بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و بزودى اين روايت را از عمر و از على (عليه السلام ) در تفسير آيه ()الذين بدلوا نعمتالله كفرا) كه گفته است ، منظور از آن ، فاجرترين دودمان قريش يعنى دودمان بنىمغيره و بنى اميه است ، نقل خواهيم نمود.
چند روايت در مورد سؤ ال قبر و تطبيق آيه : ( يثبت الله الذين آمنوا...) بر آن 92
در تفسير عياشى از صفوان بن مهران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود:شيطان در هنگام مرگ يكى از شيعيان و دوستداران ما مى آيد تا او را از ولايت ما بازبدارد، و از طرف راستش مى آيد حريف نمى شود، از طرف چپش مى آيد همچنين حريف نمىشود و همينجا است كه خداى تعالى در باره اش مى فرمايد:(يثبت الله الذين آمنوابالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ).
و در همان كتاب از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه فرمودند:وقتى شخصى را در قبرش مى گذارند، دو ملك ، يكى از طرفراست و يكى از طرف چپ مى آيند، و شيطان هم با چشمهايى از مس از پيش رويش ‍ پيدا مىشود،
و فرشتگان مى گويند:اين مردى كه در ميان شما پيدا شد چه مى گفت و منظورشانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، شخص مدفون ، دچار وحشت سختى شدهاگر مومن باشد مى گويد:او محمد فرستاده خدا بود، آن موقع به او مى گويد بخواب ،خوابى كه در
آن هيچ پريشانى نبينى ، و قبر او را به مقدار 9 ذراع گشاد مى كنند و از همانجا كهخوابيده جاى خود را در بهشت مى بيند، و اين است منظور از آيه (يثبت الله الذين آمنوابالقول الثابت فى الحيوه الدنيا) و اگر كافر باشد همين پرسش را از او مى كنند، واو مى گويد:نمى دانم آن وقت است كه او را با شيطان مى گذارند و مى روند.
و در الدر المنثور است كه طيالسى ، و بخارى ، و مسلم ، و ابو داوود، و ترمذى ،
و نسائى ، و ابن ماجه ، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، ازبراء بن عازب نقل مى كنند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )فرمود.وقتى مسلم در قبر مورد سوال قرار مى گيرد گواهى مى دهد به اينكه معبودى جزخدا نيست ، و اينكه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاده او است و اين همان آيهاست كه مى فرمايد:(يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فىالاخره ).
و در همان كتاب آمده كه طبرسى در كتاب تفسير اوسط، و ابن مردويه از ابى سعيد خدرىنقل مى كنند كه گفت :من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مىفرمود:در اين آيه (يثبت الله ...)، كلمه آخرت به معناى قبر است .
مؤ لف :در اين بين روايات بسيارى از شيعه و همچنين از سنى داريم كه درباره جزئياتسوال قبر، و آمدن دو ملك منكر و نكير و ثبات مومن ،
و لغزش و ضلالت كافر، در دست هست كه در بسيارى از آنها به آيه مورد بحث بعنوانشاهد تمسك شده است .
و ظاهر آنها همين است كه مراد از آخرت ، قبر و عالم مرگ باشد، و شايد اين ظهور بر ايناساس مبتنى باشد كه تثبيت ، ظاهرش ثبات در غير روز قيامت است ، چون خداوند كهاشخاصى را ثبات مى دهد در مقامى مى دهد كه اگر ندهد دچار لغزش و خطا بشوند، ولغزش و خطا در غير روز قيامت تصور دارد، زيرا روز قيامت روز مجازات بهاعمال است ، لذا از اين نظر مى گوئيم مراد از تثبيت ، تثبيت در قبر و عالم مرگ است .
ولى از اين نظر كه تمامى آنچه كه در عالم هستى است چه آنها كهزوال پذيرند و چه غير آنها ثبوتشان بواسطه خداى سبحان است ، ديگر فرقى ميانبرزخ و قيامت نيست ، چه ، مومن هم در آن عالم و هم در اين عالم ثبوتش بوسيله تثبيت خداىسبحان است ، و به همين جهت مى گوييم :بهتر اين است كه روايات مذكور را از باب تطبيقگرفته ، بگوئيم :يكى از مصاديق تثبيت را بيان مى كند.
چند روايت در تطبيق آيه : ( الذين بدلوا نعمة الله كفرا...) بر بنى اميه وبنىمغيره
و در تفسير عياشى از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه گفت :امير المومنين (عليه السلام )در ذيل آيه :(الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله .كفرا) فرمود:مائيم نعمت خدا كهخداوند بر بندگان خود انعام فرموده است .
مؤ لف :اين روايت نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است .
و در همان كتاب از معصم مسرف از على بن ابى طالب (عليه السلام )نقل كرده كه در ذيل جمله (واحلوا قومهم دار البوار) فرمود:مقصود دوفاميل از قريش است كه فاجرترين فاميل ها بودند،فاميل بنى اميه و فاميل بنى مغيره .
مؤ لف :اين روايت را صاحب برهان نيز آورده ، و آنرا از ابن شهر
آشوب از ابى الطفيل از امير المومنين (عليه السلام )نقل كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، و طبرانى (در كتابتفسير اوسط) و ابن مردويه ، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از طرق مختلفى ازعلى بن ابيطالب (عليه السلام ) نقل كرده اند كه درذيل جمله :(الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله كفرا) فرمود:مقصود دوفاميل از قريش است كه فاجرتر از آن دو نيست ، بنى مغيره و بنى اميه ، اما بنى مغيره كهخدا روز جنگ بدر كارشان را ساخت و اما بنى اميه يك چندى مهلت داده شده اند، تا آنچه مىخواهند بكنند.
مؤ لف :اين روايت از عمر هم نقل شده و بزودى خواهد آمد.
و نيز در همان كتاب آمده كه بخارى در تاريخ خود، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابنمردويه ، از عمر بن خطاب روايت كرده اند كه در تفسير آيه (الم تر الى الذين بدلوانعمه الله كفرا) گفته است منظور از آنها كه نعمت خدا را كفران كردند دوفاميل از قريش است كه فاجرترين ايشان است ، يكى بنى مغيره و يكى بنى اميه كه خداشر بنى مغيره را در روز بدر، از سر شما كوتاه كرد، و اما بنى اميه چندى مهلت دادهشدند.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت :به عمر گفتم درباره آيه :(الذين بدلوا نعمه الله كفرا) چه مى گوئى گفت :مقصود از آن دوفاميل از قريش است كه فاجرترين ايشانند، و آنها دائى هاى من و عموهاى تواند، اما دائىهاى مرا خداوند در جنگ بدر منقرضشان كرد، و اما عموهاى تو، خداوند تا مدتى مهلتشانداده است .
و در تفسير عياشى از ذريح از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت شنيدم مىفرمود:ابن الكواء خدمت امير المومنين (عليه السلام ) آمده ، از كلام خدا كه مى فرمايد:(المتر الى الذين بدلوا)، سوال نمود، حضرت فرمود:مقصود قريشند كه نعمت خدا رامبدل به كفر كرده پيغمبر او را در روز بدر تكذيب نمودند.
مؤ لف :اختلافى كه در تطبيق اين روايت و روايات ديگر ديده مى شود خود شاهد بر هميناست كه مقصود از اين بيانات تطبيق و بيان مصداق است ، نه بيان شاننزول آيه .
روايتى در اين باره كه اظهار عجز از شكر نعمتهاى الهى شكر است
و در كافى از على بن محمد از بعضى از يارانش بطور رفع (يعنى بقيهرجال سند را ذكر نكرده ) روايت كرده كه گفته است :على بن الحسين (عليهماالسلام ) هروقت اين آيه را مى خواند:(و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها) مى گفت :منره است آن كسكه به احدى معرفت نعمتهايش
را نداده ، و تنها معرفت اين معنا را داده كه از معرفت آنها عاجز هستند، همچنانكه معرفت دركآنها را هم در كسى نگذاشته ، تنها معرفت اين معنا را داده كه نمى توانند همه نعمتهاىالهى را درك كنند، و خود خداى تعالى هم از عارفين ، به اين مقدار قناعت و بلكهسپاسگزارى كرده كه به عجز از معرفت شكرش اعتراف كنند، پس معرفت عجز و تقصيررا شكر ايشان دانسته ، همچنانكه اعتراف عالمان به عجز از علم را، علم دانسته است ....
سوره ابراهيم آيات 35 - 41


و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد ءامنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (35)
رب انهناضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم (36)
ربناانى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوهفاجعل افده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرت لعلهم يشكرون (37)
ربنا انكتعلم ما نخفى و مانعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء (38)
الحمد لله الذى وهبلى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء (39)
رب اجعلنى مقيم الصلوه و منذريتى ربنا و تقبل دعاء (.4)
ربنا اغفر لى و لولدى و للمومنين يوم يقوم الحساب (41)



ترجمه آيات
بياد آور زمانى كه ابراهيم گفت پروردگارا!اين شهر را امن گردان و من
و فرزندانم را از اينكه بتان را عبادت كنيم بر كنار دار (35).
پروردگارا! اينان بسيارى از مردم را گمراه كرده اند، پس هر كه مرا پيروى كند از مناست و هر كه مرا عصيان كند تو آمرزگار و مهربانى (36).
پروردگارا!من بعضى از ذريه خويش را در دره اى غيرقابل كشت نزد خانه حرمت يافته تو سكونت دادم ، پروردگارا! تا نماز بپا كنند، پسدلهاى مردمى از بندگانت را چنان كن كه به سوى آنانميل كنند و از ميوه ها روزيشان ده ، شايد سپاس دارند (37).
پروردگارا!هر چه را نهان و يا عيان كنيم تو مى دانى ، و در زمين و آسمان چيزى از خدانهان نيست (38).
ستايش خدايى را كه با وجود سالخوردگى و پيرى به مناسماعيل و اسحاق را ببخشيد كه خداى من شنواى دعاست (39).
پروردگارا!مرا بپا دارنده نماز كن ، و از فرزندانم نيز، پروردگارا دعاى مرامقبول كن (.4).
پروردگارا! روزى كه حساب بپا شود من و پدر و مادرم را با همه مومنان بيامرز (41).
بيان آيات
انعام به فرزندان ابراهيم (ع )، نمونه اى ديگر از انعام هاى خداى عزيز و حميد
اين آيات بعد از تذكرى كه در آيات گذشته يعنى از آيه ( و اذقال موسى لقومه اذكروا نعمه الله عليكم اذ انجيكم منآل فرعون ...) به بعد مى داد، براى بار دوم نعمتهايى را تذكر مى دهد، و نخستنعمتهايى را كه خداى سبحان به عموم بندگان مومنش - كه همان بنىاسرائيل از ولد ابراهيم باشند - داده يادآورى مى كند و سپس نعمتهاى ديگرش را كه بهدودمان ديگر از نسل ابراهيم يعنى فرزند اسماعيل ارزانى داشته خاطرنشان مى سازد، و آننعمتها عبارتست از همان كه ابراهيم (عليه السلام ) در دعاى خود از خداى تعالى درخواستنموده و گفته بود( رب اجعل هذا البلد آمنا...) كه يكى از آنها طلب توفيق بر اجتناباز بت پرستى و يكى نعمت امنيت مكه و يكى تمايل دلها به سوىاهل مكه و يكى برخوردارى آنان از ميوه ها، و غير آنست ، و همه آنها بدين جهت كه (عزيز)و (حميد) بودن خدا را اثبات كند، خاطر نشان شده است .


و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا



يعنى بياد آور آنوقتى كه ابراهيم چنين و چنان گفت .كلمه (هذا) اشاره به مكه است -كه خدا روز به روز بر حرمتش ‍ بيفزايد.
خداى تعالى نظير اين دعا را بطور مختصر در جاى ديگر حكايت كرده و فرموده :(و اذقال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخرقال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس ‍ المصير).
استظهار اينكه ابراهيم (ع ) دو بار از خداوند براى (مكه ) امنيت طلبيده است
ممكن هم هست از اختلافى كه ميان اين دو نقل و دو حكايت هست كه از يكى تعبير كرده به(اجعل هذا بلدا آمنا : اين را شهر امنى قرار ده ) و از ديگرى تعبير كرده به(اجعل هذا البلد آمنا : اين شهر را ايمن كن )
چنين استفاده شود كه ابراهيم خليل (عليه السلام ) دو نوبت اين دعا را كرده ، يكى موقعيكهمكه صورت شهر به خود نگرفته بوده و بار ديگر موقعى كه به صورت شهر در آمدهبود، چون ابراهيم (عليه السلام ) مكرر به مكه و به سركشى هاجر واسماعيل رفته بود.و آن وقت كه اسماعيل و مادرش را در آنجا اسكان داد و به سرزمينفلسطين برگشت ، و براى نوبت دوم به ديدن آنها رفت ديد كه قوم (جرهم ) دورفرزندش را گرفته و به وى روى آورده اند، در اين موقع از خداى تعالى خواسته استكه اين محل را شهرى امن قرار دهد - چون شهر نبود - و مومنين از اهلش را از ثمراتروزى فرمايد.و
آن وقت كه سرزمين مزبور را به صورت شهرى ديده از خداى خواسته است كه اين شهررا محل امنى قرار دهد.
يكى از مؤ يدات احتمال مذكور اختلافات ديگرى است كه در اين دو آيه به چشم مىخورد.در آيه بقره براى اهل شهر دعا كرده و برخوردارى از ثمرات را خواسته است ، ولىدر آيات مورد بحث برخوردارى ثمرات به اضافه چند چيز ديگر را تنها براى ذريهخود خواسته است .
و بنا بر اين ، مى توان فهميد كه اين آيات كه حكايت دعاى ابراهيم (عليه السلام ) استآخرين مطلبى است كه قرآن كريم از كلام و دعاى ابراهيمنقل مى كند.و نيز مى توان جزم كرد بر اينكه ابراهيم (عليه السلام ) اين دعا را بعد ازاسكان اسماعيل و هاجر و جمع شدن قبيله جرهم و ساختن خانه كعبه و پديد آمدن شهرى بهنام مكه به دست ساكنينش در آنجا، كرده است .و فقره هاى اين آيات همهدليل و مؤ يد اين احتمال است .
و بنا بر اينكه اين احتمال را نپذيريم و بگوييم هر دو دسته آيات يك حكايت است وابراهيم يك بار دعا كرده بوده آنوقت بايد بگوييم از جمله ( رباجعل ...) چيزى حذف شده و تقديرش چنين است :رباجعل هذا البلد بلدا آمنا : پروردگارا اين شهر را شهر امنى قرار ده ).
چيزى كه هست در يك نقل مشار اليه (هذا) حذف شده و درنقل ديگر موصوف حذف شده تا كلام كوتاهتر شود.
امنيتى كه ابراهيم (ع ) براى مكه خواست امنيت تشريعى بوده است
و مقصود از امنيتى كه آن جناب درخواست كرده امنيت تشريعى است ، نه تكوينى .و همانطوركه در تفسير همين مطلب در سوره بقره گفتيم مقصود اين است كه قانونى امنيت اين شهر راتضمين كند، نه اينكه هر كه خواست امنيت آن را بر هم زند - مثلا - دستش ‍ بخشكد، و همينامنيت - بر خلاف آنچه شايد بعضى توهم كرده باشند - نعمت بسيار بزرگى وبلكه از بزرگترين نعمتهايى است كه خداوند بر بندگان خود انعام كرده است .
چون اگر قدرى در همين حكم حرمت و امنيت قانونى كه ابراهيم به اذن پروردگارش براىاين شهر تشريع نموده دقت كنيم ، و اعتقادى كه مردم درطول چهار هزار سال به قداست اين بيت عتيق داشته و تا امروز هم دارند ارزيابى كنيم ، آنوقت مى فهميم كه چه خيرات و بركات دينى و دنيوى نصيب مردم آن و نصيب سايراهل حق كه هواخواه اين شهر و مردم اين شهر بوده و هستند شده است .اگر به تاريخ هم -كه قطعا آنچه را ضبط نكرده بيش از آنى است كه ضبط نموده - مراجعه كنيم خواهيم ديدكه اهل اين شهر از چه بلاهايى كه ديگر شهرها ديده اند مصون مانده اند، آن وقت مىفهميم كه همين امنيت تشريعى مكه چه نعمت بزرگى بوده كه خدا نصيب بندگان خود كردهاست .
درخواست ابراهيم (ع ) از خدا كه او و فرزندانش را از بت پرستى دور بدارد


و اجنبنى و بنى ان نعبد الا صنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس ...غفور رحيم



وقتى گفته مى شود (جنبه ) و يا (اجنبه ) به اين معنا است كه آن را دور كرد.ودرخواست ابراهيم از خداى تعالى كه او را از پرستش بتها دور گرداند، پناهندگى اواست به خداى تعالى از شر گمراه كردنى كه او به بتها نسبت داده و گفته است :(ربانهن اضللن ....) و پر واضح است كه اين دور كردن هر جور و هر وقت كه باشد بالاخرهمستلزم اين است كه خداى تعالى در بنده اش به نحوى از انحاء تصرف بكند.چيزى كههست اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بى اختيار و مجبور سازد و اختيار را از بندهسلب نمايد، چون اگر دور كردن به اين حد باشد ديگر چنين دور بودنى كمالى نيست كهشخصى مثل ابراهيم (عليه السلام ) آن را از خدا مسالت نمايد.
پس برگشت اين دعا در حقيقت به همان معنايى است كه قبلا خاطر نشان شده بود كه:(يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت ...) و آن اينكه :هر چه از خيرات چهفعل باشد و چه ترك ، چه امر وجودى باشد چه عدمى ، همه نخست منسوب به خداىتعالى است و پس ‍ از آن منسوب به بنده اى از بندگان اوست ، بخلاف شر كه چهفعل باشد و چه ترك ، ابتداء منسوب به بنده است ، و اگر هم به خدا نسبت مى دهيم آنشرورى را نسبت مى دهيم كه خداوند بنده اش را به عنوان مجازات مبتلا به آن كرده باشد- كه بيانش مفصل گذشت .

پس اجتناب از بت پرستى وقتى عملى مى شود كه خداوند به رحمت و عنايتى كه نسبت بهبنده اى دارد او را از آن اجتناب (دورى ) داده باشد.و خلاصه ، صفت اجتناب داشتن از بتپرستى صفتى است كه بنده بعد از تمليك خداى تعالى مالك آن مى شود، و مالكبالذات آن تنها خداست .همچنانكه هدايت راه يافتگان نيز از خود ايشان نيست ، بلكه خداوندبه ايشان تمليك نموده .خداى تعالى آن را بالذات مالك است و بنده به تمليك خدا مالكآن مى شود، نه اينكه هدايت خدا چيزى و هدايت بنده چيز ديگرى باشد.كوتاهترين و سادهترين بيانى كه اين معنا را افاده
كند عبارتى است كه در كلمات اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) آمده كه فرموده اند:(خداوندبنده خود را موفق به عمل خير و يا ترك عمل زشت مى كند).
پس خلاصه كلام اين شد كه :منظور از جمله (واجنبنى ) درخواست صنعى است از خدا درترك بت پرستى ، و به عبارت ديگر از خداى خود درخواست مى كند كه او را وفرزندانش را از پرستش بتها نگهدارى نموده ، و در صورتى كه خود آنان بخواهند بهسوى حق هدايتشان كند، و اگر از او خواستند تا دين حق را افاضه شان فرمايد افاضهشان بفرمايد، نه اينكه ايشان را حفظ بكند، چه اينكه خودشان خواهان اين حفظ باشند ويا نباشند، و دين حق را افاضه شان بكند، چه اينكه خود آنان خواهان آن باشند و يانباشند - اين است معناى دعاى آن جناب .
و از آن فهميده مى شود كه نتيجه دعا براى بعضى از كسانى است كه
جهت ايشان دعا شده هر چند كه لفظ دعا عمومى است ، و ليكن تنها در باره كسانى مستجابمى شود كه خود آنان استعداد و خواهندگى داشته باشند، و اما معاندين و مستكبرينى كه ازپذيرفتن حق امتناع مى ورزند دعا در حق ايشان مستجاب نمى شود.و ما به زودى اين معنا راتوضيح بيشترى مى دهيم ان شاء الله .
مقصود از (بنى ) كه ابراهيم (ع ) براى خود و آنان دورى از پرستش بتهارادرخواست نمود
مطلب ديگر اينكه :ابراهيم (عليه السلام ) در اين دعا براى خود و فرزندانش
دعا مى كند و مى گويد:(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ) و معلوم است كه كلمه (بنى) تمامى فرزندانى را كه از نسل او پديد آيندشامل شود، و آنها عبارتند از دودمان اسماعيل و اسحاق .كلمه (ابن ) در لغت عربهمانطور كه بر فرزند بلا فصل اطلاق مى شود، بر فرزندان پشتهاى بعدى نيزاطلاق مى شود، همچنانكه قرآن كريم ابراهيم را پدر مردم عرب و يهود زمانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوانده و فرموده است :(مله ابيكم ابراهيم ).واطلاق بنى اسرائيل (فرزندان يعقوب ) هم بر يهوديان عصرنزول قرآن - كه بسيار است و شايد در چهل و چند جاى قرآن اطلاق شده باشد - از همينباب است .
پس ابراهيم (عليه السلام ) در اين آيه دورى از بت پرستى را براى خودش و براىفرزندانش به آن معنا كه گذشت مسالت مى دارد.
ممكن هم هست كه كسى بگويد از قراين حال و گفتار بر مى آيد كه دعا تنها براىفرزندان اسماعيل بوده ، كه جدشان اسماعيل در حجاز سكونت گرفت ، و ديگرشامل حال فرزندان اسحاق نيست .
ابراهيم (عليه السلام ) بعد از دعاى (و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ) افزود:(ربانهن اضللن كثيرا من الناس ) و با اين جمله در حقيقت خواسته است دعاى خود راتعليل نمايد.و اگر مجددا نداى (رب ) را تكرار كرده به منظور تحريك رحمت الهىبوده است ، و اين را مى رساند كه :پروردگارا اگر من درخواست كردم كه مرا وفرزندانم را از پرستش بتها
دور بدارى بدين جهت بود كه اين بتها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند.و اگر نسبتگمراه كردن را به بتها داده با اينكه مشتى سنگ و چوبند، از جهت ارتباطى است كه ميانآنان و اضلال خلق هست ، هر چند كه ارتباط شعورى نباشد، و لازم هم نيست كه هر فعلى راو يا هر اثرى را به چيزى نسبت بدهيم كه آن چيز شعور داشته باشد و ارتباطفعل با آن چيز ارتباط شعورى بوده باشد.
(فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ) - اين جمله تفريع بر جملاتقبلى است ، و معنايش اين مى شود:حال كه بسيارى از مردم را اين بتها گمراه كرده اند چونمايه پرستش و پناه بردن مردم به آنها هستند، وحال كه من خود و فرزندان خود را به درگاه تو پناه دادم كه تو ما را از عبادت آنها برحذر بدارى ، لاجرم ما بندگانت به دو طائفه منقسم مى شويم :
يكى گمراهان و منحرفين از راه توحيد، و يكى هم آنهايى كه خود را به دامن لطف توانداخته اند كه در حفظ تو از بت پرستى دور باشند، (فمن تبعنى ....).
مراد از تبعيت در جمله : (فمن تبعنى فانه منى ) پيروى هم در اعتقاد و همدرعمل است
و اگر در تفريع خود تعبير (تبعنى ) را آورد، با اينكه (اتباع ) به معناى پيروىدر راه است ، و همچنين كلمه (اضلال ) را بكار برد كه آن هم اشاره به راه دارد بدينمنظور است كه بفهماند مقصود از (اتباع ) صرف پيروى در عقيده و اعتقاد به توحيدنيست ، بلكه در راه او سير كردن و سلوك طريقه او كه اساسش اعتقاد به وحدانيت خداىسبحان است ، و خود را به دامن خداى تعالى انداختن و در معرض او قرار دادن است تا او وىرا از پرستش بتها دور بدارد.
مؤ يد اين مطلب جمله و (من عصانى ) است كه درمقابل جمله (فمن تبعنى ) قرارش داده ، چون در جمله مذكور عصيان را به خودش نسبتداده ، نه به خدا، و نگفته است ( و من كفر بك : و هر كه به خدائى تو معتقد نباشد)، ونيز نگفته ( و من عصاك : و هر كه تو را عصيان كند)، همچنانكه در جملهاول هم نگفت :(فمن آمن بك : هر كه به تو ايمان آورد)، و يا ( فمن اطاعك : هر كه تورا اطاعت كند)، و (يا فمن اتقاك : هر كس كه از تو بپرهيزد)، وامثال آن .
پس معلوم مى شود كه مقصود از پيروى او، پيروى از دين و دستورات شرع او است - چهدستورات مربوط به اعتقادات و چه مربوط بهاعمال - همچنانكه مقصود از عصيان او، ترك سيره و شريعت و دستورات اعتقادى و عملىاوست .
كانه خواسته است بگويد:هر كه در عمل به شريعت من و مشى بر طبق سيره من ، مراپيروى كند او به من ملحق است و به منزله فرزندان من خواهد بود، و من اى خدا از تومسالت مى دارم مرا و ايشان را از اينكه بت بپرستيم دور بدار، و هر كه مرا درعمل به شريعتم نافرمانى كند و يا در بعضى از آنها عصيان بورزد، چه از فرزندانمباشد و چه غير ايشان ، خدايا او را به من ملحق مفرما، و من از تو درخواست نمى كنم كه اورا هم از شرك دور بدارى ، بلكه او را به رحمت و مغفرت خودت مى سپارم .
از اين بيان چند نكته معلوم مى شود:يكى اينكه جمله ( فمن تبعنى فانه منى و من عصانىفانك غفور رحيم ) تفسير جمله قبلى است كه عرض مى كرد ( و اجنبنى و بنى ان نعبدالاصنام ).به اين معنا كه مراد از فرزندان را كه در آيهقبل بود توسعه و تخصيص ‍ مى دهد.
فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده ، و فرزندان واقعى خود را به همانپيروان تخصيص زده و عاصيان ايشان را از فرزندى خود خارج مى كند.
و كوتاه سخن ، ابراهيم (عليه السلام ) پيروان بعدى خود را به خود ملحق مى سازد وعاصيان را هر چند كه از فرزندان واقعيش باشند به مغفرت و رحمت خدا مى سپارد.قرآنكريم هم اين معنا را در جاى ديگر گوشزد كرده و مى فرمايد:(ان اولى الناس بابراهيمللذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا....).
اين توسعه و تضييق ، و تعميم و تخصيص ، از ابراهيمخليل (عليه السلام ) نظير مطلبى است كه از مجموع گفته هاى او و پروردگارش ‍ - بنابه حكايت قرآن كريم - استفاده مى شود كه در سوره بقره عرض مى كند:( و ارزق اهلهمن الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الىعذاب النار و بئس المصير)، چون در اين آيه نخست رزق را براىاهل مكه مسالت مى دارد و سپس همين مسالت خود را به مومنين ايشان اختصاص مى دهد، و خداىتعالى در پاسخش همان درخواست را تعميم داده تاشامل كفار هم بشود.
ابراهيم (ع ) پيروى و تبعيت را ملاك انتساب افراد به خود دانست
نكته دومى كه ممكن است از كلام ابراهيم (عليه السلام ) استفاده شود اين است كه در بارهپيروانش عرض كرد از (من است ) و اما نسبت به آنها كه عصيانش كنند سكوت كرد، واين خود ظهور دارد در اينكه خواسته است همه پيروانش را كه تا آخر دهر بيايند پسرخوانده خود كند، و همه آنهايى را كه نافرمانيش كنند بيگانه معرفى نمايد، هر چند كه ازصلب خودش باشند.گو اينكه اين احتمال هم هست كه خواسته است متابعين خود را پسرخوانده خود معرفى نمايد و نسبت به عاصيان خود سكوت كرده چون سكوت دلالتصريحى بر نفى ندارد.
و در صورتى كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشته باشد اشكالى از جهتعقل وجود ندارد، زيرا لازم نيست كه ولادت طبيعى ملاك در نسب از حيث نفى و اثبات باشد، وهيچ امتى را هم سراغ نداريم كه در اثبات و نفى نسب ، تنها به مساله ولادت طبيعى اكتفاءكنند،
بلكه تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد لايزال در اين نسبت تصرف نموده ، يكجا توسعهو جايى ديگر تضييق مى دهند، همچنانكه اسلام را هم مى بينيم كه در اين نسبت تصرفاتىكرده ، پسر خوانده ، زنازاده ، فرزند كافر، و مرتد را نفى نموده ، و گفته كه اينانفرزند نيستند، و در مقابل رضيع (بچه اى كه از زنى ديگر شير خورده ) و متولد دربستر زناشوئى - هر چند كه احتمال خلاف هم داشته باشد - را فرزند خوانده (بااينكه رضيع فرزند طبيعى نيست ).و همچنين در كلام مجيدش پسر نوح را رسما از پسرىنوح نفى كرده و فرموده ( انه ليس من اهلك انهعمل غير صالح ).
سوم اينكه هر چند به طور صريح براى عاصيان خود طلب مغفرت و رحمت نكرد، و تنهادر جمله ( و من عصانى فانك غفور رحيم ) ايشان را در معرض مغفرت خداى قرار داد، وليكن كلامش بدون اشاره به اين جهت نيست كه رحمت الهى را جهت ايشان هم خواسته است.آرى ، درست است كه سيره و طريقه او آدمى را براى رحمت الهى و محفوظ ماندن از پرستشبتها آماده مى سازد ليكن چنان هم نيست كه هر كس طريقه او را پيش گيرد معصوم و هر كسآن را ترك گويد به كلى از رحمتش مايوس شود، چون اين مقدار از گناه مانعشمول رحمت حق نمى شود، هر چند كه مقتضى آن هم نيست .اين را هم مى دانيم كه مقصود ازنافرمانى در جمله و ( من عصانى ) تنها شرك به خداى تعالى نيست تا با
آيه ( ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) كه درخواست آمرزشاز شرك را بى فايده مى داند منافات داشته باشد.
بى پايگى اشكالاتى كه درباره دعاى ابراهيم (ع ) مطرح شده
اين حاصل آن نكاتى است كه دقت و تدبر در دو آيه كريمه آن را افاده مى كند، و با درنظر داشتن آن ديگر جايى براى اشكال و جوابى كه مفسرين در اين دو آيه آورده اندباقى نمى ماند، و بلكه اشكالى دور از ذوق سليم مى گردد.
آرى ، مفسرين دو اشكال در اين دو آيه كرده و جوابهايى از آنها داده اند، كه با در نظرگرفتن چند نكته اى كه گفتيم نه اشكالها وارد است ، و نه جوابها جواب .
اشكالاول اينكه :ظاهر جمله ( و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ) اين است كه ابراهيم (عليهالسلام ) مصونيت از پرستش بتها را هم براى خود مسالت كرده و هم براى همه فرزندانخود، و اين خود دعائى است غير مستجاب زيرا قريش هم جزء فرزندان وى بودند و آناناهل شرك و بت پرست بودند،

و چطور ممكن است پيغمبرى بزرگوار چون ابراهيمخليل (عليه السلام ) دعايى بكند كه مى داند غير مستجاب است ؟ و يا چگونه ممكن استخداى سبحان چنين دعايى را با اينكه لغو و بى معنا است از او حكايت بكند، و اصلا آن را ردنفرمايد، با اينكه روش ‍ قرآن كريم همواره چنين است كه سخن بيهوده و پيشنهادهاى لغو رارد مى كند؟ از اين هم كه بگذريم مگر انبياء معصوم از هر گناه نيستند، و با داشتن چنينمقامى ديگر چه معنا دارد كه مصونيت از كفر و پرستش بتها را از خدا درخواست نمايد؟.
آنگاه از آن جواب داده اند كه مقصود از فرزندانى كه مى گوييم دعاى وى در حق آنانمستجاب نشد، فرزندان با واسطه آن جناب است ، نه فرزندان خود او، چون دعاى آن جنابدر حق فرزندان خودش يعنى اسحاق و اسماعيل و غير آن دو مستجاب شد.
بعضى ديگر هم گفته اند:( مقصود فرزندانى است كه در هنگام اين درخواست موجودبوده اند و دعاى وى در حق ايشان مستجاب شد، چون همه آنان موحد بوده اند).
بعضى ديگر گفته اند:( چه عيب دارد كه منظور از فرزندان را همه ذريه او بگيريم وبگوييم نسبت به بعضى مستجاب شد و نسبت به ديگران نشد).
بعضى ديگر در بت پرستى فرزندان آن جناب توقف كرده اند:
يكى گفته فرزندان مشرك او بت را نمى پرستيدند، بلكه آنها را شفعاى درگاه خدا مىپنداشتند.بعضى ديگر گفته اند:آنها (اوثان ) را مى پرستيدند، نه (اصنام ) را واين دو با هم فرق دارند.صنم تمثال هاى مجسم است ، و وثن تمثالهاى غير مجسم ).
بعضى ديگر گفته اند:ايشان بت نمى پرستيدند، بلكه بخاطر اينكه دسترسى بهخانه كعبه نداشتند سنگى را نصب مى كردند و مى گفتند:خانه خدا هم از سنگ است ، آن وقتدور آن طواف مى كرده اند، و آن سنگ را خانه دوار وقابل انتقال مى ناميدند.
ضعف پاسخهاى داده شده به اشكال فوق
ولى خواننده محترم به خوبى نسبت به سقوط و بى اعتبارى اين پاسخها واقف است .اماپاسخ اول و دوم براى اينكه خلاف ظاهر لفظ آيه است ، چون كلمه (بنى ) همهفرزندان را شامل است .و اما وجه سوم آن نيز باطل است ، زيرااشكال در اين نبود كه چرا دعاى يك پيغمبر و يا بعضى از آن مستجاب نشده ، چون ممكن استدعايى بر خلاف حكمت باشد. بلكه اشكال در اين بود كه حكايت ونقل گفتارهاى لغو و رد نكردن آن از شان قرآن كريم دور است .
بقيه وجوهى هم كه نقل كرديم اشكالش اين است كه ملاك گمراهى در عبادت اصنام مسالهشركت در عبادت است ، و اين عمل در همه فرضهايى كهنقل شد موجود است ، يعنى هم پرستش صنم شرك است ، و هم پرستش وثن و هم طواف بهدور سنگ .بعضى ديگر از اين اشكال كه چطور ابراهيم با داشتن مقام عصمت درخواست دورىاز شرك كرده چنين جواب داده اند كه :مقصود ثبات در عصمت و دوام در آن است .بعضى ديگرگفته اند:اين سوال را از باب هضم نفس (و به اصطلاح فارسى شكسته نفسى ) گفتهاست و خواسته است احتياج خود به فضل او را اظهار بدارد.بعضى ديگر گفته اند:منظوراين بوده كه از شرك خفى محفوظ باشد، نه شرك جلى ، كه با مصونيت انبياء منافاتدارد.
همه اين وجوه باطل است :اما اولى براى اينكه عصمت همانطور كه حدوثا در انبياء لازم است، بقاى آن نيز لازم است ، و همانطور كه درخواست حدوث آن از انبياء صحيح نيست - چونتحصيل حاصل است - همچنين درخواست بقاى آن نيز صحيح نيست .
منشا اشتباهى كه اين آقايان كرده اند اين است كه پنداشته اند فيضى كه از ناحيه خداىمفيض به انبياى مستفيض مى رسد از ملك خدا بيرون مى رود، و انبياء مالكمستقل آن مى شوند و چون مالك مى شوند ديگر درخواست آن هم از كسى كه سابقا مالكبود، ولى فعلا مالك نيست معنا ندارد.و به عبارتى ديگر وقتى خداى تعالى حدوث و يابقاى چيزى را اراده كرد آن چيز ديگر از آنچه كه هست تغيير نمى پذيرد (و خلاصه ازتحت سلطه خدا بيرون رفته ) و خود او هم قادر بر تغيير آن نيست ، و يا مشيتش بر تغييرآن تعلق نمى گيرد،
(و العياذ بالله خدا در باره آن دستبند به دست خود زده است ) و اين خطاى بزرگى است.بلكه هر گيرنده فيضى بعد از گرفتن فيض ، باز هم به خداى مفيض محتاج است واحتياجش بعد از فيض عين آن احتياجى است كه قبل از فيض داشت ، همچنانكه ملك نسبت به آنفيض بعد از افاضه هم باقى است ، و مالكيتش نسبت به آن بعد از دادن آن ، عين آنمالكيتى است كه قبل از دادن و افاضه داشت ، بدون اينكه ذره اى فرق كرده باشد، وقدرت و خواست خداى تعالى در باره آن هميشه على السويه است ، هر چند كه بعد ازافاضه و قضاء حتم ، داده خود را پس نگيرد.بنا بر اين ، درخواست بنده مستفيض وسوال او، اثر و خاصيت احتياج ذاتى او است ، نه اثر نداشتن ، تا بگويى با داشتن ،ديگر سوال معنا ندارد - دقت فرمائيد - ما در اين معنا مكرر پيرامون اين مساله بحث هاىمفصلى كرده ايم .
و اما اينكه بعضى از ايشان در پاسخ از اشكال گفته اند:ابراهيم شكسته نفسى كرده ، درجوابشان مى گوييم :شكسته نفسى در غير ضروريات عيبى ندارد، و اما درمسائل ضرورى درست نيست ، و مثل اين ميماند كه كسى از باب شكسته نفسى بگويد منانسان نيستم ، و مقصودش هم اين نباشد كه من انسانكامل نيستم ، بلكه اين باشد كه من اصلا از افراد اين نوع و اين ماهيت نيستم ، و اين دروغاست ، و به نظر آقايان كه عصمت را براى انبياء از امور ضرورى مى دانند درخواستشهمين حكم را دارد.
و اما پاسخ سوم و اينكه منظور از درخواست مزبور مصونيت از شرك
خفى بوده ، در جوابش مى گوييم شرك خفى به معناى ركون و توجه به غير خداست كهخود داراى مراتبى است ، و شديدترين مراتب آن شرك جلى كه ضلالت است ، نه بقيهمراتب آن .و مامى بينيم ابراهيم (عليه السلام ) درخواست خود را چنينتعليل نموده كه ( انهن اضللن ... : اين بتها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند...) ازاينجا مى فهميم كه در خواستش مصونيت از شرك جلى و همان شركى بوده كه بسيارى ازمردم به خاطر
آن گمراه شده اند، نه شرك خفى و صرف ركون و توجه به غير خدا.مگر اينكه كسى ادعاكند كه مقصود از اصنام تنها بتها نيست ، بلكه هر چيزيست كه جز خدا مورد توجه انسانقرار گيرد.
و مقصود از عبادت هم پرستش نيست ، بلكه صرف توجه و التفات است ، كه اين همادعايى است بى دليل .
اشكال ديگرى بر كلام ابراهيم و بيان ضعف پاسخهاى داده شده به آن
اشكال ديگرى كه مفسرين بر كلام ابراهيم كرده و در مقام پاسخ از آن بر آمده اند اين استكه چرا در جمله ( و من عصانى فانك غفور رحيم ) طلب مغفرت براى مشركين كرده است ،با اينكه مغفرت خدا شامل مشرك نمى شود، زيرا خود خداى تعالى فرموده :(ان الله لايغفر ان يشرك به - خدا اين گناه را كه به وى شرك بورزند نمى آمرزد).
آنگاه در جواب از آن ، يكى گفته است :نيامرزيدن شرك دليلش همين آيه ايست كه گذشت ،و اين آيه قرآن است و قرآن بر خاتم انبياء نازل شده ، نه بر ابراهيم ، و از كجا كهقبل از اسلام گناه شرك مانند ساير گناهانقابل آمرزش نبوده باشد، و ابراهيم بر اساس شريعت خود درخواست نكرده باشد.يكىديگر گفته :مراد از مغفرت و رحمت ، مغفرت و رحمت بعد از توبه مشرك است ، و قيد توبهدر كلام حذف شده .ديگرى گفته است :مقصود آن جناب اين بوده كه هر كه مرا عصيان كند وبر شرك خود استوار بماند تو بخاطر اينكه غفور و رحيمى مى توانى او را از شركبه سوى توحيد بكشانى ، و مشمول مغفرت و رحمت خود كنى .
بعضى ديگر گفته اند:مقصودش از مغفرت پوشاندن شرك مشرك ، و مقصودش از رحمتشتاب نكردن در عقاب او است .و معنايش ‍ اين است كه پروردگارا هر كس كه از فرمان منسر بتابد تو شركش را در دنيا پوشيده بدار و با تاخير عقابت ، او را مورد رحمت قرارده .
بعضى ديگر گفته اند:معناى آن همان چيزيست كه از ظاهرش استفاده مى شود و حاجت بههيچ توجيهى ندارد و اشكالى هم وارد نيست ، زيرا آن روز ابراهيم (عليه السلام ) نمىدانسته كه خدا شرك را نمى آمرزد، و ندانستن اين حكم نقص نيست زيرا آمرزيدن شرك جزءمحالهاى عقلى نيست كه هر كسى آن را درك كند، وعقل هيچ امتناعى نمى بيند در اينكه خداوند شرك را هم بيامرزد، تنها دليلى كه در مسالههست دليل نقلى است كه ممكن است آن روز به گوش ابراهيم (عليه السلام ) نخورده باشدو كسى هم سند نداده كه انبيا بايد در يك روز و بلكه در يك آن تمامى ادله نقلى را ياد
بگيرند.
بعضى ديگر گفته اند مقصود از عصيان ، معصيت پائين تر از شرك است .
اين بود جوابهايى كه از اشكال مذكور داده اند، و هيچ يك از آنها صحيح نيست .
اما اولى براى اينكه اين ادعا كه شرك در شرايعقبل از اسلام جائز المغفرت بوده ، ادعائى است بدوندليل ، بلكه دليل بر خلاف آن هست ، زيرا قرآن حكايت مى كند كه خداى تعالى خطابكرده به آدم كه شريعتش اولين شريعت است ، و به او فرمود:( و الذين كفروا و كذبواباياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).و از مسيح (عليه السلام ) كه شريعتشآخرين شريعت سابق بر اسلام است حكايت مى كند كه گفت :(انه من يشرك بالله فقدحرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار).
آرى ، دقت در آيات مربوط به قيامت و بهشت و جهنم و همچنين آيات شفاعت و آياتى كهكلمات انبياء را در دعوتهاى خود حكايت مى كند، جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد كه درهمه شرايع اين معنا گوشزد بشر شده كه براى مشرك هيچ راه نجاتى نيست ، مگر توبهقبل از مرگ .
اما دومى براى اينكه مقيد كردن مغفرت و رحمت به صورت توبه مشرك ، تقيدى است بىدليل ، علاوه بر اينكه مشرك توبه كار جزو ( فمن تبعنى ) است نه جزو و ( منعصانى )، چون توبه از شرك متابعت ابراهيم است ، و اگر مقصود از (من عصانى )چنين افرادى بودند ديگر معادله معنا نداشت ، و يك طرفى مى شد.
و اما سوم و چهارم براى اينكه ظاهر آيه بر خلاف آن دو است ، چون ظاهر آن اين است كهخداوند مشرك را در حين عصيان بيامرزد و رحم كند، نه بعد از آنكه توبه كرد و به اطاعتگراييد.علاوه ، ظاهر آمرزش گناه ، برداشتن آثار سوء آن است ،حال يا در دنيا و يا مطلقا.و اما برداشتن عقاب دنيوى و تاخير آن به آخرت ، آمرزش نيست ،اگر هم باشد معنايى است دور از فهم عرف .
و اما پنجم - كه از همه وجوه ديگر بعيدتر است - براى اينكه ازمثل ابراهيم خليل (عليه السلام ) آن هم در اواخر عمرش كه گفتيم اين دعا را در آن موقعكرده است بسيار بعيد است كه يكى از واضحات معارف دينى را ندانسته باشد، و بهقول شما به گوشش ‍ نخورده باشد، و از درجهل و نادانى اين درخواست را براى مشركين بكند، آن هم بدون اينكه قبلا از خداى تعالىاجازه اى بگيرد، چون اگر اجازه گرفته بود خداوند حكم مساله را برايش بيان مى كرد،و مى فرمود كه چنين چيزى ممكن نيست ، و از قرآن كريم هم بعيد است كه چنينجهل و كلام بيهوده اى را از كسى نقل بكند و آن را رد ننمايد
و حقيقت مطلب را بيان نفرمايد، با اينكه مى بينيم وقتى طلب مغفرت ابراهيم جهت پدرش راحكايت مى كند بلافاصله براى برائت ساحت مقدس او مى فرمايد:( و ما كان استغفارابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه ).
و اما ششم كه معصيت را به پايين تر از شرك تقييد مى كرد، هيچ دليلى بر اين تقييدندارد، مگر آنكه بخواهد حرف ما را بگويد.
اين بود خلاصه آن وجوهى كه مفسرين در ذيل اين دو آيه مورد بحث ذكر كرده اند، و همهاشتباهات ايشان ناشى از اين جهت است كه در تحقيق معناى در خواست مصونيت از شرك و نيزمتفرع نمودن ( جمله فمن تبعنى ...) بر آناهمال ورزيده اند.


ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ....



كلمه ( من ذريتى ) جانشين مفعول (اسكنت ) است ، و (من ) در آن ، تبعيض را مىرساند.و منظور ابراهيم (عليه السلام ) از ذريه اش هماناسماعيل و فرزندانى است كه از وى پديد مى آيند، نهاسماعيل به تنهايى ، براى اينكه دنبالش گفته است :( ربنا ليقيموا الصلوه :پروردگارا تا نماز بپاى دارند)، و اگر اسماعيل به تنهايى مقصود بود نمى بايستلفظ جمع بكار برد.
و مقصود از( غير ذى زرع )، ( غير ذى مزروع ) است ، آن طور تعبير كرد تا تاكيد رابرساند، و در نداشتن روييدنى مبالغه نمايد، چون جمله مذكور بطورى كه گفته اندعلاوه بر دلالت بر نبودن زراعت اين معنا را هم مى رساند كه زمين غير ذى زرع اصلاشايستگى زراعت را ندارد،
مثلا شوره زار و يا ريگزار است ، و آن موادى كه روييدنى ها در روييدن احتياج دارند، راندارد، به خلاف آن تعبير ديگر كه فقط نبودن زرع را مى رساند، و اين نكته در جمله (قرآنا عربيا غير ذى عوج : قرآنى عربى غير معوج ) نيز هست .
و اگر خانه را به خدا نسبت داده از اين باب است كه خانه مزبور براى منظورى ساختهشده كه جز براى خدا صلاحيت ندارد، و آن عبادت است . و مقصود از( محرم ) بودن آن ،همان حرمتى است كه خداوند براى خانه تشريع نموده .و ظرف مكان ( عند بيتك المحرم) متعلق به جمله (اسكنت ) است .
دعاى ابراهيم (ع ) بعد از بناى كعبه و ساخته و آباد شدن مكه بوده است
اين جمله ، يعنى جمله ( ربنا انى اسكنت ) تا كلمه (المحرم ) كه يك فقره از دعاىابراهيم (عليه السلام ) است ، خود شاهد بر مطلبى است كه ما قبلا گفتيم كه آن جناب ايندعا را بعد از ساختن كعبه و ساخته شدن شهر مكه و آبادى آن كرده است ، همچنانكه آيه (الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ) نيز شاهد بر اين معنا است .
بنا بر اين ، ديگر جاى اين اشكال باقى نمى ماند كه چطور ابراهيم (عليه السلام ) درروز ورودش به وادى غير ذى زرع آنجا را خانه خدا ناميده با اينكه آن روز كعبه را بناننهاده بود تا چه رسد به اينكه در پاسخش گفته شود كه به علم غيب مى دانست كه بهزودى مامور ساختن بيت الله الحرام مى شود؟ و يا گفته شود كه وى مى دانست كه در قرونگذشته در اين وادى خانه خدا بوده ، و طوائفى از مردم آن را خراب كردند، و يا خداوند درواقعه طوفان آن را به آسمان برد.
تازه به فرضى كه با اين جوابها اشكال مذكور رفع شود نمى دانيم صاحبان اينجوابها اشكال در جمله ( رب اجعل هذا البلد آمنا)، و در جمله (وهب لى على الكبراسمعيل و اسحق )، را چگونه رفع مى كنند؟ چون ظاهر جمله اولى اين است كه اين دعا راوقتى نموده كه مكه به صورت بلد و شهر در آمده بوده است .همچنانكه ظاهر جمله دومى ايناست كه اين دعا را وقتى نموده كه هم اسماعيل را داشته و هم اسحاق را.
و اينكه گفته است :( ربنا ليقيموا الصلوه ) غرض خود را از اسكاناسماعيل و مادرش بيان مى دارد كه به انضمام جمله قبليش :(بواد غير ذى زرع )، و جملهاى كه دنبال آن آورد و گفت :( فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات) اين معنا را افاده مى كند كه اگر در ميان نقاط مختلف زمين نقطه اى غيرقابل كشت و خالى از امتعه زندگى - يعنى آب گوارا و روييدنيهاى سبز و خرم و درختانزيبا و هواى معتدل و خالى از مردم - را اختيار كرد، براى اين بوده كه ذريه اش در عبادتخدا خالص باشند و امور دنيوى دلهايشان رامشغول نسازد.
( فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم ...) - كلمه (هوى ) - به ضم هاء - بهمعناى سقوط است ، و آيه (تهوى اليهم ) به معناى اين است كه دلهاى مردممتمايل به سوى ذريه او شود بطورى كه وطنهاى خود را رها نموده بيايند و پيرامون آنهامنزل گزينند، و يا حداقل به زيارت خانه بيايند، و قهرا با ايشان هم انس بگيرند.( وارزقهم من الثمرات ) به اينكه ميوه هاى هر نقطه از زمين را بوسيله تجارت بدانجاحمل كنند، و مردم آنجا از
آن بهره مند شوند (لعلهم يشكرون ).


ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن ....)



معناى اين آيه واضح است .و جمله (و ما يخفى علىالله شى ء فى الارض و لا فى السماء) تتمه كلام ابراهيم (عليه السلام ) و يا جزوكلام خداى تعالى است .و بنا بر احتمال اول در (على الله ) التفات بكار رفته ، وبه علت حكم اشاره مى كند، گويافرمايد:(تو مى دانى همه آنچه را كه ما مخفى مىداريم و يا ظاهر مى سازيم ، زيرا تو آن خدايى هستى كه هيچ چيز نه در زمين و نه درآسمان بر تو پنهان نيست ).و بعيد نيست كه از اينتعليل استفاده شود كه مقصود از (سماء) چيزى باشد كه بر ما مخفى و از حس ما غايباست ، به عكس زمين كه منظور از آن هر چيزى باشد كه براى ما محسوس است - دقتفرماييد.


الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء



اين جمله به منزله جمله معترضه است كه در وسط دعاى آن جناب قرار گرفته است .و باعثگفتن آن در وسط دعا اين بوده كه در ضمن خواسته هايش ناگهان به ياد عظمت نعمتى كهخدا به وى ارزانى داشته افتاده كه بعد از آنكه همه اسباب عادى فرزنددار شدنش ‍ رامنتفى نموده بود دو فرزند صالح چون اسماعيل و اسحاق به وى داده .و اگر چنين عنايتىبه وى فرمود بخاطر استجابت دعايش ‍ بود.
ابراهيم (عليه السلام ) در بين دعايش وقتى به ياد اين نعمت مى افتد ناگهان رشته دعارا رها نموده به شكر خدا مى پردازد و خداى را بر استجابت دعايش ثنا مى گويد.


رب اجعلنى مقيم الصلوه و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء



نسبت دادن نماز خواندنش به خدا - با اينكه او نماز را مى خواند - نظير نسبت دادندوريش از بت پرستى است به خدا.و همانطور كه قبلا هم گفته ايم هر عملى و از آن جملهنماز خواندن و بت نپرستيدن يك نسبت و ارتباط به خداى تعالى دارد، و آن عبارتست ازاحتياج و ارتباطش به اذن و مشيت خدا.و يك نسبت بهعامل دارد و آن نسبت تصدى و صدور است . اين جمله ، فقره دوم از دعاى ابراهيم (عليهالسلام ) است كه فرزندانش را در آن شركت داده است .و دعاى اولش جمله ( و اجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام ) و دعاى سومش جمله (ربنا اغفر لى و لوالدى و للمومنين ) استكه پدر و مادر و عموم مومنين را در آن شركت داده .
نكته شايان توجه در دعاهاى ابراهيم (ع )
نكته اى كه در هر سه فقره رعايت شده اين است كه ابراهيم در
همه آنها خودش را به عنوان مفرد و مستقل ذكر كرده .در دعاى اولش گفته است :(واجنبنى) و در دومى گفته است :(اجعلنى )، و در سومى گفته است :(اغفرلى )، و اين بدانجهت بوده كه خواسته است علاوه بر فرزندانى كه در اين موقع داشته ، تمامى ذريهآينده اش را هم به خود ملحق سازد، همچنانكه در جاى ديگر از آن جنابنقل كرده كه گفته است :(و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين ) و باز در جاى ديگرخداى تعالى گفت
و شنود خود را با وى چنين حكايت كرده است :(اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهنقال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى ).
در فقره اول از دعايش گفت :(و اجنبنى و بنى ) و در اينجا گفت :(اجعلنى - مقيمالصلوه و من ذريتى ) و ممكن است اين سوال براى خواننده پيش بيايد كه چرا دراول نگفت :(و من بنى : و بعضى از فرزندان مرا) و در دومى كلمه (من ) را آورد؟
در جواب مى گوييم :هر چند كه ظاهر فقره اول عموميت ، و ظاهر فقره دوم تبعيض است ، وليكن در گذشته ثابت كرديم كه مراد وى در فقرهاول نيز بعضى از ذريه است ، نه همه آنها، و بعد از اثبات اين معنا هر دو فقره با همتطابق خواهند داشت .
يكى ديگر از موارد تطابق اين فقره اين است كه مضمون هر دو تاكيد شده است ، دومىبوسيله جمله (ربنا و تقبل دعاء) كه خود اصرار و تاكيد درخواست است ، و اولىبوسيله جمله (رب انهن اضللن كثيرا من الناس ) چون در حقيقت اينتعليل درخواست دور كردن از بت پرستى را تاكيد مى كند.


ربنا اغفر لى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب



ابراهيم (عليه السلام ) با اين جمله دعاى خود را ختم نموده است .و همانطور كه قبلا همگفتيم اين آخرين دعايى است كه وى كرده ، و قرآن كريم از اونقل نموده است .و اين دعا شبيه به آخرين دعايى است كه قرآن از حضرت نوح (عليهالسلام ) نقل نموده كه گفته است :(رب اغفر لى و لوالدى و لمندخل بيتى مومنا و للمومنين و المومنات ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation