بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آنگاه اضافه كرده است كه : حق صحيح هم همين است ، بهدليل اينكه متقى كسى است كه يك بار از خود تقوى نشان دهد همچنانكه كسى را كه يكنوبت زده باشد مى گويند ضارب ، چون شرط صادق بودن وصف اين نيست كه همه انواعتقوى را انجام داده باشد، بلكه همين كه ماهيت تقوى را انجام داده باشد، وصف متقى بر اوصادق خواهد بود، و لذا گفته اند لفظ امر دلالت بر وجوب بيش از يك بار مامور بهندارد. بنا بر اين ظاهر آيه اقتضاء دارد كه جنات عيون نصيب هر كسى كه حتى از يك گناهپرهيز كرده باشد بشود، چيزى كه هست امت اسلام همه متفقند بر اينكه در خصوص گناهكفر استمرار وصف ، شرط بهشتى بودن است .
و نيز از آنجايى كه اين آيه دنبال كلام ابليس : (الا عبادك منهم المخلصين ) ودنبال : (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ) واقع شده ، لذا در بهره مندى از جنات عيونايمان معتبر است ، پس قيد ايمان بخاطر اين دودليل است . و از آن گذشته دليلى بر قيد ديگر نداريم ، و عام را به عموميتش باقى مىگذاريم ، چون تخصيص عام خلاف ظاهر است و هر چه كمتر باشد به مقتضاىاصل و ظاهر موافق تر است .
پس با اين بيان ثابت مى شود كه حكم جنات عيون براى تمامى گويندگان (لا اله الاالله محمد رسول الله ) ثابت است ، هر چند كهاهل معصيت باشند، و اين خود بيانى روشن است .
و مقتضاى كلامش اين است كه آيه شريفه شامل مرتكبين تمامى كبائر موبقه كه كتابعزيز ( قرآن ) تصريح به استحقاق آتش بر مرتكب آن دارد بشود بشرطى كه از شركپرهيز كند. و همچنين شامل كسانى كه غير از دو شهادت مذكور تمامى واجبات الهى را كهتاركش را وعده آتش داده ترك كرده اند بگردد. وحال آنكه هر كس كه با كلام خداى تعالى انسى داشته و در آن تدبر نمايد شك نمى كنددر اينكه قرآن كريم چنين كسانى را متقى نمى داند، و جزء متقيان نمى شمارد، مخصوصاعنوان متقين از عناوينى است كه در قرآن كريم زياد به چشم مى خورد كه آنان را صريحابه بهشت بشارت مى دهد و شايد قريب بيست جا آنان را به اجتناب از محرمات وصف كند، ودر احاديث هم متقين به چنين كسانى تفسير شده است . علاوه بر اينكه صرف صحت اطلاقوصف ربطى به تسميه به آن وصف ندارد ( و مجرد اينكه كلمه متقى به شخصى كه يكبار از محرمات اجتناب كرده اطلاق شود غير اين است كه اسم چنين شخصى را متقى بگذاريم). كسى به وصف مؤ من ، محسن ، قانت ، مخلص و صابر و مخصوصا اوصافى كه در آنبقاء و استمرار خوابيده ناميده نمى شود، مگر آنكه وصف مذكور در او استقرار و دوامداشته باشد. و اگر سخن فخر رازى در متقين درست باشد بايد در طاغين و فاسقين ومفسدين و مجرمين و غاوين و ضالين كه در قرآن كريم وعده آتش به آنان داده شده صادقباشد و حال آنكه صادق بودنش تناقض عجيبى است كه به كلى نظام كلام الهى رامختل مى سازد.
و اگر بگويى در اوصافى كه شمردى قرينه و شاهدى هست كه آن اوصاف را بهمرتكب در يك بار و دو بار صادق نمى داند، ازقبيل آيات شفاعت و توبه و امثال آن ، در جواب مى گوييم در وصف متقين هم قرينه داريمكه مراد از آن ، كسانى هستند كه هميشه تقوى داشته باشند نه آنانى كه هم گناهان رامرتكب شده ، هم واجبات را ترك مى كنند و در همه عمر از يك گناه پرهيز مى نمايند، و آنقرينه عبارتست از آياتى كه وعده آتش به مرتكب گناهان مى دهد، مانند آيات زنا وقتل نفس بدون حق ، و ربا و خوردن مال يتيم و نظائر آن .
علاوه ، شواهدى كه وى به عنوان تقريب دليل خود آورده ، و از آن جمله گفته كه (واقعشدن آيه دنبال كلام ابليس ...) وجوه و شواهد واهيى است كه هيچ دلالت و شهادتى برمدعاى او ندارد. و همچنين اينكه گفته (پس قيد ايمان به خاطر اين دودليل است ، و از آن گذشته دليلى بر قيد ديگر نداريم و تخصيص عام خلاف ظاهر وخلاف اصل است ...)نيز صحيح نيست ، زيرا خلافاصل در جايى گفتگويش بميان مى آيد كه دليل لفظى در كار نباشد و خواننده عزيز بهادله لفظى كه همه آنها صالح براى تقييد آيه اند واقف گرديد. و همچنين خلاف ظاهر،چون ظهور مطلق در اطلاق - كه گويا مقصود وى از ظهور همان است - وقتى حجت است كهدليل مقيدى ، اطلاق را تقييد نكند و گر نه بايد از ظهور اطلاق دست برداشته آن راحمل بر مقيد نمود.
پس حق مطلب آنست كه گفتيم آيه شريفه شامل كسانى است كه ملكه تقوى و ورع و پرهيزاز محرمات الهى در دلهايشان جايگزين شده باشد. تنها چنين كسانياند كه سعادت و بهشتبر ايشان حتمى است .
بله اين معنا نيز هست كه از كتاب خدا و سنت استفاده مى شود كهاهل توحيد يعنى آنها كه در موقف قيامت با شهادت (لا اله الا الله ) محشور مى شوند مخلددر آتش نيستند، و بالا خره به بهشت وارد مى شوند، ولى اين غير از دلالت لفظ متقين است.
بيان حال متقين در ورودشان به بهشت


