بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(لا حـجـه بـيننا و بينكم ) - شايد مراد اين باشد كه هيچ حجت و دليلى كه دلالت كندبـر ايـنـكـه بـعـضى از مردم بر بعضى ديگر مقدمند در بين ما نيست ، تا يكى از ما با آندليل استدلال كند بر اينكه مقدم بر ديگران است .
احتمال هم دارد كه اين نفى كردن حجت كنايه باشد از نفى لازمه آن ، يعنى خصومت ، و معناىجـمـله ايـن بـاشد كه ما بر سر اين ، دعوا و خصومت نداريم كه بين ما مردم تفاوت رتبه ودرجـه هـسـت ، بـراى ايـنـكـه رب هـمه ما يكى است ، و ما همگى در اينكه بندگان يك خداييميكسانيم ، و هر يك در گرو عمل خويش هستيم ، پس ديگر حجتى يعنى خصومتى در بين نيست، تا هر يك به خاطر به كرسى نشاندن دعوى خود آن حجت را اقامه كند.
از ايـنـجـا روشن مى شود كه معنايى كه بعضى براى اين جمله كرده اند درست نيست ، و آناين است كه (احتجاج و خصومتى نيست ، چون حق روشن شده ، و ديگر احتياجى براى احتجاجو يـا مـخـالفـت نـمـانـده ، مگر اينكه كسى بخواهد با علم به حق عناد و لجاجت كند)؛ چونسـيـاق كلام و غرض از آن اين است كه بيان كند كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )مـاءمـور شـده بـيـن خود و امتش برابرى و مساوات اعلام كند، و در مقام اين نيست كه چيزى ازمـعـارف اصولى را اثبات كند، تا مفسر مذكور كلمه (حجت ) را بر روشن شدن حق در آنمعارف معنا كند.
مقصود از جمع در لا الله يجمع بيننا
(اللّه يجمع بيننا) - مراد از ضمير گوينده (نا ما) مجموع گوينده و مخاطب در جملههـاى قـبل است . و مراد از اينكه فرمود: (خدا ما را جمع مى كند) - به طورى كه مفسرينگفته اند - اين است كه : خدا ما را در روز قيامت براى حساب و جزاء جمع مى كند.
و بعيد نيست كه منظور، جمع كردن بين مردم در ربوبيت باشد، چون خدا رب جميع است ، وجـمـيـع بنده اويند. و بنابراين جمله مورد بحث تاءكيد همان جمله سابق است كه مى فرمود:(اللّه ربـنـا و ربـكـم ) و مـقدمه و زمينه چينى است براى جمله بعد كه مى فرمايد: (واليـه المـصير) آنگاه مفاد هر دو جمله اين مى شود كه : خدا تنها پديد آرنده ما است ، چونرب همه ما است ، و منتهاى ما به سوى او است ، چون بازگشت ما به سوى او است ، پس هيچپديد آرنده اى در بين ما بجز خداى عزّوجلّ نيست .
مـقـتـضـاى ظـاهـر ايـن بـود كـه در تـعليل بفرمايد: (اللّه ربى و ربكم لى عملى و لكماعـمـالكـم لا حـجـه بـيـنـى و بـيـنـكـم ) چـون ايـن جـمـله مـحـاذى بـا جـمـله : (آمـنـت بـمـاانـزل اللّه مـن كـتـاب ) است ، همانطور كه آنجا فرمود: (بگو من ايمان دارم ) در اينجانـيـز بـايـد مـى فـرمـود: (اللّه پـروردگـار مـن ، و پـروردگـار شـمـا اسـتعمل من براى خودم و عمل شما براى شما است ، و حجتى بين من و بين شما نيست و ماءمور شدهام كه به عدالت رفتار كنم ) ولى اينطور نفرمود: بلكه فرمود: (اللّه پروردگار ماو شـمـا است ) و خلاصه به جاى من و شما فرمود:(ما و شما) و اين بدان جهت بود كهكلام سابقش يعنى (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا...) و نيز جمله (اللّه يجتبىاليـه مـن يـشـاء و يهدى اليه من ينيب ) مى فهماند كه در اين ميان مردمى هم هستند كه بهآنـچـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايمان آورده ايمان دارند، و دعوت او را مىپذيرند و شريعتش را پيروى مى كنند.
پـس مـراد از كـلمـه (مـا) در (ربـنـا) و در (لنـا اعـمـالنـا) و در (بـيـنـنـا)رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤ منين به آن جناب است . و مراد از مخاطبين درجـمـله (و ربـكـم ) و (اعـمـالكـم ) و (بـيـنـكـم ) سـايـر مـردم يـعـنـىاهـل كـتـاب و مـشـركـيـن انـد، و ايـن آيـه نـظـيـر آيـه شـريـفـه(قـل يـا اهـل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللّه و لا نشرك بهشيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) مى باشد.


و الذين يحاجون فى اللّه من بعد ما استجيب له حجتهم داحضه عند ربهم و عليهم غضب و لهمعذاب شديد



كـلمـه (حـجـت ) بـه مـعـنـاى سـخـنـى اسـت كـه مـنـظـور از آن اثـبـات و يـاابـطـال چـيـزى باشد، و اين واژه از ماده حج گرفته شده كه به معناى قصد است . و كلمه(داحض ) اسم فاعل از (دحض ) است كه به معناى بطلان و***

