بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين آيه شريفه به منزله بيان است براى جمله :( واللّه اركسهم بما كسبوا اتريدون انتهدوا من اضل اللّه ) و معناى آن اين است كه چگونه مى خواهيد آنان را كه خداى تعالىگمراهشان كرده ، هدايت كنيد ؟ و حال آنكه علاوه بر اينكه خدا گمراهشان كرده و شما نمىتوانيد آنان را هدايت كنيد، آنها مى خواهند شما را به طرف خود بكشند، دوست دارند شما وايشان در كفر مساوى باشيد سپس ‍ مسلمانان را نهى مى كند ازاينكه با كفار دوستى كنند،مگر آنكه آن كفار دست از كفر برداشته به سوى اسلام هجرت كنند، پس اگر از اين كارروى گرداندند ديگر وظيفه اى جز اين نداريد كه آنان را هر جا يافتيد دستگير نموده وبه قتل برسانيد، و ديگر از ولايت و نصرت آنها اجتناب كنند و اينكه فرمود:(واگرروى گرداندند...) دلالت دارد بر اينكه مؤ منين موظف شده بودند دوستان مشرك خود راوادار به مهاجرت نمايند، اگر اجابت كردن به دوستى خود با آنان ادامه دهند، و اگراجابت نكردند به قتلشان برسانند0


الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ، او جاوكم حصرت صدورهم ...



اين آيه شريفه استثنائى است از حكمى كه در جمله : ( فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم )، مى باشد و در آن دو طائفه را از حكم دستگير كردن و كشتن مشركين استثنا كرده ، يكى آنمشركينى كه بين آنان و بين بعضى از اقوام كه با مسلمانان پيمان صلح دارند رابطه اىباشد ، كه آن دو را به هم وصل كرده باشد، مثلا بين آن مشركين و بين آن اقوام سوگندىو چيزى نظير آن بر قرار باشد كه هر يك از دو طائفه مورد حمله قرار گرفت ديگرىياريش كند و طائفه دوم آن مشركينى بوده اند كه نهميل داشتند با مسلمانان قتال كنند و نه نيروى آن داشته اند كه با مشركين قوم خود بجنگندو يا عوامل ديگرى در كارشان دخالت داشته و وادارشان كرده خود را به كنارى بكشند وبه مسلمانان اعلام كنند كه ما نه عليه شمائيم و نه له شما، نه به ضرر شما و نه بهنفع شما0
پس اين دو طائفه از حكم مذكور در آيه قبل استثناء شده اند0 و معناى اينكهفرمود:(حصرت صدورهم ...) اين است كه سينه هايشان از جنگيدن با شما مسلمانانتنگى مى كند و خلاصه هيچ ميلى به اين كار ندارند0


ستجدون آخرين ...



