|
|
|
|
|
|
قرآن خود عمده ترين دليل بر عدم وقوع تحريف است عمده دليلى كه در باب تحريف نشدن قرآن كريم به آن اتكاء مى شود همان دليلى استكه در ابتدا بر اين ابحاث آورده و گفتيم قرآنى كه امروز در دست ما است همه آن صفات راكه خداى تعالى در قرآن براى كلام خود آورده واجد است . اگر آن قرآن واقعى كه بررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شدقول فصل و رافع اختلاف در هر چيزى است ، اين نيز هست . اگر آن ذكر و هادى و نور است، اين نيز هست . اگر آن مبين معارف حقيقى و شرايع فطرى است ، اين نيز هست . اگر آنمعجزه است و كسى نمى توانند سوره اى مانندش بياورد، اين نيز هست . و هر صفت ديگرىكه آن دارد اين نيز دارد. آرى ، جا دارد كه به همين دليل اتكاء كنيم ، چون بهتريندليل بر اينكه قرآن كريم كلام خدا و نازل بررسول گرامى او است خود قرآن كريم است كه متصف به آن صفات كريمه است و هيچاحتياج به دليل ديگرى غير خود و لو هر چه باشد، ندارد. پس قرآن كريم هر جا باشد وبدست هر كس باشد و از هر راهى بدست ما رسيده باشد حجت و دليلش با خودش است . و به عبارت ديگر قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى به قلبرسول گرامى اش ، در متصف بودن به صفات كريمه اش احتياج و توقف ندارد بر دليلىكه اثبات كند اين قرآن مستند به آن پيغمبر است ، نه بهدليل متواتر، و نه متظافر. گو اينكه اين چنين دليلى دارد، ليكن كلام خدا بودنش موقوفبر اين دليل نيست ، بلكه قضيه به عكس است يعنى از آنجايى كه اين قرآن متصف به آناوصاف مخصوص است مستند به پيغمبرش مى دانيم ، نه اينكه چون به حكم ادله مستندبه آن جناب است قرآنش مى دانيم . پس قرآن كريم در اين جهت به هيچ كتاب ديگرى شبيهنيست . در كتابها و رساله هاى ديگر وقتى مى توانيم به صاحبش استناد دهيم كه دليلىآن را اثبات كرده باشد. و همچنين اقوالى كه منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظراناست ، صحت استنادش به ايشان موقوف است بردليل نقلى قطعى ، يعنى متواتر و يا مستفيض ، ولى قرآن خودشدليل است بر اينكه كلام خدا است . ترتيب سور قرآن در جمع اول و دوم كار صحابه بوده است 2 - اينكه ترتيب سوره هاى قرآنى در جمعاول كار اصحاب بوده ، و همچنين در جمع دوم - بهدليل رواياتى كه گذشت - و در بعضى داشت كه عثمان سورهانفال و برائت را ميان اعراف و يونس قرار داد، در حالى كه در جمعاول بعد از آن دو قرار داشتند. و نيز به دليل رواياتى كه داشت ترتيب مصاحف ساير اصحاب با ترتيب در جمعاول و دوم مغايرت داشته ، مثلا روايتى كه مى گويد مصحف على (عليه السلام ) بر طبقترتيب نزول مرتب بوده و چون اولين سوره اى كهنازل شد سوره علق بود در قرآن على (عليه السلام ) هم اولين سوره ، سوره علق و بعداز آن مدثر و بعد از آن نون ، آنگاه مزمل ، آنگاه تبت ، پس از آن تكوير و بدين طريق تاآخر سوره هاى مكى و بعد از آنها سوره هاى مدنى قرار داشته است . و اين روايت را صاحبالاتقان از ابن فارس نقل كرده . و در تاريخ يعقوبى ترتيب ديگرى براى مصحف آنجناب ذكر شده است . و از ابن اشته نقل كرده كه او - در كتاب المصاحف - به سند خود از ابى جعفر كوفىترتيب مصحف ابى را نقل كرده كه به هيچ وجه شباهتى با قرآنهاى موجود ندارد. و همچنينوى به سند خود از جرير بن عبد الحميد ترتيب مصحف عبد الله بن مسعود رانقل كرده كه با قرآنهاى موجود مغايرت دارد. عبد الله بن مسعوداول از سوره هاى طولانى شروع كرده و پس از آن سوره هاى صدى و آنگاه مثانى و آنگاهمفصلات را آورده و حال آنكه قرآنهاى موجود اينطور نيست . در مقابل اين قول كه ما اختيار كرديم قول بسيارى از مفسرين است كه گفته اند ترتيبسوره هاى قرآن توقيفى و به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، وآن جناب به اشاره جبرئيل و به امر خداى تعالى دستور داده تا سوره هاى قرآنى را بهاين ترتيب بنويسند. حتى بعضى از ايشان آنقدر افراط كرده كه در ثبوت اين مطلبادعاى تواتر نموده اند. ما نمى دانيم اين اخبار متواتر كجاست كه به چشم ما نمى خورد.روايات اين باب همان بود كه ما عمده آن را نقل كرديم و در آنها اثرى از اين حرف نبود. و به زودى استدلال بعضى از مفسرين را بر اين مطلب به رواياتى كه گويد (قرآنيك نوبت از اول تا به آخر از لوح محفوظ به آسمان دنيانازل شد و بار ديگر به تدريج از آنجا بهرسول خدا نازل گرديد) خواهيم آورد. ترتيب آيات قرآن نيز توفيقى نبوده و بدون دخالت صحابه انجام نشده است 3 - اينكه رديف كردن آيات به ترتيبى كه الا ن در قرآنها است با اينكه اين آياتمتفرق نازل شده بدون دخالت اصحاب نبوده است ، و از ظاهر رواياتى كه در گذشتهداستان جمع آورى نوبت اول را نقل مى كرد بر مى آيد كه اصحاب در اين كار اجتهاد ونظريه و سليقه خود را بكار زده اند. و اما روايت عثمان بن ابى العاص از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود:جبرئيل نزد من آمد و گفت بايد آيه (ان الله يامربالعدل و الاحسان ...) را در فلان موضع از سوره جاى دهى بيش از اين دلالت ندارد كهعمل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاره اى آيات چنين بوده باشد، نه درتمام آنها. و به فرض هم كه تسليم شويم و قبول كنيم كه روايت چنين دلالتى دارد ربطى بهقرآن موجود در دست ما ندارد، زيرا رواياتى كه در دست داريم و در ابحاث گذشتهنقل كرديم دلالت ندارد بر مطابقت ترتيب اصحاب با ترتيبرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ). و صرف حسن ظنى كه ما به اصحاب داريمباعث نمى شود كه چنين دلالتى در آن روايات پيدا شود. بله اين معنا را افاده مى كند كهاصحاب تعمدى بر مخالفت ترتيب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آنجا كهعلم به ترتيب آن جناب داشته اند نورزيده اند، و اما آنجايى كه از ترتيبرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطلاعى نداشتند باز مطابق ترتيب او سوره هاو آيه ها را ترتيب داده باشند از كجا؟ و اتفاقا در روايات مربوط به جمعاول بهترين شواهدى هست كه شهادت مى دهند بر اينكه اصحاب ترتيبرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در همه آيات نمى دانستند، و به اينكه جاىهر آيه اى كجاست علم نداشتند، و حتى حافظ تمامى آيات هم نبودند. علاوه بر لحن روايات مذكور روايات مستفيضى از طرق شيعه واهل سنت آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صحابه اش وقتى تمام شدنسوره را مى فهميدند كه بسم الله ديگرى نازل مى شد، آن وقت فهميدند سوره قبلىتمام شد. و اين معنا را بطورى كه در الاتقان آورده ابو داوود و حاكم و بيهقى و بزار ازطريق سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده اند. و ابن عباس گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى دانست چه وقتسوره تمام مى شود تا آنكه بسم الله الرحمن الرحيمنازل گردد. و بزار اضافه كرده كه وقتى بسم اللهنازل مى شد معلوم مى گشت كه آن سوره خاتمه يافته و سوره ديگرى شروع شده است . و نيز الاتقان از حاكم به طريق ديگر از سعيد از ابن عباسنقل كرده كه گفت : مسلمانان نمى دانستند سوره چه وقت و در كدام آيه تمام مى شود تابسم الله الرحمن الرحيم ديگرى نازل مى گرديد و چوننازل مى شد مى دانستند كه سوره تمام شده است حاكم در باره اين روايت گفته است همهشرايط بخارى و مسلم را واجد است . و نيز از وى به طريقى ديگر از سعيد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : وقتىجبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل مى شد و بسم الله الرحمن الرحيم را مى خواند آن حضرت مى فهميد كه از اينجاسوره اى ديگر شروع مى شود - حاكم روايت را صحيح دانسته است . مؤ لف : قريب به اين معنا در تعدادى از روايات ديگر و همچنين عين اين معنا از طرق شيعهاز امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است . و اين روايات بطورى كه ملاحظه مى فرماييد صريحند در اينكه ترتيب آيات قرآن درنظر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همان ترتيبنزول بوده ، در نتيجه همه آيه هاى مكى در سوره هاى مكى و همه آيه هاى مدنى در سورههاى مدنى قرار داده شده اند، جز آن سوره اى كه ( فرضا) بعضى آياتش در مكه وبعضى ديگر در مدينه نازل شده و به فرضى هم كه چنين چيزى باشد حتما بيش از يكسوره نيست . لازمه اين مطلب اين است كه اختلافى كه ما در مواضع آيات مى بينيم همه ناشى از اجتهادصحابه باشد. توضيح اينكه : روايات بى شمارى در اسبابنزول داريم كه نزول بسيارى از آيات كه در سوره هاى مدنى است در مكه ونزول بسيارى از آياتى كه در سوره هاى مكى است در مدينه معرفى كرده است . و نيزآياتى را مثلا نشان مى دهد كه در اواخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده و حال آنكه مى بينيم در سوره هايى قرار دارد كه دراوائل هجرت نازل شده است . و ما مى دانيم كه از اوايل هجرت تا اواخر عمر آن جناب سوره هاى زياد ديگرىنازل شده است ، مانند سوره بقره كه در سالاول هجرت نازل شد، و حال آنكه آيات چندى در آنست كه روايات آنها را آخرين سوره آياتنازله بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى داند حتى از عمرنقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت در حالى كههنوز آيات ربا را بر ما بيان نكرده بود و در اين سوره است آيه (و اتقوا يوما ترجعونفيه الى الله ...) كه در روايات آمده كه آخرين آيهنازل بر آن جناب است . پس معلوم مى شود اين گونه آيات كه در سوره هاى غير مناسبى قرار گرفته اند وترتيب نزول آنها رعايت نشده ، به اجتهاد اصحاب در آن مواضع قرار گرفته اند. مؤ يد اين معنا روايتى است كه صاحب الاتقان از ابن حجرنقل كرده كه گفته است : روايتى از على وارد شده كه بعد از درگذشترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را به ترتيب نزولش جمع آورى كردهاست . اين روايت را ابن ابى داوود هم آورده و مضمون آن از روايات مسلم و صحيح شيعه است. آيا ترتيب آيات قرآنى توفيقى است ؟ اين بود آنچه كه ظاهر روايات اين باب بر آن دلالت مى كرد. ليكن عده زيادى اصراردارند بر اينكه ترتيب آيات قرآنى توقيفى است ، و آيات قرآن موجود در دست ما كهمعروف است به قرآن عثمانى به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )ترتيب يافته كه دستور آن جناب هم به اشارهجبرئيل بوده . اين عده ظاهر رواياتى كه ذكر شد راتاويل نموده و گفته اند: جمعى كه صحابه كردند جمع ترتيبى نبوده ، بلكه همانترتيبى را كه بياد داشته اند در آيات و سوره ها رعايت نموده اند، و آن را در مصحفى ثبتكرده اند. و حال آنكه خواننده محترم خوب مى داند كه كيفيت جمعاول كه در زمان ابو بكر اتفاق افتاد، و روايات آن را بيان مى كرد، صريحا اينتاويل را رد مى كند. و چه بسا كه بعضى استدلال كرده اند بر مطلب فوق الذكر به اينكه مرتب بودن آياتعثمانى اجماعى است ، همچنانكه سيوطى در كتاب الاتقان از زركشى دعوى آن رانقل كرده . و از ابى جعفر بن زبير چنين آورده كه گفته است : (در اين مورد اختلافى درميان مسلمانان نيست ). و ليكن ما در پاسخ اين استدلال مى گوييم اجماع مذكورمنقول است ، كه با وجود خلاف در اصل تحريف و با وجود روايات گذشته كه دلالت برخلاف آن داشت به هيچ وجه قابل اعتماد نيست . و چه بسا بعضى ديگر كه بر دعوى مذكور استدلال تواتر اخبار كرده اند، و اين معنا دركلمات بسيارى از ايشان ديده مى شود، كه اخبار در اينكه (ترتيب آيات قرآن عثمانى ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ) به حد تواتر است . و اين ادعاى عجيبىاست ، با اينكه سيوطى در الاتقان بعد از نقل روايت بخارى و غيره ، به چند طريق از انسروايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت در حالى كههنوز قرآن را جز چهار نفر جمع نكرده بودند، و آن چهار نفر عبارت بودند از: ابوالدرداء، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت ، و ابوزيد. نقل كلام مازرى درباره دلالت روايت انس بر جمع قرآن بعد از پيامبر(ص ) و رد آن و در روايتى به جاى ابو الدرداء، ابى بن كعب آمده . و از مازرىنقل كرده كه گفته است : جماعتى از ملحدين به اين گفتار انس تمسك بر الحاد خود كردهاند، و حال آنكه اين روايت دلالتى بر مرام آنها ندارد، چون اولا ماقبول نداريم كه ظاهر آن مقصود باشد، و لاجرمحمل بر خلاف ظاهرش مى كنيم ، و ثانيا بفرضى كه ظاهرش را بگيريم ، از كجا معلوماست كه واقع امر هم همينطور بوده ، ( ممكن است انس اشتباه كرده باشد). و ثالثا تسليمشويم كه انس اشتباه نكرده ، و ليكن اينكه فرد فرد گروه بسيارى ، تمامى قرآن راحفظ نكرده باشند لازمه اش اين نيست كه تمامى قرآن را مجموعا گروه بسيار حفظ نكردهباشند، و شرط تواتر اين نيست كه تمامى قرآن را يك يك مسلمانان حفظ كرده