بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سوره ابراهيم آيات 6 - 18


و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمه الله عليكم اذ انجئكم منآل فرعون يسومونكم سوء العذاب و يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم و فى ذلكمبلاء من ربكم عظيم (6)
. و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابىلشديد(7)
وقال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد(8
) المياتكم نبوا الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم لا يعلمهم الا الله جاءتهم رسلهم بالبينت فردوا ايديهم فى افوههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به و انالفى شك مما تدعوننا اليه مريب (9)
.قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموت والارض يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الىاجل مسمى قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبد ءاباونا فاتونابسلطن مبين (10)
قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء منعباده و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطن الا باذن الله و على اللهفليتوكل المومنون (11)
و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدئنا سبلنا و لنصبرن على ماءاذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون (12)
وقال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهملنهلكن الظلمين (13)
و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد(14)
واستفتحوا و خاب كل جبار عند(15)
من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد(16)
يتجرعه و لايكاد يسيغه و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت و من ورائه عذاب غليظ (17)
مثل الذين كفروا بربهم اعملهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبواعلى



ترجمه آيات
و به ياد بياور آن زمانى را كه - موسى به قوم خود گفت نعمت هاىخدا را بر خود به ياد آوريد، زمانى كه (گروهى از) فرعونيان به سختى عذابتان مىكردند و پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را (براى خدمتكارى ) زنده نگه مىداشتند، نجاتتان داد و در اينها از جانب پروردگارتان آزمايش بزرگى بود (6).
- و به ياد بياوريد آن زمانى را كه - پروردگارتان اعلام كرد كه اگرسپاسگزارى كنيد، حتما افزونتان دهم و اگر كفران كنيد، عذاب من بسيار سخت است (7).
موسى (به بنى اسرائيل ) گفت :اگر شما و هر كه در زمين هست همگى كافر شويد، خدابى نياز و ستوده است (8).
مگر خبر كسانى كه پيش از شما بوده اند از قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس ازآنها بوده اند به شما نرسيده ؟ كه جز خداى آنها كسى نمى داند، پيغمبرانشان بادليل هاى روشن بسويشان آمدند و آنها دستهايشان را (از حيرت ) به دهان هايشان بردند وگفتند:ما آئينى را كه به ابلاغ آن فرستاده شده ايد منكريم و درباره آن چيرهائى كه مارا به آنها مى خوانيد به سختى در شك هستيم (9).
پيغمبرانشان گفتند:مگر در خداى يكتا و ايجاد كننده آسمانها و زمين ، شكى هست ؟ !او شما رادعوت مى كند تا گناهانتان را بيامرزد، و تا مدتى معين ، نگاهتان دارد.آنها گفتند:شما نيزجز بشرهايى مثل ما نيستيد، كه مى خواهيد ما را از خدايانى كه پدرانمان مى پرستيده اندمنصرفمان كنيد، پس براى ما دليلى روشن بياوريد (10).
پيغمبرانشان به آنها گفتند درست است كه ما نيز جز بشرهائىمثل شما نيستيم ، ولى خدا بهر كس از بندگان خويش بخواهد منت مى نهد، و ما حق نداريمجز به اذن خدا براى شما دليل بياوريم ، و مومنان بايد به خداتوكل كنند (11).
چرا ما به خدا توكل نكنيم ، در صورتى كه او ما را به راههايى كه مى رويم هدايتنمود.و ما حتما به اين آزارهايى كه شما به ما مى كنيد صبر خواهيم كرد، وتوكل كنندگان بايد به خدا توكل كنند (12).
كسانى كه كافر بودند به پيغمبرانشان گفتند:ما قطعا شما را از سرزمين خودمان بيرونمى كنيم مگر اينكه به آيين ما بازگرديد، در اينحال
پروردگارشان به آنها وحى كرد كه :اين ستمگران را هلاك خواهيم كرد(13).
و شما را بعد از ايشان در اين سرزمين سكونت خواهيم داد، اين موهبت مخصوص كسانى استكه از عظمت من بترسند و از تهديد من بيمناك باشند (14).
آنها (از خدا) تقاضاى فتح و پيروزى و گشايش كردند، و هر گردنكش ستيره جو نوميد ونابود شد (15).
جهنم در انتظار او است ، و آب چرك و خون به او نوشانده مى شود (16).
به زحمت ، جرعه جرعه آن را سر مى كشد ولى هرگز بهميل خود حاضر نيست آن را بياشامد، و مرگ از هر طرفى به سراغ او مى آيد، اما مردنى دركار نيست و عذابى سخت در انتظار او است (17).
كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، اعمالشان همانند خاكسترى است كه در روزطوفانى باد سختى بر آن بوزد، آنها توانى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجامداده اند به دست آورند، و اين همان گمراهى دور و دراز است (18).
بيان آيات
اين آيات ، مشتمل بر ذكر پاره اى از نعمتها و نقمتهاى خدا است كه هر كدام در روز معينى رخداده است .
از ظاهر سياق اين آيات برمى آيد كه همه اين آيات غير از آيه (و اذ تاذن ربكم...).نقل كلام حضرت موسى (عليه السلام ) است ، كه موسى بن عمران (عليهماالسلام )در اين آيات ، مردم خود را به پاره اى از ايام خداى سبحان كه به مقتضاى عزت مطلقه اش، نعمتها و يا عذابهايى فرستاده و هر كدام را به مقتضاى حكمت بالغه اش در جاى خودفرستاده تذكر مى دهد، و به يادشان مى آورد.


و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمه الله عليكم ....



كلمه (يسومونكم ) از(سوم ) است و سوم ، بطورى كه راغب گفته به معناى رفتنبه طلب چيزى است .در اين صورت ، اين كلمه هم رفتن را مى رساند و هم طلب كردنرا.ولى گويا در آيه شريفه به معناى چشاندن عذاب است ، و كلمه (استحياء) بهمعناى زنده نگهداشتن است .
و معناى آيه اين است كه :اى رسول ما!به ياد بياور - و با يادآوريت ، ايستادگى وايمانت را به عزيز و حميد بودن خدا زيادتر كن - آن زمانى را كه موسى به قوم خود(بنى اسرائيل ) گفت :اى بنى اسرائيل !نعمتهاى خدا را بياد آوريد، آن روز كه ازآل - فرعون و مخصوصا از قبطيان نجاتتان داد، قبطيانى كه دائما شما را شكنجه مىدادند و عذاب مى چشاندند، و اغلب ، پسرانتان را مى كشتند و دخترانتان را براى كلفتى ورختشوئى خود، زنده نگه مى داشتند، كه در اين وقايع ، بلا و محنت (امتحان ) بزرگى ازناحيه پروردگارتان بود.