و مـعـنـاى آيـه بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد ايـن اسـت : كـسـانـى كـه دربـاره خـدا احتجاج واسـتـدلال مـى كـنـنـد تـا ربـوبـيـت او را نـفـى و يـا ديـن او رابـاطـل كـنـنـد، (بـا ايـنـكـه مـردم دعـوت او را پـذيـرفـتـه ، وداخـل ديـنـش شـده انـد، چـون حـجـتـش روشـن و واضـح بـود)، حـجـتشان نزد پروردگارشانباطل و زايل است ، و غضبى از خدا برايشان است و عذابى شديد دارند.
و ظـاهـرا مـراد از ايـنـكـه فرمود: (بعد از آنكه استجابت شد) استجابت حقيقى است ، بهايـنـكـه كـسـانـى كـه دعـوت او را اسـتـجـابـت كرده اند از روى علم و آگاهى و بدون شك واضـطـراب اسـتـجـابـت كـرده انـد، و خـلاصـه ، فـطـرت سـالم انسانيت وادارشان كرده كهاستجابت كنند، چون دين با معارفى كه در آن است فطرى بشر است ، و بدون هيچ درنگىآن را مـى پـذيـرد، البـتـه در صـورتـى كـه فـطـرت (بـه خـاطـرعوامل خارجى ) نمرده باشد.
همچنان كه فرموده : (انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم اللّه ) و نيز فرموده: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) و نيز فرموده : (فاقم وجهك للدينحنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها).
مـــقـــصـــود از ايــنـكـه فـرمـود: بـعـد از آنـكـه ديـن خـدا اسـتـجـابـت شـد حـجـت مـنـكـرانخداباطل است
و بنابراين ، حاصل معناى آيه اين است : كسانى كه در خداى تعالى و يا دين او احتجاج مىكـنـنـد، و مـيـخـواهند بعد از آنكه فطرت سالم و زنده بشر آن را پذيرفته ، و يا بعد ازآنـكـه مـردم بـه فـطـرت سـالم خـود آن را پـذيـرفـتـه انـد، خـدا را نـفـى و يـا ديـن او رابـاطـل سـازنـد، حـجـتـشـان نـزد پـروردگـارشـان بـاطـل وزايـل اسـت ، و غـضـبـى از خـدا برايشان وارد خواهد شد، و عذابى كه نمى توان گفت چقدراست خواهند داشت .
آيات سابق هم تا اندازه اى اين وجه را تاءييد مى كند، چون در آنها اين معنا تذكر داده مىشد كه خدا دينى را تشريع كرد و انبياء خود را بدان سفارش فرمود و براى اقامه آن ديناز بـنـدگـانـش هر كه را مى خواست انتخاب نمود. پس محاجه كردن در اينكه خدا دينى داردكـه در آن بـندگان خود را به عبادت خود واداشته ، كار باطلى است ، و چون چنين است ممكناسـت بـگـويـيـم : آيـه (اللّه الذى انـزل الكـتـاب بـالحـق و المـيـزان ) در مـقـامتعليل است ، و حجتى است كه حجت كفار را ابطال مى سازد - در آن دقت فرماييد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در (له ) بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) برمى گردد و منظور از استجابت كنندگان ،اهـل كـتـاب اسـت و مـنـظـور از اسـتـجـابـت آنـان ايـن اسـت كـه اعـتـراف دارنـد كـه اوصـافرسول خدا و خصوصياتش در كتب آسمانى آنان آمده . و مقصود از جمله مورد بحث اين است كه: مـحاجه اهل كتاب درباره خدا بعد از آن اعترافهايى كه كرده اند محاجه اى است كه در نزدپروردگارشان باطل است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در (له ) بـهرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بر مى گردد، و منظور از استجابت كننده ، خودخـداى تـعـالى اسـت كـه نـفرين آن حضرت عليه بزرگان قريش را مستجاب كرد و در جنگبـدر هـمـه را بـكـشـت . و نـيـز نـفـريـن آن حـضـرت عـليـهاهـل مـكـه را مـسـتجاب كرد، و به خشكسالى و قحطى مبتلايشان نمود. و دعاى آن جناب براىمـستضعفين را مستجاب نمود و ايشان را از چنگال قريش نجات داد. و همچنين ساير معجزات آنحضرت كه همه جنبه استجابت داشت .
ولى اين دو معنى از سياق آيه به دور است .
بحث روايتى
(دو روايت درباره شان نزول آيه : (و الذين يحاجون فى الله ....)
در روح المـعـانـى در ذيـل آيـه (و الذيـن يـحـاجـون فـى اللّه ...) از ابـن عـباس و مجاهدنـقـل كـرده كـه گـفـتـه انـد: ايـن آيـه دربـاره طـائفـه اى از بـنـىاسـرائيـل نـازل شـد كـه در صـدد بـرآمدند مردم را از اسلام برگردانند و گمراه كنند، وبـديـن مـنـظـور مـى گـفـتـنـد: كـتـاب مـا قـبـل از كـتـاب شـمـانـازل شـده ، و پـيـغمبر ما قبل از پيغمبر شما بود، پس دين ما از دين شما بهتر است . و درروايـتـى ديـگـر بـه جاى كلمه (دين ما) آمده كه : (پس ما از شما به خدا نزديك تر وسزاوارتريم ).
و در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه گفت : وقتى آيه شريفه (اذاجاء نصر اللّه و الفتح ) نازل شد، مشركين مكه به مؤ منينى كه با ايشان تماس داشتندگـفتند: كتاب شما مى گويد (همه مردم دسته دسته به دين خدا درمى آيند) پس شما هماز شـهـر ما بيرون شويد، چرا در اينجا مانده ايد؟. آنگاه آيه (و الذين يحاجون فى اللّهمن بعد ما استجيب له ...) در اين باره نازل شد.
مؤ لف : مضمون اين آيه با روايت هيچ تطبيق نمى كند، براى اينكه در داستانى كه روايتنـقـل كـرده احـتـجاجى در كار نبوده ، و همچنين روايت روح المعانى هم وافى به توجيه جمله(ما استجيب له ) نيست .
آيات 26-17 سوره شورى


اللّه الذى انـزل الكـتـاب بـالحـق و المـيـزان و مـا يـدريـكلعـل السـاعـه قـريـب (17) يـسـتـعـجـل بـها الذين لا يومنون بها و الذين امنوا مشفقون منها ويـعـلمـون انـهـا الحـق الا ان الذيـن يـمـارون فـى السـاعـه لفـىضلال بعيد (18) اللّه لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوى العزيز (19) من كان يريدحرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له فى الاخره مننـصـيـب (20) ام لهـم شـركـوا شـرعـوا لهـم مـن الديـن مـا لم يـاءذن بـه اللّه و لو لا كـلمهالفصل لقضى بينهم و ان الظالمين لهم عذاب اليم (21) ترى الظالمين مشفقين مما كسبوا وهـو واقـع بـهـم و الذيـن امـنـوا و عملوا الصالحات فى روضات الجنات لهم ما يشاؤ ن عندربـهـم ذلك هـو الفـضـل الكـبـيـر (22) ذلك الذى يـبـشـر اللّه عـبـاده الذيـن امـنـوا و عـملواالصـالحات قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يقترف حسنه نزدله فيهاحسنا ان اللّه غفور شكور (23) ام يقولون افترى على اللّه كذبا فان يشا اللّه يختم علىقـلبـك و يمح اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور (24) و هو الذىيـقـبـل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون (25) و يستجيب الذين امنوا وعملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و كافرون لهم عذاب شديد (26).



ترجمه آيات
خـدا هـمـان اسـت كـه كـتـاب را بـه حـق و نـيـز مـيـزان رانازل كرد، و تو چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد (17).
آنـهـايـى كـه ايمانى به قيامت ندارند در آمدنش عجله مى كنند، و كسانى كه ايمان دارند ازآمدنش بيمناكند، و مى دانند كه حق است . تو آگاه باش آنهايى كه در انكار قيامت لجبازى واصـرار مـى ورزنـد در ضلالتى سخت دور قرار دارند (18). خدا به بندگانش لطف دارد،هر كه را بخواهد روزى مى دهد، و او قوى و عزيز است (19).

كـسى كه تنها بهره آخرت را مى خواهد به بهره اش مى افزاييم ، و كسى كه تنها بهرهدنيا را مى خواهد تنها از دنيا به او مى دهيم ، و ديگر در آخرت بهره اى ندارد (20).
شايد اين مشركين شركائى دارند كه برايشان دينى تشريع كرده كه خدا به آن اذن نداده؟ اگـر كـلمـه فصل (و قضاء حتمى ) نبود كار هلاكتشان يكسره مى شد، و ستمكاران عذابىدردناك دارند (21).
ستمگران را مى بينى كه از آنچه كرده اند بيمناكند، ولى بلاى همان كرده ها بر سرشانخـواهد آمد، و كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند در باغهاى بهشت قرار گرفته ،نـزد پـروردگـار خـود هـر چـه بـخـواهـنـد دارنـد، وفضل بزرگ همين است (22).
ايـن اسـت هـمـان كـه خـدا بـنـدگان خود را بدان بشارت مى دهد، بندگانى كه ايمان آوردهاعمال صالح كردند. بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمى كنم به جز مودتنـسـبـت بـه اقـربـاء، و كسى كه حسنه اى به جاى آورد، ما حسنى بر آن حسنه اضافه مىكـنـيـم كـه خـدا آمـرزگار و قدردان است (23). و يا (درباره همين مودت هم ) مى گويند بهدروغ بـر خدا افتراء بسته ، (بگو) اگر من به خدا دروغ ببندم خدا اگر بخواهد مهر بردلم مـى زنـد، و خـدا بالاخره باطل را از بين برده حق را به وسيله كلماتش به كرسى مىنشاند كه او داناى به نهفته هاى دلها است (24).
و هـمـو اسـت خدايى كه توبه را از بندگانش مى پذيرد، و از گناهان عفو مى فرمايد، وبه آنچه مى كنيد دانا است (25).
و دعـاى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده اعـمـال صـالح كـردنـد مـسـتـجـاب نـمـوده ، ازفضل خود بيش از آنچه خواسته اند مى دهد: و اما كفار عذابى سخت دارند (26).
بيان آيات
اين آيات فصل چهارمى است از آيات سوره ، كه وحى را تعريف مى كند به اينكه آن دينىكـه بـه وسـيـله وحـى نـازل شـده بـه صـورت كتابى است كه براى مردم نوشته شده ومـيـزانـى اسـت كـه در قـيـامـت با آن ، اعمالشان سنجيده مى شود، و بر طبق آن جزاء داده مىشـونـد، و جـزاء حـسن خود نوعى رزق است ، آنگاه رشته سخن به ثواب و عقابى كه روزقيامت دارند كشيده شده است . در اين فصل آيه مودت و آياتى مناسب با آن نيز آمده .


