بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page



يايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فامنوا خيرا لكم و ان تكفروا فان للهما فى السموت و الارض و كان اللّه عليما حكيما(170)يااهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على اللّه الا الحق انماالمسيح عيسى ابن مريمرسول اللّه و كلمته القيها الى مريم و روح منه فامنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثةانتهوا خيرا لكم انما اللّه اله واحد سبحانه ان يكون له ولد له ما فى السموت و ما فىالارض و كفى باللّه وكيلا(171) لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكةالمقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعا(172) فاما الذين ءامنواو عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروافيعذبهم عذابا اليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا(173) يايها الناس قدجاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا(174) فاما الذين ءامنوا باللّه و اعتصموابه فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما(175)


0
ترجمه آيات
هان اى مردم اين رسول كه راه حق را برايتان آورده از ناحيه پروردگارتان آورده ، پسبه او ايمان آوريد، ايمانى كه شما را كنترل كند و در نتيجه سودتان بخشد و اگركفران كنيد بدانيد كه آنچه در آسمانها و زمين است (كه از آن جمله خود شمائيد) ملك خدا استو علم و حكمت وصف خدا است (170)0
هان اى اهل كتاب در دين خود غلو مكنيد و پيامبرتان را پسر خدا و خود را دوستان خدا مخوانيدو عليه خدا جز حق سخن مگوئيد، همانا مسيح عيسى بن مريم فرستاده خدا بود، فرمانايجادى از او بود كه متوجه مريمش كرد (و وى را در رحم مريم ايجاد نمود) و روحى بود ازخدا، پس به خدا و فرستادگان او ايمان آوريد و زنهار كه سخن از سه خدائى به زبانآريد، كه اگر از اين اعتقاد باطل دست برداريد، برا يتان خير است ، چون اللّه معبودى يكتااست ، منره است از اينكه فرزندى داشته باشد، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است (كهمريم و مسيح هم از آنهايند) ملك خدا است و براى داشتن تكيه گاه ، خدا بس است (171)0
خود مسيح از اينكه بنده اى براى خدا باشد هرگز استنكاف نداشت ، ملائكه مقرب نيز اباندارند0 و هر كس از بندگى او استنكاف بورزد و خود را بزرگتر از آن بداند، كه بندهخدا باشد (چه بخواهد و چه نخواهد) خدا به زودى او و همه خلائق را نزد خود محشور مىكند(172)0
اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح كردند، پاداشهايشان را بطوركامل مى دهد و از فضل و كرم خود بيشتر هم مى دهد و اما آنهائى كه استنكاف و استكبارورزيدند به عذابى دردناك شكنجه مى دهد و آنها غير از خدا يار و ياورى براى خودنخواهند يافت (173)0
هان اى مردم آگاه باشيد كه از ناحيه پروردگارتان برايتان برهانى (و دينى مبرهن ومستدل ) آمد و مانورى آشكار به شما نازل كرديم (174)0
پس كسانى كه به خدا ايمان آورده و به كمك او خود را از آلودگى ها حفظ كردند، خدا بهزودى در رحمت ناگفتنى خود داخلشان مى سازد و به سوى خود (كه راه مستقيم هم همان راهىاست كه به او منتهى شود) هدايت مى كند(175)0
بيان آيات
بعد از آنكه از پيشنهاد اهل كتاب و درخواستشان مبنى بر اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) كتابى از آسمان برايشاننازل كند پاسخشان داد و بيان كرد كه رسول او هر چه آورده به حق آورده و از ناحيهپروردگارش آورده و كتابى كه از ناحيه پروردگارش ‍ آورده ، حجتى است قاطع كه هيچشكى و ترديدى در آن نيست ، اينك در اين آيات نتيجه گيرى كرده كه پس قرآن حق داردتمامى بشر را دعوت كند به سوى رسول اسلام و كتاب او0
چون قبلا هم در ضمن بياناتى كه كرده اين معنا را روشن كرده بود كه تمامى رسولان وانبياى خدا (و از آن جمله نام عيسى را برد) سنتى واحد داشتند، سنتى كه اجزاء و اطرافششبيه به هم است و آن عبارت است از سنت وحى از ناحيه خدا و از همين بيان نتيجه گرفتهاست صحت دعوت نصارا (كه اهل كتاب و وحى اند) را به اينكه در دين خود غلو نكنند و بهساير موحدين و مؤ منين ملحق شده ، در حق عيسى همان را بگويند كه خود آنان و سايرموحدين در حق ساير انبيا مى گويند و آن اين است كه همه انبياء بندگان خدا وفرستادگان او به سوى خلقند0
بدين جهت در اين آيات به اثبات صدق نبوت پيامبر اسلام نپرداخت ، چون قبلا در آيه :(انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ...) از اين كار فارغ شده بود ودر آيات مورد بحث به دعوت جميع بشر به ايمان به آن جناب پرداخت 0
و سپس نصارا را دعوت كرد به اينكه در حق عيسى غلو نكنند و او را خدا نخوانند، زيرا اينمعنا نيز ثانيا در ضمن آيات مذكور روشن شده بود0
و در آخر دعوت كرده به پيروى كتابش ، يعنى قرآن كريم كه آن نيز در آخر آياتگذشته روشن شده و در باره اش فرموده بود: (لكن اللّه يشهد بماانزل اليك انزله بعلمه ...)


يا ايها ا لناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فامنوا خيرا لكم ...



خطاب در اين آيه عمومى است و همه اهل كتاب و غيراهل كتاب را و يا به عبارت ديگر تمامى بشر را مورد خطاب قرار داده است و مضمون آنمتفرع و نتيجه گيرى از بيانى است كه قبلا در بارهاهل كتاب داشت و اگر خطاب را عمومى كرد براى اين بود كه نه شايستگان براى ايندعوت و براى ايمان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) منحصر دراهل كتاب بودند و نه رسالت رسول خدا اختصاص به قومى خاص داشت 0
جمله : (خيرالكم ) حال از ايمان است و اين حالى است كه لاينفك از ايمان است و معنايشاين است كه ايمان بياوريد در حالى كه لازمه ايمان آوردن و صفت لاينفك آن اين است كهبراى شما خيراست 0
با مالكيت مطلقه الهى ، كفر كافران چيزى را از ملك و سلطه خداى سبحان سلبنمىكند
(و ان تكفروا فان لله ما فى السموات و الارض ) يعنى اگر ايمان نياوريد و بهنبوت آن جناب كفر بورزيد كفر شما نه چيزى به شما اضافه مى كند و نه چيزى ازخداى تعالى كم مى كند، براى اينكه هر چيز از چيرهائى كه در آسمان و زمين است از آن خدااست ، پس ‍ اين محال است كه چيزى از ملك او از او سلب شده و از ملك او خارج شود، آرى درطبيعت هر چيزى كه در آسمانها و زمين است اين نوشته شده كه ملك خداى تعالى بهتنهائى است و غير از خدا كسى در ملكيت آن شريك نيست ، پس موجود بودن هر چيز عينا همانمملوك بودنش است و با اين حال چگونه ممكن است چيزى با حفظ اينكه چيزى است از ملك اوسلب شود، يعنى چيز باشد و ملك خداى تعالى نباشد؟0
آيه شريفه يكى از كلمات جامعه قرآن است كه هر چه انسان در تدبر آن باريك تر شودبه لطافت بيشترى در معنايش پى مى برد و به وسعت عجيبى در تبيان و روشنگرى آنواقف مى شود0
آرى احاطه مالكيت خداى تعالى بر همه اشياء و آثار اشياء در مفهوم كفر و ايمان و طاعت ومعصيت معانى لطيفى ايجاد مى كند و آنها را پر معنا مى سازد بنابراين خواننده عزيزبايد در اين ملكيت مطلقه و از هر جهت خدا هر چه مى تواند، بيشتر دقت كند تا معانى لطيفترى از كفر و ايمان برايش كشف شود0


يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على اللّه الا الحق ...



