|
|
|
|
|
|
مـــعـــنـــا و وجـــه اينكه در قيامت اغناء و نصرت نخواهد بود و مقصود از استثناء (الا منرحمالله ...) و آيـه شريفه نخست اين معنا را نفى مى كند كه در آن روز كسى به درد كس ديگر بخورد.و در ثـانى خبر مى دهد از اينكه در آن روز كفار يارى نخواهند شد. و فرق بين اين دو معناايـن اسـت كـه بـه درد خـوردن و اغـنـاء (بـى نياز كردن ) در امورى است كه بى نياز كنندهخودش به تنهايى و مستقلا آن امر را عهده دار شود، و براى ديگرى و عوض او انجامش دهد،و ديـگـرى هـيـچ دخـالتـى در آن كـار نـداشـتـه بـاشـد، ولى نـصـرت در جـائىاسـتـعـمـال مـى شـود كـه هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور، چيزى كه هست دخالتمـنـصـور بـه تـنـهـايـى بـراى انـجـام آن كـار كـافـى نـبـاشـد، و بـا نـصـرت نـاصـرتكميل گردد. وجه اينكه هم اغناء را نفى مى كند و هم نصرت را، اين است كه اينگونه كمك ها همه در دنيامـؤ ثـر واقـع مـى شوند، و اسباب پيشرفت كار به شمار مى آيد، و روز قيامت روزى استكـه تمامى سبب هاى دنيوى از كار مى افتد، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده :(و تقطعت بهم الاسباب ) و نيز فرموده : (فزيلنا بينهم ).
الا من رحم اللّه انه هو العزيز الرّحيم
|
ايـن اسـتـثـنـاء از ضـمـيـر جمع در (لا ينصرون ) است ، يعنى از بين همه مردم كه گفتيميارى نمى شوند، تنها كسانى استثناء شده اند كه مورد ترحم خدا واقع شده باشند. پسمـى تـوان گـفـت : ايـن آيـه شـريـفـه يـكـى از ادله شـفـاعـت در قـيـامـت اسـت كـهتفصيل كيفيت دلالتش در بحث شفاعت در جلد اول اين كتاب گذشت . البـتـه ايـن در صـورتـى اسـت كـه ضـمير در (لا ينصرون ) به عموم مردم برگردد،همچنان كه ظاهرش هم همين است ، و اما اگر تنها به كفار برگردد - آن چنان كه بعضىاحـتـمالش را داده اند - آن وقت استثناء مذكور منقطع و بدون مستثنامنه خواهد بود، و معنايشايـن مـى شـود كـه : كفار يارى نمى شوند، و ليكن كسى كه مورد رحمت خداى تعالى قرارگـيرد كه همان متقيانند، يارى مى شوند، چون آنان بى نيازند از مولائى كه به دردشانبخورد، و از ناصرى كه ياريشان دهد. و امـا ايـن احـتـمـال كـه بـعـضـى داده انـد كـه اسـتـثـنـاءمـتـصـل اسـت و مـسـتـثـنـا منه لفظ مولى باشد، فسادش از بيان گذشته ما روشن گرديد،براى اينكه در معناى كلمه اغناء گفتيم كه در مواردى تحقق مى يابد كه دست خود انسان ازتـمـامـى سـبـبـهـاى نـجـات قـطـع شـده بـاشـد، و آن وقت ديگرى آدمى را نجات دهد. در اينحـال اسـت كـه مـى گـويـيم : فلانى بى نياز از ما شد، و كسى كه مولائى ندارد كه بىنـيـاز از او بـاشـد ديـگر استثناء پذير نيست ، و كسى كه به حكم (و لا هم ينصرون )نـاصـرى نـدارد نـيـز اسـتثناء پذير نيست ، چون گفتيم كه نصرت عبارت است از ضميمهشدن عاملى از خارج به عاملى از ناحيه خود انسان ، تا كارى از پيش برده شود. و در آيهمـورد بـحـث كـسـى مـمـكـن اسـت يـارى شـود و شـفـيـع آدمـى گـردد كه از ناحيه خود آدمى همعـامل نجاتى - كه عبارت است از دين پسنديده - وجود داشته باشد كه بيان مفصلش دربحث شفاعت گذشت . بله اين احتمال را مى توان با مضمون روايت شحام كه به زودى خواهدآمد توجيه نمود. (انه هو العزيز الرّحيم ) - يعنى او غالبى است كه هرگز مغلوب چيزى نمى شود، وچـيـزى نـيـسـت كـه بـر او غـالب آيـد تـا بـتـوانـد از عـذاب هـر كـس كـه بخواهد عذاب كندجلوگيرش شود، و يا از افاضه خير بر كسى كه بخواهد بر او ترحم كند و به او خيربرساند، مانع آيد. اين نكته هم از نظر خواننده پوشيده نيست كه بين اين دو اسم از اسماءخـداى تـعـالى تـنـاسـبـى با مضامين آيات وجود دارد كه شايد در نامهاى ديگر، آن تناسبنباشد.
ان شجره الزقوم طعام الاثيم
|
در سـابـق در تـفـسـيـر سـوره صـافـات در معناى (شجره زقوم ) سخن رفت . و اما كلمه(اثـيـم ) به معناى كسى است كه در اثر تكرار يك گناه و يا گناهان بسيار روحيه اىعـصـيـانـگـر و گـنـاه دوسـت پـيـدا كـرده بـاشـد، و ايـن آيـه تـا هـشـت آيـه بـعـدشحال اهل آتش را بيان مى كند.
كالمهل يغلى فى البطون كغلى الحميم
|
كلمه (مهل ) به معناى مذاب مس ، قلع و ديگر فلزات مى باشد. و كلمه (غلى ) و كلمه(غليان ) هر دو به معناى جوشيدن است . و كلمه (حميم ) به معناى آب بسيار داغ استو كـلمـه (كـالمـهل ) خبر دوم براى (ان ) است ، همچنان كه جمله (طعام الاثيم ) خبراول آن است . و جمله (يغلى فى البطون كغلى الحميم ) خبر سوم آن است ، و معناى آيهروشـن مـى بـاشـد، (مـى فـرمـايـد: شـجـره زقـوم سـه خـصـيـصـه دارد،اول اينكه طعام گناه دوستان است ، و دوم اينكه چون سرب و يا مس مذاب است ، و سوم اينكهدر درون شكمها چون آب جوش غليان مى كند).
خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم
|
كـلمـه (اعـتـلوا) جـمع امر حاضر از مصدر (عتل ) است ، كه به معناى كشيدن به عنف وبـه زور اسـت ، و (سـواء الجـحـيم ) به معناى وسط دوزخ است . و خطاب (بگيريد اورا) بـه مـلائكـه اى اسـت كه موكل بر آتشند. و معناى آيه اين است كه : ما به ملائكه مىگـويـيـم ايـن گـنه پيشه را بگيريد، و به عنف به سوى وسط دوزخ بكشيد، تا آتش ازهـمـه جـهـات بـر او احـاطـه يـابد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و ان جهنم لمحيطهبالكافرين ).
ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحميم
|
گـويـا مـراد از (عـذاب ) وسـيله عذاب است ، و اضافه (عذاب ) به كلمه (حميم )اضـافـه بـيـانـيـه اسـت ، و مـعناى آيه اين است كه : سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب وجوشانى كه وسيله عذاب او است بر سرش بريزيد.
ايـن جـمـله خـطـابـى اسـت بـه گـنـاه پـيـشـه اى كـه درحـال چـشـيـدن عـذاب هـاى پى در پى است . و اگر او را عزيز و كريم خواند، با اينكه درنـهـايـت ذلت و پـسـتى و ملامت است در حقيقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شديدترگـردد. چـون ايـنـگـونـه افـراد در دنـيـا بـراى خـود عـزت و كـرامـتـىقائل هستند و به هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت و كرامت موهوم دست بردارند، همچنان كهاز آيه (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) كه حكايتگفتار همين گونه مردم است ، اين پندار به خوبى به چشم مى خورد.
كـلمـه (تـمـتـرون ) جـمـع مـضـارع حـاضر از مصدر (امتراء) است كه به معناى شك وترديد است ، و اين آيه شريفه هم تتمه گفتار ملائكه به گناه پيشگان است ، كه در آن ،عـذاب آنـهـا را تـاءكـيـد و خـطاكارى و لغزش آنها در دنيا را اعلام مى دارد، چون در دنيا درچـيـزى شك و ترديد كردند كه امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى كنند، و به همين جهتاز تحمل عذاب تعبير كرد به چشيدن ، چون وقتى بخواهند بگويند درك من نسبت به آن دردو يا آن لذت دركى تام و تمام بود، مى گويند من آن درد را چشيدم ، يا من آن لذت را چشيدم. مـمـكـن هـم هـسـت آيـه شـريـفـه استيناف و كلامى نو از خداى تعالى باشد، كه بعد از ذكرحـال كـفـار در قيامت ايشان را با آن مخاطب مى سازد. و چه بسا جمله (كنتم به تمترون )مـؤ يـد ايـن احـتـمـال بـاشـد، براى اينكه خطاب هاى سابق همه به صورت مفرد بود و درخصوص اين آيه خطاب به صيغه جمع است .
كلمه (مقام ) به معناى محل قيام ، يعنى محل ثبوت و پابرجايى هر چيز است ، و به همينجهت محل اقامت را نيز مقام گفته اند. و كلمه (امين ) صفتى است از (امن ) يعنى نرسيدنمـكروه . و معناى جمله اين است كه : پرهيزكاران - در روز قيامت - در محلى امن از هر مكروهو از مطلق ناملايمات ثابت و مستقر مى باشند. بـا ايـن بيان روشن مى شود كه نسبت دادن (امن ) به (مقام ) و گفتن (مقام امين ) ازبـاب مـجاز در نسبت است ، چون گفتيم امين صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبتداده شده است .
ايـن جـمـله بـيـانـى اسـت بـراى جـمـله (فـى مـقام امين ). و اگر (عيون چشمه ها) را هممـنـزلگـاهـى بـراى اهـل بـهـشـت مـعـرفـى نـمـوده ، بـه اعـتـبـار ايـن اسـت كـهاهـل بـهـشـت در مـجـاورت چـشـمه ها قرار دارند، و نيز بدين جهت است كه چشمه ها هم در همانبـهـشـت هـا واقـعـنـد، و اگـر جـنـات را جـمـع آورده ، بـا ايـنـكـه ظـرف ومـحـل زندگى هر كس يك جنت است ، به اين اعتبار است كه بهشت ها داراى انواعى هستند. و يابراى اين بوده كه براى هر فرد از متقين به تنهايى يك بهشت و يا چند بهشت است .
يلبسون من سندس و استبرق متقابلين
|
كلمه (سندس ) به معناى پارچه نازكى است كه از ابريشم بافته شده باشد، و كلمه(اسـتـبـرق ) پـارچـه ضـخـيـم ابـريـشـمـى اسـت ، و هـر دو كـلمـه دراصل فارسى بوده ، و به زبان عرب داخل شده است . (مـتـقـابـليـن ) - يـعـنـى روبـروى هـمـنـد تـا بـا هـم انـس داشـتـه بـاشـنـد، چـون نزداهل بهشت هيچ ناملايمى نيست ، زيرا فرمود: در مقامى امين قرار دارند.
يـعـنـى بـه هـمـيـن مـنـوال اسـت كـه وصـف كـرديـم ، و مـراد از تـزويـجاهـل بـهـشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند، چون اين تزويج به معناى ازدواجاصطلاحى نيست ، بلكه از زوج به معناى قرين است ، كه معناى اصلى لغوى آن است . و كلمه (حور) جمع حوراء است ، كه به معناى زنى است كه سفيدى چشمش بسيار سفيد، وسـيـاهـى آن نـيز بسيار سياه باشد، و يا به معناى زنى است كه داراى چشمانى سياه چونچشم آهو باشد. و كلمه (عين ) جمع كلمه (عيناء) يعنى درشت چشم است و از ظاهر كلامخـداى تـعـالى بـرمـى آيـد، كـه حـور العـيـن غـيـر زنـان دنـيـايـنـد، كـه آنـان نـيـزداخل بهشت مى شوند.
يدعون فيها بكل فاكهه آمنين
|
يعنى تمام اقسام ميوه ها را مى طلبند، و مى خورند، در حالى كه از ضرر آنها ايمنند. تـوضـيـح مـراد از ايـنـكـه فـرمـود اهـلبـهـشت جز مرگ نخستين مرگى نمى چشند وجواب از اشكالى درباره استثناء (الا الموتهالاولى )
لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقيهم عذاب الجحيم
|
يـعنى غير از مرگ اول ديگر مرگى نمى چشند، و در بهشت خلد به حياتى ابدى كه ديگردستخوش مرگ نمى شود زنده اند. بـعـضـى از مـفـسـريـن در ايـن آيـه اشـكـال كـرده انـد، بـه ايـنـكـه اسـتـثـنـاء مـرگاول از جـمـله در بـهـشـت مـرگـى نـمـى چـشـنـد مـگـر مـرگاول را، چـنـيـن مـى رسـانـد كه در بهشت يك مرگ مى چشند، در حالى كه قطعا خلاف اين معنامنظور است . و بـه بـيـانـى روشـن تـر ايـنـكـه : مـنـظـور از مـرگاول مـسـلمـا مـرگ در دنـيـا اسـت كـه نـسـبـت بـه اهـل بـهـشـت پـيـشـامـد گـذشـتـه اى است ، ومـحـال اسـت كـه انـسـان در آيـنـده اش يـعنى در بهشت متصف و متلبس به چيزى باشد كه درگـذشـتـه واقـع شـده ، و گـذشـتـه اسـت ، و بـا ايـنحـال چـه مـعـنـا دارد كـه در آيه بفرمايد: (در آينده يعنى در بهشت نمى چشند مگر مرگ درگذشته را)؟. البته در اينجا اشكال ديگرى نيز هست كه مفسرين متعرض آن نشده اند، و آن اين است كه درسابق در تفسير آيه : (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) گفتيم كه بين زندگى دنيا وقـيـامـت ، دو بـار مـرگ اتـفـاق مـى افـتـد، يـكـى مـرگ در دنـيـا بـراىانـتـقـال از دنـيـا بـه بـرزخ و يـكـى هـم مـرگ در بـرزخ بـراىانـتـقـال از آن بـه زنـدگـى آخـرت . و ظـاهـرا مـراد از مـرگاول در آيـه مـورد بـحـث ، مـرگ دنـيـا اسـت كـه آدمـى را بـه بـرزخمـنـتـقـل مـى كـنـد، حال اشكال اين است كه بر فرض كه استثناء موته الاولى را به وجهىاصـلاح كـرديـم ، مـرگ دومـى چرا استثناء نشده ؟ و چه فرقى است بين آن دو كه بفرمايدداخـل بـهـشـت نـمـى شـونـد، مـگـر بـعـد از چـشـيـدن مـرگاول ، و حال آنكه بايد بفرمايد مگر بعد از چشيدن دو مرگ . بـعـضـى از مـفـسـريـن از اشـكـالاول پاسخ داده اند به اينكه استثناء (الا الموته الاولى ) استثناء منقطع ، و بى ربطبه ما قبل است ، و معناى (لكن ) را مى دهد، و معناى آيه چنين است كه : (در بهشت مرگىنـمـى چـشـنـد، ليـكـن مـرگ هـمـان بـود كـه در دنـيـا چـشـيـدنـد و از دنـيـا بـه عـالم بـرزخمـنـتـقـل شـدنـد) پـس عـمـوم جـمـله (در بـهـشـت مـرگـى نـمـى چـشـنـد) بـهحال خود باقى است . و بـه فـرضـى هـم كه استثناء منقطع نباشد مى توان كلمه (الا) را به معناى (سواى) و جـمـله : (الا المـوتـه الاولى ) را بـدل از كـلمـه (الموت ) دانست ، آن وقت اصلااسـتـثـنـايـى در بـيـن نـمـى آيـد، و مـعـنـاى آيـه ايـن مـى شـود: (در بـهـشـت سـواى مـرگاول چـيـزى از مـرگ نـمـى چـشـنـد، و امـا مـرگ اول را چـشـيـدنـد، و ديـگـرمحال است همان را بچشند). بعضى ديگر جوابهاى ديگرى داده اند كه قابل اعتناء نيست . و خواننده گرامى خود توجهدارد كـه ايـن دو پـاسـخـى هـم كـه نـقـل كـرديـم ايـناشـكـال را كـه چـرا كـلمـه (اولى ) را بـه مـيان آورد جواب نمى دهد، و ما در تفسير آيهشـريـفـه (ان هـى الا مـوتـتـنـا الاولى وجـوهـى ) در پـاسـخ ايـن سـؤال آورديم . پاسخ از اشكال دوم و امـا از اشـكـال دوم مـمـكـن اسـت هـمـان جـواب دوم ازاشـكـال قبلى را داد، و گفت كه كلمه (الا) به معناى (سواى ) است ، چون گفتيم آدمىداراى دو مـرگ اسـت ، يـكـى مـرگ اول كـه آدمـى را از دنـيـا بـه بـرزخنـقـل مـى دهـد، و دوم مـرگى كه آدمى را از برزخ به آخرت مى برد. و وقتى كلمه (الا)بـه مـعـنـاى (سـواى ) بـاشـد، و مـجـمـوعـا جـمـله (الا المـوتـه الاولى )بدل از كلمه (الموت ) باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود كه غير ازمـرگ اول را - يـعـنـى مـرگ دوم را كه همان مرگ برزخى است - نفى كند، و بفرمايد دربـهـشـت آخـرت اصلا مرگى نيست ؛ نه مرگ اول و دنياى ، براى اينكه آن را چشيدند، و نهغـيـر آن كـه مـرگ بـرزخ بـاشـد. بـا اين بيان علت تقييد موت به (اولى ) روشن مىشود. (و وقـيـهـم عذاب الجحيم ) - كلمه (وقيهم ) مفرد ماضى از مصدر (وقايت ) است ،كـه بـه مـعناى حفظ هر چيز است از اينكه چيز ديگرى آن را اذيت كند و به آن ضرر بزند.پس معناى جمله اين است كه : خداوند ايشان را از عذاب دوزخ حفظ مى كند. در اين آيه شريفهبعد از آنكه مردن را از بهشتيان نفى كرد، و به عبارتى ديگر فرمود كه (بهشتيان بهوسيله مرگ از آن عالم به عالمى ديگر منتقل نمى شوند) اينك در آخر آيه مى فرمايد: ازحـالت تـنـعـم و سـعـادت در بـهـشـت ، بـه حـالت شـقـاوت و عـذاب در جـهـنـم نـيـزمـنـتـقـل نـمـى گـردنـد تـا هـر دو قـسـم انـتـقـال را تـكـمـيـل كـرده بـاشـد، هـمانتقال مكانى را و هم انتقال حالى را.
فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم
|
ايـن جـمـله ، جـمـله اى اسـت حـاليـه از كـرامـت و نـعـمـتـى كه قبلا ذكر شده بود. ممكن هم هستمـفـعـول مـطـلق و يـا مـفـعـول له بـاشـد. در هـر صـورت چـهحـال بـاشـد و چـه مفعول مطلق ، و چه مفعول له اين معنا را افاده مى كند كه آن كرامت و نعمتكه گفته شد فضلى است از ناحيه خدا، نه اينكه بندگان خدا از او چنين چيزى را طلب كاربـاشـنـد، و آنـچـنان مستحق آن باشند كه خدا بر خود لازم و واجب بداند كه آن بهشت را بهعنوان پاداش به ايشان بدهد، براى اينكه خدا مالك است ، مالكى غير مملوك ، و هيچ چيزىو هيچ موجودى مالك حقى كه آن را از خدا طلب كند نيست تا خدا را محكوم به دادن آن حق كند،بلكه داستان نعمت بهشت تنها وعده اى است كه خدا به بندگان صالحش داده ، و اين خود اواسـت كـه فـرمـوده خـدا خـلف وعـده نـمـى كـنـد. و مـا در بـحـث هـاى گـذشـتـه بـحـثمفصل اين معنا را گذرانديم . كـلمـه (فوز) به معناى ظفر يافتن به مقصود است ، و اگر بهشت را پيروزى و فوزىعـظـيـم خـوانـده ، بـديـن جـهـت اسـت كـه آخـريـن سـعـادتـى اسـت كـه آدمـى بـداننائل مى شود.
فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون
|
مـضـمـون ايـن آيـه بـه خـاطـر حـرف (فـاء) كـه دراول آن در آمـده ، نـتـيـجـه و فـرع هـمـه مـطـالب گـذشـتـه - ازاول سوره تا اينجا - مى باشد، و در حقيقت اين مضمون خلاصه و نتيجه گيرى از همه آنمـطـالب اسـت . كـلمـه (يـسـرنـا) صـيـغـه مـتـكـلم مـع الغـيـر، ازفـعـل مـاضـى از مـصـدر (تـيـسـيـر) اسـت ، و (تـيـسـيـر) كـه مـصـدر بـابتفعيل است به معناى آسان كردن است ، و ضمير در (يسرناه ) به كتاب برمى گردد. وخـطـاب در (بلسانك ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، كه لسانشعربى است . مى فرمايد: ما فهم قرآن را با زبان و بيان خود تو كه زبانى عربى است آسان كرديمتـا شـايد ايشان - يعنى قوم تو - متذكر شوند. در نتيجه آيه مورد بحث قريب المعنىبا آيه (انا جعلناه قرانا عربيالعلكم تعقلون ) مى باشد. ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از تـيـسـيـر كـتـاب بـه لسـانرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، ايـن اسـت كـه بـا اينكه آن جناب امى و درسنـاخـوانـده بـود، قـرآن را بـر زبـانـش جـارى سـاخت تا آيت و معجزه اى بر صدق نبوتشباشد. ولى اين معنا از سياق قبلى كه گفتيم خلاصه مطالب سوره است بعيد است .