در اين جمله خبر مى دهد به اينكه به زودى قومى ديگر با شما مواجه مى شوند كه چهبسا شبيه به طائفه دوم از آن دو طائفه استثناء شده باشند، چون اين قوم مى خواهند همبه شما امنيت بدهند و هم به قوم خودشان ، چيزى كه هست خداى سبحان خبر مى دهد بهاينكه اين قوم منافقند و هيچ اعتبار و تامينى در وعده هاى آنان و ادعاى بى طرفيشان نيست .و به همين جهت دو جمله شرطيه اى كه در حق آن دو طائفه ديگر به نحو اثبات آورده ،فرموده بود:( فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم ) رامبدل كرد به شرط منفى و فرمود: ( فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفواايديهم ...) و همين تبديل سياق از مثبت به منفى هشدارى است به مؤ منين بر اينكه از دينقوم سوم بر حذر باشند و معناى آيه روشن است .
گفتارى در معناى تحيت
گفتارى در معناى تحيت (اشاره به ريشه استكبارى داشتن تحيات در اقوام و اممغيراسلامى و توضيح و تشريح معناى كلمه (سلام ) كه تحيت مسلمين است )
امت ها و اقوام با همه اختلافى كه از حيث تمدن و توحش تقدم و تاخر دارند در اين جهتاختلافى ندارند كه هر يك در مجتمع خود تحيتى دارند، كه هنگام برخورد با يكديگر آندرود و تحيت رادر بين خود رد و بدل مى كنند،حال يا آن تحيت عبارت است از اشاره به سر و يا دست و يا برداشتن كلاه و يا چيز ديگر،كه البته اختلاف عوامل در اين اختلاف بى تاثير نيست .
و اما اگر خواننده عزيز، در اين تحيت ها كه در بين امت ها بهاشكال مختلف دائر است دقت كند، خواهد ديد كه همه آنها به نوعى خضوع و خوارى وتذلل اشاره دارد، تذللى كه زير دست در برابر ما فوق خود و مطيع در برابر مطاعشو برده در برابر مولايش ، اظهار مى دارد و سخن كوتاه اينكه تحيت كاشف از يك رسمطاغوتى و استكبار است كه همواره در بين امتها در دوره هاى توحش و غير آن رائج بوده ، هرچند كه در هر دوره و در هر نقطه و در هر امتى شكلى بخصوص داشته ، و به هم ين جهتاست كه هر جا تحيتى مشاهده مى كنيم كه تحيت از طرف مطيع و زير دست و وضيع شروع وبه مطاع و ما فوق و شريف ختم مى شود0
پس پيدا است كه اين رسم از ثمرات بت پرستى است ، كه آن نيز از پستان استكبار واستعباد شير مى نوشد0
و اما اسلام (همانطور كه خواننده عزيز خودش آگاه است ) بزرگترين همتش محو آثار بتپرستى و وثنيت و غير خداپرستى است و هر رسم و آدابى است كه به غير خداپرستىمنتهى گشته و يا از آن متولد شود ما به همين جهت براى تحيت طريقه اىمعتدل و سنتى در مقابل سنت وثنيت و استعباد تشريع كرد0 و آن عبارت است از: سلام دادنكه در حقيقت اعلام امنيت از تعدى و ظلم از ناحيه سلام دهنده به شخصى است كه به وىسلام مى دهد، شخص سلام دهنده به سلام گيرنده اعلام مى كند تو از ناحيه من در امانى وهيچگونه ظلمى و تجاوزى از من نسبت به خودت نخواهى ديدو آزادى فطرى را كه خدا بهتو مرحمت كرده از ناحيه من صدمه نخواهد ديد0 و اينكه گفتيم سلام طريقه اى استمعتدل ، علتش اين است كه اولين چيزى كه يك اجتماع تعاونى نيازمند آن است كه در بينافراد حاكم باشد، همانا امنيت داشتن افراد در عرض ومال و جانشان از دستبرد ديگران است ، نه تنها جان ومال و عرض ، بلكه لازم است هر چيزى كه به يكى از اين سه چيز برگشت كند امنيتداشته باشند0
و اين همان سلامى است كه خداى عزّوجلّ آن را در بين مسلمانان سنت قرار داد تا هر فردىبه ديگرى برخورد كند قبل از هر چيز سلام بدهد، يعنى طرفمقابل را از هر خطر و آزارو تجاوز خود امنيت دهد0 و در كتاب مجيدش فرموده :( فاذا دخلتمبيوتا فسلموا على انفسكم تحيه من عند اللّه مباركه طيبة )، و نيز فرموده :( يا ايهاالذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكملعلكم تذكرون )0
و خداى تعالى بعد از تشريع اين سنت ، مسلمانان را با رفتار پيامبرش يعنى سلام دادنآن جناب به مسلمانان با اينكه سيد آنان و سرورشان بود، به اين ادب مودب نمود وفرمود:( و اذا جاءك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليكم ، كتب ربكم على نفسه الرحمة)، علاوه بر اين دستور داد به غير مسلمانان نيز سلام بدهد و فرمود:( فاصفح عنهم وقل سلام فسوف يعلمون ).
البته تحيت به كلمه (سلام ) بطورى كه از تاريخ و اشعار و ساير آثار جاهليت برمى آيد، در بين عرب جاهليت معمول بوده ، در كتاب لسان العرب آمده : كه عرب جاهليت چندجور ت حيت داشتند، گاهى در برخورد با يكديگر مى گفتند:(انعم صباحا)، گاهى مىگفتند:(ابيت اللعن ) و يا مى گفتند:( سلام عليكم )، و كانه كلمه سوم علامت مسالمتاست و در حقيقت به طرف مقابل مى گفتند: بين من و تو و يا شما جنگى نيست ، (پس از آنكهاسلام آمد تحيت را منحصر در سلام كردند و از ناحيه اسلام ماءمور شدند سلام را افشاءكنند)0
چيزى كه هست خداى سبحان در داستانهاى ابراهيم سلام را مكرر حكايت مى كندو اين خالى ازشهادت بر اين معنا نيست كه اين كلمه كه در بين عرب جاهليتمستعمل بوده ، از بقاياى دين حنيف ابراهيم بوده ، نظير حج وامثال آن كه قبل از اسلام معمول آنان بوده ، توجه بفرمائيد:(قال سلام عليك ساستغفر لك ربى )، در اين جمله از ابراهيم (عليه السلام ) حكايت كردهكه در گفتگو با پدرش گفت : سلام عليك به زودى من از پروردگارم برايت طلب مغفرتمى كنم )) و نيز فرموده :( و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاماقال سلام ) و اين قضيه در چند جاى قرآن كريم آمده .
و بطورى كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود خداى تعالى كلمه سلام را تحيتخودش قرار داده است ، به آيات زير توجه فرمائيد:( سلام على نوح فى العالمين )،( سلام على ابراهيم )، ( سلام على موسى و هرون )،( سلام علىآل ياسين ) (سلام على المرسلين ).
و صريحا فرموده كه سلام تحيت ملائكه است ، توجه بفرمائيد:(الذين تتوفاهمالملائكه طيبين يقولون سلام عليكم )،( و الملائكة يدخلون عليهم منكل باب سلام عليكم )0
و نيز فرموده :(تحيت اهل بهشت در بهشت سلام است :(وتحيتهم فيها سلام (،( لايسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلاسلاما سلاما).
بحث روايتى
(رواياتى درباره آداب تحيت و رواياتى دربارهشاءننزول آيات گذشته )
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه :(واذا حييتم ...) گفته : على بن ابراهيم در تفسيرخود ازامام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايت آورده كه فرمودند: مراد از تحيت درآيه شريفه سلام و ساير كارهاى خير است ، (منظور اين است كه تنها رد سلام واجب نيست ،هر احسانى ديگر كه به مسلمان بشود مسلمان موظف است آن را تلافى كند.(مترجم ).
و در كافى به سند خود از سكونى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: سلام مستحب و رد آن واجب است .
در همان كتاب به سند خود از جراح مدائنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: كوچكتر به بزرگتر و رهگذر به كسى كه ايستاده و عده كم به عده بسيار سلاممى كند0
و در همان كتاب به سند خود از عيينة (در نسخهبدل عنبسه آمده ) از مصعب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: دربرخورد نفرات كمترباعده زياد، كمترها ابتدا به سلام مى كنند و در برخورد سواره بهپياده ، سواره ابتدا مى كند و اگر همه سوارند بعضى قاطر سوار و بعضى ديگر الاغسوارند، قاطر سوارها ابتدا مى كنند0 و در برخورد اسب سواران با قاطر سواران ، اسبسواران آغاز مى كنند.
و در همان كتاب به سند خود از ابن بكير از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: سواره به پياده و پيادهبه نشسته سلام مى كند0 و چون دو طائفه به هم برخوردند، آن طائفه كه عده نفراتشكمتر است به آنان كه بيشترند سلام مى كنند0 و چون يك نفر به جمعيتى برخورد كند آنيك نفر به جماعت سلام مى كند0
مؤّلف : قريب به اين مضمون را صاحب تفسير درالمنثور از بيهقى از زيد بن اسلم ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده .
و در همان كتاب به سند خود از آن جناب (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: وقتى چندنفر از جمعيتى مى گذرند، كافى است كه يك نفر آنان به جمعيت سلام كردند و وقتى بهجمعيتى سلام مى دهند كافى است يك نفر از آنان جواب سلام را بدهد0
و در تهذيب به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : شرفياب حضور حضرتباقر (عليه السلام ) شدم ، ديدم كه در نمازند، عرضه داشتم : السلام عليك ،فرمود:السلام عليك ، عرضه داشتم : حالتان چطور است ؟ حضرت چيزى نفرمودند، همينكهازنماز فارغ شدند، پرسيدم : آيا در نماز مى توان جواب داد ؟ فرمود: آرى ، به همانمقدارى كه به او سلام داده اند0
و در همان كتاب به سند خود از منصور بن حازم ازامام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: وقتى كسى به تو سلام داد در حالى كهمشغول نماز هستى جواب سلامى آهسته و به مثل سلام او به او بده 0
و در كتاب فقيه به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام باقر از پدرش (عليهما السلام )روايت آورده كه فرمود: بر يهود و نصارا و بر مجوس سلام ندهيد، و همچنين بر بتپرستان و بر كسانى كه كنار سفره شراب نشسته اند0 و بر كسى كهمشغول بازى شطرنج و نرد است ، و بر مخنث (كسى كه مردان را به خود مى كشد) وبرشاعرى كه نسبت هاى ناروا به زنان پاكدامن مى دهد و بر نمازگزار سلام ندهيد، چوننمازگزار نمى تواند جواب شما را رد كند0 آرى سلام دادن براى شما مستحب است ولى ردآن براى شنونده واجب است و نيز به ربا خوار و به كسى كه درحال ادرار كردن است و به
كسى كه در حمام است ، و نيز بر فاسقى كه فسق خود را علنى مى كند سلام ندهيد0
سلام در اسلام از لسان روايات
مؤّلف : روايات در معانى گذشته بسيار است و احاطه به بيانى كه ما درباره تحيتآورديم معناى روايات را روشن مى سازد0
پس كلمه (سلام ) تحيتى است كه گسترش صلح و سلامت و امنيت در بين دو نفر كه بههم برمى خورند را اعلام مى دارد، البته صلح و امنيتى كه نسبت به دو طرف مساوى وبرابر است و چون تحيت هاى جاهليت قديم و جديد علامتتذلل و خوارى زير دست نسبت به ما فوق نيست .
و اگر در روايات فرمودند كه كوچكترها به بزرگترها سلام كنند، يا عده كم به عدهزياد يا يك نفربه چند نفر، منافاتى با اين مساوات ندارد، بلكه خواسته اند با ايندستور خود حقوق رعايت شده باشد و بفهمانند كه حتى در سلام كردن نيز حقوق را رعايتكنيد0
آرى اسلام هرگز حاضر نيست به امت خود دستورى دهد كه لازمه اش لغو شدن حقوق و بىاعتبار شدن فضايل و مزايا باشد، بلكه به كسانى كه فضيلتى را ندارند، دستور مىدهد فضيلت صاحبان فضل را رعايت نموده ، حق هر صاحب حقى را بدهند، بله به صاحبفضل اجازه نمى دهد كه به فضل خود عجب بورزد، و به خاطر اينكه ( مثلا پدر و يامادر است و يا عالم و معلم است و يا سن و سال بيشترى دارد نسبت به فرزندان و مريدان وشاگردان و كوچكتران تكبر ورزيده ، خود را طلبكار احترام آنان بداند و بدون جهت بهمردم ستم كند و با اين رفتار خود توازن بين اطراف مجتمع را بر هم زند0
و اما اينكه از سلام كردن بر بعضى افراد نهى كرده اند، اين نهى ، فرع و شاخه اىاست از نهى واردى كه از دوستى و ركون به آن افراد نهى نموده ، از آن جمله فرموده :(لا تتخذوا اليهود و النصارى ) و نيز فرموده :( لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء).
و نيز فرموده :( و لا تركنوا الى الذين ظلموا) و آياتى ديگر از اينقبيل 0
بله چه بسا مى شود كه مصلحت اقتضاء كند انسان به ستمكاران تقرب بجويد براىاينكه دين خدا را تبليغ كند، بطورى كه اگر با آنها نسازد نمى گذارند تبليغ دين دربين مردم صورت بگيرد و يا براى اينكه كلمه حق را به گوش آنها برساند، و اينتقرب حاصل نمى شود مگر با سلام دادن به آنها، تا كاملا با ما مانوس شوند ودلهاشان با دل ما ممزوج گردد، به همين خاطر كه گاهى مصلحت چنين اقتضا مى كندرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز به اين روش ماءمور شدند، در آيه :( فاصفحعنهم و قل سلام )، همچنانكه در وصف مؤ منين فرمود:( و اذا خاطبهم الجاهلون قالواسلاما).
