بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, على دوانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

18 - اعتراض به نماز بر عبداللّه أ بى منافق
در اين مورد نيز عمر با سرسختى و شدّت هر چه تمامتر به پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - اعتراض كرد!. اين مطلب را صاحبان كتب صحاح و ارباب مسانيد، همگىنقل كرده اند. و مورخين و سيره نويسان نيز به طورارسال مسلم آورده اند.
از جمله بخارى در صحيح خود(288) با سلسله سند از عبداللّه عمر روايت مى كند كهگفت : چون عبداللّه بن اُبى مرد، پسرش آمد و گفت : يارسول اللّه ! پيراهنت را بده تا پدرم را در آن كفن كنم . و بعد هم بر او نماز بگزار وبرايش طلب مغفرت كن . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز پيراهنش را داد و گفت : وقتىاز غسل و كفن او فراغت يافتى به ما اطلاع بده . چون فراغت يافت و به پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - اطلاع داد، حضرت آمد تا بر وى نماز بگزارد.
عمر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را گرفت ! و گفت : مگر خدا تو را از نماز گزاردنبر منافقين منع نكرده و به تو نگفته است كه : ((چه براى آنها آمرزش طلب كنى يا نكنى، اگر هفتاد بار براى آنها طلب آمرزش كنى ، خداوند آنها را نمى آمرزد))(289) .
عبداللّه عمر گفت : بعد از آنكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر جنازه عبداللّه ابىنماز گزارد، اين آيه شريفه نازل شد: ((بر هيچيك از آنها (منافقين ) كه مرده اند، نمازمگزار و بر گور او مايست ))(290) .
بعد از نزول اين آيه ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نماز بر آنها را ترك گفت .
عمر نهى از نماز گزاردن بر منافقين را از آيه ((اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ))استفاده كرده بود، ولى - چنانكه توضيح خواهيم داد - عمر در فهم خود اشتباه كرده بود.گويا اين آيه قبل از نماز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر اين منافق ،نازل شده بود. ازين رو همينكه عمر ديد پيغمبر ايستاده است تا بر او نماز بگزارد،پنداشت كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر خلاف نهى خداوند رفتار نموده و لذانتوانست جلو غضب و انكار خو را بگيرد! به همين جهت ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - راگرفت و به پندار خود اعتراض كرد كه چرا چنين مخالفتى را روا مى دارد!!
ولى ، نه ! نه ! پناه به خدا كه چنين باشد؛ زيرا به هيج وجه در آيه مزبور از اينعمل نهى نشده است ، بلكه تنها خداوند خبر داده است كه طلب آمرزش ، براى منافق سودىندارد. و طلب آمرزش پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - براى منافقين ولو زياد باشد واستغفار كردن يا نكردن حضرت ، در عدم آمرزش ايشان يكسان است .
عموم علماى اسلام اتفاق دارند كه دليل نهى از نماز گزاردن بر منافقين ، فقط آيه :((وَلاتُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً وَلاتَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)) است . و اين آيه هم به اجماعدانشمندان ، بعد از اين واقعه نازل شده است . علاوه ، حديث مزبور - حديث عبداللّه عمر -به تنهايى ، صريح در اين معناست . در قسمت آخر آن دقت كنيد، خواهيد ديد كه صريح استدر تأ خّر آن ، از اين واقعه .
به همين سبب ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به اعتراض عمر اعتنا نكرد و بابردبارى عظيم و حكمت بالغه خويش ، طبق عادت هميشگى خود رفتار نمود. امّا چون عمرگستاخى را از حد گذراند، در مقابل حضرت ايستاده بود و از نماز گزاردن حضرت ممانعتمى كرد و سخنانى گفت كه به ياد نداريم كسى اينگونه با پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - روبرو شده باشد، ناگزير حضرت فرمود: ((اى عمر! كنار برو! به من اطلاع دادهاند كه براى آنها طلب آمرزش بكنى يا نكنى ، ولو هفتاد بار براى آنها آمرزش بخواهى ،هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد)). اگر مى دانستم چنانكه زايد بر هفتاد بار براى عبداللّهابى ، آمرزش طلب كنم ، خدا او را مى آمرزد، اين كار را انجام مى دادم . سپس نماز خواند وجنازه را تشييع كرد و بر قبرش ايستاد...(291) .
مؤ لّف :
نماز گزاردن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر جنازه عبداللّه ابى ، به اقتضاىتكليفى بود كه آن روز لازم بود تا حضرت به مقتضاى ظاهرعمل كند. عبداللّه ابى هم در شمار كافرانى نبود كه از دعوت اسلام سرپيچى كردهباشد، بلكه به ظاهر اسلام آورده ، و شهادتين را بر زبان جارى ساخته بود و تظاهربه مخالفت با اسلام نمى كرد. او فقط منافق و دورو بود. همچنين - چنانكه گفتيم - در آنموقع هنوز نماز گزاردن بر جنازه منافقين ممنوع نشده بود.
ازين رو پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - طبق ظاهر احكام اسلام و به منظور تأ ليفدلهاى قبيله او (خزرج ) بر وى نماز گزارد. و همين كار هم موجب شد كه هزار مرد ايشانمسلمان شوند. موضوع پيراهن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و نماز خواندن وى برعبداللّه ابى ، خود فتحى درخشان براى آن حضرت . فالحمد ربّ العالمين .
در حديث است كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - عرض كردند: چرا پيراهن خود رابراى كفن عبداللّه ابى كه منافق است عطا نمودى ؟ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -فرمود: ((پيراهن من از جانب خدا سودى به او نمى رساند، ولى اميدوارم بدان وسيله مردمبسيارى به اسلام گرايش پيدا كنند))، و خدا هم به اين وسيله آرزوى آن حضرت را تحقّقبخشيد.
