|
|
|
|
|
|
و در تهذيب به سند خود از شعيب عقرقوفى از امام صادق (عليه السلام ) در خصوصطلاق عبد و نكاحش روايت كرده كه فرمود: (برده ) طلاق و نكاح ندارد، آيا نشنيدى كلامخداى تعالى را كه مى فرمايد: (عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء) يعنى قادر بر طلاق ونكاح نيست مگر به اذن مولايش . مؤ لف : در اين معنا عده اى از روايات ديگر از طرق شيعهرسيده است . و در تفسير قمى در ذيل آيه (هل يستوى هو و من يامربالعدل ) از امام (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: چطور با هم برابرند وحال آنكه منظور از كسى كه امر بعدل مى كند امير المؤ منين و ائمه (عليهمالسلام ) هستند؟. و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از حمزة بن عطاء از امام ابى جعفر (عليه السلام )روايت كرده كه در ذيل آيه : (هل يستوى هو و من يامربالعدل ...) فرموده : مقصود على بن ابى طالب (عليه السلام ) است ، اوست كه بر صراط مستقيم است . مؤ لف : اين دو روايت از باب جرى ، يعنى تطبيق مصداقى بر كلى است ، و همانطور كهدر بيان گذشته گفتيم از باب بيان سبب نزول نيست . و همچنين آن رواياتى كه از طرقاهل سنت در ذيل (ضرب الله مثلا عبدا مملوكا) وارد شده كه يكى آن را در باره هشام بنعمرو دانسته كه سرى و جهرى انفاق مى نموده و غلامش ابى الجوزاء او را نهى مى كردهاست ، و ديگرى آن را در باره عثمان بن عفان و غلامش دانسته ، و همچنين رواياتى كه درذيل جمله (ضرب الله مثلا رجلين ) وارد شده كه مقصود از ابكم ، ابى بن خلف ، و مراداز كسى كه امر به عدل مى كرده حمزه و عثمان بن مظعون است ، و همچنين رواياتى كه واردشده در اينكه ابكم هاشم بن عمر بن حارث قرشى است ، كه مردى بى خير بود و بارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دشمنى ميكرد، و نيز آن رواياتى كه دارد: ابكم، ابو جهل ، و آمر به عدل عمار بوده ، و آن رواياتى كه آمر بهعدل را عثمان بن عفان ، و ابكم را مولاى كافر او اسيد بن ابى العيص دانسته ، و نيزروايت ديگرى كه در اين مقوله رسيده همه از باب تطبيق مصداق بر كلى است . سوره نحل ،آيات 78 - 89
و الله اَخرجكم من بطون أ مهتكم لا تعلمون شيا وجعل لكم السمع و الاَبصر و الاَفدة لعلكم تشكرون (78) اَلم يروا اِلى الطير مسخرتفى جو السماء ما يمسكهن اِلا الله اِن فى ذلك لايات لقوم يؤ منون (79) و اللهجعل لكم من بيوتكم سكنا و جعل لكم من جلود الاَنعم بيوتا تستخفونها يوم ظعنكم و يوماِقامتكم و من اَصوافها و اَوبارها و اَشعارها اَثثا و متعا اِلى حين (80) و اللهجعل لكم مما خلق ظللا و جعل لكم من الجبال اَكننا وجعل لكم سربيل تقيكم الحر و سربيل تقيكم باَسكم كذلك يتم نعمته عليكم لعلكمتسلمون (81) فاِن تولوا فاِنما عليك البلغ المبين (82) يعرفون نعمت الله ثمينكرونها و اَكثرهم الكفرون (83) و يوم نبعث منكل اَمة شهيدا ثم لا يؤ ذن للذين كفروا و لا هم يستعتبون (84) و اِذا رءا الذين ظلموا العذابفلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون (85) و اِذا رَاالذين اَشركوا شركاءهم قالوا ربنا هؤ لاءشركاوَنا الذين كنا ندعوا من دونك فأ لقوا اِليهمالقول اِنكم لكذبون (86) و اَلقوا اِلى الله يومئذ السلم وضل عنهم ما كانوا يفترون (87) الذين كفروا و صدوا عنسبيل الله زدنهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون (88) و يوم نبعث فىكل أ مة شهيدا عليهم من اَنفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء و نزلنا عليك الكتب تبيانالكل شى ء و رحمة و بشرى للمسلمين (89).
|
ترجمه آيات و خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد و به شماگوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد (78). آيا نظر نمى كنند به پرندگان در حالى كه رام شده اند براى پرواز در آسمان ، نگهنمى دارد آنها را مگر خداى تعالى ، و در اين براى گروهى كه ايمان دارند عبرتهاست(79). و خدا براى سكونت دائم شما منزلهايتان را و براى سكونت موقت سفر از پوستچهارپايان خيمه ها براى شما قرار داد تا وقت حركت و سكون سبك وزن وقابل انتقال باشد و از پشم و كرك و موى (گوسفند و شتر) اثاثيهمنزل و متاع و اسباب زندگانى و لباسهاى فاخر براى شما خلق فرمود تا در حيات دنيااز آن استفاده كنيد (80). و خدا براى آسايش شما از گرما، سايه بانها از درختان و سقف و ديوار و كوهها مهيا ساختو از غارهاى كوه پوشش و اتاقها برايتان قرار داد تا از سرما و گرما پناهى گيريد، ونيز لباس كه شما را از گرماى آفتاب و سرماى زمستان بپوشاند خلق كرد، و نيز براىآنكه در جنگ محفوظ مانيد لباس آهن مقرر گردانيد، چنين نعمتهاى خود را بر شما تمام وكامل كرد تا مگر مطيع و تسليم امر او باشيد (81). اگر روى بگردانيدند فقط بلاغ آشكار به عهده تو است (82). نعمت خدا را شناسند و باز آن را منكر شوند و بيشترشان منكرند (83). روزى كه از هرامتى گواهى برانگيزيم آن وقت به كسانى كه كافر بوده اند نه اجازه دهند، نه به مقاماعتذار آيند (84). و چون كسانى كه ستم كرده اند عذاب را ببينند نه عذابشان سبك شود و نه مهلت يابند(85). و كسانى كه شرك آورده اند چون شريكان عبادت خويش ببينند گويند پروردگارا اينانشريكان عبادت مايند كه سواى تو مى خوانديمشان و شريكان اين سخن ادا كنند كه شمادروغگويانيد (86) در آن روز تسليم فرمان خدا شوند و آن دروغها كه مى ساخته اند نابود گردد (87). و كسانى كه كافر بوده اند و مردم را از راه خدا باز داشته اند به سبب آن فسادى كهكرده اند عذابى بر عذابشان بيفزاييم (88). روزى باشد كه از هر امتى گواهى بر ضد خودشان برانگيزيم و ترا بر ضد اينانگواه آريم ، اين كتابى كه بر تو نازل كرده ايم توضيح همه چيز و هدايت و رحمت وبشارت مسلمانان است (89). بيان آيات اين آيات ، تعدادى ديگر از نعمتهاى الهى را بر مى شمارد، و سپس كلام را معطوف بهسوى نتيجه اى مى كند كه آن نتيجه ، حق محض در مساله وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت ،و در مساله بعثت در قيامت ، و در مساله نبوت و شرايع عينا مانند دسته قبلى آيات است كه در آنها نيز برداشت سخن بهمينمنوال بود.