و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد



در مجمع البيان گفته است :(تاذن ) به معناى اعلام است :و (آذن ) و (تاذن )معنايشان يكى است ، نظير (اوعد) و(توعد).
جمله (و اذتاذن ربكم ...)، عطف است بر جمله (اذقال موسى لقومه ) و نسبتى كه آيه بعدىقال موسى ...، با اين آيه دارد همان نسبتى است كه آيه و (لقد ارسلنا موسى ...)، باآيه (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور) دارد، (دقت بفرماييد) وتناسبى كه گفتيم ، با سياق كلام سازگارتر از نسبتى است كه ديگر مفسران گفته اند.
نقل و برسى اقوالمفسرين درباره جمله (و اذتاذن )
بعضى از مفسرين گفته اند:آيه و (اذ تاذن )، كلام ابتدائى نبوده و همانند
(اذ قال موسى ) خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، بلكهبقيه كلام موسى بوده و عطف بر (نعمه الله عليكم ) است ، و تقدير كلام چنين است كهموسى گفت :(به ياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما ارزانى داشت ، و به ياد آوريدزمانى را كه پروردگارتان اعلام داشت ....). ولى اين وجه ، همانطور كه گفتيم ، باسياق كلام مناسبت ندارد، زيرا اگر چنين بود، جا داشت به ملاحظه رعايت ترتيب ،اول بفرمايد:بياد آوريد زمانى را كه پروردگارتان شما را از شر فرعون كه چنين وچنانتان مى كرد نجات داد سپس بر شما انعام نمود و آن زمان كه پروردگارتان اعلام كردكه ....).
بعضى ديگر گفته اند:جمله (و اذ تاذن ...) عطف است بر جمله (اذا نجيكم ) و معناىاين دو جمله ، روى هم چنين است كه :(بياد آوريد نعمتى را كه خداوند بر شما انعام نمود،آن زمان كه پروردگارتان اعلام داشت كه ...)زيرا همين اعلام داشتن هم خود نعمتى است ازخدا، چون تشويق و ترهيب براى رسيدن به خير دنيا و آخرت است .
ليكن اين وجه هم صحيح نيست ، زيرا اعلام مذكور، تنها براى شكرگزاران نعمت است ، واما براى كفران كنندگان ، نقمت و عذاب است ، و
با اين حال ، در رديف و دنباله ذكر نعمت هاى خدا آوردن مناسب و به جا نيست ، چرا كه اگركفران كنندگان را استثناء مى كرد، باز ممكن بود بگوئيم:اول آيه تتمه ذكر نعمت ها است ، و در آخر، كفران كنندگان بوسيله استثناء بيرون شدهاند.و چون استثنائى در كلام نيست مى فهميم كه اين آيه ، دنباله كلام موسى (عليه السلام) نيست .
پس ظاهرا اين كلام كلامى ابتدائى است ، علاوه بر اين ، خداى تعالى در چند جاى از كلامشاين حقيقت را اعلام كرده كه شكر نعمت ، كه خود در حقيقتاستعمال نعمت است به نحوى كه احسان منعم را يادآورى و اظهار مى كند، و در مورد خداىتعالى برگشت به ايمان و تقوى مى شود) مايه زياد شدن نعمت ، و كفران آن ، باعثعذاب شديد است .آرى اگر قبلا اين معنا سابقه نمى داشت ، ممكن بود بگوييم خداوندبوسيله موسى (عليه السلام ) آن را اعلام كرده ، وحال آنكه سابقه داشته ، مثلا از حضرت نوح حكايت مى كند كه گفته است :
(فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكمباموال و بنين ) و از لطايف كريمه خداى سبحان همان طور كه بعضى از مفسرين بيانكرده اند - نكته باريكى است كه آن را در آيه مورد بحث بكار برده ، و آن اين است كهوعده زياد كردن نعمت را بطور صريح (آن هم با نون تاكيد) آورده و فرموده :(لازيدنكم:حتما نعمت را برايتان زياد مى كنم ) ولى در تهديد عليه كفران كنندگان ، به صراحتنفرموده كه عذابتان مى كنم ، بلكه بطور تعريض و اشاره فرموده :(عذاب من سخت است)، آرى اين ، شيوه و روش كريمان است كه در وعده و وعيدشان غالبا تصريح به عذابنمى كنند.
آيه شريفه مطلق است و دليلى نيست كه ما آن را به وعده و وعيدهاى دنيوى اختصاص دهيم ويا مختص آخرتش بنماييم ، وانگهى از آيات كريمه قرآن كاملا استفاده مى شود كه ايمان وكفر، و تقوى و فسق ، هم در شوؤ ن زندگى دنيا تاثير دارند، و هم در زندگى آخرت .
بعضى بر وجوب شكر منعم به اين آيه استدلالكرده اند، ولى حق اين است كه آيه شريفه ، بيش از اين دلالت ندارد كه كافر از ناحيهكفر و كفرانش در خطر است ، چون همانطور كه گفتيم خطر كفران را بطور صريح وعدهنداده و بر فعليت و حتميت آن تصريح نكرده ، بلكه فرموده اگر كفران كنيد عذاب منشديد است ، آرى اگر مى فرمود در برابر هر كفر و كفرانى ، عذاب من حتمى است ، آنوقت ممكن بود بگوييم آيه شريفه ، يكى ازدليل هاى وجوب شكر منعم است .
معناى اين كلام موسى (ع ) كه فرمود: اگر سما وتمامىاهل زمين كافر شويد خدا غنى و حميد است


و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد


بعد از آنكه خداى تعالى در آيه قبل ، دستور مى دهد كه شكر نعمتهايش را بجاى آورند، وبه مقتضاى عزت مطلقه اش اعلام مى دارد كه اگر شكرگزار باشند نعمتش را برايشانزياد مى كند، و اگر كفران كنند عذابش شديد است ، اينك در اين آيه ، سخن موسى را كه ازآيه مورد بحث شروع شده و تا آخر آيات مورد بحث ادامه مى يابد بعنوانمثال ايراد مى فرمايد.
و علت اينكه فرمود:(او غنى است ، هر چند كه شما و تمامى مردم روى زمين كفربورزيد).اين است كه غناى او از هر چيز، ذاتى اوست ، و او از شكر كسى بهره مند، و ازكفر كسى متضرر نمى شود، بلكه نفع شكر، و ضرر كفر به خود انسانهاى شاكر وكافر بر مى گردد.
و جهت اين كه فرمود:(او در همه اين فرضها حميد است )، اين است كه حمد، عبارت از ايناست كه :حمد كننده ، جمال و زيبايى هايى را كه درفعل شخص منعم است اظهار كند، ولى چون افعال خدا از هر جهت زيبا است ، پس خداىتعالى جميل ، و جمالش هويدا و روشن است ، و هيچ چيز نمى توانند آن را پنهان سازد، پساو در هر حال ، محمود (حميد) است ، خواه حامدى او را به زبان حمد بگويد يا نگويد.
علاوه بر اين ، چون هر موجودى با تمامى وجودش او را حمد مى كند حتى كافر نعمت او،همچنانكه فرمود:(وان من شى ء الا يسبح بحمده ) پس او محمود است چه كافران بازبان خود، حمدش بگويند يا نگويند، و تمامى حمدها از آن او است ، چه اينكه حامدان درحمد خود، او را قصد كنند و يا غير او را قصد كنند.
حكايت تكذيب انبياء توسط اقوام پيشين


الم ياتكم نبوا الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود....



