صدهزاران دام و دانه است اى خدا! ما چو مرغان حريص و بى نوا
دم به دم وابسته دامِ نويم هر يكى گر باز و سيمرغى شويم
مى رهانى هر دمى ما را و باز سوى دامى مى رويم اى بى نياز
گر عناياتت شود با ما مقيم كى بود خوفى از آن دزدِ لئيم
سپس به سرانجام كار انسان در اين جهان اشاره كرده و عاقبت او را چنين بيان مى فرمايد «دنيا ريسمان مرگ را بر گلوى او مى افكند و كشان كشان به سوى گورى تنگ و جايگاهى وحشتناك مى برد، جايى كه محلّ خويش را در بهشت و دوزخ مى بيند و پاداش اعمال خود را مشاهده مى كند!» (وَأَعْلَقَتِ الْمَرْءَ أَوْهَاقَ(1) الْمَنِيَّةِ قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْكِ الْمَضْجَعِ(2)، وَ وَحْشَةِ الْمَرْجِعِ، وَ مُعَايَنَةِ الْـمَحَلِّ، وَ ثَوَابِ الْعَمَلِ).
بى شك دنياپرستان و دنيادوستان، حاضر نيستند دل از آن بركنند; ولى دنيا بى رحمانه، طنابِ مرگ را بر گردن آنها مى افكند و آنها را به زور از خانه هاى آباد و قصرهاى زيبا، به گورهاى تنگ و تاريك مى كشاند! جايى كه انسان را غرق در وحشت و اضطراب مى كند و از همه مشكل تر اينكه، پرده ها از برابر چشم او كنار مى رود و جايگاه خويش را در قيامت مى بيند و اگر مستحقّ عذاب است، شعله هاى
1. «أوهاق» جمع «وَهَق» (بر وزن شفق) به معناى طنابى است كه بر گردن شخص، يا حيوانى مى افكنند و گاه آن را به معناى «كمند» تفسير كرده اند.
2. «ضَنْكِ الْمَضْجِع»، «ضنك» به معناى تنگ و «مضجع» به معناى جايى است كه انسان پهلويش را بر آن مى نهد و در اينجا اشاره به قبر است.
[355]
آتش جهنّم را با چشم خويش مشاهده مى كند و وحشت او - كه به خاطر جدايى از مال و مقام و زن و فرزند، به اوج خود رسيده - مضاعف مى شود.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره به اين نكته مى كند كه آنچه درباره دنيا و ابناى دنيا بيان فرموده، مخصوص گذشتگان يا گروه معيّنى نبوده است و اين «آب شيرين و شور، بر خلايق مى رود تا نفخ صور» و تمام انسانها در دايره اين آزمايش بزرگ الهى قرار دارند و فرمان مرگ بر پيشانى همه نوشته شده و بقا و ابديّت مخصوص ذات خدا است; مى فرمايد: «و اين گونه، پيوسته نسلهاى بعد، به دنبال پيشينيان در حركتند، نه مرگ از تباه كردن آنها دست برمى دارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پيشينيان عبرت مى گيرند و) از گناه و عصيان روى گردان مى شوند!» (وَ كَذلِكَ الْخَلَفُ بِعَقْبِ السَّلَفِ،لاَ تُقْلِعُ الْمَنِيَّةُ اخْتِرَاماً(1)، وَ لاَيَرْعَوِي(2) الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً(3)).
آرى: «همچون آنان عمل مى كنند، و همانندشان گام برمى دارند، تا به پايان جهان برسند، و در مسير فنا قرار گيرند!» (يَحْتَذُونَ(4) مِثَالا، وَ يَمْضُونَ أَرْسَالا(5)، إِلَى غَايَةِ الاِْنْتِهَاءِ، وَ صَيُّورِ(6) الْفَنَاءِ).
1. «اِخْترام» از مادّه «خَرْم» (بر وزن چرم) به معناى پاره كردن و شكافتن است و در اينجا اشاره به حوادثى است كه رشته عمر انسان را پاره مى كند و نهال وجود انسان را ريشه كن مى سازد.
2. «يَرْعوى» از مادّه «رَعو» (بر وزن سهو) به معناى بازگشت از جهل به سوى علم و اصلاح نمودن خويش است و جمله بالا (لاَيَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً) اشاره به اين است كه «ديگران درس عبرت نمى گيرند و از گناهان بازگشت نمى كنند و به اصلاح خويش نمى پردازند».
3. «اِجْترام» از مادّه «جُرم» به معناى گناه كردن است.
4. «يَحتذون» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) به معناى انجام دادن كار مشابه است. به همين دليل به معناى اقتدا كردن در كارها آمده است و در جمله بالا، اشاره به اين است كه «باقى ماندگان، همچون پيشينيان به اعمال زشت خويش ادامه مى دهند».
5. «اَرسال» جمع «رَسَل» (بر وزن عسل) به معناى گله حيوان است و در جمله بالا اشاره به اين است كه گروهى بدون فكر و مطالعه و انديشه، چشم و گوش بسته به دنبال ديگران حركت مى كنند.
6. «صَيّور» (بر وزن قيّوم) از مادّه «صَيْر» (بر وزن سيل) به معناى انتقال از حالتى به حالت ديگرى است و لذا «صَيّور» به عاقبت و پايان و مسير هر كار اطلاق مى شود. (اين واژه، صيغه مبالغه است).
[356]
در واقع، در اين بيان نورانى، به دو نكته اشاره شده:
نخست اين كه: مبادا گروهى تصوّر كنند كه از اين قانون عمومى جهان مستثنا هستند و خود را جاودانه پندارند و زندگى را ابدى فرض كنند.
ديگر اين كه: به آثار گذشتگان با چشم عبرت بنگرند! «به خوابگاه شهيدان نظرى بيفكنند و بى مهرى زمانه رسوا را نظاره كنند!»:
اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را
بشكاف خاك را و ببين آنگه بى مهرى زمانه رسوا را
از عمر رفته نيز شمارى كن مشمار جدى و عقرب و جوزا را
تعبير به «اِخْتِرام» با توجّه به اين كه ريشه اين لغت به معناى بريدن و قطع كردن و شكاف دادن است (و لذا بعضى از مفسّران نهج البلاغه، «موت اخترامى» را به معناى مرگى كه قبل از مدّت طبيعى دامان انسان را مى گيرد تفسير كرده اند.)(1)گويا اشاره به اين نكته است كه يكى از مشكلات زندگى دنيا، اين است كه كمتر كسى به موت طبيعى از دنيا مى رود; يعنى تمام استعدادهاى وجودى خود را براى بقا، صرف كند و زندگيش پايان گيرد; بلكه غالباً عوامل گوناگونى چه از درون و چه از برون، چه روانى و چه جسمانى، چه حوادث فردى و چه اجتماعى، رشته عمر آدمى را پاره مى كند و به همين دليل، هيچ كس نمى تواند به حياتِ خود - حتّى در يك روز و يك ساعتِ آينده- صد در صد اميدوار باشد!
امّا چرا با اين همه، باز امام(عليه السلام) مى فرمايد: «باقى ماندگان از گناه بازنمى ايستند» (لاَيَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً).
اين نيست مگر به خاطر غفلت و بى خبرى و وسوسه هاى نفس امّاره و شياطين كه بر وجود انسان ها چيره مى شوند و بر چشم بصيرتشان پرده مى افكنند; همچون مرغان بى خبرى كه دانه ها را مى بينند، ولى دام صيّاد را در كنار آن نمى بينند و به دام مى افتند.
1. شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى، جلد 2، صفحه 236.
[357]
نكته
ناپايدارى اين جهان
درباره ناپايدارى و بىوفايى و زودگذر بودن دنيا، هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى، سخن بسيار آمده است. قرآن در تشبيه جالبى زندگى دنيا را به بارانى تشبيه مى كند كه از آسمان نازل مى شود و گياهان رنگارنگ و پرطراوت و زيبا از آن مى رويد، امّا چند صباحى كه گذشت، سير نزولى آن شروع مى شود، آب و رنگ خود را از دست مى دهد و پژمرده و خشكيده مى شود و تندبادِ خزان، آن را به هر سو پراكنده مى سازد: (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيوةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَ كَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْء مُقْتَدِراً)(1).
در فراز بالا از نهج البلاغه نيز، ترسيم بسيار گويايى از بى اعتبارى دنيا بيان فرموده كه راستى تكان دهنده است و غافل ترين افراد را - هرچند براى مدّت كوتاهى - از خواب غفلت بيدار مى سازد و نظير آن در «نهج البلاغه» فراوان است و شايد اين همه تأكيدات به خاطر آن است كه عصر امام(عليه السلام) عصرى بود كه بر اثر پيشرفت اسلام در جهان و فتوحات عظيم، ثروت زيادى به پايتخت كشور اسلام و مناطق ديگر منتقل شده بود و حتّى آثار سلاطين و شاهان در آن ديده مى شد و به خاطر همين سيل ثروت، گروه زيادى به دنياپرستى كشيده شدند، كه آثار بسيار بدى در جامعه اسلامى پيدا كرد. امام(عليه السلام) اين معلّم بزرگ آسمانى، با زهدِ عملىِ بى مانندش از يك سو، و با كلمات بيدارگرش از سوى ديگر، در برابر اين سيل بنيان كن ايستاد.
شعرا و اديبان نيز، در هر عصر و زمان، درباره بى اعتبارى و بىوفايى دنيا اشعار زيادى سروده و آثار نغزى از خود به يادگار گذاشته اند.
