا كينه هاى درونى شان را بيرون نمى كند (29). و مـا اگـر بـخـواهيم تك تك آنان را به تو نشان مى دهيم ولى تو خودت ايشان را هم بهعـلامـت هـايـشـان خـواهـى شـنـاخـت و هـم بـه لحـن سـخـنـانـشـان مـى شـنـاسـى و خـدا ازاعمال شما اطلاع دارد (30). و ما به طور قطع همه شما را مى آزماييم تا معلوم كنيم مجاهدين و خويشتن داران چه كسانىهستند و اعمالتان خبر دهد كه در باطن چه داريد (31). بـه درسـتـى كـسـانـى كـه كـافـر شـدنـد و از راه خـدا جـلوگـيـرى نـمـوده بـارسـول دشـمـنى ورزيدند با اينكه هدايت برايشان روشن گرديد، هرگز ضررى به خدانمى زنند و به زودى اعمالشان بى نتيجه و بى اجر مى شود (32 ). بيان آيات سـيـاق ايـن آيـات طـبـق سـيـاق آيـات قـبـلى جـريـان يـافـتـه و در آن مـتـعـرضحال كسانى شده كه منافق و بيمار دلند، و بعد از ايمان به كفر برمى گردند. (و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع اليـك حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اوتـوا العـلم مـا ذاقال انفا...) كـلمه (آنفا) اسم فاعل است كه بنا بر ظرفيت منصوب شده . ممكن هم هست نصب آن از اينجـهـت بـاشـد كـه مـفـعـول فـيـه قـرار گـرفـتـه و مـعـنـاى آن (لحـظـه اىقـبـل از ايـن لحـظـه ) اسـت . بـعـضـى گـفته اند: معناى (آنفا) همين ساعت است . به هرحال اين كلمه از واژه (انف بينى ) گرفته شده . و ضـمـيـر در جـمـله (و مـنـهـم مـن يـسـتمع اليك ) به كفار برمى گردد. و مراد از گوشدادنـشـان بـه رسـول خـدا گـوش دادن بـه قـرآن خـواندن آن جناب و بياناتى است كه دراصول معارف و احكام دين داشته . (حـتـى اذا خرجوا من عندك ) - ضمير در (خرجوا) به كلمه (من كسى كه ) بر مىگـردد و اگـر آن را جمع آورده ، به اعتبار معناى آن است ، همچنان كه اگر (يستمع ) رامـفـرد آورده بـه اعـتـبـار لفـظ آن اسـت . و اسـتـفـهـام در جـمـله (مـا ذاقال انفا) به قول بعضى براى به دست آوردن حقيقت مطلب است ، چون آنها غرق در كبرو غرور و پيروى هواهاى خود بودند و اين هواها نمى گذاشت سخن حق را بفهمند، همچنان كهدر جـاى ديـگـر فرموده : (فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا). بعضى هم گفتهانـد: اسـتـفهام به منظور استهزاء است . بعضى گفته اند: براى تحقير است ، تو گويىسخن حق در نظرشان پر از اباطيل بوده و اصلا معناى درستى نداشته . و براى هر يك ازاين سه قول وجهى است . (اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم ) - اين جمله در مقام معرفى كفار است ، و جمله (واتـبـعـوا اهـواءهـم ) تـعـريـفـى ديـگـر و بـه مـنـزله عـطـف تـفـسـيـر اسـت بـراى تـعـريفاول و از آن بر مى آيد كه در حقيقت معناى پيروى هواها، امارت و فرماندهى طبع بر قلب وعـقـل اسـت ، پـس قلبى كه محكوم طبع نبوده و بر طهارت فطرى و اصلى خود باقى ماندهباشد، در فهم معارف دينى و حقائق الهى درنگى ندارد. اثر متفاوت استماع قرآن در كفار مهر بر دل خورده و در مؤ منان هدايت يافته
و الذين اهتدوا زادهم هدى و اتيهم تقويهم
|
مقابله اى كه بين اين آيه و آيه قبلى به چشم مى خورد، اين نكته را مى فهماند كه مراد از(اهـتداء) معنايى است مقابل ضلالتى كه طبع در قلب ايجاد مى كند. پس اهتداء عبارتستاز تـسـليـم شـدن و پـيـروى كردن هر حقى كه فطرت سالم به سوى آن هدايت مى كند، وزيـادى هـدايـت در جمله (و هدايتشان را زياد كرد) عبارت است از اينكه خداى سبحان درجهايـمـان او را بـالا بـبرد. در سابق هم گفتيم كه ايمان و هدايت مراتب مختلفى دارد و مراد از(تـقـوى ) مـعـنـايـى اسـت مـقـابـل پيروى هواها، كه به صورت پرهيز از محارم الهى واجتناب از ارتكاب گناهان جلوه مى كند. بـا ايـن بـيـان روشـن شـد كـه زيـاد شـدن هـدايـت مـربـوط بـهتـكـمـيـل در نـاحـيـه عـلم اسـت ، و دادن تـقـوى مـربـوط بـه نـاحـيـهعـمـل اسـت . و نـيـز بـا مـقـابـله مـذكور روشن مى شود كه اثر طبع بر دلها نتيجه نداشتنكـمـال عـلم و پـيـروى هـواى نـفـس ، و نـتـيـجـه فـقـدانعـمـل صـالح و مـحـرومـيـت از آن اسـت . و اين با بيان گذشته ما كه گفتيم جمله (و اتبعوااهوائهم ) به منزله عطف تفسيرى است براى جمله (طبع اللّه ...) منافاتى ندارد.
فهلينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته فقد جاء اشراطها...
|
(نـظـر) كـه مـصدر (ينظرون ) است به معناى انتظار است . و كلمه (اشراط) جمعشـرط بـه مـعـنـاى عـلامـت اسـت . و اصـل در مـعـناى شرط همان توقف است ، چيزى كه هست ازآنـجـايـى كـه وجـود شـرط عـلامـت وجـود مـشـروط اسـت ، كـلمه مزبور را در معناى علامت نيزاستعمال مى كنند، مقصود از اشراط (علامات ) قيامت و اينكه فرمود: علامتهاى قيامت آمده است پس (اشراط قيامت ) به معناى علامتهاى آنست . و چـون سـياق آيه سياق تهكم است ، بايد گفت كاءنه مردم در موقفى ايستاده اند كه يا ازحـق پيروى مى كنند و عاقبت به خير مى گردند، و يا منتظر قيامت هستند و به هيچ وظيفه اىعمل نمى كنند تا اين كه مشرف بر آن مى شوند آنگاه يقين به وقوعش پيدا نموده و متذكرمى شوند و ايمان آورده پيرو حق مى گردند. اما امروز گوششان بدهكار پيروى حق نيست وبـا هـيـچ محبت و موعظه و يا عبرتى خاضع نمى شوند. اما تذكرى كه بعد از وقوع قيامتبرايشان دست مى دهد، هيچ سودى به حالشان ندارد، چون قيامت بدون اطلاع قبلى مى آيد.وقـتـى عـلامـت هـاى آن پـيـدا مـى شـود ديـگـر مـهـلتـشـان نـمـى دهـد كـه بـهدنـبـال آن تـذكـر و خـضـوع و ايـمـان ، دسـت بـه عـمـلى صـالح زنـند تا تذكرشان مايهسـعـادتـشـان شـود. و وقـتـى قـيـامـت بـرپـا شـود ديـگـر وقـتعـمـل بـاقـى نـمـانـده ، چـون آن روز، روز جـزاء اسـت ، نـه روزعـمـل ، هـمـچـنـان كـه قـرآن فـرمـوده : (يـومـئذ يـتـذكـر الانـسـان و انـى له الذكـرىيقول يا ليتنى قدمت لحياتى ). علاوه بر اين ، اشراط و علامتهاى قيامت آمده و محقق شده . و شايد مراد از علامتهاى آن ، خلقتانـسـان و دو نـوع بـودن آن - نوعى صلحاء و نوعى مفسدين ، نوعى متقيان و نوعى فجار- بـاشد كه خود همين ، قيامتى مى خواهد تا بين اين دو نوع جدايى بيندازد. يكى هم مرگاسـت كـه آن نـيـز از اشراط وقوع قيامت است . بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اينكهفـرمـوده علامتهاى قيامت آمده ظهور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است كه آخرينانـبـيـاء اسـت و در عـهـد او، شـق القـمـر كـه يـكـى از عـلامـتها است صورت گرفت ، و يكىنزول قرآن است كه آخرين كتب آسمانى است . ايـن آن مـعـنايى است كه تدبر در آيه به دست مى دهد و به طورى كه ملاحظه مى كنيد درعين اينكه جنبه اتمام حجت دارد حجتى برهانى نيز هست . و بنابر اين ، كلمه (بغته ) حال از آمدن قيامت است كه آن را به منظور بيان واقع آورد،تا جمله (فانى لهم اذا جاءتهم ذكريهم ) را بر آن متفرع كند و از آن نتيجه بگيرد، نهاينكه قيد انتظار باشد تا معنا چنين شود: (كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهان بيايد). وبه خاطر دفع همين توهم بود كه فرمود: (الا الساعه ان تاتيهم بغته ) و گر نه مىفرمود: (هل ينظرون الا ان تاتيهم الساعه بغته ). (فـانـى لهـم اذا جـاءتـهـم ذكـريـهـم ) - كـلمـه (انـى ) خـبـرى اسـت كـهقـبل از مبتداء آمده و كلمه (ذكريهم ) مبتدائى است كه مؤ خر آمده . و جمله (اذا جاءتهم )جـمله اى است معترضه كه بين مبتداء و خبر فاصله شده . و معناى جمله اين است كه : چگونهمـى تـوانـنـد متذكر شوند بعد از آمدن قيامت ؟ يعنى چگونه از تذكر خود در آن روز انتفاعمى برند، روزى كه عمل سودى ندارد و فقط روز جزاء است .
|
|
|
|
|
|
|
|