|
|
|
|
|
|
و قرآن اين كتاب عزيز به آن تصريح و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر طبق آنمشى نموده و سيره و سنت شريفه خود را بر آن اساس بنا نهادند و اگر نبود كه ما در اينكتاب تنها به بحث قرآنى مى پردازيم ، داستانهائى از آن جناب در اين باره برايتنقل مى كرديم ، و تو خواننده عزيز مى توانى به كتبى كه در سيره و تاريخ زندگىآن حضرت نوشته شده مراجعه نمائى . مقايسه اسلام با ديگر سنت هاى اجتماعى در مساءله عهد و وفاى به آن و اگر بين سنت و سيره اسلام و سنتى كه ساير امت هاى متمدن و غير متمدن در خصوصاحترام عهد و پيمان دارند مقايسه كنى ، و مخصوصا اخبارى را كه همه روزه از رفتار امتهاى قوى با كشورهاى ضعيف مى شنويم كه در معاملات و پيمانهايشان چگونه معامله مىكنند؟! و در نظر بگيرى كه تازمانى كه با پيمان خود آنها را مى دوشند پاى بند پيمانخود هستند، و زمانى كه احساس كنند كه عهد و پيمان به نفع دولتشان و مصالح مردمشاننيست آن را زير پا مى گذارند، آن وقت فرق بين دو سنت را در رعايت حق و در خدمت حقيقتبودن را لمس مى كنى 0 آرى سزاوار منطق دين همين ، و لايق منطق آنان همان است ، چون در دنيا بيش از دو منطق وجودندارد يك منطق مى گويد: بايد حق رعايت شود،حال رعايت آن به هر قيمتى كه مى خواهد تمام شود، زيرا در رعايت حق ، مجتمع سود مىبرد، و منطقى ديگر مى گويد: منافع مردم بايد رعايت شود،حال به هر وسيله اى كه مى خواهد باشد ، هر چند كه منافع امت با زير پا گذاشتن حقباشد، منطق اول منطق دين ، و دوم منطق تمامى سنت هاى اجتماعى ديگر است ، چه سنت هاىوحشى ، و چه متمدن ، چه استبدادى و دموكراتى ، و چه كمونيستى و چه غير آن 0 خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلام عنايتى كه در باب رعايت عهد و پيمان دارد رامنحصر در عهد اصطلاحى نكرد، بلكه حكم را آن قدر عموميت داد كهشامل هر شالوده و اساسى كه بر آن اساس بنائى ساخته مى شود بگردد، و در باره همهاين عهدها چه اصطلاحيش و چه غير اصطلاحيش سفارش فرمود0 در خاتمه بحث توجه بفرمائيد كه اين بحث دنباله اى دارد كه ان شاءاللّه تعالى در آيندهخواهد آمد0
احلت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلى عليكم ...
|
كلمه (احلال ) كه فعل ماضى مجهول (احلت ) از آن اشتقاق يافته به معناى مباحكردن چيزى است ، و كلمه (بهيمه ) بطورى كه صاحب مجمع گفته اسم است براى هرحيوان صحرائى و دريائى كه با چهار پا راه برود و بنا به گفته وى اضافه بهيمهبه كلمه (انعام ) از باب اضافه نوع به يكى از اصناف خودش است ،(مثل اينكه بگوئى (چهارپايان حلال گوشت )، كه چهارپايان نوعى استمشتمل بر دو صنف حلال گوشت و حرام گوشت ، و در آن عبارت چهارپايان اضافه شدهبه صنف خودش )، و مثل اينكه بگوئى نوع انسان چنين يا جنس حيوان چنان است ، كه در هردو عبارت ، نوع اضافه شده به صنف ، زيرا كلمه (جنس ) هم نسبت به انواع حيوانات ،نوع ، و آن انواع صنف اويند0 بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا كلمه بهيمه به انعام اضافه نشده ، بلكه به كلمه(جنين ) كه در تقدير است اضافه شده ، و تقدير كلام (بهيمه جنين الانعام ) است ،بنا به گفته اين آقايان اضافه (لامى ) خواهد بود، يعنى حرف (لام ) در تقديرخواهد بود، و به هر حال منظور از بهيمة الانعام همان هشت جفت حيوانى است كه گوشتشحلال است ، و جمله : (الا ما يتلى عليكم ) اشاره است به احكامى كه بعدا در آيه : (حرمتعليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه به ...) مى آيد، كه در آيه بعضىاز حالات آن هشت جفت حرام شده ، و آن حالتى است كه حيوانحلال گوشت ذبح و تذكيه نشود، بلكه مردار گردد، و يا اگر ذبحش كردند بنام خدانكردند0 و جمله (غير محلى الصيد و انتم حرم ) حال است از ضمير خطاب در (احلت لكم )، مىفرمايد: گوشت بهيمه انعام بر شما حلال است ، مگر آنهائى كه بعدا نام مى بريم ، ومگر در حالى كه خود شما وضعى خاص داشته باشيد، يعنى محرم باشيد، و درحال احرام يكى از آن هشت صنف حيوان از قبيل آهو و گاو وحشى و گورخر را شكار كردهباشيد، كه در اين صورت نيز خوردن گوشت آن بر شماحلال نيست ، و چه بسا مفسرين كه گفته باشند اين جملهحال از ضمير خطاب در جمله (يتلى عليكم ) است ، و كلمه (صيد) مصدرى است كه بهمعناى مفعول صيد شده آمده ، همچنانكه كلمه (حرم ) به دو ضمه ، جمع حرام است وحرام به معناى محرم به كسره راء اسم فاعل است 0
يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر اللّه ، و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد، ولا آمين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا
|
در اين آيه مجددا مؤ منين مورد خطاب واقع شده اند، و اين تكرار خطاب شدت اهتمام بهحرمات خداى تعالى را مى رساند0 در جمله (لا تحلوا حلال مكنيد) كلمه احلال كه مصدر آنفعل است ، به معناى حلال كردن است ، و حلال كردن و مباح دانستن ملازم بابى مبالاتبودن نسبت به حرمت و مقام و منزلت پروردگارى است كه اينعمل را بى احترامى به خود دانسته ، و اين كلمه در هر جا به يكى از اين معانى است ، يابه معناى بى مبالاتى است ، و يا به معناى بى احترامى نسبت به مقام و منزلت است(احلال شعائر اللّه ) به معناى بى احترامى به آن شعائر و يا ترك آنها است ، (واحلال شهر الحرام ) به معناى اين است كه حرمت اين چهار ماه را كه جنگ در آنها حرام استنگه ندارند، و در آنها جنگ كنند، و همچنين در هر جا معناى مناسب به آنجا را افاده مى كند0 كلمه (شعائر) جمع شعيره است ، كه به معناى علامت است ، و كانه مراد از شعائر اعلامحج و مناسك آن باشد، و كلمه شهرالحرام به معناى ماههائى است كه خداى تعالى آنها رامورد احترام قرار داده ، و آن عبارت است از چهار ماه قمرى ، محرم و رجب و ذى القعده و ذىالحجه ، و كلمه (هدى ) به معناى آن حيوانى است كه آدمى از شهر خود با خود به طرفمكه مى برد، تا قربانى كند، از قبيل گوسفند و گاو و شتر، و كلمه قلائد جمع قلادهبه معناى گردن بند است ، و در اينجا به معناى هر چيزى است مانندنعل و مثل آن ، كه به عنوان اعلام به قربانى ، به گردن حيوان مى اندازند و به اينوسيله اعلام مى كنند - كه اين شتر يا گاو يا گوسفند قربانى راه خدا است ، اگر احياناگم شد، و كسى او را پيدا كرد، بايد به منا بفرستد تا از طرف صاحبش قربانى شود- و كلمه : (آمين ) جمع كلمه آم است ، كه اسمفاعل از فعل (ام ، يوم ) است ، و ماده آن (ام ) به معناى قصد كردن است ، پس معناىجمله (آمين البيت الحرام ) كسانى هستند كه قصد زيارت خانه خدا را دارند، و جمله :(يبتغون فضلا) حال از كلمه (آمين ) است(فضل ) به معناى مال و يا سود مالى است ، كه در آيه (فانقلبوا بنعمة من اللّه وفضل لم يمسسهم سوء)، و آياتى ديگر به اين معنا است ، و يا به معناى اجر آخرتى ، ويا مطلق پاداش مالى است ، و يا پاداش اعم از مالى و غير مالى است 0 مفسرين در تفسير كلمات (شعائر) و (قلائد) و غير آندو از سائر مفرداتى كه درآيه آمده اختلاف كرده اند، و اقوال مختلفى ارائه داده اند، و آنچه ما از اين ميان انتخاب كردهايم همان است كه ذكر كرديم ، چون با سياق آيه سازگارتر بود، و چون درنقل و انتقاد در اقوال ديگر فائده اى نبود، ازنقل آنها صرف نظر كرديم 0
و چون از احرام در آمديد شكار بكنيد، جمله : (شكار بكنيد) از آنجا كه در مقامى آمده كهشنونده احتمال مى داده شايد شكاركردن بعد از احرام نيز حرام باشد دلالت بر وجوبندارد، تنها دلالت مى كند بر اينكه بعد از احرام ، حرام و ممنوع نيست ، و اصطلاحا چنينامرى را (امر عقيب حظر) مى گويند، يعنى امرى كه بعد از نهى در كلام بيايد، و كلمه(حل ) كه ثلاثى مجرد است ، و نيز (احلال ) كه ثلاثى مزيد و از بابافعال است ، هر دو يك معنا مى دهد، و آن عبارت است از خارج شدن از احرام 0
و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا
|
وقتى گفته مى شود: (جرمه و يجرمه ) معنايش اين است كه او را وادار به جرم كرد، واگر معصيت را هم جريمه مى گويند چون وبال و عقوبت آن را كه يامال است و يا شكنجه بر آدمى تحميل مى شود0 راغب گفته است : اصل در معناى ماده (جيم را ميم ) بريدن است ، و كلمه : (شنآن )به معناى دشمنى و بغض است ، و اينكه فرمود: (ان صدوكم )، معنايش اين است كه شمارا از داخل شدن در مسجدالحرام منع كردند، و اين جمله يابدل از (شنآن ) است ، و يا عطف بيان مى باشد0 و حاصل معناى آيه اين است كه : (اين كينه و دشمنى كه آنها نگذاشتند شماداخل مسجدالحرام بشويد، شما را وادار نكند براينكه بر آنان تعدى كنيد وحال آنكه خدا شما را بر آنان مسلط كرده ، وبال اين جرم بر شماتحميل نشود)0
و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ...
|
معناى اين جمله روشن است و اين جمله بيانگر اساس سنت اسلامى است ، و خداى سبحان دركلام مجيدش كلمه (بر) را تفسير كرده ، و فرموده : (و لكن البر من آمن باللّه واليوم الاخر) و ما در همانجا در باره (بر) بحث كرديم ، و كلمه (تقوا) به معناىمراقب امر و نهى خدا بودن است ، در نتيجه برگشت معناى تعاون بر بر و تقوا به ايناست كه جامعه مسلمين بر بر و تقوا و يا به عبارتى بر ايمان وعمل صالح ناشى از ترس خدا اجتماع كنند، و اين همان صلاح و تقواى اجتماعى است ، و درمقابل آن تعاون بر گناه يعنى عمل زشت كه موجب عقب افتادگى از زندگى سعيده است ، -و بر (عدوان ) كه تعدى بر حقوق حقه مردم و سلب امنيت از جان ومال و ناموس آنان است ، قرار مى گيرد، و ما در اين معنا درذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا...) در جلد سوم اينكتاب پاره اى مطالب آورده ايم 0 خداى سبحان بعد از آنكه از اجتماع (براثم ) و (عدوان ) نهى فرمود نهى خود رابا جمله : (و اتقوا اللّه ان اللّه شديدالعقاب ) تاكيد كرد و اين در حقيقت تاكيدى استروى تاكيد ديگر، (تاكيد اول جمله : (واتقوا اللّه ) است ، و تاكيد دوم تهديد (اناللّه شديدالعقاب ) است )0 تحريم خون و سه نوع گوشت
حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و مااهل لغيراللّه
|
به اين آيه شريفه مشتمل است بر حرمت خون و سه نوع گوشت كه در سوره هائى كه ازقرآن قبل از اين سوره نازل شده بود نيز ذكر شده بود، مانند دو سوره انعام ونحل كه در مكه نازل شده بودند، و سوره بقره كه اولين سوره مفصلى است كه در مدينهنازل شد، در سوره انعام فرموده بود: (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه، الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا، او لحم خنزير، فانه رجس او فسقااهل لغيراللّه به فمن اضطر غير باغ و لا عاد، فان ربك غفور رحيم )، در سورهنحل و سوره بقره فرموده : (انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و مااهل به لغير اللّه فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم )0 و همه اين آيات ، بطورى كه ملاحظه مى كنيد آن چهار چيز كه در صدر آيات مورد بحثذكر شده اند حرام كرده ، و آيه مورد بحث از نظر استثنائى كه درذيل آن آمده شبيه به آن آيات است ، در آن آيات مى فرمود: (فمن اضطر غير باغ ...)0 در اينجا فرموده : (فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان اللّه غفور رحيم )، وبنابراين آيه سوره مائده نسبت به اين معانى كه در آن آيات آمده در حقيقت موكد است 0 بلكه نهى از آن چهار چيز و مخصوصا سه تاىاول يعنى ميته و خون و گوشت خوك تشريعشقبل از سوره انعام و نحل بوده ، كه در مكه نازل شده اند، براى اينكه آيه سوره انعامتحريم اين سه چيز و حداقل گوشت خوك را بدان علت مى داند كه رجس و پليدى است ، وهمين خود، دلالت دارد بر اينكه قبلا رجس تحريم شده بود0 آرى سوره مدثر از سوره هاى نازله در اول بعثت است (رجز) كه همان رجس است راتحريم كرده بود، و فرموده بود: (و الرجز فاهجر)0 و همچنين (منخنقه ) و (موقوذه ) و (مترديه ) و (نطيحه ) و (مااكل السبع ) يعنى حيوان خفه شده ، و كتك خورده ، و از بلندى پرت شده ، و حيوانى كهبا ضربه شاخ حيوان ديگر از بين رفته و پس مانده درندگان ، همه از مصاديق ميته ومردارند به دليل اينكه يك مصداق را (در آخر اين آيه ) از همه اينها استثناء كرده ، و آن ،همه اين نامبردگان است در صورتى كه آنها را زنده دريابند و ذبح كنند، پس آنچه دراين آيه نامبرده شده مصاديق يك نوعند، و براى اين افراد آن نوع يعنى مردار را اسم بردهكه عنايت به توضيح افراد آن داشته و خواسته است خوراكيهاى حرام را بيشتر بيان كند،نه اينكه در آيه شريفه چيز تازه اى تشريع كرده باشد0 و همچنين بقيه چيرهائى كه در آيه شمرده و فرموده : (و ما ذبح على النصب ) (و انتستقسموا بالازلام ذلكم فسق )، كه اين دو عنوان هر چند كه اولين بارى كه در قرآننامبرده شده اند در همين سوره بوده ، و ليكن از آنجا كه خداى تعالى علت حرمت آنها رافسق دانسته ، و فسق در آيه انعام نيز آمده ، پس اين دو نيز چيز تازه اى نبوده كه تشريعشده باشد، و همچنين جمله : (غير متجانف لاثم ) كه مى فهماند علت تحريم هاى مذكوردر آيه اين است كه اينها اثمند، و قبل از اين آيه ، و آيه سوره بقره اثم را تحريم كردهبود، و در سوره انعام هم فرموده بود : (و ذروا ظاهر الاثم و باطنه )، و نيز فرمودهبود: (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم )0 پس روشن و واضح شد كه آيه شريفه در آنچه كه از محرمات برشمرده چيز تازه و بىسابقه اى نفرموده ، بلكه قبل از نزول آيه در سوره هاى مكى و مدنى سابقه داشته ، وگوشت ها و طعامهاى حرام را شمرده بود0 پنج مورد كه همگى مردار محسوب شده و خوردنشان در اسلام حرام است
و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و مااكل السبع الا ما ذكيتم
|
كلمه (منخنقه ) به معناى حيوانى است كه خفه شده باشد، چه خفگى اتفاقى باشد وياعمدى باشد و عمدى به هر نحو و هر آلتى كه باشد، خواه كسى عمدا و با دست خود او راخفه كرده باشد، و يا اينكه اين خفه كردن عمدى با وسيله اى چون طناب باشد ، و چهاينكه گردن حيوان را بين دو چوب قرار دهند تا خود بخود خفه شود، همچنانكه در جاهليتبه اين طريق و به امثال آن حيوان را بى جان مى كردند0 و (موقوذه ) حيوان ى است كه در اثر ضربت بميرد آنقدر او را بزنند تا مردار شود، و(مترديه ) حيوانى است كه از محلى بلند چون كوه و يا لبه چاه وامثال آن سقوط كند و بميرد0 و (نطيحه ) حيوانى است كه حيوانى ديگر او را شاخ بزند و بكشد (و مااكل السبع ) حيوانى است كه درنده اى پاره اش كرده باشد، و از گوشتش خورده باشد،پس (اءكل ) مربوط به ماءكول است ، چه اينكه همه اش را خورده باشد، و چه اينكهبعض آن را، و كلمه (سبع ) به معناى حيوان وحشى گوشتخوار است ، چون شير وگرگ و پلنگ و امثال آن 0 (الا ما ذكيتم )، اين جمله استثنائى است كه از نامبرده ها آنچهقابل تذكيه است را خارج مى سازد، و تذكيه عبارت است از بريدن چهار لوله گردن ، دوتا رگ خون ، كه در دو طرف گردن است ، و يكى لوله غذا، و چهارمى لوله هوا، و اين درجائى است كه اين حيوان نيمه جانى داشته باشد،دليل داشتن نيمه جان اين است كه وقتى چهار رگ او ر ا مى زنند حركتى بكند، يا دم خود راتكان دهد، و يا صداى خرخر از گلو در آورد، و اين استثناء همانطور كه قبلا گفتيم متعلقاست به همه عناوين شمرده شده در آيه ، نه به خصوص عنوان آخرى ، يعنى (نطيحه)، چون مقيد كردنش به آخرى سخنى است بىدليل و اين امور پنجگانه يعنى : 1 منخنقه 2 موقوذه 3 مترديه 4 نطيحه 5 مااكل السبع ، همه از مصاديق ميته و از مصاديق آنند، به اين معنا كه مثلا مترديه و نطيحهوقتى حرام مى شوند كه به وسيله سقوط و شاخ مرده باشند، به دليل اينكه دنبال آن مترديه و نطيحه اى را كه نمرده باشند و بشود ذبحش كرداستثناء كرده ، و اين بديهى است كه هيچ حيوانى را مادام كه زنده است كسى نمى خورد،وقتى آن را مى خورند كه جانش در آمده باشد، كه اين در آمدن جان دو جور است ، يكى اينكهبا سر بريدن جانش در آيد، ديگر اينكه اينطور نباشد، وخدا سر بريده ها را استثناءكرده ، پس افراد ديگرى جز ميته باقى نمى ماند، افرادى كه يا با سقوط و يا با شاخمرده باشند، و اما اگر گوسفندى مثلا در چاه بيفتد و سالم از چاه بيرون آيد، و چندلحظه زنده باشد، حال يا كم و يا زياد، سپس خودش بميرد و يا سرش را ببرند، ديگرمترديه اش نمى گويند، دليل اين معنا سياق كلام است ، براى اينكه همه حيوانات مذكوردر اين آيات حيواناتى هستند كه مرگشان مستند به آن وصفى باشد كه در آيه آمده ،يعنى صفت (انخناق ) و (وقذ) و (تردى ) و (نطح )0 و اگر از ميان همه مردارها خصوص اين چند نوع مردار را ذكر كرد، براى اين بود كهتوهمى را كه ممكن است در مورد اينها بشود و كسانىخيال كنند كه اينها مردار نيستند چون افرادى نادرند از بين ببرد، و كسىخيال نكند مردار تنها افراد شايع از مردار است ، يعنى افرادى كه در اثر بيمارى وامثال آن مرده باشند، نه آنهائى كه به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شدهباشند، لذا در اين آيات به اسامى آنها تصريح كرد و فرمود همه اينها افراد و مصاديقمردارند، تا ديگر جاى شبهه اى نماند0 نهى اسلام از يكى ديگر از سنتهاى جاهليت
راغب در مفردات مى گويد: (نصب ) هر چيزى به معناى آن است كه آن را طورى جا و قراردهند كه بر جسته و در بلندى واقع شود مانند (كاشتن ) بر زمين فرو كردن نيزه و ساختنبناى بلند، و كاشتن سنگى بر زمين ، بطورى كه از دور ديده شود، و نصيب به معناىسنگى است كه بر بالاى چيزى نصب شود، و جمع آن نصائب و نصب است و رسم عرب چنينبوده كه سنگى را سر پا قرار داده آن را مى پرستيدند، و حيوانات خود را روى آن سرمى بريدند، اين كلمه در قرآن كريم آمده ، آنجا كه مى فرمايد: (كانهم الى نصبيوفضون گوئى آنان بطرف بتان مى شتابند)0 و نيز مى فرمايد: (و ما ذبح على النصب ) و گاهى در جمع آن ، كلمه (انصاب ) مىآيد، و اضافه مى كند كه انصاب و از لام و نصب و نصب همه به معناى تعب است اين بودگفتار راغب 0 و غرض از نهى از خوردن گوشت حيوانهائى كه بر روى نصب ذبح مى شود اين است كهجامعه مسلمين سنت جاهليت را در بين خود باب نكنند، آرى مردم جاهليت در اطراف كعبهسنگهائى نصب مى كردند، و آنها را مقدس شمرده و حيوانات خود را بر روى آن سنگها سرمى بريدند، و اين يكى از سنت هاى وثنيت بوده . معناى (استسقام به ازلام ) كه از آن نهى شده است
و ان تستقسموا بالازلام ...
|
كلمه (ازلام ) به معناى تركه چوبهائى است كه در ايام جاهليت وسيله نوعى قمار بوده، و عمل (استقسام به وسيله قداح ) اين بوده كه شترى و يا حيوانى ديگر را سهمبندى مى كردند، آنگاه تركه چوبها را براى تشخيص اينكه چه كسى چند سهم مى برد؟و چه كسى اصلا سهم نمى برد؟ يكى پس از ديگرى بيرون مى كشيدند، و اين خود نوعىقمار بوده كه شرحش در تفسير آيه : (يسئلونك عن الخمر و الميسر...) در جلد دوم اينكتاب گذشت 0 راغب گفته كلمه : (قسم ) به معناى جدا كردن سهم و نصيب است ، وقتى گفته مى شودمن اينطور و به اين اقسام تقسيم كردم ، معنايش اين است كه هر سهمى را از ديگرى جداكردم ، و قسمت كردن ارث و غنيمت همه به اين معنا است كه سهم صاحب هر سهمى را از سهمآن ديگرى جدا كنى ، و اين كلمه در قرآن كريم آمده آنجا كه مى فرمايد:(لكل باب منهم جزء مقسوم ) و (و ان تستقسموا بالازلام )، و اينكه گفته استقسام بهمعناى قسمت است ، منظورش معناى لغوى اين دو كلمه نبوده ، بلكه منظورش اين بوده كهمصداق اين با مصداق آن منطبق است ، و گرنه معناى حقيقى استقسام طلب قسمت به وسيلهازلامى است كه گفتيم يكى از آلات قماربوده ، واستعمال آلت در حقيقت طلب حاصل شدن فعلى است كه بر آناستعمال مترتب مى شود، پس استفعال بر ايناستعمال صادق است ، و مراد از استقسام به ازلام كه از آن نهى شده ، بطورى كه از سياقو زمينه كلام استفاده مى شود، زدن آن تركه چوبها بر بدن شتر و يا حيوان ديگر است ،كه به هر جاى حيوان خورد گوشت آن نقطه شتر از آن صاحب چوب باشد0 و اما اينكه بعضى گفته اند: كه مراد از استقسام به ازلام استخاره كردن به وسيله آنتركه چوبها و تشخيص خير و شر افعال و نافع و ضار آنها است ، مثلا اگر مىخواستند به سفرى بروند، و يا با كسى ازدواج كنند، و يا عملى را آغاز نمايند و يا كارديگرى كنند، اين تركه چوبها را به كار مى زدند، تا بفهمند اين كار خوب است يا بد،خيرى در آن هست يانه و اضافه كرده اند كه اين رسم در جاهليت دائر بوده ، و خود نوعىفال زدن به شمار مى رفته 0 و در بحث روايتى آينده شرح بيشترش مى آيد0 اين وجه درستى نيست ، زيرا با سياق آيه نمى سازد، و نمى شود آيه راحمل بر چنان معنائى كرد، زيرا آيه شريفه كه در مقام شمردن خوردنيهاى حرام است ، وقبلا هم در جمله : (الا ما يتلى عليكم ) به آن اشاره شده بود، ده نوع از محرمات را برمى شمارد 1 ميته 2 خون 3 گوشت خوك 4 حيوانى كه براى غير خدا ذبح شود 5 منخنقه 6 موقوذه 7 مترديه 8 نطيحه 9 مااكل السبع 10 ما ذبح على النصب ، بعد از شمردن اينها استقسام به ازلام را يادآور مىشود كه به دو معنا مى آيد، به معناى تقسيم گوشت از راه قمار و به معناى استخاره وفال زدن ، با اين حال چگونه ممكن است كسى با اين همه قرائن پشت سر هم ، و با اينسياق در تعيين اينكه كدام معنا منظور است شك كند و آيا عارف به اسلوب كلام اجازه چنينشكى بخود مى دهد0 نظير اين جريان در كلمه عمره است هم به معناى عمارت مى آيد، و همبه معناى زيارت خانه خدا، حال اگر اين كلمه با كلمه خانه خدااستعمال شود، ديگر معناى اول كه مساله عمارت باشد به ذهن نمى رسد، وامثال اينگونه كلمات زياد است 0 (ذلكم فسق ) احتمال دارد كلمه (ذلكم ) اشاره باشد به همه كارهائى كه قبلا ذكرشده بود، و احتمال دارد اسم اشاره ذلك اشاره باشد به دو تاى اخير چون جمله : (الا ماذكيتم ) فاصله شده بين آن دو، و بقيه و احتمال هم دارد كه تنها اشاره به آخرى باشد،و بعيد نيست معتدل تر از همه وجه ميانى باشد0
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ، فلا تخشوهم واخشون
|
امر اين آيه شريفه در قرار گرفتنش در اين جاى خاص و سپس دلالتش بر معنا، عجيب است، براى اينكه اگر در صدر آيه يعنى جمله : (حرمت عليكم الميته والدم ...ذلكم فسق )دقت كنى ، و آنگاه ذيل آن را بر آن اضافه نمائى كه مى فرمايد: (فمن اضطر فىمخمصة غير متجانف لاثم فان اللّه غفور رحيم ) خواهى ديد كه آن صدر براى خود كلامىاست تام ، و اصلا در افاده معنا هيچ حاجتى و توقفى بر آيه : (اليوم يئس الذين كفروا مندينكم ...) ندارد، و جان كلام اينكه از اين راهى كه گفتيم به خوبى متوجه مى شوى كهآيه شريفه آيه اى است كامل ، همانطور كه آيات سوره هاى انعام ونحل و بقره كه بيانگر محرمات از خوردنيها قبلانازل شده بودند، در افاده معنايش مستقل و كامل بودند، در سوره بقره مى فرمود: (انماحرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغيراللّه ، فمن اضطر غير باغ و لاعاد فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم ) و آيه سوره انعام ونحل نيز مثل اين آيه است 0 جمله (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ) معترضه است و ربطى به صدوروذيل آيه (حرمت عليكم ...) ندارد از اين تماميت آيه نتيجه مى گيريم كه پس آيه : (اليوم يئس الذين كفروا...) كلامىاست معترضه ، كه در وسط اين آيه قرار گرفته ، ولفظ آيه در فهماندن معنايش هيچحاجتى به اين جمله نداشت ، حال چه اين اينكه بگوئيم آيه معترضه از هماناول نزول در وسط دو آيه جاى گرفته ، و يا بگوئيم :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به نويسندگان وحى دستور فرموده كه در آنجاجايش دهند، با اينكه نزول هر سه پشت سر هم نبوده و يا بگوئيم هنگامنزول با آن دو آيه نازل نشده ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم دستور نداده كهدر آنجا قرارش دهند، ولى نويسندگان وحى در آنجا قرارش داده اند، چون هيچ يك از اينچند احتمال اثرى در آنچه ما گفتيم ندارد، هر چه باشد بالاخره اين جمله ، جمله اى استمعترضه كه نه با صدر آيه ارتباطى دارد، و نه با ذيلش 0 مويد گفتار ما بيشتر اگر نگوئيم همه رواياتى است كه در شاننزول وارد شده ، و اتفاقا روايات زيادى هم هست ، كه متعرض شاننزول جمله مورد بحث شده ، و نامى از اصل آيه نبرده ، واضح تر بگويم ، شاننزول جمله : (اليوم يئس الذين كفروا...) را متعرض شده ، و نامى از آيه : (حرمتعليكم الميته ...)، به ميان نياورده ، و اين خود مويد آن است كه جمله : (اليوم يئس الذينكفروا...) مستقل و جداى از صدر و ذيل آيه نازل شده ، و قرار گرفتن اين جمله در وسطآيه مذكور يا مستند به تاليف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، و يا به تاليفمولفين بعد از رحلت آن جناب است . مويد اين احتمال روايتى است كه درالمنثور از عبدبن حميد از شعبىنقل كرده كه گفته است : آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) وقتى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم )نازل شد كه آن جناب در عرفه بود، و چون آن حضرت از هر آيه اى كه خوشش مى آمددستور مى داد در آغاز سوره اش جاى دهند، اين آيه را دراول سوره قرار دادند، آنگاه شعبى اضافه كرده كهجبرئيل به آن جناب تعليم مى داد كه هر آيه را در كجا جاى دهد0 و چون اين دو آيه يعنى آيه : (اليوم يئس الذين كفروا...) و آيه (اليوم اكملت لكمدينكم ) از نظر معنا نزديك به هم بودند، و مفهومى مرتبط به يكديگر داشتند كه دراين جاى هيچ شك نيست ، زيرا بين نوميد شدن انكار از دين مسلمانان ، و بيناكمال دين ارتباط نزديك و مستقيم هست ، بطورى كه مضمون هر دو اين معنا را مى پذيرد كهبا هم تركيب شده يك آيه را تشكيل دهند، علاوه بر اينكه هر دو جمله سياقى واحد دارند بدين جهت بوده كه آن جناب اين دو جمله را در اول سوره مائده قرار داده اند 0 باز مويد اين اعتقاد ماآن است كه علما و مفسرين قديم و جديد يعنى صحابه و تابعين ومتاخرين تا عصر ما هر دو جمله را متصل دانسته اند، بطورى كه هر يك را متمم و مفسرديگرى گرفته اند، و اين نيست مگر به خاطر اينكه آنها نيز همين معنا را از اين دو جملهفهميده اند. نتيجه اين نظريه چنين مى شود كه جمله : معترضه يعنى جمله : (اليوم يئس الذين كفروامن دينكم ... يا اينكه مى فرمايد: رضيت لكم الاسلام دينا) مجموعش جمله هائى معترضهجمله هائى كه با يكديگر كمال اتصال را دارند، و غرض واحدى را افاده مى كنند، غرضىكه قائم به هر دو جمله است ، بدون اينكه در افاده آن با هم اختلافى داشته باشند،حال چه اينكه بگوئيم با آيه اى كه از بالا و پائين اين دو جمله را احاطه كرده اند ارتباطدارند، و يا نگوئيم ، چون همانطور كه گفتيم اين ترديد هيچ اثرى در اين معنا ندارد كهاين دو جمله كلامى واحدند، و هر دو معترضه هم هستند، و يك غرض را افاده مى كنند، و كلمه(يوم ) كه يك بار در جمله (اليوم يئس الذين كفروا...) آمده ، و يك بار ديگر در جمله(اليوم اكملت لكم دينكم ...) آمده ، يك روز را در نظر دارند، يك روزى كه هم كفار ازدين مسلمانان مايوس شدند، و هم دين خدا به كمال خود رسيده است 0 منظور از روزى كه كافران از (غلبه بر) دين مسلمانان نااميد شدند چه روزى است؟ حال بايد ديد منظور از كلمه (يوم ) در جمله (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم ) چيست ؟ آن چه روزى است كه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند؟ و فهميدند كهديگر نمى توانند دين اسلام را از بين ببرند، آيا آن زمانى است كه اسلام با بعثترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و دعوت آن جناب ظاهر شد؟ ودر نتيجه مراد از اين جملهاين است كه خداى تعالى اسلام را بر شما نازل و دين را براى شما تمام و نعمت خود رابر شما به نهايت رسانيد، و ديگر كفار نمى توانند به شما دست پيدا كنند؟ اين را كه به هيچ وجه نمى توان گفت ، براى اينكه اين عبارت را براى هر كس بخوانىاز آن چنين مى فهمد كه مردم مسلمان دينى داشته اند، كه به خاطر ناقص بودنش كفار طمعبسته بودند كه دين آنان را باطل ساخته يا در آندخل و تصرفى بكنند، و مسلمانان هم از همين جهت بر دين خود مى ترسيدند، و ليكن خداىتعالى دين آنان را تكميل كرد، و آن نقص را بر طرف ساخت ، و نعمت خود را برآن مردم بهحد كمال رسانيد، و آنگاه به آن مردم فرمود: ديگر نترسيد كه ديگر كفار از دين شمامايوس شدند، و ما مى دانيم كه عرب قبل از ظهور اسلام دينى نداشتند تا با بعثترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به كمال رسيده باشد، و نعمتى نداشتند تا با آمدناسلام آن نعمت تمام شود0 علاوه براينكه اگر آيه را اينطور معنا كنيم بايد على القاعده جمله (اليوم اكملت لكمدينكم ) را در اول آورده باشد، و جمله : (اليوم يئس الذين كفروا) رادنبال آن تا معنا درست شود، (چون مايوس شدن كفار لازمه بهكمال رسيدن دين است ، نه اينكه به كمال رسيدن دين لازمه مايوس شدن كفار باشد)0 و يا آنكه مراد از كلمه (يوم ) روز بعد از فتح است ، كه خداى تعالى كيد مشركينقريش را باطل و شوكتشان را شكست ، و بنيان دين بت پرستيشان را منهدم و بت هايشان راخرد نمود، و اميدشان را از اينكه يك روز ديگر روى پاى خود بايستند و درمقابل اسلام صف آرائى نموده از نفوذ اسلام وانتشار آن جلوگيرى كنند قطع فرمود0 اين احتمال نيز درست نيست زيرا آيه شريفه دلالت بهاكمال دين دارد، و ما مى دانيم كه بعد از فتح مكه دين خداكامل و نعمتش تمام نشده بود، چون فتح مكه درسال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسيارى از واجبات دينى اسلام بعد از اينسال نازل شد و بسيارى از حلالها و حرامها بين فتح مكه و بين درگذشترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تشريع گرديد0 علاوه بر اينكه جمله : (الذين كفروا) انحصارى به مشركين عرب ندارد، بلكه مىفرمايد بطور كلى كفار دنيا از دين مسلمانان مايوس شدند،دليل بر اين معنا معارضات و عهد و پيمانهائى است كه بعد از فتح مكه همچنان عليهمسلمين معتبر و محترم شمرده مى شد و مشركين عرب همچنان طبق مراسم جاهليت به حج مىآمدند، و مراسم شرك را در آنجا انجام مى دادند، زنها لخت مادر زاد و مكشوف العوره طوافمى كردند، تا آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) امير المؤ منين (عليه السلام) را با آيات سوره برائت بدانجا گسيل داشت ، و بقاياى رسوم جاهليت راابطال نمود0 و يا مراد از كلمه (يوم ) بعد از آيات سوره برائت است ، و آن زمانى است كه اسلامتقريبا بر شبه جزيره عرب گسترش يافته ، آثار شرك از بين رفته ، سنن جاهليتبمرد، زمانى كه ديگر مسلمانان در معابد و معاهد دين و از آن جمله در مناسك حج احدى ازمشركين را نمى ديدند، كه مراسم شرك را انجام دهد، روزگارى كه دنيا به كام مسلمين شد،و خدا آن خوف و دلواپسى كه مسلمين داشتند رامبدل به امنيت كرد، و ديگر هيچ چيزى را شرك خدا ندانستند0 اين احتمال هم به هيچ وجه قابلقبول نيست زيرا مشركين عرب هر چند كه بعد ازنزول سوره برائت و بر چيده شدن بساط شرك از دين مسلمانان مايوس شدند، و رسومجاهليت محو شد، الا اينكه دين اسلام هنوز كامل نشده بود، چون فرائض و احكامى بعد ازسوره برائت نازل شد، از آن جمله فرائض و احكامى است كه در سوره مائده آمد، و مفسريناتفاق دارند بر اينكه سوره مائده در اواخر عمررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده ، و همه مى دانيم كه بسيارى از احكامحلال و حرام و حدود و قصاص در اين سوره است 0 پس با نادرست بودن اين سه احتمال كه كلمه (يوم ) به معناى دوره و ايام باشد نهيك روز خاصى كه آفتاب در آن طلوع و غروب كرده باشد، و خلاصه وقتى نتوانستيمبگوئيم مراد از روز دوره پيدايش دعوت اسلامى ، و يا دوره بعد از فتح مكه ، و يا قطعهزمان بين نزول سوره برائت و رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است 0 لا جرم و بناچار بايد بگوئيم مراد از اين كلمه يك روز معينى است ، روزى است كه خود اينآيه در آن روز نازل شده ، و قهرا روز نزول اين سوره است ، البته اين در صورتىاست كه جمله (اليوم يئس الذين كفروا...) معترضه و به حسب معنا مرتبط با آيه اىباشد كه آن را احاطه كرده ، و يا بگوئيم نزول اين آيه حتى بعد ازنزول سوره و در روزى بوده كه بعد از آن ديگر هيچ آيه اىنازل نشده ، چون دنبالش فرموده : (امروز ديگر دين شماكامل شد)0 (روز معين ) مورد بحث چه روزى است ؟ خوب ، حال مى پرسيم اين روز معين چه روزى بوده ؟ آيا روز معينى بوده كه مكه فتحشد؟ و يا روز معينى كه سوره برائت نازل شد؟ در فساد اين دواحتمال همان اشكالهاى سابق كافى است ، ديگر حاجتى به تكرار آنها و يادليل ديگر نيست 0 و يا مراد از اين روز معين روز عرفه در حجة الوداع است ، كه بسيارى از مفسرين اين راگفته اند، وبعضى از روايات هم بر طبق آن وارد شده ، در اين صورت مى پرسيم معناىمايوس شدن كفار از دين مسلمانان در آن روز معين چيست ؟ آيا معنايش اين است كه مشركينقريش از اينكه بار ديگر زورشان برسد كه دين اسلام را از بين ببرند مايوس شدند،كه بسيار احتمال بى پايه اى است براى اينكه مشركين عرب دوسال قبل يعنى در فتح مكه مايوس شدند، كهسال هشتم هجرت بود، نه در روز عرفه از حجة الوداع ، كهسال دهم از هجرت بوده 0 و يا معنايش اين است كه در روز نزول برائت مايوس شدند، كهنزول سوره برائت در سال نهم بوده ، و قهرا آن روز معين هم در آنسال بوده ، و يا منظور اين است كه همه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند هم مشركين و هميهود و هم نصارا و هم مجوس و هم سايرين ، كه قهرا بر حسب ايناحتمال بايد بگوئيم جمله الذين كفروا جمله اى است مطلق - كه ما مى دانيم يهود و نصارا درآن روز از غلبه بر مسلمين مايوس نشده بودند، و قوت و شوكت اسلام از چهار ديوارىجزيرة العرب آن روز تجاوز نكرده بود0 و از جهتى ديگر بايد در باره اين روز يعنى روز عرفه دقت وتامل كنيم ، ببينيم چه رابطه اى بين روز عرفه يعنى روز نهم ماه ذى الحجهسال دهم هجرت با جمله : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ) كه در آيهمورد بحث قرار گرفته برقرار است 0 چه بسا ممكن است كسى بگويد: رابطه اين بوده كه در آن روز امور حج به حدكمال رسيد، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به نفس شريف خود در آن مراسمشركت كرده بود و تك ، تك احكام حج را هم مى گفت و هم خودش پياده مى كرد0 اما متاسفانه اين احتمال را هم نمى توان پذيرفت ، براى اينكه ديديم يكى از مناسكى كهدر آن سال به مسلمانان تعليم داد حج تمتع بود، كه چيزى نگذشت بعد از درگذشتشمتروك شد، آن وقت چطور ممكن است تعليم چنين حكمى رااكمال دين بناميم ، و تعليم نماز و روزه و حج و زكات و جهاد و ساير معارف را كه قبلاتشريع شده بود تكميل دين ندانيم ، و اصلا چطور ممكن است تعليم يكى از واجبات دين رااكمال آن دين شمرد با اينكه اكمال خود آن واجب هم نيست تا چه رسد بهاكمال مجموع دين ؟ از اين هم كه بگذريم اين احتمال باعث مى شود كه رابطه فقرهاول يعنى جمله : (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ) با فقره دوم يعنى جمله : (اليوماكملت لكم دينكم ) قطع بشود، چه رابطه اى تصور مى شود كه ميان تعليم حج تمتعبراى مسلمانان و ميان مايوس شدن كفار از دين مسلمين بوده باشد؟ احتمال ديگر: روز معين روز نزول سوره مائده است و چه بسا ممكن است كسى ديگر بگويد: مراد اين آيه اين است كه در اين روز يعنى روزنزول سوره مائده با نازل شدن بقيه حلال و حرامها دينتكميل شد، چون بعد ازآن روز ديگر حلال و حرامىنازل نشد، و مراد از اكمال دين اين است كه ياس بر دلهاى كفار مسلط گشته ، آثار ايننوميدى و ياس بر چهره هاشان نمودار گشت 0 بله ممكن است كسى چنين بگويد، و ليكن لازم است انسان چشم خود را باز كند و ببيندبنابراين احتمال منظور از جمله : (الذين كفروا) چه كسانى است ؟ اگر منظور كفار عرباست ، كه در آن روز اثرى از آنها نمانده بود، تا در باره آنان صحبت شود و گفته شوداينها ديگر مايوس شدند، چون اسلام در سال نهم هجرت بساط شرك را از ميان عرب برچيده بود، كسى در آن ميان نبود كه به غير اسلام تظاهرى بكند، و مگر حقيقت اسلام غيراين تسليم است ، پس كفارى كه مايوس شدند چه كسانيند0 و اگر منظور از اين جمله كفار غير عرب از ساير امتها و نژادهاى غير عرب باشد، كه همينچند سطر پيش گفتيم آنها از پيروز شدن بر اسلام مايوس نشده بودند0 آرى بار ديگر چشم خود باز كنيم ببينيم بسته شدن باب تشريع چه زمانى بوده ، آياروز نزول سوره مائده كه سوره مورد بحث ما است و به پايان رسيدن روز عرفهسال نهم بوده ؟ كه روايات بسيارى وارد شده بر اينكه احكام و واجباتى بعد از آن روزنازل شد، و آنقدر اين روايات بسيار است كه نمى توان آنها را بى ارزش شمرد، و شماخواننده مى توانى اين روايات را در تفسير آيه صيف يعنى آيه كلاله در آخر سوره نساءو آيات ربا مطالعه كنيد0 حتى از عمر بن خطاب روايت شده كه دريكى از خطبه هاى خود گفت : آخرين آيه قرآنى كهنازل شد آيه ربا بود، و نيز گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از دنيا رفت و آيهربا را براى ما بيان نكرد، بدين جهت از ربا هر مساله اى كه مورد شك شما واقع شداحتياط كنيد، و تنها آن رفتارى را داشته باشيد كه يقين بهحلال بودنش داشته باشيد، (تا آخر حديث ) و بخارى در صحيح از ابن عباس روايت كردهكه گفت : آخرين آيه اى كه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله )نازل شد آيه ربا بود، و از اين قبيل روايات بسيارى ديگر0 و هيچ دانشمندى نمى تواند اين روايات را ضعيف بشمارد، و آيه را بر آنها ترجيح دهد ،براى اينكه آيه شريفه صريح در مفاد خود نيست و حتى ظهور هم ندارد كه منظور از كلمه(اليوم ) چه روزى است ، اين روايات است كه بايد آن را معين كند، وقتى در باره آنروز احتمالهاى بسيار مى رود تعيين يك محتمل از ميان چندمحتمل دليل مى خواهد، و اين روايات كه دست كمى از صرفاحتمال ندارد، با فرضى كه سند هم نداشته باشند وحال آنكه دارند و نيز نمى تواند بگويد: مراد ازاكمال دين خالص شدن خانه خدا از مشركين و كوچ كردن مشركين از مكه به بيرون شهراست ، تا مسلمانان داخل شوند، و طورى حج كنند كه با مشركين مخلوط نشوند، براى اينكهچنين وضعى در سال قبل از سال نزول سوره پيدا شد، پس معناى تقييدكامل شدن دين به قيد امروز چيست ؟ علاوه بر اينكه به فرضى كهقبول كنيم كه مخلوط نشدن مسلمانان با مشركين اتمام نعمت باشد، كه خودمحل حرف و بلكه خنده آور است ، بارى چگونه بپذيريم اين مخلوط نشدناكمال دين نيز هست ، و چه معنائى مى توان براى اين تعبير پيدا كرد؟ آيا مخلوط نشدنمسلمانان با مشركين اكمال دين مى تواند باشد؟ با اينكه دين ربطى به مخلوط شدن ونشدن چند جور انسان ندارد، دين عبارت است از مجموعه اى از عقائد و احكام كهاكمال آن را نمى توان به عدد افراد متدينين به آن دانست ، و اما صاف شدن جو زندگىمسلمانان براى اجراى احكام اسلام ، و بر طرف شدن موانع و مزاحمات ازعمل مسلمين به آن احكام نيز نمى تواند اكمال دين باشد، علاوه بر اين پيدا شدن چنين جوىچه ارتباطى با نوميد شدن كفار دارد؟0 ممكن است كسى بگويد: مراد از اكمال دين بيان همين محرماتى است كه در آيه شريفه آمدهتا مسلمانان به اين بيان تمسك كرده ديگر از گوشت فلان و فلان حيوان نخورند، و دراين اجتناب خود از كفار هم نترسند، براى اينكه كفار ديگر از دين آنان مايوس شدند، وخدا آنان را عزت داده ، دينشان را و خودشان را بر كفار غلبه داد0 ما از طرف صاحب اين احتمال گفتار او را توضيح داده مى گوئيم : حكمت اينكه خداى تعالىدر اول اسلام از ميان محرمات تنها اكتفا كردند به ذكر اين چهار حرام يعنى گوشت مردار، وخون ، و گوشت خوك ، و آنچه براى غير خدا ذبح شود، كه در بعضى از سوره هاى مكىقرار گرفته و جزئياتى كه مندرج در تحت اين چهار عنوان است را بيان نكرد، همانحكمتى است كه در آيات تحريم شراب به چشم مى خورد، و آن اين است كه قرآن كريم درتحريم خبائث و آن چه پليد است راه تدريج را پيش گرفت ، و همه را يكباره بيان نكرد،تا عرب از اسلام رميده نشود، و در مسلمان شدن احساس دشوارى نكند، و آنها هم كه ايمانآورده بودند كه نوعا و بيشتر از طبقه فقراء بودند از اسلام بر نگردند0 به همين جهت همه محرمات از خوردنيها را وقتى بيان كرد كه اسلام قوت و شوكت خود رايافت ، و خداى تعالى افراد مسلمين را زياد نموده ، عزت و شوكتشان داده و به اين وسيلهمشركين را از اينكه بتوانند مسلمانان را از اسلام رم دهند، و باز طمع غلبه بر مسلمين را درسر بپرورانند، و اين اميدشان را كه روزى با نيروى قاهره خود دين اسلام را از بينببرند قطع نموده باشد، روزى آن جزئيات را بيان كرد كه ديگر بر هيچ مسلمانىشايسته نباشد از كفار بترسد، و يا به خاطر رودربايستى آنان از اين محرمات اجتنابنكند0 يكى از احتمالاتى كه درباره مراد از (يوم ) در (اليوم يئس الذين كفروا)دادهشده و رد آن صاحب اين احتمال از اين بيان نتيجه گرفته كه پس مراد از كلمه (يوم ) روز عرفه ازسال حجة الوداع است ، يعنى همان روزى كه اين آيهنازل شد، و همه جزئيات و تفاصيل محرمات را كه تاكنون بيان نكرده بود بيان كرد، وبقيه رسوم جاهليت را و خبائث مشركين و اوهام خرافى آنانراباطل ساخت ، و با روشن ترين بيان ظهور و غلبه مسلمين بر مشركين را بيان كرد، تاديگر طمعى به از بين بردن اسلام نكنند و مسلمين هيچ احتياجى به مدارا كردن با آنان و ياترس از عواقب امور نداشته باشند0 لذا مى بينند كه خداى سبحان در اين آيه به مسلمانان خبر مى دهد كه كفار خودشان ازغلبه بر دين شما مايوس شدند شما چرا دل واپسيد؟ و با اينكه خداى تعالى ضعف شمارا مبدل به قوت و خوف شما را به امنيت و فقرتان رامبدل به غنا فرمود، ديگر نبايد از آنها بترسيد، بلكه بايد از خدا ترسيده ازتفاصيل و جزئيات آنچه خدا شما را نهى كرده اجتناب كنيد، كه در اين اجتناب كردنتانكمال دين شما است ، اين بود خلاصه اى از گفتار صاحب اينقول و توضيح ما0 ليكن اين شخصى كه به خيال خود خواسته بين همه آن احتمالات كه ما ذكر كرديم و يانكرديمْ جمع كند تا اشكال هر احتمالى را با اشكالى كه متوجهاحتمال ديگر مى شود رفع كند، در نتيجه در همه اشكالات و محذورات قرار گرفته ، و هملفظ آيه را در هم و بر هم كرده ، و هم معناى آن را0 اولا غفلت ورزيده از اينكه مراد از ياس اگر آن ياسى باشد كه مستند به غلبه و قوتاسلام است ، و در ايام فتح مكه و يا نزول آيات برائت تحقق يافته ، ديگر صحيح نيستسخن از روز عرفه سال دهم هجرت به ميان آورد، و بگويد جمله : (اليوم يئس الذينكفروا من دينكم ) در آن روز نازل شده ، زيرا نوميدى كفار نزديك به يك و يا دوسال جلوتر از آن روز اتفاق افتاده بود، چون فتح مكه دوسال قبل از دهم هجرت بوده ، و در چنين فرضى عبارت وافى و صحيح اين بود كهبفرمايد: (قد يئس الذين كفروا من دينكم ) (يعنى چندىقبل كفار از دين شما مايوس شدند)، نه اينكه بفرمايد : امروز چنين شدند، همچنانكه خوداين مرد آنجا كه مى خواهد گفتار خود را توضيح دهد همين تعبير را آورده ، و يا زمانگذشته و حال را مسكوت گذاشته ، بفرمايد: (انهم آيسون ) كفار مايوسند و او غفلتكرده از اينكه مساله تدرج در تحريم طعامهاى حرام كه تحريم تدريجى آن را بهتحريم تدريجى شراب قياس كرده اگر منظورش تدرج از حيث تحريم بعضى افراد ازتحريم بعضى ديگر است ، كه قبلا گفتيم آيه شريفه چيزى را زائد بر آنچه قبلاتحريم شده بود تحريم نكرده ، همانهائى را تحريم كرده كه آيات سوره بقره و انعامو نحل تحريم كرده بود، چون عنوان (منخنقه ) و (موقوذه ) اگر در آن آيات نيامدهبه هر جهت مصداق همان ميته اى است كه در آنها آمده بود0 و اگر منظورش تدرج از حيث بيان باشد، و خواسته باشد بگويد قرآن كريماول محرمات را بطور اجمال بيان كرد، و سپس بطورتفصيل انگشت روى تك تك مصاديق آن گذشت ، تا مباد ا مردم ازقبول همه آنها امتناع بورزند، اين منظور نيز صحيح نيست ، براى اينكه آنچهقبل از اين سوره يعنى سوره مائده بيان شده يعنى ميته و خون و گوشت خوك و آنچهبراى غير خدا ذبح شده مصاديقش بيشتر است ، و بيشتر مورد ابتلاء مردم است ، و دردل مردم اثر مخالف مى گذارد تا آنچه در سوره مائده بيان شده ، يعنى حيوان خفه شده، و كتك خورده ، چون اينگونه مردارها خيلى به ندرت اتفاق مى افتد، كه مورد ابتلاء قرارگيرد، پس چه شد كه اين چهار عنوان كه مهمتر و مورد ابتلاء بيشتر و سر و كار مردم باآنها زيادتر است ، تحريمش بدون ترس و دلواپسى صريحا اعلام شد، ولى امورى كهخيلى كم اتفاق مى افتد و نسبت به آن چهار عنوان اصلاقابل اعتنا نيست تحريمش آرام آرام و به تدريج صورت گرفته ، و شارع اسلام ازتحريم يك باره آنها از امتناع مردم دلواپس شده است ؟0 علاوه بر اين گيرم ما قبول كنيم كه تحريم يكباره آنها چنين محذورى داشته ، آيا تحريممذكور اكمال دين است ؟ و آيا صحيح است كه تشريع احكام را دين بنامند، و ابلاغ و بيانآن را اكمال دين بخوانند، باز گيرم كه بيان احكاماكمال دين باشد امروز دين را براى شما تكميل و نعمت را برايتان تمام كرديم 0 از اين هم كه بگذريم خداى تعالى تنها در امروز نبوده كه احكامى را بيان كرده ، بلكهدر طول بيست و سه سال احكام بسيارى را تشريع و بيان كرده بود، چطور شد كه تنهااين چند حكم كه امروز بيان شد عنوان اكمال دين و اتمام نعمت به خود گرفت ؟0 و اگرمنظورش اين است كه مراد از اكمال دين تعطيل شدن تشريع دين و بسته شدن باب آن است، مى خواهد بفرمايد بعد از اين چند حكم ديگر هيچ حكمى تشريع نخواهد شد، در اينصورت از اين شخص مى پرسيم پس احكامى كه بعد ازنزول سوره مائده و قبل از رحلت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله )نازل شد چه بوده ؟ آيا آنها جزء دين نبودند، بلكه از اين بالاتر احكامى كه بعد از اينآيه در خود اين سوره آمده مورد سوال مى باشد، كه آيا اينها جزء دين نيستند؟ خوانندهمحترم مى تواند با مطالعه دقيق آن آيات به آن احكام واقف گردد0 و بعد از همه اين اشكالهاى بى جواب مى پرسيم در صورتى كه منظور همان چند حكمىاست كه در عرفه ، دهم هجرت نازل شد معناى جمله : و (رضيت لكم الاسلام دينا) كهتقديرش (اليوم رضيت لكم الاسلام دينا) مى باشد چيست ؟ و چرا به اين چند حكم منتنهاده شد؟ و چرا خداى سبحان تنها آن روز، اسلام را دينى پسنديده دانست ؟ با اينكه هيچمزيتى تصور نمى شود كه باعث اين اختصاص گردد0 تازه بعد از همه اين اشكالها و چراها بيشتر و يا قريب به بيشتر اشكالهائى كه بروجوه قبلى وارد بود بر اين وجه نيز وارد است ، و ما ديگر با اعاده آنها گفتار خود راطول نمى دهيم 0ژ و يامنظور از كلمه (يوم ) روز معينى از روزهائى است كه بين عرفه دهم هجرت و بينورود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به مدينه طيبه است ، روزى كه با بعضى ازوجوه كه در معناى ياس كفار و در معناى اكمال دين ذكر شده تناسب داشته باشد، در اينصورت نيز اشكالهاى سابق كه به تفصيل مذكور سابق وارد مى شد بر آن وارد مىشود0 مراد از (يوم ) در آيه شريفه از نظر ما، با دقت نظر در تفسير آيه شريفه
|
|
|
|
|
|
|
|