[520]
[521]
بخش چهارم
فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ، وَاصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَكُمْ، فَإِنَّهَا قَلِيلٌ فِي كَثِيرِ الاَْيَّامِ الَّتِي تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا الْغَفْلَةُ، وَالتَّشَاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ; وَلاَ تُرَخِّصُوا لاَِنْفُسِكُمْ، فَتَذْهَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذَاهِبَ الْظَّلَمَةِ، وَ لاَ تُدَاهِنُوا فَيَهْجُمَ بِكُمُ الاِْدْهَانُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ.
ترجمه
حال كه چنين است (و فرصت ها با سرعت مى گذرد) باقيمانده عمر خويش را دريابيد و به خاطر آن صبر و استقامت پيشه كنيد! (زيرا باقيمانده عمر) در برابر ايّام زيادى كه از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسيار كم است و به خود، بيش از حدّ، آزادى (در استفاده كردن از مباحات) ندهيد، كه استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طريق ظالمان قرار خواهد داد و (نسبت به خود يا ديگران) ظاهر سازى و فريب كارى نكنيد، كه شما را به معصيت مى كشاند.
* * *
شرح و تفسير
فرصت را غنيمت بشمريد!
به دنبال هشدارهايى كه امام(عليه السلام) در بخش پيشين اين خطبه، درباره اتمام حجّت الهى بر همه انسانها داد، اين بخش به نتيجه گيرى مفيد و مهمّى پرداخته،
[522]
مى فرمايد: «حال كه چنين است، باقيمانده عمر خويش را دريابيد و به خاطر آن، صبر و استقامت پيشه كنيد! (صبر و استقامت در برابر عوامل گناه و مشكلات اطاعت).» (فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ، وَاصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَكُمْ).
سپس در مقام استدلال برآمده، مى افزايد: «زيرا باقيمانده عمر، در برابر ايّام زيادى كه از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسيار كم است» (فَإِنَّهَا قَلِيلٌ فِي كَثِيرِ الاَْيَّامِ الَّتِي تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا الْغَفْلَةُ، وَ التَّشَاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ).
واقعيّت نيز چنين است كه اگر ساعات و روزهاى توجّه و بيدارى عمر انسان محاسبه شود، در برابر ايّامى كه به غفلت و بوالهوسى گذشته و انسان خود را به دنيا و شهوات سرگرم ساخته است، چيز اندكى است; حال كه چنين است، بايد باقيمانده عمر را از خطر غفلت و بى خبرى نجات داد و شرط آن، استفاده از سلاح صبر و استقامت است; چرا كه هم حفظ هوشيارى، صبر مى طلبد و هم پاى مردى در طريق اطاعت و پرهيز از معصيت. به همين دليل در روايات اسلامى «صبر در برابر ايمان، به منزله سر در برابر تن» شمرده شده است.(1)
تعبير به «تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا الْغَفْلَةُ» به صورت فعل مضارع، اشاره به اين است كه نه تنها در گذشته چنين غفلت هايى از شما صادر شده، در آينده نيز زمينه آن وجود دارد; گذشته عمر از دست رفت، بكوشيد آينده را نجات دهيد و گذشته را در سايه آن، جبران كنيد.
سپس به دو نكته مهم، كه در واقع دو راه از راههاى خطرناك نفوذ شيطان است اشاره مى كند; نخست مى فرمايد: «به خود بيش از حدّ آزادى (در استفاده كردن از مباحات) ندهيد! كه استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طريق ظالمان قرار
1. على عليه السلام مى فرمايد: «وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِْيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ» (نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 82).
[523]
خواهد داد» (وَلاَ تُرَخِّصُوا لاَِنْفُسِكُمْ، فَتَذْهَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذَاهِبَ الظَّلَمَةِ).
تجربه هاى فراوان نيز نشان داده است، آنها كه بيش از حدّ بر آزادى ها و استفاده از مباحات تكيه مى كنند، سرانجام در پرتگاه محرّمات سقوط خواهند كرد. تشبيه جالبى در احاديث متعدّد آمده است، كه محرّمات الهى را به غُرُقگاه و منطقه ممنوعه اى تشبيه كرده كه مرزهاى معيّنى دارد; سپس نفس آدمى را به گوسفندى تشبيه مى كند كه از آخرين منطقه آزاد استفاده مى كند و لب مرز قرار مى گيرد و چيزى نمى گذرد كه علف هاى ظاهراً شاداب آن طرف مرز، به او چشمك مى زند و او را به سوى خود مى كشاند.
انسان نيز چنين است; هنگامى كه تا آخرين مرز آزادى پيش رفت، نفسِ سركش، او را فريب مى دهد و هنگامى بيدار مى شود كه در ميان گناهان غوطهور است. امام على(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ الْمَعَاصِي حِمَي اللّهِ، فَمَنْ يَرْتَعْ حَوْلَهَا يُوشَكُ أَنْ يَدْخُلَهَا; گناهان مناطق ممنوعه الهى است، هر كس به آن نزديك شود، بيم آن مى رود كه وارد آن شود.(1)» (همان گونه كه اگر گوسفندان را در چراگاه، به نزديك مناطق ممنوعه ببرند، بيم آن مى رود كه به خطر بيفتند، يا وارد مرتع ديگران شوند).
تعبير لطيفى كه در قرآن مجيد درباره بعضى از گناهان آمده و مى فرمايد به آن نزديك نشويد، نظير: «وَ لاَتَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ; به اموال يتيمان نزديك نشويد»(2)، «وَ لاَتَقْرَبُوا الزِّنَا; به زنا نزديك نگرديد.»(3) و «وَ لاَتَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ; به كارهاى زشت نزديك نشويد، آشكار باشد يا پنهان.»(4) نشان مى دهد كه براى مصون ماندن از آلودگى به گناه، بهتر است انسان به مرز گناهان نزديك نشود و هر
1. وسائل الشيعة، جلد 18، ص 118، حديث 22، باب 12، از ابواب صفات قاضى.
2. سوره انعام، آيه 152.
3. سوره اسراء، آيه 32.
4. سوره انعام، آيه 151.
[524]
چيزى كه نام «مباح» بر آن گذارده شده است، تا آخرين درجه براى خود، عملاً مجاز نشمرد.
نكته دوم، اين است كه مى فرمايد: «ظاهر سازى و فريبكارى (نسبت به خود و ديگران) نكنيد، كه شما را به معصيت مى كشاند» (وَ لاَ تُدَاهِنُوا(1) فَيَهْجُمَ بِكُمُ الاِْدْهَانُ إِلَى الْمَعْصِيَةِ).
منظور از «مداهنه» در اينجا اين است كه انسان نسبت به اهل گناه نرمش و انعطاف نشان بدهد و ظاهر سازى نفاق آلود داشته باشد، كه اين گونه نرمش و ظاهرسازى، سرانجام انسان را به انواع گناهان آلوده مى سازد. و يا خود را فريب دهد و براى خود ظاهرسازى نمايد.
يكى از مصاديق بارز آن، درست كردن كلاه هاى شرعى و راه حل هاى ظاهرى و دروغين براى انجام گناهان است، كه سرانجام انسان را به گناهان صريح و آشكار مى كشاند و اين يكى از راههاى نفوذ شيطان است.
آرى، گاه انسان در مقام فريب خويش برمى آيد و خود را به گناه مى كشاند و گاه در مقام فريبكارى با ديگران; و از آن طريق آلوده به گناه مى شود و هر دو «مداهنه» نام دارد.
امام(عليه السلام) در اين چند جمله، به طور دقيق انگشت روى مواضع آسيب پذير گذاشته است و راههاى نفوذ شيطان را به روى پيروان راستين خود، مى بندد.
* * *
1. «تُدَاهنوا» از مادّه «مداهنه» گرفته شده و در اصل از مادّه «دُهن» به معناى روغن است و به معناى نرمش و انعطاف مذموم و منافقانه بكار مى رود و نيز نرمش و انعطاف، به معناى صرف نظر كردن از بخشى از فرمانهاى الهى را نيز شامل مى شود و از آنجا كه از روغن، براى نرم كردن پوست استفاده مى شود، كلمه «ادهان» به معناى مدارا كردن و عدم برخورد جدّى آمده است، خواه با ديگران باشد و خواه با هواى نفس.
[525]
نكته
سرچشمه هاى نفوذ شيطان!
در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به نكته مهمّى اشاره كرده و طرق نفوذ شيطان در قلوب انسانها را نشان مى دهد و از ميان آنها روى دو موضوع انگشت مى گذارد:
نخست، استفاده بيش از حدّ از آزادى ها و مباحات است; چرا كه پاره اى از آزادى ها و مباحات، درست، ديوار به ديوار گناهان بزرگ اند كه اگر انسان تا آنجا پيش برود، خطر لغزش و سقوط در درّه گناه كم نيست. امام(عليه السلام) در اينجا به همگان هشدار مى دهد كه در اين گونه موارد زياد پيش نرويد! زيرا بيم آن مى رود كه در طريق ظالمان قرار بگيريد; همان گونه كه امروز در تعيين مرزهاى كشورها، معمولاً يك كمربند امنيّتى قرار مى دهند و افراد مجاز نيستند از چند كيلومترى مرزها جلوتر بروند; زيرا رفتن به نقطه اصلى مرز، ممكن است وسوسه عبور از مرز را در افراد ايجاد كند. اضافه بر اين، انسان هنگامى كه به مرزهاى گناهان مى رسد، ممكن است گناه در نظر او ساده جلوه كند و هواى نفس در يك لحظه او را غافلگير سازد و به آن طرف مرز بكشاند.
ديگر اينكه، سر و كار داشتن با اهل گناه و نرمش و انعطاف با آنها و يا درست كردن كلاههاى شرعى و راه حل هاى دروغين براى انجام گناهان، يكى ديگر از طرق نفوذ شيطان در آدمى است. اهل گناه، گناهان را در نظر انسان كوچك نشان مى دهند و استفاده از كلاههاى شرعى، ابهّت گناه را مى شكند و حجابهايى را كه ميان انسان و ابتلاى به گناهان است، كنار مى زند و انسان، بدون دفاع در مقابل هجوم گناه قرار مى گيرد. در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ دَاهَنَ نَفْسَهُ هَجَمَتْ بِهِ عَلَى الْمَعَاصِي الْمُحَرَّمَةِ; كسى كه با نفس خويشتن مداهنه كند، او را مورد هجوم گناهان بزرگ قرار مى دهد(1)».
1. غررالحكم، شماره 9022.
[526]
[527]
بخش پنجم
عِبَادَ اللهِ، إنَّ أنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ; وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ; وَالْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ، وَالْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ، «وَالسَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ». وَالشَّقِىُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ.
ترجمه
اى بندگان خدا! آنها كه خالصانه تر و خيرخواهانه تر، با خود برخورد مى كنند، از همه در برابر پروردگار مطيع ترند و كسى كه از همه بيشتر خود را مى فريبد، از همه بيشتر مرتكب معصيت پروردگار مى شود و مغبون واقعى كسى است كه خويشتن را مغبون سازد و كسى مورد غبطه خواهد بود، كه دينش سالم بماند و سعادتمند آن كس است كه از سرنوشت ديگران پند و اندرز گيرد و شقاوتمند و محروم از سعادت كسى است كه فريب هوا و هوس و غرور خويش را بخورد.
شرح و تفسير
سعادتمند كيست؟
امام(عليه السلام) در ادامه اين خطبه، پس از هشدارهايى كه نسبت به طرق نفوذ شيطان در آدمى داشت، دستورالعملهايى در شش جمله كوتاه و پرمعنا در ارتباط با آن هشدارها، بيان مى كند و آن را كامل تر مى سازد.
نخست مى گويد: «اى بندگان خدا! آنها كه خالصانه تر و خيرخواهانه تر با خود
[528]
برخورد مى كنند، از همه در برابر پروردگار مطيع ترند.» (عِبَادَاللَّهِ! إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ).
معناى اين سخن آن است كه انسان خود را نفريبد و به خويشتن دروغ نگويد; نقاط ضعف خود را، نقاط قوّت به خودش معرّفى نكند و بر عيوب خويش پرده نيفكند; بلكه خالصانه و مخلصانه به نقد خويشتن بپردازد; چنين كسى به يقين در طريق اطاعت پروردگار گام برمى دارد(1).
و در جمله دوم، دقيقاً اشاره به عكس آن مى فرمايد و مى گويد: «كسى كه از همه بيشتر خود را مى فريبد، از همه بيشتر مرتكب معصيت پروردگار مى شود.» (وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ(2) لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ).
بديهى است آن كس كه خويشتن را مى فريبد و عيوب خود را پنهان مى سازد، گناه در نظرش مباح و حتّى گاهى به صورت يك امر واجب جلوه مى كند و به اين ترتيب، زمينه ارتكاب هرگونه گناه را براى خود، فراهم مى سازد.
در سومين جمله مى فرمايد: «مغبون واقعى كسى است كه خويشتن را مغبون سازد» (وَالْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ)
اشاره به اينكه، گاه شخص ديگرى بر سر انسان كلاه مى گذارد و او را مغبون مى كند و سرمايه اش را از دستش مى گيرد و گاه انسان درباره خويشتن دست به چنين كارى مى زند و با خود فريبى، سرمايه هاى وجودى خويش را از كف مى دهد; سرمايه هايى كه مى توانست در سايه آن، سعادت دنيا و آخرت را به چنگ آورد.
در چهارمين جمله مى فرمايد: «كسى مورد غبطه خواهد بود، كه دينش سالم بماند» (وَ المَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ).
1. توجّه داشته باشيد كه «أنْصَح» از مادّه «نُصح» در اصل به معناى اخلاص است و از اين رو به خيرخواهى هاى خالصانه اطلاق شده است و «نصيحت» نيز همين مفهوم را دارد.
2. «أَغشّ» از مادّه «غَشّ» در اصل به معناى ضعف و ناتوانى و كمبود است و به همين مناسبت به اشياى غير خالص، مغشوش اطلاق مى شود و سپس به همين مناسبت واژه «غِشّ» به خيانت و هرگونه ناخالصى اطلاق شده است.
[529]
مى دانيم «غبطه» آن است كه انسان آرزو كند، نعمت هاى مهمّى كه نصيب ديگرى شده، نصيب او هم بشود. بنابراين، «مغبوط» صاحب نعمتى است كه مردم به حال او غبطه مى خورند و از آنجا كه اگر انسان بتواند در فراز و نشيب هاى زندگى و كشاكش روزگار، دين و ايمان خود را حفظ كند، بزرگترين نعمت الهى شامل حال او شده، سزاوار است كه همگان به حال او غبطه خورند و طبق قاعده ادبى كه «تقديم خبر بر مبتدا، مفيد حصر است» تعبير جمله بالا نشان مى دهد كه تنها نسبت به كسى بايد غبطه خورد، كه دين و ايمانش در برابر طوفانهاى زندگى محفوظ بماند; نه به كسانى كه به مقام هاى زودگذر و اموالى كه در مسير فناست و يا ساير امكانات زندگى مادّى، دست يافته اند.
در پنجمين جمله مى فرمايد: «سعادتمند آن كسى است كه از سرنوشت ديگران پند و اندرز گيرد.» (وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ).
بى شك، حوادث تلخ زندگى و تجربه هاى دردناك، وسيله هوشيارى و مايه پند و اندرز انسان است; ولى چه بهتر اينكه انسان به جاى آنكه خودش اشتباهات را تجربه كند و به نتايج تلخ آن برسد، از سرنوشت ديگران كه وضع مشابهى با او داشته اند، عبرت گيرد و تجربه بيندوزد. چنين كسانى به فردى مى مانند كه خانه اى در مجاورت باغ بزرگى دارند، مشكلات نگاهدارى باغ، بر عهده ديگرى است، ولى هواى لطيفش نصيب او مى شود. و از آنجا كه سرنوشت افراد در زندگى، غالباً شبيه هم است و به تعبير ديگر: «تاريخ همواره تكرار مى شود!» هر كسى مى تواند بخش هايى از سرنوشت خود را در آينه زندگى ديگران تماشا كند. بنابراين، نمى توان كسى را پيدا كرد كه مشمول جمله بالا نشود و از زندگى ديگران عبرت نگيرد.
بعضى از «مفسّرانِ نهج البلاغه» جمله «وَالسَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ» را جزو
[530]
ضرب المَثَل هاى معروف عرب، شمرده اند(1) در حالى كه «ابن ابى الحديد» آن را يكى از مَثَل هاى نبوى مى شمرد، كه از زبان آن بزرگوار تراوش كرده است.(2)
سرانجام در ششمين جمله، به نقطه مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، مى فرمايد: «شقاوتمند و محروم از سعادت كسى است كه فريب هوا و هوس، غرور خويش را بخورد.» (وَ الشَّقِىُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ).
بديهى است هر گاه كسى فريب ديگرى را بخورد، مورد ملامت است; امّا اگر فريب هوا و هوس هاى نفس خويش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شديدترى است! چرا كه با دست خود، سرمايه هاى سعادت خويش را آتش زده است.
* * *
نكته
سرچشمه سعادت در درون شماست
از پيام هاى مهمّى كه در اين بخش از خطبه به گوش جان مى رسد، اين است كه على(عليه السلام) مى فرمايد: عوامل خوشبختى و بدبختى انسان، بيش از آنچه از بيرون به سراغ او مى آيد، از درون جانش بر مى خيزد. اوست كه خود را فريب مى دهد; اوست كه خود را مغبون مى سازد; اوست كه خويشتن را سعادتمند مى كند و بالاخره اوست كه بر اثر پيروى از هوا و هوس و كبر و غرور، اسباب بدبختى خويش را آماده مى سازد.
اين سخن، هم درباره يك فرد صادق است، هم درباره يك جامعه; غالب مردم
1. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، جلد 2، صفحه 285.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 356; مرحوم علاّمه مجلسى در «بحار الانوار» آن را در تاريخ پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در باب حوادث جنگ تبوك، ضمن يكى از خطبه هاى آن حضرت آورده است (جلد 21، صفحه 211).
[531]
مخصوصاً در عصر و زمان ما، عوامل بدبختى خود را در بيرون جامعه خويش جستجو مى كنند و غالباً خود را فريب مى دهند و راه چاره را به روى خود مى بندند; در حالى كه بايد اسباب مشكلات را در روحيات خود، در پيوندهاى اجتماعى، در هوا و هوسها، در اختلاف و نفاق، در حسادتها و هواپرستى ها جستجو كرد و اگر در اين خطبه، چيزى جز اين پيام نباشد، براى زندگى سعادتمندانه انسان كافى است.
* * *
[532]
[533]
بخش ششم
وَاعْلَمُوا أَنَّ «يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ» وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلاِْيمَانِ، وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّيْطَانِ. جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْيمَانِ. الصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاة وَ كَرَامَة، وَ الْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاة وَ مَهَانَة. وَ لاَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاِْيمَانَ «كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»; «وَ لاَتَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ»; وَاعْلَمُوا أَنَّ الاَْمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ، وَ يُنْسِي الذِّكْرَ، فَأَكْذِبُوا الاَْمَلَ، فَإِنَّهُ غُرُورٌ، وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.
ترجمه
آگاه باشيد! رياكارى هر چند كم باشد، شرك است و همنشينى با هواپرستان ايمان را از انسان دور مى كند و شيطان را به حضور مى كشاند. از دروغ بركنار باشيد، چرا كه دروغ از ايمان بركنار است. راستگو بر ساحل نجات و كرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاهِ هلاكت و پستى است و حسد نورزيد كه حسد ايمان را نابود مى كند، آن گونه كه آتش هيزم را مى خورد و خاكستر مى سازد و كينه يكديگر را در دل نگيريد كه خير و بركت را از ميان مى برد و بدانيد آرزوهاى دور و دراز، خِرد را به غفلت (از واقعيّت ها) وا مى دارد و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد; بنابراين، به آرزوها اعتنا نكنيد، كه فريبنده است و صاحبش فريب خورده.
* * *
[534]
شرح و تفسير
خوهاى خطرناك
در اين بخش، كه آخرين بخش از خطبه 86 مى باشد، امام(عليه السلام) نسبت به شش صفت، از صفات رذيله شديداً هشدار مى دهد(ريا، هم نشينى با هواپرستان، دروغ، حسد، عداوت و دشمنى، و آرزوهاى دور و دراز) و در كنار هر يك از اين صفات، اشاره پر معنايى به زيانهاى آن فرموده است.
نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد! رياكارى هر چند كم باشد، شرك است.» (وَاعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ).
زيرا شخص رياكار، يك عمل الهى را براى رضاى بندگان و تظاهر به نيكى و جلب توجّه آنان انجام مى دهد و در حقيقت، به جاى اينكه عزّت را از خدا بخواهد كه مصداق واقعى «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ»(1) است، از بندگان ضعيف و ناتوان مى طلبد و اين نوعى شرك و دوگانه پرستى است كه با «توحيد افعالى» در تضادّ مى باشد.
به همين دليل، در روايات اسلامى آمده است كه روز قيامت، شخص رياكار را به اين عناوين مخاطب مى سازند و او را صدا مى زنند كه: «يَا كَافِرُ! يَا فَاجِرُ! يَا غَادِرُ! يَا خَاسِرُ! حَبِطَ عَمَلُكَ وَ بَطَلَ أَجْرُكَ، فَلاَ خَلاَصَ لَكَ الْيَوْمَ، فَالْتَمِسْ أَجْرَكَ مِمَّنْ كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ; اى كافر! اى فاجر! اى حيله گر! اى زيانكار! عملت نابود شد و اجرت از ميان رفت و امروز راه نجاتى براى تو نيست; پاداش خود را از كسى بطلب كه براى او عمل مى كردى».(2)
اضافه بر اين، شخص رياكار به خاطر دوگانگى ظاهر و باطن، در زمره منافقان است و اين نفاق سبب مى شود كه اعمالش بى روح و تهى از محتوا و بى اثر باشد.
1. سوره آل عمران، آيه 26.
2. وسائل الشيعة، جلد 1، باب 11، از ابواب مقدّمات عبادات، حديث 16.
[535]
در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِيهِ سَرَائِرُهُمْ، وَ تَحْسُنُ فِيهِ عَلاَنِيَتُهُمْ، طَمَعاً فِي الدُّنْيَا، لاَيُرِيدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِم، يَكُونُ دِينُهُمْ رِيَاءً; لاَ يُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعَمُّهُمُ اللّهُ بِعِقَاب، فَيَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِيقِ، فَلاَ يَسْتَجِيبُ لَهُمْ; زمانى بر مردم فرا مى رسد كه باطن آنها زشت و آلوده و ظاهر آنها زيباست; اين كار را به خاطر دنياپرستى انجام مى دهند و پاداشهاى الهى را طلب نمى كنند; دين آنها، رياكارى است و خوف الهى در وجودشان نيست; كيفر عظيم الهى آنها را فرا مى گيرد و آنها (به درِ خانه خدا مى روند و) همچون غريق دعا مى كنند، ولى خداوند دعاى آنها را مستجاب نمى كند».(1)
در قيامت كه اسرار درون مردم آشكار مى گردد، رسواترين مردم رياكارانند:
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد!
در مورد دومين صفت رذيله مى فرمايد: «بدانيد كه هم نشينى با هواپرستان، ايمان را از انسان دور مى كند و شيطان را به حضور مى كشاند».(وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ(2) لِلاِْيمَانِ، وَ مَحْضَرَةٌ(3) لِلشَّيْطَانِ).
زيرا هواپرستى حدّ و مرزى ندارد و تمام وجود انسان را پر مى كند و فكر او را به خود مشغول مى دارد و جايى براى ايمان، باقى نمى گذارد و طبيعى است كه چنين مجلسى، محضر شياطين است.
اين مسأله به قدرى مهم است كه در حديث معروفى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أَلْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرينِهِ; انسان بر دين دوست و هم نشين خويش است».(4) و در «ضرب المَثَل» معروف آمده است: «قُلْ لِي مَنْ تُعَاشِرُ، أَقُلْ لَكَ مَنْ أَنْتَ; به من بگو با چه كسى معاشرت دارى، تا بگويم تو كيستى(5)».
1. همان مدرك، باب 11، حديث 4.
2. «مَنساة» از مادّه «نَسأ» (بر وزن نصب) به معناى ترك كردن و به تأخير انداختن است.
3. «مَحْضرة» اسم مكان از مادّه «حضور» است و به معناى جايگاهى است كه كسى، يا چيزى در آن حضور مى يابد.
4. شرح نهج البلاغه خويى، جلد 6، صفحه 136.
5. فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 427.
[536]
تو اوّل بگو باكيان زيستى پس آنگه بگويم كه تو كيستى.
در سومين مرحله، نسبت به دروغگويى هشدار مى دهد و مى فرمايد: «از دروغ بركنار باشيد، چرا كه دروغ از ايمان بركنار است» (جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْيمَانِ).
تعبير به «جَانِبُوا» نشان مى دهد كه دروغ به قدرى خطرناك است كه انسان بايد از آن فاصله بگيرد و به آن نزديك نشود; مبادا وسوسه ها او را به پرتگاه بكشاند.
و تعبير به «مُجَانِبٌ لِلاِْيمَانِ» نشان مى دهد كه دروغ نه تنها با ايمان سازگار نيست، بلكه بسيار با آن فاصله دارد. چرا كه دروغگو معمولاً براى جلب منافع، يا دفع ضررها و يا هواى نفس، دروغ مى گويد; در حالى كه انسان مؤمن مى داند همه چيز به دست خدا است و نيز مى داند هواپرستى نوعى بت پرستى است.
شاهد اين سخن، جمله هاى ديگرى است كه امام(عليه السلام) در تعقيب و تأكيد جمله بالا بيان فرموده است; مى فرمايد: «راستگو بر ساحل نجات و كرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاكت و پستى قرار دارد» (الصَّادِقُ عَلَى شَفَا(1) مَنْجَاة وَ كَرَامَة، وَ الْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاة(2) وَ مَهَانَة).
به صدق كوش! كه خورشيد زايد از نَفَست كه از دروغ سيه روى گشت صبح نخست(3)در چهارمين هشدار مى فرمايد: «حسد نورزيد كه حسد ايمان را نابود مى كند، آن گونه كه آتش هيزم را مى خورد و خاكستر مى سازد» (وَلاَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاِْيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ).
1. «شَفا» به معناى لبه چيزى است و در اصل به كناره چاه، يا خندق و مانند آن گفته مى شود و اطلاق «شَفَه» بر «لب» نيز ممكن است به همين مناسبت باشد.
2. «مَهْوَاة» از مادّه «هَوى» به معناى ميل به چيزى است و واژه «مهواة» اسم مكان است و به معناى پرتگاه و فاصله ميان دو كوه آمده كه گاه انسان را متمايل به سقوط مى كند.
3. شعر از «حافظ» است و منظور از «صبح نخست» صبح كاذب است، كه پس از روشنايى كوتاه، سياهى جاى آن را مى گيرد، ولى صبح صادق در آستانه طلوع خورشيد است.
[537]
زيرا حسود، در واقع دشمن نظام آفرينش و مخالف مواهب و اكرام الهى نسبت به بندگان است و چنين امرى با ايمان كامل، سازگار نيست. اضافه بر اين، او نبايد سعادت خود را در سلب نعمت از ديگران ببيند، بلكه اگر ايمان راسخ به خدا دارد، بايد همانند آن نعمت ها، يا افزون بر آنها را، از پروردگار بطلبد.
در پنجمين مرحله نسبت به عداوت و دشمنى هشدار مى دهد; مى فرمايد: «كينه يكديگر را در دل نگيريد، كه خير و بركت را از ميان مى برد» (وَلاَتَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ)(1).
تعبير به «تَبَاغَضُوا» اشاره به اين است كه خصومت ها و عدوات ها معمولاً دوجانبه است و پاسخ خصومت، خصومت است.
تعبير به «حَالِقَه» كه از مادّه «حَلْق» به معناى تراشيدن است (با توجّه به اينكه متعلّق آن نيز حذف شده) نشان مى دهد، خصومت ها هرگونه خير و سعادت را از بيخوبن بر مى كند; چرا كه ريشه هر خير و سعادتى، تعاون و همدلى و همكارى افراد جامعه با يكديگر است و اين كار بدون محبّت و دوستى، ميسّر نيست.
در ششمين و آخرين مرحله، نسبت به خطرات آرزوهاى دراز هشدار مى دهد; مى فرمايد: «بدانيد آرزوهاى دور و دراز، خِرد را به غفلت (از واقعيّت ها) وا مى دارد و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد; بنابراين، به آرزوها اعتنا نكنيد كه فريبنده است و صاحبش فريب خورده!» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ الاَْمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ، وَ يُنْسِي الذِّكْرَ، فَأَكْذِبُوا الاَْمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ، وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ).
در واقع آرزوهاى دور و دراز، كه انسان را غرق در عالمى از خيال و پندارى مى كند كه بر محور امور مادّى دور مى زند، يكى از خطرناكترين موانع راه سعادت
1. حالِقَه» از مادّه «حَلْق» در اصل به معناى تراشيدن موى سر، يا بدن است و «حالقه» به سال قحطى و پرمشقّت كه خير و بركت را از ميان مى برد، اطلاق شده و به مرگ و مانند آن، كه همه چيز را از ميان مى برد نيز، گفته شده است.
[538]
انسان است، كه هم رسول اللّه و هم اميرمؤمنان در آن سخن معروفشان، آن را در كنار هواپرستى، خطرناكترين سدّ راه خوشبختى انسان معرفى فرموده اند و تجربيّات تاريخى و روزانه نشان مى دهد، غالب كسانى كه آلوده جنايات بزرگ مى شوند، افرادى هستند كه گرفتار همين آرزوهاى دور و دراز مادّى مى باشند.
* * *
نكته
اندرزهاى گويا و رسا
با اندكى دقّت در اين خطبه كوتاه و پرمحتوا، مشاهده مى كنيم كه امام(عليه السلام) همه گفتنى ها را در اين خطبه بيان فرموده است. از توحيد و خداپرستى و توجّه به كتابِ جاويدانِ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) (قرآن مجيد) و نكات مهم و سازنده اى كه در قرآن آمده، گرفته، تا هشدارهاى تكان دهنده اى كه ناظر به سرنوشت انسان در اين جهان است و سپس به مسايل اخلاقى مهمّى كه اساس سعادت معنوى و مادّى انسان را تشكيل مى دهد، مانند: ترك شرك و دروغ و حسد و كينه و عداوت و آرزوهاى دور و دراز، اشاره فرمود; و در هر مورد، با ذكر دليل و برهانِ منطقى، در عبارتى كوتاه و بسيار پرمعنا، به بيان خويش عمق بيشترى بخشيده. اگر انسان هر روز در آغاز پرداختن به برنامه هاى روزانه، يك بار اين خطبه شريفه را مرور كند و در آن كمى بينديشد و تصميم بر اجراى آن بگيرد، به يقين اهل نجات خواهد بود.
* * *
[539]
نهج البلاغه
خطبه 87
خطبه 87(1)
و من خطبة له عليه السّلام
و هي في بيان صفات المتّقين و صفات الفُسّاق و التنبيه الى مكان العترة الطيّبة و الظنّ الخاطىء لبعض الناس.
اين خطبه درباره صفات پرهيزكاران و فاسقان و آگاه سازى نسبت به موقعيت اهل بيت در ميان مردم و نيز گمانهاى نادرستى كه براى بعضى پيدا شده، سخن مى گويد.
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در واقع داراى پنج بخش است كه چهار بخش آن كاملاً بهم پيوسته است، ولى بخش پنجم مفهومى جداگانه دارد و نشان مى دهد كه مرحوم «سيّد رضى» قسمتهايى از اواخر خطبه را حذف كرده است.
1. سند خطبه: از قرائنى كه نشان مى دهد اين خطبه در منابع ديگرى غير از «نهج البلاغه» نيز نقل شده است، سخن «ابن ابى الحديد» در پايان اين خطبه است كه مى گويد: اين خطبه طولانى بوده و مرحوم «سيّد رضى» بخشهاى زيادى از آن را حذف كرده است (سپس ابن ابن الحديد بعضى از بخشها را نقل مى كند) «زمخشرى» نيز در كتاب «ربيع الابرار» در باب «عزّ و شرف» فصلى از اين خطبه را با كمى تفاوت آورده است و سخن او چنين نشان مى دهد كه آن را از منبعى غير از نهج البلاغه بدست آورده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 133).
[540]
بهر حال بخش هاى پنجگانه، به شرح زير است:
در آغاز: امام(عليه السلام) به بيان صفات عالمان راستين مى پردازد; همانها كه با امدادهاى الهى توانسته اند روح تقوا را در خود زنده كنند و هواپرستى را از خود دور سازند و در سايه اين خودسازى، كليدِ درهاى هدايت را بدست آورند.
در بخش دوم: به نقطه مقابل اين گروه پرداخته و عالم نمايانى را معرّفى مى كند كه جهالت هايى را از ديگران گرفته و امور باطلى را از سوى خود، به آن افزوده و مردم را به گمراهى كشانده اند.
در بخش سوم: در تكميل بخش هاى گذشته به مردم هشدار مى دهد كه با وجود اهل بيت و عترت پيامبر كه سرچشمه زلال علم و آگاهى اسلامى هستند، چرا به سراغ افراد جاهل و بى خبر و ناآگاه مى روند؟!
در چهارمين بخش: به بعضى از سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پاره اى از نكته هاى حسّاس در مورد اهل بيت و معرّفى خويشتن اشاره فرموده و «حديث ثَقَلَين» را كه در ميان همه مسلمانان معروف و مشهور است، به عنوان گواه سخن خود ذكر مى كند.
سرانجام در آخرين بخش: يعنى: بخش پنجم، به توهّمات و پندارهاى بى اساسِ برخى مردم كه گمان مى كردند دنيا براى هميشه در كام بنى اميّه خواهد بود، اشاره كرده و قاطعانه خبر از زوال و سقوط حكومت كوتاه آنها مى دهد. همان گونه كه در بالا اشاره شد، اين بخش، از بخش هاى چهارگانه بالا از نظر محتوا جدا است و پيدا است كه مطالب ديگرى در ميان بوده كه مرحوم «سيّد رضى» آنها را نياورده است.
[541]
بخش اوّل
عِبَادَ اللهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِاللهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ، وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ; فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ، وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ، وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ. نَظَرَ فَأبْصَرَ[فاقصر]، وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ، وَارْتَوَى مِنْ عَذْب فُرَات سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ، فَشَرِبَ نَهَلا، وَ سَلَكَ سَبِيلا جَدَداً. قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ، وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ، إِلاَّ هَمًّا وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى، وَ مَشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى، وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى، وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى. قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ، وَ عَرَفَ مَنَارَهُ، وَ قَطَعَ غِمَارَهُ، وَاسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.