بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

منزه بودن خداى تعالى از هر قبيح عقلى و طبعى و از اتصاف به صفات ممكنات
همه اينها كه گفته شد، در باره صفات سوئى است كهعقل آن را قبيح دانسته و مذمتش مى كند، و البته صفات سوء ديگرى نيز هست كهعقل آن را قبيح نمى داند، ولى طبع از آن كراهت دارد، ازقبيل زن بودن در نظر بعضى از اقوام ، يا دختر زاييدن ، فقر مالى ، مرض ، مرگ ، فناءعجز و جهل ، كه ميان مؤ من و كافر مشترك است ، و مانند صفات ديگرى كه باتحليل عقلى بدست مى آيد، مانند احتياج ، فقر، نقص ، عدم و امكان كه اختصاصى بهانسانها نداشته ، تمامى موجودات و ممكنات و عامه خلايق متصف به آن هستند، و از آن ميان ،كافر هم متصف به آن است پس كافر به تمامىمثل هاى سوء و صفات نكوهيده متصف است و يا در معرض اتصاف است ، چيزى كه هست پارهاى از آن صفات نكوهيده مختص به خود اوست ، و پاره اى مشترك ميان او و مؤ منين است ، وپاره اى مشترك ميان او و مؤ منين و همه موجودات است ، كه تفصيلش گذشت .
و خداى سبحان منزه است از اينكه به صفتى از اين صفات متصف بشود، كهمثل هاى سوئند، زيرا آن مثلهاى سوئى كه گفتيم از ناحيه گناهانى كهعقل قبيحش مى داند و مذمتش مى كند حاصل مى گردد. و جامع همه آنها كلمه (ظلم ) است كهتنزه خداى تعالى از آنها روشن است ، چون خدا مرتكب ظلم نمى شود، همچنانكه فرمود:(لا يظلم ربك احدا) و نيز فرموده : (و هو الحكيم العليم ) پس او هر حكمى كهبراند و هر عملى كه انجام دهد همان حكم و همانفعل ، متعين از نظر حكمت و نظام جارى در عالم است ، بطورى كه چيز ديگرى جاى آن رانمى گيرد.
و اما آن قسم مثل هاى سوء كه گفتيم از نظر عقل قبيح نيست ، ولى طبع ، از آن كراهت دارد، وهمچنين آنهايى كه با تحليل عقلى بد است ، خداوند از آنها هم منزه است ، زيرا خداى تعالىعزيز مطلق است ، و ساحتش امتناع دارد از اينكه ذلتى در او راه يابد، قادرى كهكل قدرت از آن اوست ، پس هيچ رقم عجزى در او راه ندارد، وكل علم از آن اوست ، و هيچ جهلى به او راه ندارد، و محض ‍ حياتمال او است ، پس مرگ او را تهديد به فناء نمى كند، و او منزه از هر نقص و عدم است ، پسصفات اجسام كه دچار نقص و فقدان و قصور و فتور مى شوند، در او راه ندارد، آياتقرآنى نيز در اين باره ، هم فراوان و هم روشن است ، و حاجتى به ايراد آنها نيست .
پس خداى سبحان داراى علو و نزاهت است از اينكه به يكى از اينمثل هاى سوء كه ما سواى خدا، همه به آن متصف مى شوند متصف گردد، نه تنها اين مقدارتقدس و تنزه دارد، بلكه حتى از مثلهاى حسنه و صفات پسنديده كريمه به آن معنايى كهغير او به آن متصف مى شود منزه است . يعنى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت و كبرياء وامثال ذلك به آن معنايى كه در ما سوى الله هست در خداى تعالى نيست ، زيرا اين صفاتحسنه كماليه در ما سوى الله متناهى و همراه با فقر و حاجت و فقدان و نقيصه است ، بهخلاف خداى تعالى كه اين صفات را خالص از نقص دارد، محضكمال ، و حقيقت آن را دارد، نامحدود و نامتناهيش را دارد، خالص از نقص ‍ و عدمش را دارد، پساو حياتى دارد كه مرگ تهديدش نمى كند، قدرتى دارد كه با عجز و خستگى آميخته نيستعلمى دارد كه مسبوق و مقارن با جهل نيست و عزتى دارد كه همراه آن ذلت نيست .
معناى جمله (ولله المثل الاعلى )
اينجاست كه معلوم مى شود اگر خداى سبحان در باره خود فرموده : (و للهالمثل الاعلى ) و يا در جاى ديگر فرموده : (و لهالمثل الاعلى فى السموات و الارض ) و يا فرموده : (له الاسماء الحسنى ) معنايشچيست ؟ زيرا بعضى از امثال حسنا در درجه پائين ترى از حسن قرار دارند، و بعضى دردرجه بالاترى ، و بعضى در درجه مافوق آن ، ومثل اعلى در ميان همه مثلها خاص خداى تعالى است ، اسماء هم خوب و بد دارد، و خوبش درخوبى مراحلى دارد، از همه خوبترش خاص خداى تعالى است (دقت بفرمائيد).
پس با بيانى كه گذشت معناى اعلى بودن مثل خدا معلوم شد، و بدست آمد كه جمله (و للهالمثل الاعلى ) در مقام انحصار دادن مثل اعلى به خداى تعالى است ، و معنايش اين است كهدر ميان مثالها آن مثلى كه خوبست - نه مثلى كه بد است - و در ميان خوبها آنكه از همهعالى تر است مخصوص خداى سبحان است .
و نيز روشن گرديد كه مثل اعلى كه به بيان سابق ، مخصوص خداى تعالى است ، عبارتاست از: نفى كردن جميع صفات بد از او، همچنانكه خودش فرمود: (ليس كمثله شى ء) ونفى كردن حدود و نواقص از صفات حسنه ثبوتيه اوست و جمله (و هو العزيز الحكيم )در مقام افاده حصر و تعليل بيان سابق است ، يعنى او كسى است كه تمامى عزتها ازاوست پس عزتش هرگز دستخوش ‍ ذلت نمى شود، چون هر ذلتى كه تصور شود جزنداشتن عزت معنايى ندارد، و كسى كه تمامى عزتها را دارد تصور نمى شود كه عزتىرا نداشته باشد، و براى اوست همه حكمتها، پس هرگز دچار جهالت نمى شود، چونجهل غير از فقدان حكمت چيزى نيست ، و ما گفتيم كه او هيچ حكمتى را فاقد نيست .
و چون ذلت و جهالت در ساحت مقدس او راه ندارد ناگزير به هيچ صفتى از صفات نقص ،و به هيچ صفتى از صفات ذم و ناپسند، و به هيچ مثلى از مثلهاى سوء متصف نمى شود،ولى كافر در ذاتش ذليل و در نفسش جهول است ، بنا بر اين صفات نقص لازمه ذات اوستپس براى كسانى كه ايمان به آخرت ندارندمثل سوء است .
بخلاف مؤ من كه هر چند او هم در ذاتش ذليل و در نفسشجهول است اما بخاطر اينكه داخل در ولايت خدا شده ، خدا به عزت خود عزيزش كرده ، و بهروح خود از جهالت بيرونش آورده ، همچنانكه فرمود: (و الله ولى المؤ منين ) و نيزفرموده : (و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ) و نيز فرموده : (اولئك كتب فىقلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).
اگر خدا مردم را به ظلمشان اخذ كند دابه اى روى زمين نخواهد ماند


و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة ....