اللّه الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان ....



در چـند فصل گذشته كه گفتيم راجع به وحى صحبت مى كند، هر فصلى با جمله فعليهآغاز مى شد، در يكى كه صرفا از وحى خبر مى داد مى فرمود: (كذلك يوحى اليك ) ودر دومـى كـه غـرض از وحـى را بـيـان مـى كرد مى فرمود: (و كذلك اوحينا اليك ) و درسـومـى كـه آثـار آن را بـيـان مـى كرد، مى فرمود: (شرع لكم من الدين ). ولى در اينفـصل كه مساءله انزال كتاب و ميزان را توصيف مى كند، سياق را تغيير داده آن را با جملهاسميه آغاز كرده مى فرمايد: (اللّه الذى انزل الكتاب ...) و لازمه آن اين است كه وحىرا به نزول كتاب و ميزان تعريف كرده باشد.
و شـايـد وجه اين تغيير سياق همان باشد كه در آيه قبلى بيان كرديم كه منظوراز اينكهفـرمود: (و الذين يحاجون فى اللّه ) چيست . چون آن وجه اقتضاء مى كرد خداى تعالىرا بـراى اجـتماع كنندگان اينطور معرفى كند كه او كسى است كه كتاب و ميزان را به حقنازل كرد. و لازمه آن اين است كه وحى را همانطور كه توجه فرموديد به اثرش تعريفكند.
مـــقـــصـــود از (كـــتـــاب ) و (مـــيـــزان ) در آيـــه : (اللهالذىانزل الكتاب بالحق و الميزان ....)
و بـه هر حال مراد از كتاب ، وحيى است كه مشتمل بر شريعت و دين باشد، شريعت و دينىكـه در مـجـتمع بشرى حاكم باشد. در تفسير آيه (كان الناس امه واحده ...) نيز گفتيمكـه مـنـظـور از كـتـاب در قـرآن كـريـم شـريـعـت و ديـن اسـت ، و مـعـنـاى(انـزال آن بـه حـق ) ايـن اسـت كـه ايـن كـتـاب حـق مـحـض اسـت ، و آميخته با اختلاف هاىشيطانى و نفسانى نيست .
و كلمه (ميزان ) به معناى هر مقياسى است كه اشياء با آن سنجيده مى شود. و مراد از آنبـه قـريـنـه ذيـل آيـه و آيـات بـعـد هـمـان ديـنـى اسـت كـه كـتـابمـشـتـمـل بـر آن اسـت ، و از ايـن جـهـت ديـن را مـيـزان نـامـيـده كـه عـقـايـد واعمال به وسيله آن سنجش مى شود، و در نتيجه در روز قيامت هم بر طبق آن سنجش محاسبه وجـزاء داده مـى شـود. پـس مـيـزان عـبـارت اسـت از ديـن بـااصـول و فـروعـش . و مؤ يد اين وجه كلام ديگر خداى تعالى است كه مى فرمايد: (لقدارسـلنـا رسـلنـا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ) چون ظاهر اينكه فرموده :معهم با آنان اين است كه مراد از ميزان همان دين باشد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد مـيـزان بـه مـعـنـاى عـدل اسـت ، و اگـرعـدل مـيزان خوانده شده بدين جهت است كه ميزان وسيله برقرارى انصاف و مساوات در بينمـردم اسـت و عـدل نـيز چنين است . آنگاه براى گفته خود چنين تاءييد آورده كه در سابق درآيه : (و امرت لاعدل بينكم ) كلمه عدل ذكر شده بود، پس معلوم مى شود منظور از ميزانهمان عدل است .
ليـكـن مـا اين معنا را قبول نمى كنيم ، براى اينكه در خود آيه هيچ شاهدى بر اين نيست كهمـنـظـور از مـيـزان ، عـدل بـاشـد. و مـا در سـابـق در مـعـنـاى آيـه(لاعـدل ) گفتيم كه مراد از عدل اين است كه آن جناب در تبليغ رسالت خود و در اجراىاحـكـام خـدا بـيـن مـردم فـرق و تـفـاوت نـگـذارد، و خـلاصـه مـراد ازعدل برقرار كردن مساوات در بين همه طبقات است ، نه عدالت قاضى و حاكم .
سخن ديگر مفسرين در معناى (ميزان )
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ميزان همان ترازوى معروف است ، كه با آن سنگينى چيزىسنجيده مى شود.
و خواننده خودش مى داند كه اين تفسير درست نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ميزان ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است .
البته ممكن است كلام اين مفسر را به همان وجهى كه ما آورديم ارجاع داد، چون ما گفتيم مراداز مـيـزان ، ديـن خـدا بـا اصـول و فـروع آن اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مصداق تمام عيار آن است ، چون ترازويى استكـه وزن ديـن دارى تـك تك امت به وسيله او سنجيده مى شود و هر فردى كه بيشتر به آنجناب شباهت دارد، دين دارتر، و هر فردى كه كمتر شباهت دارد دينش كمتر است ، ولى با اينحـال ايـن تـوجـيـه بـا آيـه 25 سـوره حـديـد كـه چـنـد سـطـرقبل گذشت آن طور كه بايد نمى سازد.
(و ما يدريك لعل الساعه قريب ) از آنجا كه كلمه (ميزان ) اشعارى به حساب و جزاو اشـاره اى بـه روز قـيـامـت داشـت ، از ايـن رهـگـذر بـه مـسـاءله انـذارمـنـتـقـل شـد، و ايـشـان را بـه آيـنـده اى كـه در انـتـظـارشـان اسـت ، آيـنـده اى كـه يـاهول انگيز و يا نويدبخش است هشدار مى دهد.
كـلمـه (يـدرى ) از مـصدر (ادراء) گرفته شده كه به معناى اعلام است ، و منظور ازكـلمـه (سـاعـت ) - بـه طـورى كـه گفته شده - آمدن ساعت است ، و به همين جهت كلمهقـريب كه خبر اين مبتداء است مذكر آمده ، و گر نه اگر منظور خود ساعت بود نه آمدن آن ،بـايـد مـى فـرمـود: (السـاعـه قـريـبـه ) پـس مـعـنـاى جـمـله ايـن مـى شـود كـه : اىرسـول گـرامـى ! تـو چـه مـى دانـى شـايـد آمـدن قـيـامـت نزديك باشد. خطاب در آيه بهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، از اين باب كه آن جناب شنواى خطاب است، و گـر نـه گر نه منظور تمامى مردمند چون تمامى مردم شنوا هستند و انذار و تخويف آنشامل همه مى شود.


يستعجل بها الذين لا يؤ منون بها و الذين آمنوا مشفقون منها...