و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا ....
|
كلمه (امهات ) جمع (ام : مادر) است و حرف (ها) در آن زائده است ، نظير كلمه(اهراقة : ريختن مايع ) كه در اصل (اراقه ) بوده ، البته جمع (ام ) همانطور كه(امهات ) مى آيد (امات ) هم مى آيد. بعضى هم گفته اند (امهات ) در انسان بهكار مى رود و (امات ) در غير انسان از حيوانات . و كلمه (افئدة ) جمع قله (فؤاد) است ، كه به معناى قلب و فهم است ، و براى اين كلمه جمع كثرتى ديده نشده . و اينكه فرمود: (و الله اخرجكم من بطون امهاتكم ) اشاره است به تولد، و جمله (لاتعلمون شيئا) حال از ضمير خطاب است ، يعنى شما را از رحم هاى مادرانتان متولد كرد،در حالى كه شما از اين معلوماتى كه بعدا از طريق حس وخيال و عقل درك كرديد خالى بوديد. در آيه : (والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا) علم حصولى انساندربدو تولد نفى شده است اين آيه نظريه علماء نفس را تاييد مى كند كه مى گويند: لوح نفس بشر در ابتداىتكونش از هر نقشى خالى است - به طورى كه گفته شد - و بعدا به تدريجچيزهايى در آن نقش مى بندد. البته اين در باره علم انسان است به غير خودش ، چون عرفا علم به خويشتن را (يعلمشيئا) نمى گويند، دليل قرآنى بر اين مطلبقول خداى تعالى است كه در آيات قبلى در باره كسى كه به حدارذل العمر (پيرى ) برسد مى فرمود: (لكى لا يعلم بعد علم شيئا) چون اين ازضروريات است كه چنين كسى در چنين حالى عالم به نفس خود هست و هر چه پيرتر شودنسبت به خودش جاهل نمى شود. يكى از مفسرين به عموم آيه استدلال كرده است بر اينكه علم حضورى - يعنى علم انسانبه خودش - مانند ساير علوم ، يعنى علوم حصولى ، در ابتداى پيدايش انسان نبوده وبعدا در نفس پيدا شده است آنگاه در ادله حكماء بر اينكه علم انسان به خودش علم حضورىاست (نه حصولى و نقشى ) مناقشه هاى عجيبى كرده است . ما در پاسخ وى مى گوييم : عموم آيه شريفه منصرف به علمهاى معمولى ، يعنى علمحصولى است كه شاهدش همان آيه اى است كه قبلا اشاره كرديم . و اينكه فرمود: (وجعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون ) اشاره است به مبادى اين علم كهخداى تعالى به انسان انعام كرده چون مبدأ تمامى تصورات ، حواس ظاهرى است ، كه عمدهآنها حس باصره و حس سامعه است . و آن حواس ديگر يعنى لامسه و ذائقه و شامه به اهميتآن دو نمى رسند، و مبدأ تصديق و فكر، قلب است . سبب حقيقى پرواز مرغان در هوا خداى تعالى است
الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ....
|
در مجمع البيان گفته : كلمه (جو) به معناى هواى دور از زمين است . و بنا به گفته اومعناى آيه چنين است : آيا به مرغان نمى نگرند كه چگونه در فضاى دور و در جو آسمانمسخر خدا هستند؟ آنگاه نتيجه اين نگريستن و تفكر را بيان نموده مى فرمايد: (ما يمسكهنالا الله ). در اينجا خداى تعالى سبب نگهدارى مرغان را در فضا منحصر به خود كرده با اينكه مىبينيم كه اسباب طبيعى نيز در پرواز مرغان در فضا مؤ ثرند، و از سوى ديگر مى دانيمكه خداى تعالى در كلام مجيدش ناموس عليت و معلوليت را تصديق نموده ، سببيت اسبابطبيعى را قبول دارد پس چگونه در مساله پرواز مرغان ، آن را انكار كرده است ؟. اين سؤ الى است كه در آيه شريفه به نظر مى رسد و ليكن بايد دانست كه ايستادن وراه رفتن مرغان در فضا و سقوط نكردنشان به هر گونه اى كه باشد و مستند به هرسببى كه بوده باشد خودش و سببش و رابطه اى كه ميان آن سبب و اين سبب (پرواز)برقرار است همه مستند به خداى تعالى و صنع او هستند. او است كه وجود را بر طير وبر سبب طيرانش و رابطه ميان آن سبب و آن طيران افاضه فرموده . پس سببى كه وجود رابه آن سبب افاضه كرده حقيقى است هر چند كه متوقف بر سبب طبيعى و قريب نيز باشد،پس سبب حقيقى اين موجود منحصرا خداى تعالى است ، هر چند موقوف بر سببهاى طبيعىنزديكش هست . و معناى اينكه گفتيم كه وجودش متوقف بر سببش هست اين نيست كه سبب بعد از آنكه وجودخود را از خداى تعالى گرفت به او افاضه مى كند، بلكه معنايش اين است كه مسبب درگرفتن وجود خود از خدا محتاج به اين است كه سببش قبلا وجود خود را گرفته باشد، وما در صفحات گذشته توضيحى براى اين مطلب گذرانديم . اين است معناى توحيد قرآن ، و دليل بر آن از جهت لفظ، آياتى است نظير آيه (الا لهالخلق و الامر) و آيه (ان القوة لله جميعا) و آيه (الله خالقكل شى ء) و آيه (ان الله على كل شى ء قدير). و دليل بر آنچه در معناى نفى و اثبات در آيه گفته شد (آيا جمله (جز خدا كسى طير رادر فضا نگه نمى دارد) با سببيت اسباب طبيعى منافات دارد يا نه ) كلمه مسخرات است ،چون تسخير وقتى محقق مى شود كه (مسخر) سببى ديگر را مجبور در كارى كند كه او مىخواهد، پس خود همين كلمه دلالت دارد بر اينكه مقهور، خود نوعى از سببيت طبيعى را دارد. پرواز مرغان در آسمان يكى از آيات الهى است و پرواز مرغان در جو آسمان در حقيقت عجيب تر از ايستادن انسان در زمين نيست پس همهبطور مساوى منتهى به صنع خداى تعالى است ، چيزى كه هست انسان نسبت به پاره اىچيزها انس و الفت گرفته و تا چشم گشوده آن را آنطور ديده و باعث شده كه قريحهجستجو و تحقيق و كنجكاويش نسبت به آن خمود گردد و از ديدن آن دچار هيچ شگفتى نشودولى همين انسان وقتى به چيزى مخالف آنچه كه مانوس اوست برخورد آن را امرىاستثنايى و غير عادى مى پندارد، و قهرا قريحه كنجكاويش به بحث و جستجو برانگيختهمى شود. انسان همواره ديده كه اجسام سنگين همه به زمين تكيه مى كنند و به سوى زمين جذب مىشوند، اين تا بوده چنين ديده آنگاه وقتى مى بيند كه چيز سنگينى بنام فلان مرغ اينكليت را نقض كرده و در فضا پرواز مى كند، و جاذبه زمين با آن كارى ندارد تعجب مى كندو شروع به بحث و جستجو مى نمايد و تا روز به دست آوردن علتش تلاش مى كند، والبته اين بحث بهره اى از حق و حقيقت را هم دارد و همين خود باعث شده كه قرآن كريم هماينگونه امور را مواد احتجاج خود قرار مى دهد. و اينكه فرمود: (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ) معنايش اين است كه در مسخر بودنمرغان در جو آسمان ، آيت ها و نشانه هايى است براى مردمى كه ايمان بياورند، چونمرغان در فضا يك حال ندارند تا يك آيت باشند بلكه گاهى دفيف (پرزدن ) دارند وگاهى صفيف (بال را چون هواپيما باز نموده و بدون حركت پرواز مى كنند) گاهى بالهارا بطور كلى مى بندند و بى بال حركت مى كنند گاهى مى ايستند گاهىمنتقل مى شوند، گاهى صعود دارند و گاهىنزول ، كه همه اينها همانطور كه خداى تعالى فرمود آيت هايى است براى مردمى كه ايمان بياورند. ذكر نعمت خانه ، پوست و پشم و كرك و موى حيوان و...