ظاهر اين خطاب (البته به قرينه اينكه در اين خطاب در باره مسيح (عليه السلام ) سخنگفته شده اين است كه مورد خطاب خصوص ‍ نصارا باشد نه عموم اهل كتاب و اگر نصارا را به عنوان اهل كتاب (كه عنوانى است مشترك بين يهود و نصارا)مورد خطاب قرار داد، براى اشاره به اين حقيقت است كه نصارا بدان جهت كهاهل كتابند بايد از حدودى كه خداى تعالى نازل كرده و در كتب آسمانيش ‍ بيان فرمودهتجاوز نكنند و يكى از آن حدود همين مساله مورد بحث است و آن اينكه در باره خداى تعالىبه جز حق چيزى نگويند0
البته اين امكان نيز هست كه بگوئيم : خطاب متوجه يهود و نصارا هر دو است ، براى اينكهيهوديان نيز مانند نصارا در دين خود غلو كردند و در باره خداى تعالى سخنان غير حقىگفتند، همچنانكه قرآن يكى از سخنان يهود را حكايت كرده مى فرمايد: (و قالت اليهودعزيربن اللّه )0
و نيز فرموده : (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه )0
و نيز فرموده : (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ...و لا يتخذبعضنا بعضا اربابا من دون الله )0
و بنابراين ، اينكه دنبال جمله مورد بحث فرمود: (انما المسيح عيسى ابن مريمرسول اللّه ...) در حقيقت از باب خصوصى كردن خطابى عمومى است تا تكليف خاصطائفه خاصى از مخاطبين را بيان كند0
البته اين احتمالى بيش نيست و ظاهر سياق كه دلالت مى كند بر اينكه جمله : (انماالمسيح عيسى ابن مريم ...) تعليل جمله : (لا تغلوا فى دينكم ) است ، ايناحتمال را بعيد مى سازد، براى اينكه لازمهتعليل بودن آن جمله اين است كه خطاب مخصوص به نصارا باشد و اگر هم كلمه مسيحمبارك را آورد و هم كلمه (عيسى ) را و هم نام مادرش مريم را، براى اين بود كه ديگركسى پيدا نشود و كلام خداى را به معنائى ديگر معنا نكند و نيز براى اين بود كه كلامدليلى باشد بر اينكه عيسى يك انسان مخلوق بودهمثل هر انسانى ديگر كه از مادرى متولد مى شود و جمله :
(كلمه ) و (روح ) بودن عيسى (ع )
(و كلمته القيها الى مريم ) تفسيرى است براى معناى كلمه ، چون كلمه در اينجا همانكلمه (كن ) يعنى كلمه خلقت و ايجاد است كه اين كلمه وقتى بر مريمبتول يعنى بكر و دست نخورده القاء شده باردار بر عيسى روح اللّه گرديد با اينكهاسباب عادى از قبيل ازدواج و غيره در بين نبود0
آرى كلمه (كن ) چنين است كه (اذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون ).
و بر اين حساب تمامى موجودات عالم كلمه خدايند، چيزى كه هست موجودات ديگر غير عيسىبن مريم اگر موجود مى شوند پاى اسباب عادى در موجود شدنشان در كار است و تنهاموجودى كه در خلقتش سببى از اسباب عادى در موجود شدنشان در كار است و تنها موجودىكه در خلقتش سببى از اسباب عادى را فاقد بوده عيسى (عليه السلام ) است و به همين جهتدر اين آيه مختص به اسم كلمه شده ، چون بعضى از سبب هاى عادى در ولادت او وجودنداشته است .
(و روح منه ) و مطابق آيه شريفه : (يسئلونك عن الروحقل الروح من امر ربى ) روح از عالم امر است و عيسى (عليه السلام ) كلمه (كن ) خدابود و چون كلمه (كن ) از عالم امر است پس عيسى روح نيز بود، ما در سابق يعنى درجلد سوم اين كتاب آنجا كه از خلقت عيسى بحث مى كرديم در باره اين آيه سخن گفتيم 0


فامنوا باللّه و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم ، انما اللّه اله واحد



حرف (فا) كه در اول اين جمله در آمده ، (فاء) تفريع است و مى فهماند مطلب نتيجهاى است كه از اول كلام گرفته مى شود،
چون گفتار در اول به وسيله جمله : (انما المسيح )تعليل شده بود، از آن تعليل اين نتيجه را گرفته كه پس بايد به خدا ورسول او ايمان بياوريد و سخن از سه خدا مگوئيد و خلاصه كلام اينكه وقتى معلوم شدكه عيسى كلمه اللّه و روح خدا است ، بر شما واجب مى شود كه او را به همين عنوانبشناسيد و ايمانتان به او ايمان به خدا و به ربوبيت خدا و به رسولان خدا باشد كهيكى از آنان عيسى است و هرگز سخن از سه خدائى مگوئيد و اين ترك اعتقاد به سه خداو يا ايمان به خدا و رسولانش در حالى است كه خير شما در آن است 0
و منظور از كلمه : (ثلاثه ) سه اقنوم مسيحيت است (كه پايه اين كيش راتشكيل مى دهد) و آن عبارت از: پدر، پسر ، و روح القدس ‍ است و ما در تفسير آيات نازلهدر باره مسيح (عليه السلام ) در سوره آل عمران راجع به اقنوم هاى سه گانه بحث كردهايم 0
منزه بودن خداى سبحان از داشتن فرزند و نفى فرزند بودن عيسى (ع ) براى خداوالوهيت او


سبحانه ان يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض ...



كلمه (سبحان ) مفعول مطلق از فعل تسبيح است و على القاعده بعد ازفعل مى آيد، ليكن در اينجا فعلش در تقدير است كه تقديرش (اسبحه سبحانه ) استو جمله : (ان يكون له ولد...) متعلق به همانفعل است و اگر كلمه سبحانه به صداى بالا آمده از اين بابت است كه حرف جرى درتقدير بر سر داشته و افتاده و قاعده چنين است كه هر جاعامل جر دهنده افتاد كلمه اى كه اگر آن نيفتاده بود مجرور خوانده مى شد، منصوب خواندهمى شود و تقدير كلام (اسبحه للتسبيح ) است يعنى براى تسبيح و تنزيه از اينكهداراى فرزندى باشد، و اين جمله ، جمله اى است معترضه كه به منظور تعظيم آورده شده وگر نه اصل كلام و بدون اين جمله معترضه چنين است : و (لا تقولوا ثلثه انتهوا خيرالكم ، انما اللّه اله واحد، له ما فى السموات و ما فى الارض ...
و جمله : (له ما فى السموات و ما فى الارض ) جمله اى است حاليه و يا جمله اى استاستينافى و از نو و به هر حال چه آن باشد و چه اين ، احتجاج و استدلالى است بر اينكهخداى سبحان فرزند ندارد، زيرا فرزند به هر جور كه فرض شود عبارت است ازفردى كه ذاتش و صفاتش و آثار ذاتش شبيه به فردى باشد كه از آن فرد متولد شدهو بعد از آنكه ثابت شد كه آنچه در آسمانها و در زمين است مملوك خدا است هم ذاتش و همآثار ذاتش ، و روشن گرديد كه خداى تعالى قيوم بر هر چيزى است و قوام تمام كائناتبه وجود او به تنهائى است ، ديگر فرض ندارد كه چيزى شبيه به او باشد، پس بههمين دليل او فرزندى ندارد0
و چون مقام آيه مقام تعميم دادن به كل موجودات عالم و ما سواى خداى عزّوجلّ بود اين لازمهرا در پى داشت كه جمله : (ما فى السموات و ما فى الارض ) يك تعبير كنايه اىباشد از آنچه غير خدا است ، چون خود آسمانها و زمين نيزداخل در اين استدلالند و استدلال منحصر به موجوداتداخل آسمانها و زمين نيست هر چند كه از نظر تحت اللفظى آسمان و زمين جز موجوداتداخل در آن دو نيست 0
و چون مضمون آيه يعنى امر و نهيى ، كه در آن آمده هدايت عامه بشر به سوى خير بشربود، خير دنيا و خير آخرتش ، لذا دنباله آيه فرمود: (و كفى باللّه وكيلا) يعنى خداولى همه شوون بشر است و مدبر امور شما انسانها است ، شما را به سوى آنچه خير شمادر آن است هدايت وبه سوى صراط مستقيم ارشاد مى كند0


لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله و لا الملائكه المقربون



اين جمله احتجاجى ديگر بر فرزند نداشتن خداى تعالى و در نتيجه بر معبود نبودن مسيح(عليه السلام ) به قول مطلق است ، چه اينكه آن جناب براى خدا فرزندى فرض بشودو چه اينكه سومى از سه خدا دانسته شود، زيرا مسيح بنده خدا بود و ابدا از بندگى خداعار و استنكاف نداشت و اين مطلبى است كه مسيحيان نيز آن را منكر نيستند،انجيل هائى هم كه به عنوان كتاب مقدس در دست ايشان است آن را انكار ندارد، بلكهصريح است در اينكه عيسى خدا را بندگى مى كرد و براى خدا نماز مى خواند و اگر خوداو خدا بود ديگر معنا نداشت كه خداى كوچك يا به عبارت ديگر خداى پسر براى كسىعبادت كند، چون در اين صورت او نيز از سنخ خدا و معبود خلق بود و معنا ندارد كسىخودش را بپرستد و عبادت كند و يا يكى از دو خداى ديگر را بپرستد، چون بنا بر اقنومهاى سه گانه وجود عيسى منطبق بر آن خدايان ديگر هست و ما، در مباحثى كه پيرامون مسيحداشتيم در اين باره بحث كرديم 0


و لا الملائكه المقربون



اين جمله گفتار را تعميم داده ، شامل ملائكه نيز مى كند، چون حجت مذكور عينا در ملائكه نيزجريان دارد، در نتيجه برهانى مى شود عليه كسانى چون مشركين عرب كه مى گفتند:ملائكه دختران خدايند، پس مى توان گفت : اين جمله استطرادى است ، يعنى چون جاى گفتنشبود از باب (الكلام يجر الكلام ) حرف ، حرف مى آورد در وسط آيه آمده است 0
و اگر در اين آيه كه فرموده : (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله و لا الملائكةالمقربون )، از عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) تعبير كرد به مسيح و همچنين اگرملائكه را توصيف كرد به مقربين ، براى اين بود كه اشاره اى هم به علت اين دو وصفكرده باشد، يعنى بفهماند اگر گفتيم : عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) از عبادت خدااستنكاف ندارد، براى اين بود كه او مسيح يعنى مبارك بود و اگر گفتيم : ملائكه هماستنكاف ندارند براى اين بود كه آنها مقرب درگاه خدايند و اگراحتمال آن مى رفت كه روزى مسيح از عبادت خدا استنكاف كند، خداى تعالى او را مبارك نمىكرد و همچنين ملائكه را به قرب خود راه نمى داد، علاوه بر اينكه در آيه شريفه :(وجيها فى الدنيا و الاخره و من المقربين )، مسيح به صفت مقرب نيز توصيف شده است0


و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشر هم اليه جميعا ...



اين جمله حال است از مسيح و ملائكه و در عين حال كارتعليل را هم مى كند و چنين معنائى به كلام مى دهد كه : (چگونه ممكن است مسيح و ملائكهمقرب خدا از عبادت خدا استنكاف كنند در حالى كه كسانى كه از عبادت او استنكاف واستكبار مى كنند، چه از جن باشند و چه از انس و چه از ملائكه ، همه به زودى در پيشگاهاو محشور مى شوند و او طبق اعمالى كه كرده اند جزايشان مى دهد و مسيح و ملائكه اين معنارا مى دانند و به آن ايمان دارند و از خداى تعالى و از چنان روزى پروا مى كنند0
دليل بر اينكه جمله : (و من يستنكف عن عبادته و يستكبر...) در معناى اين است كه مسيح وملائكه به اين حقيقت آگاهند كه مستكبرين كيفر خواهند شد، اين است كه كلمه : (يستكبر)را دنبال كلمه (يستنكف ) آورد و اين را با آن مقيد كرد، چون استنكاف به تنهائى باعثسخط الهى نمى شود، زيرا استنكاف دو جور ممكن است باشد، يكى از نادانى و استضعاف و ديگرى از استكبار، آن استنكافى باعث خشم و غضب الهى مى شود كه از باباستكبار باشد و مسيح و ملائكه اگر فرضا استنكاف بكنند ازجهل و استضعاف نيست و جز از در استكبار نمى تواند باشد، چون آنان به مقامپروردگارشان آگاهند و به همين جهت مى بينيم دراول آيه نامى از استكبار نياورد و تنها به ذكر استنكاف اكتفا نموده و فرمود: (لنيستنكف المسيح ان يكون عبداللّه و لا الملائكه المقربون ) ولى درتعليل مطلب استكبار را هم آورد تا بفهماند! اگر در حق نامبردگان فرض استنكافبشود، حتما از باب استكبار خواهد بود نه از درجهل و استضعاف 0
كلمه (جميعا) در اين صدد است كه بفهماند همه خلائق - خوبشان و بدشان - را محشورمى كند تا در نتيجه زمينه براى تفصيلى كه بعدا مى آيد و مى فرمايد: (فاما الذينآمنوا و عملوا الصالحات ...) فراهم شود0


و لا يجدون من دون اللّه وليا و لا نصيرا



اگر در اين جمله متعرض اين نكته شد كه خلائق در روز حشر به غير از خدا ولى و ياورىندارند، براى اين بود كه با عقيده باطل الوهيت مسيح و ملائكه مقابله كرده باشد0
معناى (برهان ) و مراد از برهان در: (قد جائكم برهان من ربكم )


يا ايها الناس قد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا



راغب در كتاب خود (مفردات ) گفته است : كلمه : (برهان ) به معناى بياندليل است و اين كلمه بر وزن (فعلان ) است مانند رجحان و ثنيان و بعضى از علماىادب گفته اند : اين كلمه مصدر است و فعل (بره يبره ) از آن مشتق مى شود كه بهمعناى (روشن شد و روشن مى شود) است اين بود گفتار راغب 0
پس بر اين حساب اين كلمه در هر حال مصدر است ولى بسا مى شود كه در معناىفاعل استعمال مى شود و اين وقتى است كه خوددليل و حجت را برهان بخوانند، يعنى روشن كننده 0
و مراد از نور، چيزى به جز قرآن نمى تواند باشد، چون در باره اش فرموده : و(انزلنا اليكم نورا)، ممكن هم هست مراد ازبرهان نيز قرآن باشد و اين دو جملهبنابراين موكد يكديگرند0
اين احتمال هم هست كه مراد از كلمه (برهان )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، مويد ايناحتمال اين است كه جمله در ذيل آياتى واقع شده كه بيانگر صدقرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) در رسالتش مى باشد و مويد ديگرش اين است كهقرآن از ناحيه خداى تعالى نازل شده (و نمى شود گفت : قرآن نزد شما آمده ) و مويدسومش اين است كه آيه شريفه مورد بحث ، نتيجه گيرى از آن آيات است و باز مويد ديگرآن جمله : (و اعتصموابه ) در آيه بعد است ، چون در سورهآل عمران در تفسير آيه : (و من يعتصم باللّه فقد هدى الى صراط مستقيم ) گفتيم : كهمراد از اعتصام ، تمسك به كتاب خدا و پيروىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است 0


فاما الذين آمنوا باللّه و اعتصموا به ...



اين جمله ثواب كسانى را بيان مى كند كه برهان پروردگار خود را و نورنازل از ناحيه او را پيروى كرده اند0
و اين آيه چنين مى نمايد كه از آيه قبلى انتزاع و نتيجه گيرى شده است ، چون آيه قبلىهم ثواب كسانى را بيان مى كرد كه ايمان آورده ،عمل صالح مى كنند و مى فرمود: (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ويزيدهم من فضله ) و شايد به همين جهت بوده كه در اينجاكيفر كسانى را كه از پيروىبرهان و نور تخلف مى كنند بيان نكرد، چون اين آيه ، خود، همان مضمون آيهقبل را دارد و با اين حال ديگر حاجتى نبود كه وضع متخلفين وآنها كه استنكاف و استكبارمى ورزند را دوباره تكرار كند، چون در اينجا فهماند جزاى پيروان اينجا، جزاى پيروانآنجا است و در اين ميان به جز دو طائفه وجود ندارد يا پيرو و يا متخلف 0
و بر اين اساس جمله : (فسيدخلهم فى رحمة منه ) درمقابل جمله : (فيوفيهم اجورهم ) است كه همانا بهشت باشد و نيز در اين آيه جمله :(وفضل ) در مقابل جمله : (و يزيدهم من فضله ) در آن آيه است و اما جمله : (ويهديهم اليه صراطا مستقيما)، در حقيقت يكى از آثار اعتصام به خداى تعالى است كه درسوره آل عمران نيز ذكرش آمده و فرموده بود: (و من يعتصم باللّه فقد هدى الى صراطمستقيم )0
آيه 176 نساء


يستفتونك قل اللّه يفتيكم فى الكلالة ان امروا هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ماترك و هو يرئها ان لم يكن لها ولد فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و ان كانوااخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الانثيين يبين اللّه لكم ان تضلوا و اللّهبكل شى ء عليم (176)


0
ترجمه آيه
از تو مساله ارث خويشاوندان را مى پرسند، بگو خدا در باره كلاله چنين پاسختان مىدهد، كه اگر مردى از دنيا رفت و هيچ فرزند ندارد، تنها خواهرى دارد، نصف اموالش از آنوى است ، همچنانكه اگر خواهر مى مرد و فرزند نداشت ارثش به او مى رسيد،حال اگر وارث برادر دو خواهر بودند، دو ثلث ازاموال وى به آنان مى رسد، و اگر وارث ميت خواهر و برادرند، برادران هر يك به قدر دوخواهر مى برند، خدا براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد، و خدا به هر چيزى دانااست (176)0
بيان آيه
از اين آيه شريفه سهام و يا به عبارتى فريضه هاى كلاله يعنى خويشاوندان پدرى ومادرى و يا پدرى تنها را بطورى كه سنت آن را تفسير كرده بيان مى كند، همچنانكه برحسب بيان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيهاول سوره سهام كلاله مادرى را بيان مى كرد،دليل بر اين معنا اين است كه سهام و فريضه هائى كه در اينجا آمده بيشتر از سهامى استكه در آنجا آمده و از اين آيات استفاده مى شود كه سهام مردان از سهام زنان بيشتر است 0


يستفتونك قلاللّه يفتيكم فى الكلاله ،ان امرو هلك ليس له ولد...



در سابق معناى (استفتاء) و (افتاء) و معناى (كلاله ) گذشت 0
و اينكه فرموده : (ليس له ولد) از ظاهرش بر مى آيد كه مراد از ولد اعم از مرد و زن(پسر و دختر) است ، چون كلمه (ولد) وقتى مطلق ذكر شودشامل هر دو طائفه مى شود0
و در مجمع البيان گفته : بنابراين معناى اين جمله اين است كه كسى از دنيا برود، وفرزند و پدر نداشته باشد، و اگر پدر را هم در تقدير گرفتيم بهدليل اجماع بود، اين بود گفتار صاحب مجمع ، و اگر يكى از پدر و يا مادر وجود داشتهباشد هرگز آيه شريفه سهم او را ناگفته نمى گذاشت ، پس معلوم مى شود فرض آيهشريفه در جائى است كه مرده نه پدرى از خود به جاى گذاشته و نه مادرى 0
و اينكه فرمود: (و له اخت فلها نصف ما ترك و هو يرئها ان لم يكن لها ولد)، بيانگردو سهم است ، يكى سهم خواهر از برادر مرده اش ، و ديگرى سهم برادر از خواهر مرده اش، و از اينجا روشن مى شود كه سهم خواهر از خواهر و سهم برادر از برادر چقدر است ،چون اگر اين دو فرض اخير سهم و فريضه جداگانه اى مى داشتند، در آيه شريفهبيان مى كرد0
علاوه بر اينكه جمله : (و هو يرئها) در معناى اين است كه فرموده باشد اگر قضيهبه عكس شد،يعنى زنى از دنيا رفت و اولاد نداشت و تنها برادر يا خواهرى داشت ، همهارث او را مى برد، از اين هم كه بگذريم در جمله : (فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مماترك ، و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الانثيين )، (حظ) دو انثى همان حظدو خواهر است ، و سهم اخوه در اين دو صورت مقيد نشده به اينكه ميت مرد باشد يا زن ،پس مرد بودن ميت و زن بودنش دخالتى در سهام ندارد0
و چيزى كه در آيه شريفه به آن تصريح شده چهار صورت است ، يكى سهم خواهرىاست كه تنها وارث ميت ب اشد، دوم سهم برادرى كه او نيز تنها وارث باشد، سوم سهمدو خواهر، و چهارم سهم خواهر و برادرى كه هر دو طائفه وارث ميت باشند، و حكم بقيهفرضيه هائى كه هست از اين چهار فرض معلوم مى شود، نظير موردى كه ميت تنها دوبرادر داشته باشد، كه آن دو برادر همه اموال او را ارث مى برند، و بين خود بطورمساوى تقسيم مى كنند، اين حكم را از صورت دوم استفاده مى كنيم ، كه فرمود اگر وارثيك برادر باشد همه اموال را مى برد0
و باز نظير موردى كه ميت يك برادر و يك خواهر داشته باشد، چون كلمه (اخوه ) براين فرض نيز صادق است ، كه بيانش در اول سوره گذشت ، علاوه بر اينكه سنت ، حكمهمه اين فرضيه ها را بيان كرده 0
و سهامى كه در اين آيه ذكر شده مختص آن موردى است كه خويشاوندان مانند كلاله پدرىتنها يا كلاله پدر و مادرى تنها وجود داشته باشند، و اگر هر دو طائفه باشند،مثل اينكه كسى از دنيا برود خواهرى پدر و مادرى ، و خواهرى پدرى داشته باشد، خواهرپدرى ارث نمى برد، كه بيان حكم اين صورت در تفسير آياتاول سوره گذشت 0


يبين اللّه لكم ان تضلوا...



يعنى خداى تعالى براى شما بيان مى كند (مخافة ان تضلوا تا مبادا گمراه شويد)، ويا (لئلا تضلوا تا گمراه نشويد) و اينطور سخن گفتن در عرب شايع است ، از آنجمله عمرو بن كلثوم يكى از شعراى عرب گفته : (فعجلنا القرى ان تشتمونا) يعنىما در پذيرائى از شما عجله كرديم از ترس اينكه مبادا ما را شماتت كنيد0
بحث روايتى
(در ذيل آيه شريفه مربوط به سهام ارث خويشاوندان ابوين يا پدرى )
در مجمع البيان از جابربن عبداللّه انصارى روايت كرده كه گفت : من بيمار شدم ، درحالى كه نه خواهر - و يا هفت خواهر - داشتم ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به عيادتم آمد، و به صورتم دميد، حالم جا آمد،عرضه داشتم : يا رسول اللّه اجازه مى دهى براى خواهرانم وصيت كنم كه دو ثلث اموالمرابه آنان بدهند؟ فرمود: از اين بهتر، عرضه داشتم : قسمتى از اموالم چطور؟ فرمود: ازاين بهتر، و بعد از آن مرا به حال خود گذاشت و رفت ، و چيزى نگذشت كه برگشت وفرمود: اى جابر من چنان مى بينم كه تو با اين بيمارى از دنيا نمى روى ولى خداىتعالى در باره سهم خواهرانت آيه اى نازل كرد، و سهم آنان را دو ثلث معين نمود،اهل حديث گفته اند: جابر همواره مى گفته كه اين آيه در باره مننازل شده .
مولف : قريب به اين مضمون را سيوطى در درالمنثور از جابر روايت كرده 0
و در درالمنثور است كه ابن ابى شيبه ، و بخارى ، و مسلم ، و ترمذى ، و نسائى و ابنضريس ، و ابن جرير، و ابن منذر، و بيهقى (در كتابدلائل )، همگى از براء روايت كرده اند كه گفت : آخرين سوره اى كه يكجا و بطوركامل نازل شد سوره برائت بود، و آخرين آيه اى كه به عنوان خاتمه سوره اىنازل شد آيه آخر سوره نسا بود كه مى فرمايد: (يستفتونكقل اللّه يفتيكم فى الكلاله )0
مولف : در همان كتاب رواياتى چند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و صحابهآورده كه آيه مورد بحث را آيه صيف - تابستان - مى ناميدند، و در مجمع در توجيه ايننامگذارى گفته علت آن اين بود كه در باره كلاله دو آيهنازل شد، يكى در زمستان و يكى در تابستان ، آنكه در زمستاننازل شد آيه اول سوره نساء بود، و آن ديگرى آيه آخر سوره 0
و در همان كتاب است كه ابوالشيخ در كتاب (الفرائض ) از براء ر وايت كرده كه گفت :شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: كلاله چه كسانند ؟ فرمود: غير ازفرزند و پدر بقيه كلاله اند0
و قمى در تفسير خود گفته : پدرم از ابن ابى عمير از ابن اذينه از بكير از امام باقر(عليه السلام ) برايم روايت كرد كه گفت : اگر مردى از دنيا برود، و تنها يك خواهرداشته باشد نصف اموال او را ارث مى برد، بهدليل همين آيه ، همچنانكه اگر يك دختر داشته باشد نصف مى برد، و نصف ديگراموال را نيز از باب رحم به او مى دهند، البته اين در صورتى است كه ميت وارثى نزديكتر از او نداشته باشد0
حال اگر بجاى يك خواهر يك برادر داشته باشد او همه ارث را مى برد، همچنانكه خداىتعالى فرمود: (و هو يرثها ان لم يكن لها ولد) و اگر وارث او دو خواهر باشند دوثلث را بدليل اين آيه مى برند و يك ثلث باقى را از باب رحم به او مى دهند و اگروارث ميت برادر و يا خواهر باشند برادران دو برابر خواهران مى برند و همه اينها درصورتى است كه ميت فرزند و پدر و مادر و يا همسر نداشته باشد0
مولف : عياشى در تفسير خود ذيل اين روايت چند روايت از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) نقل كرده 0
و در تفسير عياشى از بكير روايت كرده كه گفت : مردى وارد شد بر امام باقر (عليهالسلام ) و از زنى پرسيد كه از دنيا رفته ، و شوهرش و خواهران مادرى و يك خواهرپدرى را به جاى گذاشته ، حضرت فرمود: شوهرش نصف مى برد، كه از شش دانگ سهدانگ است ، و خواهران مادرى ثلث مى برند كه دو سهم باشد و خواهر پدرى يك سهم مىبرد جمعا مى شود شش دانگ 0
آن مرد عرضه داشت : يا ابا جعفر نظريه زيد و ابن مسعود و عامه و قاضيان غير اين است ،آنها مى گويند: خواهر پدرى و مادرى سه سهم از شش سهم را مى برند، سه سهم ديگررا شوهر (چون قائل به عول يعنى خرد شدن سهام ارث كه شرح آن در كتب فقه آمده هستند)لذا سهام از مخرج شش به مخرج هشت مبدل مى شود تا خواهران مادرى هم دو ثلث خود راببرند امام باقر (عليه السلام ) فرمود: به چهدليل اينطور نظر دادند؟ آن مرد گفت به ايندليل كه خداى تعالى فرموده : (و له اخت فلها نصف ما ترك ) حضرت فرمود: اگرشما به دستور خداى تعالى استدلال مى كنيد چرا سهم برادر را كم كرديد؟ با اينكهخداى تعالى سهم خواهر را نصف نام برده ، و سهم برادر راكل مال دانسته ، با اينكه كل مال بيش از نصف مال است ، و خداى تعالى در باره خواهرفرموده : (فلهاالنصف ) و در خصوص برادر فرموده : (و هو يرئها)، يعنى همهمال را مى برد (ان لم يكن لها ولد)، اگر خواهر فرزند نداشته باشد، بنابراين شمادر بعضى از فرضيه هايتان به كسى كه خدا همهمال را به او داد هيچ چيزى نمى دهيد و به كسى كه خداى تعالى نصف داده همهمال را مى دهيد0
و در درالمنثور است كه عبدالرزاق ، و ابن منذر، و حاكم ، و بيهقى از ابن عباس روايت كردهاند كه شخصى از وى راجع به مردى پرسيد كه از دنيا رفته و يك دختر و يك خواهرپدر و مادرى از خود بجاى گذاشته ، ابن عباس گفت دختر نصف ارث را مى برد ، و خواهرهيچ سهمى ندارد، و آنچه باقى مى ماند براى عصبه (اقرباى پدرى ) ميت است ، شخصىاعتراض كرد كه عبداللّه عمر سهم خواهر را نصف قرار داده ، ابن عباس گفت شما بهتر مىدانيد يا خداى تعالى ؟ خداى تعالى فرموده : (اگر مردى از دنيا رفت و فرزندى نداشت ويك خواهر داشت نصف ارث از آن او است ) و شما مى گوئيد: نصف از آن او است هر چند كه ميتفرزند داشته باشد0
مولف : و در معانى قبلى رواياتى ديگر هست 0
آيات 3 1 مائده
سوره مائده مدنى است و يكصد و بيست آيه دارد(120)


بسم اللّه الرحمن الرحيم يايها الذين ءامنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الاما يتلى عليكم غير محلى الصيد و انتم حرم ان اللّه يحكم ما يريد(1) يايها الذين ءامنوا لاتحلوا شعائر اللّه و لا الشهرالحرام و لا الهدى و لا القلائد و لا ءامين البيت الحراميبتغون فضلا من ربهم و رضوانا و اذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكم شنان قوم انصدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا علىالاثم و العدوان و اتقوا اللّه ان اللّه شديد العقاب (2) حرمت عليكم الميته و الدم و لحمالخنزير و ما اهل لغيراللّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و مااكل السبع الا ما ذ كيتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالا زلام ذلكم فسق اليوم يئسالذين كفروامن دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فان اللّه غفور رحيم(3)


0
ترجمه آيات
بنام خدا كه هم رحمتى عمومى دارد و هم رحمتى خاص به مؤ منين - هان اى كسانى كه ايمانآورديد به قراردادها و تعهدات وفا كنيد، گوشت چارپايان به استثناى آنهائى كهبرايتان بيان مى شود براى شما حلال شده است ، نه براى كسى كه شكار را در حالىكه محرم هستيد حلال مى داند، (وبدانيد) خدا هر حكمى را كه بخواهد صادر مى كند (1)0
هان اى كسانى كه ايمان آورديد مقتضاى ايمان اين است كه شعائر خداى و - چهار - ماه حرامرا حلال مشماريد و نيز كشتن و خوردن قربانيهاى بى نشان مردم و قربانيهاى نشان دارآنان را حلال ندانيد، و متعرض كسانى كه به اميدفضل و خوشنودى خدا، راه بيت الحرام را پيش گرفته اند نشويد، و هر گاه از احرام درآمديد مى توانيد شكار كنيد، و دشمنى و كينه كسانى كه نگذاشتند به مسجدالحرام درآئيدشما را وادار به تعدى نكند، يكديگر را در كار نيك و در تقوا يارى كنيد، و در گناه ودشمنى به يكديگر كمك مكنيد و از خدا پروا كنيد، كه خدا شديد العقاب است (2)0
اما آن گوشتها و چيرهائى كه خوردنش بر شما حرام شده گوشت مردار و خون و گوشتخوك و گوشت حيوانى است كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده ، و حيوانى كه خفهشده ، و يا به وسيله كتك مرده ، يا سقوط كرده ، و يا به وسيله ضربت شاخ حيوانىديگر مرده ، و يا درنده از آن خورده ، مگر آنكه آن را زنده دريابيد، و ذبح كنيد، و آنچهبه رسم جاهليت براى بتها ذبح شده ، و نيز اينكهاموال يكديگر را به وسيله اوتار (با چوبه تير) قسمت كنيد، امروز است كه ديگر كفار ازضديت با دين شما مايوس شدند، ديگر از آنها نترسيد، و تنها از من بترسيد امروز استكه دين شما را تكميل كردم ، و نعمت خود بر شما تمام نمودم ، و امروز است كه دين اسلامرا براى شما پسنديدم و آنچه گفتيم حرام است درحال اختيار حرام است اما اگر كسى در محلى كه قحطى طعام است به مقدارى كه ازگرسنگى نميرد نه زيادتر كه به طرف گناهمتمايل شود مى تواند بخورد، كه خدا آمرزگار رحيم است (3)0
بيان آيات
مضمون كلى آيات سوره مائده
اگر در آيات اين سوره ، آيات اول و آخر و وسطش دقت كنيم و در مواعظ و داستانهائى كهاين سوره متضمن آنها است تدبر كنيم ، خواهيم دريافت كه غرض جامع از اين سوره دعوتبه وفاى به عهدها، و پايدارى در پيمانها، و تهديد و تحذير شديد از شكستن آن و بىاعتنائى نكردن به امر آن است و اينكه عادت خداى تعالى به رحمت و آسان كردن تكليفبندگان و تخفيف دادن به كسى كه تقوا پيشه كند و ايمان آورد و باز از خدا بترسد واحسان كند جارى شده ، و نيز بر اين معنا جارى شده كه نسبت به كسى كه پيمان با امامخويش را بشكند، و گردن كشى و تجاوز آغاز نموده از بند عهد و پيمان در آيد، و طاعت امامرا ترك گويد، و حدود و ميثاقهائى كه در دين گرفته شده بشكند، سخت گيرى كند0
و به همين جهت است كه مى بينى بسيارى از احكام حدود و قصاص ، و داستان مائده زمانعيسى (عليه السلام )، كه از خدا خواست مائده اى از آسمان براى او و يارانش بيايد، وداستان دو پسران آدم ، و اشاره به بسيارى از ظلمهاى بنىاسرائيل و پيمان شكنى هاى آنان در اين سوره آمده است ، و در آياتى بر مردم منت مىگذارد كه دينشان را كامل و نعمتشان را تمام كرد، و طيبات را برايشانحلال ، و خبائث را برايشان حرام كرد، و احكام و دستوراتى بر ايشان تشريع كرد كهمايه طهارت آنان است ، و در عين حال عسر و حرجى هم نمى آورد0
مناسب با زمان نزول اين سوره نيز تذكر اين مطالب بوده ، براى اينكهاهل حديث و تاريخ اتفاق دارند بر اينكه سوره مائده آخرين سوره از سوره هاىمفصل قرآن است ، كه در اواخر ايام حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر آن جنابنازل شده ، در روايات شيعه و سنى هم آمده كه در مائده ناسخ هست ولى منسوخ نيست ، چونبعد از مائده چيزى نازل نشد تا آن را نسخ كند، و مناسب با اين وضع همين بود كه در اينسوره به حفظ پيمانهائى كه خداى تعالى از بندگانش گرفته ، و خويشتن دارى درحفظ آنها سفارش ‍ كند0
معناى (عقد) و وجوهى كه در بيان مراد از عقود در (اوفوا بالعقود) گفتهشدهاست


يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود



كلمه (عقود) جمع عقد است ، و عقد به معناى گره زدن و بستن چيزى است به چيز ديگر،بستن به نوعى كه به خودى خود از يكديگر جدا نشوند،مثل بستن وگره زدن يك طناب و يك ريسمان به طناب و ريسمانىمثل خودش و لازمه گره خوردن اين است كه هر يك ملازم ديگرى باشد، و از آن جدا نباشد، واين لوازم در گره خوردن دو چيز محسوس در نظر مردم معتبر بوده ، و سپس ‍ همه اينها را درگره هاى معنوى نيز معتبر شمردند، مثلا در عقد معاملات از خريد و فروش و اجاره و سايرمعاملات معمول و نيز در عهدها و پيمانها كلمه عقد را اطلاق كردند، چون اثرى كه در گرهزدن هست در اينها نيز وجود داشت و آن اثر عبارت بود از لزوم آن پيمان و التزام درآن 0
و چون عقد - كه همان عهد باشد - شاملهمه پيمانهاى الهى و دينى كه خدا از بندگانش گرفته مى شود و نيزشامل اركان دين و اجزاى آن چون توحيد و نبوت و معاد و سايراصول عقائد و اعمال عبادتى و احكام تشريعى و امضائى و از آن جملهشامل عقد معاملات و غيره مى شود، و چون لفظ (العقود) جمع محلى به الف و لام است ،لا جرم مناسب تر و صحيح تر آن است كه كلمه (عقود) در آيه راحمل كنيم بر هر چيزى كه عنوان عقد بر آن صادق است 0
با اين بيان روشن مى شود كه معناى خاصى كه بعضى از مفسرين براى عقد كرده اندصحيح نيست ، يكى گفته : مراد از عقود عقودى است كه در بين مردم جريان دارد، مانند عقدبيع و نكاح و عهد، و يا عهدى كه آدمى خودش با خود مى بندد ، مثلا سوگند مى خورد كهفلان كار را بكند يا نكند، و ديگرى گفته : مراد از عقود پيمانهايى است كهاهل جاهليت در بين خود مى بستند، مبنى بر اينكه يكديگر را در هنگامى كه مورد حمله قرارگرفتند يارى دهند، و يا اگر كسى خواست به آنها زور بگويد از او جلوگيرى نمايند واين همان حلفى است كه در مردم جاهليت دائر بوده ، و در سر زبانها معروف است 0
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (العقود) ميثاقهائى است كه ازاهل كتاب گرفته مى شده ، كه بدانچه در تورات وانجيل هست عمل كنند اينها وجوهى است كه در معنا و مراد به كلمه عقود ذكر كرده اند، و برهيچ يك از آنها دليلى از ناحيه لفظ آيه نيست ، علاوه بر اينكه ظاهر جمع محلى به الفو لام صيغه جمعى كه الف ولام در اولش در آمده باشد عموميت را مى رساند، و نيز مطلقآمدن عقد كه در عرف شامل همه عقود مى شود از اين وجوه نمى سازد0
بحثى پيرامون معناى عقد
قرآن كريم همانطور كه از ظاهر جمله : (اوفوابالعقود) ملاحظه مى كنيد، دلالت داردبر اينكه دستور اكيد داده بر وفا كردن به عقود، و ظاهر اين دستور عمومى است ، كهشامل همه مصاديق مى شود، و هر چيزى كه در عرف عقد و پيمان شمرده شود و تناسبى باوفا داشته باشد را در بر مى گيرد، و عقد عبارت است از هرفعل و قولى كه معناى عقد لغوى را مجسم سازد، و آن معناى لغوى عبارت است از برقراركردن نوعى ارتباط بين يك چيز و بين چيز ديگر، بطورى كه بسته به آن شود، و از آنجدائى نپذيرد، مانند عقد بيع ، كه عبارت است از نوعى ربط ملكى بين كالا و مشترى ،بطورى كه مشترى بعد از عقد بتواند در آن كالا به هر جورى كه بخواهد تصرف كند، وعلاقه اى كه قبلا فروشنده با آن كالا داشت قطع شود، و ديگر نتواند در آن كالادخل و تصرف كند چون ديگر مالكيتى در آن ندارد0
و مثل عقد نكاح كه عبارت است از ايجاد رابطه زناشوئى بين زن و مردى بنحوى كه آن مردبتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشوئى با او انجام دهد و آن زن ديگر نتواند چنينرابطه اى با غير آن مرد برقرار نموده ، مردى ديگر را بر ناموس خود تسلط دهد، و مانندعهدى كه صاحب عهد شخص معهود له را بر خود مسلط مى سازد، تا آن عهد را براى اووفاكند، و نتواند عهد بشكند0
قرآن كريم در وفاء به عهد به همه معانى كه دارد تاكيد كرده ، و رعايت عهد را و در همهمعانى آن و همه مصاديقى كه دارد تاكيد شديد فرموده ، تاكيدى كه شديدتر از آن نمىشود، و كسانى كه عهد و پيمان را مى شكنند را به شديدترين بيان مذمت فرموده ، و بهوجهى عنيف و لحنى خشن تهديد نموده ، و كسانى را كه پاى بند وفاى به عهد خويشند درآياتى بسيار مدح و ثنا كرده ، و آيات آنقدر زياد است كه حاجتى بذكر آنها نيست 0
حسن وفاى به عهد و قبح نقض عهد از فطريات بشر است و انسان در زندگى فردىواجتماعى بى نياز از عهد و وفاى به آن نيست
و لحن آيات و بياناتى كه دارد طورى است كه دلالت مى كند بر اينكه خوبى وفاى بهعهد و زشتى عهدشكنى از فطريات بشر است ، و واقع هم همين است 0
و علت و ريشه اين مطلب اين است كه بشر در زندگيش هرگز بى نياز از عهد و وفاىبه عهد نيست ، نه فرد انسان از آن بى نياز است ، و نه مجتمع انسان ، و اگر در زندگىاجتماعى بشر كه خاص بشر است دقيق شويم ، خواهيم ديد كه تمامى مزايائى كه ازمجتمع و از زندگى اجتماعى خود استفاده مى كنيم ، و همه حقوق زندگى اجتماعى ما كه باتامين آن حقوق آرامش مى يابيم ، بر اساس عقد اجتماعى عمومى و عقدهاى فرعى و جزئىمترتب بر آن عهدهاى عمومى استوار است ، پس ما نه از خود براى انسانهاى ديگراجتماعمان مالك چيزى مى شويم ، و نه از آن انسانها براى خود مالك چيزى مى شويم ،مگر زمانى كه عهدى عملى به اجتماع بدهيم ، و عهدى از اجتماع بگيريم ، هر چند كه اينعهد را با زبان جارى نكنيم چون زبان تنها در جائى دخالت پيدا مى كند كه بخواهيم عهدعملى خود را براى ديگران بيان كنيم ، پس ما همينكه دور هم جمع شده و اجتماعىتشكيل داديم در حقيقت عهدها و پيمانهائى بين افراد جامعه خود مبادله كرده ايم هر چند كهبه زبان نياورده باشيم و اگر اين مبادله نباشد هرگز اجتماعتشكيل نمى شود، و بعد از تشكيل هم اگر به خود اجازه دهيم كه يا به ملاك اينكهزورمنديم ، و كسى نمى تواند جلوگير ما شود، و يا به خاطر عذرى كه براى خودتراشيده ايم اين پيمانهاى عملى را بشكنيم ،اولين چيزى را كه شكسته ايم عدالت اجتماعىخودمان است ، كه ركن جامعه ما است ، و پناهگاهى است كه هر انسانى از خطر اسارت واستخدام و استثمار، به آن ركن ركين پناهنده مى شود0
و به همين جهت است كه خداى سبحان اين قدر در باره حفظ عهد و وفاى به آن سفارش هاىاكيد نموده ، از آن جمله فرموده : (و اوفوا بالعهد ان العهدكان مسئولا)، و اين آيهشريفه مانند غالب آياتى كه وفاى به عهد را مدح و نقض آن را مذمت كرده همشامل عهدهاى فردى و بين دو نفرى است ، و همشامل عهدهاى اجتماعى و بين قبيله اى و قومى و امتى است ، بلكه از نظر اسلام وفاى بهعهدهاى اجتماعى مهم تر از وفاى به عهدهاى فردى است ، براى اينكه عدالت اجتماعى مهمتر و نقض آن بلائى عمومى تر است 0
و به همين جهت قرآن اين كتاب عزيز هم در مورد دقيق ترين عهدها و هم بى اهميت ترين آنموارد با صريح ترين بيان و روشن ترين سخن از نقض عهد منع كرده ، از آن جملهفرموده : (براءة من اللّه و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارضاربعة اشهر و اعلموا انكم غير معجزى اللّه ، و ان اللّه مخزى الكافرين O و اذان من اللّه ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان اللّه برى من المشركين و رسوله فان تبتم فهوخير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى اللّه ، و بشر الذين كفروا بعذاب اليم Oالا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا، و لم يظاهروا عليكم احدا، فاتموااليهم عهدهم الى مدتهم ، ان اللّه يحب المتقين O فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلواالمشركين حيث وجد تموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهمكل مرصد)0
اهتمام شارع مقدس اسلام به حرمت عهد و لزوم وفاى به آن
و اين آيات همانطور كه سياقش به مامى فهماند بعد از فتح مكهنازل شده ، بعد از آنكه خداى تعالى در آن روز مشركين را خوار كرد، و قوت و شوكتشانرا از بين برد، اينك در اين آيات بر مسلمانان واجب كرده كه سرزمين تحت تصرف خود راكه بر آن تسلط يافته اند از قذارت و پليدى شرك پاك كنند، و به همين منظور، خونمشركين را بدون هيچ قيد و شرطى هدر كرده ، مگر آنكه ايمان آورند، و با اين همه تهديدمع ذلك جمعى از مشركين را كه بين آنها و مسلمانان عهدى برقرار شده استثناء كرده ، وفرموده متعرض ‍ آنان نشوند، و اجازه هيچگونه آزار و اذيت آنان را به مسلمين نداده ، بااينكه روزگار، روزگار ضعف مشركين و قوت و شوكت مسلمين بوده است ، و هيچ عاملى نمىتوانسته مسلمانان را از آزار و اذيت آن عده جلوگير شود، و همه اينها به خاطر احترامى استكه اسلام براى عهد و پيمان قائل است ، و براى اهميتى است كه اسلام در امر تقوا دارد0
بله عليه شكننده عهد حكم كرده است كه اگر عهدى رابعد از عقد شكست ، آن عقد و آن پيمانملغى و باطل است ، و به طرف مقابلش اجازه داده كه بر وى تجاوز كند، به همان مقدارىكه او به وى تجاوز كرده ، و در اين باره فرموده است : (كيف يكون للمشركين عهد عنداللّه و عند رسوله ، الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ،ان اللّه يحب المتقين ،... لا يرقبون فى مومن الا و لا ذمه ، و اولئك هم المعتدون فان تابوا واقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين ، ونفصل الايات لقوم يعلمون ، و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم ، فقاتلواائمه الكفر انهم لا ايمان لهم ، لعلهم ينتهون )0
و نيز فرموده : (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليهبمثل ما اعتدى عليكم ، و اتقوا اللّه ) و باز فرموده : (و لا يجرمنكم شنان قوم انصدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى ، و لا تعاونوا علىالاثم و العدوان ، و اتقوا اللّه )0
و جان كلام اينكه اسلام حرمت عهد و وجوب وفاى به آن را بطور اطلاق رعايت كرده ، چهاينكه رعايت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او، آرى كسى كه با شخصىديگر هر چند كه مشرك باشد پيمان مى بندد، بايد بداند كه از نظر اسلام بايد بهپيمان خود عمل كند و يا آنكه از اول پيمان نبندد، براى اينكه رعايت جانب عدالت اجتماعىلازم تر، و واجب تر از منافع و يا متضرر نشدن يك فرد است ، مگر آنكه طرفمقابل عهد خود را بشكند، كه در اين صورت فرد مسلمان نيز مى تواند به همان مقدارى كهاو نقض ‍ كرده نقض كند و به همان مقدار كه او به وى تجاوز نموده وى نيز به او تجاوزكند زيرا اگر در اين صورت نيز نقض و تجاوز جائز نباشد، معنايش اين است كه يكىديگرى را برده و مستخدم خود نموده و بر او استعلاء كند، و اين در اسلام آنقدر مذموم ومورد نفرت است كه مى توان گفت نهضت دينى جز براى از بين بردن آن نبوده است 0
و به جان خودم سوگند كه اين يكى از تعاليم عاليه اى است كه دين اسلام آن را براىبشر و به منظور هدايت انسانها به سوى فطرت بشرى خود آورده ، وعامل مهمى است كه عدالت اجتماعى را كه نظام اجتماع جز به آن تحقق نمى يابد حفظ مىكند و مظلمه استخدام و استثمار را از جامعه نفى مى كند0

next page

fehrest page

back page