|
|
|
|
|
|
رهايشان كن بخورند و سرگرم بهره گيرى از لذتها باشند و آرزوها به خودمشغولشان كند كه بزودى خواهند فهميد (3). ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر آنكه اجلى معين داشت (4). هيچ جمعيتى از اجل خود جلو نميزند و از آن عقب نخواهد افتاد (5). و گفتند اى كسى كه بر تو ذكر نازل شده بى شك تو ديوانهاى (6). اگر از راستگويانى چرا ملائكه را برايمان نمى آورى (7). ما جز به حق ملائكه را نازل نمى كنيم و ايشان هم در اين هنگام (وقتى نخواهند داشت (8). اين ماييم كه اين ذكر ( قرآن ) را نازل كردهايم و ما آن را بطور قطع حفظ خواهيم كرد(9). بيان آيات مفاد كلى سوره مباركه حجر اين سوره پيرامون استهزاء كفار به رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) سخنميگويد كه نسبت جنون به آنجناب داده و قرآن كريم را هذيان ديوانگان خوانده بودند. پسدر حقيقت در اين سوره رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) را تسلاى خاطر داده ، و وىرا به صبر و ثبات و گذشت از آنان سفارش مى كند و نفس شريفش راخوشحال و مردم را بشارت و انذار ميدهد. و اين سوره به طورى كه از آياتش بر مى آيد در مكهنازل شده است . ولى صاحب مجمع البيان از حسننقل كرده كه آيه و (لقد آتيناك سبعا من المثانى ) را استثناء نموده و گفته كه اين آيهدر مدينه نازل شده است . همچنين آيه (كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين). ولى اشكال اين قول به زودى ذكر خواهد شد. در اين سوره آيه (فاصدع بما توءمَر و اعرض عن المشركين ...) قرار دارد كه با يكمساله تاريخى در باره شروع دعوت اسلامىقابل انطباق است ، و آن مساله اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) دراول بعثت ، دعوت خود را علنى نكرد و تا مدت سه و يا چهار و يا پنجسال پنهانى دعوت مينمود، زيرا اوضاع آن قدر نامساعد بود كه اجازه چنين اقدامى نميداد،لذا در اين مدت آحادى از مردم را كه احتمال ميداد دعوتش راقبول كنند ملاقات ميكرد، و دعوت خود را پنهانى با آنان در ميان ميگذاشت تا آنكه خداىتعالى با آيه مذكور اجازه اش داد تا دعوتش را علنى كند. و اين مطلب تاريخى را روايات وارده از طريق شيعه و سنى نيز تاييد مى كند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اول بعثت تا چندسال دعوت خود را براى عموم مردم علنى نكرد تا آنكه خداى تعالى آيه (فاصدع بماتؤ مر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين ) را فرستاد. آن جناب به ميان مردمآمد و دعوت خود را عمومى و علنى كرد. بنا بر اين ميتوان گفت كه سوره مورد بحث مكىاست و در ابتداى علنى شدن دعوت نازل شده است . و از جمله آيات برجستهاى كه در اين سوره واقع شده و حقايق بسيار مهمى از معارف الهىرا در بر دارد آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و آيه(انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) است .
الر تلك آيات الكتاب و قرآن مبين
|
اشاره (تلك ) به آيات كريمه ، و مقصود از (كتاب ) قرآن است . و اگر قرآن رانكره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت كتاب الهى است ، همچنان كه كلمه(تلك ) كه براى اشاره به دور به كار مى رود بر همين مطلب دلالت مى كند. و معناىآيه اين است كه : بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى رااستهزاء كرده اند، اين آيات بلند مرتبه و رفيع الدرجه اى كه ما به تونازل كرديم آيات كتاب الهى است ، آيات قرآن عظيم الشان است كه جدا كننده حق ازباطل است . ممكن هم هست منظور از كتاب ، لوح محفوظ باشد، چون از برخى از آيات قرآن بر مى آيدكه قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظنازل گشته ، مانند آيه (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون ) و آيه(بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) بنا بر ايناحتمال ، جمله (تلك آيات الكتاب و قرآن مبين ) به منزله خلاصه اى از آيه (و الكتابالمبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )خواهد بود. پشيمانى كافران : اى كاش مسلمان شده بوديم !
ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين
|
اين جمله مقدمه است براى نقل تهمتهايى كه به پيغمبر زده و گفتند:(يا ايها الذىنزل عليه الذكر انك لمجنون ). در حقيقت جمله مورد بحث هشدار ميدهد كه كفار با وجودكفرى كه دارند به زودى پشيمان شده آرزو مى كنند كه اى كاش تسليم خدا شده بوديم وبه او و به كتابش ايمان آورده بوديم اما وقتى اين آرزو را مى كنند كه ديگر كار از كارگذشته است و ديگر راهى به اسلام و ايمان ندارند. پس مراد از جمله (ربما يود) ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است نه مطلق ودادت ومحبت به دليل جمله (لو كانوا مسلمين ) كه در مقام بيان آن مودت است ، چون كلمه (لو)و همچنين كلمه (كانوا) دلالت دارند بر اينكه ودادت ايشان ودادت آرزو است ، و اينكهآرزو مى كنند اى كاش در گذشته - كه از دست داده اند و ديگر باز نميگردد - اسلام مىداشتند. نه اينكه اى كاش امروز داراى اسلام و ايمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام درزندگى دنيا است . و بنا بر اين ، آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند بهزودى - يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود - از كفر خود پشيمان شدهآرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم .
ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون
|
كلمه (يلههم ) از (الهاء) به معناى صرفنظر كردن از كارى واشتغال به كارى ديگر است . وقتى گفته مى شود (الهاه كذا من كذا) معنايش اين است كهفلان كار از فلان كار بازش داشته و آن را از يادش ببرد. و اينكه فرمود: رهايشان كن ! بخورند و كيف كنند، و آرزو بازشان بدارد دستورى استبه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اينكه دست از ايشان بر دارد و رهايشانكند تا در باطل خود سرگرم باشند. و اين تعبير كنايه از اين است كه سر بسرشاننگذار، و براى اثبات حقانيت دعوتت و اثبات اينكه بزودى آرزو مى كنند كه اى كاش آن راپذيرفته بودند، با ايشان محاجه مكن ، بزودى آن روز را خواهند ديد و آرزوى اسلامخواهند كرد، اما وقتى كه ديگر راهى بدان نداشته باشند و ديگر نتوانند مافات راتدارك كنند. جمله (فسوف يعلمون ) به منزله تعليل دستوريست كه داده است ، و معنايش اين است كهاز اين جهت احتياجى به استدلال و احتجاج نيست كه خودشان به زودى مى فهمند چون حق وحقيقت بالاَخره يك روزى ظاهر خواهد گرديد. در اين آيه شريفه علاوه بر مطلب فوق اين كنايه هم هست كه اين بيچارگان اززندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها وخيالات واهى بهره ديگرى ندارند، يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانات و چهارپايانپايين آورده اند، و چون چنين است سزاوار است آنها را بهحال خود واگذار كنى و داخل انسان حسابشان نكنى ، و احتجاج به حجتهاى صحيح خود راكه همه بر اساس عقل سليم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى .
و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ... و ما يستاخرون
|
به طورى كه از سياق بر مى آيد اين دو آيه جمله قبلى را كه فرمود: (فسوف يعلمون) تثبيت و تاكيد مى كند، و معنايش اين است كه : رهايشان كن كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند، تنهاوقتى خواهان آن مى شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست بلكهبراى هر امتى كتاب معلومى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده ، و نمى توانندآنرا - حتى يك ساعت - جلو و يا عقب بيندازند. اين دو آيه دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب واجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتهارا خاطر نشان مى سازد، و در آيه ( و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يومالقيمة كتابا يلقاه منشورا) كتاب افراد را متذكر است .
و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون
|
اين جمله سخنى است كه كفار از در تمسخر و استهزاء بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كتابنازل بر او گفته اند و به همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كهكتاب و ذكر بر او نازل شده خطابش كردند، و نيز اسم خداىنازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى دانيم خدا كجا است و از كجا اينكتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو كه ادعا ميكنى خدا اين كتابرا نازل كرده نداريم ، و لذا به صيغه مجهول تعبير كرده و گفتند:(اى كسى كه ذكربر او نازل شده ). علاوه بر اين ، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينهااز باب استهزاء و از همه بدتر جمله (انك لمجنون ) است كه تهمت و تكذيب صريحاست . درخواست مشركان از پيامبر(ص ) كه بر ايشان ملائكه بياورد!
لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين
|
كلمه (لوما) مانند كلمه (هلا) در مورد ترغيب و تحريص به كار مى رود و معنايش ايناست كه : چرا ملائكه را براى ما نمى آورى ؟ اگر راست مى گويى و اگر پيغمبرى ،ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند. و بنا براين ، آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه (لو لاانزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) خواهد بود. و وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند ونشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته درآلودگيهاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمى توانند با عالم بالا كه نور محض وطهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست . پس كسى كهادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى كند بايد بعضى از سكنه واهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند. آرى ، بت پرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى دانستند و چون خداى سبحانرا قابل پرستش نمى دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مى شد كه اين آلههخيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج بهدليل بود، لذا مى گفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبودنيستيم و انبياء در دعوت خود راست مى گويند. جواب خداوند در مقابل اين درخواست باطل
ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين
|
اين آيه جواب از اقتراح و درخواست ايشان است كه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواسته بودند ملائكه را بياورد تا به حقانيتاو شهادت دهند. و حاصل جواب اين است كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه ملائكه رااز چشم بشر بپوشاند و در پشت پرده غيب نهان دارد، و با چنين سنتى اگر بخاطرپيشنهاد و اقتراح ايشان آنان را نازل كند، قهرا آيت و معجزهاى آسمانى خواهد بود. و ازآثار و خواص معجزه اين است كه اگر بخاطر پيشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آنمردم پس از ديدن معجزه پيشنهادى خود، باز ايمان نياوردند دچار هلاكت و انقراض شوند، وچون اين كفار كفرشان از روى عناد است قهرا ايمان نخواهند آورد و در نتيجه هلاك خواهندشد. و كوتاه ، سخن اگر خداوند ملائكه را در چنين زمينهاى كه خود آنان معجزهاى مى خواهند كهحق را روشن و باطل را محو سازد، نازل فرمايد،نازل مى كند. اما كارى كه ملائكه به منظور احقاق حق وابطال باطل در چنين حال انجام دهند