اين آيه نيز از سخنان موسى (عليه السلام ) است كه ايام الهى را كه در امت هاى گذشتهوجود داشته و در آن ايام ، اقوام را دچار عذاب و انقراض نموده و آثارشان را از صفحهوجود محو نموده خاطرنشان مى سازد، و نيز اينكه كسى جز خدا بطورتفصيل از سرنوشت آن اقوام خبر ندارد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام بعد از ايشان.و از همين جا معلوم مى شود كه :
اولا - مراد از (نبا) در جمله (الم ياتكم نبوا الذين من قبلكم ) خبر هلاكت و انقراضآن اقوام است ، چون كلمه (نبا) به معناى خبر مهم وقابل اعتناء است ، پس ديگر منافات ندارد كه بعد از آن بفرمايد:(لا يعلمهم الا الله )(زيرا در اين جمله ، اطلاع از جزئيات داستان اقوام گذشته را به خدا اختصاص مى دهد ودر آن جمله خبر هلاكت و انقراض را بطور اجمال براى مردم اثبات مى كند و آنان را ملامت مىكند كه مگر نشنيده ايد).
و ثانيا - شمردن قوم نوح و عاد و ثمود، ازبابمثال است ، و جمله (لا يعلمهم الا الله ) بيان است براى جمله (من قبلكم) و اينكهفرمود: جز خدا كسى ايشان را نمى شناسد و وضع ايشان را نمىداند، مقصود ندانستنحقيقت حال ايشان و بى اطلاعى از جزئيات تاريخ زندگى ايشاناست .
ممكن هم است جمله (لا يعلمهم الا الله ) را اعتراضيه گرفت ، هر چند كه آنچه ماگفتيمبا سياق كلام مناسب تراست ،
اقوال مفسرين در معناى آيه (الم ياءتكم نبؤ الذين ...)
و اما احتمال اينكه جمله مذكور خبر جمله و الذين من بعدهم بوده و معنى چنين باشد:(و الذينمن بعدهم لا يعلمهم الا الله : اين ها كه پس از ايشان آمدند، احوالشان را كسى جز خدا نمىداند) - كما اينكه بعضى از مفسرين ذكر كرده اند - احتمالى ضعيف ، و معنائى سخيف وباطل است و از آن سخيف تر سخنى است كه يكى ديگر گفته و جايز دانسته است كه : جملهمذكور، حال از ضمير(هم )، در جمله من بعدهم باشد و آن وقت جمله (جاءتهم رسلهم )خبر باشد - براى جمله (و الذين من بعدهم ).
(جاءتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم فى افواههم ) - ظاهرا مراد از اين آيه ، اينباشد كه پيامبرانشان با حجت هائى آمدند كه آن حجت ها حق و حقيقت را بدون ابهامبرايشان روشن مى ساخت ، ولى مردم مانع آن شدند كه پيامبران لب به كلمه حقىبگشايند و بالاخره راه حرف زدن را بر روى ايشان بستند.
بنابر اين ، دو ضميرى كه در كلمه (ايديهم ) و كلمه (افواههم ) است هر دو، به(رسل ) بر مى گردد، و جمله (فردوا ايديهم فى افواههم : دست هايشان را بهدهانهايشان بردند) كنايه است از اينكه ايشان را مجبور به سكوت و نگفتن حق مىكردند، گويا دست انبياء را مى گرفتند و بر دهانهايشان مى گذاشتند و به اين وسيلهاعلام مى كردند كه بايد از سخن حق ، صرف نظر كنند.
مؤ يد اين هم كه چنين معنائى مقصود آيه است ، اين است كه بعد از جمله مورد بحث مىفرمايد:(انا كفرنا بما ارسلتم به و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ) چونادعاى شك و ترديد، در مقابل حجت روشن و حق صريح ، كه جاى هيچ شكى را باقى نمىگذارد، از كسى قابل تصور است كه به اصطلاح جاحد و مكابر و متحكم و مجازف ، و بهاصطلاح فارسى لجباز بوده و اصلا طاقت شنيدن حق را نداشته باشد، و گوينده حق رامجبور به سكوت نمايد
اقوال گوناگون مفسرين در معناى آيه (فردوا ايديهم فى افواههم )
از جمله ، بعضى گفته اند معنايش اين است كه :(كفار در تكذيب و رد ادعاى رسولان بادست خود جلو دهان ايشان را گرفتند).اين آقايان ، ضمير در(ايديهم :دستهايشان ) رابه كفار، و ضمير در (افواههم :دهانهايشان ) را بهرسل برگردانده اند.ليكن عمل صحيحى انجام نداده اند، زيرا دو مرجع مختلف ، براى دوضمير گرفته اند، بدون اينكه قرينه و دليلى در كلام داشته باشند.
بعضى ديگر گفته اند:مراد اين است كه :(كفار، دستهاى خود را به دهان هاى خودگرفتند، در حالى كه به انبياء اشاره مى كردند كه ساكت باشيد، همانگونه كه مردم بايكديگر انجام مى دهند، وقتى كه مى خواهند به ديگرى بگويند حرف نزن دست به دهانمى گيرند كه حرف نزن ) بنابر اين نظر، هر دو ضمير به كفار بر مى گردد.
و بعضى گفته اند:(معناى آيه اين است كه كفار از شدت خشم و عصبانيت ، انگشتهاى خودرا مى گزيدند).
بنابر اين معنا هم ، دو ضمير مانند وجه قبلى به كفار برمى گردداشكال اين وجه اين است كه اين معنا كنايه بسيار بعيدى است ، كه از لفظ فهميده نمىشود.
بعضى ديگر گفته اند:مراد از (ايدى ) حجت ها و دليلها است ، چوندليل ، به منزله دست آدمى است و همان طور كه آدمى با دست خود دفاع و داد و ستد مى كندبا دليل نيز دفاع مى كند، اين در صورتى است كه ايدى ، جمع (يد) به معناى دستباشد، اما اگر جمع يد به معناى نعمت باشد باز هم مى توان آن را به معناىدليل گرفت ، زيرا دليل و حجتهاى انبياء، خود يكى از نعمتهاى ايشان به مردم است ، وبنابر اين ، معناى آيه اين مى شود كه :مردم دليلهاى انبياء را به دهان ايشان كه ازهمانجا بيرون شده بر مى گرداندند.
قريب به اين معنا، وجه ديگرى است كه بعضى ذكر كرده و گفته اند:مراد از ايدى ،نعمتهاى رسولان ، يعنى اوامر و نواهى ايشان است ، و هر دو ضمير بهرسل بر مى گردد و معنى آيه اين است كه كفار، انبياء را تكذيب كرده ، اوامر و نواهىايشان را انكار كردند.
باز قريب به اين معنى قول عده ديگرى است كه گفته اند:مراد از ايدى ، نعمتها است ، وضمير در (ايديهم ) به رسل بر مى گردد، و كلمه (فى ) در جمله (فى افواههم) به معناى (باء) است ، و ضمير در آن به كفار بر مى گردد، و معنايش اين است كهكفار با زبانهاى خود نعمت هاى رسولان ، يعنى حجتهاى ايشان را انكار كردند.
خواننده محترم به خوبى مى داند كه اين چند معنايى كهنقل كرديم معناهاى بعيدى است كه از فهم عرف به دور است ، و كلام خداى تعالى برتراز اين است كه به چنين معانى حمل شود.
(و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ) - اينجمله ، به منزله بيان براى جمله (فردوا ايديهم فى افواههم ) است و جمله اولى آن ،يعنى (انا كفرنا بما ارسلتم به ) انكار شريعت الهى است كه در حقيقت متن رسالتاست و جمله دوم يعنى و (انا لفى شك ...) انكار حجتها و معجزات ايشان و اظهار ترديددر آن چيزى است كه بدان دعوت مى كنند كه همان توحيد ربوبيت باشد.


قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموات و الارض يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ويوخركم الى اجل مسمى



معناى (فطر) و (فاطر) و اثبات توحيد ربوبى خداوند در اين آيه
كلمه (فطر) بطورى كه راغب گفته است دراصل به معناى پاره كردن از درازاى پارچه و يا چيز ديگر است ، وقتى گفته مىشود:(فطرت الشى ء فطرا) معنايش اين است كه آن را از طرفطول شكافتم .و وقتى گفته شود:(افطر الشى ء فطورا و انفطر انفطارا) معنايش ايناست كه قبول شكافتن و پاره شدن نمود.و در قرآن كريم هر جا كه اين ماده را به خداىتعالى نسبت داده به معناى ايجاد است ، ولى در معناى ايجاد به نوعى عنايتاستعمال شده ، گويا خداى تعالى عالم عدم را شكاف ته ، و از شكم آن موجودات رابيرون كشيده است ، و اين موجودات تا زمانى وجود دارند كه خداى تعالى دو طرف عدم راهمچنان باز نگهداشته باشد، و اما اگر آنها را رها كند كه به يكديگروصل شوند باز موجودات معدوم شوند، همچنانكه فرموده (ان الله يمسك السموات والارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده ).
بنابر اين ، تفسير كردن كلمه (فطر) به خلق ، كه عبارت است از جمع آورى اجزاء،تفسير صحيحى نيست ، و اگر در بعضى عبارات ديده مى شود، در حقيقت اشتباه است ، بهشهادت اينكه اگر فطر به معناى خلق بود بايد برهانى كه در آيه مورد بحث ، يعنىدر جمله (فاطر السموات و الارض ) كه بر اثبات وجود خالق اقامه شده ، برهانىناقص و اجنبى از مدعا باشد، زيرا بت پرست هم وجود خالق را منكر نيست ، وقبول دارد كه خالق عالم ، همان خداى سبحان است و بس ، ليكن توحيد ربوبيت را منكر است، و همچنين معبود را منحصر به يكى نمى داند، و درمقابل كسى كه منكر توحيد در ربوبيت و عبادت است ، اثبات خالق فائده اى ندارد.
از اينجا مى فهميم كه جمله مذكور، در مقام اثبات توحيد ربوبيت است ، چون اين جمله ، درمقابل كلام كفار و مشركين كه گفته بودند:(انا كفرنا بما ارسلتم به و انا لفى شكمما تدعوننا اليه مريب ) قرار گرفته ، و قبلا هم گفتيم كه مشركين در اين گفتار خود،دو چيز را انكار كرده اند، يكى رسالت را و ديگرى توحيد در ربوبيت را، و ناگزير،كلام رسولان هم كه جواب اين گفتار مشركين است ، بايد متضمن دو اثبات باشد.
پس بايد جمله (افى الله شك فاطر السموات و الارض ) برهان بر اثبات توحيدربوبيت باشد، و(جمله يدعوكم ...) برهان بر اثبات رسالت و حقانيت ادعاى انبياء،زيرا اگر جمله اولى ، صرفا عليه انكار كفار بوده و هيچ جنبه برهانى نداشته باشد،ديگر احتياجى نبود كه وصف (فاطر) را بياورد و آوردن وصف مذكور، براى اين استكه شك در ربوبيت او را بكلى از بين ببرد.
توضيح برهانى كه توحيد الوهيت و ربوبيت خدا را اثبات مى كند
توضيح اينكه :در اولين تعقل و دركى كه از اين عالم مشهود مى كنيم كه از موجوداتتاليف شده و هر يك از آن موجودات ، در حد خود، محدود و جداى از غير خود هستند، و هيچ يكاز موجودات و اجزاى آنها وجودشان از خودشان و قائم به ذات خودشان نيست ، چون اگرقائم به ذات خود بودند نه دستخوش دگرگونى مى شدند، و نه نابود مى گشتند، مىفهميم كه اين موجودات و اجزاى آنها و هر صفت و آثارى كه جنبه هستى و وجود دارد، ازديگرى و مال ديگرى است ، و اين ديگرى همان كسى است كه ما خدايش ‍ مى ناميم ، و او استكه اين عالم و اجزاى آن را ايجاد كرده ، و براى هر يك حد و مرزى جداى از ديگرى قرارداده است ، پس بايد خود او، موجودى بدون حد باشد، و گرنه خود او هم محتاج به مافوقى است كه او را محدود كرده باشد، و نيز مى فهميم كه او واحدى است كه كثرت نمىپذيرد، چون كسى كه در حد نمى گنجد، متعدد هم نمى شود و باز مى فهميم كه او بااينكه يكتا است ، تمامى امور را همانطور كه ايجاد كرده تدبير هم مى كند، زيرا او مالكوجود آنها و همه امور مربوط به آنها است ، و كسى در هيچ چيز شريك او نيست - زيرا هيچموجودى غير او، مالك خودش و غير خودش نيست - پس او رب هر چيزى است ، و غير او هيچربى نيست ، همچنانكه او ايجاد كننده هر چيزى است و هيچ موجودى غير او نيست .
اين برهان برهانى است تمام عيار، و در عين حال ساده و همه كس فهم ، و هر انسانى كه بافطرت و وجدان خود بفهمد كه اين عالم مشهود و محسوس ، حقيقت و واقعيتى داشته ، و آنطوركه سوفسطائيان پنداشته اند صرف وهم و خيال نيست ،، با اين برهان ، توحيد الوهيت وربوبيت را به آسانى اثبات مى كند، و به همين جهت قرآن كريم در آيات مورد بحث كه درمقام بحث با بت پرستان است ، اين برهان را ايراد كرده است .
و از همين جا مى توان فهميد اينكه بعضى پنداشته اند كه جمله (افى الله شك فاطرالسموات و الارض ) برهانى است كه براى اثبات خالق عالم آورده شده ، پندار غلطىاست .
و همچنين ، پندار آنكه پنداشته است ، جمله مورد بحث ، از راهاتصال تدبير، توحيد ربوبيت را اثبات مى كند بطلانش روشن است بلكه همانطور كهگفتيم اين آيه برهانى است براى ثبات وجود خداى تعالى ، از راه قيام وجود هر موجودىو آثار آن از هر جهت به ذات او، تا هم وحدانيت ربوبيت را اثبات كند، و هم گفتار آنان راكه به عنوان تاييد شك و ريب خود گفته بودند:و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريبباطل سازد پس در حقيقت ، مضمون اين آيه ، قريب به مضمون آيه(قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا) است كه گذشت .
توضيح برهانى كه از جمله : (يدعوكم ليغفرلكم ...) براى اثبات نبوتعامهاستفاده مى شود
همانطور كه گفتيم :جمله مورد بحث ، اشاره است به برهان توحيد ربوبيت ، و جمله(يدعوكم ...) اشاره است به برهان بر نبوت ، كه ايشان آن را انكار مى كردند و مىگفتند:(انا كفرنا بما ارسلتم ) به و مقصودشان اين بود كه اصولا ما دين انبياء وشريعتهاى آسمانى را كه بوسيله وحى آمده باشد انكار مى كنيم .
جمله مذكور گفتار ايشان را به اين بيان ابطال مى كند كه يكى از سنت هاى الهى اين استكه هر موجودى را به سوى كمال و سعادت نوعى اش هدايت نمايد، و انسان يكى از انواعموجودات و يكى از مشمولين اين هدايت است ، و عنايت الهى ، ايجاب مى كند كه او را هم بهسوى سعادت زندگيش هدايت نمايد، و چون زندگى او، يك زندگى جاودانه و هميشگى است، و محدود به حدود دنيا و ختم پذير به رسيدن مرگ نيست ، قهرا سعادت زندگى او هم ،به اين خواهد بود كه در دنيا به نحوى زندگى كند كه زندگى او را تا ابد قرينسعادت نمايد، و آن به اين است كه
در اين دنيا، بر اساس تعديل قوا، قدم بردارد، يعنى در بهره مندى از متاعهاى دنيوى ، ازخوردنى ها و آشاميدنيها و شهوات جنسى و غير ذلك ، همه قواى خود را متمتع سازد، نهاينكه يكى را اشباع نموده ديگرى را بى بهره سازد، و اين قسم زندگى را همان عقايد حقو اعمال صالح تامين مى كند و در آخرت هم بوسيله همين عقائد واعمال داراى زندگى خوشى خواهد بود.
و هر چند كه خداوند انسان را مجهز به فطرت كرده ، و آن فطرت همواره عقايد حق واعمال صالح را به او گوشزد و زندگى اجتماعى هم او را وادار بر پيروى هوا و هوسها،و ظلم و فسق مى كند، لذا تنها داشتن فطرت كافى نيست ، كه او را بر پيروى روش هاىحق و عدل وادار سازد، و براى هميشه در عقايد حق واعمال صالح استوار بماند، و گرنه ، بايد اصلا گناهى موجود نشده و هيچ فردى ازافراد و اجتماعى از اجتماعات ، فاسد نگردد چون همه مجهز به فطرت هستند، پس اينكهمى بينيم بعضى از افراد با داشتن فطرت ، منحرف مى شوند مى فهميم كه داشتنفطرت تنها كافى نيست .
و عنايت الهى اقتضاء مى كند كه خصوص نوع انسانى را علاوه بر فطرت كه همواره او رابه سوى صلاح و سعادت دعوت مى كند، به يك داعى ديگر نيز مدد كند كه او هدايت الهىرا از درگاه خداى تعالى گرفته ، به بندگان مى رساند، و آن داعى ، همان مقام نبوتاست كه دارنده آن ، در مقامى از پاكى قرار دارد كه به خاطر آن مقام عقايد حق وعمل صالح ، برايش كشف مى شود، به اين معنا كه رابطه وحى با او برقرار گشته وبا غيب ، سر سخن باز مى كند، و دستوراتى كه پيرويش ضامن سعادت فرد و اجتماع دردنيا و آخرت است مى گيرد.
اما سعادت دنيا، بخاطر اين كه مكررا گفته ايم كه :ميان معصيت ها و ظلم ها، و ميان خوارى وعذاب الهى كه آخرش هلاكت است ، رابطه اى قطعى وجود دارد، بطورى كه اگر فساد، دراجتماعى راه پيدا نكند، و همواره بر طبق صلاح فطرى قدم بردارند، هرگز دچار هلاكتنمى شوند، و عذاب و خوارى بدون خبر، ايشان را گريبان گير نمى شود، و در نتيجه آنمقدار از عمر طبيعى كه برايشان مقدر شده دركمال خوشى و سعادت مى گذرانند.
و اما سعادت آخرت ، زيرا پيروى دعوت الهى و به عبارت ديگر، ايمان و تقوى ،دل انسان را به هياتى صالح در مى آورد، و آلودگى هاى نفس را مى شويد و در نتيجهزندگى آخرتيش هم قرين سعادت مى شود.
پس ربوبيت خداى تعالى براى هر موجودى ، همانطور كه اقتضاء مى كند آن موجود را بهبهترين وجهى تدبير نموده و به سوى بهترين سعادت رهبرى كند، اين اقتضاء را نيزدارد كه در امر آدميان هم اعتنائى نموده ، رسولانى از خود ايشان به سويشانگسيل دارد، تا هر قومى را به زبان خودش به سوى ايمان وعمل صالح دعوت كنند، تا بدين وسيله سعادت دنيا و آخرتشان تامين بشود، اما سعادتدنيا به اين است كه از عذاب و انقراض و عقابهاى دودمان برانداز محفوظ باشند و سعادتآخرت به اين است كه ، به مقدار ايمان و عمل صالحشان ،شامل مغفرت الهى گردند.
حال كه اين معنا روشن گرديد، مطلب ديگرى را نيز به روشنى در خواهى يافت و آناينكه جمله (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الىاجل مسمى ) كه نقل كلام رسولان است ، اشاره به اين است كه حجت و برهان مزبور،برهان بر نبوت عامه است ، نه نبوت پيغمبر خاصى ، و جمله (ليغفر لكم ...) اشارهبه نتيجه اخروى دعوت انبياء است ، و جمله و (يوخركم ...) اشاره به نتيجه دنيوى آناست ، و اگر نتيجه اخروى دعوت را، مقدم بر نتيجه دنيوى آن ذكر كرده ، براى اين استكه آخرت خانه دائمى است و مقصود اصلى دعوت است .