باشند،بلكه اگر همه قرآن را همه افراد حفظ داشته باشند. هر چند كه به نحو توزيع بودهباشد در تحقق تواتر كافى است . اما اينكه ادعا كرد كه (ظاهر كلام انس مقصود نبوده) سخنى است كه در بحثهاى لفظى ( كه اساس آن ظاهر الفاظ است ، و تنها وقتى ازظاهر صرفنظر مى شود كه قرينهاى از كلام خود متكلم يا از نائب مناب متكلم در بين باشد) هرگز پذيرفته نيست ، و اهل بحث اين معنا را نمى پذيرند كه شما به خاطر كلماتديگران از ظاهر كلام كسى صرفنظر كنيد. علاوه بر اين ، اگر هم بنا شود كلام انس بر خلاف ظاهرشحمل شود، لازم است حمل شود بر اينكه چهار نفر مذكور در عهدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) معظم قرآن و بيشتر سوره ها و آياتش را جمعكرده بودند، نه اينكه حمل كنيد بر چهار نفر مذكور و ديگر صحابه كه همه قرآن را بر طبق ترتيبقرآن عثمانى جمع كرده بودند و موضع يك يك آيات را تا به آخر ضبط كرده بودند،چون زيد بن ثابت كه يكى از آن چهار نفر از حديث انس است و متصدى جمع آورى قرآن همدر جمع اول و هم در جمع دوم بوده است ، خودش تصريح مى كند بر اينكه حافظ تمامآيات قرآن نبوده . نظير كلام زيد بن ثابت ، كلامى است كه الاتقان از ابن اشته - در كتاب المصاحف -به سند صحيح از محمد بن سيرين نقل مى كند كه گفت : ابو بكر از دنيا رفت و قرآن راجمع نكرد، و همچنين عمر كشته شد در حالى كه قرآن را جمع نكرده بود. و اما اينكه گفت : (و ثانيا به فرضى كه ظاهرش را بگيريم از كجا معلوم است كهواقع امر هم همينطور بوده باشد؟) عينا به خودش بر مى گردد، و طرف مى گويد:اگر واقع امر معلوم نيست آنطور باشد كه انس گفته ، از كجا آنطور باشد كه تو مىگويى و حال آنكه شواهد همه بر خلاف گفته ات شهادت مى دهند؟. و اينكه گفت : (بلكه اگر همه را همه حفظ داشته باشند هر چند كه به نحو توزيعباشد در تحقق تواتر كافى است ) مغالطه واضحى كرده ، براى اينكه چنين لفظىتنها اين معنا را به تواتر ثابت مى كند كه مجموع قرآن به تواترنقل شده ، و اما اينكه يك يك آيات قرآنى با حفظ موضع و ترتيبش به تواتر ثابت شدهباشد از كجا؟ در الاتقان از بغوى نقل كرده كه در كتاب شرح السنة گفته است : آنچه ما بين دو جلدقرآن است اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع كردند، و اين همانقرآنى است كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده ، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه و يا از آن كم كرده باشند، چون مىترسيدند اگر ننويسند با از دنيا رفتن حافظان از بين برود، و لذا همانطور كه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده بودند نوشتند، بدون اينكه چيزى راجلوتر و يا عقبتر بگذارند و يا از پيش خود و بدون دستوررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترتيبى براى آياتش درست كنند. و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسمش اين بود كه آيات نازله را براصحابش تلقين مى كرد، ( و آنقدر تكرار ميكرد تا حفظ شوند) و هر چهنازل مى شد به ترتيبى كه امروز در دست ماست به اصحاب تعليم فرمود، و اين ترتيب توقيفى و به دستور جبرئيل ، و اعلامش در موقع آوردن آيات بوده كه مىگفته : اين آيه را بعد از فلان آيه از فلان سوره بنويسيد. پس ثابت شد كه سعى صحابه همه در جمع آورى قرآن بوده ، نه در ترتيب آن ، زيراقرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب نوشته شده بود، چيزى كه هست خداى تعالى آن رايك باره به آسمان دنيا فرستاد ، و از آنجا آيه آيه و هر آيه را در هنگام حاجتنازل فرمود. پس ترتيب نزول غير از ترتيب تلاوت است . و از ابن حصار نقل كرده كه گفته است : ترتيب سوره ها و وضع هر آيه در موضع خودبه وحى بوده ، و اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده كه مى فرمود آيهفلان را در فلان موضع جاى دهيد، و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارشرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، و اصحاب فقط آن را جمع آورى نموده ،و آياتش را آنطور كه الا ن در مصاحف ضبط شده ، ضبط كردند. ايراداتى چند به قائلين به توفيقى بودن ترتيب آيات قرآنى قريب به اين معنا را از ديگران مانند بيهقى ، طيبى و ابن حجر نيزنقل كرده است . و ما در اين نقلها ايراداتى داريم : اما اينكه اصحاب مصاحف را به ترتيبىكه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفته اند، و در آن ترتيب ، مخالفتنكرده اند هيچ دليلى از روايات گذشته بر طبقش نيست . آنچه از دلالت روايات مسلم استاين است كه اصحاب آنچه از آيات كه بينه و شاهد بر آن قائم مى شد مى نوشتند، و اينمعنا هيچ اشاره اى به كيفيت ترتيب آيات ندارد . بله ، در روايت ابن عباس كه در گذشتهنقل كرديم از عثمان مطلبى نقل كرده كه اشاره اى به اين معنا دارد، ولى عيبى كه دارد ايناست كه در روايت مذكور به بعضى از كتاب وحى مى فرمود چنين كنيد، و اين غير آنست كهبه همه صحابه فرموده باشد. علاوه بر اينكه اين روايت معارض با روايات مربوط بهجمع اول ، و روايات مربوط به نزول بسم الله و غير آنست . و اما اينكه گفتند (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسمش اين بود كه آيات رابا همين ترتيب بر اصحابش تلقين مى كرد)، گويا منظورشان اشاره به حديث عثمانبن ابى العاص است ، كه در خصوص آيه (ان الله يامربالعدل و الاحسان ) نقل آن گذشت . و از آنچه گذشت معلوم شد كه اين حديث خبر واحدى است ، آنهم در خصوص يك آيه ، و اينچه ربطى دارد به محل و موضع تمامى آيات . و اما اينكه گفتند (قرآن به همين ترتيب در لوح محفوظ نوشته شده بود ...)منظورشان اشاره به روايت مستفيضهاى است كه از طرق عامه و خاصه وارد شده مبنى براينكه قرآن تماما از لوح محفوظ به آسمان دنيانازل شده ، و از آنجا آيه آيه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل گرديد. ليكن روايات اين را ندارد كه ترتيب آيات قرآنى در لوح محفوظ و درآسمان دنيا به همين ترتيبى بوده كه در دست ماست . علاوه بر اينكه به زودى ان شاءالله گفتارى در معناى نوشته شدن قرآن در لوح محفوظ و نزولش به آسمان دنيا، درذيل آيه مناسب آن مانند آيه اول دو سوره زخرف و دخان ، و در سوره قدر خواهد آمد. و اما اينكه گفتند و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارشرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود ... خواننده كاملا واقف شد كه چنين ادعايىبى دليل است ، و چنين تواترى نسبت به يك يك آيه ها در بين نيست ، و چگونه مى تواندباشد با اينكه روايات بى شمارى داريم كه گويندابن مسعود دو سوره(قل اعوذ) را در مصحف خود ننوشته بود، و در پاسخ كسى كه اعتراض كرده بود گفت: اين دو سوره جزء قرآن نيست ، بلكه به منظور محافظت حسن و حسين از گزندنازل شده بود و هر جا مصحفى مى ديد اين دو سوره را از آن پاك مى كرد و از اونقل نشده كه از نظريه اش برگشته باشد،حال مى پرسيم چگونه اين تواتر بر ابن مسعود در تمام عمرش آن هم بعد از جمعاول مخفى مانده ؟. فصل هفتم : رد روايات انساء كه از طرق عامه وارد شده و بر منسوخ التلاوه شدن پاره اى ازآياتوحى دلات مى كنند راجع به بحث قبلى بحث ديگرى پيش مى آيد، و آن گفتگو در باره روايات انساء ( از يادبردن ) است ، كه قبلا هم بطور اجمال به آن اشاره شد. اين روايات از طرق عامه در بارهنسخ و انساء قرآن وارد شده كه روايات تحريف به معناى نقصان و تغيير قرآن را همحمل بر آن نموده اند. يكى از آنها روايتى است كه الدر المنثور از ابن ابى حاتم و حاكم - در كتاب الكنى -و ابن عدى و ابن عساكر از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : از آنجايى كه بعضى از آنچهدر شب بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى مى شد در روز فراموش مىكرد، آيه (ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها)نازل گرديد. و نيز الدر المنثور از ابى داوود - در كتاب الناسخ - و بيهقى - در كتابالدلائل - از ابى امامه روايت كرده كه گفت جماعتى از انصار از اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن جناب خبر دادند كه مردى نصف شببرخاست تا سوره اى را كه حفظ كرده بود شروع به خواندن كند، ليكن غير از بسم اللهالرحمن الرحيم آن ، چيزى بيادش نيامد. اين پيشامد براى جمعى از اصحاب آن جناب نيز رخداد، صبح نزد آن جناب شده سوره مزبور را از آن حضرت سؤال كردند. ايشان نيز ساعتى به فكر فرو رفت و چيزى بيادش نيامد كه بگويد آنگاهفرمود: ديشب آن سوره نسخ شد نسخى كه در هر جا بود از بين رفت ، اگر در سينه بودفراموش شد و اگر در كاغذها بود گم شد. مؤ لف : اين قضيه به چند طريق و با عبارات مختلف و قريب المعنى روايت شده است . باز در همان كتاب از عبد الرزاق ، سعيد بن منصور و ابى داوود - در كتاب الناسخ - وپسرش - در كتاب المصاحف - و نسائى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و حاكم - وىحديث را صحيح دانسته - از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه وقتى آيه (ما ننسخ منآية او ننسها) را (ما ننسخ من آية او ننساها) قرائت كرد، شخصى اعتراض كرد كه سعيدبن مسيب آن را (او ننسها) مى خواند، تو چرا چنين خواندى ؟ سعد گفت : قرآن كه بر مسيبو دودمان او نازل نشده ، مگر نشنيدهاى كه خداى تعالى مى فرمايد(سنقرئك فلا تنسى :بزودى برايت مى خوانيم تا فراموش نكنى ) و نيز مى فرمايد: (و اذكر ربك اذا نسيت: بياد آر پروردگارت را هر گاه كه فراموش كردى ). مؤ لف : مقصود سعد از استشهاد به اين دو آيه اين بوده كه خداوند نسيان را از پيغمبرشما برداشته ، و ديگر در حق (او ننسها) معنا ندارد، بدين جهت من (ننساها) خواندم ،كه از ماده (نسى ) به معناى ترك و تاخير است . و خلاصه معناى ما ننسخ من آية ايناست كه آيه را از كار بيندازيم ، نه اينكه تلاوتش را نسخ كنيم ، و اين چنين نسخ درآيات قرآنى هست ، مانند آيه صدقه دادن براى نجوى كردن بارسول خدا كه عملش نسخ شده ولى تلاوتش همچنان باقى است . و معناى (او ننساها)اين است كه آيه را به كلى ترك كنيم ، يعنى از ميان آنان بر اندازيم ، همعمل به آن و هم تلاوت آن را متروك سازيم ، همچنانكه از ابن عباس و مجاهد و قتاده و غيرايشان نقل شده كه اينطور تفسير كرده اند. و نيز در همان كتابست كه ابن الانبارى از ابى ظبيان روايت كرده كه گفت : ابن عباس از ماپرسيد كدام يك از دو قرائت را قرائت اول مى دانيد؟ گفتم قرائت عبد الله را، و قرائتخودمان را آخرى مى دانيم . گفت هرساله جبرئيل در رمضان مى آمد و قرآن را بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه مى كرد، درسال آخر دو مرتبه آمد، و عبد الله مسعود آنچه نسخ و ياتبديل شده بود ديد. مؤ لف : اين معنا به طريق ديگرى از ابن عباس و خود عبد الله بن مسعود و غير آن دو ازصحابه و تابعين روايت شده ، و در اين مورد روايات ديگرى نيز وجود دارد. و خلاصه : چيزى كه از آنها استفاده مى شود اين است كه نسخ گاهى در حكم است ، مانندآيات نسخ شده اى كه حكمش از بين رفته ، و خودش در قرآن باقى مانده است ، و گاهى درتلاوت است ، حال چه حكمش نسخ شده باشد، و چه نسخ نشده باشد. و ما سابقا در تفسيرسوره بقره در ذيل آيه 106 كه مى فرمود: (ما ننسخ من آية ) گفتيم و به زودى درتفسير سوره نحل آيه 101 كه مى فرمايد: (و اذا بدلنا آية مكان آية ) خواهد آمد كهاين دو آيه اجنبى از مساله انساء به معنى نسخ تلاوت است . و نيز درفصول سابق گذشت كه اين روايات مخالف صريح قرآن است . پس وجه صحيح اين استكه روايات انساء را هم عطف بر روايات تحريف نموده هر دو را با هم طرح نماييم و دوراندازيم . سوره حجر آيات 10 - 15
و لقد اَرسلنا من قبلك فى شيع الاَولين (10) و ما يأ تيهم منرسول اِلا كانوا به يستهزءون (11) كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين (12) لا يؤ منونبه و قد خلت سنة الاَولين (13) و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون(14) لقالوا اِنما سكرت اَبصرنا بل نحن قوم مسحورون (15)
|
ترجمه آيات ما پيش از تو ( نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم (10). و نيامد ايشان را رسولى مگر اينكه او را استهزاء ميكردند (11). اين چنين راه مى دهيم قرآن را در دلهاى گناهكاران براى اتمام حجت (12). با وجود اين ايماننمى آورند به آن قرآن و بتحقيق سنت اقوام پيشين نيز چنين بود (13). و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم و آنها مرتبا در آن بالا روند ( و عجائبقدرت ما را ببينند) (14). هر آينه از شدت عناد گويند جز اين نيست كه چشم بندى شده ايم بلكه ما قومى هستيم كهسحر شده ايم (15). بيان آيات بعد از آنكه داستان استهزاء كفار به كتاب خدا و پيغمبرش و معجزه آمدن ملائكه را كه بهعنوان آيت رسالت اقتراح و پيشنهاد كردند، ذكر نمود، اينك در دنبالش سه دسته از آيات را آورده كه در ابتدائش كلمه (و لقد)بكار رفته . يكى آيه (و لقد ارسلنا من قبلك ...) است و يكى آيه (و لقد جعلنا فىالسماء بروجا) و سوم آيه (و لقد خلقنا الانسان منصلصال ). در اولى اين معنا را بيان كرده كه استهزاء عادت و سنت جارى مجرمين است ، و اينها ايمانآور نيستند، هر چند كه هر قسم آيتى برايشان بياورى . و در دومى اين معنا را كه اگركسى بخواهد ايمان بياورد به قدر كفايت ، آيات آسمانى و زمينى هست . و در سومى اينمعنا را كه اختلاف ميان نوع بشر به ايمان و كفر و ضلالت از است كه خداوند در روزآغاز خلقتشان تقدير و تعيين نمود، از همان ابتداء خلقت آدم را خلق كرد و آن ماجراى ميان اوو ملائكه و ابليس در امر سجود پيش آمد. دلگرمى دادن به پيامبر(ص ) تا از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحتنشود.
و لقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاولين ... يستهزؤ ن
|
كلمه (شيع ) جمع (شيعه ) و به معناى فرقه ايست كه در پيروى سنت و مذهبى متفقباشند. اين كلمه در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده (من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعاكل حزب بما لديهم فرحون ). و اينكه فرمود: (و لقد ارسلنا) معنايش اين است كه ما فرستاديم (رسلا) (فرستادگانى را)، و كلمه (رسلا) از آنجا كه حاجتى به ذكرش نبوده حذف شده ، چونعنايت كلام به اصل ارسال و اينكه قبل از اين امتارسال شده ، مى باشد، و اما چه كسى ارسال شده نظرى به آن نيست . تنها اين معنا موردنظر است كه بشرهاى اولين هم مانند آخرين بودند، آنان نيز مانند ايشان عادت داشتند كهرسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده ،دنبال جرائم خود را بگيرند. آرى نظر، بيان اين جهت است تا خاطررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفاردلتنگ و ناراحت نگردد، همچنانكه در آخر سوره نيز همين تسليت را ميدهد و مى فرمايد: (ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون ). پس معناى آيه اين است : خشنود باش ، ما ذكر را بر تونازل كرده ايم و ما خود آن را حفظ مى كنيم ، و از آنچه كه دشمنان مى گويند حوصله ات سر نرود، چون عادت مجرمين همواره همين بوده، سوگند مى خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولينارسال رسل نمودم ، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى آمد مگرآنكه مسخره اش مى كردند.
كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ... سنة الاولين
|
كلمه (سلوك ) به معناى نفوذ كردن ، و نفوذ دادن است . هم گفته شود: (سلك الطريق: راه را سلوك كرد) يعنى در آن نفوذ نمود، و هم گفته مى شود (سلك الخيط فى الابرة: نخ را در سوزن سلوك داد) يعنى نفوذ و عبور داد.اهل لغت هم تصريح كرده اند كه (سلك ) و (اسلك ) به يك معنا است . دو ضميرى كه در (نسلكه ) و در (به ) است به كلمه (ذكر) كه قبلا گذشتهبود بر مى گردد ، و مقصود از آن قرآن كريم است . معناى جمله : (كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ) و معناى آيه اين است كه : وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تونازل شده شبيه به وضع رسالتهاى قبل از تو است ، همانطور كه در آن رسالتها عكسالعمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده ، استهزاء كنند، و ما اينچنين ذكر ( قرآن ) رادر دلهاى اين مجرمين نفوذ داده و داخل مى كنيم . خداى تعالى با اين جملهرسول گراميش را خبر مى دهد كه مجرمين به ذكر ايمان نمى آورند، و اين روش در امتهاىگذشته نيز سابقه داشته است ، چون سنت آنها نيز اين بود كه حق را استهزاء كنند وپيروى ننمايند. پس هر دو آيه از نظر معنى قريب المعنى با آيه (فما كانوا ليؤ منوابما كذبوا من قبل ) مى باشد. و چه بسا مفسرينى كه گفته اند: دو ضمير مذكور بهشرك و يا استهزائى كه از آيات قبل استفاده مى شود بر مى گردد، و حرف (باء) در(به ) باء سببيت ، و معناى آيه اين است كه : ما اين چنين شرك و استهزاء را در دلهاىمجرمين نفوذ مى دهيم ، و بجهت همين شرك يا استهزاء ديگر ايمان نمى آورند ....). ليكن معناى بعيدى است ، چون از جمله ، (لا يؤ منون ) به اين معنا متبادر به ذهن است كهحرف باء براى تعديه است ، نه سببيت . و چه بسا مفسرين ديگرى كه گفته اند: ضمير اولى به استهزاى مفهوم از كلام سابق برمى گردد، و ضمير دومى به ذكر كه سابقا اسمش برده شده ، و معناى آيه اين است :نظير استهزائى كه ما در دلهاى شيع اولين سلوك داديم ، استهزائى در دلهاى مجرمين ايندوره كه به ذكر ايمان نمى آورند نفوذدهيم . اين تفسير عيبى ندارد، جز اينكه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است ، با اينكهقاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى گيرند بايد به يك مرجع برگردند مگرآنكه قرينه اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست ، و آن جمله (لا يؤ منون به) است كه مى دانيم . ضمير در آن نمى شود به استهزاء برگردد، ( زيرا معنا نداردبگوييم ايمان نمى آورند به استهزاء) و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه .اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده اند ( كه اگر ضمير نسلكه به استهزاءبرگردد ديگر مشركين نمى توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است ) وارد نيست ، زيراخداى تعالى سلوك را مقيد به مجرمين كرده ، و مفادش اين مى شود كه اينانقبل از سلوك خدايى ، خود مجرم بوده اند، پساضلال ايشان اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد، آن اضلالىاشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه دليلى بر ابتدايىبودن سلوك نيست ، بلكه همانطور كه گفتيمدليل بر خلاف آن موجود است و آيه شريفه ازقبيل آيه (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ) كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت مى باشد. پس از آنچه گفتيم اين معنا روشن گرديد كه منظور از (سنة الاولين ) سنتى است كهاولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى ميكرد، پس سنت سنت كفار است ،نه سنت خدا در كفار كه بعضى از مفسرين پنداشته اند، چون بيان ما مناسب تر به مقاممذمت كفار و تسليت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا ....
|
عروج در سماء به معناى صعود به آسمان است . و (سكرت ) از تسكير به معناىپوشاندن است . و منظور از اينكه فرمود: در آسمان را به روى ايشان بگشاييم ، اين است كه راهى بهآسمانها برايشان درست كنيم تا بتوانند به عالم بالا كه جاى ملائكه است راه يابند. وآنطور كه خيال كرده اند سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روىبعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود، زيرا اگر اين طور بود خداى تعالىنمى فرمود (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر). تمسك به عجب آورترين معجزات در نظر كافران براىبيانحال درونى آنان خداى تعالى در ميان معجزات و خوارق عادات كهاحتمال مى رود به وسيله آنها رفع شبهه از دلهاى كفار گردد و از ترديد و شكبيرونشان كند، داستان باز كردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختيار كرد،براى اينكه چنين معجزه اى در نظر آنان بزرگتر و عجب آورتر از ساير معجزات است . وبه همين جهت وقتى خوارق و معجزات بزرگى را ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواستند مساله عروج و بالا رفتن به آسمانرا در آخر و بعنوان ترقى پيشنهاد مى كردند و به حكايت قرآن چنين مى گفتند: (لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا - تا آنجا كه گفتند - او ترقى فى السماء ولن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروءه ). پس به شهادت اين آيه بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن ازقبيل آوردن كتابى خواندنى از آنجا، يعنى نفوذ بشر در عالم علوى و تمكنش در آن در نظركفار از اعجب خوارق است . علاوه بر اينكه آسمان محل سكونت ملائكه و محل صدور احكام و اوامر الهى است ، و الواحمقدرات ، و مجارى امور، و منبع وحى ، همه آنجا است و آنجاست كه نامه هاىاعمال بدانجا بالا مى رود. و عروج بشر بدانجا معنايش اطلاع يافتن بر مجارى امور، وعوامل استثنائيات خلقت ، و حقايق وحى و نبوت ، و دعوت ، و سعادت و شقاوت است . وكوتاه سخن ، باعث مى شود كه بشر بر هر حقيقتى دست يابد، و مخصوصا اگر عروجشاستمرار داشته باشد، و يكبار و دو بار نباشد، همچنانكه قرآن كريم به اين استمراراشاره نموده و فرموده : (فظلوا فيه يعرجون ) و نفرمود: (فعرجوا فيه )، زيراتعبير اول استمرار را مى رساند و دومى يك نوبت و دو نوبت را. پس اينطور باز شدن درهاى آسمان ، و راه يافتن به آسمانها باعث مى شود كه بشر براصول و ريشه هاى اين دعوت حقه واقف شود، ليكن اين در صورتى است كه در دلهامرضهاى درونى نباشد، و گر نه همان فساد و قذارت ريب و شك و شبهه ، باعث مى شودكه ديدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را كه مى بينند بفهمند و در نتيجه باديدن آن خوارق ، پيغمبرشان را متهم به سحر كنند و بگويند: آنچه ما مى بينيم واقعيتندارد، بلكه سحر، ما را مسحور كرده است . بنا بر آنچه كه گفتيم معناى آيه اين مى شود: اگر ما درى از آسمان به روى ايشان بازكنيم و آسمان آن را براى دخول آنها مهيا نماييم و آنها بطور مستمر در آن آمد و شد كنند، واسرار غيب و ملكوت و حقايق اشياء را مكرر ببينند، باز هم ايمان نمى آورند و بلكه خواهندگفت سحر او پرده بر چشم ما افكنده و بهمان جهت است كه ما اين امور را مى بينيم ، و گرنه خود آن امور حقيقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستيم . سوره حجر آيات 16 - 25
و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زينها للنظرين (16) و حفظنها منكل شيطن رجيم (17) اِلا من استرق السمع فاَتبعه شهاب مبين (18) و الاَرض مددنها و اَلقينافيها روسى و اَنبتنا فيها من كل شى ء موزون (19) و جعلنا لكم فيها معيش و من لستم لهبرزقين (20) و اِن من شى ء اِلا عندنا خزائنه و ما ننزله اِلا بقدر معلوم (21) و اَرسلناالريح لوقح فاَنزلنا من السماء ماء فاَسقينكموه و ما اَنتم له بخزنين (22) و اِنا لنحننحى و نميت و نحن الورثون (23) و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستخرين (24) و اِن ربك هو يحشرهم اِنه حكيم عليم (25).