مـراد از اسـتـعـجـال كـفـار بـه آمـدن قـيـامـت ، اسـتـعـجـال از بـاب مـسـخـره اسـت ، نـهاستعجال واقعى ، كه به راستى خواسته باشند قيامت زودتر بيايد، و اين نوع استه زاءبه قيامت در قرآن كريم مكرر از كفار حكايت شده ، از آن جمله اين است كه مى گفتند: (متىهذا الوعد ان كنتم صادقين ).
كـلمـه (مـشـفـقـون ) جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و (اشفاق ) به معناى نوعىترس است . راغب مى گويد: اشفاق عنايتى است كه با خوف آميخته باشد، چون مشفق كسىرا گـويـند كه مشفق عليه را دوست مى دارد، و مى ترسد بلايى به سر او آيد، اين حالترا كه مى ترسد محبوبش در معرض آسيبى واقع شود اشفاق گويند، و در قرآن فرموده :(و هـم مـن الساعه مشفقون ). و اين كلمه هر جا با حرف (من ) متعدى شود، معناى ترسدر آن روشـن تـر مى شود، و چون با حرف (فى ) متعدى شود، معناى عنايت در آن روشنتـر مـى شـود، و از هـر دو نمونه اش در قرآن هست ، اولى مانند آيه اى كه گذشت ، و آيه(مشفقون منها). و دومى مانند (انا كنا قبل فى اهلنا مشفقين ).

(الا ان الذين يمارون فى الساعه لفى ضلال بعيد) - كلمه (يمارون ) مضارع ازمـصـدر (مـمـارات ) اسـت ، و مـمـارات بـه مـعـنـاى پـافـشـارى بـرجـدال اسـت ، و مـراد از آن در ايـنجا اين است كه مشركين در انكار قيامت پافشارى مى كنند. واگـر فـرمـود: اينها در ضلالتى بعيد هستند، بدين جهت است كه طريق زندگى صحيح راگم كرده اند و از آن راه دور شده اند، براى اينكه زندگى مهم ترين چيزى است كه بايددرباره اش درست بينديشند، در حالى كه مشركين زندگى را پايان پذير و فانى تصوركـردنـد، و بـه هـمـيـن جهت به شهوات ناپايدار دنيا هجوم آوردند و سر و دست شكستند باايـنـكـه زنـدگى بشر ناپايدار و پايان پذير نيست ، بلكه جاودانى بى انتهاء است ، وبه همين جهت بايد از دنيايشان براى آخرتشان توشه برگيرند، اما كفار راه را به خطارفتند، و سرانجام به راه هلاكت افتادند.


اللّه لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوى العزيز



در مـعـنـاى كـلمـه (لطـف ) بـويـى از مـدارا و آسـانـىعـمـل ، و نـيـز بـويـى از دقـت و بـاريـكـى آن چـيـزى كـهعـمـل بـر آن واقـع مـى شود نهفته ، (مثلا پارچه لطيف آن پارچه اى است كه با دقت ساختهشـده ، و تـار و پودش از نخى باريك تشكيل شده ، و بايد با آن به مدارا رفتار كرد، وبـافـتـنـش هـم زور و ضـرب نـمـى بـرد) و فـاعـل چـنـيـن فـعـلى را كـهعـمـل بـه مـدارا و دقـت و سـهـولت مـى كـنـد، و سـرو كـارش درعـمـل بـا نـخـى بـاريـك و دقـيـق و مـاشـيـن آلاتى دقيق و ريز است لطيف مى خوانيم ، مثلا مىگـويـيـم هـوا چـقـدر لطـيف است ، چون آن قدر سبك و رقيق است كه به آسانى در منافذ همهاجسام نفوذ مى كند، و به آسانى مى تواند با اجزاء درونى آن اجسام تماس پيدا كند.
معناى اينكه فرمود: خدا به بندگان خود (لطيف ) است
وقـتـى مـعـنـاى واژه (لطـيـف ) ايـن شـد اگـر بـخـواهـيـم آن را در مـورد خـداى سـبـحـاناسـتـعـمـال كـنيم ، به حكم اجبار بايد خصوصيات مادى را از معناى آن حذف كنيم ، چون خدامادى نيست ، آن وقت معناى اينكه خدا لطيف است اين مى شود: خدا با احاطه و عملش بر دقائقامور نائل مى شود و در آن امور دقيقه با رفق و مدارا هر چه بخواهد مى كند.
در ايـن آيـه شـريـفـه رازق بـودن خـدا را نتيجه لطيف و قوى و عزيز بودن او قرار داده وفـرمـوده : (چـون خـدا لطـيـف بـه بندگان خويش و قوى و عزيز است ، ايشان را رزق مىدهـد) و ايـن خـود دلالت دارد بر اينكه مى خواهد بفرمايد: خدا به خاطر اينكه لطيف است ،احـدى از مـخـلوقـاتـش كـه محتاج رزق او است از او غايب نيست و از پذيرفتن رزقش سربازنـمـى زنـد و به خاطر اينكه قوى است احدى او را از دادن رزق عاجز نمى كند، و به خاطراينكه عزيز است كسى او را از اين كار مانع نمى شود.
و منظور از (رزق ) تنها ماديات نيست ، بلكه اعم از آن و از موهبتهاى معنوى و دينى است، كـه بـعـضـى از بـندگان خود را كه مى خواهد از آن موهبت برخوردار مى سازد. شاهد اينمـدعـا آيـه بـعدى است كه در آن هم سخن از موهبتهاى مادى است و هم از موهبتهاى معنوى و نيزآيه قبلى است كه در باره نازل كردن كتاب و ميزان سخن گفته است .
مقصود از زراعت آخرت و زراعت دنيا و اينكه فرمود در زراعت آخرت مى افزاييم


من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه ...



كـلمـه (حـرث ) بـه مـعـنـاى زراعـت اسـت ، و مـراد از زراعـت آخـرت ، نـتـيـجـهاعـمـال اسـت كـه روز قـيـامت به آدمى عايد مى شود، و به عنوان استعاره آن را زراعت آخرتنـامـيـده ، مـثـل ايـنكه اعمال صالحه بذرى است كه مى كارند تا در پائيز آخرت آن را دروكنند.
و مراد از اينكه مى فرمايد (هر كس زراعت آخرت را بخواهد زراعتش را زياد مى كنيم ) ايناسـت كـه ما ثواب او را چند برابر مى سازيم همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (من جاءبالحسنه فله عشر امثالها) و نيز فرموده (و اللّه يضاعف لمن يشاء).
(و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له فى الاخره من نصيب ) - يعنى : و كسىكـه تـنها نتائج دنيايى را در نظر دارد، و براى به دست آوردن آن مى كوشد، و مى خواهدكه نتيجه عملش در دنيا عايدش شود، نه در آخرت ، ما آن نتيجه دنيائى را به او مى دهيم ،و ديگر در آخرت بهره اى ندارد. و اگر اين معنا را تعبير كرده به اراده حرث ، براى اينبـوده كـه اشـاره كرده باشد به اينكه صرف اراده در به دست آوردن نتايج دنيا و آخرتكـافـى نـيـسـت بـلكه اراده عمل هم مى خواهد، همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده : (و انليس ‍ للانسان الا ما سعى ).
در جـمـله قـبـلى به وضوح مى فرمود (كسى كه زراعت آخرت را مى خواهد آن زراعت را بازيـادتـى به او مى دهيم ) ولى در اين جمله مطلب را مبهم و گنگ آورده مى فرمايد و كسىكـه زراعـت دنـيـا را بـخواهد از آن به او مى دهيم (نه همه آن را) و اين اشاره است به اينكهزمام امر بسته به مشيت خدا است ، چه بسا مى شود كه از دنيا بسيار مى دهد، و چه بسا مىشـود كـه كم مى دهد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (من كان يريد العاج له عجلنا لهفيها ما نشاء لمن نريد).
استخدام در اين آيه و حاصل معناى آن و آيه قبلى
در ايـن آيـه شريفه التفاتى به كار رفته ، چون در آيه قبلى خداى عزّوجلّ غايب فرضشـده بـود، مى فرمود: (خدا لطيف به بندگان خويش است ، به هر كس بخواهد روزى مىدهـد و او قـوى و عـزيز است ) و در آيه مورد بحث گوينده جمع فرض شده ، مى فرمايد(نـزدله زيـاد مـى كـنيم براى او)، (نؤ ته منها از آن به وى مى دهيم )، و اين براىايـن بـود كـه آن عـظـمـتى را كه دو كلمه (قوى ) و (عزيز) افاده مى كرد اينجا نيزافاده كند.
و حـاصـل مـعـنـاى دو آيـه ايـن اسـت كه : خداى سبحان ، لطيف به همه بندگان خويش است ،داراى قـوتـى اسـت مـطلقه و عزتى مطلقه ، بندگان خود را بر حسب مشيتش روزى مى دهد،ولى بـا ايـن تـفاوت كه در باره كسانى كه هدفشان آخرت است ، و براى آن كار مى كنندخـواسـتـه كـه دنـيـا را بـدهـد، و مـزد آخـرتـش را بـيـشـتـر از آنـچـه كـهعمل كرده اند بدهد، ولى در باره كسانى كه هدفشان تنها دنيا است خواسته است تنها دنيارا بدهد و در آخرت بهره اى نداشته باشند.
از ايـن جـا ايـن مـعـنـا روشـن مـى گـردد كـه آيـه اولى هـر دو طـائفـه راشـامـل مـى شـود، هـم اهـل دنـيـا را و هـم اهـل آخـرت را، و هـمچنين كلمه رزق هر دو قسم رزق راشـامـل مـى شـود، هـم رزق دنـيـايـى را و هـم آخـرتـى را، ولى آيـه دوم ،اجمال اين آيه را به تفصيل بيان مى دارد.


ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين ما لم ياءذن به اللّه ...



بـعـد از آنـكـه بـيـان كـرد كـه خـداى سـبـحـان كـسـى اسـت كـه كـتـاب را بـه حـقنـازل كـرده ، و بـراى بـشـر ديـن را تـشـريـع نـمـوده كـه مـيـزاناعـمـال آنان باشد، و او به لطف و قوت و عزتش هر كسى كه آخرت را بخواهد و براى آنسـعـى كـنـد خـواسـته اش را با زيادت به او مى دهد، و كسى كه تنها دنيا هدفش باشد وآخـرت را از يـاد بـبرد، در آخرت نصيب نمى دهد، اينك در اين آيه بى بهره بودن كفار درآخـرت را مـسـجـل مـى كـند، به اينكه : دينى به جز آنچه خدا تشريع كرده وجود ندارد تاكـفـار عـمـل خـود را مـسـتـنـد بـدان كـنـنـد، و در نـتـيـجـه هـمـان رزقـى را كـهاهـل ايـمـان در آخـرت دارنـد داشـتـه بـاشـنـد، چـون خـدا شـريـكـى نـدارد تـا درمـقـابل دين تشريع شده خدا و بدون اذن او دينى تشريع كند، پس هيچ دينى نيست مگر دينخـدا و در آخرت هيچ رزق حسنى نيست مگر براى كسى كه به دين خدا ايمان آورده ، بر طبقآن عمل كرده باشد.
پـس ايـنـكـه فـرمـود: (ام لهـم شـركـاء)، در مـقـام انـكـار اسـت ، و جـمـله (و لولا كـلمـهالفصل لقضى بينهم ) اشاره است به كلمه اى كه قبلا از خدا صادر شده بود كه آدميانتـا مـدتـى مـعـيـن در زمـيـن زنـدگى كنند. و اين اشاره را هم دارد كه جرم و گناه گناهكاراننافرمانى خدائى است بزرگ .
(و ان الظالمين لهم عذاب اليم ) - اين جمله تهديد كفار است بر ظلمى كه كردند و نيزاشـاره اسـت بـه ايـنـكـه از قـلم خـدا نـمـى افـتـنـد و از عـذابـش رهـائى نـدارنـد،حـال اگـر بـيـن آنـها قضاء نراند و در دنيا عذابشان نكند، در آخرت عذابى دردناك خواهندداشت .


ترى الظالمين مشفقين مما كسبوا و هو واقع بهم ...



خـطـاب (تـرى ) بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، البته نه بهعـنـوان ايـنـكـه رسـول خـدا اسـت ، بـلكـه بـه عـنـوان ايـنـكـه شـنـونـده اسـت ، در نـتـيـجـهشـامـل حـال هـر كـسـى كـه شـاءنيت شنوايى داشته باشد مى گردد. و مراد از (ظالمين )كـسـانـى است كه دين خدا را ترك كردند - دينى كه خدا براى ايشان تشريع كرده بود- و از قـيـامـت اعـراض نـمـودنـد. و مـعـنـاى آن ايـن است كه : همه بينندگان خواهند ديد كهسـتـمـكـاران در روز قـيـامت از آنچه كردند خائفند، و آنچه از آن مى ترسيدند بر سرشانخواهد آمد و هيچ مفرى از آن ندارند.
ايـن آيـه شـريـفـه از آيـاتـى اسـت كـه در دلالت بـر تـجـسـماعمال خيلى روشن است . و بعضى از مفسرين گفته اند: در كلام چيزى حذف شده ، و تقديرآن چـنـيـن اسـت : (مـشـفـقـيـن مـن وبـال مـا كـسـبـوا تـرسـانـنـد ازوبال گناهانى كه مرتكب شدند) ولى هيچ حاجتى به اين تقدير نيست .
(و الذيـن آمـنـوا و عـملوا الصالحات فى روضات الجنات ) - در مجمع البيان گفته :كـلمـه (روضـه ) بـه مـعـنـاى زمـيـن سـبز و خرمى است كه گياهان در آن به خوبى مىرويـنـد، و كـلمـه (جـنـت ) زمـيـنـى اسـت كـه اطـرافـش درخـتـكـارى شـده بـاشد، در نتيجه(روضات جنات ) باغهاى مشجرى است كه در وسط زمين سبز و خرم قرار دارد.
(لهـم فـيـهـا ما يشاون عند ربهم ) - يعنى نظام دنيايى كه هر چيزى به وسيله سببشپديد مى آيد، در آنجا جارى نيست و در آنجا اين نظام برچيده شده . تنها سببى كه در آنجاكارگر است اراده و خواست آدمى است . هر چه را بخواهد در همان آن خدا برايش خلق مى كند،و اين خود فضل بزرگى است از خداى سبحان .
(ذلك الذى يـبشر اللّه عباده الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) - اين جمله بشارتى استبه مؤ منين صالح . و كلمه (عباد) را بر ضميرى كه به خدا برمى گردد اضافه كردتا بندگان صالح را احترام كرده باشد.
توضيح و تفسير آيه : (قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى )


قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى



آن چـيـزى كه درخواست اجر مزد در مقابل آن نفى شده ، تبليغ رسالت و دعوت دينى است .مـى فـرمايد: بگو در برابر اينها مزدى درخواست نمى كنم . و خداى تعالى اين معنا را ازعده اى از انبياء از قبيل نوح و هود و صالح و لوط و شعيب (عليهماالسلام ) حكايت كرده كهدر ضـمـن سـخـنـانـى كـه بـه امت خود مى گفتند، اين را نيز خاطرنشان كرده اند كه (و مااسـئلكـم عـليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ) در سوره شعرا و سوره هايى ديگرباز از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) حكايت شده كه به امت خود فرموده : (وما تسئلهم عليه من اجر) كه در اين جمله او را دستور داده مردم را خطاب كند به اينكه من ازشـمـا مـزد نـمـى خـواهـم ، و نـيـز فـرموده : (قل ما اسئلكم عليه من اجر) و نيز فرموده :(قـل مـا سـئلتـكـم مـن اجـر فـهـو لكـم ان اجـرى الا عـلى اللّه ) و نـيـز فـرمـوده :(قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا ان هـو الا ذكـرى للعـالمـيـن ) در ايـن آيه اخير به علت مزدنـخـواسـتـن اشـاره كـرده ، مى فرمايد: قرآن تذكرى است براى تمام عالم ، نه براى يكطايفه معين ، تا از آن طايفه مزد گرفته شود.
و نـيز فرموده : (قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) و معناىآن به بيانى كه در تفسيرش گذشت اين است كه : مزد من اين است كه يكى از شما بخواهدراهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند، يعنى دعوت مرا به اختيار خود بپذيرد، همين مزدمن است ، و خلاصه چيزى بجز دعوت در كار نيست ، نه اجرى و نه مزدى .
خـداى تـعـالى در آيه مورد بحث - بر خلاف آياتى كه به عنوان شاهد ذكر گرديد -اجرى براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) معين كرده ، و آن عبارت است از مودتنـسبت به اقرباى آن جناب ، و اين را به يقين از مضامين ساير آيات اين باب مى دانيم كهايـن مـودت امـرى اسـت كـه بـاز بـه اسـتـجـابـت دعـوت بـرگـشـت مـى كـنـد،حـال يـا اسـتـجـابـت هـمـه دعـوت ، و يـا بـعـضـى از آن كـه اهـمـيـت بـيشترى دارد. و به هرحـال ، ظـاهـر ايـن اسـتـثـنـاء اين است كه استثناء متصل است ، نه منقطع ، چيزى كه هست بايدبـطـور ادعـاء مـودت بـه ذى القربى را از مصاديق اجر دانست ، پس ديگر حاجتى نيست بهايـنـكـه مـا نـيـز مـانند ديگران خود را به زحمت بيندازيم تا هر طور شده استثناء را منقطعبگيريم .
بـــررســـى اقـــوال مـــخـــتـــلف مـــفـــســـريـــن دربـــاره مـــراد از مـــودتقـربـاىرسول خدا (ص )
مـودت بـه ذى القـربـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) بـه چه معنا است ؟اقوال مفسرين در معناى آن مختلف است .
بـعـضـى از مفسرين - و به طورى كه مى گويند بيشتر مفسرين - گفته اند: خطاب درايـن آيـه بـه قـريـش اسـت ، و اجـرى كـه در آن درخـواسـت شـده مـودت قـريـش نـسـبـت بـهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و نزديكان ايشان از قريش است ، و اين بدان جهتبوده كه قريش آن جناب را تكذيب مى كردند و دشمن خود مى دانستند، چون آن جناب - براساس آنچه كه در برخى از روايات ذكر شده - متعرض خدايان قريش مى شد، لذا خداىتـعـالى دسـتـورش داده كـه از ايـشـان بـخـواهـد: اگـر ايـمـان نـمـى آورنـدحـداقـل بـا او دشـمـنى نكنند، براى اينكه آن جناب با آنها قرابت و خويشاوندى داشته . ونيز آن حضرت را مورد بغض و كينه خود قرار ندهند و اذيت ننمايند. پس بنابراين تفسير،كلمه (قربى ) به معناى خويشاوند نيست ، بلكه به معناى قرابت و خويشاوندى است ،و حرف (فى ) به معناى سببيت است .
ولى اين تفسير اشكال دارد؛ براى اينكه معناى اجر وقتى تمام مى شود كه درخواست كنندهآن ، كـارى كـرده باشد، و سودى به مردم رسانده باشد، و در ازاء آن مزد طلب كند، مزدىكـه بـرابـر عـمـل عـامـل بـاشـد، و در مـورد بـحـث ، اجـر وقـتـى مـعـنـا دارد كـهرسول خدا قريش را هدايت كرده باشد، و ايشان ايمان آورده باشند، چون با فرض باقىماندن در كفر و تكذيب دعوت آن جناب ، چيزى از آن جناب نگرفته اند تا در مقابلش اجرىبـدهـنـد، و بـه فـرض هـم كـه بـه آن جـنـاب ايـمـان آورده بـاشـنـد، تـازه بـه يـكـى ازاصـول سـه گـانـه دين ايمان آورده اند، نه به همه آن تا باز بدهكار مزد باشند، علاوهبـر ايـنـكـه در هـمـين فرض ديگر بغض و دشمنى تصور ندارد، تا ترك آن مزد رسالتفرض شود، و رسول خدا آن را از ايشان بخواهد.
و كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : در صـورتـى كـه پـرسـش شـدگـان در ايـن سـؤال كـافـر فـرض شـوند معناى اجر تصور ندارد، و در صورتى كه مؤ من فرض شوند،دشمنى تصور ندارد تا به عنوان مزد بخواهند دست از آن بردارند.
ايـن اشـكـال بـنـا بـر فـرضـى كه استثناء منقطع باشد و مودت قربى اجر نباشد بلكهحـكـمـى جـداگـانـه بـاشـد نـيـز وارد اسـت ، چـون درخـواسـت اجـر از مـردم بـه هـرحال وقتى تصور دارد كه ايمان آورده باشند، چون در اين فرض هم استدراك از جمله موردبحث با همه قيودش ‍ مى باشد (و معنا چنين مى شود: بگو من از شما هيچ مزدى نمى خواهم وليكن مودت قربى را مى خواهم ) خوب دقت بفرماييد.
قول بعضى كه خطاب در آيه را به انصار دانسته اند نه قريش
بعضى هم گفته اند: مراد از مودت نسبت به قربى همان معنايى است كه از بيشتر مفسريننـقـل كـرديـم ، امـا خـطاب در آن به قريش ‍ نيست ، بلكه به انصار است . آنگاه گفته اند:انصار مالى براى آن حضرت آوردند تا به مصارف شخصى خود برساند، در اينجا آيهمـورد بـحـث نـازل شـد، و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آنمـال را رد كـرد، و چـون رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در بـيـن انـصـارخـويـشـاونـدانـى از نـاحـيه سلمى دختر زيد نجاريه ، و از جهت مادرش آمنه - بطورى كهگـفـته اند - داشت ، لذا در آيه خطاب به انصار كرد، كه من از شما مزد نمى خواهم تنهامزدم اين باشد كه با خويشاوندان من كه در بين شمايند مودت كنيد.
ايـن تـفـسـيـر نـيـز صـحـيـح نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه دوسـتـى و عـلاقـه انـصـار نـسـبت بهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به حدى شديد بود كه ديگر حاجت به سفارشنـداشـت ، و احـدى در آن شـك و تـرديـد نـدارد. چـگونه ممكن است به انصار كه از آن جنابوقتى كه در مكه بود تقاضا كردند كه به سرزمينشان مهاجرت فرمايد، و در مدينه او رامـنـزل دادنـد، و جـانـهـا و اموال و فرزندان خود را فداى او كرده ، و در ياريش منتهاى درجهكـوشـش را مـبـذول داشـتـنـد، و حـتـى بـه كـسـانـى هـم كـه ازاهـل مـكه با آن جناب به مدينه آمده بودند احسان نمودند، و خداى سبحان در آيه (و الذينتـبـووا الدار و الايـمـان مـن قـبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجه ممااوتـوا و يـوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه ) ايشان را ستوده و همه مى دانيمكـه دوسـتـى انـصـار بـا مـهـاجـريـن آن هـم بـه ايـن حـد از دوسـتـى تـنـهـا بـه خـاطـررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بود آن گاه بفرمايد: من از شما مزدى نمى خواهممگر مودت به خويشاوندم را.
و وقـتـى پـايه علاقه و محبت انصار نسبت به آن جناب به اين حد است ، ديگر چه معنا داردكـه خـداى سـبحان ماءمورش كند كه از ايشان بخواهد نسبت به خويشاوندان مادريش كه يكخويشاوندى بسيار دور است مودت بورزند؟
عـلاوه بـر ايـنـكه عرب چندان اعتنايى به خويشاوندان مادرى يعنى خويشاوندان زنان خودندارند، اين عرب است كه مى گويد:
بنونا بنو ابناءنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد

(فـرزنـدان مـا فرزندان پسران مايند، و اما فرزندان دختران ما فرزندان مردان بيگانهاند.
و نيز مى گويد:
و انما امهات الناس اوعيه

مستودعات و للانساب آباء

(مـادران مـردم ، ظـرف و صدف پديد آمدن مردمند، و سلسله انساب تنها به وسيله پدرانحفظ مى شود).
آرى ، ايـن اسـلام اسـت كـه زنـان را در قرابت داخل و آنان را با مردان برابر، و نواده هاىپسرى و دخترى را يكسان كرده - كه در مباحث گذشته در باره اش سخن رفت .
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: خطاب در آيه به قريش است . و منظور از مودت به قربى ،مـودت بـه سـبـب قرابت است ، ليكن مراد از آن ، مودت پيغمبر است ، نه مودت قريش كه دروجـه اول آمـده بود، و استثناء هم منقطع است ، در نتيجه معناى آيه چنين است : بگو من از شمادر بـرابـر هدايتى كه به سوى آن دعوتتان مى كنم تا شما را به روضات جنات و خلوددر آن بـرساند مزدى نمى خواهم ، و پاداشى توقع ندارم ، ليكن اين علاقه اى كه من بهخاطر خويشاونديم به شما دارم به من اجازه نمى دهد در باره شما بى تفاوت باشم ، مراوادار مى كند كه شما را به آن هدايت برسانم ، و به آن روضات جنات رهنمون نمايم .
اشكالايـن وجـه ايـن اسـت كـه : بـا تـحديدى كه خداى سبحان در مساءله دعوت و هدايت كرده نمىسـازد، چـون خـداى تـعـالى در بـسـيـارى از مـوارد در كـلام مـجـيـدش ايـن مـعـنـا رامـسـجـل فـرمـوده كه (وظيفه او تنها دعوت است )، و او مردم را به سوى خدا هدايت نمى كند،بـلكـه هـدايـت تـنـهـا بـه دسـت خـدا اسـت ، و نيز او نبايد به خاطر كفر كفار و رد دعوتشانـدوهـگـين شود، چون وظيفه او تنها ابلاغ است . پس او نمى تواند بخاطر علاقه فاميلىكـه بـا خـويـشـاونـدان خـود دارد آنـها را هدايت كند، و يا به خاطر دشمنى و كراهتى كه ازديگران دارد از هدايت آنها روى بگرداند.
و بـا ايـن هـمـه چـطـور مـمـكـن اسـت در آيـه (قـل لا اسـئلكـم ...)رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را ماءمور كند كه به كفار قريش ‍ اعلام نمايدكـه عـلاقه اش به آنان به خاطر اينكه فاميل اويند، وادارش مى كند كه هدايتشان كند، نهبه خاطر مزدى كه از ايشان درخواست نمايد؟!
قـــول بـــه ايـــنـــكـــه مـــراد از مـــودت بـــه قـــربـــى مـــودت خـــود قـــربــى اسـتواشكال آن
و بـعـضى ديگر گفته اند: مراد از مودت به قربى ، مودت خود قربى است ، و خطاب درآيه به قريش و يا به عموم مردم است ، و معنايش ‍ اين است كه : بگو من از شما مزدى نمىخواهم مگر همين كه با اقرباى خودتان مودت داشته باشيد.