همين است كه ايشان را هلاك كنند و نسلشان رابراندازند. اين خلاصه معنايى است كه بعضى براى آيه كرده اند. بعضى ديگر گفته اند: مقصود از حق در اين آيه مرگ است ، و معناى آيه چنين است كه :ملائكه را نازل نمى كنيم مگر به همراهى حق يعنى مرگ . وقتىنازل مى كنيم كه مدت عمر ايشان سر آمده باشد و در آن موقع ديگر مهلتشان نمى دهيم . وبنا بر اين معنا، كانه آيه شريفه مى خواهد مطلبى را بيان كند كه آيه (يوم يرونالملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) افاده كند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از (حق) رسالت است ، يعنى ما ملائكه را نازل نمى كنيم مگر براى وحى و رسالت ، و كانهآيه شريفه مطلبى را افاده مى كند كه آيه (قد جاءكمالرسول بالحق ) و همچنين آيه (فقد كذبوا بالحق لما جاءهم ) افاده مى نمايد. اين بود وجوهى كه در تفسير آيه شريفه ذكر كرده اند، البته وجوه ديگرى نيز درتفاسير مختلف گفته اند، و ليكن هيچيك از آنها و نيز هيچيك از اين سه وجه خالى ازاشكال نيست . و آن اشكال اينست كه با حصر موجود در جمله (ماننزل الملائكة الا بالحق ) سازگارى ندارد، زيرا در اين جملهنزول ملائكه را منحصر به حق كرده ، نه فقط منحصر به عذاباستيصال و نه فقط به مرگ ، و نه فقط به وحى و رسالت ، و اگر بخواهيم آيه راطورى توجيه كنيم كه كلمه حق با يكى از اين سه معانى مذكور سازگارى داشته باشدآيه ، احتياج به قيدهاى زيادى پيدا مى كند در صورتى كه اطلاق آن همه آن قيدها را دفعمى كند. حق مطلب در معناى : (ما ننزل الملائكة الا بالحق ...) البته ممكن است معناى آيه را با كمك تدبير در آيات ديگر طورى ديگر تقرير كنيم ، وآن اينكه ظرف زندگى دنياى مادى ، ظرفى است كه حق وباطل در آن مختلط و در هم آميخته است ، نه جداى از هم كه حق محض با همه آثار و خواصشجداى از باطل ظهور نموده و جلوه كند، همچنانكه آيه (كذلك يضرب الله الحق والباطل ) به اين حقيقت اشاره مى كند و اين معنا در مباحث گذشته بطورمفصل گذشت . پس هر مقدار از حق در اين عالم ظهور كند، مقدارى ازباطل و شك و شبهه هم همراه دارد، همچنانكه استقراء و از نظر گذراندن مواردى كه درطول زندگيمان به چشم خود ديده ايم نيز اين معنا را تاييد مى كند. آيه شريفه (و لوجعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ) نيز شاهد بر آنست . جهتش هم اين است كه ظرف دنيا ظرف امتحان است ، و امتحان از كسى مى كنند كه اختيارداشته باشد، نه اينكه مانند ساير موجودات طبيعى ، آثار و حركاتش جبرى و طبيعىباشدو اختيار هم وقتى تصور دارد كه خلط ميان حق وباطل و خير و شر ممكن باشد و به نحوى كه انسانها خود را در سر دو راهيها ببينند، و ازآثار خير و شر پى به خود آنها ببرند، آنگاه هر يك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مىخواهند اختيار كنند. و اما عالم ملائكه و ظرف وجود ايشان ، عالم حق محض است كه هيچ چيزشبا هيچ باطلى آميخته نيست ، همچنانكه قرآن كريم فرموده :( لا يعصون الله ما امرهم ويفعلون ما يؤ مرون ) و نيز فرموده : (بل عباد مكرمون لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون ). پس مقتضاى اين آيات و آيات ديگرى كه در اين معنا هست اين است كه ملائكه به خوديخودمخلوقات شريف و موجودات طاهر و نورانى و منزهى هستند كه هيچ نقصى در آنان وجودنداشته و دچار شر و شقاوتى نمى شوند. پس در ظرف وجود آنان امكان فساد و معصيت وتقصير نيست ، و خلاصه اين نظامى كه در عالم مادى ما هست در عالم آنان نيست - و ان شاءالله به زودى در موارد مناسبى بحث مفصل اين مساله خواهد آمد. اين معنا نيز خواهد آمد كه آدمى مادام كه در عالم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چوناهل كفر و فسوق غوطه ميخورد هيچ راهى به اين ظرف و اين عالم ندارد تنها وقتى مىتواند بدان راه يابد كه عالم ماديش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد - و خلاصه پردهماديتشان كنار رود - آن وقت است كه عالم ملائكه را مى بينند، همچنانكه قرآن كريم فرموده است :(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصركاليوم حديد) و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اين عالم بشرى آخرت ناميده مىشود. پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ظهور عالم ملائكه براى مردمى كه در بند ماده هستندموقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد، يعنى با مردن از دنيا به آخرتمنتقل شوند. چيزيكه در اين جا مى خواهيم خاطر نشان سازيم اين است كه در همين دنيا همقبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براىاو ظاهر شوند، همچنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاكو همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى بينند، با اينكه خود در عالمشهادتند - مانند انبياء (عليهمالسلام ). و شايد همين معنايى كه گفتيم مراد آيه (ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين) باشد، چون اگر مشركين پيشنهاد نازل شدن ملائكه را دادند، براى اين بوده كه آنانرا در صورت اصليشان ببينند تا پس از ديدن ، دعوترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تصديق كنند و اين پيشنهاد جز با مردنشانعملى نمى شود. همچنانكه قرآن كريم فرموده :( و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لاانزل علينا الملائكة ... يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرامحجورا و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا). و هر دوى اين معانى در (آيه و قالوا لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الاَمرثم لا ينظرون و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ) جمع شده ،خداى تعالى مى فرمايد اگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصديق نبوت اونازل كنيم لازمه اش اين است كه كار ايشان را يكسره سازيم و هلاكشان كنيم و حتى اگريكى از فرشتگان را پيامبر مردم كنيم باز ناگزيريم او را به صورت يك فرد بشرممثل و مجسم كنيم ، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهيم ، چون منظور از رسالت اين استكه يكى از وسائل امتحان باشد كه هم وسيله نجات و هم وسيله هلاك بوده باشد و ازرسالتى كه عقول مردم را مضطر و مجبور به ايمان وقبول دعوت الهى نمايد غرضى كه گفتيم حاصل نمى شود. قرآن از هر گونه تحريف و تصرفى مصون است
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون
|
سياق صدر اين آيه سياق حصر است و ظاهر سياق مذكور اين است كه حصر در آن ناظر بهگفتار مشركين است كه قرآن را هذيان ديوانگى ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديوانه ناميده بودند. و همچنين ناظر بهاقتراح و پيشنهادى است كه كرده ، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نمودهقرآن را به عنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند. و بنا بر اين ، معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود كه : اين ذكر را تو ازناحيه خودت نياورده اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خودباطل ساخته و تو در نگهداريش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى ، و همچنين از ناحيهملائكه نازل نشده تا در نگهداريش محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند،بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كردهايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايتكامل خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى كنيم . پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ اززوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنشباطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدنآياتش ، بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد. پس آيه شريفه ، دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى كند، چه تحريف به معناىدستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن ، چون ذكر خداستو همانطور كه خود خداى تعالى الى الاَبد هست ذكرش نيز هست . و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر اينكه كتاب عزيز قرآن همواره به حفظ خدايى محفوظاز هر نوع تحريف و تصرف ميباشد و اين مصونيت به جهت اين است كه ذكر خداست ، آيه(ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و انه لكتاب عزيز لا ياتيهالباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد) مى باشد. پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه الف و لام (الذكر) الف و لام عهد ذكرىاست ( يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) و مراد از وصف (الحافظون ) حفظ درآينده است ، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسىايراد نكند - همچنانكه چه بسا ايراد كرده باشند - كه اگر آيه شريفه دلالت كند برمصونيت قرآن از تحريف بخاطر اينكه ذكر است ، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات وانجيل ، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، و حال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكهتورات و انجيل محفوظ نمانده اند، بلكه تحريف شده اند. جوابش همان است كه گفتيم الفو لام در (الذكر) الف و لام عهد است ، و ذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چهذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است ميدهد. وبه زودى در يك بحث جداگانه اين معنا را مورد بحثمفصل قرار ميدهيم - ان شاء الله تعالى . بحث روايتى (روايتى در مورد خروج موحدان عاصى از جهنم و بقاء كافران در آندرذيل آيه : (ربما يود...) قمى در تفسيرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينه از رفاعه ازامام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت مى شود منادى ازناحيه خداى تعالى ندا مى كند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت ، آن روز استكه كفار آرزو مى كنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند:(ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل ) يعنى رهايشان كن تامشغول عمل خود شوند، (فسوف يعلمون ). مؤ لف عياشى از عبد الله بن عطاء مكى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نظيراين روايت را آورده است . و در الدر المنثور است كه طبرانى - در كتاب الاَوسط - و ابن مردويه به سند صحيحاز جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشانعذاب مى شوند و هر قدر كه خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آنگاه مشركين در آنجا ايشانرا سرزنش مى كنند و مى گويند چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت درنتيجه هيچ موحدى نمى ماند مگر آنكه خداوند از آتش بيرونش مى آورد. آنگاه اين آيه راتلاوت فرمودند: ( ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين ). مؤ لف : اين معنى به طريق ديگرى از ابو موسى اشعرى و ابو سعيد خدرى و انس بنمالك نيز از آن جناب روايت شده است . و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين - در كتاب السنة - از على بن ابىطالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيرهشده باشند در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشندداخل جهنم مى شوند و در آنجا نه چشمهايشان كبود مى شود، و نه بدنشان سياه مى گردد،و نه همنشين شيطان مى شوند و نه دچار غل و زنجير مى گردند، نه حميم مى آشامند و نهقطران مى پوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مى كند، براى همين كهموحدند، و صورتهايشان را بر آتش حرام مى كند، بخاطر اينكه سجده كرده اند. و از همين ها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مىگيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عده اى تا گردنشان فرا مى گيرد.و اين به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شده اند. از نظر مدت هم بعضى يك ماه درآتش هستند و بعضى يك سال ، ولى سرانجام بيرون مى آيند و طولانى ترين توقفايشان به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده تا روزى كه فانى مى گردد. سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست ازاهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى گويند: شما به خدا و كتب ورسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود. آن وقت استكه خدا به ايشان غضبى مى كند كه براى هيچ امرى آنطور غضب نكرده باشد. آنگاهموءمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمهاى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى برد،پس در آنجا مى رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كفسيل مى رويد، آنگاه داخل بهشت مى شوند در حالى كه به پيشانيهايشان نوشته است(اينها جهنمى هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهندبود). و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشانيهاى ايشان است از خدا درخواست مى كنند كه آن رامحو كند . خدا هم ملكى مى فرستد آن را محو مى كند، سپس ملائكه اى را كه با خود ميخ هاىآتشين دارند دستور مى دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخهاميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى كندو اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنانغافل مى گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده : (ربما يود الذين كفروا لوكانوا مسلمين ). مؤ لف : كلمه (طرثوث ) اسم گياهى است و كلمه(حميل السيل ) - كه در روايت است - به معناى خاشاك و كفسيل است . و از طرق شيعه نيز قريب به اين مضمون روايت شده است . و نيز در آن كتاب است كه احمد و ابن مردويه از ابى سعيد روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چوبى در زمين فرو برد و چوب ديگرىپهلوى آن و چوبى ديگر بعد از آن در زمين نشانيد و فرمود هيچ مى دانيد كه اين چيست ؟ اصحاب گفتند: خدا و رسولداناتر است . فرمود: اين انسان است و اين اجل او و اين آرزوى اوست و او همواره در پىرسيدن به آرزوهاست و غافل از اينكه اجل قبل از آرزوهايش قرار دارد. مؤ لف : قريب به اين معنا به چند طريق نيز از انس ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است . و در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ترسناكترينچيزى كه بر شما مى ترسم پيروى هواى نفس ، و درازى آرزو است ، چون پيروى هوى وهوس شما را از حق جلوگيرى مى كند و درازى آرزو آخرت را از يادتان مى برد. و در تفسير قمى در ذيل آيه (ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) ازمعصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى اگر ملائكه رانازل كنيم ديگر مهلتشان نداده هلاكشان مى كنيم . گفتارى در چند فصل در مصونيت قرآن از تحريف فصلاول : در بيان اينكه قرآن عصر حاضر همانقرآننازل بر پيامبر اسلام (ص ) است فصلاول : يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرنقبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مبعوث به نبوتشد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابىآورده كه آن را به نام (قرآن ) ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآنمتضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه درطول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مى كرده است . و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوتخود خوانده ، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كهاو آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است . و مقصود ما از اينكه گفتيماين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آنكتاب به كلى از ميان رفته باشد و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاصديگرى تنظيم و به آنجناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين ، آنقرآنى است كه به محمد نازل شده است . همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيبديده باشد حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنهااحتمال خلاف نداده است . تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال داده اند اين است كه جملات مختصرى ويا آيه اى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعرابآن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى ، به همان وضع و اسلوبى كه در زمانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده باقى مانده است ، و به كلى از بيننرفته است . از سوى ديگر مى بينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجدآنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابىمشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مى بينيم كه آن اوصاف رادارد بدون اينكه آيه اى از آن ، آن اوصاف را از دست داده باشد. مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى بينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه دردست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آننيست ، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه ويا رساله و يا محاوره اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اينامتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه رامى بينيم كه در تكان دادن جسم و جانآدمى مثل همند. و نيز مى بينيم كه در آيه (افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيهاختلافا كثيرا) به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر مانيز هست ، هيچ ابهام و يا خللى در آيه اى ديده نمى شود مگر آنكه آيه اى ديگر آن را برطرف مى سازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيشنمى آيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مى سازد. باز مى بينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئياتفضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده ، و عموم دانشمندان عالم را نه تنهااهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است :(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا) و نيز فرموده : (انهلقول فصل و ما هو بالهزل ). اين تحدى قرآن است و مامى بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچترديد نباشد و دادن نظريهاى را كه آخرين نظريه باشد كهعقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چهدر جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه ويا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتىكه دارد مى بينيم كانه به يك حيات زنده اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد وآن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى گردند وبه آن بازگشت مى كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن راتحليل كنيم سر از آن اصل در مى آوريم و اگر آناصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى خوريم . و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (صلوات الله عليه) متعرض داستان امتهاى گذشته بوده ، قرآن عصر خود رامى بينيم كه در اين بارهبياناتى دارد كه لايقترين بيان و مناسب ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهتساحت انبياء (عليهمالسلام ) مى باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى واطاعت خدا معرفى مى كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى شود كه داستان قرآنى هريك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات وانجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى شود كه قرآن ما چقدر باكتب عهدين تفاوت دارد. و نيز اگر ميدانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده ، درقرآن عصر خود نيز مى بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح ازحوادث آينده جهان خبر مى دهد. و نيز مى بينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا ازقبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم ، و به سوى ملتى اقوم - يعنى تواناترينقانون و آيين در اداره امور جهان - ستوده . و قرآن عصر خود را نيز مى يابيم كه فاقدهيچ يك از اين اوصاف نيست ، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است . و از جامعترين اوصافى كه براى خود قائلشده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است ، و همه جا ازاسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مى برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى كند،و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى كند،منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت وشقاوت و آتش و بهشت را بيان مى كند. و همه اينها ذكر و ياد خداست ، و همانست كه قرآن كريم بهقول مطلق ، خود را بدان ناميده است . چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤ ون قرآن بهمثل اسم (ذكر) نيست ، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن اززوال و تحريف صحبت مى كند آن را به نام ذكر ياد نموده ، و از آن جمله مى فرمايد: (انالذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يومالقيمة اعملوا ما شئتم انه بما تعلمون بصير ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و انهلكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفهتنزيل من حكيم حميد) كه مى فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر استباطل بر آن غلبه نمى كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده ، نهباطل در آن رخنه مى كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بينببرد. و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده ، و نيز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده : (انا نحننزلنا الذكر و انا له لحافظون ) كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى شود كه گفتيمقرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را ازبين ببرد محفوظ خواهد بود. يكى از حرفهاى بى پايه اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده اند اين است كه ضمير(له ) را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگردانده و گفته اند: منظوراز اينكه (ما او را حفظ مى كنيم آن جناب است ). ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد،زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاءكردند بخاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر اونازل شده ، همچنانكه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود: (و قالوا يا ايهاالذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ). پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه : قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش(صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به هماننحو كه نازل شده ، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوشزياده و نقص و تغيير شود. و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرشنازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده ، اگر بخواهدمحفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصفديگر باقى نخواهد ماند و حال آنكه مامى بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصافرا به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست . از همينجا مى فهميم كه دستخوش تحريفىكه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است ، و قرآنى كه اكنون دست ما است هماناست كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده است . پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلماتو يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايدقبول كرد كه دگرگونياش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن ازقبيل اعجاز، رفع اختلاف ، هدايت ، نوريت ، ذكريت ، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانىو ... ندارد. پس اگر تغييرى در قرآن كريم پيدا شده باشد ازقبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر وامثال آن است . رواياتى كه بر عدم وقوع تحريف و تصرف در قرآن دلالت دارند فصل دوم : علاوه بر آنچه گذشت اخبار بسيارى هم كه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طريق شيعه و سنىنقل شده كه فرموده : (در هنگام بروز فتنه ها و براىحل مشكلات به قرآن مراجعه كنيد) دليل بر تحريف نشدن قرآن است . دليل ديگر آن حديث شريف ثقلين است كه از طريق شيعه و سنى به حد تواترنقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (انى تارك فيكم الثقلينكتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا : به درستى كه مندر ميان شما دو چيز گرانقدر باقى مى گذارم : كتاب خدا و عترتم ،اهل بيتم مادام كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد)، چون اگر بنا بودقرآن كريم دستخوش تحريف شود معنا نداشت آن جناب مردم را به كتابى دستخورده وتحريف شده ارجاع دهد و با اين شدت تاكيد بفرمايد (تا ابد هر وقت به آن دو تمسكجوييد گمراه نمى شويد). و همچنين اخبار بسيارى كه از طريق رسول خدا و ائمهاهل بيت (عليهمالسلام ) رسيده ، دستور داده اند اخبار و احاديثشان را به قرآن عرضه كنند،زيرا اگر كتاب الهى تحريف شده بود معنايى براى اين گونه اخبار نبود. و اينكهبعضى گفته اند مقصود از اين دستور تنها در اخبار فقهى است كه بايد عرضه به آياتاحكام شود و ممكن است قبول كنيم كه آيات احكام تحريف نشده ، امادليل بر اين نيست كه اصل قرآن تحريف نشده باشد صحيح نيست ، زيرا دستور مذكورمطلق است و زيرنويسى ندارد كه تنها اخبار فقهى را به قرآن عرضه كنيد، و اختصاصدادنش به اخبار فقهى تخصيص بدون مخصص است . علاوه بر اينكه زبان اخبار عرضه به قرآن صريح و يا دست كم نزديك به صريحاست در اينكه دستور عرضه مزبور به منظور تشخيص راست از دروغ و حق ازباطل است ، و معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد تنها در اخبار مربوط بهفقه و احكام نبوده بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته داعيش در اخبار مربوطبه اصول و معارف اعتقادى و قصص انبياء و امم گذشته ، و همچنين اوصاف مبدأ و معادقويتر و بيشتر بوده است . و لذا مى بينيم روايات اسرائيلى كه يهود داخل در روايات ما كرده اند و همچنين نظائر آنغالبا در مسائل اعتقادى است نه فقهى . دليل ديگر عدم تحريف از نظر روايات ، رواياتى است كه در آنها خود اماماناهل بيت (عليهمالسلام ) آيات كريمه قرآن را در هر باب موافق و عين آنچه در اين قرآنموجود در عصر ماست قرائت كرده اند، حتى در آن روايات ، اخبار آحادى كه مى خواهند قرآنرا تحريف شده معرفى كنند آيه را آنطور كه در قرآن عصر ماست تلاوت كرده اند و اينبهترين شاهد است بر اينكه مراد در بسيارى از آنها كه دارد آيه فلان جورنازل شده است تفسير بر حسب تنزيل و در مقابل بطن وتاويل است . دليل ديگر، رواياتى است كه از امير المؤ منين و سائر ائمه معصومين (عليهمالسلام ) واردشده كه قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است كه از ناحيه خدانازل شده ، اگر چه غير آن قرآنى است كه على (عليه السلام ) آن را به خط خود تنظيمنموده است ، و در زمان ابو بكر و همچنين در زمان عثمان كه به تنظيم و كتابت قرآنپرداختند آن حضرت را مشاركت ندادند. و از همين باب است اينكه به شيعيان خود فرمودهاند( اقرؤ ا كما قرء الناس : قرآن را همانطور كه مردم مى خوانند بخوانيد). و مقتضاى اين روايات اين است كه اگر در آن روايات ديگر آمده كه قرآن على (عليهالسلام ) مخالف قرآن موجود در دست مردم است معنايش اين است كه از نظر ترتيب بعضىسوره ها يا آيات تفاوت دارد، آن هم سوره يا آياتى كه بهم خوردن ترتيبش كمتريناثرى در اختلال معناى آن ندارد، و آن اوصافى را كه گفتيم خداوند قرآن را به ايناوصاف توصيف نموده از بين نمى برد. پس مجموع اين اخبار - هر چند كه مضامين آنها با يكديگر مختلف است - دلالت قطعى داردبر اينكه قرآنى كه امروز در دست مردم است همان قرآنى است كه از ناحيه خداى تعالىبر خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده است ، بدون اينكه چيزى از اوصاف كريمه اش و آثار و بركاتش از بين رفتهباشد. فصل سوم : استدلالاتى بر عدم وقوع زياده و نقص و تغيير در قرآن 157 عده اى از محدثين شيعه و حشويه و جماعتى از محدثيناهل سنت را عقيده بر اين است كه قرآن كريم تحريف شده ، به اين معنا كه چيزى از آنافتاده و پاره اى الفاظ آن تغيير يافته ، و ترتيب آيات آن بهم خورده . و اما تحريف بهمعناى زياد شدن چيزى در آن فرضيه ايست كه احدى از علماى اسلام بدانقائل نشده است . محدثين مذكور بر عدم وقوع زيادت در قرآن به وسيله اجماع امت و بر وقوع نقص و تغييردر آن به وجوه زيادى احتجاج كرده اند. 1 - در اخبار بسيارى از طريق شيعه و سنى روايت شده كه يا دلالت دارند بر سقوطبعضى از سوره ها، و يا بعضى آيات ، و يا بعضى جملات ، و يا قسمتى از جملات و ياكلمات و يا حروف آن كه در همان ابتدا در موقع جمع آورى آن در زمان ابى بكر، و همچنيندر موقع جمع آورى بار دوم آن ، در زمان عثمان اتفاق افتاده . و نيز دلالت دارند بر تغييرو جابجا شدن آيات و جملات . و اين روايات بسيار است كه محدثين شيعه آنها را در جوامع حديث و ساير كتب معتبر خودآورده اند و بعضى از ايشان عدد آنها را بالغ بر دو هزار حديث دانسته اند. و همچنينمحدثين اهل سنت در صحاح خود، مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم ، و سنن ابى داوود، ونسائى ، و احمد، و ساير جوامع حديث و كتب تفسير و غير آننقل كرده اند. و آلوسى در تفسير خود عدد آنها را بيش از حد شمار دانسته است . البته آنچه گفته شد غير موارد اختلافى است كه ميان مصحف عبد الله بن مسعود با مصحفمعروف است ، كه اين خود بالغ بر شصت و چند مورد است . و نيز غير از موارد اختلافمصحف ابى بن كعب با مصحف عثمانى است ، كه آن نيز بالغ بر سى و چند مورد است . و همچنين اختلاف ميان خود مصحفهاى عثمانى كه خود او نوشته و به اقطار بلاد اسلامى آنروز فرستاده است كه به قول ابن طاووس - در سعد السعود - بالغ بر پنجاه و چندمورد، و به قول ديگران چهل و پنج مورد است ، چون عثمان پنج و يا هفت مصحف نوشته بهشام ، مكه ، بصره ، كوفه ، يمن و بحرين فرستاده و يكى را در مدينه نگهداشته است . و نيز آنچه نقل شد غير اختلافى است كه از نظر ترتيب ميان مصحف هاى عثمانى و مصحفهاى دوره اول ( زمان ابى بكر) وجود دارد، زيرا سورهانفال در جمع بار اول جزو سوره هاى مثانى و سوره برائت جزو سوره هاى مئين قرار داشت، و حال آنكه در جمع دوم هر دو سوره جزو سوره هاىطوال قرار گرفته ، و روايتش به زودى از نظر خواننده مى گذرد. باز آنچه تاكنون گفته شد غير اختلافى است كه در ترتيب سوره ها وجود دارد، چون برحسب روايات ، ترتيب سوره ها در مصحف عبد الله بن مسعود و مصحف ابى بن كعب غيرترتيبى است كه در مصحف عثمان است . و همچنين غير اختلافى است كه در ميان قرائت ها وجود دارد، زيرا قرائت هاى غير معروفىاست كه از صحابه و تابعين روايت شده كه با قرائت معروف اختلاف دارد كه اگر همهآنها را حساب كنيم به هزار يا بيش از آن بالغ مى شود. 2 - دليل دوم ايشان اعتبار عقلى است ، به اين بيان كهعقل بعيد مى داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آنوجود نداشته باشد و عينا موافق واقع از كار در آيد. 3 - روايتى است از عامه و خاصه كه : على (عليه السلام ) بعد از رحلترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مردم كناره گيرى كرد، و بيرون نمى آمد مگربراى نماز تا آنكه قرآن را جمع آورى نمود آنگاه آن را به مردم ارائه داد، و اعلام كرد كهاين همان قرآنى است كه خداوند بر پيغمبرشنازل فرموده و من آن را جمع آورى كردم . مردم او را رد كردند و قرآن او را نپذيرفتند، وبه قرآنى كه زيد بن ثابت جمع كرده بود اكتفاء كردند. و اگر اين دو قرآن عين همبودند اين حرف معنى نداشت و اصلا معنا نداشت كه آن جناب قرآن را آورده اعلام كند كه اينهمان قرآنى است كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرمنازل نموده ، با اينكه ميدانيم على (عليه السلام ) بعد ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داناترين مسلمانان به كتاب الله بود، و لذارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حديث ثقلين مردم را به او ارجاع داده و علاوهدر حق آن جناب فرموده : (على با حق است و حق با على است ). دليل چهارم قائلين به تحريف : تكرار حوادث مربوط بهبنىاسرائيل در امت اسلام . 4 - رواياتى است كه مى گويد: در اين امت نيز آنچه در بنىاسرائيل واقع شده واقع مى شود و طابق النعلبالنعل رخ مى دهد و يكى از كه در بنى اسرائيل اتفاق افتاد تحريف كتابشان بود كهقرآن و روايات ما بدان تصريح دارد، ناگزير بايد در اين امت هم اتفاق بيفتد و كتاباين امت يعنى قرآن كريم هم بايد تحريف شود ( و گر نه آن روايات درست در نمى آيد). در صحيح بخارى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به زودى سنتهاى اقوام گذشته را وجببه وجب ، و ذراع به ذراع پيروى خواهيد كرد، حتى اگر آنها به سوراخ سوسمار رفتهباشند، شما هم مى رويد. گفتيم يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) پدر ومادران يهود و نصارى خود را پيروى مى كنيم ؟ فرمود: پس چه كسى را؟. اين روايت مستفيض است و در جوامع حديث از عده اى از صحابه مانند ابى سعيد خدرى - كهقبلا روايتش نقل شد - و ابى هريره ، عبد الله عمر، ابن عباس ، حذيفه ، عبد الله بنمسعود سهل بن سعد، عمر بن عوف ، و عمرو بن عاص ، شداد بن اوس و مستورد بن شداد، درعباراتى قريب المعنى نقل كرده اند. و نيز اين روايت بطور مستفيض از طرق شيعه از عده اى اماماناهل بيت (عليهمالسلام ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده . همچنانكهقمى در تفسير خود از آن جناب آورده كه فرموده : راهى كه پيشينيان رفتند شما نيز طابقالنعل بالنعل و مو به مو خواهيد رفت و حتى راه آنان را يك وجب و يك ذراع و يك (باع )هم تخطى نمى كنيد، تا آنجا كه اگر آنها به سوراخ سوسمارى رفته باشند شما همخواهيد رفت . پرسيدند يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مقصود شما ازگذشتگان ، يهود و نصارى است ؟ فرمود: پس كيست ؟ بزودى عروه و دست آويزهاى اسلامرا يكى پس از ديگرى پاره خواهيد كرد و اولين چيزى كه آن را از دست مى دهيد امانت وآخرين آنها نماز است . بيان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحريف قرآن و زياد شدن درآن اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده ، اين است كه اجماع امت ،حجتى است مدخوله ، براى اينكه حجت بودنش مستلزم دور است . توضيح اينكه : اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست ، بلكه آن كسانى كه اجماع رابه عنوان يك حجت شرعى معتبر مى دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آوربراى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود ( نه قطعى ) و در اين مساله اجماعمنقول و محصل يكسان مى باشد. و اينكه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند اجماعمحصل قطع آور است ، اشتباه كرده اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى كند بيش ازمجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى شود نيست ، و آحاداقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى كنند مثل يكديگرند و انضماماقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد،زيرا قطع ، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن ، نه اينكه اعتقادى مركب از چندمظنه بوده باشد. تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يكقول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم ، و همچنين تا معلوممان شود كه در مسالهقول مخالفى نيست . و همانطور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى رابه قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى كند. و اما اجماعى كه ديگران ازاهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند (فلان مطلب اجماعى است ) كه بى اعتباريشروشن تر است زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد .
|
|
|
|
|
|
|
|