و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين ... بمخرجين



كلمه (غل ) به معناى كينه است و بعضى گفته اند به معناى كينه و حسد است كه آدمىرا وادار مى كند به ديگران آزار برساند. و كلمه (سرر) جمع (سرير) است كهبه معناى تخت (مبل ) است . و كلمه (نصب ) به معناى تعب و خستگى است كه از خارج بهآدمى روى دهد.
خداى تعالى در اين دو آيه حال متقين را در وارد شدنشان به بهشت بيان مى فرمايد. واگر از ميان نعمتهاى بهشت با آن همه زيادى تنها اين چند چيز را شمرد بخاطر عنايتىبود كه به اقتضاى مقام داشت ، چون مقام ، مقام بيان اين جهت است كهاهل بهشت به گرفتارى و بدبختى گمراهان مبتلا نيستند، چون آنان سعادت و سيادتشان وكرامت و حرمتشان را از دست نداده اند، و چون زمينه كلام اين بود، مناسب بود امنيتاهل بهشت را نام ببرد، لذا فرمود: اهل بهشت از ناحيه نفسشان و درونشان در امنيت اند،
چون خداوند كينه و حسد را از دلهايشان كنده ، ديگر احدى از آنان قصد سويى نسبت بهديگرى ندارد، بلكه همه برادرانى هستند در برابر هم كه بر تختها تكيه زده اند، و بهزودى در بحث روايتى معنايى براى روبروى هم بودنشان خواهد آمد - ان شاء اللهتعالى . و همچنين از ناحيه اسباب و عوامل بيرونى نيز در امنيت اند، ديگر دچار نصب (خستگى ) نمى گردند. و نيز از ناحيه پروردگارشان هم ايمن هستند، و از بهشت هرگزاخراج نمى شوند، پس اهل بهشت از هر جهت در سعادت و كرامتند، و از هيچ جهتى دچار شقاوتو خوارى نمى شوند، نه از ناحيه درونشان و نه از
بيرونشان و نه از خدايشان .
قضاهاى رانده شده
قضاهاى رانده شده اى كه در قرآن حكايت شده است
قضاهائى كه از مصدر جلال رب العزه در بدو خلقت انسان رانده شده ، و قرآن كريم آنهارا حكايت نموده ، دو سنخ است : يكى اصلى و يكى فرعى ، و اصلى آنها ده تا است :
اول اينكه به ابليس فرمود: (فاخرج منها فانك رجيم )
دوم اينكه به او فرمود: (و ان عليك اللعنة الى يوم الدين ).
كه البته ممكن است اين دو را به يك قضا برگردانيد.
سوم اينكه به او فرمود: (فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ). چهارم اينكهباز به او فرمود: (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان )
پنجم اينكه دنبال آن فرمود: (الا من اتبعك من الغاوين ).
ششم اينكه فرمود: (و ان جهنم لموعدهم اجمعين ).
هفتم اينكه به آدم فرمود: (اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
هشتم اينكه به او فرمود: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).
نهم اينكه به او و خلق خود فرمود: (اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبعهداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
دهم اينكه به انسان فرمود: (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار همفيها خالدون ).
و اما قضاهاى فرعى كه مترتب بر اين اصليها است قضاهايى است كه متدبر دانشمند بهآنها بر مى خورند.
بحث روايتى
رواياتى درباره نفخ روح در كالبد آدم عليه السلام
در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من ازآن حضرت از آيه (و نفخت فيه من روحى ...) پرسش نمودم فرمود: خداوند روحى خلقفرمود و از آن در آدم دميد.
در همان كتاب از ابى بصير از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ...) فرموده : خداوندخلقى را خلق كرد، و روحى را هم آفريد، آن گاه به فرشتهاى دستور داد آن روح را در آنكالبد بدمد، نه اينكه بعد از نفخ چيزى از خداى تعالى كم شده باشد، و اين از قدرتخداست .
و در همان كتاب در روايت سماعه از آن جناب آمده كه فرمود: خداوند آدم را خلق كرد و در آندميد. من از آن جناب پرسيدم روح چيست ؟ فرمود: قدرت خداى تعالى از ملكوت است .
مؤ لف : يعنى قدرت فعليه خداست كه از قدرت ذاتيش منبعث مى شود، همچنانكه روايتقبلى هم بر آن دلالت دارد.
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : من از حضرتباقر (عليه السلام ) پرسيدم معناى اين كلام خداى عز وجل كه مى فرمايد: (و نفخت فيه من روحى ) چيست ؟ فرمود: روحى است كه خدا آن رااختيار نمود و خلقش ‍ كرد، و به خود نسبتش داد، و بر تمامى ارواح برتريش بخشيد و بههمين جهت دستور داد تا آن را بر آدم بدمند.
و در كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : از امام باقر پرسيدم اينكهروايت مى كنند كه خداى تعالى آدم را به صورت خود خلق كرده درست است ؟ فرمود:صورت آدم صورت مخلوقى است حادث كه خداى تعالى آن را بر ساير صورتها انتخابنمود، و چون از ساير صورتها بهتر بود به خود نسبتش داد، همچنانكه كعبه را به خودنسبت داده و فرموده : (بيتى : خانه من )، روح را به خود نسبت داد و فرمود: (و نفختفيه من روحى ).
مؤ لف : اين روايات از روايات برجسته اى است كه در ضمن معناى روح ، معارف بسيارىرا بيان مى كند، و ما به زودى در آنجا كه پيرامون حقيقت روح بحث مى كنيم - ان شاءالله - توضيحى در معنايش ميدهيم .
چند روايت درباره وقت يوم معلوم در آيه (فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم)
و در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه در تفسير آيه (انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ) فرمودند: (يوم وقتمعلوم ) روزيست كه نفخ صور مى شود و ابليس ميان نفخهاول و دوم مى ميرد.
و در تفسير عياشى از وهب بن جميع و در تفسير برهان از شرف الدين نجفى با حذف سنداز وهب نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) از ابليس پرسش نمودم ، و اينكهمنظور از (يوم وقت معلوم ) در آيه (رب فانظرنى الى يوم يبعثونقال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ) چيست ؟ فرمود اى وهب آيا گمان كرده اىهمان روز بعث است كه مردم در آن زنده مى شوند؟ نه ،
بلكه خداى عز و جل او را مهلت داد تا روزى كه قائم ما ظهور كند كه در آن روز موىناصيه ابليس را گرفته گردنش را مى زند، روز وقت معلوم آن روز است .
الفاظ حديث فوق از تفسير برهان نقل گرديده است .
و در تفسير قمى به سند خود از محمد بن يونس از مردى از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در تفسير آيه (فانظرنى - تا جمله - الى يوم الوقت المعلوم )فرمود: در روز وقت معلوم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را بر روى سنگبيت المقدس ذبح مى كند.
مؤ لف : اين روايت از روايات رجعت است كه بر طبق آن و نيز بر طبق مضمون روايت قبليشاز طرف امامان اهل بيت روايات ديگرى نيز هست . ممكن هم هست روايت اولى از اين سه روايتآخر را حمل بر تقيه كنيم ، و
نيز ممكن است هر سه را به بيانى كه در رجعت در جلداول اين كتاب و در جلدهاى ديگر گذشت طورى معنا كنيم كه منافاتى ميان آنها نباشد، و آناين است كه بگوييم در روايات وارده از طرق اماماناهل بيت (عليهمالسلام ) غالب آيات مربوط به قيامت گاهى به روز ظهور مهدى (عليهالسلام ) و گاهى به روز رجعت و گاهى به روز قيامت تفسير شده و اين بدان جهت است كههر سه روز در اينكه روز بروز حقايقند، مشتركند، هر چند كه بروز حقايق در آنها مختلف وداراى شدت و ضعف است . بنا بر اين ، حكم قيامت بر آن دو روز ديگر هم جارى است - دقتفرماييد.
روايتى در بيان مراد از درهاى جهنم در ذيل جمله : (لها سبعة ابواب ...)
و در تفسير عياشى از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : خدمت آنجناب بودم ، عرض كردم : ممكن است بفرماييد تفسير آيه (ان عبادى ليس لك عليهمسلطان ) چيست ؟ فرمود: خداى تعالى در اين جمله مى فرمايد: تو نمى توانى بندگانمرا به بهشت و يا دوزخ وارد كنى .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (لها سبعة ابواب ...) از معصومنقل كرده كه فرمود: خداى تعالى در اين جمله مى فرمايداهل هر مذهبى از درى وارد مى شوند، و براى بهشت هشت در است .
و در الدر المنثور است كه احمد - در كتاب الزهد - از خطاب بن عبد الله روايت كرده كهگفت : على (عليه السلام ) فرمود: هيچ مى دانيد درهاى جهنم چگونه است ؟ ما گفتيم لابدمثل همين ، درهاى دنيا است ، فرمودند: نه و ليكن اينطور است . آنگاه دست خود روى دستگذاشت ( كه اشاره به طبقات آن است ).
و در همان كتاب است كه ابن مبارك ، هناد، ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد و احمد - در كتابالزهد - و ابن ابى الدنيا - در كتاب صفة النار - و ابن جرير، ابن ابى حاتم وبيهقى - در كتاب البعث - از چند طريق از على (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :جهنم هفت در دارد، بعضى فوق بعضى ديگر قرار دارد وقتى اولى پر شد دومى را پر مىكنند، آنگاه سومى را تا همه اش پر شود.
باز در همان كتاب آمده كه ابن مردويه و خطيب در تاريخش از انس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در معناى آيه(لكل باب منهم جزء مقسوم ) فرمود: جزئى از مردم كه به خدا شرك ورزيدند، و جزئىديگر كه در او شك كردند، و جزئى كه از او غفلت نمودند.
مؤ لف اين روايت اجزاى درهاى جهنم را مى شمارد، نه خود درها را. و از ظاهر سياق بر مىآيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى خواهد اجزاء را منحصر در آن سهجزء كند.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابوذر روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود براى جهنم درى است كه از آنداخل نمى شود مگر كسى كه عهد مرا در باره اهل بيتم بشكند و خيانت نمايد، و بعد از منخون آنان را بريزد. باز در همان كتاب است كه احمد و ابن حبان و طبرى و ابن مردويه وبيهقى - در كتاب البعث - از عتبة بن عبد الله ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت آورده اند كه فرمود: براى بهشت هشت درو براى جهنم هفت در است ، كه بعضى افضل از بعض ديگر است .
مؤ لف اين روايات به طورى كه ملاحظه مى فرماييد بيان گذشته ما را تاييد مى كنند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و نزعنا ما فى صدورهم منغل ) از معصوم نقل كرده كه فرمود: (غل ) به معناى عداوت است .
چند روايت در تفسير و بيان مراد جمله : (اخوانا على سرر متقابلين )
و در تفسير برهان از حافظ، ابو نعيم از رجال سندش از ابى هريره روايت كرده كه گفت: على بن ابى طالب (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )پرسيد يا رسول الله كداميك از ما در دل تو محبوبتريم ؟ من يا فاطمه ؟ فرمود: فاطمهمحبوب تر است نزد من از تو، ولى تو گرانقدرترى از او، و گويا تو را و او را مىبينم كه كنار حوضم مردم را از آن دور ميكنى ، و كنار آن حوض به عدد ستارگان آفتابههائى هست ، و تو و حسن و حسين و حمزه و جعفر در بهشتيد و چون برادرانىمقابل هم بر تختها قرار داريد، و تو و شيعيانت با من هستيد، آنگاهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را قرائت كردند: (اخوانا على سررمتقابلين ) و فرمودند: آنچنان در برابر هم هستيد كه به پشت سر يكديگر نمىنگريد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مغازلى - در كتاب المناقب خود بدون سند از زيد بنارقم روايت كرده كه گفت : بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شدم ،فرمود: من مى خواهم ميان شما امت عقد اخوت برقرار كنم ، همانطور كه ميان ملائكه برادرىبرقرار است آنگاه به على فرمود: تو برادر من هستى ، و سپس تلاوت فرمودند:(اخوانا على سرر متقابلين ) و فرمودند: دوستانى كه دوستيشان براى خداست بعضىبه بعضى ديگر نظر مى كنند.
مؤ لف : صاحب البرهان اين روايت را از احمد در كتاب مسندش بدون سند از زيد بن ارقماز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيزنقل كرده ، و روايت مفصل است .
در اين دو روايت كه در تفسير (على سرر متقابلين ) فرموده (احدى پشت سر ديگرىرا نمى نگرد) و يا (دوستان خدايى بعضى به بعضى نظر مى كنند) اشاره فرمودهاند به اينكه تقابل در آيه ، كنايه از اين است كه در آنجا ديگر مانند دنيا در پى عيبجويى يكديگر نيستند، چون غل و كينه ها از دلهايشان بيرون رفته است ، و عيب جويىبخاطر كينه درونى است ، و اين خود يك معناى لطيفى است .
و استشهاد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آيه از باب تطبيق كلى برمصداق است ، نه اينكه آيه فقط در باره اهل بيت (عليهمالسلام )نازل شده باشد، زيرا سياق آيه با اين اختصاص نمى سازد.
نظير اين روايت روايتى است كه از على (عليه السلام ) در تفسير آيهنقل شده كه فرموده اند: در باره ما اهل بدر نازل شده و در روايت ديگرى آمده است كه : درباره ابو بكر و عمر نازل شده . و در روايت ديگرى كه از على بن الحسين (عليهماالسلام) نقل شده فرموده اند: در باره ابو بكر و عمر و علىنازل شده . باز در روايت ديگرى آمده كه در حق على و زبير و طلحهنازل شده . و نيز در روايت ديگرى آمده كه در باره على و عثمان و طلحه و زبيرنازل شده . و در روايت ديگرى است كه ابن عباس گفت : در باره ده نفرنازل شده : ابو بكر، عمر، عثمان ، على ، طلحه ، زبير، سعد، سعيد، عبد الرحمان بن عوفو عبد الله بن مسعود.
و اين روايات به شهادت اختلافى كه در آنها است همه تطبيقاتى است كه راويان حديث ،آيه را با عده اى تطبيق نموده اند، و گر نه خود آيه شريفه و سياق آن با اين معنا كه درباره عده مخصوص نازل شده باشد نمى سازد. و چگونه مى سازد وحال آنكه در مقام بيان قضايى است كه خداى تعالى در بنى نوع بشر ازاول خلقت تا به امروز اجراء نموده ، مى باشد و در سياق آن داستان دستور يافتن ملائكهبه سجده بر آدم و امتناع ابليس از آن ، و رانده شدنش ، ونقل قضاهاى رانده شده بعد از آن قرار گرفته ، و اينمسائل مربوط به خصوص اشخاص نامبرده نيست .
سوره حجر،آيات 49 - 84