|
ترجمه آيات و بتحقيق قرار داديم در آسمان برجهائى ، و زينت كرديم آن را براى تماشاگران (16). و حفظش نموديم از هر شيطانى رانده شده (17). ليكن آن شيطانى كه براى استراق سمع نزديك شود ( تا گفتگوى ملائكه را در بارهامور غيبى بشنود) شهاب مبين دنبالش مى كند (18). و زمين را گسترديم و در آن كوههاى ريشه دار نهاديم و نيز از هر چيزى موزون در آنرويانديم (19). و براى شما و براى ديگران كه شما روزيشان نمى دهيد روزيها قرار داديم (20). هيچ چيز نيست مگر آنكه نزد ما خزينه هاى آنست و ما نازلش نمى كنيم مگر به اندازه معين(21). و ما بادها را آبستن گر گياهان فرستاديم ، پس از آسمان آبى فرو فرستاديم پس شمارا به آن آب سيراب كرديم ، و گر نه اين شما نيستيد كه بتوانيد آن را انبار كنيد (22). و بدرستى كه ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم ، و ما وارث و باز مانده ايم (23). و بتحقيق مى دانيم كدامتان زودتر بوجود مى آييد و كدام ديرتر (24). و به درستى پروردگار تو آنان را محشور مى كند چه او حكيم و دانا است (25). بيان آيات بعد از آنكه خداى سبحان اعراض مشركين از معجزه قرآن ، و پيشنهادشان را در باره معجزهديگرى كه عبارت بود از آمدن ملائكه بيان كرد، و همچنين جواب از آن را كه ممتنع و مستلزمنابودى ايشان است بداد، اينك در اين آيات تعدادى از آيات و معجزات زمين و آسمان را كهبر توحيد دلالت مى كند بر مى شمارد، تا اگرعقل داشته باشند عبرت بگيرند و حجت بر مجرمين تمام شود. و در اين آيات از معارفحقيقى و اسرار الهى مطالب بلند و دقائق بسيارى گنجانده شده است .
و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زيناها للناظرين ... شهاب مبين
|
كلمه (بروج ) جمع (برج ) و به معناى قصر است . و اگر منازلى را كه آفتاب وماه در آسمان به حسب حس دارند برج ناميده از باب تشبيه آنست به قصرهايى كه سلاطيندر نقاط مختلف كشور خود مى سازند. عنايت به ياد آوردن زيبايى و زينت آسمان به نجوم و كواكب ، در موارد مختلف قرآن ضمير در (زيناها) به (سماء) بر مى گردد، مانند ضميرى كه در (حفظناها) است، و مقصود از زينت دادن آسمان براى ناظرين همين بهجت و جمالى است كه مى بينيم باستارگان درخشنده و كواكب فروزانش كه اندازه هاى مختلف و نورهاى متنوعى دارند عقلها راحيران مى سازد. و در قرآن كريم اين معنا در چند جا تكرار شده ، و همين تكرار كشف مى كنداز اينكه خداى سبحان عنايت بيشترى بياد آورى آن دارد. يكجا مى فرمايد: (و زيناالسماء الدنيا بمصابيح ). و جاى ديگر مى فرمايد: (انا زينا السماء الدنيا بزينةالكواكب و حفظا من كل شيطان مارد لا يسمعون الى الملاء الاعلى و يقذفون منكل جانب دحورا و لهم عذاب واصب الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب ). (استراق سمع ) به معناى خبرگيرى پنهانى است ، مانند كسى كه در گوشه اىپنهان شده گفتگوى محرمانه ديگران را گوش مى دهد. و استراق سمع شيطانها -بطورى كه از آيات سوره صافات بر مى آيد - عبارت از اين است كه در صدد بر آينداز گفتگوى ملائكه خبردار شوند. كلمه (شهاب ) به معناى شعله ايست كه از آتش بيرون مى آيد. به اجرام روشنى هم كهدر جو ديده مى شوند از اين جهت شهاب گفته اند كه گويا ستاره ايست كه ناگهان از يكنقطه آسمان بيرون آمده به سرعت مى رود و پس از لحظه اى خاموش مى گردد. بنا بر اين ، ظاهر معنى آيات اين مى شود كه : ما در آسمان - كه عبارت از جهت بالاىزمين است - برجها و قصرها كه همان منزلهاى آفتاب و ماه است قرار داديم ، و آن را براىبينندگان به زينتى آراستيم ، و آن زينت همانا نجوم و كواكب است . و نيز ما آن را - يعنىآسمان را - از هر شيطان رانده شده حفظ كرديم ، و از اين جهت حفظ كرديم كه شيطانها ازآنچه كه در ملكوت عالم است خبردار نشوند، مگر آن شيطانى كه براى استراق سمعنزديك شود، تا گفتگوى ملائكه را در باره امور غيبى و حوادث آينده وامثال آن را بشنود، كه به محض نزديك شدن شهابى مبين دنبالش مى كند. و ما به زودى- ان شاء الله - در باره شهاب و معناى راندن شيطانها بوسيله آن در تفسير سورهصافات بحث خواهيم كرد.
و الارض مددناها و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها منكل شى ء موزون
|
(مد ارض ) به معناى گستردن طول و عرض آن است ، چون اگر خداى تعالى زمين راگسترده نمى كرد و از سلسله هاى جبال پوشيده مى شد صلاحيت كشت و زرع و سكونت رانداشت و جانداران كمال حيات خود را نمى يافتند. (رواسى ) صفتى است ، كه موصوف آن حذف شده ، و تقدير آن (القينا فيها جبالارواسى ) است ، يعنى انداختيم در زمين كوههاى رواسى .(رواسى ) كه جمع (راسيه ) است به معناىثابت است ، و اشاره است به مطلبى كه در جاى ديگر قرآن بيان نموده و آن اين است كهكوهها مانع از حركت و اضطراب زمين مى شوند، و فرموده : (و القى فى الارض رواسى ان تميدبكم ). معناى (موزون ) و مراد از جمله : (انبتنا فيهامنكل شى ء موزون ) كلمه (موزون ) از (وزن ) و به معناى سنجيدن اجسام از جهت سنگينى است ، ليكن آن راعموميت داده و در اندازه گيرى هر چيزى كه ممكن باشد آن را اندازه گيرى كرد، ازقبيل اندازه گيرى طول با وجب و يا ذراع و امثال آن ، و اندازه گيرى حجم ، و اندازه گيرىحرارت ، و نور، و نيرو، و غير آن استعمال كرده اند. و در كلام خداى تعالى كه فرموده :(و نضع الموازين القسط ليوم القيمة ) در سنجيدناعمال هم استعمال شده ، با اينكه اعمال ، سنگينى و سبكى اجسام زمينى را ندارد. و چه بسا در مواردى استعمال شود كه مقصود از آن كم و زياد نشدن شى ء موزون است ازآنچه كه طبيعتش و يا حكمت اقتضاء مى كند، همچنانكه گفته مى شود: فلانى سخنش موزوناست ، و يا قامتش موزون است و يا افعالش موزون است ، يعنى سخن و قامت و افعالشپسنديده و متناسب الاجزاء است و از آنچه طبع و يا حكمت اقتضاء دارد كمتر و بيشتر نيست . و از آنجايى كه اعتبارات مذكور وزن ، مختلف است بعضى گفته اند (مقصود از كلمه(موزون ) در آيه مورد بحث اين است كه ما از زمين سنجيدنيهايى چون معدنيها، ازقبيل طلا و نقره و ساير فلزات را بيرون كرديم ). و بعضى ديگر گفته اند (مراد ازآن اين است كه ما نباتات كه هر نوعش نظامى بديع و موزون مخصوص به خود داردبيرون آورديم ). بعضى ديگر گفته اند (مقصود اين است كه در زمين هر امر مقدر ومعلومى خلق كرده است ). چيزى كه تنبه به آن لازم است تعبير به : (منكل شى ء موزون ) است ، و اين غير از تعبير به (منكل نبات موزون ) است ، زيرا دومى تنها شامل نباتات مى شود، ولى اولى به خاطر كلمه(انبتن ) انباتات را مى گيرد و به خاطر كلمه(كل شى ء) هر چيزى را كه در زمين پديد مى آيد و رشد و نمو مى كندشامل مى گردد. و با در نظر گرفتن كلمه (من ) كه تبعيض را مى رساند مقصود اين مى شود - و خداداناتر است -: ما در زمين پاره اى موجودات داراى وزن وثقل مادى كه استعداد زياده و نقصان دارند چه نباتى و چه ارضى رويانديم . و بنابراين معنا، ديگر مانعى نيست كه كلمه (موزون ) را هم به معناى حقيقيش بگيريم و هم بهمعناى كنايه اى آن . معناى آيه چنين مى شود: ما زمين را گسترديم و در آن كوههاى پا بر جا قرار داديم تا ازاضطراب آن جلوگيرى كند، و در آن از هر چيز موزون ، - يعنى داراى وزن و واقع در تحتجاذبه و يا متناسب - مقدارى را كه حكمت اقتضاء مى كرد آفريديم .
و جعلنا لكم فيها معايش و من لستم له برازقين
|
(معايش ) جمع (معيشت ) است كه به معناى است كه مايه زندگى جانداران و ادامهحيات آنان است ، از قبيل خوردنيها، آشاميدنيها و غير آند و. البته به صورت مصدر يعنى(عيش ) و (معاش ) هم مى آيد. مقصود از: (من لستم له برازقين ) در آيه (و جعلنا لكم فيها معايش و من لستملهبرازقين ) جمله (و من لستم له برازقين ) عطف است بر ضمير مجرور در (لكم )، البته اين عطفبنا بر مذهب نحويين كوفه ، و يونس و اخفش است كه گفته اند جائز است عطف كنيم چيزىرا بر ضمير مجرور بدون اينكه حرف جر را تكرار كنيم . و اما بنا بر مسلك غيرنامبردگان ، كه اين گونه عطف را جائز ندانسته اند، جمله مورد بحث را عطف بر معايشگرفته ، و تقدير كلام را (و جعلنا لكم من لستم له برازقين ) دانسته اند، يعنىهمانطور كه براى شما معايش قرار داديم ، كسانى را هم قرار داديم كه روزى دهشان شمانيستيد، مانند حيوانات اهلى و بردگان . و يا كلمه (من ) را مبتداء براى خبرى كه حذف شده گرفته اند و تقدير را چنين دانستهاند: (و من لستم له برازقين جعلنا له فيها معايش : ما همانطور كه براى شما معايشقرار داديم ) براى كسانى هم كه شما روزى دهشان نيستيد، در زمين معايش قرار داديم وليكن اينطور معنا كردن خود را به زحمت انداختن است . و به هر حال ، مراد از كلمه (من ) بطورى كه گفته شده بردگان و چهارپايان است . واگر به لفظ (من :كسى كه تعبير شده )، با اينكه اين كلمه تنها بر ذوىالعقول ( بشر) اطلاق مى شود از باب تغليب است ( چون بردگان نيز مراد بوده اند). بعيد هم نيست كه مقصود از آن هر چيزى غير آدمى باشد، چه حيوان ، چه نبات و چه غير آندو، براى اينكه آنها نيز درخواست رزق دارند، همانطور كه عقلاء دارند. و اين داَب و روشخداى سبحان است در كلام مجيد خود كه الفاظ مختص به عقلا را بر غير عقلا نيز اطلاق مىكند، البته در صورتى كه بخواهد چيزى از آثار مختص به عقلا را به آنها نسبت دهد،همچنانكه در باره بتها فرموده : (فسئلوهم ان كانوا ينطقون ) و نيز فرموده : (فانهمعدولى ) و همچنين موارد ديگر كه متعرض حال بتها و معبودهاى دروغين شده است . كه مردمآنها را مى پرستيدند و حال آنكه معبودى شايسته پرستش است كهعاقل باشد. و همچنين در باره زمين و آسمان فرموده :(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) وامثال اين موارد. پس معناى آيه اين است كه : ما براى شما گروه بشر در زمين قرار داديم كه بتوانيد تازنده ايد با آنها زندگى كنيد، و همچنين براى غير شما از جانداران معايشى نظير معايششما قرار داديم .
و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم
|
معناى (شى ء)، (خزائن ) و (قدر معلوم ) و مراد آيه شريفه (و ان من شىءالا عندناخزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) كلمه (خزائن ) جمع (خزانه ) است ، و خزانه به معناى مكانى است كهمال در آن انبار و محافظت و ذخيره گردد. و كلمه (قدر) به فتح قاف ودال ، يا تنها به فتح قاف - به معناى مبلغ و مقدار و كميت متعين هر چيز است . و از آنجايى كه آيه شريفه در سياق گفتار پيرامون رزق و مايه معيشت انسان و حيوانقرار گرفته ، لاجرم منظور از كلمه (شى ء) كه در آيه شريفه موضوع سخن استنبات و توابع آن يعنى حبوبات و ميوه ها خواهد بود، و منظور از خزانهاى نزد خداست وخدا آن را به اندازه معلوم نازل مى كند، بارانى است كه از آسماننازل مى شود و نباتات را مى روياند و در نتيجه حبوبات و ميوه ها عايد بشر شده ،انسانها و حيوانات با آنها زندگى مى كنند. وجوه و اقوال مختلف مفسرين در معنا و مراد از آيه شريفه (و ان من شى ء الاعندنا...) اين خلاصه معنائى است كه جمعى از مفسرين براى آيه مورد بحث كرده اند. و بر خواننده عزيز پوشيده نيست كه اين معنا از روى تكلف و زحمت به دست مى آيد زيرااختصاص دادن (و ان من شى ء هيچ چيز نيست ) را با آن عموميت كه دارد تنها بر نباتمستلزم تخصيص اكثر است ، و اين در نزد عقلاىاهل سخن زشت است . و صرف اينكه آيه مورد بحث در سياق آيه مربوط به رزق واقع شده ، باعث نمى شودكه ما عبارت عام بالا را تنها به نباتات اختصاص دهيم ، و بهقول اهل علم مورد مخصص نمى شود. و از اين بدتر آنكه گفته اند: باران ، خزانه هاى نباتات است ، وحال آنكه نيست ، بلكه باران يكى از اسباب پيدايش نباتات و يك عنصر از عناصر بسيارزيادى است كه نباتات از آنها تركيب مى يابند.
|
|
|
|
|
|
|
|