1. سوره كهف، آيه 45.
[358]
ولى عجب اين كه نه آن آيات و روايات و نه اين نظم و نثرها، سبب بيدارى كامل دنياپرستان نشده است و همچنان به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و پيش مى تازند. آرى، مؤمنان آگاه و قلبهايى كه هنوز نور علم و ايمان از آن برچيده نشده، به اندازه كافى عبرت مى گيرند و از اين زلال پند و اندرزها، سيراب مى گردند و به اصلاح خويش مى پردازند:
همّت مردانه اى خواهد گذشتن از جهان يوسفى بايد كه بازار زليخا بشكند!
* * *
[359]
بخش چهارم
حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الاُْمُورُ، وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ، وَأَزِفَ النُّشُورُ، أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ، وَ أَوْكَارِ الطُّيُورِ، وَأَوْجِرَةِ السِّبَاعِ، وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِكِ، سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ، مُهْطِعِينَ إِلَى مَعَادِهِ، رَعِيلا صُمُوتاً، قِيَاماً صُفُوفاً، يَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ، وَيُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي، عَلَيْهِمْ لَبُوسُ الاِْسْتِكَانَةِ، وَضَرَعُ الاِْسْتِسْلاَمِ وَالذِّلَّةِ. قَدْ ضَلَّتِ الْحِيَلُ، وَانْقَطَعَ الاَْمَلُ، وَهَوَتِ الاَْفْئِدَةُ كَاظِمَةً، وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً، وَألْجَمَ الْعَرَقُ، وَعَظُمَ الشَّفَقُ، وَأُرْعِدَتِ الاَْسْمَاعُ لِزَبْرَةِ الدَّاعِي إِلَى فَصْلِ الْخِطَابِ، وَ مُقَايَضَةِ الْجَزَاءِ، وَ نَكَالِ الْعِقَابِ، وَ نَوَالِ الثَّوَابِ.
ترجمه
اوضاع اين جهان ناپايدار، همچنان ادامه مى يابد و زمانها پشت سر هم، سپرى مى شود و رستاخيز نزديك مى گردد، در اين هنگام آنها (انسانها) را از شكاف قبرها و آشيانه هاى پرندگان و لانه هاى درندگان و ميدان هاى هلاكت خارج مى سازند و با شتاب بسوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حركت مى كنند، در حالى كه گردن كشيده اند (و نگران سرنوشت خويشند و هنگامى كه در دادگاه الهى حضور مى يابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ايستاده، به گونه اى كه چشم بخوبى آنها را مى بيند و صداى دعوت كننده (الهى) به آنها مى رسد; لباس نياز و مسكنت و تسليم و خضوع، بر تن پوشيده اند. راههاى چاره بسته شده و اميد و آرزو قطع گرديده است. قلبها از
[360]
كار افتاده و نفس ها در سينه حبس شده و صداها بسيار ضعيف و كوتاه است. عرق، لجام بر دهان ها زده و وحشتى عظيم، همه را فراگرفته است. گوشها از صداى رعدآساى دعوت كننده بسوى حسابرسىِ پروردگار، به لرزه درآيد، و همه بايد نتيجه اعمال خود را دريابند: مجازات و كيفر الهى، يا نعمت و ثواب را.
شرح و تفسير
صحنه هولناك محشر!
در اين بخش از خطبه كه به راستى خطبه اى است «غرّاء» و درخشان و بيدارگر، امام(عليه السلام) بعد از حمد و ثناى الهى و توصيه به تقوا و شرح بىوفايى و بى اعتبارى دنيا، به سراغ معاد مى رود و ترسيمى تكان دهنده از صحنه محشر و حال خلايق در آن روز مى كند، كه غافل ترين افراد را بيدار مى سازد و به سوى آن هدف تربيتى كه امام(عليه السلام)از اين خطبه دارد، گام به گام نزديك مى كند، به گونه اى كه نشان مى دهد اين طبيب روحانى، براى درمان دردمندان كاملاً حساب شده قدم برداشته و برنامه ريزى مى كند.
نخست مى فرمايد: «اوضاع اين جهانِ ناپايدار، همچنان ادامه مى يابد و زمانها پشت سر هم سپرى مى شود و رستاخيز نزديك مى گردد» (حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الاُْمُورُ، وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ، وَأَزِفَ(1) النُّشُورُ).
اين سه جمله اشاره هاى روشنى به پايان جهان دارد. در نخستين جمله: به گذشت و فناى همه چيز: عمرها، قدرتها، اموال و ثروتها و... اشاره مى كند. و در جمله دوم: به پايان گرفتن ماهها و سالها و قرنها و در جمله سوم: كه نتيجه آن است نزديك شدن رستاخيز و آشكار شدن نشانه هاى آن.
در اين كه پايان جهان با انقلاب هاى هول انگيزى خواهد بود - آنچنان كه قرآن
1. «أَزِفَ» از مادّه «اَزَف» (بر وزن شرف) به معناى نزديك شدن است.
[361]
مجيد در آيات فراوانى بيان كرده است - و دوران برزخ چگونه مى گذرد، امام(عليه السلام)اشاره اى ندارد، بلكه مستقيماً به سراغ رستاخيز مردگان و قيام آنها از قبرها، كه قسمت حسّاس مطلب است، مى رود و مى فرمايد: «(در اين هنگام) آنها را از شكاف قبرها و آشيانه هاى پرندگان و لانه هاى درندگان و ميدان هاى هلاكت خارج مى كنند» (أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ(1) الْقُبُورِ، وَ أَوْكَارِ(2) الطُّيُورِ، وَأَوْجِرَةِ(3) السِّبَاعِ، وَ مَطَارِحِ(4)الْمَهَالِكِ).
گاه انسان به مرگ طبيعى و در ميان جمع از دنيا مى رود و او را به خاك مى سپارند و گاه ممكن است در بيابانى تنها چشم از جهان فروبندد و بدن بى جان او طعمه پرندگان شود، گاه ممكن است حيوان درنده اى او را بخورد و گاه ممكن است در دريا و صحرايى يكّه و تنها دار فانى را وداع كند و بدن او بپوسد و خاك شود و يا در زلزله ها، در زير آوارها از بين برود. امام(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند از جايگاه همه آنها، در هرجا باشند، باخبر است و با فرمان رستاخيز، همه را از جايگاهشان به حركت درمى آورد و براى حساب و كتاب آماده مى سازد.
امام(عليه السلام) در ضمن، اشاره لطيفى به اين نكته دارد كه هيچ كس نمى داند در پايان عمر، چگونه چشم از دنيا فرو مى بندند و قبر واقعى او كجاست و اين خود نكته اى است آموزنده و بيدارگر، و به گفته قرآن كريم: «وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْض تَمُوتُ; هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند و هيچ كس نمى داند در كدامين سرزمين از دنيا مى رود.»(5)
اين سخن مانند بسيارى از آيات قرآن، معاد جسمانى را به طور صريح بيان
1. «ضَرائح» جمع «ضريح» به معناى قبر، يا شكافى است كه در وسط قبر داده مى شود.
2. «اَوْكار» جمع «وَكْر» (بر وزن مكر) به معناى لانه پرندگان است.
3. «اَوجره» جمع «وجار» به معناى حفره هايى است كه بر اثر سيل، در درّه ها پيدا مى شود و به لانه درندگان نيز اطلاق مى گردد.
4. «مَطارح» جمع «مطرح» به معناى محلّى است كه چيزى در آن مى افكنند.
5. سوره لقمان، آيه 34.
[362]
مى كند; چراكه آنچه در قبرها يا آشيانه پرندگان و لانه هاى درندگان قرار دارد، خاكها و استخوانهاى اين بدن است وگرنه روح پس از جدايى از بدن، جايگاهش قبر نيست. شرح بيشتر را در اين زمينه در بحث نكات خواهيم داد.
ممكن است در اينجا اين سؤال مطرح شود كه از بسيارى از آيات قرآن برمى آيد كه در پايان دنيا، زمين به كلّى ويران مى شود; با اين حال چگونه قبرها به حال خود باقى مى مانند؟ پاسخ اين سؤال نيز در بحث نكات خواهد آمد.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «با شتاب به سوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حركت مى كنند، در حالى كه گردن كشيده اند (و نگران سرنوشت خويشند و هنگامى كه در دادگاه الهى حضور مى يابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ايستاده، به گونه اى كه چشم به خوبى آنها را مى بيند و صداى دعوت كننده (الهى) به آنها مى رسد» (سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ، مُهْطِعِينَ(1) إِلَى مَعَادِهِ، رَعِيلا(2) صُمُوتاً، قِيَاماً صُفُوفاً، يَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ، وَيُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي).
اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا، با آهنگ خاصى كه دارد، ترسيمى گويا از وضع بندگان در صحنه محشر است; ترسيمى بسيار تكان دهنده و وحشت آفرين!
همين تعبير و تعبيرات مشابهى در قرآن مجيد درباره حركت انسانها در صحنه محشر آمده است، كه گاهى تعبير به «سِرَاعاً»(3) شده و گاه تعبير به «يَنْسِلُونَ»(4)كه آن نيز به معناى شتابان رفتن است و گاه تعبير به «كَاَنَّهُمْ إلَى نُصُب يُوفِضُونَ»(5)كه آن نيز به معناى حركت سريع است.
حركت آنها به صورت گروهى و ايستادن آنها در صحنه محشر در صفوف مختلف،
1. «مُهطِعين» از مادّه «هطع» (بر وزن منع) به معناى روى آوردن سريع توأم با ترس است.
2. «رَعيل» به معناى گروهى از سواران يا پيادگان يا پرندگان است.
3. سوره معارج، آيه 43.
4. سوره يس، آيه 51.
5. سوره معارج، آيه 43.
[363]
يا به خاطر اين است كه، مردم به تناسب اعمال و رفتارشان از يكديگر جدا مى شوند و هر كس با همانندش، در يك صف قرار مى گيرد و طبعاً سرنوشت مشتركى دارد و يا از اين جهت است كه هر گروهى كه در گورستانى با هم بودند، با هم به حركت درمى آيند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً; روزى كه در صور دميده مى شود و شما فوج، فوج، وارد صحنه محشر مى شويد(1)».
حركت سريع آنها، نشانه دستپاچگى و وحشت از سرنوشت است و گردن كشيدن به خاطر آن است كه هرلحظه در انتظار حادثه اى هستند.
جمله «يَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ...» اشاره به اين است كه، جمعيّت آنها با آنكه بسيار عظيم است، امّا به گونه اى در عرصه محشر مى ايستند، كه همه نمايانند و صدا به گوش همه مى رسد.
سپس به ترسيم ديگرى از وضع خلايق در عرصه محشر پرداخته، مى فرمايد: «(ابهامِ سرنوشت و ترس از نتيجه دادرسى پروردگار و هول و وحشت محشر چنان است كه گويى) لباس نياز و مسكنت و تسليم و خضوع بر تن پوشيده اند، و راههاى چاره بسته شده، و اميد و آرزو قطع گرديده است; قلبها از كار افتاده، و نفس ها در سينه حبس شده و صداها بسيار ضعيف و كوتاه است، و عرق، لجام بر دهان ها زده، و وحشتى عظيم، همه را فراگرفته است» (عَلَيْهِمْ لَبُوسُ الاِْسْتِكَانَةِ، وَضَرَعُ(2)الاِْسْتِسْلاَمِ وَالذِّلَّةِ. قَدْ ضَلَّتِ الْحِيَلُ، وَانْقَطَعَ الاَْمَلُ، وَهَوَتِ الاَْفْئِدَةُ كَاظِمَةً، وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً(3)، وَألْجَمَ الْعَرَقُ، وَعَظُمَ الشَّفَقُ(4)).
هنگامى كه راه بازگشت بسته شود و داور خداوند باشد و تمام اعمال كوچك و
1. سوره نبأ، آيه 18.
2. «ضَرَع» (بر وزن طمع) به معناى ضعف و خضوع و ذلّت و درماندگى است.
3. «مُهَيْنِمَه» از مادّه «هَيْنَمه» به معناى صداى آهسته است.
4. «شَفَق» در اصل به معناى آميخته شدن نور روز، با تاريكى شب است; به همين سبب در مورد توجّه آميخته با ترس نسبت به چيزى، اطلاق مى شود و گاه نيز صرفاً به معناى ترس مى آيد.
[364]
بزرگ با دقّت و موشكافى تمام، مورد محاسبه قرار گيرد و جزاى هر كس با قاطعيّت به او داده شود و مجازات هاى دردناك در انتظار بدكاران و آلودگان باشد، بروز و ظهور چنين حالاتى عجيب نيست.
در آيات قرآن مجيد نيز، همين اوصاف ديده مى شود و در حقيقت خطبه امام(عليه السلام) برگرفته از آيات است. در يك جا مى فرمايد: «مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ; در صحنه محشر، گردن ها را كشيده، سرها را به آسمان بلند كرده، حتّى پلك چشم هايشان از حركت بازمى ماند و دل هايشان (از انديشه و اميد) خالى مى گردد».(1) و در جايى ديگر مى خوانيم: «يَوْمَئِذ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً; در آن روز همه از دعوت كننده الهى كه هيچ گونه انحرافى در كار او نيست، پيروى كرده و همه صداها در برابر عظمت خداوند، خاضع مى شود و جز صداى آهسته، چيزى نمى شنوى»(2).
تعبير به «أَلْجَمَ الْعَرَقُ» تعبير گويايى است كه از نهايت گرفتارى حاضران محشر، خبر مى دهد; وحشت و اضطراب از يك سو، گرماى محشر از سوى ديگر، فشردگى جمعيّت و خستگى مفرط از سوى سوم، چنان دست به دست هم مى دهند كه آب بدنها به عرق تبديل مى شود و از تمام پيكرشان جارى مى گردد; چنان از سر و صورتشان عرق جارى است، كه اطراف دهان را احاطه كرده، به گونه اى كه اگر لب بگشايند، دهان پر از عرق خواهد شد. امام(عليه السلام) اين حالت را با تعبير جالب «أَلْجَمَ الْعَرَقُ» (عرق به دهان آنها لجام زده است!) بيان فرموده است.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين حالتِ هولناك، مى افزايد: «گوش ها از صداى رعدآساى دعوت كننده به سوى حسابرسىِ پروردگار، به لرزه درآمده و همه بايد
1. سوره ابراهيم، آيه 43.
2. سوره طه، آيه 108.
[365]
نتيجه اعمال خود را دريابند: مجازات و كيفر الهى، يا نعمت و ثواب را» (وَ أُرْعِدَتِ الاَْسْمَاعُ لِزَبْرَةِ(1) الدَّاعِي إِلَى فَصْلِ الْخِطَابِ، وَ مُقَايَضَةِ(2) الْجَزَاءِ، وَ نَكَالِ(3) الْعِقَابِ، وَ نَوَالِ(4) الثَّوَابِ).
در واقع تمام ترس و وحشت، از همين جاست كه هيچ كس از سرنوشت خود آگاه نيست و خود را در ميان بهشت و دوزخ، و پاداش و عذاب مى بيند.
خوف و وحشت، از اينجا ناشى مى شود كه هيچ كس از ميزان خلوص طاعت هاى خود آگاهى ندارد و از خطاها و لغزش هاى فراموش شده خود، باخبر نمى باشد; حسابرسى، بسيار دقيق! و حساب رسان از همه چيز آگاهند! هيچ راه بازگشتى وجود ندارد و هيچ كس قادر به دفاع از ديگرى نيست.
نكته ها
1- دورنمايى از معاد جسمانى
گرچه درباره «معاد» و جسمانى يا روحانى بودن آن، در ميان جمعى از «فلاسفه» گفتگوست; ولى آيات قرآن و روايات اسلامى، هيچ گونه ابهامى در اين امر ندارد كه روح و جسم انسانها در جهان ديگر، باز مى گردد و معاد به صورت جسمانى و روحانى انجام مى گيرد. گروههاى متعدّدى از آيات قرآن و روايات، گواه اين مدّعاست. از جمله، آياتى كه تصريح مى كند، مردم در قيامت از قبرها برمى خيزند;(5) بديهى است آنچه در قبرها موجود است، خاكهايى است كه از تنِ انسانها باقى مانده است.
در اين فراز از خطبه بالا نيز، امام(عليه السلام) با صراحت بيشترى از اين موضوع پرده
1. «زَبره» به معناى صداى شديد توأم با آمريّت است.
2. «مُقايضه» از مادّه «قيض» (بر وزن فيض) به معناى مبادله كردنِ چيزى، با چيزى است و از آنجا كه جزاى اعمال در برابر عمل انسانها قرار مى گيرد، در عبارت بالا تعبير به «مقايضه» شده است.
3 و 4. «نَكال» به معناى مجازات و عقوبت، و «نَوال» به معناى نعمت است.
5. در بحث گذشته، به آيات مربوط به اين قسمت اشاره شد.
[366]
برداشته مى فرمايد: «از گورها و لانه پرندگان و جايگاه درندگان و ميدان هاى جنگ برانگيخته مى شوند.»
و در واقع اگر معاد بخواهد به گونه كامل و عادلانه صورت گيرد، بايد چنين باشد چراكه روح و جسم، در يكديگر تأثير متقابل دارند و تكامل آنها به هم پيوسته است و هر كدام كنار برود، ديگرى ناقص خواهد بود و اينكه مى گويند: «شخصيّت انسان به روح او است» اشتباه بزرگى است كه از پندار استقلال كامل روح، سرچشمه مى گيرد.
اين بحث يك بحث گسترده و دامنه دار است كه تنها در اينجا به اشاره اى بسنده مى كنيم.(1)
* * *
2- شبهه معروف آكل و مأكول
از جمله شبهاتى كه بر سر راه معاد جسمانى وجود دارد و نيافتن پاسخ صحيحى از آن، سبب شده كه جمعى به نفى معاد جسمانى برخيزند، شبهه معروف و پيچيده «آكل و مأكول» است.
مى گويند: اگر فرضاً در زمان قحطى، انسان هايى از گوشت انسان هاى ديگر تغذيه كنند، هنگام «معاد» تكليف بدنى كه جزو بدن ديگرى شده است، چه خواهد شد؟ اگر به اوّلى بازگردد، دومى ناقص مى شود و اگر با دومى محشور شود، اوّلى ناقص خواهدشد.
اين شبهه را مى توان به صورت گسترده ترى نيز مطرح ساخت، كه در شرايط عادى، بدن بسيارى از انسانها خاك مى شود; خاك آنها ممكن است جذب گياهان و درختان شود و از اين طريق، يا از طريق حيواناتى كه از گياهان تغذيه مى كنند و
1. شرح بيشتر اين بحث را در جلد پنجم «پيام قرآن» (صفحه 307-353) مطالعه فرماييد.
[367]
انسان از گوشت آنها تغذيه مى نمايد، جذب بدن انسانها شود; باز همان سؤال سابق تكرار مى شود كه اين اجزاى معيّن با كدامين بدن محشور مى شود؟
تعبيرى كه در خطبه بالا آمده و مى فرمايد: «از لانه پرندگان و جايگاه درندگان و ميدان هاى جنگ محشور مى شود» نيز مى تواند اين سؤالات را برانگيزد.
پاسخ اين سؤال گرچه بحثى طولانى مى طلبد و در جاى خودش مشروحاً بيان شده است، ولى به طور خلاصه چنين است.
آيات و روايات مى گويد: آخرين بدنِ انسان، كه تبديل به خاك شده است، روز قيامت باز مى گردد; بنابراين اگر آن بدن به هر طريقى جزو ديگرى شده باشد، از او جدا شده و به بدن اوّل ملحق مى گردد و مشكل ناقص شدن بدن دوم كاملاً قابل حلّ است; چراكه بقيّه بدن نموّ مى كند و جاى خالى را پر مى كند. همان گونه كه نظير آن را در دنيا در بسيارى از صدماتى كه بر بدن وارد مى شود، مشاهده مى كنيم كه سلولهاى اطراف نموّ مى كنند و جاى خالى را پر مى نمايند; البتّه در آن زمان اين جايگزينى به صورت وسيع ترى انجام مى شود.
در دنياى امروز كه مسأله شبيه سازى، جنبه عينى به خود گرفته و با پرورش يك سلول از بدن يك موجود زنده، شبيه او به وجود مى آيد، حلّ اين گونه مسايل بسيار ساده و آسان است و شبهه «آكل و مأكول» نمى تواند سدّ راه معاد جسمانى شود.(1)
* * *
3- چگونه مردگان از قبرها خارج مى شوند؟
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه اگر زمين و آسمانها در آستانه قيامت به كلّى دگرگون مى شوند و همه چيز به هم مى ريزد، چگونه قبرها محفوظ مى مانند كه مردگان از قبورشان محشور شوند؟
1. شرح مبسوط اين موضوع را در جلد پنجم پيام قرآن، صفحه 340 تا 347 مطالعه فرماييد.
[368]
در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه: آنچه در زمين رُخ مى دهد، طبق آيات قرآن زلزله عظيمى است (إِنّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظَيِمٌ)(1) و هيچ مانعى ندارد كه قبور مردگان زير آوارهاى اين زلزله عظيم باقى بمانند. و همچنين اگر در مواردى بدن انسانهايى طعمه درندگان بيابان، يا مرغان هوا شده است و آنها نيز پس از مردن مبدّل به خاك گرديده اند، آنها و لانه هايشان پس از آن زلزله عظيم، در زير آوارها باقى مى مانند و انسانها در قيامت از آن بر مى خيزند. و به تعبير ديگر: جهان ويران مى شود نه اينكه نابود شود! طبعاً خاكهاى انسانها در اين ويرانى، باقى مى مانند.
* * *
1. سوره حج، آيه 1.
[369]
بخش پنجم
عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اقْتِدَاراً، وَ مَرْبُوبُونَ اقْتِسَاراً، وَ مَقْبُوضُونَ احْتِضَاراً، وَ مُضَمَّنُونَ أَجْدَاثاً، وَ كَائِنُونَ رُفَاتاً، وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً، وَ مَدِينُونَ جَزَاءً، وَ مُمَيَّزُونَ حِسَاباً، قَدْ أُمْهِلُوا فِي طَلَبِ الْمَـخْرَجِ، وَ هُدُوا سَبِيلَ الْمَنْهَجِ، وَ عُمِّرُوا مَهَلَ الْمُسْتَعْتَبِ، وَ كُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ الرَّيَبِ، وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ الْجِيَادِ وَ رَوِيَّةِ الاِْرْتِيَادِ، وَ أَنَاةِ الْمُقْتَبِسِ الْمُرْتَادِ، فِي مُدَّةِ الاَْجَلِ، وَ مُضْطَرَبِ الْمَهَلِ.
ترجمه
آنها بندگانى هستند كه با قدرتِ (الهى) آفريده شده اند و بى اراده خويش پرورش داده مى شوند و براى حضور در پيشگاهِ خدا، قبض روح مى گردند وبه قبرها سپرده مى شوند و (سرانجام) به استخوان هاى پوسيده اى مبدّل خواهند شد و (سپس) تك و تنها برانگيخته مى شوند و (در برابر اعمالشان) جزا داده خواهند شد; حساب هر يك، از ديگرى جداست (ولى به لطف الهى در اين دنيا) به آنها مهلت كافى براى جستجوى طُرُق خروج از مشكلات و مسئوليّت ها داده شده، راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است; زمان كافى براى جلب رضايت پروردگار، در اختيار دارند، پرده هاى تاريك شك و ترديدها (با ارائه دلائل روشن از سوى پروردگار) از مقابل آنها كنار رفته و ميدان، براى تمرين و آمادگى آنها و انديشه بهتر و كسب آرامش (در طريق جستجوىِ حقيقت) در مدّت زندگى و دوران تلاش، باز گذارده شده است.
[370]
شرح و تفسير
از كجا آمده ايم و به كجا مى رويم؟
امام(عليه السلام) در اين فراز، از آخرت، به دنيا باز مى گردد و وضع حال انسانها را در اين دنيا تشريح مى كند، تا بدانند براى چه آفريده شده اند و به كدام سمت و سو حركت مى كنند; چه امكاناتى براى نجات «يوم المعاد» در اختيار آنها قرار داده شده و چگونه از اين امكانات بايد بهره بردارى كنند.
اين بخش از كلام امام(عليه السلام)، كه مانند ديگر سخنان آن حضرت، بسيار حساب شده است، مشتمل بر «سيزده» جمله مى باشد: پنج جمله اوّل، درباره آفرينش اجبارى انسان تا مرگ و سپس مبدّل شدن او به خاك است، و سه جمله درباره چگونگى رستاخيز انسانها و پنج جمله ديگر درباره اتمام حجّت الهى و فرصت هايى است كه در اين جهان در اختيار دارد.
در قسمت اوّل مى فرمايد: «آنها بندگانى هستند كه با دستِ قدرتمندِ الهى، آفريده شده اند و بى اراده خويش پرورش داده مى شوند، و براى حضور (در پيشگاه خدا) قبض روح مى گردند، و به قبرها سپرده مى شوند و سرانجام به استخوان هاى پوسيده اى مبدّل خواهند شد!» (عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اقْتِدَاراً، وَ مَرْبُوبُونَ اقْتِسَاراً(1)، وَ مَقْبُوضُونَ احْتِضَاراً،(2) وَ مُضَمَّنُونَ أَجْدَاثاً، وَ كَائِنُونَ رُفَاتاً(3)).
بى شك، انسان در اَفعال خود، مختار و آزاد است; ولى در آفرينش و مرگ چنين نيست! هيچ كس تاريخ تولّد خود را تعيين نمى كند و هيچ كس زمان مرگ طبيعى خود را به ميل خود انتخاب نمى نمايد; حيات و مرگ از دايره اختيار ما بيرون است، همان گونه كه پوسيدن و خاك شدن! و بعضى همين معنا را به عنوان يكى از تفاسير جمله «الامر بين الامرين» انتخاب كرده اند.
1. «اِقْتِسار» از مادّه «قسْر» (بر وزن نصر) به معناى مجبور ساختن است.
2. «اَجْداث» جمع «جَدَث» (بر وزن عبث) به معناى قبر است.
3. «رُفات» از مادّه «رفت» (بر وزن هفت) به معناى خرد شدن و خرد كردن است.
[371]
به هر حال، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم اين مسير زندگى و مرگ را بايد طبق اراده پروردگار و قوانين تعيين شده الهى بپيماييم; اين واقعيتى است كه غفلت از آن انسان را از خدا و خويشتن بيگانه مى سازد و توجّه به آن، بيدارى و آگاهى و آمادگى مى بخشد.
در سه جمله بعد، به سراغ رستاخيز انسانها مى رود كه آن نيز از اختيار آدمى بيرون است، مى فرمايد: «آنها تك و تنها برانگيخته مى شوند، و در برابر اعمالشان جزا داده خواهند شد، و حساب هر يك از ديگرى جداست!» (وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً، وَ مَدِينُونَ جَزَاءً، وَ مُمَيَّزُونَ حِسَاباً).
بى شك، هر كسى به تنهايى سر از لحد بيرون مى آورد و اين منافات با آن ندارد كه بعداً به تناسب اعتقادها و اعمالشان به گروههايى تقسيم شوند، همان گونه كه در بحث گذشته از آنها تعبير به «رعيل» به معناى «گروه» شده بود و قرآن از آن تعبير به «افواج»(1) مى كند.
تعبير به «مُمَيَّزُونَ حِسَاباً» ممكن است اشاره به همان چيزى باشد كه در آيه «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(2) آمده است. آرى، هيچ كس به گناه ديگرى كيفر داده نمى شود و حساب هيچ كس را به نام ديگرى نمى نويسند، هر چند ممكن است رضايت به اعمال ديگران، يا كوتاهى در امر به معروف و نهى از منكر، سبب اشتراك حسابها شود.