روايات فراوان ديگرى نيز در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و در آنها آمده است: هنگامى كه انسان را در قبر مى گذارند، دو فرشته به سراغ او مى آيند و از اصول عقايد او، توحيد و نبوّت و ولايت امامان(عليهم السلام) پرسش مى كنند و حتّى مطابق بعضى از اين روايات، از چگونگى صرف عمر و طريق كسب اموال و صرف آنها نيز پرسش مى كنند; چنانچه از مؤمنان راستين باشد، به خوبى از عهده پاسخ بر مى آيد و مشمول رحمت و عنايات الهى مى شود و اگر از گنهكارانِ منحرف، باشد در پاسخ اين سؤالات در مى ماند و گرفتار عذاب دردناك برزخى مى شود.
اين نكته قابل توجّه است كه از قراين موجود در روايات استفاده مى شود كه سؤال و جواب قبر، يك سؤال و جواب ساده معمولى نيست، كه انسان مطابق ميل خود پاسخ گويد و خود را نجات دهد، بلكه سؤالى است كه پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقايد و اعمال او بر مى خيزد. گويى جوابى است از عمق تكوين و باطن انسان و در حقيقت اين نخستين دادگاه عدل الهى است كه در آغاز ورود او به عالم برزخ، انجام مى گيرد.
به تعبيرى ديگر: حادثه سنگين مرگ، به قدرى عظيم است كه انسان را به كلّى از خود بى خود مى كند و روح او گويى محتوايش را از دست مى دهد، مگر اين كه در چيزى، آن چنان ثابت قدم باشد، كه در برابر چنين حادثه اى نيز به فراموشى سپرده نشود.
1. منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 40 - 41.
[442]
مرحوم «علاّمه مجلسى» مى گويد: مشهور در ميان متكلّمان اماميّه اين است كه سؤال قبر جنبه عمومى ندارد، بلكه مربوط به كسانى است كه در درجات بالاى ايمان، يا كفر قرار داشته باشند; ولى مستضعفين و كودكان و ديوانگان سؤال قبر ندارند.
مرحوم «علاّمه خويى» بعد از نقل اين كلام مى گويد: «اخبار متعدّدى در كتاب «كافى» و غير آن وارد شده، كه گواهى براين معنا مى دهد.(1)»
در اينجا يك پرسش باقى مى ماند: آيا سؤال قبر از اين بدن جسمانى خواهد بود و پاسخ نيز از سوى همين بدن داده مى شود؟ يا اين كه پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، كه در كنار بدن قرار مى گيرد؟ و به تعبير ديگر: سؤال از روح، در قالب مثالى است، يا از همين جسم مادّى عنصرى؟
در اينجا نظرهاى گوناگونى بيان شده; بعضى معتقدند روح به طور موقّت، به جسم باز مى گردد(البته نه به طور كامل بلكه به مقدارى كه قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوى فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار مى گيرد و پاسخ مى گويد.
ولى مرحوم «علاّمه مجلسى» در تحقيقى كه پيرامون احاديث اين باب دارد، در يكى از سخنانش چنين مى گويد: «الْمُرَادُ بِالْقَبْرِ فِي أَكْثَرِ الاَْخْبَارِ مَايَكُونُ الرُّوحُ فِيهِ فِي عَالَمِ الْبَرْزَخِ; مراد به قبر در اكثر اخبار، چيزى است كه روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (يعنى قالب مثالى نه اين جسم مادّى عنصرى)» سپس مى افزايد: «اين در صورتى است كه ما روح را مجرّد از مادّه بدانيم، ولى اگر براى روح نوعى جسم لطيف قايل شويم، بدون نياز به قالب مثالى، مسأله سؤال و جواب قبر، حل مى شود».(2)
از اينجا پاسخ شبهه اى كه بعضى از ناآگاهان مطرح مى كنند كه، ما اگر دهان مردگان را علامت گذارى كنيم و بعد از گذشتن يكى دو روز، قبر را بشكافيم، هيچ
1. منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 42.
2. بحار الانوار، جلد 6، صفحه 271.
[443]
اثرى كه نشان دهد آنها سخن گفته اند، مشاهده نمى شود، روشن مى گردد; زيرا سؤال و جواب از اين بدن و با اين دهان مادّى نيست، تا دنبال چنين اثرى باشيم.