و اگر پيامبران ، دعوت را در كلام خود به خداى سبحان نسبت دادند براى تنبيه و آگاهىدادن به حقانيت اين كلام بود در مقابل گفتار كفار كه دعوت را به انبياء نسبت داده و گفتهبودند:(تدعوننا اليه ).
معناى (من ) در جمله : (ليغفر لكم من ذنوبكم ) و وجوهى كه درباره آن گفتهشدهاست
و اگر به جاى اينكه بفرمايد:(ليغفر لكم ذنوبكم : تا گناهانتان را بيامرزد)فرمود:(من ذنوبكم : از گناهانتان ) به اين منظور بوده كه تبعيض را برساند وبفهماند كه بعضى از گناهان آمرزيده مى شود.و شايد از اين جهت باشد كه بطور كلىآمرزش بقدر اطاعت است ، و چون جامعه بشرى از معصيتى كه موجب مواخذه باشد خالى نيست، پس به هر حال ، گناهان آمرزيده شده ، پاره اى از گناهان اجتماع است ، نه همه آنها (دقتفرماييد).
بعضى گفته اند:مراد از گناهان مورد آمرزش ، حق الله است ، نه حق الناس ، ليكن اينقول رد شده ، چون از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طريق صحيحىروايت شده كه فرموده :اسلام ، گناهان قبل را از بين مى برد، چه حق الناس و چه حق الله.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند:كلمه (من ) در (من ذنوبكم ) زايد است ، و بهعنوان تاييد گفتار خود، آيه (يغفر لكم ذنوبكم ) را آورده اند كه كلمه (من ) در آننيست ، و گفته اند:پس معلوم مى شود در اينجا هم كه هست ، زيادى است و معنايى افاده نمىكند.اين را ما جواب مى دهيم كه حرف (من ) تنها در كلام منفى ، زائده مى شود نه در كلاممثبت ، آن هم بطورى كه گفته اند به شرطى كه مدخولش نكره باشد نه معرفه ، مثلاگفته مى شود:(ما جائنى من رجل : هيچ مردى نزد من نيامد)، ولى گفته نمىشود:(ليغفر من ذنوبكم ) چون هم كلام مثبت است ، و هممدخول (من ) معرفه است .
علاوه بر اين ، مورد اين آيه ، با آيه اى كه به عنوان تاييد آورده است تفاوت دارد، چونآيه (يغفر لكم ذنوبكم ) كه ظهور در آمرزش ‍ همه گناهان دارد، در مورد ايمان و جهاداست ، و آيه اش اين است :(تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فىسبيل الله باموالكم و انفسكم ...يغفر لكم ذنوبكم )و آيه اى كه درمثل مقام مورد بحث ، از نوح (عليه السلام ) - كه اولين پيامبر از پيامبرانى است كه درآيه ذكر شده - نقل مى كند كه گفت :ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون يغفر لكم من ذنوبكمو يوخركم الى اجل مسمى و اين آيه با آيه مورد بحث ما موافقت دارد، چون مخصوص بهمورد ايمان و جهاد نيست ، پس ظاهرا چاره اى جز تبعيض نيست .
از جمله توجيهاتى كه براى كلمه من در آيه مورد بحث كرده اند اين است كه :هر چند كه(من ) براى تبعيض است ، ليكن در آيه مورد بحث ، مقصود از بعض گناهان ، همهگناهان است و اين خود يك نوع مجاز است .
و از جمله آنها اين است كه :مراد، آمرزش گناهانقبل از ايمان است ، و آيه شريفه از گناهانى كه بعد از ايمان ارتكاب مى شوند ساكتاست و وعده آمرزش آنها را نمى دهد و از جمله آن توجيهات اين است كه :مقصود از بعضىگناهان ، گناهان كبيره است ، و معلوم است كه گناهان كبيره بعضى از
گناهان است .اين توجيهات ، وجوه ضعيفى هستند كه نبايد به آنها اعتناء نمود.
گفتار زمخشرى درباره تبعيض در جمله (من ذنوبكم )
زمخشرى در كشاف ، بحثى به صورت سوال و جواب ايراد كرده و مى گويد اگربپرسى تبعيض در جمله من ذنوبكم به چه معنى است ؟ در جواب مى گويم :هيچ جاى قرآنچنين تبعيضى نديدم ، بجز در مواردى كه خطاب به كفار است ، مانند آيه (و اتقوه واطيعون يغفر لكم من ذنوبكم ) و آيه (يا قومنا اجيبوا داعى الله و آمنوا به يغفر لكم منذنوبكم ) ولى در مواردى كه خطاب به مومنين است ، همه جا تعبير (يغفر لكم ذنوبكم) آورده
است ، مانند آيه (هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم ...يغفر لكم ذنوبكم ) وامثال اين آيات كه اگر در قرآن كريم جستجو كنى
خواهى يافت ، و گويا اين تفاوت و اختلاف در خطاب بخاطر اين است كه دو گروه كفار ومومنين را به يك جور مورد خطاب قرار نداده باشد.
گويا مراد زمخشرى از تفاوت در تعبير و خطاب ، اين باشد كه گناهقابل آمرزش هر دو طايفه يكى است ، و آن عبارت است از همه گناهان .چيزى كه هست ،شرافت مقام ايمان اقتضاء دارد كه در خطاب به ايشان تصريح به اين معنا بكند وبفرمايد همه گناهان شما را مى آمرزد، و در خطاب به كفار اكتفاء به آمرزش بعضى ازآنها بكند و نسبت به ما بقى سكوت كند، و آمرزش بعضى از گناهان منافات با آمرزشبعضى ديگر ندارد.بايد مراد زمخشرى از تفاوت مذكور اين باشد، و گرنه صرفتفاوت در خطاب ، هيچگاه باعث نمى شود كه گوينده ، مرتكب خلاف واقع شود.
(و يوخركم الى اجل مسمى ) - يعنى خداوند، در عقوبت و هلاكت شما عجله نمى كند،بلكه آن را تا زمانى كه هرگز تاخير ندارد،
و براى شما معين كرده است به تاخير مى اندازد وقول او تخلف پذير نيست و ما در تفسير اول سوره انعام ، گذرانديم كهاجل دو تا است :
يكى اجل معلق و موقوف ، و يكى اجل مسمى كه هيچ تاخير نمى پذيرد، و يكى از ادله اينمعنا، گفتار حضرت نوح (عليه السلام ) است كه در همين مقام به مردم خود گفته و خداوندآن را چنين حكايت مى كند:(و يوخركم الى اجل مسمى اناجل الله اذا جاء لا يوخر).


قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباونا فاتونا بسلطان مبين




توضيحى درباره معجزه در بيان جمله : (فاءتوا بسلطان مبين )
در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب گذشت كه گفتيم :آيت معجزه ، حجت و دليلى است عام ،بر نبوت هر پيغمبرى ، نه حجت عاميانه و مخصوص عوام ، مخصوصا معجزه وحى و نبوتكه خود يك نوع اتصال به غيب مى باشد امرى خارق العاده در ميان افراد بشر است كه دربين خود، نظير آن را نمى يابند، پس هر كه مدعى نبوت باشد بايد ادعاى خود
را اثبات كند، و راهى براى اثبات آن ندارد جز از طريق خارق عادت ديگرى كه دلالت برصحت اين اتصال غيبى بكند.چون به اصطلاحاهل علم (حكم الامثال واحد : حكم مثلها يكى است ) و خلاصه ، وقتى جايز و ممكن باشد كهكسى ارتباط و اتصال به عالم غيب ، كه خود يك خارق عادت است داشته باشد، بايدبتواند خارق عادتهاى ديگرى هم بياورد تا خارق عادت اولى را تاييد و اثبات كند.
پيغمبران بعد از آنكه عليه كفار معاصر خود، بر مساله نبوت عامه احتجاج مى كنند و مىفرمايند:(يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الىاجل مسمى ) كفار بر مى گردند و مطالبهدليل مى كنند و عمل خود را چنين توجيه مى كنند كه :(ان انتم الا بشر مثلنا) آخر شما، جزيك بشرى مثل ما نيستيد، چرا ما بايد ادعاى شما را بپذيريم ؟ و بعد از آنكه ازعمل خود چنين اعتذار جستند، صراحتا و بدون پرده درخواستدليل نموده گفتند:(فاتونا بسلطان مبين ) پس حالا كه اصرار مى ورزيد معجزه اىآشكار بياوريد.
معناى كلامشان اين است كه بر فرض هم بپذيريم كه مقتضاى عنايت الهى اين است كه ما رابسوى مغفرت و رحمت خود دعوت كند، ليكن اين را ديگر نمى پذيريم كه اين دعوت را،به دست شخص شما انجام داده باشد، چون شما هممثل ما يك فرد بشر هستيد و هيچ زيادى بر ما نداريد، و اگر رسيدن به چنين مقامى از آثارو خواص بشريت است ما نيز بشر هستيم و بايد آنچه را كه شما مى يابيد ما هم بيابيم ،پس اگر شما در دعوت خود راست مى گوييد، و قدرتى ما فوق قدرت بشرى داريد،بايد بتوانيد كه كارهايى مافوق كارهاى بشرى انجام داده و معجزه اى آشكار و دندان شكنبياوريد كه بر عقل هاى ما چيره شود، و ما را به اذعان و اعتراف بر نبوت شما مجبورسازد، و آن معجزه اى است كه مانند دعوتتان خارق عادت باشد.
از اين بيان كه ذكر كرديم روشن مى شود كه :
اولا - گفتار كفار در آيه مورد بحث ، از قبيل انكار ادعاى انبياء است و جمله (ان انتم الابشر مثلنا) سند انكار ايشان است ، و جمله (فاتونا بسلطان
مبين ) تصريح به در خواست دليل است ، (در جملهاول ، مى گويند:ما به اين دليل قبول نداريم ، و در جمله دوم مىگويند:دليل مدعاى شما چيست ؟).
و ثانيا - جمله (تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباونا) ازقبيل جمله معترضه است كه بين انكار، و سند انكار فاصله انداخته ، و معنايش اين است كهشما بشرى مانند ما هستيد و هيچ فضيلت و شرافتى بر ما نداريد، بنابر اين ، هيچ وجهىندارد كه ما ادعاى شما را بدون دليل بپذيريم ، آن هم ادعائى كه ما در خود وامثال خود سراغ نداريم ، و اگر
هم از كسى ديده و شنيده باشيم ، از كسانى شنيده ايم كه منافع و اغراض مادى محركشانبوده است ، اينك حق داريم بگوئيم كه شما مى خواهيد ما را از سنت ديرينه و دين آباء واجدادى مان برگردانيد.
پاسخ انبياء به ايراد كفار


قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء....



در اين آيه ، انبياء پاسخ ايراد كفار را مى دهند كه مى گفتند:شما بشرى مانند ما هستيد وداراى هويتى مانند فرشتگان ملكوتى و متصل به غيب نيستيد چون اگر چنين ادعائى بكنيد،بايد براى صدق ادعاى خود، عملى انجام دهيد كه دلالت بر داشتن قدرت غيبى شما بكند.
حاصل جواب رسولان اين است كه درست است كه ما مانند شما بشر هستيم ، و ليكن اين كهگفتيد:مانند شما بشر بودن مستلزم نداشتن امتياز و خصايصى فوق العاده ، ازقبيل وحى و رسالت است ، صحيح نيست ، زيرا مماثلت و همانندى در بشريت ، باعثهمانندى در جميع كمالات صورى و معنوى انسانى نيست ، همچنانكه مى بينيم افراد عادىمردم در اعتدال و موزون بودن قد و قامت و زيبائى منظر،مثل هم نيستند، و همچنين در رزانت عقل و درستى راى و فهم و ذكاوت همانند هم نيستند، دربعضى (اين كمالات ظاهرى و معنوى ) يافت مى شود و در بعضى نمى شود، بنابر اين ،چه استبعادى دارد كه خداوند به بعضى از افراد بشر،تفضل و عنايت مخصوص كرده ، و او را به وحى و رسالت ، بر ساير مردم ترجيح دادهباشد، و خدا به هر كس از بندگان خويش بخواهد منت مى نهد.
دليلى هم كه آورديد و گفتيد:(بايد عملى انجام دهيد كه دلالت بر داشتن
قدرت غيبى شما بكند) صحيح و تمام نيست ، زيرا اين سخن وقتى صحيح است كه ماادعاى شخصيت ملكوتى و قدرت غيبى كرده باشيم ، قدرتى كه دارنده اش هر چه بخواهدمى كند، و ما چنين ادعائى نكرده ايم ، ما خود و ساير انبياء را جز بشرى مانند شما نمىدانيم ، تنها تفاوتى كه قائل هستيم ، اين است كه به ما انبياء وحى مى شود، ما را
فرمان رسالت مى دهند، و اگر معجزه اى هم مى آوريم به اذن خدا و مشيت او است .
بنابر اين ، جمله (ان نحن الا بشر مثلكم ) در حقيقت تسليمى است از انبياء (عليهمالسلام ) نسبت به كلام كفار كه مى گفتند:(ان انتم الا بشر مثلنا) يعنى در برابرسخن كفار تسليم شدند تا از همان سخن ، عكس آن نتيجه اى را كه خود آنان مى گرفتندبگيرند و جمله (و لكن الله يمن على من يشاء) اشاره به مقدمه اى است كه به انضمامآن ، نتيجه مطلوب بدست مى آيد، و اصل جواب عبارت است از جمله (و ما كان لنا انناتيكم بسلطان الا باذن الله ) كه از بشر بودن خود، نتيجه گرفته اند.
و اگر اين بحث را با جمله و (على الله فليتوكل المومنون ) خاتمه داده است براىاشاره به مطلبى است كه به منزله دليل ديگرى است كه اختصاص به مومنين دارد، و آناين است كه :ايمان مومنين به خداى سبحان ، اقتضاء مى كند كه معتقد باشند به اينكهآوردن معجزه ، امرى است كه به خداى تعالى مربوط مى باشد چونحول و قوه همه ، مال خدا و مخصوص او است و كسى بدون اذن او مالك چيزى از آنحول و قوه نيست .
توضيح اين كه :بعد از آنكه مومنين معتقد شدند كه معبود آنها خدائى است كه تمامى عالماز او مبدا گرفته و به او منتهى مى شود، و قوام هر چيزى به وجود او است ، بايد معتقدگردند كه تنها او رب تمامى موجودات و مالك تدبير آنها است ، و هيچ موجودى مالكچيزى بدون اذن و عنايت او نيست ، پس او وكيل هر چيز، و قيوم تمامى امور مربوط به آناست .
پس مومنين ، بايد رب خود را وكيل خود در همه امور مربوط به خود بدانند حتى در اعمالىكه به خودشان نسبت مى دهند چون گفتيم : حول و قوه همه از اوست ،رسول او نيز بايد اعتراف كند كه خودش نمى توانند از پيش
خود معجزه اى بياورد، مگر آنكه خدا اذنش بدهد.
اين آيه شريفه ظهور در اين مطلب دارد كه ، انبياء (عليهم السلام ) چنين ادعايى نكرده اندكه :آوردن معجزه ، كه آن را سلطان مبين ناميده اند، از ايشانمحال است ، بلكه خواسته اند بگويند در آوردن آن ،استقلال نداريم ، و چنين نيست كه اگر بخواهيم بياوريم ، به اذن خدا محتاج نباشيم ، وبراى بيان اين معنى ، دو دليل بالا را آورده اند.يكى براى كفار، و يكى براى مومنين نهبراى امتناع و محال بودن آن .


و ما لنا ان لا نتوكل على الله و قد هدينا سبلنا و لنصبرن على ما آذيتمونا و على اللهفليتوكل المتوكلون


كلمه (ما) كه در اول اين آيه است استفهامى است ، آن هم استفهام انكارى ، كه معناى (چرانبايد چنين باشيم ) را مى دهد، و جمله (و قد هدينا سبلنا)،حال از ضمير در (لنا) است ، و سبل انبياء ورسل ، همان شريعتهايى است كه مردم را به سوى آن دعوت مى كردند، هم چنان كهفرمود:(قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره ).
معناى جمله : (و ما لنا ان لا نتوكل على الله ... و على اللهفليتوكل المتوكلون ) در گفتگوى انبياء(ع ) با مكذبان
و معناى آيه اين است كه :ما چه عذرى مى توانيم داشته باشيم در اين كه
به خدا توكل نكنيم ، و حال آن كه خداى تعالى ما را به راههايمان هدايت فرمود، و ما خوددر اين سعادت و اين نعمت بزرگ كه بر ما منت نهاده دخالتى نداشته ايم ، چون كه خداىسبحان ، اين كار را با ما كرده و چنين نعمتى كه تمامى خيرات در آن است به ما ارزانىداشته ، لازم است در ساير امور خود هم ، بر اوتوكل كنيم .
و اين كلام ، در حقيقت حجت دومى است بر وجوبتوكل بر خدا چون
در اين حجت ، مطلب را از راه دلالت ثبوت ملازمى بر ملازم ديگر اثبات نموده است يعنى ازراه ثبوت هدايت ، وجوب توكل را اثبات كرده همچنانكه در حجت قبلى از راه خود موثر،برهان آورد، بيان اين حجت اين است كه :هدايت خدا ما را به راههايمان ، خوددليل بر وجوب توكل ما بر اوست زيرا مى دانيم كه او به بندگان خود خيانت نمى كند،و جز خير براى ايشان چيز ديگرى نمى خواهد، و با اينكه چنين دليلى بر وجوبتوكل داريم ، ديگر چه دليلى بر عدم آن مى توانيم داشته باشيم تا عذر ما باشد.وچون با بودن دليل بر وجوب توكل ، معقول نيست دليلى هم بر عدم وجوب باشد،ناگزير هيچ راه و عذرى براى عدم توكل بر خدا، نخواهيم داشت .
پس جمله (و على الله فليتوكل المومنون ) به منزلهدليل (لمى ) و جمله (و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدينا سبلنا) به منزلهدليل (انى ) است .از خواننده گرامى تمنا مى شود در اين بيان شيرين و احتجاج(سهل و ممتنع ) كه قرآن كريم ، در كوتاهترين عبارت ، در اختيار متدبرين خود قرارداده است دقت فرمايند.
در جمله (و لنصبرن على ما آذيتمونا) صبر در برابر آزار و اذيت امت را، فرع بروجوب توكل بر خدا قرار داده است و معنايش ‍ اين است كه :
حال كه واجب شد بر او توكل كنيم ، و حال كه ما به او ايمان داريم ،
و حال كه مى بينيم او ما را به راههايمان دلالت و رهبرى فرموده است ، جا دارد كه در راهدعوت شما به سوى او، در برابر آزار شما صبر كنيم ، تا او به آنچه كه مى خواهدحكم فرمايد و هر چه مى خواهد بكند، بدون اينكه ما بهحول و قوه خيالى خودمان اعتمادى بكنيم .
و جمله (و على الله فليتوكل المتوكلون ) مطلب را ترقى داده ، مى فهماند كه :نه تنهاما بايد چنين باشيم ، بلكه هر كسى كه داراىتوكل به خدا است بايد وصفش چنين باشد، چه مومن و چه كافر، زيرا غير اودليل و راهنماى ديگرى نيست ، هر چند كه غير مومن نمى توانندمتوكل حقيقى باشد، چون كسى كه داراى توكل حقيقى است ، فكر مى كند كه همه امور بهدست خدا است ، و با چنين فكرى جز اطاعت در آنچه دستور مى دهد و دست بردارى از آنچهنهى مى كند و رضا به آنچه كه راضى مى شود و خشم بر آنچه كه او را به خشم در مىآورد چاره اى ندارد، و اين همان ايمان است .


و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا



اين كلام ، تهديدى است كه كفار بعد از درماندن در بحث و مناظره با پيغمبران خود، بهايشان كرده اند، و خطاب در (لنخرجنكم ...حتما شما را بيرون مى كنيم .) به پيغمبرانو مومنين به ايشان است ، و از آن بر مى آيد كه حتى به اين مقدار هم راضى نبودند كهپيغمبران از دين خدا دست بردارند ولى مومنين همچنان بر دين توحيد پايدار باشند، بلكهاز ايشان خواسته اند كه با اتباع خود از دين توحيد دست برداشته ، به ملت كفر آنانروى آورند، و خداوند اين معنا را در آيه (قال الملاء الذين استكبروا من قومه لنخرجنك ياشعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا) تصريح فرموده است .
توضيح معناى (عود) در تهديد كفاره خطاب به پيامبران (ع ) و مؤ منان:(اولتعودن فى ملتنا)
كلمه (لتعودن ) از ماده (عاد) به معناى (صار) است ، و به همين جهت ، جزءافعال ناقصه است ، و معنايش برگشتن از حالى بهحال ديگر است ، چه اينكه حال دوم را قبلا داشته و يا نداشته ، خلاصه ، مى خواهيمبگوييم :كلمه (عود) در اين آيه ، دليل بر اين نيست كه انبياء قبلا در ملت كفر بودهاند، و حال به حكم كفار، بايد دوباره به آن آيين برگردند، چون اگر چنين معنايى دركلمه عود خوابيده بود بايستى مى گفتند:(لتعودن الى ملتنا : بايد به ملت مابرگردند) ولى چنين نگفتند بلكه گفتند:(بايد در ملت ما درآييد) و اين خود،همانطور كه ديگران نيز گفته اند دليل بر اين است كه انبياء، قبلا در ملت كفر نبوده اند.
و از بيانى كه كرديم فساد گفتار بعضى ظاهر مى شود كه گفته اند:ظاهر آيه اين استكه رسل ، قبل از رسالت در ملت خود بوده اند، (بعد از رسالت هم ) كفار، ايشان را مجبوركرده اند كه دوباره به آنچه كه قبلا در آن بوده اند برگردند.
بعلاوه خطاب كفار و روى سخنشان ، تنها به انبياء نبوده ، بلكه مومنين به ايشان را نيزمخاطب قرار داده اند، و به خاطر اين كه مومنين قبلا در ملت كفر بوده اند، قرآن كريم همتعبير به (عود برگشتن ) كرده ، چون بيشتر و بلكه همه منهاى يك نفر ايشان قبلا دركفر بوده اند.
و از لطايف فصاحتى كه در آيه بكار رفته ، اين است كه يك لام قسم و يك نون تاكيد بريك طرف ترديد يعنى (لنخرجنكم ) و يك لام و يك نون تاكيد هم بر طرف ديگر يعنى(لتعودن )، در آورده است ، با اين كه كلمه (او) براى استدراك است كه مفيد استثناءمى باشد، و اگر كسى پيش خود فكر كند كه معنا ندارد.بگوييم :(به خدا قسم بايد ازشهر ما حتما بيرون شويد مگر اين كه به خدا قسم به ملت ما برگرديد) پس قرآنكريم چرا اين طور تعبير كرده است ؟.
جوابش اين است كه :با اين عمل ، خواسته است ، بفهماند، از آنجايى كه برگشتن ايشانبه ملت كفر، به اختيار خودشان نبوده ، و بر حسب فرض ، كفار ايشان را بر مىگرداندند، پس در حقيقت طرف ديگر ترديد: (لتعودن : شما) را به خدا قسم بر مىگردانيم ).مى شود، و و قتى معنا چنين شد، لام قسم و نون تاءكيد بر سرش در مى آيد وبرگشت معنا به اين مى شود كه : (به خدا قسم يا از ديار خودتان بيرونتان مى كنيم ويا آنكه به خدا قسم شما را به ملت خود بر مى گردانيم ).
پاسخ خداوند در مقابل تهديد كافران مكذب : (لنهلكن الظالمين و لنسكننكمالارض...)


فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين و لنسكننكم الارض من بعدهم ...



next page

fehrest page

back page