نبئ عبادى اَنى اَنا الغفور الرحيم (49) و اَن عذابى هو العذاب الاَليم (50) و نبئهم عن ضيفاِبرهيم (51) اِذ دخلوا عليه فقالوا سلما قال اِنا منكم وجلون (52) قالوا لاتوجل اِنا نبشرك بغلم عليم (53) قال اَ بشرتمونى على اَن مسنى الكبر فبم تبشرون(54) قالوا بشرنك بالحق فلا تكن من القنطين (55)قال و من يقنط من رحمة ربه اِلا الضالون (56)قال فما خطبكم اَيها المرسلون (57) قالوا اِنا اَرسلنا اِلى قوم مجرمين (58) اِلاءال لوط اِنا لمنجوهم اَجمعين (59) اِلا امراَته قدرنا اِنها لمن الغبرين (60) فلما جاءءال لوط المرسلون (61) قال اِنكم قوم منكرون (62) قالوابل جئنك بما كانوا فيه يمترون (63) و اَتينك بالحق و اِنا لصدقون (64) فاَسر باَهلكبقطع من اليل و اتبع اَدبرهم و لا يلتفت منكم اَحد و امضوا حيث تؤ مرون (65) و قضينا اِليهذلك الاَمر اَن دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين (66) و جاءاَهل المدينة يستبشرون (67) قال اِن هؤ لاء ضيفى فلا تفضحون (68) و اتقوا الله و لاتخزون (69) قالوا اَو لم ننهك عن العلمين (70)قال هؤ لاء بناتى اِن كنتم فعلين (71) لعمرك اِنهم لفى سكرتهم يعمهون (72)فاَخذتهم الصيحة مشرقين (73) فجعلنا عليها سافلها و اَمطرنا عليهم حجارة منسجيل (74) اِن فى ذلك لايت للمتوسمين (75) و اِنهالبسبيل مقيم (76) اِن فى ذلك لاية للمؤ منين (77) و اِن كان اَصحب الا يكة لظلمين (78)فانتقمنا منهم و اِنهما لباِمام مبين (79) و لقد كذب اَصحب الحجر المرسلين (80) و آتيناهمآيتنا فكانوا عنها معرضين (81) و كانوا ينحتون منالجبال بيوتا آمنين (82) فاَخذتهم الصيحه مصحبين (83) فمى اغنى عنهم ما كانوا يكسبون(84).



ترجمه آيات
بندگان مرا خبر ده كه بدرستى من از آمرزگار مهربانم (49).
و (نيز خبر ده ) كه عذاب من همانا عذابى دردناكست (50).
و با خبرشان ساز از داستان ميهمانان ابراهيم (51).
آن روزى كه بر او در آمدند، و سلام گفتند: او گفت : ما از شما بيمناكيم (52).
گفتند نترس كه ما ( آمده ايم تا) تو را به فرزندى دانا بشارت دهيم (53).
گفت آيا بشارتم مى دهيد ( به فرزنددار شدن ) با اين پيرى و ضعف كه مراست ، ديگرچه بشارتى بمن مى دهيد؟ (54).
گفتند به حق بشارتت مى دهيم ، از نوميدان مباش (55).
گفت جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود (56). پرسيد: اىفرستادگان (خدا) براى چه مهمى آمده ايد (57).
گفتند: مامور عذاب قومى مجرميم (58).
مگر خاندان لوط كه همگيشان را از عذاب نجات مى دهيم (59).
مگر همسرش را، كه چنين تقدير كرده ايم كه او از باقى ماندگان درمحل عذاب باشد (60).
پس وقتى فرستادگان به خاندان لوط وارد شدند (61).
گفت شما مردمى ناشناسيد (62).
گفتند، نه ، بلكه براى همان امرى كه قومت در آن شك داشتند (و باور نمى كردند) آمدهايم (63).
و ما به حق نزد تو آمده ايم ، و ما راست گويانيم (64).
پس خاندانت را شبانه بيرون ببر، و خودت دنبالشان براه بيفت ، و مواظب باش احدى ازشما به پشت سر خود ننگرد، و راهى كه مامور شده ايد بگيريد و برويد (65).
و به او رسانديم كه اين امر قضائى است رانده شده كه صبحگاهان ،نسل اين مردم بر افتادنى است (66).
از آن سو مردم شهر در حالى كه به يكديگر مژده مى دادند به طرف خانه لوط هجومآوردند، (67).
لوط گفت اينان ميهمانان منند، مرا رسوا مكنيد (68).
و از خدا بترسيد، و مرا خوار مسازيد (69).
گفتند مگر به تو نگفتيم كسى را به خانه ات راه مده (70).
لوط (از ناچارى دختران خود را عرضه كرد تا شايد از تجاوز ميهمانانش صرفنظر كنندو) گفت اگر هم مى خواهيد كارى بكنيد اين دختران من حاضرند (71).
به جان تو اى محمد كه قوم نامبرده در مستى خود آنچنان بودند كه نمى فهميدند چه مىكنند (72).
پس ناگهان در هنگام طلوع آفتاب صيحه اى كارشان بساخت (73).
و ما شهرشان را زيرو رو كرديم و سنگى ازسجيل بر آنان بباريديم (74).
در اين داستان آياتى است براى مردم متفرس و چيز فهم (75).
و هم در راهى است استوار (76).
آرى در اين داستان آيتى است براى مؤ منين (77).
و به درستى كه اصحاب ايكه ستمكاران بودند (78).
ما از ايشان انتقام گرفتيم ، و بدرستيكه اين دو قوم بر سر شاهراهى قرار دارند (79).
اصحاب حجر هم فرستادگان خدا را تكذيب كردند (80).
و هر چه ما معجزه برايشان فرستاديم از آن اعراض نمودند (81).
از كوهها خانه ها مى كندند در حالى كه خاطر جمع و در امن بودند (82). ولى صيحهايشان را در صبحگاهى بگرفت (83).
و آنچه زحمت كشيده بودند بدردشان نخورد (84).
بيان آيات
بشارت و انذار در يك داستان و ارتباط آن باداستانهاىقبل
بعد از آنكه خداى تعالى پيرامون استهزائى كه مشركين بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كتابنازل بر او، و همچنين پيرامون اقتراح آنان كه بايد ملائكه را بياورد و اينكه اگرملائكه را هم بياورد ايمان نخواهند آورد، با روشن ترين بيان بحث فرمود، اينك در اينآيات شروع به نصيحت آنان نموده ، در دو آيهاول بشارت و انذار مى دهد، و آنگاه با ذكر داستانى كه جامع هر دو جهت است - يعنىداستان ميهمانان ابراهيم (عليه السلام ) كه براى او بشارت آورده بودند، آن همبشارتى كه هيچ انتظارش را نداشت ، و براى قوم لوط (عليه السلام ) عذاب آوردهبودند، آن هم عذابى كه از شديدترين عذابها بود - مطلب را تاييد فرمود.
و سپس با اشاره اى اجمالى به داستان (اصحاب ايكه ) كه قوم شعيب (عليه السلام )بودند و اصحاب حجر كه مردم و قوم صالح (عليه السلام ) بودند تاييد ديگرى كرد.
از مغفرت خدا ماءيوس و از رحمت او نااميد نباشيد


نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو العذاب الاليم


مقصود از كلمه (عبادى ) بطورى كه از سياق آيات استفاده مى شود مطلق بندگان است ،و سخن آن كس كه گفته (مراد از آن همان متقين و يا مخلصين است كه قبلا گفتگويش بود)سخنى است غير قابل اعتناء.
و اگر هر دو جمله را اسميه آورد و بر سرشان (ان ) در آورد - كه دلالت بر تاكيددارد - و نيز ضمير فصل آورد، يعنى در اول فرمود: (انا الغفور ...) و در دومىفرمود: (هو العذاب )، و اگر بر سر خبر (الغفور) و (العذاب ) الف و لام آورد،همه براى اين است كه صفات مذكور در آيه را تاكيد كند و بفهماند مغفرت و رحمت ، واليم بودن عذاب ، به آخرين درجه و نهايت حد خود رسيده اند، بطورى كه ديگر نمىتوان با هيچ مقياسى آنها را اندازه گيرى نمود، و چيزى را با آنها قياس كرد.
آرى ، هيچ مغفرت و رحمتى نيست مگر اينكه ممكن است فرض شود كه مانعى نگذارد آن مغفرتو رحمت به ما برسد، و يا اندازه گيرى بتواند آن را اندازه بگيرد، و يا حدى برايش معيننمايد. ولى خداى تعالى چنين نيست كه كسى بتواند جلو مغفرت او را بگيرد (لا معقب لحكمه) و يا بدون مشيت او، امرى آن را تحديد نمايد.
پس با اينحال ديگر جائز نيست كسى از مغفرت او مايوس و از روح و رحمتش نااميد گردد،زيرا نمى توان اين ياس و نوميدى را به مانعى كه جلو مغفرت خدا را بگيرد توجيهنمود، تنها چيزى كه مايه وحشت ست و بايد هم باشد ترس از خود خداى تعالى است .همچنانكه بعد از آيه مربوط به مغفرت و رحمت كه دارد: (لا تقنطوا من رحمة الله ان الله
و نيز كسى نيست كه عذاب او را سبك شمرده ، يااحتمال دهد كه روزى خداى تعالى نتواند عذاب كند و يا از مكر او ايمن شود، چون خدا غالببر امر خويش است (و الله غالب على امره ) و كسى نمى توانند از مكر او ايمن شودمگر مردم زيانكار: (و لا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون ).
بيان آيات مربوط به ورود مهمانان ابراهيم (ع )


و نبئهم عن ضيف ابراهيم



(ضيف ) به معناى ميهمان است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع ، و چهبسا كه جمع آن (اضياف ) و (ضيوف ) و(ضيفان ) بيايد و ليكن به طورى كهگفته شد فصيح تر همان است كه در تثنيه و جمع هم بهشكل مفرد آورده شود، براى اينكه اين كلمه دراصل مصدر بوده ، و مصدر بطور كلى در تثنيه و جمع ، مفرد مى آيد.
و مراد از (ضيف ابراهيم ) ملائكه مكرمى است كه براى بشارت به او و اينكه به زودىصاحب فرزند مى شود، و براى هلاكت قوم لوط، فرستاده شدند. و اگر آنان را ضيف(ميهمان ) ناميده ، براى اين بوده كه بصورت ميهمان بر او وارد شدند. (اذ دخلوا عليهفقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم ).
ضمير جمع در (دخلوا) و همچنين در (قالوا) به ملائكه بر مى گردد پس ملائكهسلام كردند. كلمه (سلاما) نوعى تحيت است كه تقدير (نسلم عليك سلاما) است ،يعنى بر تو سلام مى كنيم سلامى مخصوص . و معناى كلام ابراهيم كه گفت : (انا منكموجلون ) اين است كه ما از شما مى ترسيم ، چون كلمه(وجل ) به معناى ترس است .
و اين سخن ابراهيم بعد از آن بود كه ملائكه نشسته ، و ابراهيم براى آنان گوساله اىبريان حاضر كرد، و ميهمانان از خوردنش امتناع كردند، كه در سوره هود دارد: (وقتىديد دستشان به غذا نمى رسد ناشناس و دشمنشان پنداشت ، و از آنان احساس ترسنمود). پس در آيات مورد بحث بنابر خلاصه گويى بوده ، و اين خصوصيات رانقل نكرده .
ملائكه در پاسخ وى براى تسكين ترس او و تامين خاطرش گفتند: ما فرستادگانپروردگار تو هستيم و نزد تو آمده ايم تا به فرزندى دانا بشارتت دهيم . و شايدمقصود از (عليم ) داناى معمولى نباشد
بلكه داناى به تعليم الهى و به وحى آسمانى باشد كه در اين صورت آيه شريفهنظير آيه ديگرى مى شود كه در باره اسحاق فرموده (فبشرناه باسحق نبيا).


قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون



تعجب ابراهيم از بشارت داده شدن به فرزند، بر اساس استبعاد عادى بوده است
ابراهيم وقتى اين بشارت را ميشنيد كه پيرى سالخورده بود آن هم پيرمردى كه در دورانجوانيش از همسرش فرزنددار نشده بود. و معلوم است كه عادتا در چنين حالى از فرزنددارشدن مايوس بود. لذا اينكه مانند ابراهيم پيامبرى بزرگوار، بزرگتر از آنست كه ازرحمت خدا و نفوذ قدرت او مايوس باشد و بهمين جهت دنباله كلام ملائكه پرسش كرد كه آيادر چنين جاى و روزى مرا به فرزنددار شدن بشارت ميدهيد؟ آن هم از همسر سالخوردهعقيمى كه در جاى ديگر قرآن از قول خود او نقل شده كه به پيرى خود اعتراف كرده است .كلمه (كبر) در جمله (ابشرتمونى على ان مسنى الكبر) كنايه از پيرى وسالخوردگى است ، كلمه (مس ) به معناى رسيدن آن است و معلوم است كه رسيدن پيرىعبارت است از پديدار گشتن آثار آن از قبيل رفتن نيروى جوانى و جايگزين شدن ضعفقوا. و معناى اين جمله اين است كه : من از بشارت شما تعجب مى كنم كه در اينحال و اين وضع كه پيرى خميده شده و جوانى را پشت سر نهاده ام و نيروى بدنيم بهآخر رسيده با اين حال صاحب فرزند شوم ، زيرا عادتا چنين چيزى براى چنين كسىمحال است .
جمله (فبم تبشرون ) تفريع بر جمله (مسنى الكبر) است و استفهام از بشارتى استكه دادند. كانه شك كرده در اينكه آيا بشارتشان راستى همان بشارت به فرزند بود يابه چيز ديگر، و لذا دوباره پرسيد به چه چيز بشارتم مى دهيد؟ نه اينكه خواستهباشد استبعاد كند. و اين گونه سؤ الات در كلمات مردم شايع است كه وقتى چيزى مىشنوند كه به نظرشان عجيب مى رسد مى پرسند (چه مى گويى )؟ (مقصودت چيست)؟ (چكار دارى مى كنى )؟


قالوا ابشرناك بالحق ... الا الضالون



حرف باء در كلمه (بالحق ) باء مصاحبت است كه آيه را چنين معنا ميدهد، بشارت ملازمبا حق و غير منفك از آن است پس تو به صرف ، اينكه بعيد به نظرت ميرسد آن را انكارمكن تا در زمره نوميدان از رحمت خدا نباشى ، اين جمله پاسخ ملائكه است به ابراهيم .ابراهيم (عليه السلام ) هم در قبال گفته آنان بطور كنايه سخنشان را تاييد و اعترافنموده ، به عنوان استفهام انكارى گفت : (كيست كه از رحمت پروردگار خود نوميد شود جزگمراهان ).
و چنين فهمانيد كه نوميدى از رحمت پروردگار از خصائص گمراهان است و من از گمراهاننيستم پس پرسشم پرسش يك نفر نوميد كه به خاطر نوميدى ، فرزنددار شدن در اينسنين را بعيد بشمارد نيست .


قال فما خطبكم ايها المرسلون



كلمه (خطب ) به معناى كارى بس بزرگ و خطرناك است . و اگر ملائكه را به عنوانمرسلين خطاب كرد بخاطر اين بود كه خود آنان خود را به عنوان فرستادگان خدامعرفى كرده بودند. و معنى آيه روشن است .


قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ... لمن الغابرين



معناى (غابر) و مراد از اينكه همسر لوط از (غابرين ) بوده است
در مفردات مى گويد كلمه (غابر) به معناى ماندن كسى بعد از رفتن مصاحب اوست . درقرآن كريم فرموده : (الا عجوزا فى الغابرين ) يعنى آن كسى كه عمرش طولانى شدهباشد. بعضى هم گفته اند: مقصود از آن ، كسى است كه باقى مانده و با لوط بيروننشده است . بعضى ديگر گفته اند: مقصود از آن ، كسى است كه باقى مانده و با لوطبيرون نشده است . بعضى ديگر گفته اند آنهايى كه بعد از عذاب باقى ماندند و در آيهاى ديگر آمده : (الا امراتك كانت من الغابرين ) و در آيه ديگر آمده : (قدرنا انها لمنالغابرين ). تا آنجا كه مى گويد: (غبار) به معناى مابقى خاكى است كه در فضاپخش شده اين كلمه بر وزن (دخان ) و (عثار) وامثال آن دو مى باشد كه دلالت بر بقاياى چيزى مى كنند. و شايد از همين جهت است كه همگذشته و هم آينده را زمان غابر گويند. اما گذشته را زمان غابر گويند به عنايت اينكهآثارى از گذشته باقى مانده و تا زمان حاضر پيش نيامده و اما آينده را زمان غابر مىگويند آن هم به اين عنايت است كه هنوز مانند گذشته فانى و نابود نشده بلكه وجوددارد و باقى است .
آيات مورد بحث پاسخ ملائكه به سؤ ال ابراهيم است كه گفتند ما از ناحيه خداى سبحانفرستاده شده ايم به سوى قومى مجرم و گناهكار. و اگر اسم آن قوم را نياوردند از اينباب بود كه نخواستند زبان خود را به اسم پليد آنان آلوده كنند.
آنگاه از آن قوم عده اى را استثناء فرموده : (الاآل لوط : مگر آل لوط را) كه عبارتند از لوط و بستگان نزديكش ، همين جمله بود كهمعلوم كرد مقصود از آن قوم كدام قوم است آنان را، همه شان را از عذاب نجات خواهيم داد. ازظاهر سياق بر مى آيد كه استثناء منقطع باشد (چون لوط واهل او مجرم نبودند تا استثناء آنان متصل باشد).
آنگاه از اين مستثنى يعنى لوط و بستگانش زنش را استثناء كردند تا بفهمانند نجاتشامل حال او نمى شود و بزودى عذاب خدا او را هم خواهد گرفت و هلاكش خواهد ساخت ، لذاگفتند: (الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ) مگر همسرش كه او از باقى ماندگاناست يعنى بعد از بيرون شدن لوط و نجات يافتن ، او با قوم باقى مى ماند و دستخوشهلاك مى گردد. ما تفصيل داستان ميهمانان ابراهيم را در سوره هود در جلد دهم اين كتاب درتحت يك عنوان مستقل آورده ايم .
وارد شدن ملائكه بر (لوط) عليه السلام و گفتگوى بين ايشان و آن حضرت


فلما جاء آل لوط المرسلون قال انكم قوم منكرون



قضاى الهى به قطع نسل و انقراض قوم لوط
لوط به فرشتگان گفت : شما قومى ناشناسيد براى اينكه ملائكه بصورت جوانانىزيبا روى و بى موى در برابر او مجسم شده بودند و او از ديدن ايشان با سابقه اى كهاز قوم خود داشت كه كارشان فحشاء است دچار وحشت گرديد، كه ما اين برخورد را هم درسوره هود شرح داديم .
قضاى الهى به قطع انسان و انقراض قوم لوط


قالوا بل جئناك بما كانوا فيه يمترون و اتيناك بالحق و انا لصادقون



كلمه (يمترون ) از (امتراء) و امتراء از (مريه ) است كه به معناى شك است . ومنظور اين است كه ما آن خبرى را آورديم كه اين مردم در آن شك مى كردند و هر چه توانذارشان مى دادى باور نمى نمودند. و مراد از اينكه فرمود (اتيناك بالحق : حق را آوردهايم ) قضاء حقى است كه خدا در باره قوم لوط رانده بود و ديگر مفرى از آن باقى نبودهمچنانكه در جاى ديگر فرموده : (و انهم آتيهم عذاب غير مردود).
بعضى از مفسرين گفته اند مراد از جمله مذكور آوردن عذابى است كه شكى در آن نيست وليكن معنايى كه ما گفتيم ، بهتر است .
در آيات اين داستان تقديم و تاخير است ، البته تقديم و تاخير كه مى گوييم منظورماناين نيست كه اختلالى در ترتيب نزولى آن در هنگام تاليفش به وجود آمده باشد، بدينمعنى كه آيهاى كه در هنگام نزول مؤ خر بوده ، مقدم و بالعكس شده باشد بلكه منظورماناينست كه خداى تعالى گوشه هايى از داستان لوط را در غير آن محلى كه ترتيب طبيعىاقتضاء مى نمايد و داستانسرائى ايجاب مى كند، ذكر فرموده . و اين بخاطر نكته اى استكه فهماندن آن ايجاب مى كند. ترتيب داستان آنطور كه در سوره هود آمده و اعتبار هممساعد آنست ايجاب مى كرد، كه در اين سوره جمله (فلما جاءآل لوط ) تا آخر دو آيه - جلوتر از ساير آيات ودنبال آن دو آيه (و جاء اهل المدينة ) - تا آخر شش آيه - و سپس جمله (قالوابل جئناك ) - تا آخر چهار آيه - و آنگاه آيه (فاخذتهم الصيحة مشرقين ) - تاآخر آيات - قرار گرفته باشد.
و حقيقت اين تقديم و تاخير اين است كه داستان لوطمشتمل بر چهار فصل است ، كه در اين سورهفصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته ، يعنى آيه (و جاءاهل المدينة ) مؤ خر شده تا آخر آن ، يعنى جمله (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون )متصل به اول فصل دوم كه فرموده : (فاخذتهم الصيحة مشرقين ) بشود، تا در نتيجهغرضى كه در استشهاد به داستان در ميان بوده مجسم گشته ، به بهترين وجه روشنشود. و آن غرض عبارت بود از اينكه بفهماند عذاب الهى كه به اين قومنازل شد بدون سابقه بود، وقتى فرا رسيد كه محكومين به آن عذاب سرگرم و سرمستزندگى و ايمن از خطر بودند، بطورى كه بخاطر احدى خطور نمى كرد كه چنين عذابىدر پيش است ، و اين براى آنست كه وحشت آورتر و حسرت آميزتر و دردناك تر باشد.
نظير اشاره به اين نكته در آخر داستان اصحاب حجر - كه بعدا مى آيد - بكار رفتهكه آيه (و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين )متصل به آيه (فاخذتهم الصيحة مصبحين ) شده تا اين نكته را افاده نمايد. و اشارهبه اين نكته در آيات مورد بحث براى روشن شدن آيه (و ان عذابى هو العذاب الاليم )است كه در اول آيات مذكور قرار دارد - دقت فرماييد.


فاسر باهلك بقطع من الليل ....



كلمه (اسراء) به معناى سير در شب است ، و بنا بر اين جمله (در پاره اى از شب )تاكيد اسراء خواهد بود. و خود جمله (بقطع منالليل ) به معناى قسمتى است كه از شب بريده شده باشد. و مراد از اينكه فرمود: (واتبع ادبارهم ) اين است دنبال اهل خود راه بيفتد و نگذارد كسى جا بماند، و وادارشان كندكه به سرعت پيش بروند، و همانطور كه فرمود: (و لا يلتفت منكم احد) به پشت سرخود نگاه نكنند (و نايستند ببينند چه مى شود).
و معناى آيه اين است : حال كه ما با عذابى غير مردود آمده ايم بر تو واجب است شبانهاهل و عيالت را برداشته حركت كنى ، آنان را جلو انداخته خودتدنبال سرشان بروى ، تا كسى از آنان جا نماند و در حركتسهل انگارى نكنند، و مواظب باش كسى دنبال سر خود نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كهمامور مى شويد برويد، از اين جمله آخرى چنين بدست مى آيد كه يك راهنماى خدايى ايشانرا هدايت مى كرد و قائدى آنان را به پيش راند.


و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين



كلمه (قضاء) در اين آيه - آن طور كه گفته اند - معناى وحى را متضمن است ،
و به همين جهت با لفظ (الى ) متعدى شده ، و منظور از (امر) امر عذاب است ، چونجمله (ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين ) آن را تفسير كرده و كلمه (ذلك ) كه براىاشاره به دور است عظمت خطر و وحشتناكى عذاب را مى رساند، و معناى آيه اين است كه : ماامر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمى نموديم در حالى كه آن را از راه وحى به لوطاعلام نموديم و گفتيم كه نسل اين قوم صبح همين امشب قطع شدنى و آثارشان ازنسل و بنا و عمل و هر اثر ديگرى كه دارند محو شدنى است .
ممكن هم هست چنين معنا كرد كه ما وحى كرديم . به لوط در حالى كه عذاب قوم را حتمى كردهبوديم .


و جاء اهل المدينة يستبشرون ... ان كنتم فاعلين



از اينكه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كهمى شده گفته شود اهل شهر آمدند.
بنا بر اين معناى آيه اين مى شود: جمعيت انبوهى ازاهل شهر به سر وقت لوط آمدند، در حالى كه از شدت حرصى كه بهعمل فحشاء و مخصوصا با غريبه هاى تازه وارد داشتند، به يكديگر مژده مى دادند.
لوط براى دفاع از ميهمانان به استقبال جمعيت شتافت ، تا از نزديك شدنشان جلوگيرىكند وقتى در برابر آنان قرار گرفت فرمود: اينان ميهمانان من هستند مرا نزد ميهمانانمرسوا مكنيد، و با آنان عمل زشت انجام ندهيد، از خدا بترسيد و مرا خوار نسازيد، مهاجميناهل شهر گفتند: مگر ما قبلا به تو اعلام نكرده بوديم كه غريبه ها را در منزلت راه مده واگر احدى از اهل عالم را راه دادى ديگر در باره آنها شفاعت مكن و به دفاع از آنان برمخيز.لوط وقتى از انصراف آنها مايوس شد ناگزير دختران خود را به آنان عرضه كرد تابا آنها ازدواج كنند و از ميهمانانش دست بردارند و گفت : اگرخواهيد كارى كنيد اينهادختران من هستند. بيان اينكه چطور حاضر شد دختران خود را عرضه بدارد، در تفسيرسوره هود گذشت .


لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ... من سجيل



معناى آيه (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ...)
راغب در مفردات ميگويد: كلمه (عمارت ) ضد خرابى است ، و (عمر) اسم مدت عمارتو آبادى بدن است ، يعنى مدت زندگى . و چون معناى عمر، عمارت بدن به وسيله روحاست ، قهرا معنايش غير از معناى بقاء است ، چون بقاء ضد فناء است و قيد روح در آن نيستو بخاطر همين كه قيد روح در معناى بقاء نيست مى بينيم كه خداى تعالى را همواره بهوصف بقاء توصيف مى كنند و مى گويند بقاى خدا، و نمى گويند عمر خدا، و اگر هم بهكلمه عمر خدا تعبير مى كنند بسيار كم است .
آنگاه مى گويد: (عمر) - به ضم عين - و نيز (عمر) به فتح عين - به يكمعنى است ، با اين تفاوت كه در موقع سوگند دومى را بكار مى برند و مى گويند(لعمرك )، مانند (لعمرك انهم لفى سكرتهم ).
خطاب در (لعمرك ) خطاب به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام است يعنىبه بقاى تو سوگند. و اينكه بعضى گفته اند خطاب مذكور خطاب ملائكه به لوط استو ملائكه به عمر لوط سوگند خورده اند اشتباه است ، و از سياق آيه دليلى بر گفتهخود ندارند.
كلمه (يعمهون ) از ماده (عمه ) و به معناى تردد و سرگردانى است ، و كلمه(سجيل ) به معناى سنگ عذاب است ، كه معناىمفصل آن در تفسير سوره هود گذشت .
معناى آيه اين است كه : اى محمد! به زندگى و بقاى تو سوگند كه قوم نامبرده در مستىخود - كه همان غفلت از خدا و فرورفتگى در شهوات و فحشاء و منكر است - مترددبودند لا جرم صداى مهيب ايشان را گرفت در حالى كه داشتند وارد بر اشراق ، و دميدنصبح مى شدند، كه ناگاه بالاى شهرشان را پايين ، و پايين را بالا كرديم ، و شهر رايكباره زير و رو نموديم ، و علاوه بر آن سنگى ازسجيل بر آنان بارانديم .