از جمله امورى كه بر صحَّت كلام «علاّمه مجلسى» گواهى مى دهد آيه شريفه «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ; پروردگارا! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى»(1) مى باشد; اين سخن را گنهكاران در قيامت در پيشگاه خدا مى گويند و نشان مى دهد كه «اِحيا» دو مرتبه بيشتر صورت نگرفته: يكى در دنيا و ديگرى در قيامت. اگر اين بدن جسمانى در قبر پاسخگو باشد، بايد حيات موقّتى نيز در قبر پيدا كند و در نتيجه، انسان صاحب سه حيات و سه مرگ خواهد شد (: حيات در دنيا و حيات در قبر و حيات در قيامت، و مرگ قبل از حيات در دنيا، و مرگ در پايان عمر، و مرگ بعد از حيات در قبر).
به اين ترتيب، نبايد ترديد كرد كه سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخى صورت مى گيرد و اگر در خطبه شريفه بالا آمده است: «أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ; او را در قبر مى نشانند.» اشاره به همين معنا است و گرنه بسيارى از قبرها، مخصوصاً قبرهاى بدون لحد، گنجايش نشستن انسان را ندارد.
* * *
1. سوره غافر، آيه 11.
[444]
[445]
بخش پانزدهم
وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِكَ بَلِيَّةً نُزُولُ الْحَمِيمِ، وَ تَصْلِيَةُ الْجَحِيمِ، وَ فَوْرَاتُ السَّعِيرِ، وَ سَوْرَاتُ الزَّفِيرِ، لاَفَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ، وَلاَ دَعَةٌ مُزِيحَةٌ، وَلاَ قُوَّهٌ حَاجِزَةٌ، وَ لاَمَوْتَهٌ نَاجِزَةٌ، وَلاَ سِنَةٌ مُسَلِّيَةٌ، بَيْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ، وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ! إِنَّا بِاللهِ عَائِذُونَ!
ترجمه
و بزرگترين بلا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله هاى برافروخته و نعره هاى آتش آن است. نه فَتْرتى آرام بخش در عذاب او است و نه آرامشى كه از درد جانكاه او بكاهد. نه قدرتى كه مانع كيفر او شود، نه مرگى كه او را از اين همه مصايب برهاند، و نه خوابى كه به او تسكين دهد; بلكه در ميان انواع كيفرهاى مرگبار و عذاب هاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مى بريم! (از چنين سرنوشتى)
شرح و تفسير
قبر، باغى از بهشت يا حفره اى از دوزخ است!
امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به حوادث عالم برزخ و گرفتارى هايى كه گنهكاران با آن دست به گريبانند، اشاره مى كند. چرا كه مسأله ثواب و عقاب، تنها مربوط به عالم قيامت نيست، بلكه در جهان برزخ كه واسطه اى است بين عالم دنيا و عالم قيامت نيز، بخشى از آن دامنگير گروه زيادى مى شود و حديث معروف: «اَلْقَبْرُ
[446]
رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ، أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ; قبر، باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ»(1) اشاره روشنى به اين معنا است.
به تعبير ديگر: آنچه در عالم قيامت است به شكل محدودى در برزخ نيز وجود دارد.
مى فرمايد: «بزرگترين بلا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله هاى برافروخته و نعره هاى آتش آن است.» (وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِكَ بَلِيَّةً نُزُولُ الْحَمِيم(2)، وَ تَصْلِيَةُ(3) الْجَحِيمِ، وَ فَوْرَاتُ(4) السَّعِير، وَ سَوْرَاتُ(5) الزَّفِيرِ(6)).
اين همان جهنّم برزخى است كه گوشه هايى از جهنّم سوزان قيامت را منعكس مى كند و اصحاب گناهان بزرگ، در كام آن فرو مى روند. همان گونه كه قرآن مجيد درباره آل فرعون مى گويد: «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ; كيفر آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و آن روز كه قيامت برپا مى شود دستور مى دهد: آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد.»(7)
از اين تعبيرات هولناك، به خوبى استفاده مى شود كه عذاب برزخى نيز شديد و وحشتناك است. آتشش فرياد مى زند و شعله هايش زبانه مى كشد و آب سوزانش سخت جانكاه است.
1. اين حديث را «ترمذى» در «صحيح» خود از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است (جلد 4، كتاب صفة القيامة، حديث 2460) و علاّمه مجلسى در بحارالانوار (جلد 6، صفحه 214 و 218) نقل كرده است.
2. «حَميم» از مادّه «حَمّ» (بر وزن غم) به معناى گرمى است و به معناى آب بسيار داغ و سوزان نيز آمده و در عبارت بالا، اشاره به همين معنا است. قرآن مجيد مى گويد: «فَشَارِبوُنَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ; آنگاه از آب سوزان مى نوشند» (سوره واقعه، آيه 54).
3. «تَصْليه» از مادّه «صَلْى» (بر وزن سعى) است و «صَلْى» هم به معناى سوزاندن و هم به معناى داخل آتش شدن آمده است; ولى «تَصْليه» معناى متعدّى دارد، يعنى تنها به معناى سوزاندن مى آيد.
4. «فَوْرات» جمع «فَوْره» به معناى جوشش است.
5. «سَوْرات» جمع «سَوْره» به معناى خشم و غضب است.
6. «زفير» صداى آتش، هنگام زبانه كشيدن است.
7. سوره غافر، آيه 46.
[447]
راستى اگر انسان در دنيا، بعد از آن همه فراز و نشيب ها و درد و رنج ها و ناكامى ها و مصايب، هنگامى كه چشم از آن مى پوشيد، وارد باغى از باغهاى بهشت مى شد، مشكلى وجود نداشت و تمام آن مصايب و درد و رنج ها، جبران شده بود. بلاى عظيم آن است كه بعد از آن همه بدبختى ها، به خاطر اعمال زشت و شومى كه از پيش فرستاده است، گرفتار بدبختى هاى عظيم تر شود.
درست است كه كلام امام(عليه السلام) در اينجا مطلق است، ولى بديهى است كه ناظر به دنياپرستان و خودكامگان و ظالمان و آلودگان به گناه است و در فرازهاى گذشته اشارات روشنى به اين مطلب وجود داشت; مانند: (نَفَرَ مُسْتَكْبِراً، و خَبَطَ سَادِراً، مَاتِحاً فِي غَرْبِ هَوَاهُ، كَادِحاً سَعْياً لِدُنْيَاهُ...).
سپس مى افزايد: «(مشكل و بلاى عظيم تر اينجا است كه) نه فَتْرتى آرام بخش در عذاب اوست، و نه آرامشى كه از درد جانكاه او بكاهد; نه قدرتى كه مانع كيفر او شود; نه مرگى كه او را از اين همه مصايب برهاند; و نه خوابى كه به او تسكين دهد; بلكه در ميان انواع كيفرهاى مرگبار و عذاب هاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مى بريم! (از چنين سرنوشتى)» (لاَفَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ، وَلاَ دَعَةٌ (1) مُزِيحَةٌ،(2) وَلاَ قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ، وَ لاَمَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ،(3) وَلاَ سِنَةٌ(4) مُسَلِّيَةٌ،(5) بَيْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ، وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ! إِنَّا بِاللهِ عَائِذُونَ!).
اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا و تكان دهنده، كه از آيات قرآن مجيد برگرفته شده، به خوبى نشان مى دهد كه از يك سو عذاب الهى براى اين گونه اشخاص، در عالم برزخ بسيار دردناك است و از سويى ديگر، هيچ راه فرارى از آن وجود ندارد; چرا كه با مرگ، پرونده اعمال بسته مى شود و تغيير و دگرگونى در آن ممكن نيست،
1. «دَعَه» از مادّه «وَدْع» (بر وزن منع) به معناى آرامش و استراحت است.
2. «مُزيحه» از مادّه «اِزاحه» به معناى زايل كردن و دور نمودن است.
3. «نَاجِزه» از مادّه «نَجْز» به معناى پايان گرفتن است.
4. «سِنَه» به معناى آغاز خواب است.
5. «مُسَلِّيَه» از مادّه «تسليت» به معناى برطرف ساختن و به فراموشى سپردن است.
[448]
مگر اينكه لطف خداوند شامل حال كسى شود و آن لطف هم بى حساب نخواهد بود.
آنچه در اين بخش از خطبه آمده است، در واقع هماهنگ است با آيات قرآن مجيد، كه پيرامون مجازات هاى دوزخ سخن مى گويد. در مورد شعله هاى سوزان آتش دوزخ در آيه 6 و7 سوره ملك مى خوانيم: «وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ* إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعوُا لَهَا شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ; براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، عذاب دوزخ است و بدفرجامى است; هنگامى كه در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند و اين در حالى است كه دوزخ پيوسته مى جوشد.»
در باره فريادهاى آتش دوزخ در آيه 12 سوره فرقان مى خوانيم: «إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكَان بَعِيد سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً; هنگامى كه اين آتش، آنان را از مكانى دور ببيند، صداى وحشتناك و خشم آلودش را كه با نفس زدن شديد همراه است،مى شنوند.»
در مورد عدم آرامش براى دوزخيان در آيه 75 سوره زخرف مى فرمايد: «لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ; هرگز عذاب آنها تخفيف نمى يابد و در آنجا از همه چيز مأيوسند.»
در مورد عدم وجودِ يار و ياور در برابر آن بلاهاى عظيم، در آيه 10 سوره طارق مى فرمايد: «فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّة وَ لاَ نَاصِر; و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست.»
و در مورد عدم امكان دستيابى به مرگ آرام بخش در آيه 77 سوره زخرف مى فرمايد: «وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَا كِثُونَ; آنها فرياد مى كشند:اى مالك دوزخ (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد.»
و آيات ديگر... ، اينها به خوبى نشان مى دهد كه سخنان امام(عليه السلام) در سايه وحى آسمانى حركت مى كند.
* * *
[449]
بخش شانزدهم
عِبَادَاللهِ، أَيْنَ الَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا، وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا، وَأُنْظِرُوا فَلَهَوْا، وَسُلِّمُوا فَنَسُوا! أُمْهِلُوا طَوِيلا، وَ مُنِحُوا جَمِيلا، وَ حُذِّرُوا أَلِيماً، وَ وُعِدُوا جَسِيماً، [جميلا]! احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ، وَالْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ.
ترجمه
اى بندگان خدا! كجا هستند كسانى كه عمر طولانى به آنها داده شد و در ناز و نعمت به سر مى بردند (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها كه تعليم داده شدند و فهميدند (ولى هرگز به آن عمل نكردند) و كسانى كه به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خويش بپردازند) ولى به بيهوده كارى پرداختند و آنها كه سلامت نصيبشان شد، ولى اين نعمت بزرگ را فراموش كردند (و هيچ گاه شكر آن را به جا نياوردند). (آرى) به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمت هاى زيبا در اختيارشان قرار گرفت. آنان را از كيفر گناهانشان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهيزند) و پاداش هاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نيز به فراموشى سپردند) بترسيد از گناهانى كه انسان را به هلاكت مى افكند! و از عيوبى كه موجب خشم پروردگار است!
* * *
[450]
شرح و تفسير
كجا رفتند قدرتمندان ناسپاس؟
در اين بخش از خطبه - كه به پايان آن نزديك مى شويم - امام(عليه السلام) لحن سخن را تغيير داده و تمامى بندگان خدا را مخاطب ساخته و آنها را به مطالعه حال پيشينيان و پايان زندگى آنان دعوت مى كند. مى فرمايد: «اى بندگان خدا! كجا هستند كسانى كه عمر طولانى به آنان داده شد و در ناز و نعمت به سر مى بردند، (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها كه تعليم داده شدند و فهميدند (ولى هرگز به آن عمل نكردند) و كسانى كه به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خويش بپردازند) ولى به بيهوده كارى پرداختند و آنها كه سلامت نصيبشان شد، ولى اين نعمت بزرگ را فراموش كردند (و هيچ گاه شكر آن را به جا نياوردند).» (عِبَادَاللهِ، أَيْنَ الَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا، وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا، وَأُنْظِرُوا فَلَهَوْا، وَسُلِّمُوا فَنَسُوا!)
به راستى، اگر تاريخ را ورق بزنيم، يا به زندگى گذشته خودمان در اين عمر كوتاهمان بينديشيم و به خاطر بياوريم: چه افراد قدرتمند و مشمول انواع نعمت هاى الهى، در جامعه ما و جوامع ديگر زندگى كردند; ولى نه از نعمت هاى الهى بهره گرفتند، نه به آگاهى هاى خويش عمل كردند و نه در روز سلامتى، به بيمارى انديشيدند و نه در حال قدرت به ناتوانى! سرانجام با دست خالى، از اين جهان، رخت بربستند و به سوى سرنوشت تاريكشان حركت كردند.
آرى، اگر به اين امور بينديشيم به يقين بيدار خواهيم شد و آينده خويش را با چشم خود، در زندگى آنان تماشا خواهيم كرد. سپس امام در ادامه اين سخن مى افزايد: (آرى) «به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمت هاى زيبا در اختيارشان قرار گرفت; آنان را از كيفر گناهان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهيزند) و پاداشهاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نيز به فراموشى سپردند)!» (أُمْهِلُوا طَوِيلا، وَ مُنِحُوا جَمِيلا، وَ حُذِّرُوا أَلِيماً، وَ وُعِدُوا جَسِيماً!)
[451]
آرى! نه آن مهلت طولانى مايه بيدارى آنها شد و نه نعمت هاى گوناگون الهى وجدان خفته آنها را براى شكر منعم، بيدار كرد; نه وعده عذاب الهى آنها را از گناهان بازداشت و نه وعده پاداشهاى بزرگ، حركتى به سوى اطاعت در آنان ايجاد كرد!
در پايان اين بخش مى فرمايد: «بترسيد از گناهانى كه انسان را به هلاكت مى افكند و از عيوبى كه موجب خشم پروردگار است!» (احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ، وَالْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ).
قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: «كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاَقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاَقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ; (شما) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بوده اند، (و راه نفاق و خطا پيمودند، بلكه) آنها از شما نيرومندتر و اموال و فرزندانشان بيشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده كردند; شما نيز از بهره خود (در اين راه) استفاده كرديد، همان گونه كه آنها استفاده كردند; شما (در كفر و نفاق و استهزاى مؤمنان) فرو رفتيد، همان گونه كه آنها فرو رفتند; (ولى سرانجام) اعمالشان در دنيا و آخرت نابود شد; و آنها همان زيانكارانند(1).»
هميشه پيشوايان بزرگ دين و علماى اخلاق، غافلان بى خبر را به اين نكته توجّه داده اند كه اندكى درباره اقوامى كه پيش از آنها مى زيستند، بينديشند. در باره پادشاهان بزرگ، سرداران نيرومند، قهرمان هاى تاريخ و ظالمان و ستمگران روزگار;
1. سوره توبه، آيه 69.
[452]
ببينند سرانجام، سرنوشت آنها به كجا رسيد; به كجا رفتند و چه چيز از اين دنيا با خود بردند و چه از آنها باقى مانده است. قبرستان هايى خاموش، استخوان هايى پوسيده، قصرهايى ويران شده، و اموال و ثروت هايى كه به دست ديگران افتاده است. چنان فراموش شده اند كه گويى هرگز در اين دنيا نبوده اند; به گفته شاعر:
كه آگه است كه كاووس و كَىْ كجا رفتند كه واقف است كه چون رفت تختِ جَم بر باد
قدح، به شرط ادب گير، زان كه تركيبش ز كاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد!
* * *
[453]
بخش هفدهم
أُولِي الاَْبْصَارِ وَالاَْسْمَاعِ، وَالْعَافِيَةِ وَالْمَتَاعِ، هَلْ مِنْ مَنَاص أَوْ خَلاَص. أَوْ مَعَاذ أَوْ مَلاَذ، أَوْ فِرَار أَوْ مَحَار! أَمْ لاَ؟ «فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ!» أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ! أَمْ بِمَاذَا تَغْتَرُّونَ! وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الاَْرْضِ، ذَاتِ الطُّولِ وَالْعَرْضِ، قِيدُ قَدِّهِ، مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ!
ترجمه
اى صاحبان چشم و گوش بينا و شنوا، و اى دارندگان عافيت و امكانات و متاع دنيا! آيا هيچ راه گريز يا خلاص و پناهگاه و قلعه محكم، و يا فرار و بازگشتى وجود دارد، يا نه؟ حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى شويد!» يا به كجا مى رويد! يا به چه چيز مغرور مى شويد؟! اين در حالى است كه بهره هر يك از شما از زمين، با اين طول و عرضش، تنها به اندازه قامت او است، در حالى كه گونه اش بر خاك ساييده مى شود!
شرح و تفسير
چشم و گوش خود را باز كنيد!
امام(عليه السلام) آن معلّم بزرگ آسمانى، در اين بخش از خطبه، باز بندگان خدا را مخاطب مى سازد، ولى به صورتى ديگر و با بيانى ديگر; مى فرمايد: «اى صاحبان چشم و گوش بينا و شنوا، و اى دارندگان عافيت و امكانات و متاع دنيا! آيا هيچ راه گريز، يا خلاص و پناهگاه و قلعه محكم، و يا فرار و بازگشتى وجود دارد يا نه؟»
[454]
(أُولِي الاَْبْصَارِ وَالاَْسْمَاعِ، وَالْعَافِيَةِ وَالْمَتَاعِ، هَلْ مِنْ مَنَاص(1) أَوْ خَلاَص. أَوْ مَعَاذ أَوْ مَلاَذ،(2) أَوْ فِرَار أَوْ مَحَار!(3) أَمْ لاَ؟).
در اينجا مخاطب كسانى هستند كه چشم بينا و گوش شنوا دارند و از سلامت جسم و جان و نعمت دنيا برخوردارند. امام(عليه السلام) مى فرمايد بالاخره عاقبت كار شما چيزى جز مرگ و وداع با دنيا نيست، نه راه گريزى وجود دارد و نه راه خلاص، نه پناهگاهى كه به آن پناه ببريد و از مرگ در امان باشيد و نه قلعه محكم; نه مى توانيد از مرگ فرار كنيد و نه بار ديگر به اين دنيا باز گرديد. در واقع شش راه فرار از چنگال مرگ را، امام(عليه السلام) بيان فرموده و تأكيد كرده كه تمام اين راهها بر روى شما بسته خواهد شد. مسيرى است كه همه بايد آن را بپيمايند و سرنوشتى است كه هيچ استثنايى ندارد. و اگر مخاطب تنها صاحبان چشم و گوش اند به خاطر اين است كه غافلان و بى خبران از اين گونه مسائل چيزى نمى فهمند و به راستى اندكى انديشه درباره مرگى كه در سرنوشت همه ما از روز نخست رقم زده شده است، كافى است كه ما را بيدار كند و به راه راست هدايت نمايد.
لذا در ادامه سخن مى فرمايد: «حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى شويد!» يا به كجا رو مى آوريد؟ يا به چيز مغرور مى شويد؟! اين در حالى است كه بهره هريك از شما از زمين، با اين طول و عرضش تنها به اندازه قامت او است، در حالى كه گونه اش بر خاك ساييده مى شود» (فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ!(4)» أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ! أَمْ بِمَاذَا1. «مَناص» از مادّه «نَوْص» (بر وزن قوس )به معناى دور شدن و جدا گشتن از چيزى است. بعضى گفته اند اين واژه به معناى پناهگاه و فرياد رس است و از آنجا كه وقتى انسان در جستجوى چنين چيزى است، از محلّى كه در آن است، دور مى شود و فرار مى كند، به معناى دور شدن و فرار كردن آمده است.
2. «مَلاذ» از مادّه «لَوْذ» (بر وزن موز) به معناى پنهان شدن و به قلعه اى پناه بردن است و لذا «ملاذ» به پناهگاه و قلعه، اطلاق مى شود و با «معاذ» تفاوت مختصرى دارد زيرا «معاذ» از مادّه «عَوْذ» (بر وزن حوض) به معناى پناه گرفتن است و مفهوم «استتار» در آن نيست.
3. «مَحار» اسم مكان از مادّه «حَوْر» (بر وزن جور) در اصل به معناى نقصان است; سپس به معناى بازگشت آمده است.
4. «تُؤْفكون» از مادّه «اِفْك» (بر وزن فكر) به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همين جهت واژه «افك» به تهمت و دروغ نيز اطلاق مى شود.
[455]
تَغْتَرُّونَ! وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الاَْرْضِ، ذَاتِ الطُّولِ وَالْعَرْضِ، قِيدُ قَدِّهِ(1)، مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ!)
ممكن است كسانى صدها باغ و بستان و زمين كشاورزى و دهها كاخِ آباد داشته باشند، ولى به هنگام وداع با اين دنيا، سهم آنها همان است كه درويش كوخ نشين دارد; يعنى قطعه زمينى به اندازه طول و عرض قامتش، به اضافه چند قطعه كفن كه حداقلِّ پوششِ تنِ عريان او است.
تعبير «مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ» (اين در حالى است كه گونه ها بر خاك ساييده مى شود)
ممكن است اشاره به اين باشد كه لطيف ترين قسمت بدن در آنجا بر خاك تيره قرار مى گيرد و يا اشاره به اين باشد كه انسان حتّى به اندازه عرض بدنش سهميه اى از اين زمين ندارد;چرا كه او را در قبر روى طرف راست مى خوابانند و معمولاً لحد، گنجايش خوابيدن او را به طورى كه صورت به آسمان باشد، ندارد:
هركه را خوابگه آخر ز دو مشتى خاك است گو چه حاجت كه بر افلاك كشى ايوان را!
* * *
1. «قيد» (به كسر و فتح قاف) به معناى مقدار است و به همين جهت، به طنابى كه به دست و پاى انسان يا حيوان مى بندند و او را محدود به حدّ معينى مى كنند، قَيد (به فتح قاف) گفته شده است. و «قدّ» به معناى قامت است.
[456]
[457]
بخش هيجدهم
الاْنَ عِبَادَ اللّهِ وَالْخِنَاقُ مُهْمَلٌ، وَ الرُّوحُ مُرْسَلٌ، فِي فَيْنَةِ الاِْرْشَادِ، وَ رَاحَةِ الاَْجْسَادِ، وَ بَاحَةِ الاِْحْتِشَادِ، وَمَهَلِ الْبَقِيَّةِ، وَأُنُفِ الْمَشِيَّةِ، وَإِنْظَارِ التَّوْبَةِ، وَانْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ، قَبْلَ الضَّنْكِ وَالْمَضِيقِ، وَالرَّوْعِ وَالزُّهُوقِ، وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ، وَإِخْذَةِ الْعَزِيزِ الْمُقْتَدِرِ.
ترجمه
اى بندگان خدا! هم اكنون كه ريسمان مرگ بر گلوى شما نيفتاده و روح (براى بدست آوردن كمالات) آزاد است و بدنها راحت، و مى توانيد با كمك يكديگر مشكلات را حل كنيد و هنوز مهلتى داريد و فرصت براى تصميم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از اين فرصت هاى گرانبها استفاده كنيد!) پيش از آنكه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گيريد و پيش از فرا رسيدن مرگى كه در انتظار است و قبل از آنكه دست قدرتِ خداوندِ قوىّ مقتدر، شما را بگيرد (آرى پيش از همه اينها، فرصت را مغتنم بشمريد و زاد و توشه برگيريد).
شرح و تفسير
آخرين سخن!
امام(عليه السلام) در آخرين بخش از خطبه، بار ديگر همه بندگان خدا را مخاطب ساخته و با جمله هاى كوتاه و زيبا و پرمعنا، براى از دست ندادن فرصت ها، پيش از پايان گرفتن زندگى، هشدار مى دهد و مى فرمايد: «اى بندگان خدا! هم اكنون كه ريسمان مرگ بر گلوى شما نيفتاده و روح (براى بدست آوردن كمالات) آزاد است، و بدنها
[458]
راحت، و مى توانيد با كمك يكديگر مشكلات را حل كنيد، و هنوز مهلتى داريد، و فرصت براى تصميم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از اين فرصت هاى گرانبها استفاده كنيد.) پيش از آنكه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گيريد و پيش از فرا رسيدن مرگى كه در انتظار است و قبل از آنكه دست قدرت خداوند قوىّ مقتدر، شما را بگيرد (آرى پيش از همه اينها فرصت را مغتنم بدانيد و زاد و توشه سفر آخرت را از اين جهان برگيريد كه اگر اين فرصت ها از دست برود، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه پشيمانى سودى!)» (اَلاْنَ عِبَادَاللهِ وَالْخِنَاقُ(1) مُهْمَلٌ، وَالرُّوحُ مُرْسَلٌ، فِي فَيْنَةِ(2) الاِْرْشَادِ، وَرَاحَةِ الاَْجْسَادِ، وَ بَاحَةِ(3) الاِْحْتِشَادِ(4)، وَمَهَلِ الْبَقِيَّةِ، وَأُنُفِ الْمَشِيَّةِ، وَإِنْظَارِ التَّوْبَةِ، وَانْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ(5)، قَبْلَ الضَّنْكِ(6) وَالْمَضِيقِ، وَالرَّوْعِ وَالزُّهُوقِ(7)، وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ، وَإِخْذَةِ الْعَزِيزِ الْمُقْتَدِرِ).
آنچه امام(عليه السلام) در جمله هاى بالا فرمود، ابعاد مختلف فرصت هايى است كه انسان در دست دارد: باقى بودن عمر، آرامش روح، راحتى جسم، امكان كسب كمالات، امكان اجتماع و مشورت، بقاء فرصت براى تصميم گيرى، توانايى بر توبه و بازگشت از گناه. هر يك از اينها بخشى از فرصت هاى عظيم و گرانبهاى آدمى را تشكيل مى دهد كه با وجود آن، همه كار مى توان كرد و هر خير و سعادتى قابل اكتساب است; در حالى كه ممكن است يك روز ديگر همه اينها از دست برود و تمام
1. «خِناق» از مادّه «خَنْق» (بر وزن سنگ) به معناى خفه كردن آمده است و «خِناق» به معناى طنابى است كه با آن خفه مى كنند و «ضيق خناق» (تنگى طنابى كه بر گلو است) كنايه از تنگنا و گرفتارى شديد است.
2. «فَيْنه» (بر وزن ضربه) به معناى زمان و وقت است.
3. «بَاحه» از مادّه «بَوْح» (بر وزن قول) به معناى ظهور و اشتهار گرفته شده است و «باحه» به معناى صحن و سراى خانه و آب فراوان و نخل بسيار به جهت ظهور و بروز آن است و در جمله بالا به همان معناى اوّل، يعنى «صحن و سرا» است.
4. «اِحْتشاد» به معناى اجتماع براى انجام كار مشترك است.
5. «حَوْبه» (بر وزن توبه) در اصل به معناى احتياج و نيازى است كه انسان را به گناه مى كشاند و به همين دليل، در قرآن مجيد و استعمالات ديگر به معناى گناه آمده است.
6. «ضَنْك» به معناى سختى و تنگى است و «معيشت ضنك» به معناى زندگى توأم باسختى هاست.
7. «زُهُوق» (بر وزن حقوق) به معناى نابود شدن و از بين رفتن است.
[459]
سرمايه هاى سعادت انسان، نابود گردد و چه غافلند كسانى كه به اين واقعيتها توجّه ندارند و همچون گوسفندان، در اين چراگاهِ زندگى به لذّات زودگذر سرگرمند و از گرگ اجل، كه يكايك از اين گله مى برد، بى خبرند و آسوده مى چرند.
مرحوم «سيّد رضى»، در پايان اين خطبه در چند جمله كوتاه و بسيار پرمعنا چنين مى گويد: «وَفِي الْخَبَرِ: أَنّهُ لَمَّا خَطَبَ بِهذِهِ الْخُطْبَةِ إِقْشَعَرَّتْ لَهَا الْجُلُودُ، وَ بَكَتِ الْعُيُونَ، وَرَجَفَتِ الْقُلُوبُ. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُسَمِّي هذِهِ الْخُطْبَةَ: «الْغرَّاءَ»; در خبر آمده است هنگامى كه امام(عليه السلام) اين خطبه را ايراد فرمود، بدنها به لرزه در آمد و اشكها سرازير و دلها ترسان شد و بعضى از مردم اين خطبه را (به خاطر فصاحت و بلاغت عجيبش) خطبه «غرّا» (درخشان) ناميده اند».
به راستى - همان گونه كه مرحوم سيّدرضى در اين روايت آورده است - اين خطبه از خطبه هاى عجيب و تكان دهنده است كه مى تواند غافلترين افراد را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار كند. فصاحتش بى نظير و بلاغتش بى مانند است و اگر در «نهج البلاغه» جز اين خطبه نبود، براى پى بردن به مقام و عظمت على(عليه السلام) و گرفتن بهترين پند و اندرزها و عاليترين درس اخلاق و خودسازى كافى بود.
امام(عليه السلام) در اين خطبه با مهارت عجيبى به سراغ تمام امورى رفته كه بيدار كننده و غفلت زاست و اين هدف بزرگ را از ابعاد مختلف دنبال نموده است; خطبه اى است كه انسان هرگز از خواندن آن سير نمى شود و با گذشت زمان، كهنه نخواهد شد.
«ابن ابى الحديد» نيز، در پايان اين خطبه چنين مى گويد: «بدان! ما هيچ شكى در اين مسأله نداريم كه على(عليه السلام) فصيح ترين كسانى بود كه در تمام طول تاريخ به لغت عرب سخن گفته اند (البتّه بعد از كلام خدا وكلام رسول خدا) و اين به خاطر آن است كه امتياز سخنران و نويسنده در سخنرانى و نوشته هايش بر دو پايه استوار است: مفردات الفاظ، و تركيب بندى جمله ها; امّا مفردات: بايد سهل، ساده، روان، مأنوس و خالى از هر نوع پيچيدگى باشد و الفاظ اميرمؤمنان على(عليه السلام) عموماً چنين است و امّا تركيب بندى جمله ها: بايد محتوا زيبا و به سرعت فهميده شود و از
[460]
ويژگى هايى كه به خاطر آن، بعضى از سخنان بر بعضى ديگر، ترجيح دارند، برخوردار باشد و اين همان چيزى است كه علماى «بديع» از آن به: «مقابله»، «مطابقه»، «حسن تقسيم»، «بازگرداندن پايان سخن، به آغاز آن»، «ترصيع»، «تسهيم»، «توشيح»، «مماثلت»، «استعاره»، «استعمال مجاز لطيف»، «موازنه»، «تكافؤ»، «تسميط» و «مشاكله»، نام برده اند (اينها اصطلاحات مخصوصى است كه علماى علم بديع، براى زيبايى و فصاحت و بلاغت جمله ها، در جاى خود ذكر كرده اند).