سيره ائمه اطهار عليه السلام در خصوص تحيت و سلام
و در تفسير صافى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآل و سلم ) روايت آورده كه مردى به آن جناب سلام كرد و گفت : السلام عليك ، حضرت درپاسخش فرمود: السلام عليك و رحمة اللّه ،مردى ديگر رسيد و گفت : السلام عليك و رحمةاللّه ، حضرت در پاسخش ‍ فرمود: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ، مردى ديگررسيد و گفت : السلام عليك و رحمة اللّه بركاته ، حضرت در پاسخش فرمود: و عليك ،آن مرد سوال كرد كه چطور رد سلام مرا كوتاه كردى ، و به آيه شريفه :( و اذا حييتمبتحيه فحيوا باحسن منها...) عمل نكردى ؟
حضرت فرمود: تو براى من چيزى باقى نگذاشتى تا من رد سلام خود را با آن بچربانمو بدين جهت عين سلامت را به تو برگرداندم 0
مؤّلف : نظير اين روايت را سيوطى در درالمنثور از احمد (در كتاب زهد) و از ابن جرير وابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، به سندى حسن از سلمان فارسىنقل كرده 0
و در كافى ا ز امام باقر (عليه السلام ) و آن جناب از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايتكرده : كه روزى به جمعيتى عبور كرد و به آنان سلام گفت ،گفتند: عليك السلام و رحمةاللّه و بركاته و مغفرته و رضوانه ، حضرت به ايشان فرمود:( در ادب و تحيت )ازما اهل بيت جلو نزنيد (و ما در تحيت اكتفا مى كنيم به )مثل آنچه ملائكه به پدر ما ابراهيم (عليه السلام ) گفتند، رحمة اللّه و بركاته عليكماهل البيت .
مؤّلف : در اين روايت اشاره اى است به اينكه سنت در سلام اين است كه آن را تمام و بطوركامل بدهند و سلام كامل اين است كه سلام دهنده بگويد: السلام عليك و رحمة اللّه وبركاته ، و اين سنت از حنفيت ابراهيم (عليه السلام ) اخذ شده و تاييدى است براىچيرهائى كه فبلا گفته شد كه تحيت به سلام از دين حنيف است .
و در كافى روايت شده كه فرمود: از تماميت وكمال تحيت اين است كه شخص وارد با آن كسى كه او به وى وارد شده ، مصافحه كند ووى با آن شخص اگر از سفر آمده معانقه نمايد0
و در خصال از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود : وقتى شنيديد كه يكىاز شما در حضورتان عطسه كرد بگوئيد: يرحمكم اللّه و او هم در پاسخ بگويد:يغفراللّه لكم و يرحمكم و دعا(يغفراللّه لكم ) رااضافه كند، چون خداى تعالىفرمود:(و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...)
و در كتاب مناقب آمده كه كنيزى از كنيزان امام حسن (عليه السلام ) دسته اى ريحان براى آنجناب آورد، حضرت در عوض به وى فرمود: تو در راه خدا آزادى ، شخصى پرسيد: آيابراى يك طاقه ريحان كنيزى را آزاد مى كنى ؟ فرمود: خداى تعالى ما را ادب آموخته وفرموده :(اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...) و تحيت بهتر از يك طاقه ريحان براىاو ، همين آزاد كردنش بود0
مؤّلف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد معناى تحيت در آيه شريفه را عموميت مىدهند، بطورى كه شامل هديه و تحفه نيز بشود0
و در تف سير مجمع البيان در تفسير آيه شريفه :( فما لكم فى المنافقين فئتين ...)گفته است : مفسرين در اينكه اين آيه شريفه درباره چه كسىنازل شده ، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: درباره قومىنازل شد كه از مكه به مدينه آمدند و نزد مسلمانان اظهار اسلام كردند و سپس به مكهبرگشتند، چون آب و هواى مدينه را مساعد با حال خود نيافتند و همينكه به مكه برگشتنداظهار شرك كردند، سپس مال التجاره مشركين را بار كردند كه به طرف يمامه ببرند،مسلمانان سر راه را بر آنان گرفتند و خواستند تا با ايشان جنگ كنند، در بينشان اختلافافتاد بعضى گفتند: نبايد جنگ كنيم ، زيرا اينها مومنند، بعضى ديگر گفتند: مشركند وخداى عزّوجلّ اين آيه را درباره آنان نازل كرد اين شاننزول از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده .
داستان دو قبيله اشجع و بنى ضمره وشاءننزول آيه (ودوّا لو تكفرون كما كفروا...)
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه :(ودوالوتكفرون كما كفروا...) آمده كه اين آيه درشان قبيله اشجع و بنى ضمره نازل شده و يكى از اخبار اين دو قبيله اين است كه وقتىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به قصد جنگ حديبيه از مدينه خارج شد، از نزديكىسرزمين اين دو قبيله عبور كرد و قبلا آن جناب با قبيله بنى ضمره صلح كرده ، قراردادىرد و بدل كرده بود، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) عرضه داشتند:اينجا نزديكى هاى سرزمين بنو ضمره است و ما بيم آن داريم كه وقتى بفهمند ما از مدينهبيرون شده ايم به مدينه حمله كنند و يا قريش را عليه ما كمك نمايند، چه صلاح مى دانىكه اول به سركوبى آنان بپردازيم ؟ رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود:ابدا و هرگز، چون بنو ضمره از هر قبيله ديگر عرب احترام و احسان به پدر و مادر رابيشتر رعايت مى كنند و بيشتر به صله رحم مى پردازند و بيشتر پاى بند به عهد وپيمانند0
قبيله اشجع نيز در نزديكى هاى بنى ضمره زندگى مى كردند و اين قبيله شاخه اى ازدودمان كنانه بودند و بين آنان و بنى ضمره نيز پيمان صلح برقرار بود، سوگندخورده بودند كه امنيت و حال يكديگر را رعايت كنند، اگر يكى از آن دو گرفتار خشكسالىشد حيوانات خود را در سرزمين ديگرى بچراند واتفاقا در همان ايام سرزمين اشجع دچارخشكى و قحطى شده بود و سرزمين بنى ضمره از فراوانى نعمت و سرسبزى بيابانهابرخوردار بود، و در نتيجه قبيله اشجع داشتند به سرزمين آنان كوچ مى كردند، مسلمانهااز پيمان اين دو قبيله بى خبر بودند و پنداشتند كه اشجع قصد دارد به بنى ضمره حملهكند، وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) خبر دادند كه اشجع دارد بهطرف بنى ضمره مى رود، آماده شد تا به خاطر پيمانى كه با بنى ضمره بسته بود،با قبيله اشجع جنگ كند، در چنين حالى آيه شريفه زيرنازل شد:( ودوا لو تكفرون كما كفروا، فتكونون سواء، فلا تتخذوا منهم اولياء حتىيهاجروا فى سبيل اللّه ، فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهموليا و لا نصيرا)، و سپس قبيله اشجع را استثناء كرده ، فرمود:( الا الذين يصلون الىقوم بينكم و بينهم ميثاق ، او جاوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم ، او يقاتلوا قومهم ، ولو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكمالسلم فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا).
و قبيله اشجع در چند نقطه فرود آمده بودند، يكى بيضاء و يكىحل و ديگرى مستباح ، و چون اين سه محل نزديك به لشگررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود دچار وحشت شدند، كه مبادا آن جناب كسانى را بهجنگ با آنان روانه كند، از سوى ديگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز بيم آنداشت كه اشجع از اطراف حمله اى بيفكنند و دستبردى بزنند، تصميم گرفت مستقيما بهطرف اشجع برود، در همين بين بود كه قبيله اشجع كه هفتصد نفر بودند به رياستمسعود بن رجيله از راه رسيد و در دره سلع اطراق كرد، و اين جريان در ماه ربيعالاول سال ششم از هجرت بود، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) اسيد بنحصين را خواست و به او فرمود: با چند نفر از يارانت به طرف اشجع برو و ببين چرابه طرف ما آمده اند0 اسيد با سه نفر از يارانش نزد آن قبيله رفت و پرسيد: منظورتاناز آمدن به طرف ما چيست ؟ مسعود بن رجيله كه رئيس اشجع بود برخاست و بر اسيد ويارانش سلام كرد و گفت : ما آمده ايم تا با محمد پيمان ترك مخاصمه ببنديم ، اسيد نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشته ، جريان را به عرض رسانيد،رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اينان ترسيدند كه مبادا ما براى جنگ باآنان آمده ايم ، خواستند تا بين من و خودشان صلحى برقرار سازند، آنگاهقبل از آنكه خودش به ميان اشجع برود، ده بار شتر خرما به عنوان هديه براى آنانفرستاد و فرمود: هديه فرستادن پيشاپيش رسيدن به هدف چيزخوبى است ، آنگاهخودش به ميان آنان تشريف برد و فرمود: اى گروه اشجع به چه منظور به طرف ماآمديد ؟ عرضه داشتند: خانه هاى ما نزديك تو است و ما در ميان اقوام خود از هر تيره ديگركم عددتريم لذا نه توانائى آن داشتيم كه با تو بجنگيم ، چونمحل زندگى ما نزديك به تو بود و نه مى توانستيم با تيره هاى قوم خود در بيفتيمچون عده ما كم بود، فكر كرديم با شما مذاكره كنيم و پيمان ترك مخاصمه اى برقرارسازيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پيشنهاد آنان را پذيرفت و پيمانى با آنانببست ، اشجع آن روز را درنگ كردند و فردايش به طرف بلاد خود برگشتند، و دربارهآنان اين آيه شريفه نازل گرديد:( الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ...فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا.)
حكايت قبيله بنى مدلج و پيمان پيامبر با آنان
و در كافى به سند خود از فضل ابى العباس ،از امام صادق (عليه السلام ) روايت آوردهكه در ذيل آيه :( او جاوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم ،او يقاتلوا قومهم ) فرمود:اين آيه در شان بنى مدلج نازل شد، چون اين قبيله نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه داشتند: سينه ما تنگى مى كند (و بهعبارت ساده تر براى ما گران است ) ، اينكه شهادت بدهيم كه تو فرستاده خدائى ، ماآمده ايم اعلام كنيم كه نه با شما هستيم و نه عليه شما، با قوم خود همكارى مى كنيم ،راوى مى گويد: پرسيدم : بالاخره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنها چه معاملهكرد ؟ فرمود: پيمان ترك مخاصمه بست ، تا مدتى كه از كار عرب بپردازد، بعد ازآنكه از آن كار پرداخت ، دعوتشان كند اگر اسلام را پذيرفتند كه هيچ و اگر نپذيرفتندبا آنان كارزار كند0
و درتفسير عياشى از سيف بن عميره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام )از آيه :( ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم )پرسيدم فرمود: پدرم همواره مى فرمود: اين آيه درباره قبيله بنى مدلجنازل شد كه خود را كنار كشيدند، نه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )جنگيدند و نهكارى به كار قوم خود داشتند، پرسيدم : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنان چهكرد ؟فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنها نجنگيد تا از كار دشمنان خودبپرداخت ، آنگاه با آنان برابر همه اقوام معامله كرد، يعنى به سوى اسلام و يا جنگدعوتشان كرد، ولى (حصرت صدورهم ) از قبول اسلام مضايقه كردند0
و در تفسير مجمع البيان آمده كه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودهاست : مراداز قوم در جمله :( قوم بينكم و بينهم ميثاق )،قبيلههلال بن عويمر سلمى است ، چون وى به وكالت از طرف قوم خود بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پيمان بست و د ر اين مذاكره گفت : كه اى محمد بر اينپيمان مى بندم كه احدى از شما را كه نزد ماآيد نترسانيم ، و شما نيز احدى از ما را كهنزد شما بيايند نترسانيد اينجا بود كه خداى تعالى آن جناب را از اينكه متعرض كسىشود كه با آن پيمان بسته نهى فرمود0
مؤّلف : اين معانى و قريب به آن به طرق مختلفه اى از ابن عباس و غير او در تفسيرالدرالمنثور نيز روايت شده 0
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابو داود در ناسخ خود، و ابن منذر و ابن ابى حاتم ونحاس و بيهقى در سنن خود از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه :( الا الذينيصلون الى قوم ...) گفته است : اين آيه را سوره برائت نسخ كرده ، آنجا كه مىفرمايد:( فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم 0)
آيات 94 92 نساء


و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا و من قتل مومنا خطا فتحرير رقبة مومنة و دية مسلمة الىاهله الا ان يصدقوا فان كان من قوم عدو لكم و هو مومن فتحرير رقبة مومنة و ان كان من قومبينكم و بينهم ميثاق فديه مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مومنة فمن لم يجد فصيام شهرينمتتابعين توبة من اللّه و كان اللّه عليما حكيما(92) و منيقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها و غضب اللّه عليه و لعنه و اعد له عذاباعظيما(93) ياايها الذين امنوا اذا ضربتم فىسبيل اللّه فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مومنا تبتغون عرض الحيوهالدنيا فعند اللّه مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن اللّه عليكم فتبينوا ان اللّه كان بماتعملون خبيرا(94).



ترجمه آيات
هيچ مومنى حق ندارد مومنى ديگر را بكشد، مگر به خطا،حال اگر كسى مومنى را به خطا به قتل برساند بايد (در كفاره آن ) يك برده مومن راآزاد كند و خون بهائى هم به كسان او تسليم نمايد، مگر آنكه خونخواهان آن را ببخشند، واگر ورثه مقتول مومن از مردمى باشد كه بين شما و آنان عداوت و جنگ است ، همان آزادكردن برده مومن كافى است و اگر مقتول از قومى باشد كه بين شما و آنان پيمانىبرقرار هست بايد برده اى مومن آزاد و خون بهائى به كسان او تسليم كند و كسى كهنمى تواند برده اى آزاد كند به جاى آن دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اين بخشايشى ازناحيه خدا است كه خدا همواره داناى فرزانه بوده است (92)0
و هر كس مومنى را به عمد بكشد جزايش جهنم است كه جاودانه در آن باشد و خدا بر اوغضب آرد و لعنتش كند و عذابى بزرگ برايش آماده دارد (93)0
اى كسانى كه ايمان آورديد چون در راه خدا سفر مى كنيد و به افراد ناشناس بر مىخوريد درباره آنان تحقيق كنيد - و به كسى كه سلام به شما مى كند نگوئيد مومن نيستى- تا به منظور گرفتن اموالش او را به قتل برسانيد و بدانيد كه نزد خدا غنيمت هاىبسيار هست ، خود شما نيز قبل از اين ، چنين بوديد و خدا (با نعمت ايمان ) بر شما منت نهاد،پس به تحقيق بپردازيد كه خدا به آنچه مى كنيد با خبر است (94)0
بيان آيات


و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا



كلمه (خطاء) به دو فتحه بدون مد و به يك فتحه با مد (يعنى بر وزن ادب و بروزن عصاء) هر دو به معناى اشتباه و غلط است ومقابل آن كلمه (صواب ) قرار دارد و مراد از آن در اينجا معنائى است درمقابل عمد و تعمد، چون آيه
در مقابل آيه بعدى قرار دارد كه مى فرمايد:( و منيقتل مومنا متعمدا...).
استثناء (الا خطاء) از (ما كان لمؤ منانيقتل مؤ منا متعمدا) استثناء حقيقى و متصل است
و مراد از نقى در جمله مورد بحث نفى اقتضاء است ، مى خواهد بفرمايد: در مومن بعد ازدخولش در حريم ايمان و قرقگاه آن ، ديگر هيچ اقتضائى براى كشتن مومنىمثل خودش وجود ندارد، هيچ نوع كشتن مگر كشتن از روى خطا0
بنابراين استثناى در آيه شريفه ، استثناى متصل است و برگشت معناى كلام به اين مىشود كه مومن هرگز قصد كشتن مومن را بدان جهت كه مومن است نمى كند، يعنى با علم بهاينكه مومن است قصد كشتن او نمى كند، نظير اين جمله در افاده نفى اقتضاء آيه شريفهزير است كه مى فرمايد:( و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه ) و آيه زير كه مىفرمايد:( ما كان لكم ان تنبتوا شجرها) و آيه زير كه مى فرمايد:( فما كانواليومنوا بما كذبوا به من قبل (،و آياتى ديگر نظير اينها.
و آيه مورد بحث با اين حال در مقام آن است كه بطور كنايه از كشتن مومن به نهىتشريعى كند و بفرمايد خداى تعالى هرگزاينعمل را مباح نكرده و تا ابد نيز مباح نمى كند، و او كشتن مومن ، مومن ديگر ر ا تحريم كرده، مگر در يك صورت و آن صورت خطا است ، چون در اين فرض - كهقاتل قصد كشتن مومن را ندارد يا بدين جهت كه اصلا قصد كشتن را ندارد و يا اگر قصددارد به اين خيال قصد كرده كه طرف كافرى است جائزالقتل - در مورد كشتن او هيچ حرمتى تشريع نشده .
ولى جمعى از مفسرين گفته اند: استثناى (الا خطا) منقطع است و در توجيه گفتار خودگفته اند: اگر جمله :( الا خطا) را حمل بر حقيقت استثناء نكرديم براى اين بود كهاگر اينطور حمل مى كرديم برگشت معنايش به امر بهقتل خطا و يا حداقل مباح بودن آن مى شد و معنايش اين مى شد كه مؤ منين بايد - و ياحداقل مى توانند - به خطا مؤ منين را بكشند، اين بود توجيه مفسرين مزبور0
و خواننده محترم توجه فرمودند كه حمل كردن بر حقيقت استثناء جز به رفع حرمت ازقتل خطائى و يا عدم وضع حرمت در آن منتهى نمى شود و ساده تر بگويم اگر استثناء راحمل بر استثناى حقيقى كنيم ، بيش از اين لازمه اى ندارد كه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد:قتل عمدى حرام است ، اما قتل خطائى حرمتش برداشته شده ، يا اصلا حرمتى برايش وضعنشده است 0 و قطع هيچ محذورى در اين لازمه نيست ، پس حق مطلب همين است كه استثناىحقيقى و متصل است .
حكم قتل خطائى


و من قتل مومنا خطا...يصدقوا



كلمه (تحرير) مصدر باب تفعيل و به معناى آزاد كردن برده است 0 و كلمه (رقبه )به معناى گردن است ، و ليكن استعمال آن مجازا در نفس انسان مملوك شايع شده ، آزادكردن برده را (عتق رقبه ) گفته اند و كلمه :( ديه ) به معناى خونبها است ، يعنى مالىكه از طرف جانى به شخص جنايت شده - اگر عضوى از دست داده باشد - و يا به ورثهاو - اگر كشته شده باشد - مى دهند و معناى آيه اين است كه هر كس مومنى را بطورخطائى به قتل برساند بر او واجب مى شود كه برده مومن را آزاد كند و خونبهائى هم بهاهل مقتول بدهد، مگر آنكه اهل مقتول خونبها را به وى صدقه دهند و خلاصه او را از دادنخونبها عفو نمايند، كه در اينصورت ديگر دادن ديه واجب نيست .


فان كان من قوم عدو لكم ...



ضمير در(كان - بوده ) باشد به مومن مقتول بر مى گردد و منظور از قومى كه عدوشما باشند همان كفارى است كه سر جنگ با مسلمانان داشتند و معناى آيه اين است كه اگرآنكه كشته شده و به خطا كشته شده ، خودش مومن و ورثه و اهلش كفار حربى باشند، ازاو ارث نمى برند و چون ارث نمى برند خونبها ندارند0


و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق ...



بطورى كه از سياق بر مى آيد در اين جمله نيز ضمير در (كان ) به مومنمقتول بر مى گردد و كلمه ( ميثاق ) به معناى مطلق عهد است ، چه عهد ذمه و چه هر عهدىديگر و معناى آيه اين است كه :(اگر مومن مقتول از قومى باشد كه بين ش ما و بينايشان عهدى برقرار است واجب است ديه را بپردازد و برده اى را آزاد كند و اگر مساله ديهرا جلوتر از آزاد كردن برده ذكر كرد، براى اين بود كه تاكيد در جانب ميثاق را رعايتكرده باشد0


فمن لم يجد فصيام ...)
نزديك ترين معنا با لفظ اين جمله اين است كه بگوئيم :(



كسى كه نمى تواند برده اىآزاد كند واجب است دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد).


توبة من اللّه ...



يعنى اين حكم (كه گفتيم واجب است روزه بگيرد) بازگشت و عطف توجهى و عطف رحمتى استاز ناحيه خداى تعالى درباره كسى كه نمى تواند برده آزاد كند، و اين بازگشت خدامنطبق با تخفيف است در نتيجه اين حكم تخفيفى است كه از ناحيه خداى تعالى در حق افرادىكه استطاعت مالى ندارند0
البته احتمال اين هم دارد كه كلمه (توبه ) قيدى باشد كه به همه مطالب آيهشريفه راجع باشد و معنا چنين باشد: اينكه : كفاره براىقاتل خطائى واجب شد، خو د تو به عنايتى است از ناحيه خداى تعالى بهقاتل ، در مورد آثار شومى كه بطور قطع گريبانش را خواهد گرفت و آن آثار عبارتاست از همان روزه و آن خونبها، پس مسلمانها خود را ضبط كنند و بى محابا و به آسانىبه كشتن مردم مبادرت نكنند، همچنانكه در آيه شريفه :( و لكم فى القصاص حيوة )،قصاص را مايه حيات جامعه دانسته .
آزادى نوعى حيات ، و بردگى نوعى قتل است تهديد سخت به خلود در آتشدربارهكسى كه مؤ منى را عمدا بكشد
و همچنين اين حكم توبه ، برگشتى است از ناحيه خداى تعالى براى مجتمع و عنايتى استبه آنان چون با اجراى اين دستور رفته رفته عدد بردگان جامعه كمتر و عدد آزادهابيشتر مى شود، اگر يك نفر از آنان به خطا كشته شده ، يك نفر به عدد احرارشانافزوده مى شود و ضرر مالى هم كه به اهل مقتول رسيده ، بوسيله ديه اى كه به آنانتسليم مى شود جبران مى گردد0
از اينجا روشن مى شود كه اسلام آزادى را نوعى حيات ، و بردگى را نوعىقتل مى داند و نيز حد وسط از بها و منافع وجود يك فرد انسان را همان ديه كامله (يعنىهزار دينار و يا صد شتر و ياده هزار درهم ) مى داند كه ان شاء اللّه در مباحث آينده اين معنارا روشن مى سازيم 0
و اما تشخيص اينكه كشتن در چه شرايطى عمدى است ؟ و چه وقت خطائى است ؟ و اينكه ديهچقدر است ؟ و اهل مقتول كه ديه را بايد به آنان داد چه كسانيند ؟ و ميثاق كه اگر باشدخونبها به اهل مقتول داده مى شود و اگر نباشد داده نمى شود چگونه ميثاقى است ؟ پاسخهمه اينها به عهده سنت است نه به عهده فن تفسير، كسانى كه مى خواهند به اينمسائل آگاه شوند بايد به كتب فقه مراجعه نمايند.


و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...



كلمه :(تعمد) به معناى آن است كه قصد كنى عملى را به همان عنوانى كه دارد انجامدهى ، و چون فعل اختيارى خالى از قصد عنوان نيست ، تصور دارد كه يكعمل داراى چند عنوان باشد، و در نتيجه ممكن است كه يكفعل از جهتى عمدى باشد و از جهتى ديگر خطائى ، مثلا كسى كه از دور شبحى مى بيند ومى پندارد آهو و يا گورخر است ، در حالى كه در واقع انسانى است (كه دارد چيزى از زمينجمع مى كند) بيننده به خيال شكار آن را هدف قرار مى دهد و مى كشد، تيراندازى او بهسوى شكار عمدى است ، ولى انسان كشتنش خطائى است .و همچنين وقتى معلم كودكى را بهعنوان تاديب مى زند و اتفاقا چوب و يا مشت و يا لگدش به قتلگاه او بر مى خورد و اورا مى كشد، عمل واحدى را انجام داده ، اما عنوان تاديبش عمدى است و كشتنش خطائى ، وبنابراين كسى مومنى را عمدا به قتل رسانده كه مقصودش از عملى كه كرده - زدن - يا -تير انداختن - همان قتل بوده باشد، يعنى هم بداند كه اين مشت ولگد و يا تير او را مىكشد و هم بداند شخصى كه به دستش كشته مى شود مومن است .
خداى عزّوجلّ در اين آيه شريفه چنين قاتلى را به سختى تهديد كرده و به او وعده خلوددر آتش داده ، چيزى كه هست در سابق ، آنجا كه پيرامون آيه : (ان اللّه لا يغفر ان يشركبه ) و آيه :( ان اللّه يغفر الذنوب جميعا)، بحث مى كرديم گفتيم اين دو آيه مىتواند حكم خلود قاتل را مقيد كند و در نتيجه مى توان گفت : هر چند آيه مورد بحث وعدهآتش خالد و دائم رامى دهد، ليكن صريح در حتمى بودن آن نيست و ممكن است خلود آنبوسيله توبه و يا شفاعت مورد عفو قرار گيرد0


يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه فتبينوا...



كلمه ( ضرب ) به معناى سير در زمين و مسافرت است و اگر ضرب را مقيد كرده بهقيد( سبيل اللّه )، براى اين بود كه بفهماند منظور از اين سفر خارج شدن از خانه بهمنظور جهاد است 0 و كلمه (تبين ) به معناى تميز دادن و منظور از آن تميز دادن مومن ازكافر است به قرينه اينكه مى فرمايد:( و به كسانى كه در برابر شما القاى سلاممى كنند نگوئيد: تو مومن نيستى ) و مراد از القاى سلام همان تحيت سلام است كه تحيتاهل ايمان است ولى بعضى آيه را به صورت ( لمن القى اليكم السلم ) به فتح لازمخوانده اند كه به اين قرائت منظور سلام دادن نيست بلكه تسليم شدن و تقاضاى صلحاست .
و مراد از اينكه فرمود:( لست مومنا تبتغون عرض الحيوة الدنيا) ( به ابتغاء عرضحياة دنيا به او مگوئيد تو مومن نيستى )، اين است كه مسلمانان بخاطر اينكه مجاز باشنددر جنگيدن و گرفتن غنيمت مساله مسلمان نبودن آنان را بهانه نكنند، مى فرمايد: چنين هدفپست و مادى را مجوز جنگيدن با آنان نسازيد زيرا:( عند اللّه مغانم كثيرة ) نزد خدامغانم بسيار هست و كلمه ( مغانم ) جمع مغنم است و مغنم به معناى غنيمت است مى فرمايد:غنيمت ها و فوائدى كه نزد خداى تعالى استافضل از غنيمت هاى دنيائى است ، براى اينكه هم بيشتر است و هم باقى و دائمى است ، پساگر شما طالب غنيمتيد جا دارد غنيمت هاى الهى را مقدم بداريد و بر غنيمت هاى دنيائىترجيح دهيد0


كذلك كنتم من قبل ، فمن اللّه عليكم فتبينوا...



يعنى شما قبل از اينكه ايمان بياوريد همين وضع را داشتيد، يعنى همه پى در پى بهدست آوردن عرض و متاع حيات دنيا بوديد، ولى خداى تعالى بر شما منت نهاد، ايمانى بهشما داد كه آن ايمان شما را از آن هدف پست منصرف نموده ، متوجه به سوى خدا و مغانمبسيارى كه نزد او است كرد، حال كه خدا چنين منتى بر شما نهاده ، وقتى با جمعيتىروبرو مى شويد كه وضعشان برايتان روشن نيست كه آيا دوستند يا دشمنند ؟ مى خواهندبا شما بجنگند و يا سر جنگ ندارند ؟ مسلمانند و يا كافرند ؟ تحقيق كنيد، تا بى گداربه آب نزده باشيد و اگر(تبين ) را تكرار كرد، براى اين بود كه حكم را تاييدكرده باشد0
اين آيه شريفه گذشته از اينك ه در مقام نصيحت و موعظه است ،مشتمل بر نوعى توبيخ و سرزنش نيز هست ، ولى تصريح ندارد به اينكه آن قتلى كه(على الظاهر) واقع شده ، قتل عمد و آن هم قتل مومن بوده ، و بنابراين از ظاهر آيه بر مىآيد كه قتل خطائى بوده كه بوسيله بعضى از مؤ منين صورت گرفته ، و او كسى ازمشركين را كشته ، به خيال اينكه مشرك است و اگر القاى سلام كرده از ترس ‍ بوده ، وحال آنكه اينطور نبوده و او به راستى مسلمان شده و يا مى خواسته مسلمان شود0 و آيهشريفه توبيخش مى كند به اينكه اسلام ، ظاهرحال و گفتار افراد را معتبر مى داند و مسلمانان حق تفتيش از باطن كسى ندارند، باطن هركسى را خدا مى داند و امر دلها به دست خداى لطيف و خبير است .
و بنا بر آنچه ما از ظاهر آيه فهميديم جمله :( تبتغون عرض الحيوه الدنيا) از باباقتضاى حال در كلام آمده ، مى خواهد بفهماند حال و وضع شما كه اين كار را كرديد وشخصى را با اينكه اظهار اسلام و ايمان كرد بدون اعتنا به سرنوشت او و بدون تحقيقاز اسلام و كفرش به قتل رسانديد، حال كسى است كه در پى غنيمت است و جز به دستآوردن مال از هر راهى كه باشد هدفى ندارد، هر چند كه كشتن افراد با ايمان باشد0 ومعلوم است كه چنين كسى كوچكترين مساله را بهانه قرارمى دهد و بدون هيچ عذر موجهىافراد را مى كشد، تا اموال كشته خود را به غنيمت بردارد و اين همانحال است كه مؤ منين قبل از ايمان آوردن داشتند، آرى در دوره جاهليت مردم هيچ هدفى به جزدنيا و ماديات نداشتند و امروز كه خداى منان بر آنان منت نهاده و نعمت ايمان را انعامشانكرده ، واجب است كه ديگر چنين كارى را نكنند و وقتى مى خواهند عملى را انجام دهند، تحقيقكنند و باز هم تابع و منقاد خلق و خوى دوران جاهليت و آثارى كه از آن دوره باقى ماندهنشوند0
بحث روايتى
بحث روايتى
(درباره شاءن نزول آيات مربوط بهقتل عمد وقتل خطاى مؤ من )
دركتاب درالمنثور در تفسير آيه :( و ما كان لمومن انيقتل مومنا الا خطا...( (آمده : كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه گفت : حارث بنيزيد بن نبيشه از بنى عامر بن لوى و ابىجهل ، همواره عياش بن ابى ربيعه را شكنجه مى كردند، سپس همين حارث از مكه بيرون آمدتا به مدينه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مهاجرت نموده اسلام آورد، در بينراه يعنى در حره به عياش نامبرده برخورد، عياش فرصت را غنيمت شمرده ، جستن كرد وروى سينه حارث نشست و به خيال اينكه او هنوز كافر است به قتلش رسانيد و سپس نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده ، جريان را به اطلاع آن جناب رسانيد و چيزىنگذشت كه آيه :( و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا...)نازل شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيه را براى عياش قرائت كرد و سپسفرمود برخيز و يك برده مومن آزاد كن .
مؤّلف : اين معنا به چند طريق ديگر روايت شده و در بعضى از آنها آمده كه عياش حارث رادر روز فتح مكه كشت ، و جريان بدين قرار بود كه عياش تا آن روز در بند مشر كينگرفتار بود و مشركين او را شكنجه مى كردند، وقتى مكه فتح شد و عياش آزاد گرديد،بى خبر از اينكه حارث مسلمان شده ، به انتقام از آن شكنجه ها او را بهقتل رسانيد، ليكن روايتى كه ما از عكرمه نقل كرديم به اعتبار عقلى نزديك تر و باتاريخ نزول سوره نساء سازگارتر است .
طبرى در تفسير خود از ابن زيد روايت كرده كه گفت آن كسى كه آيه مذكور در شان اونازل شده ، ابو درداء است ، كه در سريه اى (جنگى ) شركت داشت ، از ميان لشكر بهكنارى رفت و بخاطر حاجتى كه داشت ، راه خود را به طرف دره اى كج كرد، در آنجا بهمردى برخورد كه داشت گوسفندان خود را شبانى مى كرد، با شمشير به او حمله كرد، اوگفت : لا اله الا اللّه ، ليكن ابو درداء با ضربت شمشير كارش را تمام كرد وگوسفندانش را به ميان لشگر آورد، چون از اينعمل خود دلواپس بود، نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و جريان را به اطلاعآن حضرت رسانيد و آيه مورد بحث درباره اين داستاننازل گرديد0
و نيز در درالمنثور از رويانى و ابن منده و ابى نعيم ، از بكر بن حارثه جهنى روايتكرده كه گفت : اين آيه درباره وى نازل شده ، به خاطر قصه اى كه نظير قصه ابىالدرداء داشته ، و روايات به هر حال بر بيش از تطبيق دلالت ندارد0
و در تهذيب به سند خود از حسين بن سعيد از اساتيد و راويان سند خود از امام صادق(عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر جاكه آزاد كردن يك برده به عنوان كفاره واجب است مى توان بردهخردسال و تازه به دنيا آمده را آزاد كرد، مگر كفارهقتل كه حتما بايد برده بالغ را آزاد كرد، چون خداى عزّوجلّ درباره كفارهقتل فرموده : ( فتحرير رقبه مومنة )، و منظورش از رقبه مومنه كسى است كه اقرارشمسموع باشد و به حد بلوغ رسيده باشد (تا آخر حديث )0
و در تفسير عياشى از موسى بن جعفر (عليهما السلام ) روايت آمده كه شخصى از آن جنابپرسيد: از كجا فهميده مى شود كه فلان برده مومن است ؟ فرمود: بر اساس فطرت .
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در پاسخ از اين مساله كهلشگر اسلام در بلاد كفر مردى مسلمان را (بهخيال اينكه كافر است ) كشته اند، فرمود: امام مسلمين وقتى از ماجرا خبر دار مى شود، بجاىآن مسلمان كه كشته شده ، يك برده مسلمان آزاد مى كند، اين دستور خداى عزّوجلّ است كه مىفرمايد:( فان كان من قوم عدو لكم ).
مؤّلف : نظير اين روايت را عياشى آورده و در اينكه فرمود:(به جاى آن ) اشاره است بهاينكه حقيقت آزاد كردن برده ، اضافه شدن فردى است به آزادگان مسلمين ، بخاطر اينكهيك نفر از عدد آنان كاسته شده ، و مادر سابق به اين نكته اشاره كرديم 0
و چه بسا كه از اين نكته استفاده شود كه بطوركلى مصلحت در آزاد كردن بردگان در همهكفارات همين افزوده شدن يك فرد غير عاصى است به جمعيت مؤ منين ، بخاطر كم شدن يكفرد عاصى از آنان ،(دقت بفرمائيد)0
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر شخصى كه كفاره دوماه پى در پى روزه به گردن دارد و در بين ماهاول يك روز روزه را بخورد، بايد دوباره همه يك ماه را از نو بگيرد و اگر يك ماهاول را پى در پى گرفت و چند روزى هم از ماه دوم گرفت ، ولى پيش آمدى برايش شدكه نتوانست ماه دوم را به پايان برساند، آن چند روز را قضا مى كند.
مؤّلف : منظور حضرت بطورى كه ديگران هم گفته اند اين است كه آنچه به عهده اشباقى مانده قضا مى كند، اين نكته از مساله تتابع (واينكه بايد پشت سر هم باشد)استفاده شده است .
رواياتى در ارتباط با قتل عمد و آيه (ومنيقتل مؤ منا متعمدّا...)
و در كافى و تفسير عياشى ، از آن جناب روايت شده در پاسخ شخصى كه پرسيد: آياتوبه مومنى كه مومن ديگر را عمدا به قتل رسانده باشدقبول است يانه ؟ فرمود: اگر او را به جرم اينكه مومن و داراى ايمان است كشته باشدتوبه ندارد و توبه اش قبول نيست و اگر از شدت خشم و يا به خاطر چيزى از منافعدنيا بوده ، توبه اش اين است كه از او انتقام بگيرند و اگر هيچكس نفهميده كه اوقاتل است (و در نتيجه كارش به محكمه نكشيده ) خودش نزد ورثهمقتول مى رود و اقرار مى كند به اينكه مقتول آنان را وى كشته ، اگر او را عفو كردند وبه قتل نرساندند خونبها مى پردازد و علاوه بر دادن خونبها به ورثه به عنوان توبهبه درگاه خداى عزّوجلّ يك برده آزاد مى كند و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصتمسكين را طعام مى دهد0
و در تهذيب به سند خود از ابى السفاتج از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كهدرتفسير جمله :( و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ) فرموده : جزاى او جهنم است ،البته اگر بخواهد كيفرش كند0
مؤّلف : اين معنا در تفسير درالمنثور از طبرانى وديگران از ابى هرير، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده ، و روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيدمشتمل است بر نكاتى كه گفتيم آيات مشتمل بر آن است و در بابقتل و قصاص روايات بسيارى وارد شده كه علاقمندان مى توانند آنها را در جوامع حديث ازنظر بگذرانند0
و در تفسير مجمع البيان در ذيل جمله :( و منيقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...) مى گويد: اين آيه درباره ضبابه كنانىنازل شده ، كه برادرش هشام را در محله بنى النجار كشته يافت و جريان را به عرضرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) رسانيد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قيس بن هلال فهرى را با وى روانه كرد و به وىفرمود: به بنى النجار بگو اگر قاتل هشام را مى شناسيدتحويل برادرش دهيد تا از او قصاص كند، و اگر نمى شناسيد خونبهاى هشام را بهبرادرش بپردازيد، قيس بن هلال فهرى رسالترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ابلاغ نموده ، بنى النجار خونبها را دادند، وقتىقيس بن هلال فهرى به اتفاق ضبابه بر مى گشتند شيطان دردل وى وسوسه اى انداخت ، كه چطور اين ننگ را بر خود هموار مى كنى كه بنى النجارخون برادرت را بريزند و تو، به گرفتنپول خون اكتفا كنى ؟ خوب است همان قيس بن هلال را كه همراه تو است بهقتل برسانى ، تا يك نفر را به جاى برادرت كشته باشى و ديه اى هم اضافه عايدتشده باشد، سرانجام شيطان كار خود را كرد و تيرى به طرف قيس افكند و او را كشت وشترى را سوار شده ، با حالت كفر به مكه برگشت ، و اين اشعار را سرود: قتلت بهفهرا و حملت عقله سراة بنى النجار ارباب فارع
فادركت ثارى و اضطجعت موسدا و كنت الى الاوثاناول راجع

next page

fehrest page

back page