گويا اين جمله نيز - بخاطر حرف فايى كه با آن ابتداء شده - متفرع بر همان چيزىاسـت كـه آيـه قبلى متفرع بر آن بود. و حاصل معنا چنين است : ما قرآن را به وسيله عربيتآسـان كـرديـم بـه اين اميد كه مردم متذكر شوند، ولى متذكر نشدند، بلكه همچنان در شكخـود سـرگـرم بـازى هـسـتـند، و منتظر عذابى هستند كه براى تكذيب كنندگان مفرى از آننيست ، پس منتظر آن عذاب باش ، همچنان كه خود آنان منتظرش هستند. و ايـنـكـه آنـان را مـنـتظر خوانده ، از باب استهزاء به ايشان است . يكى از حرف هاى بىربـطـى كـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه گفته اند اين است كه : اين آيه نسخ شده ، چون دستورمتباركه با كفار را مى دهد، و آيه جهاد آن را نسخ كرده است . بحث روايتى (رواياتى درباره (تبع )، شفاعت و...) در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه (اهـم خـيـر ام قـوم تـبـع ) مـى گـويـد:سـهل بن ساعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه فرموده : تبعرا ناسزا مگوييد، چون او اسلام آورده بود. مـؤ لف : ايـن مـعـنا در الدر المنثور هم از ابن عباس ، و نيز از ابن عساكر، از عطاء بن ابىرباح ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت شده . و نيز در همان كتاب آمده كه : وليد بن صبيح از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفـرمـود: تـبـع بـه اوس و خـزرج گـفـت شـمـا در ايـن سـرزمـيـنمنزل كنيد تا شايد ظهور اين پيامبر را درك كنيد، من نيز اگر درك كنم به خدمتش درمى آيمو با او خروج مى كنم . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـونـعـيـم - در كـتـابدلائل - از عـبـداللّه بـن سـلام روايـت كـرده كـه گـفـت : تبع از دنيا نرفت تا آنكه نبوترسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را تصديق كرد، چون يهوديان (كه از شام بهمـديـنـه آمده بودند، و بدانجا مهاجرت كرده بودند، تا ظهور آن جناب را درك كنند) جرياننبوت آن جناب را به وى گفته بودند. مـؤ لف : اخـبـار در داستان تبع بسيار زياد است ، و در بعضى از آنها آمده : او اولين كسىبود كه براى كعبه پوششى درست كرد. و در كافى به سند خود از زيد شحام روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) درشـب جـمـعه اى كه در خدمتش به راهى مى رفتيم به من فرمود: امشب شب جمعه است ، قرآنىبـخـوان . مـن ايـن آيـه را خـوانـدم : (ان يـوم الفصل ميقاتهم اجمعين يوم لا يغنى مولى عنمولى شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم اللّه ). حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: بهخدا سوگند استثناء شدگان ماييم كه به درد مردم مى خوريم . مؤ لف : اين روايت به مساءله شفاعت اشاره مى كند و معلوم است كه مستثنا منه را مولاى اولىگرفته است . و در تفسير قمى آمده كه : قرآن سپس فرموده (ان شجره الزقوم طعام الاثيم ) و اين آيهدر بـاره ابـوجـهـل بـن هـشـام نـازل شـده . و امـام در بـاره جـمـله(كـالمـهل ) فرموده : يعنى مس ذوب شده . (يغلى فى البطون كغلى الحميم ) يعنىمانند آيى كه در نهايت درجه جوشش و غليان است . مـؤ لف : از طـرق اهـل سـنـت نيز رواياتى رسيده كه مؤ يد اين معنا است كه آيه شريفه درباره ابوجهل نازل شده است . سوره جاثيه مكى است و سى و هفت آيه دارد سوره جاثيه آيات 13 - 1
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم حـم (1) تـنـزيـل الكـتـاب من اللّه العزيز الحكيم (2) ان فىالسموات و الارض لايات للمؤ منين (3) و فى خلقكم و ما يبث من دابه ايات لقوم يوقنون(4) و اخـتـلاف الليـل و النـهـار و مـا انـزل اللّه مـن السـماء من رزق فاحيا به الارض بعدموتها و تصريف الرياح ايات لقوم يعقلون (5) تلك ايات اللّه نتلوها عليك بالحق فباىحـديث بعد اللّه و اياته يومنون (6) ويل لكل افاك اثيم (7) يسمع ايات اللّه تتلى عليهثـم يـصـر مـستكبرا كان لم يسمعها فبشره بعذاب اليم (8) و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذهاهزوا اولئك لهم عذاب مهين (9) من ورائهم جهنم و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا مندون اللّه اوليـاء و لهـم عذاب عظيم (10) هذا هدى و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب منرجـز اليـم (11) اللّه الذى سـخـر لكـم البـحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا منفـضله و لعلكم تشكرون (12) و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه انفى ذلك لايات لقوم يتفكرون (13)
|
ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . حم (1). اين كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز و حكيم (2). به درستى در آسمانها و زمين آيت ها هست براى مردم با ايمان (3). و نـيـز در خـلقـت خودتان و جنبندگانى كه همواره منتشر مى كند آيت ها هست براى مردمى كهاهل يقين باشند (4). و نـيـز در اخـتـلاف شـب و روز و رزقـى كـه خـدا از آسـمـاننازل مى كند و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كند و همچنين در گرداندن بادهااز ايـن سـو بـه آن سـو آيـت هـا هـسـت بـراى مـردمـى كـهتعقل كنند (5). ايـنـهـا هـمـه آيـات خـدا اسـت كـه بـه حـق بـر تـو تـلاوت مـى كـنـيـم بـا ايـنحال بعد از سخن خدا و آيات او ديگر به چه سخنى ايمان مى آورند (6). واى بر هر كس كه بى پروا دروغ مى گويد و از گناه لذت مى برد (7). آيـات خـدا را مـى شـنـود كـه بـر او تـلاوت مـى شـود بـا ايـنحـال از روى تـكبر بر انكار خود اصرار مى ورزد تو گويى اصلا آن را نشنيده . پس اورا به عذابى دردناك بشارت بده (8). و چون به چيزى از آيات ما اطلاع مى يابد آن را مسخره مى كند اين گونه اشخاص عذابىخوار كننده دارند (9). و در پـشـت سـرشـان جـهـنـم اسـت و آنـچـه از مـال و جـاه دنيا به دست آورده اند پشيزى بهدردشـان نـمى خورد و همچنين هيچ يك از خدايانى كه به جاى اللّه ولى خود گرفته اند وعذابى عظيم دارند (10). ايـن قـرآن هـدايت است و كسانى كه به آيات پروردگارشان كفر ورزيدند از سخت ترينشكنجه ها عذابى دردناك دارند (11). البته همان خدا است كه دريا را براى شما مسخر كرد تا كشتى ها به امر وى در آن به راهافتند و تا از فضل خدا كسب كنيد و تا شايد شكر بگزاريد (12). و آنـچـه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را براى شما مسخر كرد و همه اش از او است ودر اين خود آياتى است براى مردمى كه تفكر كنند (13). بيان آيات غرض و مفاد كلى سوره مباركه جاثيه غـرض ايـن سوره دعوت عموم بشر است به دين توحيد، و پرهيز از عذابى كه از آن انذارمـى كـند. سوره ، نخست با مساءله توحيد آغاز مى شود، و سپس به تشريع شريعت براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و اينكه بر آن جناب و بر عامه بشر لازم است ازآن پـيروى كنند اشاره نموده ، مى فرمايد: چون در پيش روى خود روزى را دارند كه در آنروز بـر طـبـق اعـمـال صـالحـى كـه انـجـام داده انـد از ايـمان و پيروى شريعت ، و بر طبقگناهانى كه كرده اند از اعراض از دين و غيره محاسبه خواهند شد. آنگاه پيشامدهايى را كههر يك از اين دو طايفه در قيامت دارند ذكر مى كند. البته در خلال اين بيانات انذار شديد و تهديد سختى به مستكبرين دارد كه از آيات خدااعـراض مـى كنند. و نيز به كسانى كه هواى نفس خود را معبود خود گرفته اند و خدا آنانرا گـمـراه كرد در عين اينكه به گمراهى خود عالم بودند، هشدار مى دهد. و از لطائفى كهدر اين سوره آمده بيان معناى نوشتن نامه اعمال و استنساخ آن است . ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـكـه نـازل شـده . ولى بعضى از مفسرين آيه(قـل للذيـن امـنـوا...) را از مـكـى بـودن اسـتـثـنـاء كـرده انـد، ولى هـيـچدليل و شاهدى بر گفتار خود ندارند.
حم تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم
|
ظـاهـرا جـمـله (تـنـزيـل الكتاب ) از باب اضافه صفت به موصوف مى باشد. و كلمه(تـنـزيـل ) مـصـدر بـه مـعناى مفعول مى باشد. و جمله (من اللّه ) جار و مجرورى استمتعلق به تنزيل . و تمام اين جمله خبر است براى مبتداى حذف شده ؛ يعنى (هذا). و مـعـنـايـش اين است : اين كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز حكيم . ما در سابق درباره مفردات اين آيه بحث كرديم . وجـــه ايـــنــكـه فـرمود: (ان فى السموات والارض لايات ...) و آنچه حرف (فى)افاده مى كند
ان فى السموات و الارض لايات للمؤ منين
|
كـلمـه (آيـات ) جـمـع (آيـت ) اسـت كـه به معناى علامت و نشانه اى است كه بر وجودچـيزى دلالت كند، و بدان اشاره نمايد. و مراد از اينكه فرمود (در آسمانها و زمين علامتهاهست ) اين است كه اصلا آسمان و زمين آياتى هستند كه بر هستى پديد آورنده خود دلالتمى كنند، نه اينكه آيتها چيز ديگر باشند، و در ظرف آسمانها و زمين قرار داشته باشند. دليـل بـر گـفـتـار مـا ايـن است كه تعبيرات قرآن كريم از اين معنا مختلف است ، گاهى مىفرمايد (فلان چيز آيت است ) و گاهى مى فرمايد (در فلان چيز آيت است ) و گاهىهـم مـى فـرمـايـد (در خـلقـت فـلان چـيـز آيـت است )، مثلا يك جا فرموده : (ان فى خلقالسموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات )، جاى ديگر آيه مورد بحث است ، كهآيـت را در خـود آسمانها و زمين دانسته ، نه در خلقت آنها، و يكجا هم فرموده : (و من آياتهخـلق السـمـوات و الارض ) و نـظـايـر ايـن اخـتـلاف تـعبير بسيار است . و از همين اختلافاسـتـفـاده مـى شود معناى اينكه (در چيزى آيت باشد) اين است كه خود آن چيز آيت باشد،هـمـچـنـان كـه از اخـتـلاف تعبير ديگرى كه در آيات بالا بود، و در يكى مى فرمود: (درآسـمـانـهـا و زمين ) و در ديگرى مى فرمود (در خلقت آسمانها و زمين ) استفاده مى شودكه مراد از خلقت آسمانها و زمين خود آسمانها و زمين است ، نه چيز ديگر. وجـــه ايـنـكـه آسـمـانـها و زمين با اينكه خود آيت هستند در آيه شريفه طرف آيت دانستهشدهاند حـال بـايـد ديـد چـرا آسـمـانـهـا و زمـين را ظرف آيت دانسته ، با اينكه خودش آيت است ؟ درپاسخ مى گوييم : اين بدان عنايت است كه بفهماند جهات وجود آسمانها و زمين مختلف است، و هـر جـهـت از جـهـات آنـهـا خـود آيـتـى اسـت از آيـات ، و اگر خود آسمانها و زمين در نظرگـرفـتـه مـى شـد، چاره اى جز اين نبود كه همه آنها را يك آيت بگيريم ، در حالى كه مىبينيم مثلا زمين را به تنهايى آيات شمرده و فرموده (و فى الارض ايات للموقنين ) واگـر خـود زمـيـن در نـظر گرفته مى شد بايد مى فرمود: (و الارض آيه للموقنين زمينآيـتى است براى اهل يقين ) و آن وقت آن منظور فوت مى شد، و ديگر نمى فهماييد كه درهـسـتـى زمـيـن جـهـاتـى اسـت كـه هـر يـك از آن جـهـات بـه تـنـهـايـى آيـتـى اسـتمستقل . پـس مـعـنـاى ايـنـكـه فـرمـود: (ان فـى السـموات و الارض ...) اين است كه براى وجودآسـمـانها و زمين جهاتى است كه هر جهتش دلالت دارد بر اينكه آفريدگار و مدبرش تنهاخـداسـت ، و شـريكى براى او نيست ، براى اينكه آسمانها و زمين با حاجت ذاتيش به پديدآورنـده ، و بـا عـظـمـت خلقتش ، و بى نظير بودن تركيبش ، و اتصالى كه در وجود اجزاءبـى شـمـار و هول انگيز آن به يكديگر است ، و ارتباط و اندراجى كه نظام هاى جزئى ومـخـصـوص بـه يـك يـك مـوجـودات در تـحـت نـظـام عـمـومـى و كـلى حـاكـم بـركـل عالم دارد، همه دلالت دارد بر اينكه خالقى يكتا دارد، و همان خالق يكتا مدبر آن است .آرى ، اگر براى اين عالم پديد آورنده اى نمى بود، پديد نمى آمد، و اگر مدبرش يكتانبود، نظامهاى جزئى آن با يكديگر متناقض مى شد و تدبير مختلف مى گشت . از آنـچـه گـذشـت روشن گرديد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (فى السموات) در تـقـديـر (فـى خـلق السـموات ) است ، صحيح نيست ، و بدون هيچ حاجتى بيهودهخود را به زحمت انداخته .
و فى خلقكم و ما يبث من دابه ايات لقوم يوقنون
|
كـلمـه (يـبـث ) از مـصدر (بث ) است كه به معناى متفرق كردن و افشاندن است . و بثجـنـبـندگان به معناى اين است كه خداى تعالى آنها را در زمين منتشر و متفرق كرده ، همچنانكه در جاى ديگر در باره خلقت انسان فرموده : (ثم اذا انتم بشر تنشرون ). و مـعـنـاى آيـه شريفه اين است كه : و در خود شما از حيث وجودتان كه وجودى است مخلوق ونـيـز در جـنـبـنـدگـان از ايـن حـيث كه خداى تعالى خلقشان كرده و در زمين متفرق و پراكندهساخته ، آياتى است براى مردمى كه راه يقين را سلوك مى كنند. آيت بودن خلقت انسان و جنبندگان و خـلقـت انـسـان علاوه بر اينكه موجودى است زمينى و مرتبط به ماده ، نوع ديگرى است ازخـلقـت كـه بـا خـلقـت آسمانها و زمين اختلاف دارد، براى اينكه آسمانها و زمين تنها موجودىمادى هستند، ولى انسان موجودى است مركب از بدنى مادى و تركيب يافته از مواد عنصرى وزمينى كه با مرگ فاسد و متلاشى مى شود، و از چيزى ديگر وراى ماده ، چيزى كه از نسجعـالم بـالا، و مـجـرد از مـاده است ، و به همين جهت با مرگ فاسد نمى شود، بلكه در هنگاممـرگ ، بـدن مـتـوفـى مـى شـود، يـعـنـى بـه تـمـام وكـمال گرفته مى شود، و نزد خدا محفوظ مى ماند، و اين چيز همان است كه قرآن آن را روحناميده و فرموده (و نفخت فيه من روحى ). و نـيـز بـعـد از آنـكـه خـلقـت انـسـان از نـطـفـه ، و سـپـس عـلقه ، و آنگاه مضغه ، و در آخرتـكـميل ساختمان بدنى او را ذكر مى كند، مى فرمايد: (ثم انشاناه خلقا اخر) و نيز دربـاره حـقـيـقـت مـرگ انـسـان فـرمـوده : (قـل يـتـوفـيـكـم مـلك المـوت الذىوكل بكم ). پـس كـسـى كـه در خـلقـت انـسـان تدبر و نظر مى كند، در حقيقت در آيتى ملكوتى نظر مىافـكـنـد، آيـتى وراى آيات مادى . و همچنين است ناظر در خلقت جنبندگان ، چون آنها نيز جاندارنـد، داراى حـيـات و شـعـورند، هر چند از نظر حيات و شعور، و همچنين از نظر تجهيزاتبـدنـى پـائيـن تـر از انـسـانـنـد، ولى هـمـه آنـهـا بـراى كـسـى كـهاهـل يقين باشد آيتند، و اهل يقين با سير و تفكر در خلقت آنها خداى سبحان را مى شناسند، وبه وحدانيت و بى شريك بودن او در ربوبيت و الوهيت پى مى برند.
و اختلاف الليل و النهار...
|
ايـن قبيل آيات جزو آياتى است كه بين زمين و آسمان قرار دارند، آسمانها خود آيتى هستند،زمـين هم خود آيتى است ، و اختلاف شب و روز آيتى است بين زمين و آسمان و منظور از اختلافشـب و روز، اخـتـلاف آن دو از نـظر كوتاهى و بلندى است . اختلاف منظم كه از آغاز خلقتشتـاكـنـون دگـرگـونـى نـيـافـتـه ، و بـطـور هـمـاهـنـگفـصـول چـهـارگـانـه بـهـار و تـابـسـتـان و پـايـيـز و زمـستان را پديد آورده و اين چهارفـصـل در هـر ناحيه از نواحى زمين به هر صورتى كه بوده اكنون نيز به همان صورتاسـت ، و از ايـن به بعد نيز به همين منوال مكرر مى شود. اختلافى كه به آن وسيله خداىسـبـحـان رزق اهل زمين را تدبير نموده ، به ترتيبى صالح رشدشان مى دهد، همچنان كهخودش فرموده : (و قدر فيها اقواتها فى اربعه ايام سواء للسائلين ). بـــاران رزقـــى اســـت كـــه خـــداونـــد مـــتـــعـــال ازآسـمـاننازل مى كند (و مـا انـزل اللّه من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها) - مراد از رزقى كهخـداى تـعـالى از آسـمان نازل مى كند، باران است . و اگر باران را رزق ناميده ، از بابنـامـيـدن سبب به اسم مسبب است ، و اين گونه نامگذاريها مجازى و شايع است . و نيز ممكناسـت بـديـن جـهـت بـاشـد كـه باران نيز رزق است ، چون همه آبهاى زمين از باران است . ومـنـظـور از كـلمـه (سـمـاء) بـالاى سـر و يـا ابر است ، چون ابر را هم مجازا آسمان مىگـويـند. و منظور از (احياء زمين بعد از مردنش ) زنده كردن گياهان و درختانى است كهدر زمستان مى ميرند. و تعبير از آن به زنده كردن بعد از موت ، خالى از اشاره به مساءلهمعاد نيست . (و تصريف الرياح ) - يعنى گرداندن بادها از اين سو به آن سو، و فرستادنش ازسـويى به سويى ديگر، كه در همين گرداندن بادها فوايد عمومى بسيارى نهفته است ،و از هـمـه فـوائدش عـمومى تر حركت دادن ابرها است به نقاط مختلف جهان . و يكى ديگرتلقيح گياهان ، و دفع عفونت ها، و بوهاى بد است . (ايـات لقـوم يـعـقـلون ) - يـعـنـى در آنـچـه گـفـتـه شد آياتى است براى مردمى كهتـعـقـل مـى كـنـنـد، يـعـنـى بـا عـقـلى كـه خـدا در آنـان بـه وديـعـت سـپـرده بـيـن حـق وبـاطـل و خـوب و بـد تـمـيـيـز مـى دهـنـد. در ايـن آيات مى بينيم هر دسته از آنها به قومىاخـتـصـاص داده شـده يـك دسـتـه بـه مـؤ مـنـيـن ، يـك دسـتـه بـه قـومـى كـهاهل يقينند، دسته ديگر به قومى كه تعقل مى كنند. و شايد وجهش اين باشد كه آيت احياء زندگان به دلالتى ساده و همه كس فهم دلالت مىكـنـد بـر ايـنـكـه خـودش خـود را ايـجاد نكرده ، و بطور اتفاق و تصادفى هم پيدا نشده ،بـلكـه پـديـد آورنـده اى ايـجـادش كـرده ، و بـه دنـبـالش آثـار وافـعال آنها را پديد آورده ، آثار و افعالى كه اين نظام مشهود از آن آثار پديد آمده است ،پـس خـالق آسـمانها، خالق همه عالم و رب همه است ، و انسان اين معنا را با فهم ساده خودمى فهمد، و انسانهاى با ايمان هم همين را مى فهمند، و از آن منتفع مى شوند. ولى ايـن مـعنا را كه خالق انسان و ساير جنبندگان داراى حيات و شعور، خداست از اين جهتكه ارواح و نفوس موجودات زنده با شعور از عالمى وراى عالم ماده است كه نامش را (عالممـلكـوت ) مـى گـذاريـم ، قـرآن كـريـم كـمـال ادراك و مـشـاهـده ايـن مـعـنـا را مـخـتـص بهاهل يقين دانسته ، نه به عموم مردم و فهمهاى ساده آنان ، و در اين باره فرموده (و كذلكنرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين ). وجـــه ايـــنـكـه هـر دسـته از آيات را به ترتيب براى مؤ منين )، (لقوم يوقنون )و(لقوم يعقلون ) ذكر فرمود و امـا آيـت اخـتـلاف ليـل و نهار، و بارانهايى كه زمين را زنده مى كند، و چرخاندن بادها ازآنـجـا كـه انواع مختلف و جهات متعدد دارد و مرتبط با زمين و زمينى ها است ، و داراى فوايدبـى شـمـار و مـنـافـعـى دامـنـه دار و بـسـيـار اسـت كـه درك هـمـه آنـهـا مـحـتـاج بـهتـعـقل فكرى و تفصيلى و عميق است ، و فهم ساده عموم مردم از درك آن عاجز است ، لذا دركآن را بـه قـومـى كـه تـعـقل كنند اختصاص داده . گو اينكه آيات مزبور براى همه آيت مىبـاشـنـد ليـكـن از آنـجـا كـه تـنـهـا دانـشـمـنـدان و صـاحـبـانتعقل از آنها بهره مند مى شوند بدين جهت اين آيات را به ايشان اختصاص داده . در ايـن مـيان مى بينيم كه از اين طبقه گاهى تعبير فرموده به قومى كه (يوقنون ) وگاهى به قومى كه (يعقلون ). و از تعبد مردم كه با فهم ساده خود پى به حقيقت مىبرند تعبير فرموده به (مؤ منين ). از اين اختلاف در تعبير فهميده مى شود كه مراد از(ايمان اصل ) آن است كه آياتش ساده و بسيط است و چون به دست آمدن ايمان تدريجىنـيـسـت ، از دارنـدگـان ايـمـان تـعـبـيـر بـه وصـف كـرد، بـه خـلاف ايـمـاناهل يقين و عقل كه به خاطر دقت آيات آن ، و بلندى افق آنها، و به خاطر اينكه خرده خرده وبـه تدريج به دست مى آيد، از آنان به مضارع (يعقلون )، (يوقنون ) تعبير كردكه دلالت بر استمرار تجددى دارد. بـعـضـى از مـفـسـريـن در تـوجـيـه تـرتـيـبـى كـه بـراى مـصـاديـق واهـل آيـات سـه گـانـه هـسـت ، و ايـنـكـه چـرا اول اهـل ايـمـان ، و دوماهـل ايقان و سوم اهل عقل را ذكر كرده گفته اند: اين ترتيب از نظر ترقى دادن مطلب است ،چـون ايـقان مرتبه خاصى است در ايمان ، و معلوم است كه بايد بعد از ايمان ذكر شود، وعـقـل هـم مـدار ايـمـان و ايـقـان اسـت ، چـون مـنـظـور مـا ازعـقـل عـقـلى است كه مؤ يد به نور بصيرت باشد، و به وسيله چنين عقلى است كه ايمان ويـقـيـن از قرار گرفتن در دسترس شك و ترديد خلاص مى شود، و در نتيجه ايمان به حديقين مى رسد، و با رسيدنش به حد يقين و محكم شدنش همه خيرات رو مى آورد. و در ترتيبآيـات نـيـز هـمـيـن تـرتـيـب كه در مراتب سه گانه است رعايت شده . اين توجيه از گفتارزمخشرى در كشاف استفاده مى شود. اشـكـالى كـه مـا بـه كـلام زمـخـشرى داريم ، اين است كه مقتضاى توصيفى كه وى براىعـقـل كـرده ايـن اسـت كـه قـبـل از دومـى و حـتـى قـبـل از اولى قـرار گـيـرد، يـعـنـى مـرتـبهاول شـمـرده شـود، نـه سـوم . علاوه بر اينكه ما نفهميديم كه چگونه ممكن است شك عارضبر يقين شود، حتى تصورش هم براى ما ممكن نيست . توجيه صاحب تفسير كشف در ترتيب مذكور در آيه و نقد آن بـعـضـى ديـگـر - كه همان صاحب تفسير كشف باشد - در توجيه ترتيب مزبور گفتهاسـت بـديـن جـهـت اول ايـمـان و سـپـس ايـقـان و در آخـرتعقل را ذكر كرده كه تماميت نظر و تدبر در دوم ناگزير و محتاج است به نظر در اولى، چـون آسـمـانـهـا و زمـيـن بـه وجـهـى از اسـبـاب پيدايش حيوان است ، و به همين جهت بايدقبل از يادآورى خلقت حيوان يادآورى شود. و همچنين نظر در سومى ناگزير مى سازد كه مادر دو تـاى اول نـيز نظر كنيم . اما اينكه بايد به اولى (خلقت آسمانها و زمين ) نظر كنيمكـه روشـن است و احتياج به بيان ندارد، و اما نظر و توجه به دومى (خلقت حيوان ) براىايـن اسـت كـه خـلقـت حيوان علت غائى است . پس معرفت سومى موقوف است بر معرفت علتغائيش كه دومى است ، چون علت قبل از معلول است . ايـن تـوجـيه نيز به فرض اينكه درست باشد توجيه ترتيب آيات سه گانه است ، نهمـراتـب صـفـات سـه گـانـه ايمان و ايقان و عقل . علاوه بر اينكه سومى هم مانند اولى ازاسـبـاب بـوجـود آمـدن حـيـوان اسـت ، پـس بـايـد آن نـيـزقـبـل از دومـى ذكـر مـى شـد. و بـه وجـهـى دومـى عـلت غـائى اولى اسـت ، پـس بايد آن همقبل از اولى ذكر مى شد، همانطور كه قبل از سومى ذكر شد. كلام فخر رازى در توجيه ترتيب مذكور درآيد فـخـر رازى در تـوجيه اين ترتيب گفته است : سبب آن اين است كه اين معنا را بفهماند كهاگـر ايـمـان داريـد ايـن دلالت هـا را بـفـهـمـيـد، و اگـر ايـمـان نـداريـد، و در عـيـنحـال مـى خـواهـيـد داراى جـزم و يـقـيـن بـاشـيـد و از شـك و تـرديـد درآيـيـد، ايـندلائل ديـگـر را بـفـهـمـيـد، و اگـر نـه ايـمـان داريـد و نـه مـى خـواهـيـداهل يقين باشيد، پس حداقل در فهميدن دلائل سوم كوشش كنيد. اين وجه هم به فرضى كه صحيح باشد توجيه ترتيب صفات سه گانه ايمان و ايقانو عـقل است ، نه توجيه اين كه چرا آيات سه گانه را بدين ترتيب ذكر كرده . علاوه براينكه لازمه اين توجيه آن است كه آيات سه گانه هيچ اختصاصى به صفات سه گانهنـداشـتـه بـاشـد، بـلكـه هـمـه اش مـربـوط بـه همه صفات باشد، و سياق آيات با چنيناحتمالى مساعد نيست . از اين هم كه بگذريم از ظاهر كلام فخر رازى برمى آيد كه (يقين) را بـه (جـزم ) - كه همان علم باشد - تفسير كرده . و بنابر اين تفسير، براىعقل چيزى جز حكم ظنى نمى ماند، و آن هم در معارف اعتقادى هيچ اعتبارى ندارد.
تلك ايات اللّه نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد اللّه و اياته يؤ منون
|
ايـمان به هرچيز عبارت است از علم به آن با التزام عملى به آن ، پس صرف علم و يقينبه وجود چيزى بدون التزام عملى ، ايمان به آن چيز نيست . خداى تعالى در اين باره مىفرمايد: (و جحدوابها و استيقنتها انفسهم ). و نيز فرموده (و اضله اللّه على علم ). و كلمه (آيات ) به معناى علامتهاى دلالت كننده است ، پس آيات تكوينيه خدا عبارت استاز امـورى وجـودى كـه بـا وجـود خارجى خود دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى در خلقتعالم يگانه است ، و در اينكار شريكى ندارد، و به صفات كماليه متصف است و از هر نقصو حاجت منزه است . مـــقـــصـــود از ايـــمــان به آيات خدا و معناى جمله (قباءىّ حديث بعد الله و اياته يؤمنون) و ايمان به اين آيات معنايش ايمان داشتن به دلالت آنها بر هستى خدا است كه لازمه داشتنچنين ايمانى ، ايمان داشتن به خدا بر طبق دلالت اين ادله است ، نه خدايى كه اين ادله برآن دلالت نكند. و آيـات قـرآن كريم نيز از اين جهت آيات ناميده شده اند كه بيانگر آيات تكوينيه هستند،آيـات تـكـويـنـيـه اى كه گفتيم بر هستى و صفات خدا دلالت دارند. و يا از اين جهت آياتنـامـيده شده اند كه بيانگر معارف اعتقادى و يا احكام عملى ، و يا احكام اخلاقى مى باشند.احـكـامـى كه خدا آن را مى پسندد، و بدان امر مى كند، و از بندگانش مى خواهد كه به آنهاعـمـل كـنـنـد؛ چـون مـضـامـيـن آن آيـات بـر آن احـكـامـى دلالت دارد كـه از نـاحـيـه خـدانازل شده است ، و ايمان به اين آيات ايمان به دلالت آنها بر خداى تعالى است كه قهراملازم با ايمان به مدلول آنها نيز هست . و نـيـز مـعـجـزات را از ايـن رو آيـات مـى نـامـنـد كـه اگـر ازقـبـيـل مـرده زنده كردن و امثال آن باشد، آياتى كونيه است ، و همان دلالت آيات كونيه رادارد. و اگـر از قـبـيل پيشگوييها و يا خود قرآن كريم باشد كه برگشت دلالت آنها نيزبـه دلالت آيـات كـونـيـه خـواهـد بـود، چـون با هستى خود، دلالت مى كند بر هستى خداىتعالى و صفات او. (تلك ايات اللّه نتلوها عليك ) - اين جمله اشاره است به آيات قرآنى كه بر آن جنابتـلاوت شـده ، و مـمـكـن هـم هـسـت اشـاره بـاشـد بـه آيـت هـاى وجـوديـى كـه در سـه آيـهقـبـل بـدان اشـاره شـده بـود. ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه پس چرا فرمود (نتلوها) درپـاسـخ مـى گـويـيـم بـه ايـن عـنـايـت كـه دال و مـدلول بـا هـم مـتـحـدنـد. پـس بـنابرايناحـتـمـال ، در ايـن جـمـله ، در عـيـن حـال كه فرموده : (نتلوها) نظرى به آيت بودن قرآنندارد. ســـخـــن بــعـضى از مفسرين در خصوص آيه (فباى حديث بعد الله و آياته ياءمنون) (فـبـاى حديث بعد اللّه و اياته يؤ منون ) - بعضى از مفسرين گفته اند: اين جمله ازقبيل اين سخن است كه كسى بگويد: (من از زيد و كرمش در شگفتم ) با اينكه از زيد درشـگفت نيست ، بلكه از كرم و سخاوت او در شگفت است . و معناى جمله بر حسب نظر دقيق ايناست كه كرم زيد مرا به شگفت آورده ، و زيد از حيث كرمش مرا به شگفت درآورده ، در نتيجهمـعـنـاى جمله مورد بحث هم اين مى شود كه بعد از آيات خدا - يعنى آيات قرآنش - ديگربـه چـه سـخنى ايمان مى آورند، يعنى وقتى به اين سخن ايمان نياورند ديگر بعد از آنبه چه سخنى ايمان خواهند آورد. بـعـضى ديگر گفته اند: در اين جمله چيزى حذف شده ، و تقديرش چنين است : (اذا لم يؤمنوا فباى حديث بعد حديث اللّه و آياته يؤ منون ) يعنى اينان كه ايمان نياوردند، ديگربه چه حديثى بعد از حديث خدا و آياتش ايمان مى آورند. ولى بنابراين كه تقدير چنين باشد، مناسب تر آن است كه بگوييم : مراد از آيات ، آياتتـكـويـنـى اسـت ، نـه آيـات قـرآنـى ، و بـه هـمـيـن جـهـت مـرحـوم طـبـرسـى بـعـد ازنـقـل ايـن قول گفته : فرق بين حديث به معناى قرآن و بين آيات اين است كه حديث عبارتاسـت از داسـتـانـهـاى عـبـرت آمـوزى كـه بـيـن حـق ازبـاطـل جـدائى مـى افكند، و آيات عبارت است از ادله اى كه بين صحيح و فاسد جدايى مىاندازد. و از بين اين دو قول ، قول اول لطيف تر است .
(ويـل بـه مـعـناى (هلاكت )، و (افاك ) مبالغه از (افك ) است كه به معناى دروغاسـت . و كـلمـه (اثـيـم ) مشتق از (اثم ) است كه به معناى گناه و نافرمانى است ، ومعناى آيه اين است كه هلاكت و مرگ بر هر دروغگوى گناهكار. وصـــف حـــال هـــر (افــاك اثيم ) كه به آيات خدا استكبار ورزيده استهزاء مى كنندو...
يسمع ايات اللّه تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها...
|
ايـن جـمـله صـفت هر افاك اثيم است . و كلمه (ثم ) تاءخر رتبى را مى رساند، و معناىاستبعاد را مى فهماند. و كلمه (يصر) مضارع از (اصرار) است كه به معناى ملازمت ودست برنداشتن از فعلى است . و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كه : افاك اثيم آيات خدا را - كه همان آيات قرآنى است - مىشـنود كه برايش مى خوانند، و باز هم از كفر خود دست برنداشته ، همچنان در برابر حقمـقـاومـت و گـردنـكـشـى مـى كـنـد، و در مـقـابـل آن خـاضـع نـمـى گـردد،مثل اينكه اصلا اين آيات را نشنيده ، پس تو او را به عذابى دردناك بشارت بده .
و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا...
|
از ظاهر سياق برمى آيد كه ضمير (اتخذها) به آيات برمى گردد، و كلمه (هزوا)هـم مـربـوط بـه همه آيات است ، نه آنچه كه بدان عالم شده ، چون اگر متعلق و مربوطبـه خـصـوص آن آيات بود، بايد مى فرمود (اتخذه ) و اينكه ضمير مونث آورده ، خودكـمـال جـهل آن افاك اثيم را مى رساند، و معنايش اين مى شود: اين افاك اثيم و اين مصر ومستكبر چون به بعضى از آيات ما عالم مى شود، همه آنها را استهزاء مى كند. (اولئك لهـم عـذاب مـهـيـن ) - چـنـيـن كـسـانـى عـذابـى مـهـيـن دارنـد، يـعـنـى عـذابـىذليـل كـنـنـده . و اگـر عـذاب را بـه ايـن صـفـت تـوصـيـف فـرمـود، بـراى ايـن است كه درمقابل استكبار و خودپرستى آنان و استهزاءشان قرار گيرد. و اشاره به (اولئك ) كهمـخـصـوص جـماعت است ، اشاره به كل افاك اثيم است . البته در تفسير آيه وجوهى ديگرگـفـتـه انـد كـه چـون فـائده اى در نـقـل آنـهـا نـديـديـم ازنقل و ايراد آن اقوال صرفنظر كرديم .
من ورائهم جهنم و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا من دون اللّه اولياء
|
بـه خـاطـر ايـنـكـه مـشـتـغـل بـه دنـيـا شدند، و از حق اعراض نموده توجهى به آثار سوءاعمال خود نكردند، جهنم را پشت سر آنان قرار داد، و فرمود: در پشت سر جهنمى دارند. بااينكه جهنم در پيش رو و آينده آنان قرار دارد، و دارند بطرف آن مى روند. بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ورائهم ) به معناى (قدامهم پيش رويشان ) است ،از آن جـمـله مـرحـوم طبرسى در مجمع البيان گفته : كلمه (وراء) هم به معناى پشت سراسـت ، و هـم پـيـش رو. هـر چـيزى از تو گم شود وراى تو قرار مى گيرد، چه اينكه پشتسـرت بـاشـد، و چـه پـيـش رويـت . و تـعـبير به (من ورائهم جهنم ) مى فهماند كه اينقضاء رانده شده حتمى است . و مـراد از آنـچـه كـسـب كـرده انـد در جـمـله (و لا يـغـنـى عـنـهـم مـا كـسـبـوا شـيـئا)امـوال و هـر چـيـز ديـگـرى است كه در دنيا به دست آورده اند. و كلمه (شيئا) از آنجا كهنـكـره آمـده تـحـقـيـر را افـاده مـى كـنـد، و چـنـيـن مـعـنـا مـى دهـد كـه در روز حـسـاب آنچه ازمـال و جـاه و يـاوران كـه در دنيا كسب كرده بودند، حتى به قدر پشيزى به دردشان نمىخورد. و كـلمـه (مـا) در جـمـله (و لا مـا اتـخـذوا من دون اللّه اولياء) مصدريه است ، و مراد ازاوليـاء هـمـان اربـاب اصنام است ، كه مشركين آنها را براى خود ارباب پنداشته ، و معتقدبودند كه در درگاه خدا ايشان را شفاعت مى كند. ممكن هم هست مراد از آنها همان بت ها باشند. و جـمـله (و لهـم عـذاب عـظـيـم ) تـاءكـيـد هـمـان وعـيـد و تـهـديـدى اسـت كـه در جـمـله(ويـل لكـل افـاك اثـيـم )، و هـم در جـمله (فبشره بعذاب اليم )، و بار سوم در جمله(اولئك لهم عذاب مهين )، و بار چهارم در جمله (من ورائهم جهنم )، و بار پنجم در جمله(و لهـم عـذاب عـظيم ) داده بود، كه در خلال اين پنج جمله فهمانده بود كه عذابشان هماليم است ، و هم مهين ، و هم عظيم .
هذا هدى و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اليم
|
كـلمـه (هـذا) اشـاره به قرآن است ، و اگر فرمود اين هدايت است و نفرمود اين هادى استبـه مـنـظـور مـبـالغـه در هدايت است ، همچنان كه وقتى مى خواهيم بگوييم : زيد بى اندازهعادل است ، مى گوييم : (زيد عدل است ). و كلمه (رجز) - به طورى كه گفته اند- به معناى شديدترين عذاب است ، و در اصل به معناى اضطراب بوده . اين آيه شريفه در مقام رد آن نسبتى است كه به قرآن دادند، و آن را با استهزاء خود خوارشمردند، و خلاصه ، تهديد كسانى است كه به آيات خدا كفر بورزند.
اللّه الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره ...
|
بـعـد از آنـكـه خداى سبحان حال افاكان را بيان كرد. كه از ايمان به آيات خدا وقتى كهبراى آنان تلاوت مى شود آن آيات را استكبار مى ورزند، و استهزاء مى كنند با اينكه علمبـه حـقـانـيـت آن دارنـد. و سپس با بيانى مبالغه آميز آنان را به سخت ترين عذاب تهديدنـمـود، اينك در اين آيه با خطاب دسته جمعى ، كفار و مؤ منين را مخاطب قرار مى دهد و پارهاى از آيـات ربوبيت را كه در آن منتى عظيم بر آنان هست و به هيچ وجه نمى توانند آن راانكار كنند، برمى شمارد. و بـه ايـن مـنـظـور نـخـسـت مـساءله تسخير دريا، و سپس تسخير تمامى موجودات در زمين وآسـمـان را خاطرنشان مى سازد، و معلوم است كه هيچ انسانى به خود اجازه نمى دهد كه اينگـونه آيات را انكار كند، مگر آنكه فطرت انسانيت خود را از دست داده باشد، و فراموشكرده باشد كه موجودى است داراى تفكر، و به خاطر همين خاصيت تفكر از ساير جاندارانمتمايز شده است . و بـنـابـرايـن حرف لام در كلمه (لكم ) لام غايت خواهد بود، و به آيه چنين معنا مى دهد:خداوند به خاطر شما دريا را مسخر كرد؛ يعنى آن را طورى آفريد كه كشتى شما بتواندبـر روى آن جـريـان يـابـد و انـسـانها از آن بهره مند شوند. ممكن هم هست لام را لام تعديهبـگـيـريم ، در نتيجه مسخر كننده دريا خود انسان مى شود، كه آن را به اذن خدا مسخر خودمى كند.
|
|
|
|
|
|
|
|