ايـن وجه نيز اشكال دارد، و آن اين است كه مودت به اقربا بطور مطلق پسنديده نيست تااسلام بشر را به آن دعوت كند، با اينكه قرآن صريحا فرموده : (لا تجد قوما يؤ منونباللّه و اليوم الاخر يوادون من حاد اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهماو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).
و سـياق اين آيه شريفه نمى تواند مخصص يا مقيد آيه مورد بحث باشد (تا معناى مجموعآن دو چنين شود كه : من از شما مزدى نمى خواهم به جز محبت به خويشاوندانتان مگر اينكهآن خـويـشـاونـدان كـه يـا پـدران هـسـتند يا فرزندان يا برادران دشمن خدا باشند) تا درنـتـيجه مودت قريش نسبت به اقرباى مؤ من اجر رسالت قرار گيرد. بعلاوه وقتى منظوراز ايـن مـودت ، مـودت خـاصـى بـاشـد، يعنى محبت به خويشاوندان مؤ من ، ديگر معنا نداردتـمـامى قريش و يا تمامى مردم بدهكار چنين مزدى باشند، (چون تمامى افراد قريش ‍ چنيناقـربـايـى نـدارنـد، و هـمـچـنـين تمامى افراد بشر چنين خويشاوندى ندارند، تا با مودتورزيدن به او، مزد رسالت آن جناب را بدهند).
مودت به قربى نمى تواند كنايه از صله رحم باشد
آرى اسـلام هـرگـز مـردم را دعـوت نـمـى كـنـد به اينكه خويشاوند خود را به خاطر اينكهخـويـشـاونـد اسـت دوسـت بـدارنـد، بـلكه آن محبت به خويشاوندى كه اسلام بشر را بدانخـوانـده ، مـحـبـت فـى اللّه اسـت ، بـدون ايـنكه مساءله خويشاوندى كمترين دخالتى در آنداشـتـه باشد. البته اسلام اهتمام زيادى به مساءله قرابت و رحم دارد، اما به عنوان صلهرحـم ، و ايـنـكـه بـا رحـم قـطـع رابـطـه نـكـنـنـد، و از دادنمال عزيز و مورد حاجت خود به ارحام فقير مضايقه ننمايند، نه به عنوان اينكه رحم خود رادوست بدارند، چون اسلام بر هر محبتى به جز محبت به خدا خط بطلان كشيده .
و ما نمى توانيم بگوييم كه مودت به قربى در آيه شريفه كنايه است از همين صله رحمو احـسـان بـه ايـشـان و انـفـاق مـال به آنان ، چون در آيه شريفه هيچ قرينه اى نيست كهدلالت كـنـد بـر ايـنـكـه معناى حقيقى مودت منظور نيست ، بلكه صله رحم منظور است ، چونصله رحم مساءله ديگرى است و حب فى اللّه مساءله اى ديگر.
بعضى ديگر گفته اند: معناى قربى تقرب به خدا است ، و مودت به قربى عبارت استاز مـودت بـه خـدا از راه تقرب جستن به او به وسيله اطاعت و معناى آيه اين است كه : من ازشما اجرى نمى خواهم مگر همين را كه به وسيله تقرب جستن به خدا به او مودت كنيد.
اشـكال اين وجه اين است كه : بنابراين وجه در جمله (الا الموده فى القربى ) ابهامىخـواهـد بـود كه جا ندارد با آن ابهام خطاب به مشركين شود، چون خلاصه مفادش اين استكـه مـردم بـا خدا تودد كنند، و يا ود و دوستى او را داشته باشند به اينكه به درگاهش ‍تـقـرب جـويـنـد، و حـال آنـكـه مـشـركـيـن منكر آن نيستند، چون مشركين اگر آلهه خود را مىپـرسـتـند به همين ملاك تودد با خدا و تقرب به سوى او مى پرستند، و خداى تعالى ازهـمـيـن مـشركين حكايت مى فرمايد كه گفته اند: (ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى) و نيز گفته اند: (هولاء شفعاونا عند اللّه ).
پس اگر به گفته مفسرين مزبور معناى جمله (الا الموده فى القربى ) تودد نسبت بهخدا از راه عبادت است ، بايد آن را مقيد كرده باشد به عبادت خدا به تنهايى ، و بفرمايد:شـمـا كـه بـا پرستش بتها مى خواهيد به خدا تقرب جوييد، راه تودد و تقرب اين نيست ،بلكه راهش اين است كه تنها خدا را بپرستيد و من از شما جز اين را توقع ندارم ، و در چنينمقامى مهمل گذاشتن اين قيد با ذوق سليم سازگار نيست .
آنچه در آيه شريفه مودت است نه تودد
عـلاوه بـر ايـنـكـه در آيـه شـريـفـه كـلمه (مودت ) آمده ، نه (تودد) و در كلام خداىسبحان سابقه ندارد كه كلمه (مودت ) اطلاق شده باشد بر تودد مردم نسبت به خداىتـعـالى و تـقـرب به او، هر چند كه عكس اين در كلام خداى تعالى آمده ، و خدا را نسبت بهبندگان ودود و داراى مودت خوانده ، و فرموده : (ان ربى رحيم ودود) و (و هو الغفورالودود) و شـايد ودود خواندن خدا از اين باب باشد كه كلمه مودت اشعار دارد بر اينكهدارنـده ايـن صـفـت نـسـبـت بـه افـراد مـورد مـودت ، خـود را مـتـعـهـد مـى دانـد كـه مـراعـاتحـال آنـان را نـمـوده و از حـالشـان تـفـقـد كـنـد. حـتـى بـعـضـى ازاهل لغت بطورى كه راغب حكايت كرده - گفته اند: مودت خدا نسبت به بندگان اين است كهمراعات حال ايشان را بكند.
و اشـكـال سـابـق هم به قوت خود باقى است . و اگر مودت فى القربى را تفسير كنندبه محبتهاى طرفينى مردم نسبت به يكديگر در راه تقرب به خدا، به طورى كه تقرب هااسـبـابـى بـاشـد بـراى مـحبت در بين آنان ، در جواب مى گوييم اين محبت را هم مشركين درتقرب هاى خود هر چند از نظر دين توحيد باطل است دارند، و باز اين قسم نمى تواند مزدرسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) باشد.
بـــيـــان ايـــن وجـــه كـــه مـــقـــصـــود از مـــودت قـــربـــى ، مـــحـــبـــت عـــتـــرتواهل بيت پيامبر (عليهم الصلاة و السلام ) است
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از مـودت بـه قـربـى ، دوسـتـى خـويـشـاونـدانرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) - كـه هـمـان عـتـرت او ازاهـل بـيـتـش بـاشـنـد - اسـت و بـر طـبـق ايـن تـفـسـيـر روايـاتـى هـم از طـرقاهل سنت ، و اخبار بسيار زيادى از طرق شيعه وارد شده كه همه آنها آيه را به مودت عترتو دوسـتـى بـا آن حضرات (عليهم السلام ) تفسير كرده ، اخبار متواترى هم كه از طرق دوطائفه بر وجوب مودت اهل بيت و محبت آن حضرات رسيده ، اين تفسير را تاءييد مى كند.
و اگـر در يـك طـايفه ديگر اخبار كه آن نيز متواتر است ، يعنى اخبارى كه از هر دو طريقاز رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رسيده ، و مردم را در فهم كتاب خدا و معارفاصـولى و فـروعى دين و بيان حقايق آن ، به اهل بيت (عليهم السلام ) ارجاع داده - مانندحـديـث ثـقـليـن و حـديـث سـفـيـنـه و امـثـال آن - دقـت كـافـى بـهعـمـل آوريـم ، هـيـچ شـكـى بـرايـمـان بـاقـى نـمـى مـانـد كـه مـنـظـور از واجـب كردن مودتاهـل بـيت ، و آن را به عنوان اجر رسالت قرار دادن تنها اين بوده كه اين محبت را وسيله اىقـرار دهـد بـراى ايـن كـه مـردم را بـه ايـشـان ارجـاع دهـد، واهل بيت مرجع علمى مردم قرار گيرند.
پس مودتى كه اجر رسالت فرض شده چيزى ماوراى خود رسالت و دعوت دينى و بقاء ودوام آن نيست . پس بنابراين تفسير، مفاد آيه شريفه هيچ تغايرى با آيات ديگر كه اجررسالت را نفى مى كنند ندارد.
در نتيجه برگشت معناى آيه مورد بحث به اين مى شود كه : من از شما اجرى درخواست نمىكـنـم ، چـيـزى كه هست از آنجا كه خداى تعالى مودت به عموم مؤ منين را كه قرابت من هم ازايـشـانـنـد بـر شـمـا واجـب فـرمـوده ، مـن مـودت شـمـا را نـسـبـت بـهاهـل بـيـتم اجر رسالتم مى شمارم . و خداى تعالى در اين معنا فرموده : (ان الذين امنوا وعـمـلوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرّحـمـن ودا) و نيز فرموده : (و المومنون و المومناتبعضهم اولياء بعض )
بطلان گفتار كسانى كه بر اين وجه ايراد گرفته اند
بـا ايـن بـيان فساد و بطلان گفتار آنهايى كه بر اين وجه ايراد گرفته اند روشن مىگـردد، آنـهـا گـفـتـه انـد: نـمـى شـود مـنـظـور از قـربـىاهـل بـيـت آن جـنـاب بـاشـد، بـراى ايـنكه مقام نبوت در مظان تهمت قرار مى گيرد. مردم مىگـويـند، پيغمبر خدا هم مانند ساير مردم مادى كه براى تاءمين آتيه فرزندان خود تلاشمـى كـنـنـد ديـن خدا را وسيله معاش فرزندان و خويشاوندان خود كرده . و نيز فساد و ايرادديـگـرشـان روشـن مـى گردد، كه گفته اند: اگر معناى آيه ، مودت به عترت باشد، باآيـه (و ما تسئلهم عليه من اجر) منافات دارد. وجه فسادش اين است كه گفتيم بنابراينتـفـسـير، مودت اهل بيت ادعاء اجر خوانده شده ، و گر نه حقيقت آن همان چيزى است كه سايرآيـات ايـن بـاب بـر آن دلالت دارد و چيز ديگر غير آن را نمى گويد، چون خواننده عزيزتـوجـه فـرمـوده كه اجرى كه در اين آيه درخواست شده ، نفعى است كه عايد خود بشر مىگردد، نه عايد عترت . و ديگر مظنه تهمتى در كار نيست .
عـلاوه بـر ايـنـكـه آيـه مـورد بـحـث بـنـابـرايـن تـفـسـيـر در مـديـنـهنـازل شـده ، و خـطاب در آن به مسلمين است ، و مسلمانان هرگز پيامبر خود را كه با عصمتالهـى مـصـون از هـر خـطـا است ، به چنين تهمتى متهم نمى كنند، چون به نبوت و عصمت اوايمان دارند، و دستوراتش را دستورات پروردگار خود مى دانند.
و بـه فـرضـى كه ممكن باشد مؤ منين به وى او را در اين آيه متهم كنند، و به گفته شماچنين سفارشى مناسب به شاءن نبوت نباشد، بايد همين اتهام و اين ناسازگارى با شاءننـبـوت در سـايـر خـطـاب هـاى بـسـيـارى كه مشابه اين خطابست جريان يابد، مانند آياتبـسيارى كه اطاعت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را به طور مطلق بر امت واجبمـى كـنـد، و بـاز مـانـنـد آيـاتـى كـه انـفـال را مـلك خـدا ورسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) مـى دانـد و نـيـز آيـاتى كه دادن خمس را بهاقـربـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) واجب مى كند، و آياتى كه براى آنجـنـاب در مـسـاءله ازدواج بـا زنـان تـوصـيـه هـايـى مـى دهـد، و آيـاتـى ديـگـر از ايـنقبيل .
تـــاءيـــيـــداتـــى بـــر وجـــه اخـــيـــر كـــه مـــراد از مـــودت ، مـــودتبـهاهل بيت عليه السلام باشد
عـلاوه بر اينكه خداى تعالى خودش در آيه بعد متعرض اين تهمت شده ، و از آن جواب دادهو دفـع كـرده اسـت ، و فـرمـوده : (ام يقولون افترى على اللّه كذبا فان يشا اللّه يختمعلى قلبك ) كه بيانش خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى .

next page

fehrest page

back page