و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا ....
|
در مفردات گفته : (بيت ) به معنى ماوراى آدمى در شب است ، چون وقتى مى گويندفلانى در فلانجا بيتوته كرد معنايش اينست كه يك شب در آنجا اقامت كرد، همچنانكه درباره روز مى گويند (ظل بالنهار) آنگاه گاهى به مسكن هم بيت مى گويند و جمع آن ،هم (ابيات ) آمده و هم (بيوت )، ليكن بيوت بيشتر در خانه ها و ابيات بيشتر درشعر استعمال مى شود. و نيز (راغب ) گفته كلمه بيت ، هم به خانه هاى سنگى اطلاق مىشود، هم گلى ، هم پشمى ، و هم كركى ، اين بود مقدار حاجت ما از گفتار او. و كلمه سكن به معناى هر چيزى است كه انسان به وسيله آن سكونت يابد، و كلمه (ظعن) به معناى كوچ كردن و بر خلاف اقامت است و كلمه (صوف ) پشم گوسفند را مىگويند، و كلمه (وبر) پشم شتر را، همچنانكه موى انسان را (شعر) و نيز پشم بزرا هم شعر مى گويند، و (اثاث ) به معناى متاع بسيار خانه است زيرا به يك قطعهاز متاع خانه اثاث گفته نمى شود، در مجمع البيان مى گويد اثاث جمعى است كه واحدندارد همچنانكه متاع نيز چنين است و متاع از اثاث عمومى تر است زيرا مطلق حوائجزندگى را هر چند مربوط به خانه نباشد متاع مى گويند. و اينكه فرمود: (و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا) معنايش اين است كه خدا بعضى ازبيوت شما را براى شما مايه سكونت قرار داد كه در آن ساكن شويد زيرا بعضى ازبيوت قابل سكونت نيست مانند انبار هيزم ، (وجعل لكم من جلود الانعام بيوتا ...) يعنى از بعضى پوستها كه همان پوست دباغى شدهاست براى شما خانه هايى قرار داد - كه مقصود از آن قبه و خيمه است - خانه هايى كه : (تستخفونها) يعنى سبكش مى شماريد و براىنقل و انتقالهاى خود اختصاصش مى دهيد در: (يوم ظعنكم ) روز كوچ كردنتان و (يوماقامتكم ) در روز اقامتتان كه سفرى نداريد. و اينكه فرمود: (و من اصوافها و اوبارها و اشعارها) عطف است بر (من جلودها) وتقديرش (جعل لكم من اصوافها) : خدا قرار داد براى شما از پشمهاى آنها يعنىگوسفندان و (اوبارها) يعنى مال شتران و (اشعارها) يعنىمال بزها (اثاثا) اثاثى كه در خانه هايتان بكار ببريد و (متاعا) و متاعى كه ازآن بهره مند شويد (الى حين ) البته اين بهره مندى تا مدتى است محدود، بعضى گفتهاند: اين قيد مدت محدود اشاره است به اينكه همه اين نعمتها فانى و از بين رفتنى است ،پس عاقل نبايد به خاطر اينها نعيم آخرت را از دست بدهد.
و الله جعل لكم ممد خلق ظلالا ....
|
اين دو ظرف ، يعنى ظرف (لكم ) و ظرف (مما خلق ) متعلقند به(جعل ) و تعليق ظلال بر ما خلق براى اين است كه خودظلال (سايه ها) امرى عدمى است و قابل خلق نيست ، مگر به تبع غير خودش ، و در عيناينكه خودش عدمى است همين وجود تبعيش خود يكى از نعمتهاى بزرگى است كه خداىتعالى بر انسان و ساير حيوانات و حتى نباتات انعام كرده ، بطورى كه نعمت بودن آنو استفاده انسان و حيوان و نبات از آن كمتر از استفاده اش از نور نيست ، زيرا اگر سايهنبود، يعنى سايه شب سايه درختان و سايه نباتها، و دائما نور و روشنى بود يكجاندار در روى زمين زنده نبود. ( و جعل لكم من الجبال اكنانا) : كلمه (كن ) به معناى چيزى است كه با آن چيزديگرى پوشيده شود حتى پيراهن هم براى كسى كه آن راپوشد كن است و مقصود از (كن) كوهها و غارها و دخمه هاى آن است . (و جعل لكمسرابيل تقيكم الحر) - مقصود از (سرابيل )، پيراهنى است كه شما را از گرما حفظكند. وجه اينكه درباره سرابيل فرمود: (شما را از گرما نگه مى دارد) و حفظ از سرماراذكر نكرد در مجمع البيان گفته : اگر فرمود: شما را از گرما حفظ كند و نفرمود: از سرما، براىاين بود كه هر چيزى كه آدمى را از گرما حفظ كند از سرما هم حفظ مى كند و اگر خصوصگرما را ذكر كرد با اينكه همان چيز آدمى را از سرما بيشتر حفظ مى كند براى اين بودكه مخاطبين به اين خطاب اهالى گرمسير حجاز بودند كه احتياجشان به حفظ از گرمابيشتر از چيزى بود كه از سرما حفظشان كند. (بهنقل از عطاء). آنگاه صاحب مجمع اضافه كرده است كه عرب از دو چيز كه ملازم همند به ذكر يكى اكتفامى كرده اند چون از ذكر يكى از آن دو، ديگرى هم فهميده مى شود چنانچه شاعر گفته : وما ادرى اذا يممت ارضا اريد الخير ايهما يلينى يعنى نمى دانم وقتى بخواهم به اميد خيربه ديارى سفر كنم كداميك از (آن دو) برايم پيش مى آيد مقصود از آن دو خير و شراست چون خير را در كلام آورده بود به همان اكتفاء نمود(نقل از فراء). و بعيد هم نيست وجه ديگر اينكه حرارت را ذكر كرد و به ذكر آن اكتفاء نمود اين باشدكه : بشر اولى در مناطق گرم زمين زندگى مى كرده و با شدت گرما بيشتر سر و كارداشته تا شدت سرما و لذا اين طايفه را به اتخاذ پيراهن تذكر مى دهد و اين براىپرهيز از هواى نامساعدى است كه با آن در تماسند و آن گرماى شديد است (و خدا داناتراست ). (و سرابيل تقيكم باسكم ) - ظاهرا مراد از اين(سرابيل ) كه از صدمه جنگ آدمى را نگه بدارد همانا زرهى است كه از آهن و نظاير آنساخته مى شده . (كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون ) - در اين جمله برايشان اتمام نعمتهايى راكه نام برده منت مى گذارد و نتيجه اى كه از اين همه انعام منظور بود اين بود كه دربرابر خدا تسليم شوند آنهم با معرفت به اينكه ولى نعمتش در حقش كوتاهى نكردهبلكه نعمت را بر او تمام نموده جز تسليم در برابر اراده منعمش و استكبار نورزيدن ،انتظار و توقع نمى رود چون داند كه منعمش جز خير او را اراده نمى كند.
فان تولوا فانما عليك البلاغ المبين
|
در مجمع البيان گفته : (بلاغ )، اسم و (تبليغ )، مصدر است همانند كلام و تكليم . بعد از آنكه خداى سبحان از شمردن آنچه از نعمتهايش مى خواست ذكر كرد و از احتجاج بهآنها فارغ گرديد بيان خود را با اين جمله ختم فرمود، كه مضمونش عتاب و ملامت و تهديدكفار، و متضمن ذكر وحدانيت در ربوبيت و نيز نبوت و معاد است ، نخست وظيفه و پست نبوت و وظيفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در رسالتشرا بيان كرد و آن عبارت از بلاغ است كه فرمود: (فان تولوا : اگر اعراض كردند)يعنى متفرع بر اين بيان كه جز دعوت آنان به صلاح معاش و معاد آنان نيست و هيچ اجبار واكراهى در آن نشده اين است كه اگر اعراض كردند و از پذيرفتن آن سرتافته و از اهتداءبه آن مضايقه نمودند (فانما عليك البلاغ المبين ) بر تو هيچ مسؤ وليتى جز تبليغواضح كه ابهام و خفائى در آن نباشد نيست چون تو يك فرستاده خدايى و فرستاده جزاين وظيفه ندارد. در اين جمله علاوه بر بيان وظيفه آن جناب تسليت و دلجويى او نيز هست . معناى آيه : (يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثر هم الكافرون )
يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون
|
(معرفت )، مقابل انكار است و مانند علم است كه درمقابل جهل قرار دارد و اين خود دليل بر اين است كه مراد از انكار (يعنى عدم معرفت ) لازممعناى آن است و آن عبارت است از انكار عملى ، يعنى به خدا ورسول و روز جزا ايمان نياوردن و يا انكار زبانى كردن با داشتن معرفت قبلى ، و اين هردو محتمل است و ليكن از آنجا كه در جمله (و اكثرهم الكافرون ) انكار را اختصاص بهاكثر ايشان داده پس تنها بايد معناى اولى مراد باشد. و اينكه بجاى (اكثرهم كافرون ) فرمود: (و اكثرهم الكافرون ) و لام بر سركافر آورد دليل بر اين است كه كافران نامبرده كفران نعمتهاى الهى و يا به قرآن و بهتوحيدى كه نعمتها بر آن دلالت دارند و يا كفران به توحيد و غير آن را به حدكمال رسانيده بودند چون معناى (اكثرهم الكافرون ) (اكثرهم كاملون فى كفرهم )است زيرا علاوه بر كفر و جحودشان عناد و لجاجت هم مى كردند و از راه خدا جلوگيرى مىنمودند. و معنايش اين است كه آنان نعمت خدا را به عنوان اينكه از خداست شناختند و مقتضاى اينشناسايى اين بود كه به او و رسول او و روز جزا ايمان آورند و درعمل تسليم شوند، بر عكس ، وقتى در مورد عمل در مى آيند به آنچه مقتضاى انكار استعمل مى كنند، نه آنچه اثر معرفت است و بيشترشان به صرف انكار عملى قناعت ننمودهكفر و عناد با حق و جحود و اصرار بر آن را اضافه مى كنند. اين مقدار بيانى كه ما كرديم در معناى جمله (و اكثرهم الكافرون ) كافى است وطول و تفصيلى كه مفسرين در معناى آن داده اند زيادى است . وجوهى كه درباره آيه (و اكثرهم الكافرون ) مفسرين گفته اند يكى گفته : اگر آيه شريفه بيشتر آنها را كافر گفته با اينكه همه آنها كافر بودنداز اين جهت بوده كه اقليتى از آنها كسانى بوده اند كه حجت بر آنان تمام نشده بود يا از اين باب كه به حد بلوغ و تكليف نرسيده بودند و يا از اين جهت كه درعقل آنان آفت و نقصى وجود داشته و يا از اين جهت كه اصلا دعوت پيغمبر به گوششاننخورده بوده ، و معلوم است كه چنين كسانى را نمى توان كافر خواند. ما در جواب اين مفسر مى گوييم : آيه شريفه اصلا در باره آنها گفتگو ندارد، و اينگونهافراد بكلى از اطلاق آيه خارجند چون صريحا توبيخ و تهديد مى كند و مى فرمايد كهآنها با اينكه نعمت خدا را شناختند انكار كردند، و اقليتى كه شما فرض كرديد اگرنعمتهاى خدا را دانسته انكار كردند كه جزء همان اكثريتند و اگر انكار نكرده اند،داخل در اطلاق آيه نيستند، علاوه بر اين فرض چنين اقليتى هممحل حرف است ، زيرا مگر تماميت حجت به چيست ؟ وحال آنكه حجت غير از ديدن نعمتهاى خداى سبحان چيز ديگرى نيست و همان اقليت هم نعمتهاىخداى را مى شناختند. يكى ديگر گفته : از اين جهت كفر را به اكثريت نسبت داده نه به همه كه نمى دانستند عدهاى از آنان به فاصله كمى ايمان خواهند آورد. جواب اين توجيه اين است كه سخنى استبدون دليل . بعضى گفته اند: مراد از اكثر، همه است و منظور از اين تعبير، تحقير و توهين آنان است .اين قول را به حسن بصرى نسبت داده اند و سخنى بس عجيب است . استدلال بعضى به آيه بر بطلان عقيده جبريها و نقد آن بعضى به اين آيه استدلال كرده اند بر بطلان عقيده جبريها، كه گفته اند: خداوند بركافران هيچ نعمت و منتى ندارد، چون هر عملى كه آنان مى كنند، و هر نعمتى كه خدا بهآنان مى دهد نقمت و خذلان است زيرا خداوند سبحان در اين آيه بر خلاف عقيده آنها تصريحكرده است ، زيرا مى فرمايد كه كافران نعمت خداى را مى شناسند. ليكن حق مطلب اين است كه نعمت دو اعتبار دارد، يكى اعتبار اينكه ناعم و ملايمحال منعم عليه است ، و از اين جهت كه در صراط تكوين و رشد و سعادت جسمانى و بدنيشبدان نيازمند است ، و يكى از اين جهت كه منعم عليه در صراط تشريع يعنى سعادت روحىو انسانيش به آن احتياج دارد، و وجود نعمت باعث معرفت او به نعمت سپس به منعم و در آخرايمان به خدا و رسول و روز جزا مى شود، و باعث مى شود كه انسان آن نعمت را در راه مرضات خداى تعالى مصرف نمايد، شخصىكه ايمان به خدا و رسولش دارد هر دو نعمت را دارد، هم جسمانيش را و هم روحانيش را، ولىكافر به يك نعمت ، منعم است ، آنهم نعمت مادى و دنيوى است و از ديگرى محروم است ، دركلام خداى سبحان شواهد زيادى بر اين دو اعتبار هست پس نمى توان سخن جبريان راپذيرفت و گفت كه خدا بر كافران هيچ نعمتى نداده .
و يوم نبعث من كل امة شهيدا ثم لا يؤ ذن للذين كفروا و لا هم يستعتبون
|
در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته : (عتب ) به معناى غضب و حزن است ،وقتى گفته مى شود: فلانى بر فلانى عتب كرد معنايش اين است كه غم او را خورد، واگر برگردد و دلجوئيش كند مى گويند (عاتبه )، و اسم اين ماده (عتبى ) است ،يعنى برگشتن معتوب عليه به چيزى كه مايه رضايت عاتب باشد، و كلمه (استعتب )به معناى (از او خواست كه دلجوئى كند) ميباشد، اين بودنقل كلام زجاج . مراد از اينكه در قيامت از هر امتى شهيدى مبعوث مى گردد و در جمله (و يوم نبعث من كل امة شهيدا) از سياق به دست مى آيد كه مراد از اين (يوم) روز قيامت و مراد از اين (شهداء) كه خدا هر يك را از يك امتى مبعوث مى كند، گواهاناعمال است كه حقايق اعمال امت خود را ضبط كرده اند، و در آن روز از ايشان استشهاد مىشود، و ايشان شهادت مى دهند، و ما در تفسير آيه (لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا) در جلد اول اين كتاب در معناى اين شهادت مقدارى بحث كرديم . و از لفظ آيه شريفه هيچ بر نمى آيد كه مراد از شهيد هر امت ، پيغمبر آن امت است ، و نيزبر نمى آيد كه مراد از امت ، امت آن پيغمبر است ، بلكهاحتمال هم مى رود كه مراد از شهيد، غير از پيغمبر و شخصى نظير امام باشد، همچنانكهآيه سوره بقره و همچنين آيه (و جى ء بالنبيين و الشهداء)دليل بر اين احتمال است ، و بنا بر اين ، مراد از(بكل امة ) امت و اهل زمان هر شهيد برانگيخته شده خواهد بود. و در جمله (ثم لا يؤ ذن للذين كفروا ...)، ذكر مبعوث كردن شهيد هر امتدليل بر اين است كه شهيدان و گواهان مورد بحث ، عليه امت خود شهادت مى دهند كه دردنيا چه كارهايى كردند، و نيز قرينه است بر اينكه لابد مراد از اينكه فرمود (به كفار اجازه داده نمى شود)اين است كه اجازه سخن گفتن و عذر خواستن داده نمى شود، و اگر اجازه شان نمى دهندبراى اين است كه زمينه و فرصت براى اداى شهادت شهود فراهم شود خلاصه امت ساكتشوند تا گواهان ، گواهى خود را بدهند، همچنانكه آيات ديگرى نيز اشاره اى بر ايندارد مانند آيه : (اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم ) و آيه (هذايوم لا ينطقون ، و لا يؤ ذن لهم فيعتذرون ). قيامت روز پاداش و كيفر است نه روز عمل و راهى به بازگشت از آن به حياتذنيوىنيست علاوه بر اين ، سياق جمله مورد بحث افاده مى كند كه مراد از جمله مذكور اين است كه اجازهشان نمى دهند كه با زدن حرفهايى و بكار بردن حيله هايى شر قيامت را از خود دور كنند،و خلاصه مى خواهد برساند كه هيچ راهى به تدارك مافات و اصلاح آنچه ازاعمال دنيائيشان فاسد گشته ندارند و اين اصلاح و تدارك ناگزير به يكى از دو راهاست ، يا به عذر خواهى و يا به اينكه اجازه شان بدهند كه برگردند و از ابتدا شروعبه عمل صالح كنند، راه دومى را جمله (و لا هم يستعتبون ) بسته است ، و راهاول را هم كه عذر خواهى باشد جمله (ثم لا يؤ ذن ) سد نموده است . از همينجا معلوم مى شود كه معناى جمله (و لا هم يستعتبون ) اين است كه از ايشان نمىخواهند كه در مقام راضى كردن خدا بر آيند، و خدا را از خود خوشنود سازند، و اين بيان ،بيان عدم امكان تدارك مافات است ،خواهد بفهماند چنين چيزى ممكن نيست ، ومحال است كه بار ديگر برگشته و اطاعت كنند چون روز قيامت روز پاداش و كيفر است نهروز عمل ، و راهى هم براى برگشتن بسوى دنيا وجود ندارد، تا اينكه بهعمل صالح بپردازند. و اين هر دو معنا را خداوند در موارد ديگرى از كلامش به زبان ديگرى بيان فرموده از آنجمله در معناى اول ، يعنى برگشت به عمل صالح در همان قيامت فرموده : (يوم يكشف عنساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة و قد كانوايدعون الى السجود و هم سالمون ) و در معناى دوم يعنى برگشتن به دنيا فرموده : (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون ). در عذاب ظالمان در آخرت تخفيف و تاءخيرى نيست
و اذا راى الذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون
|
آيه قبلى در حقيقت در مقام فرق ميان روز جزاء يعنى روز قيامت با ساير ظروف جزاء دردنيا بوده و حتى فرمود: (جزاى روز قيامت مانند جزاهاى دنيا نيست كه با عذر خواهى و يااستعتاب تغيير بپذيرد)، ولى اين آيه در مقام بيان فرق ميان عذاب آن روز با عذابهاىدنيوى است ، كه گريبانگير ستمكاران مى شود، زيرا عذابهاى دنيايى ستمكاران ، همتخفيف پذير است و هم تاخيرپذير، ولى عذاب قيامت نه تخفيف مى پذيرد و نه تاخير.پس اينكه فرمود: (و اذا راى الذين ظلموا العذاب ) و نفرمود: (الذين كفروا) براىاين بود كه به علت و ملاك حكم ، اشاره كرده باشد، و مقصود از (ديدن عذاب )،بطورى كه از سياق بر مى آيد اشراف عذاب به ايشان و اشراف ايشان به عذاب بعد ازرسيدگى به حساب است ، و مقصود از (عذاب )، عذاب روز قيامت است كه همان شكنجهبه آتش است . و معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين است كه وقتى به حسابشان رسيدگىشد، و حكم عذاب صادر گرديد، و نزديك آتش شدند، و آن را مشاهده كردند ديگر خلاصىبرايشان نيست ، و ديگر نه تخفيفى دارند و نه مهلتى .
و اذا راى الذين اشركوا شركاءهم ...
|
داستان روز قيامت را همچنان ادامه مى دهد و مراد از (الذين اشركوا) در عرف قرآن ،پرستندگان اصنام و اوثانند، و همين خود قرينه است بر اينكه مراد از كلمه (شركاءهم) كسانيند كه براى خدا شريك گرفته بودند، و به افتراء ايشان شركاى خدا بودند،ذيل آيه بعدى نيز بر اين معنا دلالت دارد. و اگر بجاى اينكه بفرمايد شركاى خدا، فرمود (شركاى ايشان ) براى اين بود كهبه اين وسيله دلالت كند بر اينكه بتها و خدايان دروغين ايشان با خدا شركت واقعىندارند، تنها آن شركتى را دارا هستند كه اين مشركين بر ايشانجعل و فرض نموده اند، كه آن هم حقيقت ندارد. با اين بيان روشن مى گردد، اينكه تفسير (شركاءهم ) به اصنام يا معبوداتباطل ديگر، و اينكه اصنام با بت پرستان شريكالمال بودند، چون سهمى از اموال و احشام ايشان وقف آنها بود، و نيز تفسير به (شياطين) و اينكه شيطانها در اموال و اولادشان و يا در كفرشان و يا دروبال كفرشان شركت داشتند تفسير صحيحى نيست ، و چونمجال مناقشه با هر يك از اين تفسيرها را نداريم مى گذريم . ( قالوا ربنا هؤ لاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك ) معناى اين جمله روشن است ، مىخواهد از طرف مشركين شركاى ايشان را براى پروردگارشان معرفى نمايد، و احتياجىنيست به اينكه بحث كنيم كه چرا مشركين در قيامت خدايان خود را معرفى مى كنند، چون آنروز، روزى است كه بدبختى و عذاب از هر سو ايشان را احاطه مى كند، و انسان درمثل چنين وصفى به آنچه به ذهنش برسد تمسك مى جويد، و هر كوششى كه به خاطرشبرسد براى نجات خود مى كند. ( فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون ) - در مجمع گفته : وقتى مى گويى (القيتالشى ء) كه آن شى ء را دور بيندازى ، و كلمه (لقى ) به معناى چيز دور افتاده است، و (القيت اليه مقاله ) يعنى روى سخن را متوجه او كردم ، و كلمه (تلقاها) بهمعنى آن را، قبول كرد مى باشد. و معناى جمله اين است كه شركاى ايشان كلام ايشان را رد نموده تكذيبشان كردند و خداىسبحان در جاى ديگر از اين تكذيب به كفر تعبير نموده است ، مانند آيه (و يوم القيمةيكفرون بشرككم ) و نيز مانند آيه (انى كفرت بما اشركتمون منقبل ) كه حكايت شيطان است در خطاب به مشركين در روز قيامت . مشركين در روز قيامت تسليم خدا مى شوند
و القوا الى الله يومئذ السلم و ضل عنهم ما كانوا يفترون
|
كلمه (سلم ) به معناى اسلام و استسلام است ، و گويا خواسته است با تعبير بهالقاء سلم اشاره كند به اينكه علاوه بر تسليم و خضوع مقهوريت به قهر الهى هم خواهندداشت . و ضمير (القوا) به قرينه جمله (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) به (الذيناشركوا) بر مى گردد، و بنا بر اين مراد اينست كه مشركين در روز قيامت تسليم خدا مىشوند، در حالى كه هر چه در دنيا به اسلام دعوت شدند استكبار مى كردند. نه اينكه مراد، انكشاف حقيقت و ظهور وحدانيت خدا بوده باشد، هر چند كه بنا به فرمودهخداى تعالى در جمله (و يعلمون ان الله هو الحق المبين ) مساله انكشاف از صفات روزقيامت است ، و ليكن انكشاف حقيقت ، مطلبى است ، و تسليم و ايمان به ثبوت آن مطلبىديگر همچنانكه در جمله (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ) فرق ميان آن دو كاملا به چشممى خورد. و صرف علم به اينكه خدا حق مبين است كافى در سعادت انسان نيست ، بلكه در تماميتشمحتاج به تسليم و ايمان است ، و اينكه اثر علمى آن علم را بار كند، البته يك ايمان وتسليم هست كه از طوع و اختيار است و يكى است كه از كره و اضطرار، و اما آن تسليمىقيمت دارد و در سعادت آدمى مؤ ثر و نافع است كه از طوع و اختيار باشد، و موطن اختيار همدنيا است كه دار عمل است نه آخرت كه دار جزا است . تسليم اضطرارى مشركين در قيامت در برابر خدا سودى به حالشان ندارد و مشركين در دنيا تسليم در برابر حق نشدند هر چند بدان يقين داشتند، تا آنكه به خانهآخرت منتقل شده و در موقف حساب قرار گرفتند، به عيان ديدند كه خدا حق مبين است ، وعذاب شقاوت از هر سو احاطه شان نموده آن وقت تسليم در برابر حق شدند، ولى اينتسليمى است از روى اضطرار كه سودى به حالشان ندارد، و آيه (يومئذ يوفيهم اللهدينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين ) بهمين علم و تسليم اضطرارى اشاره مىكند، صدر آيه از اسلامشان خبر مى دهد كه دين حق است به شهادت آيه (ان الدين عندالله الاسلام ) و ذيل آيه از انكشاف حق براى آنان و ظهور حقيقت برايشان خبر مى دهد. و آيه اى كه پيرامونش بحث مى كنيم يعنى آيه (و القوا الى الله يومئذ السلم وضل عنهم ما كانوا يفترون ) اولش به اسلام ايشان اشاره مى كند و ذيلش به اينكه ايناسلامشان اضطرارى و بى فايده است ، چون در دنيا هم براى خدا الوهيتقائل بودند و هم براى شركاء شان ، آنگاه تسليم در برابر الوهيت شركايشان را برتسليم در برابر الوهيت خدا ترجيح دادند تا آنكه در آخرت حق برايشان ظاهر گشته همانشركاء، شرك ايشان را تكذيب كردند، آنگاه آنچه مى پنداشتندباطل گشته اثرى از آن خيالات برايشان نمى ماند و در نتيجه جز تسليم در برابر خداچاره ديگرى برايشان نمانده ، از روى بيچارگى تسليم او گشته ، و از روى كراهتمنقادش مى شوند. كافران مفسد عذابى بيش از ديگر كفار خواهند داشت
الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله زدناهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون
|
در اين آيه از نو متعرض حال پيشوايان كفر شده با اينكه قبلا در آيه قبلى سرنوشت همهكفار را بيان كرده بود و از همين جهت وقتى شنونده آن بيان را شنيد كه تمامى كفارمعذبند، و تخفيف و مهلتى از عذاب ندارند، و در جمله (و اكثرهم الكافرون ) اين را همشنيد كه بيشترشان در كفر و شقاوت شديدترند قهرا اين سؤال در دلش خطور مى كند كه آيا اين عده با بقيه كفار كه كفرشان به اين درجه نيست درعذاب برابرند با اينكه اينها كفر بيشترى دارند، چون سبب كفر ديگران هم شده اند؟ چونجاى چنين سؤ الى بوده خداى سبحان كلام را از نو آغاز كرده تا جواب آن را بدهد، و لذافرمود: (الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله ) آنها كه علاوه بر كفر ورزيدن ، راه خدا رابه روى ديگران هم بستند، و با عناد و لجاج ، كفر خود راتكميل كردند: (زدناهم عذابا) عذابى اختصاصى در برابر جلوگيريشان از راه خدابه ايشان چشانديم (فوق العذاب ) كه همان عذاب عمومى در ازاى مطلق ظلم و كفرباشد و در اين عذاب با بقيه مشركين شريكند. و گويا الف و لام در (العذاب ) براى عهد ذكرى است و اشاره است بهمان عذابى كهقبلا در جمله (و اذا راى الذين ظلموا العذاب ...) ذكر كرده بود. (بما كانوا يفسدون ) : اين جمله تعليل زيادتى عذاب است . از همينجا روشن مى گرددكه مراد از افسادى كه در تعليل مزبور واقع شد همان سد و جلوگيرى از راه خداست ،چون تنها همين صفت است كه باعث شده عذاب اين طائفه بر ديگران بچربد، پس معلوم مىشود كه مراد از افساد هم همين است ، و به عبارتى ديگر، افساد در زمين و جلوگيرى ازتشكيل مجتمعى صالح ، امرى است كه پيش آمدنش مستند به ايشان است زيرا اگر افساد وسد اينان نبود تشكيل چنين مجتمعى مترقب بود.
و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء ....
|
صدر آيه تكرار مطلبى است كه در چند آيه قبل ، يعنى در آيه (و يوم نبعث منكل امة شهيدا) به آن اشاره رفته بود، چيزى كه هست در آنجا به عنوان زمينه چينى ومقدمه براى داستان اذن سخن نداشتن در قيامت آمده بود، ولى در اينجا به عنوان زمينه چينىو مقدمه به جهت ذكر شهادت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره مشركين درقيامت است ، و در هر دو جا خودش مقصود اصلى نيست . بهر حال اينكه فرمود: (و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم ) دلالت مى كندبر اينكه خداوند در هر امتى يك نفر را مبعوث كند تا در بارهعمل امت شهادت دهد، و اين بعث ، غير بعث به معناى زنده كردن مردگان براى حساب است ،بلكه بعثى است بعد از آن بعث ، و اگر مبعوث هر امتى را از خود آن امت قرار داد براى ايناست كه حجت تمام تر و قاطع تر باشد و عذرى باقى نگذارد، و اين معنا از سياق استفادهمى شود، و مفسرين هم آن را ذكر كرده اند، حتى گفته اند كه : اگر حضرت لوط عليهقومش شهادت داد با اينكه از آنها نبود بدين جهت بود كه از آنها زن گرفته و در شهر وديار آنان سكونت گزيده بود. و جمله (و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء) افاده مى كند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گواه بر اينان است ، و مفسرين استظهار كردهاند كه مراد از( هؤ لاء: اينان ) امتش باشد، و نيز تمامى افراد بشر كه آن جناب مبعوثبه ايشان شده ، از زمان عصر خود تا روز قيامت كه به ايشان مبعوث شده ، چهمعاصرينش و چه آيندگان ، چه حاضرين در زمان حضرتش و چه غايبين ، همه و همه امتاويند، و او شاهد بر همه آنان است . و آيات شهادت از معضلات و مشكلات آيات قيامت است ،هر چند كه آيات مربوط به قيامت سراپا همه اشمشكل است ، و مشكلاتى را در بر دارد، و ما درذيل آيه (لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا) در جلد اول اين كتاب مقدارى در باره معناى شهادت بحث نموديم . تفصيلى در مورد شهادت (گواهى دادن )، شهيد و شهداء در اينجا قبل از ورود در بحث پيرامون شهادت و ساير امورى كه آيات روز قيامت توصيفشمى كند، مانند روز جمع ، روز وقوف ، سؤ ال ، ميزان ، و حساب ، واجب است كه بدانيم خداىتعالى اينگونه امور را در رديف حجتهايى مى شمارد كه در روز قيامت بر عليه انساناقامه مى شود تا هر عملى از خير و شر كه كرده اند و تثبيت شده ، بر طبق حجتهايى قاطععذر و روشنگر حق ، قضاوت شود سپس پاداش و كيفر دهند، يكى را سعادت و ديگرى راشقاوت ، يكى را بهشت و ديگرى را آتش دهند، اين روشن ترين معنايى است كه از آياتقيامت كه شؤ ون آن روز را شرح مى دهد استفاده مى شود. و اين اصلى است كه مقتضاى آن اين است كه ميان اين حجت ها و اجزاء و نتايجش روابطىحقيقى و روشن باشد، به طورى كه عقل مجبور به اذعان وقبول آن گردد، و براى هيچ انسانى كه داراى شعور فطرى استمجال رد آن و شك و ترديد در آن باقى نماند. و بنا بر اين واجب مى شود كه شهادتى كه در آن روز به اقامه خداى تعالى اقامه مىگردد مشتمل بر حقيقتى باشد كه كسى نتواند در آن مناقشه كند، آرى هر چند كه اگر خدابخواهد مى تواند شقى ترين مردم را شاهد براى اولين و آخرين كند، و او به اختيارخودش به آنچه كرده اند شهادت دهد، و يا خدا شهادت به كرده هاى خلائق را در زبان اوخلق كند بدون اينكه خود او اراده اى داشته باشد، و يا شهادتى دهد كه در دنيا خودشحاضر نبوده و از فرد فرد بشر آنچه شهادت مى دهد نديده باشد، بلكه خدا يا ملائكهاش و يا حجتى به او اعلام كند كه فلان شخص چنين و چنان كرده ، تو شهادت بده ، آنگاهشهادت اين شقى ترين فرد بشر را در حق فرد فرد بشر نافذ نموده و بر طبيعتشمجازات دهد و به شهادت او احتجاج نمايد، چون اينها چيزى نيست كه در قدرت خداى تعالىنگنجد و نفوذ اراده اش در برابر آن كند شود، كسى هم نيست كه با خدا در ملكش منازعهنمايد و يا حكم او را تعقيب كند. و ليكن اين چنين شهادت ، حجتى است زورى ، و ناتمام و غير قاطع كه شك و ريب را دفعنمى كند، نظير تحكم ها و زورگوييهايى كه در دنيا از انسانهاى جبار و طاغوتهاىبشرى مشاهده مى كنيم ، كه با حق و حقيقت بازى مى كنند، آن وقت چطور ممكن است چنين چيز رادر حق خداى تعالى تصور كنيم ؟ آن هم در روزى كه در آن روز عين و اثرى از غير حق وحقيقت نيست و بنا بر اين بايد اين شاهد، معصوم به عصمت الهى باشد، دروغ و گزاف ازاو سر نزند، به حقايق آن اعمالى كه بر طبق آن شهادت مى دهد عالم باشد، نه اينكه صورت ظاهرى عمل را ببيند و شهادت دهد بلكه بايد نيت درونىعامل هر عملى را بداند، و نبايد حاضر و غايب برايش فرق كند، بلكه بايد داناى بهعمل حاضر و غايب هر دو باشد همچنانكه در تفسير آيه سوره بقره نيز بدان اشارهنموديم . و نيز واجب است كه شهادتش شهادت به عيان باشد، چون ظاهر لفظ شهيد همين است ، ونيز ظاهر قيد (من انفسهم ) در جمله مورد بحث اين است كه شهادت مستند به حجتى عقلى ويا دليلى نقلى نباشد، بلكه مستند به رؤ يت و حس باشد، شاهد اين معنا هم حكايتى استكه قرآن كريم از حضرت مسيح (عليه السلام ) نموده و فرموده : (و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت علىكل شى ء شهيد) با اين بيان مضمون دو آيه با هم سازگار مى شود، زيرا يكى مىگويد: (و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء) وديگرى مى گويد: (و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا). برسى و بيان وجه جمع بين مفاد آيات مختلف در مورد شهادت ظاهر آيه بقره اين است كه ميان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردمى كه وىمبعوث بر ايشان بوده يعنى همه بشر از اهل زمانش تا روز قيامت شهدايى هستند كه براعمال آنان گواهى مى دهند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شاهد بر آنشهداء است ، و شهادتش بر اعمال ساير مردم به واسطه آن شهداء مى باشد. و نمى توان توهم كرد كه مقصود از (امت وسط)، مؤ منين ، و مقصود از (ناس ) بقيهمردمند، و بقيه مردم خارج از امتند، براى اينكه ظاهر آيه سابق در اين سوره كه مى فرمود:(و يوم نبعث من كل امة شهيدا ثم لا يؤ ذن للدين كفروا ...) اين است كه كفار هم از امتمشهود عليه مى باشند). و لازمه اين معنا اين است كه مراد از امت در آيه مورد بحث جماعتى ازاهل يك عصر باشند كه يك نفر از شهداء، شاهد براعمال آنان باشد، و بر اين حساب امتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )بسوى آنها مبعوث شده به امتهاى زيادى تقسيم مى شود. و قهرا مراد از شهيد هم انسانى خواهد بود كه مبعوث به عصمت و شهادت (مشاهده ) باشد،همچنانكه قبلا هم گذشت ، مؤ يد اين معنا جمله (من انفسهم ) است ، زيرا اگر مشاهدهنداشته باشد، ديگر براى جمله از (خودشان ) محلى باقى نمى ماند، همچنانكه براى متعدد بودن شاهد هم لزومى نيست ، پس بايد براى هر امتى شاهدى ازخودشان باشد، چه اينكه آن شاهد پيغمبر آنان باشد، يا غير پيغمبرشان و هيچ ملازمه اىميان شهيد بودن و پيغمبر بودن نيست ، همچنانكه آيه (و جى ء بالنبيين و الشهداء)نيز آن را تاييد مى كند. باز بنابراين معنا مراد از كلمه (هؤ لاء) در جمله (و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء) شهداخواهد بود نه عامه مردم ، پس شهداء، شهداى بر مردمند، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شاهد بر آن شهداء است ، و ظاهر شهادت برشاهد بودن اين است كه آن شاهد را تعديل كند، نه اينكه ناظر براعمال او باشد پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شاهد بر مقام شهداء است نهبر اعمال آنان و بهمين جهت لازم نيست رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) معاصرهمه شهداء باشد، و از جهت زمان با همه آنان متحد باشد (دقت فرماييد). و انصاف اين است كه اگر اين تقرير را براى آيه نكنيماشكال و اختلافى كه در ميان آيات راجع به شهادت هست رفع نمى شود، مثلا آيه سورهبقره و آيه (ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ) دلالت دارندبر اينكه مراد از امت ، مؤ منين اند، و حال آنكه غير اين دو آيه دلالت دارد بر اينكه مقصود ازامت ، همه اهل عصرند، آن دو آيه دلالت دارند بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شهيد بر شهداء است ، و خلاصه ميان او و مردم، شهداى ديگرى هستند، و آيات ديگر بر خلاف آن دلالت دارد، زيرا دلالت دارند براينكه بر همه مردم يك شهيد گمارده شده ، و او همان پيغمبر مردم ، است چون فرض ايناست كه در اين صورت شهيد هر مردمى پيغمبر آن مردم است ، و در اين صورت ديگر قيد(من انفسهم ) لغو مى شود، چون پيغمبر هر مردمى هميشه با آن مردم و معاصر ايشاننيست ، و نيز آن وقت ديگر شهادت ، شهادت زنده نيست ، وحال آنكه به دليل آيه مربوط به داستان مسيح ، شهيد كسى است كه زنده باشد و ببيند،و همچنين اشكالات ديگرى . (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ) - مىگويند اين آيه شريفه استينافى و غير مربوط به سابق خويش است ، و در آن قرآنكريم را با صفات برجسته اش توصيف مى كند، يك صفت عمومى آن اين است كه تبيانبراى هر چيزى است معناى اينكه قرآن بيان كننده هر چيزى است(تبيانالكل شى ء) و تبيان - بطورى كه گفته شده - به معناى بيان است ، و چون قرآن كريم كتابهدايت براى عموم مردم است و جز اين كار و شانى ندارد لذا ظاهرا مراد از(كل شى ء) همه آنچيزهايى است كه برگشتش به هدايت باشد ازقبيل معارف حقيقى مربوط به مبداء و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهى و قصص ومواعظى كه مردم در اهتداء و راه يافتنشان به آن محتاجند، و قرآن تبيان همه اينها است (نهاينكه تبيان براى همه علوم هم باشد). و صفت خصوصى آن كه مربوط به خصوص مسلمين است كه حاضر شده اند در برابر حقتسليم شوند اين است كه هدايتى است كه مسلمين به وسيله آن به سوى صراط مستقيم راهيافته و رحمتى است از ناحيه خداى سبحان به سوى ايشان كه به وسيلهعمل به آن ، به خير دنيا و آخرت رسيده به ثواب خدا و رضوان اونائل ميگردند، و بشارتى است براى ايشان كه به ايشان مغفرت و رضوان و بهشتهاىخدا را كه در آن نعيم مقيم است نويد مى دهد.
|
|
|
|
|
|
|
|