ان فى ذلك لايات للمتوسمين ... للمؤ منين



كلمه (آيه ) به معناى علامت و نشانه است ، و منظور از (آيات ) كه دراول آيه است نشانه هايى است كه بر وقوع حادثه اى دلالت كند، مانند بقايا و آثار آنحادثه . و مراد از كلمه (آيه ) كه در دو آيه بعد آمده ، علامتى است براى مؤ منين كه برحقانيت دعوت الهى و انذار آن دلالت كند. و كلمه (توسم ) به معناى تفرس ومنتقل شدن از ظاهر چيزى به حقيقت و باطن آنست .
و معناى آيه اين است : در جريان اين عذابى كه بر قوم لوط آمد، و بلاد آنها را نابودكرد، علامتها و بقاياى آثارى است كه هر متفرس و زيركى از ديدن آن به حقيقت جريانمنتقل مى شود، چون اين علامات سر راه هر عابرى است و هنوز بطور كلى نابود نشده است ،و اين خود براى مؤ منين نشانه ايست كه بر حقيقت انذار و دعوت دلالت مى كند، و معلوم مىسازد كه آنچه پيغمبران از آن انذار مى كردند حقيقت دارد و شوخى نيست .
با اين بيان روشن مى گردد كه چرا يكجا جمع آورد و فرمود آيات و جاى ديگر مفرد آوردو فرمود (آية ).
توضيحى در مورد (اصحاب ايكه ) و (اصحاب حجر)


و ان كان اصحاب الا يكة لظالمين ... فانتقمنا منهم و انهما لبامام مبين



كلمه (ايكه ) به معناى درخت به هم پيچيده است ، و جمع آن (ايك ) است ، و بهطورى كه گفته شده (قوم ايكه ) در سرزمينى پر درخت چونجنگل زندگى مى كرده اند كه درختهايش سر به هم داده بود.
و نيز بطورى كه گفته شده اين مردم ، معاصر با شعيب (عليه السلام ) و قوم او بودند،و يا يك طائفه از قوم او بوده اند. مؤ يد اينكه طائفه اى از قوم او بوده اند اين است كه درذيل آيه مى فرمايد: (و انهما لبامام مبين )، يعنى منزلگاه قوم لوط و قوم ايكه ، هر دوبر سر بزرگ راهى قرار داشت . و اين را مى دانيم كه مقصود از اين راه ، آن راهى است كهمدينه را به شام وصل كند. بلادى كه در اين مسير قرار داشته اند منزلگاه قوم لوط وقوم شعيب بوده اند، و چون مى دانيم كه همه اين مسافت جنگلى بوده است ، نتيجه گيريمكه قوم ايكه يك طائفه از قوم شعيب و سرزمين ايشان يك ناحيه از حوزه دعوت شعيب بودهكه خداوند بخاطر كفرشان هلاكشان نموده است ، و در سوره هود داستانشان گذشت .
در جمله (فانتقمنا منهم ) ضمير جمع به اصحاب ايكه بر مى گردد. بعضى گفته اندهم به ايشان و هم به قوم لوط بر مى گردد. و معناى آيه روشن است .


و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين ... ما كانوا يكسبون



(اصحاب حجر) عبارتند از قوم ثمود، يعنى قوم صالح پيغمبر. و حجر اسم شهرىبوده كه در آن زندگى مى كرده اند، و قرآن ايشان را جزو جمعيت هايى شمرده كه همهپيغمبران را تكذيب مى كرده اند، با اينكه خود معاصر صالح بوده اند جهتش هم اين استكه دعوت همه انبياء به يك چيز بوده ، پس اگر كسى يكى از ايشان را تكذيب كند گوياهمه را تكذيب كرده است . (و آتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين ) - اگر مراد از(آيات ) آنطور كه از ظاهر بر مى آيد، معجزات و خوارق عادت باشد، قهرا مقصود ازآن داستان ناقه و آب خوردنش ، و آن حوادثى خواهد بود كه قوم صالح از آن مشاهدهكردند، كه يكى هم عذاب بعد از پى كردن آن بود، و داستانش ‍ در سوره هود گذشت . واگر مقصود از آن معارف الهيه اى باشد كه صالح (عليه السلام ) آن را بر ايشان ابلاغنموده ، و يا هم آن و هم اين باشد كه مساله روشن است .
( و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين ) - يعنى ايشان در كوهها و غارهايى كه دركوه كنده شده بود سكونت نموده به خيال خود ايمن از حوادث زمينى و آسمانى زندگى مىكردند.
(فاخذتهم الصيحة مصبحين ) - يعنى صيحه عذاب كه هلاكشان در آن اتفاق افتادايشان را بگرفت . در سابق اشاره كرديم كه آمدن عذاب در عين خاطر جمعى و ايمنىناگوارتر است ، و اگر در اينجا اينطور بيان كرده به مناسبت آيه ايست كه در صدرآيات فرمود: (عذاب من عذابى دردناك است ).
( فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ) - يعنى آن اعمالى كه براى ايمنى خود و تامينسعادت زندگى خود انجام داده بودند نتوانست جلو عذاب را بگيرد.
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل برخى از آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابى ابن حاتم از مصعب بن ثابت روايت كرده اند كهگفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جمعى از اصحاب عبور كرد كهداشتند مى خنديدند. فرمود: بياد بهشت و دوزخ بيفتيد،دنبال اين قضيه اين آيه نازل شد: (نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم ).
مؤ لف : در معناى اين روايت روايات ديگرى است ، ليكن معناى آيه با قضيه اى كه درروايت آمده انطباق روشنى ندارد.
و در همان كتابست كه ابو نعيم در كتاب حليه از جعفر بن محمد روايت كرده كه درذيل جمله (ان فى ذلك لايات للمتوسمين ) فرمود: (متوسمين ) به معناى (متفرسين) يعنى تيزهوشان است .
و نيز در همان كتابست كه بخارى در تاريخ خود و ترمذى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ،ابن سنن و ابو نعيم - هر دو در كتاب طب - و ابن مردويه و خطيب از ابى سعيد خدرىروايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از فراست مؤ منبپرهيزيد كه او به نور خدانگرد آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: (ان فى ذلك لاياتللمتوسمين ) و فرمود يعنى تيزهوشان .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation