بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ظاهر اين آيه اين است كه مى خواهد جمله :(نوله ما تولى و نصله جهنم ...) را كه در آيهقبل بود تعليل كند، البته اين بنا بر اين است كه آيات به يكديگراتصال داشته باشند و در اين صورت آيه دلالت مى كند بر اينكه مشاقه و دشمنى بارسول ، شرك به خداى عظيم است و اينكه خداى تعالى اين گناه را كه به وى شركبورزند نمى آمرزد و اى بسا اين معنا از آيه شريفه زير نيز استفاده شود كه مىفرمايد: (ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه و شاقواالرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا و سيحبط اعمالهم 0 يا ايها الذينآمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم 0 ان الذين كفروا و صدوا عنسبيل اللّه ثم ماتوا و هم كفار فلن يغفر اللّه لهم ).
چون ظاهر آيه سوم اين است كه مى خواهد مضمون آيه دوم كه به اطاعت خدا و اطاعت كردن ازرسول امر مى كند را تعليل كند0 در نتيجه بفهماند كه خروج از طاعت خدا و طاعترسول او، كفرى است كه هرگز آمرزيده نمى شود، و اين را هم به حكم آياتى ديگر مىدانيم كه كفرى كه هرگز آمرزيده نمى شود شرك به خدا است .
آنچه تاكنون استفاده كرديم از الفاظآيه مورد بحث و آيات استشهادى بود،حال بايد دانست كه از مقام آيه نيز مطلبى استفاده مى شود، به اين بيان كه الحاق جمله(و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) به جمله (ان اللّه لا يغفر ان يشرك ) به به اينمنظور بوده كه بيان را تكميل كند و عظمت اين مصيبت شوم يعنى مشاقه و دشمنى بارسول را بفهماند0 و ما در جلد چهارم اين كتاب مطالبى مربوط به اين آيه آورديم (كهخواننده مى تواند بدانجا مراجعه كند)0


ان يدعون من دونه الا اناثا



كلمه (اناث ) جمع كلمه (انثى ) است ، وقتى گفته مى شود:(انث الحديد انثا).
معنايش اين است كه آهن نرم و چكش پذير شد0 و چون گفته شود: (انث المكان ) معنايشاين است كه فلان زمين خيلى زود سرسبز شد و ياقابل كشت شد0 پس از اين موارد استعمال مى فهميم يك جهت در همه موارداستعمال اين ماده هست و آن عبارت است از انفعال و نرمى و تاثر پذيرى و اگر جنس ماده ازهر حيوان را نيز انثى خوانده اند از اين باب است .
وجه اينكه از خدايان دروغين به (اناث ) تعبير شده
و اگر بت پرستان ، بت ها و هر معبود ديگر خود را اناث خوانده اند، بهقول بعضى ها بدين جهت است كه به زعم آنان بت ها و معبودها تاثر پذير ومنفعل است و خودش فاعل و اثر بخش نيست و هيچ خواسته اى از خواسته هاى پرستندگانخود را بر نمى آورند و در جاى ديگر قرآن همين معنا را براى اناث بودن بت ها آورده وفرموده : (ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهمالذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدر وااللّه حق قدره ان اللّه لقوىعزيز) و باز درجاى ديگر فرموده : (و اتخذوا من دونه الهه لا يخلقون شيئا و هميخلقون و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا)
بنابراين روشن مى شود كه مراد از انوثت بتها همين است كه اين دو آيه خاطرنشان كردند،يعنى اينكه فقط انفعال مى پذيرند و فعل ندارند و اين خود خاصيت مخلوق در مقايسه باخالق او تبار ك و تعالى است .
و اين وجه در اينكه چرا خدايان دروغين رااناث خوانده ، بهتر از وجهى است كه ديگرانآورده و گفته اند: مراد از كلمه (انثى ) بت هاى سه گانه لات و عزى و منات وامثال آنها است ، زيرا هر قبيله اى از عرب براى خود بتى داشت و به آن مى گفتند: (انثىبنى فلان ) يعنى بت فلان قبيله . حال ، يا به خاطر اين بوده كه اسامى بت ها مونثمجازى بوده و يا به خاطر اين كه جماد و بى جان بودند و كلمه جماد وقتى جمع بسته مىشود به جمع مونث بسته مى شود و مى گويند جمادات .
وجه اينكه گفتيم توجيه ما بهتر است اين است كه توجيهى كهنقل كرديم با حصرى كه در جمله : (ان يدعون من دونه الا اناثا) آمده آنطور كه بايدنمى سازد چون مى دانيم در بين معبودهائى كه به جاى خداى تعالى پرستيده مى شود،معبودهايى هست كه كلمه (انثى ) در باره آنها صادق نيست مانند عيساى مسيح (عليهالسلام ) و برهما و بودا كه هر سه مرد بوده اند0


و ان يدعون الا شيطانا مريدا



كلمه (مريد) به فتحه ميم به معناى كسى است كه از هر خيرى عارى باشد0 البته اينكلمه در مورد مطلق عارى نيز استعمال دارد، چه عارى از خير و چه عارى از غير آن 0
بيضاوى در تفسير خود گفته : كلمه (مارد) و كلمه (مريد) به كسى گفته مى شودكه با هيچ خيرى وابسته نيست ، و اصل تركيب براى توصيف به نرمى و لطافت و بىموئى و برهنگى از پر و پشم وضع شده و تعبير( صرع ممرد) و نيز (غلام امرد)و نيز (شجره مرداء) همه از اين باب است ، اولى به معناى تختى نرم و لطيف ، و دومىبه معناى پسرى بى مو، و سومى به معناى درختى است كه برگ آن اندك و تك تكباشد0 اين بود گفتار بيضاوى 0
و از ظاهر گفتار بر مى آيد كه جمله مورد بحث بيانى باشد براى جمله سابق چون كلمهيدعون از دعوت است ، و دعوت كنايه از عبادت است و به اين مناسبت ، عبادت را دعوت مىگويند كه اصل عبادت و منشا آن دعوت نيازهاى آدمى است به اينكه آدمى خود را به پنا هكسى بكشاند كه حاجتش را بر مى آورد خداى تعالى طاعت را نيز عبادت خوانده ، فرموده :(الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى ).
و بنابراين برگشت معناى جمله مورد بحث به اين است كه عبادت پرستندگان غير خداىتعالى ، عبادت و دعوت شيطان مريد است چون اطاعت او است .


لعنة اللّه



كلمه (لعن ) به معناى دور كردن ملعون از رحمت است و اين جمله صفت دومى است براىشيطان ، صفت اوليش اين بود كه او مريد است و از هر خيرى عارى و تهى است . صفت دومدر حقيقت تعليل صفت اول است و مى فهماند كه علت عارى بودن شيطان از هر خير اين استكه او رانده شده و دور شده از رحمت خدا است .


و قال لاتخذن من عبادك نصيبا مفروضا



كانه مى خواهد اشاره كند به گفتارى كه خداى عزّوجلّ در جاى ديگر از شيطان حكايت كردهو آن اين است كه آن ملعون گفته بود: (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين).
و در اينكه گفت : (بطور قطع از بندگانت نصيبى مقدر خواهم گرفت .) در حقيقتاعتراف و تقدير بر اين معنا است كه فريب خوردگان او در عين اينكه فريب او را خوردهاند بنده خداى تعالى هستند و يك انسان هر قدر هم كه فريب شيطان را بخورد نمى توانداز بندگى خدا بيرون شود و چگونه ممكن است بيرون شود در حالى كه خداى تعالى رباو است و هرحكمى كه بخواهد در باره او مى راند.
بيان حال فريب خوردگان شيطان و عاقبت كار آنها


و لاضلنهم و لامنينهم ...



كلمه (تبتيك ) كه مصدر باب تفعيل است و جمله : (فليبتكن ) از آن مشتق شده به معناىشكافتن است و شكافتن گوش ‍ حيوانات با مطلبى كه بعضى هانقل كرده اند تطبيق مى شود و آن اين است كه گفته اند: عرب جاهليت را رسم بر اين بودكه گوش ماده شترى كه پنج شكم زائيده باشد (بحيره ) و شترى كه به عنوانوفاء به عهد رها مى كردند (سائبه ) را مى شكافتند تا اعلام كنند كه اين حيوان آزاداست و در نتيجه خوردن گوشت آن بر همه جايز است .
و اين امورى كه در آيه شمرده شده همه اش مصاديقى از ضلالت است 0 و با اينكه در جملهو (لا ضلنهم ) مساله ضلالت را صريحا ذكر كرده اگر اين مصاديق از ضلالت را نيزبر شمرده از باب ذكر عام و سپس نام بردن از بعضى افراد آن عام است 0 كه گويندهبه شنونده مى فهماند عنايت خاصى به اين چند فرد دارد0
در اين آيه شريفه از شيطان حكايت شده كه گفته است : من انسانها را از راه سرگرمكردنشان به پرستش غير خدا و ارتكاب گناهان گمراه خواهم كرد و آنان را بااشتغال به آمال و آرزوهائى كه از اشتغال به واجبات زندگيشان باز بدارد فريب مى دهم، تاآنچه را كه برايشان مهم و حياتى است به خاطر آنچه موهوم و خالى از واقعيت است ،رها كنند و دستورشان مى دهم كه گوش چهار پايان خود را بشكافند و (با اينگونه عقايدخرافى و موهوم ) حلال خدا را بر خود حرام سازند و نيز دستورشان مى دهم كه خلقتخدائى را تغيير دهند مثلا مردان را كه مرد خلق شده اند و استعداد زن گرفتن را دارند اختهنموده اين استعداد را در آنها بكشند و يا انواع مثله - بريدن اعضاء - راباب كنند و يامردان با يكديگر لواط و زنان با يكديگر مساحقه كنند0
و بعيد نيست كه مراد از تغيير خلقت خداى تعالى خروج از حكم فطرت و ترك دين حنيفباشد آن دينى كه خداى تعالى در باره اش ‍ فرمود: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرةاللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ، ذلك الدين القيم ).
خداى تعالى بعد از حكايت كلام شيطان وعده او را كه همان اطاعت او در آنچه امر مى كند، مىباشد را ولى گرفتن او دانسته ، فرموده : اطاعت او معنايش اين است كه شما او را به جاىخداى تعالى ولى و سرپرست خود بگيريد: (و من يتخذ الشيطان وليا من دون اللّه فقدخسر خسرانا مبينا) و در افاده اين معنا نفرمود: (و من يكن الشيطان له وليا، و هر كس كهشيطان ولى او باشد) تا همان نكته اى را بفهماند كه آيات سابق آن را فهمانيد و آناين بود كه تنها ولى عالم خداى تعالى است و هيچ كس ديگر بر هيچ چيز عالم ولايتندارد، هر چند كه مردمى او را ولى خود بگيرند0


يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا...



از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله تعليلى براى اين قسمت از آيه قبلى باشد كه مىفرمود:( فقد خسر خسرانا مبينا) و چه خسرانى روشن تر از اين خسران كه سعادتحقيقى كسى مبدل به سعادت خيالى و شقاوت واقعى شود و با وعده هاى دروغين و آرزوهاىموهوم كمال خلقت او مبدل به خسران و نقص شود همچنانكه خداى تعالى مى فرمايد: (والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة ، يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجداللّه عنده ، فوفيه حسابه ، والله سريع الحساب ).
اما وعده هاى شيطان عبارت است از وسوسه هائى كه او بدون واسطه مى كند، به خلافامانى (كه جمله : و يمنيهم آرزومندشان مى كند - متضمن آن است ) كه آن از نتائج وسوسهاست و منظور از آن هر امر خيالى است كه وهم از آن لذت ببرد0 و به همين جهت بود كهخداى تعالى تمنى و يا به عبارت ديگر استفاده از آرزوهاى دروغى بشر را غرور نخواندبلكه وعده او را غرور خواند و فرمود: شيطان وعده شان نمى دهد مگر غرور و فريب را، واين نكته بر كسى پوشيده نيست .
خداى تعالى بعد از بيان وعده هاى شيطان ، عاقبتحال فريب خوردگان او را بيان نموده ، فرمود: (اولئك ماويهم جهنم و لا يجدون عنهامحيصا)، عاقبت حالشان اين است كه منزلگهى در دوزخ دارند كه به هيچ وجه محيصى ازآن ندارند و محيص از ماضى (حاص ) كه به معناى (فلانىعدول كرد يا جا عوض كرد و يا گريزگاهى يافت و از آنجا پا به فرار گذاشت ) مىباشد0
خداى سبحان بعد از بيان عاقبت حال فريب خوردگان شيطان ،حال كسانى را بيان كرد كه در مقابل آن طائفه قرار دارند، يعنى مؤ منين ى كه از فريبشيطان بر حذر هستند و منظورش از بيان حال طرفمقابل فريب خوردگان اين بود كه بيان خود نسبت به فريب خوردگان راتكميل كند،لذا فرمود: (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات ...) و در اينآيات التفاتى از سياق تكلم مع الغير (نوله - نصله ) به سياق غيبت (ان اللّه لايغفر - لعنة اللّه - من دون اللّه ) بكار رفته ، روشن تر بگويم دراول خداى تعالى مى فرمود: (ما او را چنين و چنان مى كنيم ) و در وسط خود را غايبفرض كرده مى فرمايد: (خداى تعالى چنين و چنان مى كند)
و در اين التفات دو نكته در نظر بوده : يكى اينكه آنجا كه مقام اقتضاء دارد به عظمتخداى تعالى اشاره اى بشود، در آنجا به جاى ضمير (ما چنين و چنان مى كنيم ) اسمجلاله (اللّه تعالى ) را بياورد، همينكه اين غرض تامين شد، دو باره به سياقاول كه سياق اصلى بود برگردد، همچنانكه در اين آيات دوباره به سياق اصلىبرگشته ، مى فرمايد: (سندخلهم جنات )، نكته دوم اشاره به قرب حضور خداىتعالى و محجوب نبودنش از وضع بندگان اشاره مى كند كه معناى ولى مؤ منين هم هميناست .


وعد اللّه حقا و من اصدق من اللّه قيلا



در اين جمله ، وعده خداى تعالى را در مقابل وعده اى كه قبلا از شيطان آورد ذكر نموده ،آنجا مى فرمود: وعده شيطان چيزى به جز غرور نيست ودر اينجا مى فرمايد: وعده خداىتعالى حق و گفتار او صدق است .


ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب



در اين آيه شريفه ، به آغاز سخن برگشت شده و كانه مى خواهد از گفتار مفصلى كهتاكنون آورده بود خلاصه گيرى كند.
كرامت نزد خدا بستگى به اعمال دارد و كسى از خداوند طلبكار نيست
آرى از اعمالى كه در آيات قبل ، از بعضى مؤ منين حكايت و از اقوالى كه از آناننقل فرمود و از اصرارى كه آنان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى كردند كهرعايت جانب آنان را بفرمايد و در مواقعى كه بين آنان و ديگران نزاع و مشاجره اى رخ مىدهد، آنان را عليه ديگران معاضدت و مساعدت فرمايد، اين معنا بطور خلاصه به دست مىآيد كه مؤ منين اينطور فكر مى كرده اند: حال كه ما ايمان آورده ايم ، حقى بر خدا وپيامبرش پيدا كرده ايم وبر خدا و رسول واجب است كه رعايت احترام ما را نموده ، جانب ما رارعايت كنند و هر زمان كه بين ما و ديگران مشاجره اى رخ دهد از ما طرفدارى كنند، چه اينكهما بر حق و آنان بر باطل باشند و چه ما برباطل و آنان بر حق باشند و چه اينكه طرفدارى از ما عدالت باشد و يا ظلم باشد، اينطرز تفكر عينا همان طرز تفكرى است كه پيشوايان ضلالت و اطرافيان آنان و روساىجور و قوم و خويش و اذناب آنان دارند، يك فرد طاغوتى را اگر در نظر بگيريم مىبينيم هم به زير دست خود منت مى گذارد و هم به ما فوق خود و در عين اينكه در برابر مافوقش خضوع و كوچكى نموده دستوراتش را اطاعت مى كند، در عينحال خود را مستحق احترام او مى داند و توقع دارد كه رئيسش به او احترام نموده ، رعايتجانبش را بكند و اگر وقتى با ديگران نزاع و مشاجره كرد، رئيس از او حمايت كند، چهاينكه حق با او باشد و چه با خصم او باشد0
بطورى كه قرآن كريم در آيه شريفه : (و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء اللّه واحباوه ) و در آيه شريفه : (و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا) و آيه شريفه :(قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل ) حكايت فرموده يهود و نصارا چنين طرز تفكرىداشته اند، يعنى در عين اينكه خدا را به خيال خود عبادت مى كردند، خود را طلبكار او نيزمى دانستند0
و به همين جهت خداى عزّوجلّ در اين آيه هم مؤ منين مذكور را رد كرد و هم بهدنبال آنان اهل كتاب را و طرز تفكر غلط مزبور را امانى خواند و اين تعبير، مجازى واستعاره اى است ، كانه آرزوها وتوقعات غلط مذكور را صورت هائى خيالى و لذت آور وبه عبارت ساده تر دلخوش كنك هايى دانسته كه در عالم خارج هيچ اثرى ندارد و فرموده: (ليس بامانيكم )، به دلخواه شما مسلمانان و يا شما گروهى از مسلمانان منحرف وخيال پرداز نيست و به دلخواه اهل كتاب هم نيست بلكه كرامت نزد خدا و حمايت خدا از شمادائر مدار اعمال شما است تا اعمال شما چگونه باشد، اگر خير باشد، خدا هم نظر خيرىبه شما خواهد داشت و اگر شر باشد به جز شر پاداشى نخواهيد داشت ، و اگراول سيئة و گناه را ذكر كرد و بعد حسنه را، براى اين بود كه عمده خطاى اين خوشخيالها در سيئات تبلور مى يابد0
مرتكب عمل زشت سزاى خود را مى بيند هم در دنيا و هم در آخرت


من يعمل سوءا يجز به ولا يجد لها من دون اللّه وليا و لا نصيرا



اين جمله بطور فصل آمده ، يعنى با واو عاطفه ، عطف به ماقبل نشده و به اصطلاح ادبى به فصل آمده نه بهوصل و اين بدان جهت است كه اين جمله موقعيت جواب از سوالى فرضى را دارد و تقدير آنسوال و اين جواب اين است : (وقتى صرف گفتن شهادتين وداخل شدن در حريم اسلام و ايمان اين خاصيت را نداشته باشد كه همه خيرات را به سوىآدمى جلب كند و همه منافع زندگى ما را تامين نمايد و همچنين وقتى يهوديت و نصرانىگرى نيز چنين اثرى نداشته باشد، پس چه فرقى بين داشتن اين اديان با نداشتن آنهست و بالاخره حال آدمى به كجا كشيده مى شود؟
قرآن در پاسخ مى فرمايد:(هر كس عمل زشتى را مرتكب شود كيفرش را مى بيند و بهغير از خدا هيچ ولى و ناصرى براى خود نخواهد يافت و هر كس هم كهاعمال نيك انجام دهد ، چه مرد باشد و چه زن (البته در صورتى كه ايمان داشته باشد)پاداش خود را كه همان بهشت است خواهد ديد...).
جمله : (من يعمل سوءا يجز به ) مطلق است و به هم ين جهت همشامل كيفرهاى دنيوى مى شود كه شريعت اسلام آن را مقرر كرده ، ازقبيل قصاص كردن جانى و بريدن دست دزد و شلاق زدن و سنگسار كردن زانى وامثال آن از احكام سياسات و غير سياسات و همشامل كيفرهاى اخروى مى شود كه خداى تعالى چه در كتابش و چه به زبانرسول گراميش آنها را وعده داده است .
مناسب با مورد آيات كريمه مورد بحث و منطبق با آنها نيز همين بود كه جمله مورد بحث رامطلق بياورد، چون در رواياتى كه در شان نزول اين آيات وارد شده ، آمده است كه : اينآيات درباره سرقتى نازل شد كه شخصى مرتكب آن شده بود و آنگاه گناه خود را بهگردن فردى يهودى يا مسلمان انداخته بود، تازه او و دار و دسته اش به پيغمبر (صلىاللّه عليه وآ له و سلم ) اصرار مى كردند كه عليه آن يهودى يا مسلمان بى گناه حكمكند0
و باز به همين جهت جمله : (و لا يجد من دون اللّه وليا و لا نصيرا) نيز مطلق شده ، همشامل ولى و نصيرهاى دنيوى از قبيل رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و يا اولى الامرمى شود و در نتيجه مى فهماند كه آن دو وى را شفاعت مى كنند و نه خويشاونديش با آن دوبرايش فائده اى دارد و نه احترام اسلام و دين از شلاق خوردن او جلوگيرى مى كند و همشامل ولى و نصيرهاى اخروى مى شود و مى فهماند كه در آخرت هيچ كس نمى تواند ازمعذب شدن گنهكاران مانع شود مگر افرادى كه آيات بعدشامل آنان است .
عمل كنندگان به بخشى از اعمال صالحه ، چه زن و چه مرد، به شرط مؤ من بودنبهبهشت مى روند


و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلموننقيرا



اين آيه شريفه بيانگر وضع شق دوم است و پاداش كسانى را خاطرنشان مى سازد كهاعمال صالح مى كنند و آن پاداش عبارت است از بهشت ، چيزى كه هست خداى تعالى در اينآيه از جهت رسيدن به بهشت را توسعه و تعميم داده و از سوى ديگر فعليت آن را مقيدكرده به قيدى كه آن فعليت را تضييق مى كند0
از يك سو شرط كرده كه صاحب عمل صالح اگر بخواهد به پاداش خود يعنى بهشتبرسد، بايد كه داراى ايمان باشد، چون هر چند پاداش در برابرعمل است و ليكن آنكه كافر است كفرش براى او عملى باقى نمى گذارد و هرعمل صالحى بكند آن را حبط و بى اجر مى نمايد، همچنانكه قرآن كريم در جاى ديگرفرموده : (و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون ).
و نيز فرموده : (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه ، فحبطت اعمالهم فلا نقيملهم يوم القيمه وزنا).
و از سوى ديگر نفرمود: (و من يعمل الصالحات ) تا در نتيجه پاداش اخروى و بهشت رامنحصر كرده باشد به كسانى كه همه اعمال صالحه را انجام دهند، بلكه فرمود: و (منيعمل من الصالحات ) و اين خود توسعه اى است در وعده به بهشت 0
بله ، از آنجا كه مقام ، مقام بيان جزاءاست ، رعايت اين دقت لازم بود،فضل الهى نيز همين را اقتضاء مى كرد كه جزاى خير آخرت را منحصر در افرادى انگشتشمار نكند بلكه آن را عموميت دهد تا شامل حال هر كسى كه ايمان آورد و مقدارىاعمال صالحه انجام دهد بگردد و آنگاه از راه توبه بنده و يا شفاعت شفيعان ، بقيهاعمال صالح را كه او انجام نداده و گناهانى را كه مرتكب شده ، تدارك و جبران نمايدهمچنانكه در كلام مجيدش فرموده : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمنيشاء) و بحث مفصل ما پيرامون توبه در ذيل آيه شريفه : (انما التوبة على اللّه )در جلد چهارم عربى اين كتاب و بحث ديگرمان پيرامون مساله شفاعت درذيل آيه : (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا) در جلداول اين كتاب گذشت 0
واز سوى سوم با آوردن جمله : (من ذكر او انثى ) حكم را عموميت داده تاشامل مردان وزنان هر دو بشود و اختصاص به مردان نداشته باشد0
آرى از نظر اسلام هيچ فرقى بين مرد و زن نيست ، بر خلاف پندار قدماىاهل ملل و نحل از قبيل هند و مصر و ساير بت پرستان كه مى پنداشتند زنان اصلا عملىندارند و اعمال صالحه آنان پاداش ندارد و نيز بر خلاف آنچه از يهوديان و مسيحيان بهظهور رسيده كه گفته اند: زنان نزد خدا خوار و بى مقدارند، چون خلقتشان ناقص واجرشان خاسر است ، هر چه حرمت و كرامت هست از آن مردان است و نيز بر خلاف آنچه عربجاهليت مى پنداشت كه آنان نيز گرفتار اين عقائد خرافى بودند ولى اسلام دو طائفه زنو مرد را يكسان معرفى نموده ، فرمود:(من ذكر او انثى )0
و چه بسا همين سر در كار بوده كه دنبال جمله : (فاولئك يدخلون الجنة )اضافه كردكه : (و لا يظلمون نقيرا) تا جمله اول دلالت كند بر اينكه زنان نيز مانند مردان داراىمثوبت و اجرند و جمله دوم بفهماند كه هيچ فرقى بين آن دو از جهت زيادت پاداش و نقصانآن نيست ، همچنانكه در جاى ديگر به اين حقائق تصريح نموده و فرموده :(فاستجابلهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض ).


و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ...



يك شبهه و پاسخ به آن
كانه اين آيه مى خواهد از يك سؤ الى و شبهه اى كه ممكن است به ذهن شنونده بيايد قبلاپاسخ داده باشد و آن سوال اين است كه وقتى براى اسلام مسلمان و يا ايمان يهوديان ونصرانيان هيچ تاثيرى در جلب خير به سوى آنان در حفظ منافعشان ندارد و كوتاه سخناينكه وقتى در برابر ايمان به خدا و آيات او هيچ چيز به انسان نمى دهند و وجود و عدمآن يكسان است ، ديگر چه كرامتى و ارزشى براى اسلام هست و ديگر چه مزيتى براىايمان تصور مى شود كه يك انسان به عشق رسيدن به آن مزيت به سوى ايمان گرايشپيدا كند؟.
در پاسخ به اين سوال (كه گفتيم ممكن است دردل شنونده آيات قبل پيدا شود) گفته شده : كرامت و احترام داشتن دين امرى است كه شكىدر آن نبوده ، حسن آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست : (و من احسن دينا) و با اين استفهام ازطريق اصطلاحى (ارسال مسلم ) اين معنا را مسلم داشت كه اسلام بهترين دين است ، توضيحاينكه هيچ انسانى چاره اى از داشتن دين ندارد و بهترين دين اين است كه انسان روى خودتسليم خدائى كند كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او است و در برابر اوخضوع كند، خضوع عبوديت و بر طبق آنچه كيش و ملت حنيف ابراهيم اقتضا مى كندعمل نمايد و كيشى كه مطابق فطرت باشد همين است و به همين جهت است كه خداى سبحانابراهيم (عليه السلام ) را كه اولين كسى است كه وجه خود را در حالى كه نيكوكار بودتسليم خداى تعالى نموده ، ملت حنفيت را پيروى كرد،خليل خود گرفت 0
ليكن اين را هم اضافه كنيم كه كسى خيال نكندخليل خدا بودن مانند خلت و دوستى دائر در بين مردم و حاكم در ميان آنان است ، نه ،هرگز، زيرا دوستى در بين مردم تنها دائر مدار حق نيست ، گ اهى دوستى ها بر سر حقاست و گاهى بر سر باطل و همين قسم دوستى است كه منشا شده فسادهائى ازقبيل جزاف گوئى ها و زورگوئى ها در بين بشر راه بيابد و اما خداى سبحان مالكى استغير مملوك و محيطى است كه كسى به او احاطه ندارد به خلاف مولى هاى بشر و روسا وپادشاهان كه از بردگان و رعايا و زير دستان خود مالك هيچ چيزى نيستند و اگر چيزىاز آنان را مالك شوند در مقابل چيزى از خود درمقابل آن مى دهند و اگر نسبت به بعضى ها قاهر و غالب و حاكم مى شوند، يك تنه حكومتنمى كنند بلكه به وسيله بعضى ديگر اين قهر و غلبه را به دست مى آورند، اگر نسبتبه بعضى ظلم مى كنند با كمك بعضى ديگر است و به همين جهت اگر روزى اراده همين كمككاران ، مخالف اراده او شود، او را از رياست و سلطنت مى اندازند، ديگر نمى توانند درمقام خود ثابت بمانند0
از اينجا روشن مى شود كه چرا دنبال جمله : (و من احسن قولا...)) فرمود: (و لله ما فىالسموات و ما فى الارض و كان اللّه بكل شى ء محيطا).
بحث روايتى
شاءن نزول آيه (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ...)
در تفسير قمى آمده كه سبب نزول اين آيه شريفه : (انا انزلنا اليك الكتاب ...)اينبوده كه دسته اى از انصار از قبيله بنى ابيرق كه سه برادر به نام بشير و بشر ومبشر و جزء منافقين بودند، ديوار خانه عموى قتاده بن نعمان را سوراخ ‌كرده و مقدارىطعام را كه او براى زن و بچه خود تهيه كرده بود با يك شمشير و يك زره را بردند واين قتاده از رزمندگان جنگ بدر بود0
وى شكايت نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) برده ، عرضه داشت : يارسول اللّه ! چند نفر خانه عموى مرا نقب زده ، طعامى را كه او براىعيال خود تهيه كرده بود با يك شمشير و يك زره بردند و اين چند نفر از يك خانواده بدىهستند، از سوى ديگر در بين آنان مردى مومن به نام لييدبنسهل بود كه در راءى همفكر آنان بود و بنى ابيرق كه خانواده اى شرور بود، در پاسخقتاده (كه از نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشته بود) گفتند: اين سرقتكار لبيدبن سهل است و چون خبر به لبيد رسيد شمشير خود را گرفته ، به سوىبنى ابيرق شتافت و گفت : كه آيا نسبت دزدى به من مى دهيد؟ با اينكه خود شماسزاوارتر از من به اينگونه اعماليد ؟ و با اينكه منافق هستيد و (بارها خودم شنيدم كه )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را هجومى كرديد؟ و در هجو آن جناب اشعارى مىسروديد و آنگاه اشعار خود را به قريش نسبت مى داديد؟، يا بايد اين مساله روشن و اينسارق معلوم شود و يا آنكه شمشيرم را از خون شما سيراب خواهم كرد، خانواده بنىابيرق ، از در مدارا و ملايمت در آمدند و به او گفتند: خدا رحمتت كند تو بر گرد كه از اينگناه مبرائى 0
آنگاه بنى اب يرق نزد مردى از قبيله خود كه نامش (اسيد بن عروه ) و مردى حرف زن وزبان آور بود رفتند و جريان را با او در ميان گذاشته ، او را نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) فرستادند0 اسيد بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشت : يارسول اللّه ! قتاده بن نعمان به نزد خاندانى از ما كهاهل شرف و حسب و نسبند رفته و آنان را به عمل سرقت متهم كرده است با اينكهاهل آن خانواده اين كاره نيستند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از شنيدن اين سخناندوهناك شد (كه چرا قتاده مرتكب تهمت شده است ) و به عنوان گلايه به او فرمود: آيابه سر وقت خاندانى شريف و آبرومند و داراى حسب و نسب مى روى و آنان را متهم بهسرقت مى كنى ؟ و او را به سختى عتاب فرمود، قتاده از اين بابت سخت در اندوه شد وبه سوى عمويش برگشت و گفت : اى كاش مرده بودم و ماجراى تو را نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبرده بودم و اينطور مورد عتاب آن جناب قرار نمىگرفتم ، عمويش در پاسخ گفت : (الله المستعان )، (تنها كسى كه بايد از او يارىخواست خداى تعالى است )0
چيزى نگذشت كه اين آيه شريفه بر پيامبرنازل شد:(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ...اذ يبيتون ما لا يرضى منالقول )0
قمى سپس گفته است : يعنى (ما لا يرضى منالفعل ) كارى را كه خدا راضى نيست طرح ريزى مى كنند و در اين آيه ، كلمهقول در جاى فعل قرار گرفته :(ها انتم هولاء جادلتم عنهم فى الحيوة الدنيا... و منيكسب خطيئُة او اثما ثم يرم به بريئا)، قمى گفته است : اين لبيدبنسهل بود كه (احتمل بهتانا و اثما مبينا)0
و در تفسير قمى است كه ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: چند تن از خويشاوندان نزديك بشير به يكديگر گفتند: چه خوب است نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رفته و با وى در باره رفيقمان وساطت كنيم و يا اورا بى گناه قلمداد نموده ، بگوئيم : بشير مبراى از دزدى است ولى وقتى آيه:(يستخفون من اللّه ... وكيلا) نازل شد، خويشاوندان بشر نزد او آمده ، گفتند: اى بشر! استغفار كن و به درگاه او از گناهانت توبه ببر، بشر گفت : سوگند به آن كسى كههمواره به وى سوگند مى خورم اموال عموى قتاده را كسى به جز لبيد ندزديده ، چون اواين سخن بگفت آيه زير بر پيامبر نازل گرديد كه : (و من يكسب خطيئة او اثما ثم يرمبه بريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا)0
بعد از نزول اين آيه بشر از اسلام دست كشيد و كافر شد و به مكه نزد كفار رفت و دراين ماجرا در باره كسانى كه آمدند تا بشر را بى گناه قلمداد كنند، آيه زيرنازل شد كه مى فرمايد: (و لو لا فضل اللّه عليك و رحمته لهمت طائفه منهم ان يضلوك... و كان فضل اللّه عليك عظيما)0
داستان بشر منافق بر روايت قتادبن نعمان
و در تفسير درالمنثور است كه ترمذى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم وابوالشيخ و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از قتاده بن نعمان روايت كرده اند كه گفت: خانواده اى از قبيله ما به نام (بنى ابيرق ) سه برادر بودند به نام هاى بشر ومبشر و بشر مردى منافق بود و اشعارى در هجو و بد گوئى اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى گفت و از ترس آن را به بعضى از عرب هاىناشناس نسبت مى داد و مى گفت : اين اشعار را فلان عرب گفته و شعر ديگرى مى گفت واظهار مى كرد كه اين اشعار را بهمان عرب گفته ، ولى اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) هر جا آن اشعار را مى شنيدند، مى دانستند كه ازسروده هاى بشر است ، مى گفتند: به خدا سوگند اين شعر را جز آن خبيث پليد كسىنسروده و چون اين سخن به گوش بشر رسيد، به عنوان اينكه چرا سروده هر كسى رابه من نسبت مى دهيد گفت :
(او كلما قال الرجال قصيده

اضموا فقالوا ابن ابيرق قالها)

اقتاده بن نعمان ، ناقل جريان مى گويد: اين خانواده هم در جاهليت فقير واهل حاجت بودند و هم در اسلام ، و مردم خوراك معموليشان در مدينه خرما و جو بود و اينبشر هر زمانى كه دستش به دهانش مى رسيد از كاروانانى از شام كه كالا مى آوردندبراى خوراك خودش آرد ممتاز و بدون سبوس مى خريد و براى زن و بچه اش جو و خرماخريدارى مى كرد0
روزى كاروانى از شام رسيد و عموى من رفاعة بن زيد يك بار شتر از آن آردهاى ممتازخريدارى نموده ، آن را در حوضخانه منزلش ‍ جاى داد و اتفاقا دو شمشير و دو زره وآلات وابزارى كه مربوط به اسلحه وى بود در همان حوضخانه جاى داشت ، شبى ديوارحوضخانه را سوراخ كرده ، آرد و اسلحه را ربودند، همينكه صبح شد عمويم رفاعه نزدمن آمد و گفت : اى برادر زاده هيچ مى دانى چه شده ؟ ديشب بر ما دستبرد زدند، ديوار مشرفبه (حوضخانه ) را سوراخ نموده ، طعام و سلاح ما را بردند0
قتاده مى گويد: ما به جستجوى خانه بشر برخاستيم و بعد از بررسى ، اين مقداربرايمان مسلم شد كه همان شب پسران ابيرق ، تنورى آتش كرده و نانى پخته بودند وبه دست آورديم كه جنس آرد از همان آرد عموى من بوده ، قتاده مى گويد: در حينى كه مامشغول بررسى و تحقيق از افراد خانه بوديم بنى ابيرق گفتند: به خدا سوگند ما بهغير از لبيدبن سهل (كه يكى از افراد خانواده آنان و مردى صالح و مسلمان بود) دزدىبراى كالاى شما نمى شناسيم ، كار، كار او است و چون اين خبر به گوش لبيد رسيدشمشير خود را برهنه نموده ، به سر وقت بنى ابيرق آمد و گفت : آيا دزد من هستم ؟ بهخدا سوگند يا اين شمشير را با گوشت و خونتان در مى آميزم و يا بايد روشن كنيد كهعامل اين سرقت چه كسى بوده ، بنو ابيرق گفتند: دست از سر ما بردار اى مرد، به خداسوگند تو دزد اين اموال نيستى و همچنان بهسوال از اهل خانه ادامه داديم تا ديگر شكى برايمان نماند كه كار، كار بنو ابيرق است ،عمويم گفت : اى برادر زاده حال كه چنين است پس چه خوب است نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) رفته و نتيجه بررسى خود را به آن جناببگوئى 0
قتاده مى گويد به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رفتم و عرضه داشتم : يارسول اللّه از قبيله ما يك خانواده ستمكار و اهل جفا هستند و اخيرا به سراغ عموى من رفاعةبن زيد رفته ، حوض خانه او را نقب زدند و سلاح و طعام او را دزديدند، دستور بفرماحداقل سلاح ما را به ما برگردانند و اما طعام از آن خودشان باشد، ما حاجتى به آننداريم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: در اين باره فكر مى كنم ، خبر اينگزارش به گوش بنى ابيرق رسيد، نزد مردى از كسان خود كه نامش (اسير بن عروه) بود رفته و در باره اين ماجرا با او صحبت كردند، رفته رفته همهاهل آن خاندان دور ابن عروه جمع شدند به اتفاق ، به حضوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه داشتند: يارسول اللّه ! قتاده بن نعمان و عمويش مى خواهند آبروى خاندانى از قبيله ما را كهاهل اسلام و اهل صلاحند بريزند، براى اينكه بدون هيچ شاهد و دليلى نسبت دزدى به آنانداده اند0
قتاده مى گويد: در اين ميان خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيدم ، فرمود: آياتصميم گرفته اى آبروى خاندانى را كه مى گويند خاندانى مسلمان و صالحند ببرى ؟و آيا بدون هيچ شاهد و دليلى نسبت دزدى به آنها مى دهى ؟ مى گويد: از شنيدن اين سخنبسيار ناراحت شدم به حدى كه دلم مى خواست غرامت عمويم را ازمال خودم مى دادم و با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در باره سرقت رفتناموال عمويم سخن نمى گفتم ، با حالت ناراحتى نزد عمويم رفاعه آمدم ، پرسيد: برادرزاده چه كردى ؟ من جريان را به او گفتم و فرمايشرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را برايش باز گو كردم ، او گفت : (اللّه المستعان) تنها كسى كه بايد به ياريش اميد بست خدا است 0
چيزى نگذشت كه آياتى از قرآن دراين بارهنازل شد كه : (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه و لاتكن للخائنين خصيما)كه منظور از خائنين همان بنى ابيرق است و ((استغفراللّه ) و تواى ابن عروه از آنچه به قتاده گفتى خدا را استغفار كن 0 (ان اللّه كان غفورا رحيما) كهخداى تعالى آمرزگار و رحيم است ، و (لا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ) - و تو اىابن عروة زنهار كه از بنى ابيرق كه به خود خيانت كرده اند دفاع كنى - تا آنجا كه مىفرمايد: (ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما) يعنىاهل خاندان بنى ابيرق اگر از آنچه كه مرتكب شده اند استغفار كنند، خدا را آمرزگار ورحيم مى يابند،(و من يكسب خطيئه او اثما... فقداحتمل بهتانا و اثما مبينا) يعنى اينكه خود دزدى مى كنند و با اينحال عمل خود را به لبيد نسبت داده اند گناهى بزرگ مرتكب شده اند0 (و لو لافضل اللّه عليك و رحمته لهمت طائفه منهم ان يضلوك ).
يعنى اى پسر عروه و هر كس ديگر كه با تو همدست بوده ، اگرفضل و رحمت خدا نبود طائفه اى از آنان مى خواستند تو را گمراه كنند تا آنجا كه مىفرمايد: (فسنوتيه اجرا عظيما) همينكه قرآن كريم براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) معين كرد كه دزد اسلحه كيسترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سلاح را به رفاعه برگردانيد0
قتاده مى گويد: من وقتى سلاح را براى عمويم آوردم او كه پيرمردى بود كه هنوزتمايلى به جاهليت داشت و من اسلام او را خالص ‍ نمى دانستم ، وقتى سلاح را ديد گفت :اى برادر زاده اين سلاح را من در راه خدا دادم من آن وقت فهميدم كه اشتباه كرده ام و اسلام اواسلامى صحيح بوده 0
بعد از آنكه قرآن كريم مقصر اصلى را معرفى و متهم را تبرئه كرد، بشر ازمدينه بهطرف مكه و نزد مشركين رفت و در آنجا در خانه سلافه دختر سعد وارد شد و به اينمناسبت خداى تعالى اين آيه را نازل كرد كه : (و من يشاققالرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى ... ضلالابعيدا) كه ترجمه اش گذشت ، وقتى همه فهميدند كه سلافه ميزبان بشر شده ، حسانبن ثابت (شاعر معروف ) چند بيتى عليه سلافه سرود و سلافه كه آبروى خود را درخطر بديد اثاث و رحل بشر را برداشته بر سر خود نهاد و از خانه بيرون و تا لبهدره آمد و آن اثاث را به طرف ابطح (ته دره ) پرتاب كرد و رو كرد به صاحب اثاث وگفت : تو براى من به جاى هر سوغاتى مطلوب شعر حسان را به ارمغان آورده اى ؟0
حكايت زره دزدى و مرد يهودى و نزول آيه انا انزلناه اليك الكتاب بالحق ...
مولف : اين سرگذشت به طرقى ديگر نيز روايت شده و در همان كتاب است كه ابن جريراز ابن زيد روايت كرده كه در تفسير آيه مورد بحث گفته است : مردى در زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زرهى آهنى بدزديد و آن را به خانه مردى يهودىپرت كرد، و يهودى (بعد از آنكه دستگير شد) عرضه داشت : اى اباالقاسم به خداسوگند كه من اين زره را ندزديده ام و ليكن آن را بهداخل خانه ام پرتاب كردند، ابن زيد مى گويد: آرى مردى آن زره را دزديده بود وهمسايگانش كه خواسته بودند او را تبرئه كنند زره را به خانه يهودى پرتاب كرده ،به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتند: اين يهودى خبيث به خدا كفرمى ورزد و نيز به آنچه تو آورده اى ايمان ندارد، آنقدر عليه او بدگوئى كردند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) او را به چند كلمه عتاب كرد0
و به اين جهت خداى تعالى خود آن جناب را مورد عتاب قرار داد كه : (انا انزلنا اليكالكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه و لا تكن للخائنين خصيما و استغفراللّه) كه ترجمه اش در همين فصل گذشت 0 و در آن بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از آنچه به اين مرد يهودى گفتى استغفار كنكه خدا غفور و رحيم است ، آنگاه عتاب خود را متوجه همسايگان سارق مذكور كرده ، فرمود:(ها انتم هولاء جادلتم عنهم فى الحيوه الدنيا، فمنيجادل اللّه عنهم يوم القيمه ، ام من يكون عليهم وكيلا)، آنگاه توبه را پيشنهاد كرده ،فرمود: (و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ، ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما و من يكسباثما يكسبه على نفسه )، (و من يكسب خطيئه او اثما ثم يرم به بريئا) (فقداحتمل بهتاناو اثما مبينا)، (و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى ) ابن زيد درمعناى اين جمله گفته است : يعنى توبه اى را كه خداى تعالى به او عرضه كرده نپذيردو به جاى آن از مدينه به سوى مشركين مكه برود و در آنجا خانه مردم را نقب بزند وبدزدد و خدا آن خانه را به رويش خراب كرده ، به قتلش برساند.
مولف : اين معنا به طرق بسيار و با مختصر اختلافى روايت شده است 0
و در تفسير عياشى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نقل شده كه فرمود: هيچ بنده اى گناهى مرتكب نمى شود كه بعد از گناه ، برخاستهوضوئى بگيرد و از گناهش استغفار كند مگر آنكه بر خدا زيبنده آن مى شود كه او رابيامرزد، چون همواست كه مى فرمايد: (من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر اللّه يجداللّه غفورا رحيما)0
و نيز فرمود: خداى تعالى بنده خود را كه دوست مى دارد مبتلا مى كند تا تضرع و زارىاو را بشنود0
و نيز فرمود: خداى تعالى ممكن نيست هم بنده اش را موفق به دعا كند و در دعا به رويشبگشايد و هم از سوى ديگر در استجابت را به رويش ببندد، چون خود او فرموده :(ادعونى استجب لكم ) مرا بخوانيد تا دعايتان را اجابت كنم 0
و نيز فرمود : خداى تعالى ممكن نيست باب توبه را به روى كسى بگشايد و در عينحال باب مغفرت را به رويش ببندد، چون همواست كه فرموده : (منيعمل سوءا او يظلم نفسه ، ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما)0
و در همان كتاب است از عبداللّه بن حماد انصارى از عبداللّه بن سنان روايت آمده كه گفت :امام صادق (عليه السلام ) فرمود: غيبت آن است كه گناهى را كه برادر مومنت مرتكب شده وخدا آن را پوشانده تو بر ملايش كنى و اما اگر چيزى درباره او بگوئى كه در او نيست ،آن گفتار تو غيبت نيست بلكه بهتان است كه خداى تعالى در باره اش فرموده : (فقداحتمل بهتانا و اثما مبينا)0
رواياتى در ذيل (لا خير فى كثير من نجويهم ...)
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه : (لا خير فى كثير من نجويهم ...) آمده كه پدرم ازابن ابى عمير از حماد از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرد كه فرمود: خداىتعالى تمحل را در قرآن واجب كرده ، عرضه داشتم :تمحل چيست فدايت شوم ؟ فرمود: اينكه تو از برادر مومنت آبرومندتر و سرشناس ترباشى و او به منظور رفع گرفتاريش به تو مراجعه كند و تو رازدل او را آهسته و محرمانه به ديگرى بگوئى تا چاره كار او كنى 0
و در كافى به سند خود از عبد اللّه بن سنان از ابى الجارود روايت كرده كه گفت : امامباقر ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: هر وقت من براى شما حديثى گفتم از من بپرسيدشاهد آن در قرآن كريم كدام آيه است ، آنگاه در بعضى از سخنان خود فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قيل وقال و از فساد مال و از كثرت سوال نهى فرموده ، شخصى پرسيد: يا بنرسول اللّه شاهد اين گفتار در كجاى قرآن كريم است ؟ فرمود: خداى عزّوجلّ فرموده :(لا خير فى كثير من نجويهم ، الا من امر بصدقه ، او معروف ، او اصلاح بين الناس )،كه اين آيه از نجوا نهى مى كند و قيل و قال نيز يكى از مصاديق نجوااست 0
و نيز فرموده : (و لا توتوا السفهاء اموالكم التىجعل اللّه لكم قياما) و اين همان نهى از افسادمال است 0
و نيز فرموده : (لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوكم ) و اين نهى از كثرتسوال است 0
و در تفسير عياشى از ابراهيم بن عبدالحميد از بعضى معتمدين از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه : (لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه اومعروف او اصلاح بين الناس ) فرموده : منظور خداى تعالى ازكلمه معروف قرض است 0
مولف : اين روايت را قمى نيز در تفسير خود به همين سندنقل كرده و اين معنا از چند طريق از طرق اهل سنت نيزنقل شده و به هر حال روايت از باب جرى است ، يعنى از باب تطبيق كلى بر بعضى ازمصاديق آن است 0
و در تفسير درالمنثور است كه مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و بيهقى از سفيان بنعبداللّه ثقفى روايت كرده اند كه گفت : بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتم : مرا به امرى فرمان بده كه درمسلمانيم از هر خطرى محفوظ بمانم ، حضرت فرمود: بگو: (آمنت باللّه ثم استقم )،عرضه داشتم : يا رسول اللّه از چه چيزى بيشتر از هر چيز بر من خوف دارى ؟ حضرتنوك زبان خود را گرفت و فرمود: از اين 0
مرگ سرنوشتى محتوم است و با فرار از ميدان جنگ و جهاد نمى توان از چنگ آنرهايىيافت
مولف : اخبار در مذمت زياد حرف زدن و مدح كم سخن گفتن و سكوت و مطالبى مربوط بهآن بسيار زياد است كه هم در جوامع شيعه روايت شده و هم در جوامعاهل سنت 0
و در همان كتاب است كه ابونصر سجزى در كتاب (الابانه ) از انس روايت كرده كهگفت : مردى اعرابى به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرفياب شد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به وى فرمود: اى اعرابى خداى عزّوجلّ در قرآن اينآيه را بر من نازل كرده : (لا خير فى كثير من نجويهم ... فسوف نوتيه اجرا عظيما)،اى اعرابى منظور از اجر عظيم بهشت است ، اعرابى گفت : حمد آن خدائى را كه ما را بهسوى اسلام هدايت فرمود0
و در همان كتاب در تفسير آيه : (و من يشاققالرسول ...) مى گويد: ترمذى و بيهقى در كتاب (الاسماء و الصفات ) از پسر عمرروايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى عز وجل اين امت را هرگز بر ضلالت ، جمع و متحدالقول نمى كند و دست خدا بر سر جماعتسايه افكنده ، هر كس از جماعت كناره گيرى كند درداخل آتش نيز تنها خواهد بود0
و در همان كتاب آمده كه ترمذى و بيهقى از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى امت مرا (و يا فرمود: ابن امت را)بر ضلالت مجتمع نمى سازد و دست خدا بر جماعت سايه مى افكند0
مولف : اين روايت از احاديث معروف است و امام هادى (عليه السلام ) در رساله اش كه بهاهل اهواز نوشته آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نقل كرده و رساله امام هادى (عليه السلام ) در جلد سوم بحار الانوار است و ما در بيانسابق خود معناى اين روايت را آورديم 0
و در تفسير عياشى از حريز از بعضى رجال شيعه از يكى از دو امام يعنى باقر و صادق(عليهما السلام ) روايت آمده كه فرمود: آن روزها كه امير المؤ منين (عليه السلام ) دركوفه بود، مردمى به حضورش آمدند و عرضه داشتند ! براى ما پيشنمازى معين كن كه درماه مبارك رمضان به او اقتداء كنيم ، حضرت فرمود: لازم نيست و آنان را نهى كرد از اينكهدر ماه رمضان جمع شوند، مردم نامبرده عصر آن روز دور هم جمع شدند و براى ماه رمضان ،مجلس بر پا كردند و مرثيه خوانى كردند، وارمضانا گفتند، حارث اعور با جمعى نزدامير المؤ منين آمده ، عرضه داشتند: مردم به گريه و شيون در آمدند و سخن تو سخت آنانرا ناخوش آمده ، حضرت فرمود: حال كه چنين است بهحال خود واگذارشان كنيد، هر كس را كه خواستند خود امام جماعت خودشان كنند، آنگاهاستشهاد كرد به آيه شريفه : (و من يتبع غيرسبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و ساءت مصيرا) كه ترجمه اش گذشت .
فرمايشات گهر بار پيامبر اكرم (ص ) در سرزمين تبوك
و در تفسير درالمنثور در ذيل جمله : (و من اصدق من اللّه قيلا...) آمده كه بيهقى در كتابدلائل از عقبه بن عامر روايتى نقل كرده كه عقبه در آن ، ماجراى رفتنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به سوى جنگ تبوك رانقل مى كند و در آن آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) صبح هنگام به تبوكرسيد، خداى را حمد و ثنا گفت ، ثنائى كه خدااهل آن باشد آنگاه فرمود:
بعد از حمد و ثناى خداى تعالى به شما مردم مى گويم : كه راست ترين سخن ، كتابخدا است و محكم ترين دست آويز كلمه تقوا است و بهترين كيش ، كيش و مذهب ابراهيم (عليهالسلام ) است و بهترين سنت و روش سنت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) است و شريفترين گفتار ذكر خدا است و زيباترين داستان ها همين قرآن است و بهترين امور آن است كهاساس دينى داشته باشد، امورى كه سهل انگارى در آن روا نيست و بدترين آن امرى استكه بشر به دست خود بدعت نهاده باشد و بهترين هدايت ها، هدايت انبياء و شريف ترينمردنها، كشته شدن شهدا و كورترين كورى ها، كورى آن كسى است كه بعد از هدايتگمراه شود و بهترين علم ها آن علمى است كه نافع باشد و بهترين هدايت ها آن هدايتىاست كه پيروى گردد و بدترين ضلالت ها و كورى ها، كورى دلها است ، هان اى مردمدست دهنده بهتر است از دست گيرنده (دست فوق بهتر است از دست زير) و (از بهره هاىمادى ) آنچه اندك و كافى باشد بهتر است از بسيارى كه آدمى را به خودمشغول ساخته ، از سعادت واقعيش باز بدارد و بدترين معذرت ها، معذرت در هنگام رسيدنمرگ است و بدترين ندامت ها، پشيمانى روز قيامت است و بعضى از مردمند كه به نمازنمى آيند مگر در اواخرش و بعضى از آنان كسى است كه به ياد خدا نمى افتد مگر بهلقلقه زبان ، و بزرگترين خطاها، خطائى است كه با زبان دروغگو انجام مى شود وبهترين بى نيازى ها، بى نيازى دل است و بهترين توشه ها تقوا و سر منشا حكمتترسيدن از خداى عزوجل است و بهتر چيزى كه در دلها جاى بگيرد ودل آن را عظيم بداند يقين است و شك و ترديد از كفر است و نوحه سرائى كردن از رسومجاهليت است و آنچه از غنيمت جنگى كه سرقت شود، تلى از سنگ در دوزختشكيل مى دهد و درهم و دينارى كه گنجينه شود داغى از آتش است و شعر، خود يكى از ناىهاى ابليس است

next page

fehrest page

back page