بعد از اسلام آوردن گروه زيادى از خزرجيان ، بخاطر پيراهن دادن و نماز گزاردنپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر عبداللّه ابى ، عمر با همه تندروى كه داشت پشيمانشد. و بعدها مى گفت من در اسلام يك نوع تندروى نشان دادم كه نظير نداشت (292) و آنزمانى بود كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خواست بر عبداللّه ابى نمازگزارد، من لباس او را گرفتم و گفتم : ((به خدا قسم ! خداوند چنين دستورى به تونداده است ! خدا به تو گفته است : ((براى ايشان چه طلب آمرزش بكنى يا نكنى ،فرقى به حال آنها نمى كند، اگر هفتاد بار هم براى آنها طلب مغفرت بكنى ، خداوندهرگز آنها را نمى آمرزد)).
و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: خدا مرا مخيّر كرده است و فرموده : ((براىايشان آمرزش طلب كنى يا نكنى ... من هم آمرزش را طلب كردم ))(293) .
19 - اعتراض به نماز بر يكى از مؤ منين
ابن حجر عسقلانى در جلد چهارم ((الاصابه )) ، شرححال ابو عطيه مى نويسد: بغوى و ابو احمد حاكم از طريقاسماعيل بن عياش و طبرانى از طريق ديگر، و هر دو از بحير بن سعد از خالد بن سعدان ازابو عطيه روايت مى كنند كه : در محضر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، مردى وفاتيافت ، يكى از اصحاب - يعنى عمر - گفت : يارسول اللّه ! بر او نماز مخوان !
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آيا كسى او را ديده است كه كار نيكى انجام دهد؟
مردى گفت : در فلان شب و فلان شب با ما، پاسدارى نمود.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر وى نماز گزارد و تا قبر، تشييع كرد. سپس از وىتمجيد كرد و فرمود: ((رفقايت گمان مى كنند كه تواهل دوزخ مى باشى ، ولى من گواهى مى دهم كه تو بهشتى هستى )).
آنگاه به عمر فرمود: ((تو از اعمال مردم پرسش نمى كنى ، فقط مى خواهى پشت سر آنهاغيبت نمايى ...)).
و نيز ابن حجر، همين موضوع را در شرح حال ((ابومنذر)) روايت مى كند كه پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - بر سر قبر او سه بار آفرين گفت . و طبرانى از عبداللّه بن نافع ازهشام بن سعد نقل كرده است كه گفت : مردى نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمد و گفت: يا رسول اللّه ! فلانى مُرد، تشريف بياوريد بر او نماز بگزاريد.
عمر گفت : او مردى ناپاك بود، نماز بر او مخوان !
آن مرد گفت : يا رسول اللّه ! در آن شبى كه به صبح آورديد و عده اى پاسدارى مىكردند، اين مرد هم در ميان آنها بود.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - برخاست ، من همدنبال حضرت رفتم تا كنار قبر وى آمد و نشست و چون كار دفن او به انجام رسيد، سهبار به وى آفرين گفت . سپس فرمود: مردم او را به بدى ياد مى كنند، ولى من او را بهنيكى ياد مى كنم .
عمر گفت : ولى او اهل اين حرفها نبود!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عمر! دست بردار! هر كس در راه خدا جهاد كند،بهشت بر او واجب مى شود.
ابن حجر مى گويد: ابو موسى در ذيل اين حديث گفته است : متن اين روايت در حديث ابوعطيه گذشت . حديث ابو منذر را ابو داوود در كتاب((المراسيل )) از احمد بن منيع از حماد بن خالد مانند روايت عبداللّه نافع ،نقل كرده است . ابو احمد آن را در ((الكنى )) ذكر نكرده است . اما حديث ابو عطيه گذشت .چنانكه ابو موسى در شرح حال او ذكر كرد، حاكم ابو احمد هم آن را روايت كرده و مىگويد: از اينجا استفاده مى كنيم كه وى صحابى بوده است . البته مصدر دو حديث ،مختلف است ، ولى سياق هر دو متن ، متقارب مى باشد. (پايان گفتار ابن حجر در شرححال ابو منذر در الاصابه ).
20 - اعتراض به گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه خداپرستانبهشتىهستند
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به همه خداپرستانى كه ازدل ، ايمان به ذات اقدس الهى داشته باشند، بشارت داد كهاهل بهشت هستند؛ زيرا محيط آن روز اقتضا داشت كه چنين مژده اى به مردم داده شود، تا بتپرستان بدانند كه عاقبت كار خداپرستان چيست . واهل ايمان در كار خود تشويق شوند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به ابوهريره فرمود: برو و هر كس را ديدى كهگواهى به يگانگى خداوند مى دهد و از دل به خدا ايمان دارد، به وى مژده بهشت بده(294) قبل از همه ، عمر به او برخورد و پرسيد موضوع چيست ؟
ابوهريره گفت : پيغمبر چنين مأ موريتى به من داده است .
ابوهريره مى گويد: عمر با مشت چنان به سينه ام كوفت كه بااسفل به زمين خوردم ! سپس گفت : اى ابوهريره برگرد. من نزد پيغمبر برگشتم وگريستم . سپس عمر نيز خدمت پيغمبر آمد.
حضرت فرمود: ابوهريره ! چرا گريه مى كنى ؟
گفتم : موضوعى را كه فرمودى به عمر گفتم ، ولى او چنان به سينه ام كوفت كه بااسفل به زمين خوردم .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: عمر! چرا چنين كردى ؟
عمر گفت : يا رسول اللّه ! آيا تو به ابوهريره چنين دستورى داده اى ؟
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آرى .
گفت : نه ! اين كار را نكن ! چون من مى ترسم كه مردم به اتكاى آن ، دست ازعمل بردارند.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: بگذار بردارند(295) !
نووى در اينجا از طرف عمر عذرى آورده است كه ((قاضى عياض )) و ديگران آن رانقل كرده اند. حاصل آن اين است كه : عمر در اين مورد به پيغمبر اعتراض نكرد، و آنچه رابه ابو هريره دستور داده بود رد ننمود، ولى ترسيد مبادا مؤ منين با اين مژده ، جرىشوند، و ترك عمل بگويند. ازين رو ديد كه پنهان داشتن آن به نفع مؤ منين است و ازابلاغ نكردن به آنها بهتر است . همين معنا بود كه عمر را بر آن داشت تا ابوهريره رامضروب سازد و برگرداند! و نيز همين علت بود كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -گفت : اين كار را نكن ، و حضرت را از مژده دادن مؤ منين به بهشت ، بر حذر داشت !!
مؤ لّف :
خواننده به خوبى مى داند، عذرى كه اينان از جانب عمر آورده اند، همان است كه ما مىگوييم : ((اجتهاد در مقابل نصّ!)) به اين معنا كه عمر نظر خود را برعمل كردن به فرمان رسول خدا مقدم داشت !
علاوه ، عمر در اين مورد نه تنها رأ ى خود را درمقابل نصّ فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مقدم داشت ، بلكه ابوهريره مأ موررسول خدا را نيز چنان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار داد كه بااسفل به زمين خورد!
به اين اندازه هم اكتفا نكرده ، بلكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را مكلّف ساخت تا ازدستورى كه صادر فرموده بود، عدول كند؛ زيرا با تمام جرأ ت و صراحت گفت : اين كاررا نكن !
ولى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با صبر و بردبارى مخصوص به وجودمقدسش ، با وى رفتار كرد، چنانكه خداوند مى فرمايد: ((با مرحمت الهى به آنها نرمشنشان بده ، اگر درشت خوى سنگدل باشى ، از دورت پراكنده مى شوند. آنها را ببخش وبرايشان آمرزش طلب كن و در امرى كه با سرنوشت آنها بستگى دارد، مشورت نما. و چونتصميم گرفتى ، انجام بده و به خداوند توكل نما كه خداوند متوكلان را دوستدارد))(296) .
اعتراض عمر نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هيچگونه اثرى نداشت ؛ چون پيغمبراكرم - صلّى اللّه عليه وآله - آن مژده را شخصاً و به اتكاى خداوند، براى امت ابلاغ كرد.وخود عمر، عثمان ، معاذبن جبل ، عبادة بن صامت ،عتبان بن مالك و غيره نيز از آن حضرتشنيدند(297) تا آنجا كه به حد تواتر رسيده و در ميان عموم پيروان مذاهب اسلامى ،از ضروريات دينى به شمار رفته است .
چيزى كه خردمندان را مات و مبهوت مى كند، سخن اين دسته از علماى بزرگاهل تسنّن ؛ يعنى علاّمه نووى و قاضى عياض و غيره است كه در اين واقعه حق را به جانبعمر دانسته اند! و ادعا كرده اند كه وقتى رأ ى عمر را به وى عرضه داشتند، آن راتصويب كرد!! ولى ما از هر كار محال و عمل باطلى به خدا پناه مى بريم !!(298)
اينك سخن نووى را از نظر خوانندگان مى گذرانيم : ((در اين حديث - يعنى حديث ابوهريره - دليلى هست كه وقتى پيشوايان و بزرگان نظرى داشتند و يكى از پيروانايشان نظرى بر خلاف آن داشت ، شايسته است كه پيرو، آن را به پيشوا عرضه بداردتا درباره آن بينديشد، آنگاه اگر براى او آشكار شد كه آنچه پيرو گفته درست است ،بايد پيشوا نظر خود را رها كند و رجوع به نظر پيرو نمايد، و گرنه بايد جواباشكالى را كه براى او پديد آمده است ، بيان كند...))(299) .
مؤ لّف :
اين سخن هنگامى مسموع است كه پيشوا، پيغمبر بر حق نباشد، ولى اگر پيغمبر بود،بايد كليه پيروانش از او شنوايى داشته باشند، و هر چه مى گويد اطاعت كنند و مؤ منبه آن باشند، چنانكه خداوند مى فرمايد: ((آنچه پيغمبر براى شما آورده است بگيريد، واز آنچه برحذر داشته است ، پرهيز كنيد. از خدا بترسيد كه خداوند سخت كيفر مىگيرد...))(300) .
21 - نهى از حجّ تمتّع !
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خود اين فريضه را انجام داد. و از سوى خداوندمتعال مأ مور به انجام آن گرديد. نص صريح گفتار خداوند اين است : ((پس هر كس بعداز انجام عمره ، به حج بپردازد، هر چه ميسر شود، قربانى كند. و هر كس نيابد(301) ،سه روز در ايام حج و هفت روز موقعى كه برگشتيد(302) روزه بگيريد. اين ده روزتمام است . اين عمل براى كسى است كه خانواده اش مقيم مسجد الحرام نباشد(303) ، از خدابترسيد و بدانيد كه خداوند (در صورت سرپيچى ) بشدت ، كيفر مى دهد))(304) .
كيفيّت حجّ تمتّع
كيفيّت تمتّع بردن از عمره به حج يا حجّ تمتّع ، اين است كه شخص در يكى از سه ماه :شوال ، ذيقعده و ذيحجه در ميقات (305) ، به نيت عمره ، احرام مى بندد، سپس به مكه مىآيد و خانه كعبه را طواف مى كند، بعد سعى بين صفا و مروه را انجام مى دهد، آنگاهتقصير مى كند و از احرام بيرون مى آيد؛ يعنى چيزيهايى كه بر وى حرام بود،حلال مى شود، تا اينكه در همان سال از مكه احرام ديگرى براى حج ببندد. وافضل اين است كه اين احرام در مسجد الحرام انجام گيرد. سپس به ((عرفات )) برود، و ازآن پس ، روانه ((مشعر الحرام )) شود. و بعد هماعمال حج را به همان كيفيت كه به تفصيل در كتب فقهى و مناسك حج آمده است ، بجا آورد.اين است پرداختن از عمره به حج يا (حج تمتّع ).
ابن عبدالبرّ قرطبى مى گويد: اختلافى در ميان علماء (علماىاهل تسنّن ) نيست كه مقصود خداوند در آيه ((فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ اِلَى الْحَجِّ فَمَااسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْى )) انجام عمره در ماههاى حجقبل از حج است (306) . سپس قرطبى مى گويد: اين حجّ تمتّع - بنا بر اصحّ روايات -بر كسى كه 48 ميل از هر سمت مكه دور باشد، واجب است (307) .
علت اينكه اين ((حج )) را به ((تمتّع )) اضافه نموده و ((حجّ تمتّع )) مى گويند، ايناست كه : در اين حج ((متعه )) هست . متعه ، به معناى لذت است ؛ چون در مدتفاصل بين دو احرام (احرام عمره و حج ) محظورات احرام مباح وحلال مى گردد. و شخص عامل به آن ، مى تواند در اين مدت از آنچه در احرام عمره حرامبود، و در احرام حج نيز حرام مى گردد، لذت و تمتّع ببرد.
اين همان معنايى بود كه عمر و بعضى از اتباعش ، ناخوش مى داشتند. به طورى كهگوينده آنها گفت : ((آيا در اين مدت ما راه برويم و آلتهاى ما تر باشد؟!))(308) .
در مجمع البيان است كه مردى گفت : آيا به قصد حجّ خارج شويم و سرهاى ما (از آبغسل جنابت ) تر باشد؟ و پيغمبر به او فرمود: ((تو هيچگاه به اين احكام ايمان نمىآورى ))(309) .
و از ابو موسى اشعرى نقل شده كه وى به مشروع بودن حج تمتّع فتوا مى داد، مردى بهاو گفت : جلو بعضى از فتواهايت را بگير؛ زيرا اطلاع ندارى كه اميرالمؤ منين عمر! چهتغييراتى در احكام داده است . بعد كه ابو موسى ، عمر را ملاقات كرد و در اين باره ازوى پرسش نمود، عمر گفت : مى دانى كه پيغمبر خود و يارانش حجّ تمتّع را انجام مىدادند، ولى من خوش ندارم كه زائران خانه خدا، بعد ازعمل عمره زير درخت اراك بروند و با همسران خود در آميزند، سپس در حالى كه آبغسل از سرهاشان مى ريزد، به حج بروند(310) .
به روايت ديگر ابو موسى گويد: عمر گفت : حج تمتّع سنّت پيغمبر است ، ولى من مىترسم حاجيان در زير درخت با زنان خود همبستر شوند، سپس با آنها به حجبروند(311) .
ابو نضره مى گويد: عبداللّه بن عباس امر به متعه كرد و عبداللّه زبير از آن نهى مىنمود. من اين را براى جابر بن عبداللّه انصارىنقل كردم . جابر گفت : داستان آن را مى دانم . ما در عصررسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - از اين تمتّع استفاده مى كرديم ، اما وقتى عمر بهخلافت رسيد، گفت :خداوند آنچه را خواست براى پيغمبرشحلال كرد، قرآن هم به جاى خود نازل شد. حج و عمره را همانطور كه خداوند به شما امركرده است ، به انجام رسانيد(312) . و از همبستر شدن با اين زنان خوددارى كنيد. از اينپس ، هر مردى را نزد من آوردند كه با زنى تا مدت موقت نزديكى نموده است ، او راسنگسار مى كنم (313) .
روزى عمر در منبر خطبه خواند و ضمن آن با كمال صراحت و بى پروايى گفت : دو لذت(متعه ) در زمان پيغمبر بود، و من از آنها جلوگيرى خواهم كرد، و مرتكب آنها را مجازات مىكنم ؛ لذت بردن در حج و لذت بردن از زنان (با عقد موقت )(314) !!
و در روايت ديگرى است كه عمر گفت : ((اى مردم ! سه چيز در زمان پيغمبر مشروع ومعمول بود، ولى من از آنها جلوگيرى مى كنم و حرام مى دانم . و مرتكب آنها را به كيفر مىرسانم : حج تمتّع ، و متعه زنان (315) . و گفتن ((حىّ على خيرالعمل )) در اذان !!))(316) .
توضيحى درباره حجّ تمتّع
تمام افراد خاندان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و به پيروى آنان ، همه دوستانايشان ، اين كار عمر را مردود دانسته اند. بسيارى از صحابه نيز رأ ى عمر را تصويبنكردند و روايات آنها در اين خصوص به حد تواتر رسيده و موجب قطع و يقين است .
كافى است بگوييم كه مسلم در صحيح خود(317) از شفيقنقل مى كند كه عثمان از متعه (متعه حج و متعه زن ) جلوگيرى مى كرد و على - عليه السّلام- دستور مى داد كه استفاده كنند. عثمان در اين باره به على - عليه السّلام - سخنى گفت .ولى على - عليه السّلام - به عثمان فرمود: مى دانى كه ما اين كار را در زمان پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - معمول مى داشتيم . عثمان گفت : بله ، ولى بيمناك بوديم !.
و در آن كتاب از سعيد بن مسيّب (318) روايت مى كند كه : على و عثمان در عسفان(319) گِرد آمدند. عثمان از متعه و عمره تمتّع منع كرد؛ على - عليه السّلام - فرمود:چرا از كارى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - امر كرده است ، جلوگيرى مى كنى ؟
عثمان گفت : به من كار نداشته باش !
على - عليه السّلام - فرمود: نمى توانم كار به تو نداشتم باشم ...
و همچنين در كتاب مزبور از غنيم بن قيس روايت مى كند كه گفت : از سعد وقّاص راجع بهحجّ تمتّع سؤ ال كردم ، گفت : ما آن را انجام داديم . و اين كافر به عرش است (320) .
نيز در صحيح مسلم از ابوعلاء از مطرف روايت مى كند كه گفت : عمران بن حصين به منگفت : امروز حديثى برايت نقل مى كنم كه بعد از اين ، خدا به وسيله آن به تو سودرساند: بدانكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به گروهى از خانواده خود دستور داد تاحج تمتّع كنند. بعد از آن هم آيه اى نازل نشد كه آن را نسخ كند. پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - هم تا زنده بود، از آن نهى نكرد. هر كس مى خواهد آنچه را خود فكر مى كند،خوب بداند!
نيز در صحيح مسلم از حميدبن هلال از مطرف روايت مى كند كه عمران بن حصين به من گفت :حديثى برايت نقل مى كنم ، شايد خداوند به وسيله آن به تو نفع بدهد؛ پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - حج و عمره را با هم جمع كرد، و تا زنده بود از آن نهى نكرد. آيه اى همنازل نشد كه آن را تحريم كند...
و در آن كتاب از قتاده از مطرف نقل مى كند كه گفت : عمران بن حصين در يك بيمارى كهبه مرگش منتهى شد، به دنبال من فرستاد و گفت : مى خواهم چند حديث برايتنقل كنم ، شايد خداوند بعد از من از آن راه به تو نفع بدهد. اگر من زنده بودم ، آن رامكتوم بدار. و چنانچه وفات كردم براى هر كس كه خواستى بازگو كن . اين را بدان كهپيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه وآله - حج و عمره را با هم جمع كرد. بعد هم نه آيه اى درنسخ آن نازل شد و نه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از آن نهى كرد. ولى مردى هر چهخواست در اين باره گفت !
وباز مسلم در صحيح خود،به طريق ديگرى از قتاده از مطرف بن عبداللّه بن شخير ازعمران بن حصين روايت مى كند كه گفت : من مى دانم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -بين حج و عمره جمع كرد، بعد از آن هم نه آيه اى در نسخ آن آمد و نه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - ما را از آن قدغن كرد. ولى مردى به رأ ى خود چيزى گفت .
و نيز در همان كتاب از طريق عمران بن مسلم از ابو رجا و او از عمران بن حصين روايت مىكند كه گفت : آيه حج تمتع در كتاب خدا نازل شد، سپس پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -ما را مأ مور به آن كرد. بعد از آن هم نه آيه اى در نسخ آن آمد و نه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - تا زنده بود ما را از آن نهى كرد. مردى به نظر خود در اين باره چيزى گفت(321) .
مؤ لّف :
اين حديث در صحيح مسلم از طرق ديگرى هم روايت شده است كه ما به آنچه ذكر شد، اكتفانموديم . بخارى نيز آن را در صحيح خود، جلداوّل ، صفحه 187 (باب تمتّع ) از عمران بن حصيننقل كرده است .
مالك بن انس در كتاب ((الموطأ ))(322) از محمد بن عبداللّه بن حارث بننوفل بن عبدالمطّلب روايت مى كند كه : از سعد وقّاص وضحاك بن قيس ‍ شنيده بود كهآن دو، در سالى كه معاويه حج رفت ، درباره حج تمتع مذاكره مى كردند. ضحّاك بن قيسگفت : اين كار (حج تمتّع ) را كسى انجام نمى دهد، مگر اينكهجاهل به امر خداوند باشد.
سعد وقّاص گفت : بد حرفى زدى !
ضحاك گفت : عمر بن خطاب از آن نهى مى كرد.
سعد گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را انجام داد و ما هم با حضرت (حج تمتع )انجام داديم (323) .
در مسند احمد حنبل (324) از عبداللّه بن عباس روايت مى كند كه گفت : پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - خود حج تمتع را انجام داد.
عروة بن زبير گفت : ابوبكر و عمر آن را قدغن كردند.
ابن عباس گفت : اين پسرك چه مى گويد؟
گفتند: مى گويد: ابوبكر و عمر آن را حرام دانستند.
ابن عباس گفت : مى بينم كه اينان به هلاكت مى رسند. من مى گويم پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - مى گويد آنها مى گويند: ابوبكر و عمر نهى كرد!(325) .
ايّوب روايت مى كند كه عروة بن زبير به ابن عباس گفت : از خدا نمى ترسى كه مىگويى متعه حلال است ؟
ابن عبّاس گفت : اى پسرك ! برو از مادرت بپرس !
عروه گفت : اما ابوبكر و عمر آن را معمول نمى داشتند.
ابن عباس گفت : به خدا قسم ! مى بينم كه شما با اين كارتان به عذاب خدا گرفتارشويد. من از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - براى شما روايتنقل مى كنم ، شما از ابوبكر و عمر سخن مى گوييد...!(326) .
در صحيح مسلم (327) روايت مى كند كه مردى راجع به حج تمتع از ابن عباس سؤال كرد، ابن عباس گفت : حلال است .
آن مرد گفت : عروة بن زبير آن را حرام مى داند.
ابن عباس گفت : مادر عروه زنده است ، خود او از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مىكند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اجازه داد، برويد از وى بپرسيد.
راوى گفت : نزد مادر عروه رفتيم ، ديديم زنى درشت اندام و نابيناست . او گفت : آرى ،پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اجازه داد!
در صحيح ترمذى (328) روايت مى كند كه : از عبداللّه عمر راجع به حج تمتع سؤال شد، گفت : حلال است .
سائل پرسيد: پدرت از آن جلوگيرى مى كرد؟
عبداللّه گفت : به من بگو اگر پدرم از آن جلوگيرى كرد و پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - آن را معمول داشت ، من بايد از پدرم پيروى كنم يا از پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله -؟!
سائل گفت : بلكه از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -.
عبداللّه گفت : ((پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خود حج تمتع انجام داد. و بسيارى ازروايات ديگر كه صريح است در رد نهى عمر از حج تمتع .
علاوه ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آخرين حج خود (حجة الوداع ) سخنانى فرمودكه بايد اهل ايمان آن را بدانند و عمل كنند. به حديث آن در صحيح مسلم (329) مراجعهكنيد، مى بينيد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در حضور عموم زائران خانه خدا - كهبيش از صد هزار نفر مرد و زن از پيروانش بودند و از اقطار مختلف آمده بودند تا با وىمراسم حج را انجام دهند - موضوع حج تمتع را اعلام داشت . و چون آن را ا علام فرمود،سراقة بن مالك برخاست و گفت : يا رسول اللّه ! اين حج تمتع براىامسال ماست يا براى ابد؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - انگشتان دست مبارك را يكى بعد از ديگرى گشودوفرمود: عمره براى هميشه داخل در حج شد، عمره تا ابدداخل در حج شد!
و نيز مسلم روايت مى كند كه على - عليه السّلام - در حالى كه پيراهن پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - را پوشيده بود، از يمن بازگشت و ديد كه فاطمه - عليها السّلام - هم مانندديگران از احرام در آمده و لباس ‍ الوانى پوشيده و سرمه به چشم كشيده است .
على - عليه السّلام - به فاطمه - عليها السّلام - اعتراض كرد، ولى فاطمه - عليهاالسّلام - گفت : پدرم دستور داده كه چنين كنم . على - عليه السّلام - مى فرمايد: نزدپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رفتم و آنچه از فاطمه - عليها السّلام - ديده و شنيدهبودم ، به حضرتش اطلاع دادم ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: فاطمه مىگويد، راست مى گويد...(330) .
22 - نهى از متعه زنان
خداوند متعال و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - متعه زنان (331) تشريع كردند.و مسلمانان نيز در عصر رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - به آنعمل مى كردند. و تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - زنده بود اينعمل هم مشروع و معمول بود. در زمان خلافت ابوبكر نيز به آنعمل مى كردند. وقتى ابوبكر درگذشت و عمر به جاى او نشست ، باز هم مسلمانان متعهزنان را حلال مى دانستند و معمول مى داشتند.
ولى بعد، عمر آن را قدغن كرد و در منبر گفت : دو متعه در زمان پيغمبرحلال بود كه من آن را منع مى كنم و عامل آن را به كيفر مى رسانم : يكى متعه حج (لذتبردن در بين عمره و حج ) و ديگرى متعه زنان است (332) .
نصّ قرآن كريم براى مباح بودن متعه زنان ، اين آيه شريفه است كه خداوند مى فرمايد:((فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً))(333) ؛
يعنى : ((هر يك از زنان كه از آنان برخوردار شديد، واجب است مهر ايشان را كه مزد آنانمى باشد، به آنها بدهيد)).
نصوص سنن و احاديث صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را اصحاب صحاح و مؤلفين كتب معتبر اهل تسنّن ، در منابع خود آورده اند. از ميان آنها كافى است حديث ابو نضرهرا كه مسلم (334) روايت كرده است ؛ نقل كنيم كه گفت : ابن عباس متعه راحلال و ابن زبير از آن نهى مى كرد. موضوع را به جابر بن عبداللّه انصارى گفتند،جابر گفت : حديث در دست من مى گشت . ما با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتعانجام داديم . وقتى عمر به خلافت رسيد گفت : خدا آنچه را خواست براى پيغمبرشحلال كرد(335) شما هم حج و عمره تان را به انجام رسانيد. ولى از نزديكى با اينزنان خوددارى كنيد. هرگاه مردى را نزد من بياورند كه در مدت معين با زنى همبستر شدهباشد، او را سنگسار مى كنم !(336)
اهل تحقيق و تتبّع - كه با دقت و امعان نظر در مباحث مى نگرند - مى توانند آنچه را كه مادر اين خصوص (مشروعيت متعه زنان ) در كتب خود:((الفصول المهمه ))، ((المسائل الفقهية الخلافية ))، ((اجوبة موسى جاراللّه )) و مقالهاى كه مجله ((العرفان )) در جزء دهم ، جلد36 منتشر ساخته ، بهتفصيل آورده ايم ، مورد مطالعه و مداقّه قرار دهند(337) .
در اين كتابها ما بحث متعه را از هر نظر دنبال كرده و در هشتفصل قرار داده ايم ، بدينگونه :
1 - حقيقت اين ازدواج و لوازم شرعى آن .
2 - اجتماع مسلمانان بر مشروعيت آن در دين اسلام .
3 - دلالت كتاب آسمانى (قرآن ) بر مشروعيت آن .
4 - مشروعيت متعه به استناد نصوص سنن و احاديث معتبر صريح .
5 - قائلين به نسخ آن و دليل ايشان و ارزش آن در نظر ما.
6 - كتب صحاح و معتبر اهل سنت مى گويد: خليفه دوم بود كه آن را نسخ كرد.
7 - منكرين عمر در نسخ اين حكم مشروع ، از صحابه و تابعين .
8 - نظر علماى شيعه اماميه در اين باره و استناد واستدلال ايشان بر مشروعيت آن .
خدا را گواه مى گيرم كه در اين فصول و آنچه در اطراف آنها نوشته ايم ، از حق و حقيقتپيروى كرده ايم . و جز به دليل شرعى از كتاب و سنت يا اصلى كه تمام مسلمانان بهمقتضاى آن عمل كرده اند، استناد نجسته ايم .
بنابراين ، جا دارد كه اهل تحقيق و مطالعه از امت محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - آنچه را مادر اين خصوص نوشته ايم ، بدقت مورد توجه قرار دهند. سپس ببينند كه متعه زنان دردين اسلام حلال است يا حرام ؟
يكى از تابعين ؛ يعنى از شاگردان صحابه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه برخلاف عمر متعه زنان را حلال مى دانست ((عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح ابو خالد مكّى(متولد سال 80 هجرى و متوفّاى سنه 140)) بود. ابو خالد مكى از مفاخر تابعين بهشمار مى رفت . ابن خلكان در تاريخ خود و محمدبن سعد در طبقات (338) شرححال او را آورده اند. مؤ لفين كتب صحاح به قول او استناد جسته اند.
ابن قيسرانى در كتاب ((الجمع بين رجال الصحيحين ))، صفحه 314 نيز ترجمه او راآورده است . ذهبى هم در ((ميزان الاعتدلال )) مى نويسد: ((او يكى از اعلام موثقين است كهتمام علما وثاقت او را ستوده اند، با اينكه وى حدود نود زن را متعه كرد! او متعه را مباح مىدانست . وى در عصر خويش ، فقيه اهل مكه بود.
مأ مون خليفه عباسى نيز از جمله كسانى بود كه رأ ى عمر را در نهى از متعه زنان ، مردودمى دانست . و دستور داد حلال بودن آن را براى مردم اعلام كنند. بعد از اعلام آن ، محمدبنمنصور و ابوالعينا نزد وى آمدند. ديدند خليفه مسواك مى كند و باحال غضب مى گويد: ((دو متعه در زمان پيغمبرحلال بود، ولى من از آن جلوگيرى مى كنم )).
بعد مأ مون گفت : اى جعل ! تو كيستى كه چيزى را كه پيغمبر و ابوبكرعمل مى كردند، نهى كنى ؟!
محمد بن منصور خواست با خليفه صحبت كند ولى ابوالعينا اشاره كرد كه چيزى نگويد وگفت : مردى درباره عمر خطاب آنچه مى خواهد مى گويد ، به ما چه ؟!
به همين جهت آن دو چيزى نگفتند، ولى بعد قاضى القضات يحيى بن اكثم ، مأ مون راملاقات كرد، و او را از فتنه اى كه ممكن بود بر اثر اعلام وى و ردقول عمر پديد آيد ، بر حذر داشت ( تا آخر داستان كه ابن خلكان در شرححال يحيى بن اكثم در وفيات الاعيان آورده است )(339) .
23 - بدعت در اذان صبح !
ما در احاديث مختص به بند بند اذان و اقامه در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تتبعنموده ايم و نديديم كه ((الصلاة خير من النوم )) جزء اذان باشد، بلكه - چنانكه صاحبنظران احكام ، سنن و منقدين حديث اطلاع دارند - اين بند در زمان ابوبكر هم نبوده است .فقط عمر بن خطاب مدتى بعد از آنكه روى كار آمد، چون آن را مستحب و مستحسن دانست ،دستور داد در اذان صبح بگويند. و بدينگونه آن را تشريع كرد. روايات ائمّه عترتطاهره در اين خصوص (كه الصلاة خير من النوم جزء اذان نيست و ساخته عمر است ) به حدتواتر رسيده است .
اما از طريق غير شيعه و بزرگان اهل تسنّن كافى است كه آنچه مالك بن انس در كتاب((موطأ )) نقل كرده است در اينجا بياوريم . مالك مى نويسد: ((مؤ ذن عمر نزد عمر بن خطابآمد تا او را براى نماز صدا كند، ديد عمر خوابيده است ، پس گفت : ((الصلاة خير منالنوم )) عمر هم دستور داد مؤ ذن ، اين جمله را در اذان صبح قرار دهد)).
زرقانى در تعليق خود بر اين كلمه در شرح موطأ مالك مى نويسد:(340) ((اين مطلب رادارقطنى در سنن از طريق وكيع در تصنيف خود، آن را از عمرى از نافع از عبداللّه عمر ازعمر نقل كرده است . سپس مى گويد: از سفيان و او از محمدبن عجلان از نافع از عبداللّهعمر از عمر روايت شده كه عمر به مؤ ذن خود گفت : وقتى در نماز صبح به ((حىّ علىالفلاح )) رسيدى بگو: ((الصلاة خير من النوم ، الصلاة خير من النوم !!)).
مؤ لّف :
اين حديث را ابن ابى شيبه از هشام بن عروه نقل كرده است . ساير محدّثان بزرگاهل سنّت نيز آن را روايت نموده اند.
بنابراين ، آنچه از محمدبن خالد بن عبداللّه واسطى از پدرش از عبدالرحمن بن اسحاق اززهرى از سالم از پدرش روايت كرده اند كه پيغمبر با مردم مشورت نمود كه براى اعلامنماز چه بگويند، فاقد ارزش ‍ است ؛ زيرا در اين روايتمجعول مى گويد: اصحاب به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - گفتند: خوب است بوقبزنيم ! ولى پيغمبر آن را نپسنديد، چون بوق زدن ، شعار يهود بود! بعد گفتند:ناقوس چطور است ؟ باز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بخاطر اينكه شعار نصارا بودآن را هم نپسنديد.
همان شب يكى از مردان مدينه (انصار) و عمر بن خطاب در خواب شنيدند كه منادى اذان مىگويد، مرد انصارى نيز شبانه آمد در خانه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و موضوع رابه اطلاع حضرت رسانيد، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم بهبلال دستور داد تا همانگونه كه انصارى در خواب شنيده بود، اذان بگويد!!!
سپس زهرى مى گويد: ((بلال در اذان صبح افزود ((الصلاة خير من النوم )) پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - هم آن را تثبيت كرد...)).
ابن ماجه اين حديث را در باب اذان در سنن خود آورده است !
در رد اين حديث كافى است كه بگوييم : يحيى بن معين درباره راوى آن (محمدبن خالد)گفته است : ((وى مرد بدى است )).
و مرّه گفته است : ((وى چيزى به حساب نمى آيد)). و ابن عدى گفته : مهمترين حديثى كهاحمد و يحيى از وى مردود دانسته اند، روايتى است كه او از پدرشنقل مى كند!
علاوه او روايات نامربوط ديگر هم دارد. ابو زرعه مى گويد: محمدبن خالد، راوى ضعيفىاست .
يحيى بن معين گفته است : ((محمد بن خالدبن عبداللّه دروغگو است . اگر او را ديدى پسگردن بزن )).
مؤ لّف :
ذهبى نيز در ((ميزان الاعتدال )) از وى نام برده و آنچه را مانقل كرديم از دانشمندان جرح و تعديل درباره او آورده است . (ملاحظه فرماييد).
نظير اين حديث محمد بن خالد از لحاظ بطلان و مردود بودن ، روايتى است كه از ابومحذوره نقل شد. وى مى گويد: گفتم : يا رسول اللّه ! دستور اذان را به من ياد بده !
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دست به پيشانى من كشيد و فرمود: ((با صداى بلند مىگويى : اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللّه اكبر. سپس مى گويى : اشهد ان لا اله الاّاللّه ، اشهد ان لااله الاّ اللّه ، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ، اشهد انّ محمّداًرسول اللّه ، آنگاه با صداى بلند مى گويى : اشهد ان لا اله الاّاللّه ، اشهد ان لااله الاّاللّه ، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ، اشهد انّ محمّداًرسول اللّه ، حى على الصلاة ، حى على الصلاة ، حى على الفلاح ، حى على الفلاح ،اگر اذان براى نماز صبح بود مى گويى : ((الصلاة خير من النوم ، الصلاة خير منالنوم )) اللّه اكبر، لااله الاّ اللّه .
اين روايت را ابو داوود به دو طريق از ابو محذورهنقل كرده است . به يك طريق از محمد بن عبدالملك بن ابى محذوره از پدرش از جدش ‍ مىباشد. اين محمد بن عبدالملك به تصريح ذهبى در ميزانالاعتدال كسى است كه علماى حديث ، به وى استناد نمى جويند.
و طريق ديگر، از عثمان بن سائب از پدرش است . پدر وى نيز به گفته ذهبى از راويانمجهول منفور است !
علاوه ، مسلم اين حديث را از خود ابومحذوره نقل مى كند(341) .
ولى بايد دانست كه بند ((الصلاة خير من النوم )) در حديث ابو محذوره ، نمى تواندشاهدى براى اهل تسنّن باشد. بزودى به ارزش روايتى كه ابو داوود و ديگران از محمدبن عبداللّه بن زيد درباره بندهاى اذان نقل كرده اند - كهبلال با املاى عبداللّه بن زيد آن را خواند - پى خواهيد برد كه در آن ((الصلاة خير منالنوم )) نيست . با اينكه آن اذان براى نماز صبح بوده است !
افزون بر اين ، ابو محذوره از كسانى است كه درسال هشتم هجرى بعد از فتح مكه اسلام آورد و جزء ((مؤ لّفة قلوبهم )) بود كه ايمانىضعيف داشت . و پس از آنكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در جنگ حنين برقبايل هوازن پيروز شد، و از آنجا رفت ، اسلام آورد.
آن روز، هيچكس در نظر ابومحذوره از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و چيزى از فرمان اوناخوشايندتر نبود. وى مؤ ذن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را مسخره مى كرد، و باصداى بلند به تقليد از او مى پرداخت !
ولى كيسه هاى نقره اى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به اين دسته از مردم ضعيفالايمان و دشمنان محارب خود داد، و اخلاق بى نظير حضرت نسبت به عموم قائلين بهشهادتين و مسلمان شدن دسته هاى مختلف عرب ، موجب شد كه ابو محذوره و ساير منافقانامثال او نيز، به اسلام بگروند. ابو محذوره تا زنده بود به مدينه نيامد، خدا بهتر ازباطن او اطلاع دارد(342) .
مضافاً به اينكه : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - سخنى دارد كه به اين سه نفر،يعنى : ابومحذوره ، ابو هريره و سمرة بن جندب فرموده است و آن اينكه : آخرين فردىكه از شما مى ميرد در آتش جهنّم خواهد بود(343) .
اين روش حكيمانه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بود كه مى خواست منافقان را ازتصرف در شؤ ون اسلام و مسلمانان دور گرداند؛ زيرا از آنجا كه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - از سوء باطن آن سه نفر آگاه بود، خواست كه دلهاى امت خود را نسبت بهايشان مردد سازد. و اينان را در نظر عموم ، منفور گرداند تا مبادا كارى كهموكول به مؤ منين عادل است ، به دست اينان بيفتد.
به همين منظور، تصريح فرمود، هر كدام كه ديرتر بميرد، جهنمى خواهد بود، ولى آن رامجمل گذارد، به طورى كه نسبت به هر سه آنهاقابل تطبيق باشد. بعد هم اين اجمال را مقرون به ((بيان )) نساخت و سخن خود را توضيحنداد.
روزها و شبها گذشت و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به جهان باقى شتافت ، ولىتعيين مصداق نفرمود و بيانى نياورد. نتيجه اين شد كه خردمندان از امت او هر سه نفر رامطرود و منفور دانستند و هيچيك از حقوق مدنى اسلام را كه منوط به وجود فردعادل بود، موكول به اينان نكرد. چون علم اجمالى ، به حكم قاعده عقلى در شبهاتمحصوره ، اين اقتضا را داشت .
اگر از نظر پيامبر، آن سه نفر از لحاظ دور گشتن ازدخل و تصرف در حريم دين و مبانى اسلامى يكسان نبودند،محال بود وجود مقدس ‍ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - - كه سرآمد حكماى جهان بود - دراين گونه مقام ، بيان و توضيح نياورد.
ممكن است گفته شود: شايد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - تعيين مصداق كرده باشدو سخن مجمل خود را توضيح داده است ، ولى به مرور زمان اين بيان بر ما پوشيده ماندهباشد.
در پاسخ مى گوييم : اگر چنين قرينه اى وجود داشت ، بعدها اين سه نفر بر اثر گفتارپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در معرض بيم و هراس قرار نمى گرفتند. چنانكه برافراد مطلع كه اينان را شناخته اند پوشيده نيست .
علاوه ، در اين امر مشكل بعد از صدور بيان و توضيح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -،نبودن بيان و اختفاى آن يكسان است ؛ زيرا نتيجه آن نسبت به ما يكى است ، چون براى ماجايز نيست كه از عمل به مقتضاى آنچه علم اجمالى در مقام تنجيز تكليف در شبهه محصورهايجاب مى كند - در هر دو صورت - خوددارى كنيم .
پرسش :
آنچه در گفتار پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - هست اين است كه فردى كه تهديدبه دوزخى بودن شده ، پيش از مرگ اولى و دومىمجمل است . و هنگامى كه آن دو، در مرگ به وى سبقت گرفتند، روشن و معلوم مى گردد آنكس كه مانده است حتماً جهنمى خواهد بود. و در اينجا ديگراجمال و اشكالى نخواهد بود.

next page

fehrest page

back page