ضمير در (عليها) به (ارض ) بر مى گردد و اگر نفرمود: (على الارض )براى اين بوده كه كلمه (انسان ) بر آن دلالت مى كرد، و حاجتى به ذكر صريح آننبوده است .
بعيد هم نيست كه كسى ادعا كند از سياق بر مى آيد كه مراد از (دابه )، انسان تنهاباشد، چون انسان هم يكى از جنبندگان است كه حركت مى كند، بنا بر اين ، معنى چنين مىشود: اگر خداوند بخواهد مردم را بخاطر ظلمشان بگيرد بطورى كه هر كس ظلم كرد او رادچار عذاب سازد ديگر هيچ انسانى كه روى زمين آمد و شد كند نمى ماند، زيرا ستمكارانبخاطر ظلمشان هلاك مى شوند، و نيكان و انبياء و اولياى بى گناه هم بخاطر اينكهپدرانشان هلاك شده اند، اصلا متولد نمى شوند.
ولى مفسرين بخاطر اطلاق دابه ، مقصود از آن را عموم جنبندگان از انسان و حيوان دانستهاند. و بنا به گفته آنان معناى آيه چنين مى شود: اگر خدا ستمكاران را به ستمشانبگيرد تمامى انسانها و حيوانات را هلاك خواهد كرد، آن وقت به ايشاناشكال مى شود كه انسان بخاطر ظلمش هلاك شود، ساير حيوانات به چه جرمى هلاكشوند، با اينكه آنها ظلمى ندارند مگر اينكه بخاطر ظلم انسانها از بين بروند.
بهترين جوابى كه به اين اشكال داده اند جوابى است كه بعضى داده و ما آن را اصلاحكرده ايم ، و آن اين است كه وقتى يك نسل از بشر منقرض گرديد نسلهاى بعدى حتى انبياءهم متولد نمى شوند، و وقتى نسل بشر از زمين برچيده شد ساير جنبندگان هم هلاك مىشوند، بدين جهت كه خلقت آنها براى بشر و مصالح انسان است ، همچنانكه آيه شريفه(و خلق لكم ما فى الارض جميعا) بدان اشعار دارد.
البته وجوه ديگرى براى فرار از اشكال آيه بنا بر عموميت دابه ذكر كرده اند كه چونفايده اى در نقل آنها نبود لذا خواننده را به تفاسيرمفصل ارجاع داده و مى گذريم .
بيان ضعف استدلال به اين آيه براى قول به معصوم نبودن انبياء
بعضى از مفسرين احتجاج كرده اند به آيه مورد بحث بر اينكه انبياء معصوم نيستند،براى اينكه آيه مى فرمايد اگر به خاطر ظلم بشر، ظالم را هلاك كند هيچ بشرى در روىزمين باقى نمى ماند معلوم مى شود كه انبياء هم ظالمند. و ليكن در اينقول اشكال است زيرا آيه شريفه بيش از اين دلالت ندارد كه اگر بخواهد بخاطر ظلم ،هلاك كند همه مردم هلاك مى شوند، و نوع بشر منقرض مى گردد، و اما اينكه يك يك افرادبشر بخاطر ظلم خود هلاك شود آيه بر آن دلالت ندارد،
زيرا ممكن است بيشتر مردم بخاطر ظلمشان هلاك شوند و اقليت آنها با نابودى پدران ومادرانشان نابود گردند، پس آيه دلالت ندارد كه تمامى افراد بشر ظالمند، تا انبياء ومعصومين را هم شامل شود.
و چه بسا بعضى در جواب گفته اند كه : اصلا مقصود از (ناس ) ستمكاران از مردمند،به قرينه اينكه فرموده : (على ظلمهم ) پس ‍ اصلاشامل معصومين نمى شود.
و چه بسا جواب داده شود به اينكه مراد از ظلم اعم از معصيتى است كه عبارت از مخالفتامر مولوى است ، يعنى ترك اولى را هم كه مخالفت امر ارشادى استشامل مى شود، و مخالفت امر ارشادى از انبياء (عليهمالسلام ) سر ميزند، همچنانكه از آدم وهمسرش ‍ حكايت شده كه خود گفتند: (ربنا ظلمنا انفسنا) و همچنين پيغمبرانى ديگر و لذاگفته اند (حسنات الابرار سيئات المقربين : خوبيهاى نيكان براى مقربين ، جزء بديهامحسوب است ).
بنا بر اين ، عموميت ظلم در آيه شريفه دلالت ندارد كه انبياء گناهكارند، يعنى اوامرمولوى خداى را نافرمانى مى كنند.
بعضى ديگر جواب داده اند كه هلاكت همه مردم به اين است كه مثلا خدا از فرستادنبارانى دريغ نمايد و اگر چنين كند، معلوم است كه نيكان نيز هلاك مى شوند، زيرا وقتىعذاب نازل شود فرقى بين خوب و بد نمى گذارد - و آتش آن خشك و تر را مى سوزاند- چيزى كه هست اين عذاب براى دشمنان خدا نقمت و نكبت است ، و براى مؤ منين آزمايش ومزيد اجر است .
و ليكن اين سه جواب هيچ يك تمام نيست .
اما جواب اول : براى اينكه اگر مقصود از ناس ، ظالمين باشد بايد تنها همان ظالمين هلاكگردند همچنانكه بعضى هم ادعا كرده اند، ديگر چرا معصومين هلاك شوند، و همچنين هيچعلتى براى هلاك ساير جنبندگان نيست ، و اشكال اينكه چرا فرموده : هيچ جنبنده اى را درزمين نخواهد باقى گذارد بجاى خود باقى مى ماند.
و اما جواب دوم : براى اينكه آيات با سياقى كه دارند، گفتگو از ظلم به معنى شرك وساير گناهان مولوى دارند،
و اگر ما بخواهيم ظلم را به معناى اعم بگيريم كه ترك اولى را همشامل شود سخنى از پيش خود گفته ايم كه با سياق آيه مخصوصا جمله (و لكن يؤخرهم الى اجل مسمى ) كه ظهور در تهديد دارد، سازگارى ندارد.
و اما جواب سوم براى اينكه دليلى از ناحيه لفظ بر آن نيست .
(و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) - اينآيه استدلال از مطلبى است كه در تقدير است ، و جمله شرطيه اى كه در صدر آيه بودبر آن دلالت دارد، و تقدير كلام چنين است : در مؤ اخذه ايشان عجله نمى شود، و ليكن عقبانداخته مى شود تا اجل مسمى و مدت معين ، و اجل مسمى نسبت به فرد فرد انسان همان مرگاوست ، و نسبت به امتها، انقراض ايشان ، و نسبت به عموم بشر همان نفخ صور و آمدن قيامتاست ، و اين سه معنى در قرآن كريم براى اجل مسمى آمده ، يكجا فرموده : (و منكم منيتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى ) و يكجا فرموده : (ولكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) و در جاى ديگر فرموده :(و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ).


و يجعلون لله ما يكرهون و تصف السنتهم الكذب ان لهم الحسنى ....



اين آيه دوباره به مساله نسبت دادن مشركين دختران را به خداى تعالى و پسران را بهخود، برگشته ، مى فرمايد: دختران را كه به خدا نسبت مى دادند از اين جهت بود كه ازدختردارى كراهت داشتند، و پسران را كه به خود نسبت مى دادند از اين جهت بود كه ازپسردارى خوشحال مى شدند، و پسران را دوست مى داشتند.
پس اينكه فرمود: (و يجعلون لله ما يكرهون ) منظور دختران است ، و جمله (و تصفالسنتهم الكذب ) معنايش اين است كه زبانهايشان از خبرى دروغ خبر مى دهد و آن خبردروغ اين است كه : (ان لهم الحسنى ) يعنى سرانجام نيك ،مال كسانى است كه پسر دارند بعضى گفته اند مراد از حسنى بهشت است البته درصورتى كه بعث روز قيامت ، راست باشد، و انبياء راست گفته باشند،
و اين همان مضمونى است كه آيه (و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذالى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) و ايناحتمال بدى نيست اما بشرطى كه آيه آن ذيل را كه
خواهد آمد نداشته باشد.
( لا جرم ان لهم النار و انهم مفرطون ) - يعنى ناگزير آتش براى ايشان است وبسوى آتش ، آمدنى هستند. وقتى گفته مى شود (فرط و يا افرط) معنايش (تقدم وجلو آمد) است و افراط به معناى اسراف و زياده روى در آمدن است همچنانكه تفريطكوتاهى در آن است و فرط - به فتحه فاء و فتحه راء - آن كسى است كه پيشاپيشكاروان به منزل مى رود تا آب و مسكن تهيه كند، و وقتى گفته مى شود: (افرطه )معنايش اين است كه فلانى را جلوتر فرستاده .
و چون اين دروغ و اين افترايشان كه : (براى خداست ، آنچه خودشان كراهت دارند وبراى آنها است ، آنچه را دوست دارند) به منزله ادعاى سبقت و تقدم از خداى تعالى استلذا خداى تعالى به حقيقت اين پندار غلطشان و كيفر اين دروغشان تهديد كرد، و آن اين استآتش براى ايشان است و بزودى بدان سبقت خواهند گرفت . اين است معناى جمله
( لا جرم ان لهم النار ....)


تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم فهو وليهم اليوم و لهمعذاب اليم



مراد از (امم ) و (اليوم ) در آيه : (تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك...)
از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (اليوم ) روزنزول همين آيه است ، و مقصود از اينكه فرمود (شيطان ولى ايشان است ) اين است كه درزمان وحى اين آيه ، همهشان بر ضلالت ، اتفاق كردند، و مراد از (عذاب موعود) عذابروز قيامت است همچنانكه ظاهر غالب آيات عذاب ، همين است .
و معناى آيه اين است كه به خدا سوگند هر آينه ما فرستادگان خود را بسوى امتهاىقبل از تو مانند يهود و نصارى و مجوس ، از كسانى كه منقرض نشدندمثل قوم عاد و ثمود فرستاديم ، ليكن شيطاناعمال زشتشان را برايشان زينت داد ناگزير او را پيروى كرده از فرستادگان ما اعراضنمودند، پس آن روز سرپرست ايشان شيطان بود و ايشان بر ضلالت متفق بودند وبراى ايشان در روز قيامت عذابى دردناك است .
زمخشرى بنا بر همين تفسير تجويز كرده كه ضمير (وليهم ) به قريش بر گردد،و معنا اين باشد كه شيطان براى امتهاى گذشتهاعمال زشتشان را زينت داد و خود او امروز ولى و سرپرست قريش است . و ليكن اختلافضماير، اين احتمال را ضعيف مى كند.
و ممكن است مراد از امتها، امتهاى گذشته منقرض شده باشد و آن وقت ولايت شيطان وسرپرستيش براى آن امتها سرپرستى در عالم برزخ آنان باشد، كه در آنجا عذابىدردناك دارند.
و بعضى گفته اند مراد از (اليوم ) مدت دنيا است و اين مدت ، مدت سرپرستى شيطانو روز قيامت ، روز عذاب است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (اليوم ) روز قيامت است در آنجا است كه شيطان براىايشان ولايت دارد و همانجا است كه عذاب دردناك دارند. بعضى ديگر گفته اند: مراد، روزىاست كه شيطان اعمال ايشان را زينت مى دهد، و اين تعبير ازقبيل حكايت حال گذشته است .
ولى از همه وجوه قريب تر همان وجه اول و بعد از آن وجه دوم و بعد از آن سوم است (و خداداناتر است ).


و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ....



ضمير (لهم ) به مشركين بر مى گردد، و مراد از (آنچه در آن اختلاف كردند) هماناعتقاد حق و عمل حق است ، پس مراد از تبين ، ايضاح و كشف به منظور اتمام حجت است ودليل بر اين معنايى هم كه كرديم جدا كردن امر مؤ منين از آنها و جداگانه ذكر كردنايشان است كه فرمود: (و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ).
و معناى آيه اين است كه : اين وضع و حال مردم در اختلافى كه در باره معارف حق و احكامالهى دارند و آنچه بر تو نازل كرده ايم جز براى كشف حقيقت براى اختلاف كنندگاننبود، تنها منظور اين بود كه حجت بر ايشان تمام شود، و نيز براى اين بود كه در حقمردمى كه ايمان آورده اند هدايت و رحمت باشد،
و خداوند بوسيله آن ، حجت را بر آنان تمام نموده و اينان را بسوى حق راهنمايى كرده و باايمان و عمل به آن ترحمشان فرمايد.
بحث روايتى
رواياتى كه در آنها اهل ذكر در جمله :(فاسئلوااهل الذكر) به اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است
در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن كثير روايت كرده كه گفت به امام صادق (عليهالسلام ) عرض كردم مقصود از آيه (فاسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) چيست ؟ فرمود: ذكر، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) وما اهل او هستيم كه بايد از ما بپرسند ...
مؤ لف : اين روايت اشاره به آيه (قد انزل الله عليكم ذكرا رسولا) است ، و در معناىآن ، روايات بسيار است .
و در تفسير برهان از برقى و او به سند خود از ابن عبد الحميد ابى الديلم از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه پرسيد، خداى تعالى مى فرمايد: (فاسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) مقصود از ذكر چيست ؟ فرمود قرآن است وآل محمد اهل ذكرند كه خداى عز و جل دستور داده مردم ازآل محمد بپرسند و معلوم است كه خدا هيچ وقت دستور نمى دهد به سؤال از جاهلان و او خود قرآن را ذكر ناميده و فرموده : (و انزلنا اليك الذكر لتبينللناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون ) و نيز فرموده : (انه لذكر لك و لقومك وسوف تسئلون ).
مؤ لف : احتجاج امام براى اثبات اين معنا است كه ائمه ،اهل ذكرند و اينكه ذكر، قرآن است و اهلش ايشان ، چون ايشان قومرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند و دو آيه اى كه در آخر كلام خود آوردبراى استشهاد بر اين معنا بود، همچنانكه در روايات ديگرى تصريح به اين معنا نمودهو در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .
و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : بهامام عرض كردم مردمى كه نزد ما هستند چنين مى پندارند كه مقصود ازاهل ذكر در آيه (فاسئلوا اهل الذكر ...)، يهود و نصارايند، حضرت فرمود: اگر آنانباشند ايشان شما را به دين خود مى خوانند و هرگز حق مطلب را كه حقانيت اسلام است بهشما نمى گويند آنگاه با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود: مائيماهل ذكر و مائيم كه مردم بايد از ما سؤ ال كنند آنگاه گفت : امام باقر اضافه كرد كه ذكر،قرآن است .
بيان اينكه با توجه به سياق آيات مرادازاهل ذكر اهل كتاب است و با قطع نظر از خصوصآيه مراداهل بيت عليهم السلام مى باشد
مؤ لف : نظير اين بيان از حضرت رضا (عليه السلام ) در مجلس مامون روايت شده .
و قبلا گذشت كه گفتيم خطاب در آيه بطورى كه از سياق برمى آيد به مشركين استهمان بت پرستانى كه عليه رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حيله ها مىكردند، آنها مامور شدند كه از اهل ذكر بپرسند واهل ذكر همان اهل كتابهاى آسمانيند، بايد از ايشان بپرسند آيا خدا هيچ فرستاده اى از جنسبشر فرستاده كه بسويش وحى كرده باشد يا نه ؟ و معلوم است كه مشركين چون از خودرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى پذيرفتند ديگر معنا ندارد كه قرآن بهآنان بفرمايد اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد چون آنها خود قرآن راقبول نداشتند تا چه رسد به اهل آن ، ناگزير بايد بگوييم مقصود ازاهل ذكر در خصوص مورد آيه ، اهل كتاب و مخصوصا يهوديان است .
و اما اگر از مورد خصوص آيه صرفنظر شود و فراموش نكنيم كه هيچوقت مورد مخصصنيست ، آيه شريفه مطلبى عام بيان كرده كه همسائل و هم مسؤ ول و هم مسؤ ول عنه در آن عمومى است هر جاهلى هر چه را نمى داند بايد ازعالم به آن چيز بپرسد، پس ‍ مقصود از چيزى كه نمى دانيد جميع معارف حقيقى است ، ومقصود از جاهل ، هر كسى است كه ممكن باشد چيزى از معارف را نداند، و مقصود از مسؤول هر كسى است كه عالم به آن باشد، چيزى كه هست مصداق عالم در آيه شريفه ، خاصاست و آن اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ). زيرا اگر مراد از ذكر،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد همچنانكه در آيه طلاق آن جناب استالبته اهل ذكر، اهل بيت آنجناب خواهد بود، و اگر مراد از آن قرآن كريم باشد همچنانكه درآيه سوره زخرف مراد آن است در آنصورت قرآن ، ذكررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قوم او - ائمه معصومين و يا متقين از قومش -بوده و آن جناب و قومش اهل ذكر خواهند بود، و همانهايى خواهند بود كه مردم مامور شده انداز ايشان سؤ ال كنند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم ايشان را در حديثثقلين قرين قرآن قرار داده و مردم را مامور به تمسك به آن دو كرده و فرموده : (انهمالن يفترقا حتى يردا على الحوض ... : آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا مرا در كنارحوض ديدار كنند .... ).
و يكى از ادله اينكه كلام ائمه (عليهمالسلام ) در تفسيراهل ذكر، به اهل بيت با قطع نظر از خصوصيت مورد آيه اينست كه در روايت هيچگونه بهخصوصيت مورد تعرض نشده است .
از آنچه گذشت فساد ايراديكه بعضى بر احاديث مذكور كرده اند روشن مى شود، ايرادايشان اين است كه اگر مراد از ذكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مراد ازاهل ذكر، اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، مشركين ،رسول خدا را قبول نداشتند تا چه رسد به اهل بيتش . و در الدر المنثور است كه ابنمردويه از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:سزاوار نيست كه عالمى بر علم خود مهر سكوت بزند، و سزاوار نيست كهجاهل بر جهل خود سكوت كرده از اهل علم نپرسد، زيرا خداى تعالى فرموده : (فاسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) پس سزاوار بر هر مؤ منى است اينكه بداند عملى كه انجاممى دهد بر هدايت است يا بر خلاف هدايت .
و در تفسير قمى از ذيل آيه (افا من الذين مكروا السيئات - تا كلمه - بمعجزين ) ازامام (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: وقتى كه گرم آمد و شد براى كسب و تجارتندناگهان عذاب در آن حال ايشان را مى ربايد و در معناى (او ياخذهم على تخوف ) فرموديا آنكه در بيدارى ايشان را مى گيرد.
در تفسير عياشى از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آنجناباز معناى واصب در جمله (و له الدين واصبا) پرسيدم فرمود يعنى واجبا.
و در معانى الاخبار به سند خود از حنان بن سدير از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه در ضمن حديثى فرمود: (و لله المثل الاعلى ) يعنى مثلى كه نظير ندارد، وقابل وصف نيست و در وهم نمى گنجد.
چند روايت در معناى : (فاسئلوا اهل الذكر)، (افا من الذين مكروا)، (له الدينواصبا)و (لله المثل الاعلى )
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه (و لو يؤ اخذ الله الناسبظلمهم ...) فرمود:
اگر خداوند مرا و عيسى بن مريم را به گناهانمان بگيرد - و در حديثى ديگر به اينعبارت آمده مرا و عيسى بن مريم را به جنايتى كه اين انگشت ابهام و انگشت پهلوئيشكردند بگيرد - هر آينه ما را عذاب مى كند و ظلمى هم به ما نكرده است .
مؤ لف : اين حديث مخالف با كتاب خدا و سنت است كه هر دو عصمت انبياء را اثبات مى كند وهيچ وجهى نيست كه آن را حمل بر ترك اولى از گناهان بكنيم زيرا ترك اولى عذابندارد.
سوره نحل آيات 65 - 75


و الله أ نزل من السماء ماء فأ حيا به الا رض بعد موتها اِن فى ذلك لاية لقوم يسمعون(65)
و اِن لكم فى الا نعم لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغاللشربين (66)
و من ثمرت النخيل و الا عنب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا اِن فى ذلك لاية لقوم يعقلون(67
) و أ وحى ربك اِلى النحل أ ن اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون (68)
ثم كلى من كلالثمرت فاسلكى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف أ لونه فيه شفاءللناس اِن فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (69)
و الله خلقكم ثم يتوفئكم و منكم من يرد اِلى أرذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيا اِن الله عليم قدير (70)
و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت أيمنهم فهم فيه سواء أ فبنعمة الله يجحدون (71)
و الله جعل لكم من أ نفسكم أ زوجا و جعل لكم من أ زوجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبت أفبالبطل يؤ منون و بنعمت الله هم يكفرون (72)
و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السموت و الا رض شيا و لا يستطيعون (73)
فلا تضربوا لله الا مثالاِن الله يعلم و أ نتم لا تعلمون (74)
ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقنه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سراو جهرا هل يستون الحمد لله بل أ كثرهم لا يعلمون (75)
و ضرب الله مثلا رجلين أ حدهما أ بكم لا يقدر على شى ء و هوكل على مولئه أ ينما يوجهه لا يأ ت بخير هل يستوى هو و من يأ مربالعدل و هو على صراط مستقيم (76)
و لله غيب السموت و الا رض و ما أ مر الساعة اِلا كلمح البصر او هو اقرب ان الله علىكل شى قدير (77)



ترجمه آيات
خدا از آسمان آبى نازل كرد و با آن زمين را از پس موات شدنش زنده كرد كه در اين براىگروهى كه مى شنوند عبرت است (65).
براى شما در حيوانات عبرتى است كه از آنچه در شكمهايشان هست از ميان سرگين و خون، شير سالم و گوارا به نوشندگان بنوشانيم . (66)
از ميوه نخلها و تاكها به شما داده ايم كه از آن سكر (خمر) و روزى نيكو گيريد كه دراين براى گروهى كه خردورزى كنند عبرتهاست . (67)
و پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد كه در كوهها و درختان و بناها كه بالا مى برندخانه كن . (68)
آنگاه از همه ميوه ها بخور و با اطاعت در طريقتهاى پروردگارت راه سپر باش . ازشكمهاى آنها شرابى با رنگهاى مختلف برون مى شود كه شفاى مردم در آن است كه دراين براى گروهى كه انديشه كنند عبرتى است . (69) خدا شما را بيافريده و بازجانتان را بگيرد و از شما كسى باشد كه به پست ترين دورانهاى عمر رسد تا پس ازدانايى هيچ نداند كه خدا دانا و تواناست . (70)
و خدا بعض از شما را بر بعضى ديگر به روزى برترى داد و كسانى كه برترىيافته اند روزى خويش را به مملوكان ندهند كه همه در روزى داشتن يكسانند، پس چرانعمت خدا را انكار مى كنند. (71)
خدا براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرانتان فرزندان ونوادگان پديد آورد و چيزهاى پاكيزه روزيتان كرد. آيا (كافران )باطل را باور دارند و هم آنها نعمت خدا را انكار مى كنند. (72)
و غير خدا چيزهايى مى پرستند كه براى آنها از آسمان و زمين به هيچ وجه روزياىندارند و نتوانند داد. (73)
براى خدا مثلها نزنيد كه خدا مى داند و شما نمى دانيد. (74)
خدا مثالى مى زند، بنده مملوكى كه به هيچ چيز توانايى ندارد با آنكه از جانب خويشبه او روزى نيكو داده ايم كه از آن نهان و عيان انفاق مى كند چگونه مانند باشد. ستايشخاص خداست اما بيشترشان نمى دانند. (75)
خدا مثالى مى زند، دو مرد يكيشان لال است كه به هيچ چيز توانايى ندارد و سربار مولاىخويش است كه هر جا فرستدش سودى نيارد. او با كسى كه به عدالت فرمان دهد و بهراه راست رود چگونه برابر تواند بود. (76)
غيب آسمانها و زمين خاص خداست كار قيامت چشم بهم زدنى بيش نيست و يا نزديكتر از آن ،به درستى كه خدا به همه چيز تواناست . (77) بيان آيات
رجوعى است بعد از رجوع به شمردن نعمتهاى الهى و نتيجه گرفتن توحيد و نتيجهگرفتن بعث از اين آيات ، و اشاره اى است به مساله تشريع ، كه عبارت است از نبوت .


و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها ....



مقصود آيه ، روياندن و سرسبز كردن زمين بعد از خزان و خمودى آن در زمستان است ، كهپس از فرا رسيدن بهار و آمدن بارانهاى بهارى ريشه گياهان و تخم آنها بعد از يكدوره سكون ، شروع به رشد و نمو مى كند، و اين خود يك زندگى ، و از سنخ زندگىحيوانى است ، هر چند كه يك مرحله ضعيف از آن است ، امروز هم درمسائل علمى جديد ثابت شده كه گياهان از جرثومه هاى حياتتشكيل يافته ، همان جرثومه هايى كه در حيوان هست ، هر چند صورت و اثرش با آنمختلف است .
مفاد آيه (ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون )
و اينكه فرمود: (ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون ) مراد از شنيدن پذيرفتن سخنانىاست كه بايد پذيرفت ، زيرا عاقل كه طالب حق است وقتى چيزى مى شنود كهاحتمال حقانيتش را مى دهد گوش فرا داده كاملا فرا مى گيرد و حفظ مى كند، همچنانكه درقرآن كريم فرمود: (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولوا الالباب ).
پس وقتى براى كسى كه قريحه قبول كردن حق را دارد داستان فرستادن باران و زندهكردن زمين بعد از مردنش نقل شود همين داستان براى او آيت و دليلى است بر مساله بعثروز قيامت ، و مى فهمد كسى كه بدين وسيله ، زمين مرده را زنده كرد مى تواند مردگان راهم زنده كند.


و ان لكم فى الانعام لعبرة ....



كلمه (فرث ) به معناى كثافاتى است كه در روده ها مى افتد و در روده بزرگ جمعمى شود، ولى وقتى به خارج آمد آن را سرگين گويند، كلمه (سائغ ) اسمفاعل از (سوغ ) است ، گفته مى شود: (ساغ الطعام و الشراب : غذا و شراب روانشد) و اين را وقتى گويند كه شراب (مايعات ) آشاميدنى گوارا باشد، و به آسانىدر گلو رود.
(و ان لكم فى الانعام لعبرة ) - يعنى براى شما در شتر و گاو و گوسفند امرىاست كه اگر عبرتگير و پندپذير باشيد همان امر براى عبرت و موعظه شما بس است ،آنگاه آن امر را بيان نموده مى فرمايد: (نسقيكم مما فى بطونه ...) از آنچه در درونبدنهايشان هست شما را سيراب مى كنيم ، در اينجا ضمير راجع به انعام را مفرد آورد، واين از باب كثير را واحد فرض كردن است .
معناى اينكه فرمود: شير خالص را از ميان فضولات شكم و خون به شمانوشانيديم
(من بين فرث و دم ) - شير حيوانات شيرده كه جايش اواخر شكم ، ميان دو پاست ، وخون كه مجرايش شرايين و رگها است كه به تمامى آن دو احاطه دارد، و اگر شير راعبارت دانسته از چيزى كه ميان كثافات و خون بدن قرار دارد، از اين باب بوده كه اينهر سه در داخل بدن و در مجاورت هم قرار دارند، اين غذاى پاك و لذيذ را از ميان آن دوبيرون كشيده ، همچنانكه گفته مى شود: (من از ميان قوم ، زيد را اختيار كردم ، و از ميانآنها بيرونش كشيدم ) كه البته وقتى گفته مى شود كه زيد و قوم در يكجا جمع شدهباشند، هر چند زيد در حاشيه جمعيت نشسته باشد، نه در وسطشان ، چون مراد اين است كهمن او را از ميان آنهمه جمعيت با اينكه غير شما نيز بود تميز دادم و جدا كردم .
معناى آيه اين است كه ما شما را از آنچه كه در بطون انعام است شيرى از ميان سرگين وخون آنها بيرون كشيديم و به شما نوشانديم ، كه به هيچ يك از آن دو آلوده نبود، و طعمو بوى هيچ يك از آن دو را با خود نياورد، شيرى گوارا براى نوشندگان و اين خودعبرتى است براى عبرت گيرندگان ، و وسيله اى است براى راه بردن بهكمال قدرت و نفوذ اراده خدا، و اينكه آن كس كه شير را از سرگين و خون پاك نگاه داشتهقادر است كه انسان را دوباره زنده كند، هر چند كه استخوانش هم پوسيده و اجزايش در زمينگم شده باشد.


و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا ....



راغب در مفردات گفته : (سكر) - به ضمه سين - آن حالتى را گويند كه عارضبر انسان و عقل انسان مى شود،
و ميان عقل آدمى و خود او حايل مى گردد - تا آنجا كه مى گويد - (سكر) - بهفتحه سين و كاف - آن چيزى است كه براى آدمى سكر مى آورد، چنانچه خداى تعالىفرموده : (تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا).
معناى كلمه (سكر) و بيان مفاد آيه (تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا...)
در مجمع البيان گفته : (سكر) در لغت بر چهار وجه آمده :
اول : به معناى هر شرابى كه سكرآور باشد.
دوم : هر طعامى كه طعم داشته باشد، و از آن باب استقول شاعر كه گفته : (جعلت عيب الاكرمين سكرا : تو عيبجويى از بزرگان را غذا وطعام خود كردى ).
سوم : سكون است ، و بهمين جهت مى گويند: (ليلة ساكرة : شبى آرام ) شاعر در اينباره گفته است : (و ليست بطلق و لا ساكرة : آن شب نه بى آشوب بود و نه آرام ) وهمچنين مى گويند: (سكرت الريح : باد ساكن شد) باز شاعر گفته : (و جعلت عينالحرور تسكر : نسيم داغ شروع به آرامش نمود).
چهارم : مصدر است وقتى مى گويى (سكر فلان سكرا) يعنى فلانى حيران شد حيرانشدنى ، و از همين باب است تسكير كه به معناى تحيير يعنى حيران كردن است . در قرآنكريم هم آمده : (سكرت ابصارنا) يعنى حيران شد (ديدگان ما).
و ظاهرا اصل در معناى اين كلمه زوالعقل بخاطر استعمال چيزى است كه عقل را زايل مى كند، و بقيه معانى كه برايش ذكر كردهاند به نوعى استعاره يا توسع ، از آن معنا گرفته شده .
جمله (و من ثمرات النخيل و الاعناب ) يا جمله اسميه و عطف بر جمله (و اللهانزل من السماء ماء) است ، همچنانكه جمله (و ان لكم فى الانعام لعبرة ) در آيه قبلىعطف بر آن بود، و آن وقت تقدير كلام چنين مى شود:(انزل من السماء ماء و من ثمرات النخيل و الاعناب ما تتخذون - و يا - شى ء تتخذون...).
مى گويند عرب ، خيلى از اوقات (ما) ى موصوله را حذف مى كند، مانند كلام خداىتعالى كه فرموده : (و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا) كه تقديرش (راَيت ما ثم) بوده .
ليكن نحات بصريين حذف موصول را جايز ندانسته اند، و ناگزير در آيه مورد بحثتقدير را (و من ثمرات النخيل و الاعناب شى ء تتخذون منه ) دانسته اند.
و يا آنكه جمله فعليه بوده و عطف بر جمله (انزل من السماء ماء) است ، همچنانكه جملهفعليه (و اوحى ربك ) عطف به آن است و بنا بر اين ، تقدير چنين است :(انزل من السماء ماء و خلق لكم - و يا - آتاكم من ثمراتالنخيل و الاعناب ) آن وقت (جمله تتخذون منه ...)بدل از آن محذوف و يا جمله اى استينافيه خواهد بود، گويا شخصى پرسيده : ما ازانگور و خرما چه استفاده اى مى كنيم ؟ در جواب فرموده : (از آن سكر و رزق حسن مىگيريد) و اگر ضمير آن دو يعنى (نخيل و اعناب ) را مفرد آورده با اينكه بايد مىفرمود: (تتخذون منهما) براى اين بود كه در سابق گفتيم چيز بسيار را يك چيز حسابكرده ، مانند جمله (مما فى بطونه ) در آيه قبلى با اينكه مرجع ضمير، كلمه انعام استكه جمع مى باشد اما ضمير را مفرد آورده است .
و معناى جمله (تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) اين است كه از آنچه ذكر شد، از ميوه هاىنخل و انگور چيزى مى گيرند كه مانند شراب با تمام انواعى كه دارد مسكر است ، و رزقپاكيزه و خوب ، از قبيل مويز و شيره و غير ذلك از چيزهايى كه آذوقه به شمار مى رود.
عدم دلالت جمله : (تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) بر مباح بودن مسكرات
اين آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد مسكرات ،حلال و مباح است ، و حتى نمى خواهد بگويد كار خوبى مى كنيد كه از ميوه هاى مذكور مسكرمى گيريد، بلكه ممكن است بگوييم دلالت بر زشتى اين كار دارد چون شراب گرفتن رادر مقابل اتخاذ رزق خوب قرار داده ، تا بفهماند شراب رزق حسن نيست ، ولى اگر ايندلالت را قبول نكنيم آن را نيز قبول نداريم ، زيرا اصلا آيه شريفه در مقام بيانحلال و حرام نيست ، بلكه در اين مقام است كه منافعى را كه بشر آن روز از اين ميوه ها مىبردند بشمارد، و بفرمايد همه اين انتفاعات از نعمتهاى خداست و از ذكر آن نتيجه توحيد رابگيرد، چون آيه شريفه در مكه نازل شده و خطابش به مشركين است .
و بنا بر اين ، آيه متضمن حكم شرعى نيست ، تا بگوييم با آيه تحريم شراب نسخ شدهيا نشده است ، و با همين بيان فساد گفتار آن كسى كه گفته : آيه مورد بحث با آيهسوره مائده نسخ شده و به قتاده هم نسبت داده اند روشن مى گردد.
صاحب روح المعانى حرف عجيب و غريبى زده و گفته : تفسير سكر به شراب از ابنمسعود و ابن عمر و ابى رزين و حسن و مجاهد و شعبى و نخعى و ابن ابى ليلى و ابىثور و كلبى و ابن جبير با بسيارى ديگر نقل شده ، و آيه شريفه در مكهنازل گرديده كه در آن روز شراب حلال بوده ، و فاجر و مسلمان و كافر آن را مىآشاميدند، و تحريمش در مدينه طيبه اتفاق افتاد، و كسى در اين معنا مخالف نيست اختلافىكه دارند در اين است كه قبل از جنگ احد بوده يا بعد از آن و آيه اى كه در مدينهنازل شد و شراب را تحريم كرد آيه (يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه ) بود پس آيه مورد بحث بوسيله آن نسخشده ، و همين معنا از عده اى از نامبردگان مانند نخعى و ابى ثور و ابن جبير روايت شده .
بعضى گفته اند: آيه مورد بحث درست است كهقبل از آيه تحريم نازل شده ليكن نسخ نشده ، چون سكر به معناى شراب نيست بلكه بهمعناى سركه است ، و اين لغت اهل حبشه است . و يا به نقلى كه از ابى عبيده شده سكر،خوردنى است كه به عنوان نقل خورده مى شود، مانند شيرينى ، آنگاه اين شعر را بهعنوان شاهد انشاد كرده كه : (جعلت اعراض - الكرام سكرا) تا آنجا كه مى گويد:حنفى ها هم قائل به عدم نسخ شده گفته اند: مراد از سكر، آن مقدار از شراب است كه مستىنمى آورد، و استدلال كرده اند به اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث منت مى گذارد بربندگانش به چيزهايى كه برايشان خلق كرده ، و منت گذارى در چيزهايىمعقول است كه حلال باشد نه حرام ، پس همين كه مى بينيم خدا بر بندگان منت نهاده بهسكر، خود دليل است بر اينكه شراب كم و آن مقدار كه مستى نياوردحلال است ، و زياده روى در آن بطورى كه مستى بياورد حرام است ، اين بود آن مقدار ازكلام روح المعانى كه مورد حاجت ما بود.
رد مطالبى كه صاحب (روح المعانى ) در ارتباط با آيه مورد بحث بيان كردهاست
اما اينكه گفت : خمر در مدينه تحريم شده ما در سوره مائده بحث مفصلى ايراد نموده و ادلهاى آورديم بر اينكه شراب قبل از هجرت هم تحريم شده بود، و يكى از احكام معروفاسلام نزد مشركين حرمت شراب و حرمت زنا بود، و تحريم آن در سوره اعرافنازل شد كه بطور قطع ، قبل از سوره نحلنازل شده ، و همچنين در دو سوره بقره و نساء تحريم شده كهقبل از مائده نازل شدند.
و گفتيم كه آيه سوره مائده براى تاكيد حرمت و چوبكارى بعضى از مسلمانان بود كه ازحكم حرمت تخلف مى كردند،
و روايات ، شاهد بر آن است و به قول خود روح المعانى مسلمان و كافر، آن را مىخوردند، در خود آيات هم تعبيراتى كه شاهد بر اين معنا باشد هست ، از جمله عبارت :(فهل انتم منتهون : آيا شما دست بر مى داريد از آن ) است .
و اما اينكه از ابن عباس نقل كرده كه سكر در لغت حبشه به معناى سركه است ، اين همدليلى كه بتوان بر آن اعتماد نمود ندارد، و استعمال الفاظ غير عربى هر چند در قرآنزياد است مانند (استبرق ) و (جهنم ) و (زقوم ) و غير اينها و ليكن اين استعمالاتدر مواردى است كه مانعى از قبيل ابهام و اشتباه در بين نباشد، و اما لغت سكر كه در زبانعربى به معناى شراب است و در زبان حبشه به معناى سركه است ، باعث اشتباه و ابهاماست و چگونه ممكن است به كتابى كه بليغ ترين كلام ، كلام آنست نسبت دهيم كه در جايىكه گفتگو از سركه دارد كلمه (خل ) كه لفظ عربى بسيار خوبى است را رها كند وكلمه سكر را كه زبان حبشى است و در زبان عربى ضد آن را مى فهماند بكار ببرد؟
و اما اينكه به ابى عبيده نسبت داد اشكالش دراول بحث گذشت ، بدانجا مراجعه شود.
و اما نسبتى كه به حنفى ها داد كه گفته اند مراد از سكر مويز است ، و آيه دلالت دارد برجواز شرب كمى از آن به حدى كه مستى نياورد چون آيه در مقام منت نهادن است ، اشكالشاين است كه آيه بيش از اين دلالت ندارد
كه مردم از خرما و انگور سكر مى گرفتند و اما منت نهادن بر مردم بهيچوجه از آيهاستفاده نمى شود، آيه تنها در مقام شمردن نعمتهاست كه در ضمن خرما و انگور را هم اسممى برد، پس خرما و انگور نعمت است نه هر قسم استفاده اى كه مردم از آن مى كنند، چهحلال و چه حرام ، و اگر همه استعمالات مردم را نعمت مى دانست اتخاذ سكر را درمقابل رزق حسن قرار نمى داد، با اينكه اين مقابله دلالت بر نوعى عتاب و سرزنش دارد ومى خواهد بر مردم تعريض كند كه چرا از آن دو شراب مسكر مى گيرند همچنانكه بيضاوىو غير او نيز بر آن اعتراف نموده است .
به علاوه ، در خود آيه لفظ سكرى كه مقيد به مويز يا شراب باشد وجود ندارد و نهمقيد به كمى كه به حد مستى برسد و نه به چيزى ديگرى . پس اگر اتخاذ سكر ازمنتهاى خدا بوده و آيه دلالت بر جواز آن مى كند، بايد ملتزم شويد كه آيه صريح درحليت همه شرابها است ، چرا نمى گوييد؟
به علاوه آيه ديگر قابل نسخ نيست چون وقتى لسان ، لسان منت باشد ديگر مدت معينبر نمى دارد تا بعد از گذشتن آن مدت حكمش با آيه اى ديگر برداشته شود، زيراچطور ممكن است خداوند چيزى را از نعمتهاى خود بشمارد و بر آن منت بگذارد آن وقت همان رارجس و از عمل شيطان بخواند همانند سوره مائده ، با اينكه چنين عملى از آن بداءهايى استكه بر خداى سبحان محال است .
سپس خداى تعالى آيه مورد بحث را با جمله (ان فى ذلك لا ية لقوم يعقلون ) ختمفرموده تا مردم را در تعقل و دقت در امر نباتات و ميوه ها تحريك كند.


و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا ... لقوم يتفكرون



معنا و موارد استعمال كلمه (وحى )
كلمه (وحى ) بطورى كه راغب گفته : به معناى اشاره سريع است ، كه البته هموارهاز جنس كلام و از باب رمزگويى و يا به صورت صوت و مجرد از تركيب و يا بهاشاره و امثال آن است .
و از موارد استعمالش بدست مى آيد كه از باب القاى معنا به نحو پوشيده از اغيار است ،پس الهام به معناى القاى معنا در فهم حيوان از طريق غريزه هم از وحى است ، همچنانكهورود معنا در نفس انسان از طريق رؤ يا و همچنين از طريق وسوسه و يا اشاره ، همه از وحىاست ، در كلام خداى تعالى هم در همه اين معانىاستعمال شده يك جا در القاء در فهم حيوان از راه غريزهاستعمال كرده و فرموده : (و اوحى ربك الىالنحل ) و در القاء از باب رؤ يا استعمال كرده و فرموده : (و اوحينا الى ام موسى ) ودر وسوسه استعمال كرده فرموده : (الا ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ) و درالقاء از باب اشاره استعمال كرده و فرموده : (فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا).
قسم ديگرى از وحى الهى با تكلم با انبياء ورسل است همچنانكه فرموده (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا) چيزى كه هست ادبدينى چنين رسم كرده كه وحى جز به كلامى كه بر انبياء ورسل القاء مى شود اطلاق نگردد.
در مجمع البيان گفته : كلمه (ذلل ) جمعذلول (رام ) است گفته مى شود: (انه ذلول - يعنى حيوانى كه ذلتش آشكار است ، ورجل ذلول يعنى مردى كه ذلت و خضوعش آشكار است ).
ايحائات و الهامات خداى سبحان بهزنبورعسل
پس معناى اينكه فرمود: (و اوحى ربك الى النحل ) اين است كه خداوند به زنبورعسل از راه غريزه اى كه در بنيه او قرار داده الهام كرده ، و داستان زنبورعسل و نظامى كه در حيات اجتماعى خود و سيره و طبيعتش دارد امرى است عجيب و حيرت آور، وشايد همين نظام عجيبش باعث شده كه خطاب از مشركين را به خطاب مخصوصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگرداند و بفرمايد (و اوحى ربك : و وحىكرد پروردگار تو).
و اينكه فرمود: (ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ) اين همانمضمونى است كه خدا به زنبور عسل وحى كرد، و ظاهرا مراد از (مما يعرشون ) همانمحلى است كه كندوهاى عسل را در آنجا مى گذارند.
و اينكه فرمود: (ثم كلى من كل الثمرات ) امر به اينكه از همه ميوه ها بخورد، بااينكه زنبور عسل از ميوه ها نمى خورد و غالبا روى گلها مى نشيند بدان جهت است كه غذاىزنبور عسل از همان مواد اوليه ميوه ها است ، كه در شكوفه ها جاى دارد، و هنوز بزرگ نشدهو پخته نگشته است . خداى تعالى جمله : (فاسلكىسبل ربك ذللا) را با فاء تفريع متفرع بر امر به خوردن نموده ، و اين تفريع مؤ يداين است كه مراد از خوردن ، برداشتن و به منزل بردن است ، تا عسلى را كه از ثمراتگرفته به خانه ها برده ذخيره نمايند، و اضافه(سبل ) به كلمه (رب ) در جمله (ربك ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكهتمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مى گيرد.
و جمله (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه ...)، جمله اى است مستانفه كه بعد ازجمله امر مزبور، نتيجه عمل و مجاهدت وى را درامتثال امر خداى سبحان و رام بودن در امتثالش را بيان مى كند، و آن نتيجه عبارت است ازاينكه : از شكم او بيرون مى آيد شرابى به نام(عسل ) كه داراى رنگهاى مختلف است بعضى سفيد و بعضى زرد و بعضى قرمز سير و
بعضى مايلبه سياهى (فيه شفاء للناس ) كه براى بيشتر امراض شفا است .
بحث مفصل در زنبور عسل ، اين حشره زيرك كه حياتش مبنى بر اساس مدنى عجيب و فاضلهاست بطورى كه نمى توان غرائب و حقايق آن را شمرد و سپس بحث در پيرامونعسل كه آن را با مجاهدتهاى پيگيرش تهيه مى كند،
و خواص عسل ، بحثهايى است كه از طاقت اين كتاب خارج است ، و خواننده بايد بهكتابهايى كه در خصوص اين مباحث نوشته شده مراجعه نمايد.
وجه اينكه آيه زنبور عسل به (لقوم يسمعون )
خداى تعالى آيه مورد بحث را با جمله (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ) ختم فرموده ،و در آيات مورد بحث اين تعبير به صورتهاى مختلفى تكرار شده . آيه اى كه مربوطبه زنده كردن زمين بعد از موتش بود با جمله (لقوم يسمعون ) ختم گرديده و آيهمربوط به ثمرات نخيل و اعناب با جمله (لقوم يعقلون )، و آيه مورد بحث كه مربوطبه امر نحل است با جمله (لقوم يتفكرون ) و شايد علتش اين باشد كه : توجه بهمساله مرگ و زندگى طبعا براى انسان پند و عبرت آور مى باشد و لذا تعبير به سمعبا اين مقام مناسب تر است . و توجه انسان به ميوه هاى درختان از جهت اينكه مفيد و مورداستفاده است يك نظر برهانى و استدلالى است كه بيانگر پيوستگى تدبير و ارتباطنظامهاى جزئى به يكديگر مى باشد و اين نظر باتعقل مناسب تر است . و آنجا كه سخن از زنبورعسل و زندگى آن كه سراسر عجايب و دقائق است به ميان آمد و آن اسرار و دقائق براىانسانها كشف نمى شود مگر با تفكر، پس زندگى زنبورعسل آيتى است براى مردمى كه تفكر كنند.
قبلا اشاره كرده بوديم كه در اين سوره التفاتهاى مختلفى بكار رفته و عمده آن در همينآيات مورد بحث است كه در يك فراز خطاب را از در رحمت براى مشركين و شفقت بهحال ايشان (كه خود از آن خبر نداشتند) متوجه ايشان نموده در فراز ديگرى بخاطر كفر ولجاجتشان از خطاب به آنان اعراض نموده خطاب را متوجهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده است ، و اين التفات در آيات اين سورهمشهود است كه دائما در فرازى خطاب متوجه مشركين و در فرازى ديگر متوجهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى شود.


و الله خلقكم ثم يتوفاكم و منكم من يرد الىارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا ....



كلمه (ارذل ) اسم تفضيل از رذالت و پستى است ، و مراد از(ارذل العمر) به قرينه جمله (لكى لا يعلم ...) سن شيخوخت و پيرى است ، كهقواى شعور و ادراك در آن انحطاط پيدا مى كند، و البته اين انحطاط به اختلاف مزاجهامختلف مى شود، و غالبا از سن هفتاد و پنج سالگى شروع مى شود.
و معناى آيه اين است كه : خدا شما گروه مردم را خلق كرده پس آنگاه شما را در عمر متوسطمى گيرد، و البته بعضى از شما هستند كه تا سن پيرى رسيده آنقدر به عقب بر مىگردند كه از ضعف قواى دراكه بعد از آنكه عمرى عالم بودند ديگر چيزى را ندانند،

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation