بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

بسم اللّه الرحمن الرحيم
آيات 80 77 نساء
(الحمداللّه والصلاة على رسولاللّه و على آله آل اللّه و اللعن على اعداء اللّه .)


الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة فلما كتب عليهمالقتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية اللّه او اشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت عليناالقتال لو لا اخرتنا الى اجل قريب قل متاع الدنياقليل و الاخره خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا (77) اينما تكونوا يدرككم الموت و لوكنتم فى بروج مشيدة و ان تصبهم حسنه يقولوا هذه من عند اللّه و ان تصبهم سيئة يقولواهذه من عندك قل كل من عند اللّه فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا(78) ما اصابك منحسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ارسلنك للناس رسولا و كفى باللّهشهيدا (79) من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و من تولى فما ارسلنك عليهم حفيظا))(80)



ترجمه آيات
مگر نديدى آن عده اى را كه در روزگارى كهقتال با كفار صادر نشده بود آرزوى صدورش را مى كشيدند و تو، به ايشان مى گفتى :زنهار مبادا دست به شمشير زنيد، بلكه همچنان نماز بخوانيد و زكات بدهيد تا استخوانبندى اسلام محكم گردد، ولى همين كه محكم شد و فرمانقتال صادر گرديد جمعى از آنان دچار وحشت شدند، همان قدر كه از خدا مى ترسيدندبلكه بيشتر از آن از مردم كفار ترسيدند و گفتند: پروردگارا چرا
جنگ را بر ما واجب كردى ؟ و چه مى شد اين دو روزه زندگى ما را بهحال خود مى گذاشتى ؟
بگو زندگى دنيا اندك و همان دو روزى است كه گفتيد و زندگى آخرت براى كسى كهتقوا پيشه كند بهتر است و شما حتى به مقدار تحك هسته خرما ستم نخواهيد شد (77).
هر جا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد هر چند كه در بناهاى استوار و ريشه دار باشيداگر به آنان خيرى برسد مى گويند: اين از جانب خدا است و اگر شرى به آنها برسدمى گويند: اين شر از تو است ، بگو همه از جانب خدا است ، اين گروه چه مرضى دارندكه به هيچ وجه بنا ندارند چيزى (و از آن جمله مطلبى به اين سادگى ) را بفهمند (78).
آنچه از خوبى ها به تو برسد از طرف خداوند است و آنچه از بدى ها برسد از خود تواست و ما تو را به عنوان رسولى به سوى مردمگسيل داشتيم و در شهادت بر حقانيت رسالت تو خدا كافى است (79).
كسى كه رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه روى بگرداند بايد بداند كهما تو را به نگهبانى آنان نفرستاده ايم (80).
بيان آيات
اين آيات متصل به آيات قبل مى باشند و همه يك سياق دارند و يك هدف را تعقيب مى كنند. واين آيات مشتمل است بر استشهاد به وضع طائفه اى ديگر از مؤ منين كه ايمانشان ضعيفاست ، و در آن اندرز و تذكرى هم هست به اينكه دنيا ناپايدار و نعمت هاى آخرت پايدار ودائمى است ، و نيز در اين آيات حقيقتى از حقائق قرآنى را در خصوص حسنات و سيئاتبيان فرموده است .
ملامت افراد ضعيف از مسلمين كه به حكم قتال اعتراض نمودند، و پاسخ به آنها


الم تر الى الذين قيل لهم ... او اشد خشية



كلمه (كف الايدى - دست نگه داشتن ) كنايه است از خوددارى از جنگ ، چون قتلى كه دركارزار اتفاق مى افتد به وسيله دست انجام مى شود، و اين گفتار دلالت دارد بر اينكه مؤمنين در صدر اسلام و در آغاز امر از تعدى ها و ستم ها كه از كفار مى ديدند سخت در فشاربودند، و از اينكه اجازه نداشتند با دشمنان بجنگند، و همچنان از كفار تو سرى بخورند،و ظلم ببينند ناراحت بودند، لذا خدا اين آيه به آنان دستور مى دهد كه دست به شمشيرنبرند، و همچنان به اقامه شعائر دين (نماز و زكات ) بپردازند تا استخوان بندى دينمحكم شود، و نيروى مقابله با كفار را پيدا كنند، آن وقت است كه خداى تعالى به آناناجازه جهاد خواهد داد و اگر صبر نكنند، به همين امروز كه روز ضعف دين است دست بهشمشير ببرند، ساختمان دين متلاشى و اركانش منهدم و اجزاى آن متلاشى مى شود.بنابراين در اين آيات مسلمانان را ملامت مى كند از اينكه آن روزى كه اسلام ضعيف بود،دائم چون و چرا مى كردند، كه چرا به ما اجازهقتال داده نمى شود؟ ولى
همين كه اسلام نيرو گرفت ، و مسلمانان ماءمور بهقتال شدند، طائفه اى از آنان از كفار به همان مقدار كه از خدا مى ترسيدند و بلكه بيش ‍از آن دچار وحشت شدند.


و قالوا ربّنا لم كتبت علينا القتال ...



ظاهر اين جمله اين است كه عطف باشد بر جمله (اذا فريق منهم ...)، مخصوصا اگرتغيير سياق از فعل مضارع (يخشون الناس ) به ماضى : (قالوا) را در نظربگيريم ، اين عطف روشن تر به نظر مى رسد.
در نتيجه گوينده اى كه گفته بود: (ربنا لم كتبت عليناالقنال )، همان كسى است و جزو همان كسانى است كه در روزگار ضعف اسلام ، لا ينقطعمى گفتند، كه (چرا اجازه قتال نداريم ؛ و تا كى زير بار ظلم كفار برويم ؟) و خداىتعالى هم در پاسخشان دستور نازل كرد كه : (كفوا ايديكم )
البته اين احتمال را هم مى توان داد كه جمله : (ربنا لم كتبت عليناالقتال لولا اخرتنا الى اجل قريب ) حكايت باشد از زبانحال مسلمانان كذائى ، همچنان كه احتمال دارد زبانقال آنان باشد، چون در قرآن كريم از اين قبيل عنايات هر نوعشاستعمال شده است .
توجه بفرمائيد كه در حكايت گفتار مسلمانان كذائى كلمه(اجل ) را توصيف كرد به صفت (قريب )، و منظور از اين توصيف اين نبوده كه بهما بفهماند مسلمانان نامبرده از خدا اجلى اندك و عمرى كوتاه درخواست كرده و خواسته اندبگويند: (پروردگارا! چرا قتال و جنگ را بر ما واجب كردى و چرا اجازه ندادى در عمرىكوتاه زندگى كنيم ؟) بلكه منظور از اين توصيف اين است كه بفهمانند با اينكه :(عمر آدمى در دنيا كوتاه و بى مقدار و اندك است ، چرا خداى تعالى مضايقه كرد كه ازاين عمر كوتاه بهره مند شويم و چرا با دستورقتال اين عمر كوتاه را از ما سلب كرد؟)، و اين كلام كه از مسلمانان كذائى صادر شدهاست منشاء آن علاقه اى بوده كه آنان به زندگى در دنيا داشته اند در حالى كه اينزندگى در تعليم قرآنى متاعى است قليل كه چند صباحى مورد بهره ورى قرار مى گيردو سپس سريع از بين رفته ، اثرى از آن باقى نمى ماند، و بهدنبال آن زندگى آخرت است كه حياتى است باقى و حقيقى ، معلوم است كه چنين حياتى ازحيات دنيا بهتر است ، و به همين جهت در پاسخ مسلمانان كذائى همين معنا را خاطرنشانساخته فرمود: (قل متاع الدنيا قليل ).


قل متاع الدنيا قليل ...



در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه به افراد ضعيفجوابى بدهد كه اشتباه آنان را روشن سازد. و خطا بودن اين نظرشان را (كه زندگىاندك دنيا را بر كرامت جهاد و شرافت كشته شدن در راه آخرت ترجيح داده اند) توضيحدهد.
و حاصل اين پاسخ اين است كه اين مسلمانان جا دارد كه در ايمانشان رعايت تقوا (يعنى حفظخويشتن ) را بكنند و اگر با تقوا باشند، چون بين زندگى اندك و پشيز دنيا، وزندگى آخرت مقايسه كنند زندگى آخرت را بهتر از زندگى دنيا مى يابند، پس جا داردآخرت را (كه بهتر است ) بر دنيا ترجيح دهند، چون فرض اين جا است كه مؤ من هستند و درراه تقوا قرار گرفته اند، و مانند كفار نيستند كه در مقام تاءمين سعادت خود و حفظ خويشاز خطرها نباشند و معلوم است كه افراد مؤ منى كه در راه تقوا قرار دارند راهى به جزترس از خدا ندارند، اينان ديگر نمى توانند ومعقول نيست كه از ظلم خدا بترسند و به خاطر همين ترس ، دنياى خود را محكم بچسبند چونايمان دارند كه خدا ظالم نيست ، بلكه بايد از كفر و بى تقوائى خود بترسند.
با اين بيان روشن مى شود كه جمله : (لمن اتقى ) از باب به كار بردن صفت در جاىموصوف است ، تا در عين بيان حكم ، بر سبب حكم هم دلالت كند، و ادعا كند كه مورد حكم ازمصاديق و موارد آن سبب است ، و تقدير آيه : و ( خدا داناتر است ) چنين است : آخرتبراى شما بهتر است ، براى اينكه شما به خاطر ايمانتان بايد با تقوا باشيد و تقوا،سبب رستگارى و رسيدن به خير و آخرت است ، پس اينكه فرمود: (لمن اتقى )، جنبهكنايه اى را دارد كه در آن نوعى تعريض باشد.


اين ما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة



كلمه (بروج ) جمع كلمه (برج - به ضمه باء) مى باشد و (برج ) به معناىآن بنائى است كه در چهار كنج قلعه ها بنا مى كنند و بنيان آن را محكم مى كنند تابتوانند در آن برجها دشمن را دفع كنند و اصل معناى اين كلمه ظهور است و ( تبرج بهزينت ) يعنى (اظهار زينت ) و همچنين ( بروج مشيدة ): (برجهاى سخت بنيان ) (مشيدة )از (تشييد) بمعنى رفع و بلندى است كه اصل آن از (شيد) كه بمعنى (گچ ) مى باشدچون به وسيله گچ بناها مرتفع و زينت داده مى شوند و به اين جهت تبرج و بروجخوانده اند كه تبرج اظهار زينت است و برج از راه دور ظاهر و هويدا است ،پس (بروجمشيدة ) معنايش بناهاى محكم و بلندى است كه گفتيم در چهار كنج قلعه ها مى سازند تاافراد از شر دشمنان در آن پناهنده شوند.
مرگ سرنوشتى محتوم است و با فرار از ميدان جنگ و جهاد نمى توان از چنگ آنرهايىيافت
و اين گفتار اساسش تمثيل است ، ساده تر بگويم مى خواهد مثالى بياورد براى امورى كهبه وسيله آنها آدمى خود را از ناملايمات و خطرها حفظ مى كند وحاصل معنا اين است كه مرگ سرنوشتى است كه درك آن از احدى فوت نمى شود، هر چندكه شما به منظور فرار از آن به محكم ترين پناهگاهها، پناهنده شويد، بنابراين ديگرجاى آن نيست كه توهم كنيد اگر در جنگ و كارزار حاضر نشويد و يا به عبارت ديگراگر خداى تعالى جنگ را بر شما واجب نكرده بود شما از خطر مرگ رها مى شديد، وخلاصه مرگ به سراغتان نمى آيد، چون مرگ شما به هرحال خواهد آمد.
آنچه بنى اسرائيل انجام داد شما مسلمانان هم خواهيد كرد(ع )


و ان تصبهم حسنه يقولوا هذه من عند اللّه ...)
اين دو جمله بيانگر دو لغزش ديگر از لغزشهاى مسلمانان كذائى است ، كه خداى تعالىاز طرف آنان حكايت مى كند به رسول گراميش (صلى اللّه عليه و آله ) و دستور مى دهدكه به آنها پاسخ بدهد با بيانى كه حقيقت را (در خير و شرهائى كه به انسان مىرسد) براى آنان روشن سازد.



اتصالى كه در سياق اين آيات هست اقتضا مى كند كه مسلمانان كذائى گوينده اين سخنباشند، حال يا به زبان حالشان و يا با زبان ظاهرشان و ايناقوال و اعتراض ها از فردى مسلمان ، نوظهور نيست ، براى اينكه موسى (عليه السلام )هم با اعتراض هائى نظير آن از ناحيه بنى اسرائيل روبرو شده بود و قرآن كريم آن راچنين حكايت مى كند: (فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروابموسى و من معه الا انما طائرهم عند اللّه و لكن اكثرهم لا يعلمون )، و اين منطق غلط، ازساير امت ها در مورد پيامبرانشان نيز روايت شده ، پس امت اسلام هم در پيمودن اين روشنادرست و رفتار غلط با پيامبرشان از ساير امت ها كوتاه نيامدند و قرآن كريم هم دربارهتشابه همه امت ها فرموده : (تشابهت قلوبهم ).
و امت اسلام شبيه ترين امت ها به بنى اسرائيل است ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز فرموده است : (بنىاسرائيل داخل سوراخ هيچ سوسمارى نشدند مگر آن كه شما نيزداخل آن خواهيد شد).
و حاصل كلام اينكه هر عملى و رفتارى كه آنها كردند شما نيز خواهيد كرد، در سابقرواياتى در اين معنا از طريق شيعه و سنى نقل كرديم .
بيشتر مفسرين در تفسير اين آيات دست به تمحل و چاره جوئى زده اند تا آن را مربوطبه مؤ منين ندانسته ، بلكه بگويند: مربوط است به خصوص يهود و يا منافقين و يا هردو طائفه ، ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه سياق آيه اين چاره جوئى آقايان را دفع مىكند.
و به هر حال آيه شريفه به سياقى كه دارد شهادت مى دهد بر اين كه مراد از حسنه وسيئه چيرهائى است كه مى توان آن را به خداى تعالى نسبت داد و مسلمانان مورد بحث نيزخودشان يكى از آن دو يعنى (حسنه ) را به خداى تعالى و ديگرى را كه (سيئه )است ، به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت داده اند، پس معلوم مى شود منظور ازحسنه و سيئه اعمال خوب و بد نيست ، بلكه حوادث و پيشامدهاى خوب و بدى است كه اينمسلمانان در اثر بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ترفيع پايه هاى دين و نشردادن دعوت و آوازه آن به وسيله جهاد با آن روبرو شدند، به عبارتى روشن تر منظور ازحسنه ، فتح و فيروزى و غنيمت است (در صورتى كه در جنگ ها بر دشمن غالب آيند) وكشته شدن و مجروح گشتن و گرفتار و اسير شدن است (در صورتى كه شكست بخورند)و اگر سيئه ها را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت مى دادند از باب تطّير(فال بد زدن ) بوده است و يا مى خواسته اند بگويند كه آن حضرت ضعف مديريت دارد وزمامدارى را آنطور كه بايد نمى داند.
به همين جهت خداى تعالى به آن جناب دستور داد چنين پاسخشان دهد:(كل من عنداللّه )، (به ايشان بگو سرنوشت ها چه خوب و چه بد آن از ناحيه خداىتعالى است )، چون حوادثى است كه ناظم نظام عالم آن را رديف مى كند و ناظم نظام عالم، تنها و تنها خدا است واحدى شريك او نيست ، براى اينكه همه اشياء و موجودات هم درهستى خود و هم در بقاى خود و هم در حوادثى كه برايشان پيش مى آيد، منقاد و تحت فرمانخداى تعالى هستند و بس و آنطور كه قرآن كريم تعليم مى دهد، زمام هستى و شؤ ونهستى و بقاى موجودات به دست غير او نيست .
سپس به عنوان تعجب از جمود فكرى و خمود فهم آنان كه نمى توانند اين حقيقت را درككنند مى پرسد: (فما لهولاء القوم لايكادون يفقهون حديثا).
حسنات و خيرات از ناحيه خداى سبحان است و ناگواريها و سيئات از ناحيه خودانسانهااست و در عين حال همه حسن ات


ما اصابك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك



بعد از آنكه فرمود اينان به هيچ وجه چيزى نمى فهمند، براى اينكه حقيقت امر را بيانكند خطاب را از آنان برگرداند، با اينكه در جمله :(قل كل من عند اللّه ) روى سخن به آنان بود، روى سخن را از آنان برگردانيده ومتوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرد تا بفهماند آنان لياقت آن را ندارند كهمورد خطاب قرار گيرند و آنگاه به بيان حقيقت حسنات و سيئاتى كه به آن جناب مىرسد از لحاظ مبداء و منشاء آنها پرداخته ، خاطر نشان ساخت كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فى نفسه و مستقلا خصوصيتى در اين حقيقت كه خوديكى از احكام وجودى و دائر بين همه و يا حداقل دائر در بين انسانها است ندارد و حسنات وسيئات در بين همه انسانها جريان دارد، چه مؤ من و چه كافر، چه صالح و چه طالح ، چهپيغمبر و چه غير آن .
پس حسنات كه عبارت شد از امورى كه انسان به حسب طبع خود آن را حسن و محبوب مىداند، از قبيل : عافيت و نعمت و امنيت و آسايش همه از ناحيه خداى سبحان است ، و سيئات كهعبارت شد از امورى كه انسان از آن تنفر دارد ازقبيل : مرض و ذلت و فقر و مسكنت و فتنه و ناامنى ، همه و همه منشاش خود انسانها هستند نهخداى سبحان ، و بنابراين آيه شريفه (قريب المضمون ) به آيه زير است كه مىفرمايد: (ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما با نفسهم و اناللّه سميع عليم ) و اين معنا كه حسنات مستند به خداى تعالى و سيئات مستند به خلقباشد، منافات ندارد كه از يك نظر كلى هر دو قسم مستند به خداى تعالى باشد كه انشاء اللّه تعالى بيان اين عدم منافات خواهد آمد.


و ارسلناك للناس رسولا...



مى فرمايد: تو اى محمد از قبل ما هيچ سمتى ندارى ، جز اينكهرسول مائى و وظيفه تو رساندن پيام است و شاءن تو همان رسالت است و بس ، غير ازآن هيچ كارى ندارى و هيچ اختيارى در امر خلق به دست تو نيست تا در خوش قدمى و بدقدمى اثرى داشته باشى و يا سيئات و ضررهائى به طرف مردم بكشانى و يا حسنات ومنافعى از آنان دور سازى .
اين مضمون آيه در آن دو نكته است : يكى رد قول كسانى كه گرفتارى ها و ناملايماتخود را از بد قدمى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى دانستند و دوم تعريضى استبر اينگونه افراد كه مى گفتند: (هذه من عندك ): (اين بدبختى ما از ناحيه تو است ) وسپس در تاءييد اين رد و تعريض فرمود: (و كفى باللّه شهيدا).


من يطع الرسول فقد اطاع اللّه ...



اين جمله اسينافى است يعنى : جمله اى است از نو كه مطلب آيه سابق را كه مى فرمود:(و ارسلناك للناس رسولا) تاءكيد و تثبيت نموده ، در عينحال حكم آن آيه را تعليل مى كند، مى فرمايد: اينكه گفتيم ما تو را به عنوانرسول فرستاديم و تو جز اين سمت را ندارى ، علتش اين است كه هر كس تو را به آنجهت كه رسول مائى اطاعت كند، در حقيقت ما را اطاعت كرده و كسى كه از تو اعراض كند، از مااعراض كرده و ما تو را حافظ و نگهبان بر آنان نفرستاده ايم .
از اين جا روشن مى شود كه جمله : (من يطعالرسول ...) از قبيل به كار بردن صفت در جاى موصوف است ، تا به اين وسيله بهعلت حكم اشاره شود، نظير اشاره اى كه گفتيم در جمله (والاخرة خير لمن اتّقى و لاتظلمون فتيلا) مى باشد. و بنابراين سياق كلام بر استقامت خود جارى است و هيچالتفاتى در آن به كار نرفته و نبايد پنداشت كه سياق در جمله : (ارسلناك ...) كهسياق خطاب است در جمله : (من يطع الرسول ...) به وسيله التفاتمبدل بغيبت شده و باز با التفاتى ديگر در جمله : (فما ارسلناك ...) سياقمبدّل به خطاب شده است ، بلكه سياق به استقامت خود باقى است .
گفتارى در اينكه حسنات و سيئات مستند به خداى تعالى است
گفتارى درباره استناد حسنات و سيئات به خداى تعالى
به نظر مى رسد اولين بارى كه بشر به معناى حسن (زيبائى ) بر خورده از راه مشاهدهجمال در ابناى نوع خود بوده : يعنى بعضى از افراد همنوع خود را ديده كه در مقايسه باافرادى ديگر، زيباتر است ، اندامى معتدل و اعضائى متناسب دارد و مخصوصا اگر ايناعتدال اندام و تناسب اعضا در صورت باشد (كه براى بيننده محسوس تر است )، بشربعد از تشخيص زيبائى در همنوع خود به زيبائى هائى كه در ساير موجودات طبيعى است، متوجه شده و برگشت زيبائى بالاخره به اين است كه وضع موجود موافق باشد با آنمقصدى كه طبعا در نوع آن هست .
مثلا زيبائى صورت يك انسان برگشتن به اين است كه هر يك از اعضاى صورت از چشمو ابرو و گوش ، لب ، دهان ، گونه ، چانه و غيره طورى خلق شده باشند و يا بهرنگى و صفتى باشند كه هم تك تك آنها جا دارد آنطور باشد و هم هر يك نسبت بهديگرى جا دارد آنطور باشد؛ در چنين وصفى است كه نفس ودل بيننده چنين صورت مجذوب آن مى شود و صورتى كه چنين نباشد وصفجمال را ندارد و به جاى كلمه (جميل )) كلمه (قبيح )) (زشت ، بد تركيب ) بر آن صادقاست تا ببينى از اين چند كلمه كدامش با اعتبار مورد نظر سازگارتر است .
بنابراين معنائى كه بر جميل و جمال كرديم ، زشتى و قبح و بد تركيبى و يا بطوركلّى بدى ، معنائى عدمى خواهد بود، همچنانكه حسن وجمال معنائى است وجودى (ساده تر بگويم ، زيبا به چيزى مى گويند: كه آنچه رابايد داشته باشد، واجد باشد و زشت آن چيزى است كه آنچه را كه جا داشت دارا باشد،نداشته باشد.
بشر بعد از اين مرحله از تشخيص ، مساءله زشتى و زيبائى را توسعه داده ، از چهارچوبه محسوسات خارج كرد و به افعال و معانى اعتبارى و عناوينى كه در ظرف اجتماعمورد نظر قرار مى گيرد سرايت داد، آنچه از اين امور با غرض اجتماع يعنى سعادتزندگى بشر و يا بهره مندى انسانها از زندگى سازگار است ، زيبا، خوب و پسنديدهخواند و آنچه با اين غرض سازگار نباشد، زشت ، بد و ناپسند ناميد؛عدل و احسان را به كسى كه مستحق احسان باشد و تعليم و تربيت و خيرخواهى و معانىديگر از اين قبيل را حسنه و زيبا خواند و ظلم و دشمنى وامثال آن را سيئه و زشت ناميد: براى اينكه دستهاول با سعادت واقعى بشر و يا بهره مندى كامل او از زندگيش در ظرف اجتماع سازگار ودسته دوم ناسازگار بود.
دائمى و ثابت بودن دسته اى از نيكيها و بديها
و اين قسم از حسن و زيبائى و مقابل آن يعنى قبح و بدى ، تابع آن فعلى است كه متصفبه يكى از اين دو صفت است ، تا ببينى فعل چه مقدار با غرض اجتماع سازگار و يا چهمقدار ناسازگار است : بعضى از افعال حسن و خوبيش دائمى و ثابت است ، چون هميشه باغرض اجتماع سازگار است ، مانند عدل ، و يا قبح و بديش دائمى و ثابت است چون ظلم .
بعضى ديگر از افعال ، حسن و قبحش دائمى نيست ، بلكه به حسب اختلافاحوال و اوقات و مكان ها و مجتمعات مختلف مى شود مانند: خنده و مزاح كه نزد دوستانهمقطار خوب و نزد بزرگان بد است ، در مجالس سرور و جشن ها خوب و در مجالس ماتم وعزا و مساجد و معابد زشت است و زنا و ميخوارگى كه در مجتمع غربى خوب و در مجتمعاسلامى زشت است .
پس با اين بيان روشن شد كه نبايد به سخن آن كسى گوش داد كه مى گويد: حسن وقبح كلى و دائمى نيست و همواره در تغيير و دگرگونى است ، زيرا اين گوينده مفهوم رابا مصداق خلط كرده ، در مقام استدلال براى گفته خود گفته است :عدل و ظلم (كه از روشن ترين مصاديق حسن و قبح است )، خوبى و بدى آنها دائمى نيست ،زيرا مى بينيم اجراى پاره اى از مقررات اجتماعى در يك امّتعدل شمرده مى شود و در امّتى ديگر ظلم به حساب مى آيد، مثلا شلاق زدن به مرد و زنزناكار در مجتمع اسلامى (عدل ) است و در بين غربى ها (ظلم ) مى باشد و مانندصدها مثال ديگر.
پس از اين جا مى فهميم هيچ عنوانى نيست كه در همهاحوال و اوقات و مجتمعات عدل و عنوانى ديگر به همين كليّت ظلم باشد.
بيان نادرستى اين سخن اين است كه گفتيم : گوينده آن بين مفهوم و مصداق خلط كرده ونفهميده كه در مثالى كه آورده غربى ها نيز عدل را خوب و ظلم را بد مى دانند، چيزى كههست تازيانه زدن به زناكار را مصداق ظلم مى دانند و كسى كهمثل اين گوينده ، فرق ميان (مفهوم ) و (مصداق )را تشخيص ندهد، ما نيز با او بحثىنداريم .
آرى انسان بر حسب تحول عواملى كه در اجتماعات دگرگون مى شود، اين معنا را مىپذيرد كه همه احكام اجتماعيش يك باره و يا به تدريج دگرگون شود ولى هرگزحاضر و راضى نيست كه وصف عدل از او سلب شود و ازعدل برخوردار نگردد و داغ ظلم بر پيشانيش بخورد و يا ظلمى را از ظالمى ببيند كهقابل توجيه و اعتذار نباشد و در عين حال از آن خوشش آيد و اين بحث دامنه اى گسترده داردكه اگر بخواهيم به همه جوانب آن بپردازيم از آنچه مهم تر است ، باز مى مانيم .
گفتيم : بشر مفهوم حسن و قبح را گسترش داد تا آنجا كهافعال و معانى اعتبارى و عناوين اجتماعى را همشامل شد، حال مى گوئيم : بشر به اين مقدار اكتفا نكرد، بلكه دامنه آن را گسترده تركرد تا شامل حوادث خارجى و پيشامدهايى كه درطول زندگيش بر حسب تاءثير عوامل مختلف پيش مى آيد بشود، حوادثى كه يا براى فردپيش مى آيد و يا براى اجتماع ، يا موافق ميل و آرزوى انسان و سازگار با سعادت فردىو يا اجتماعى است ، نظير عافيت و سلامتى و فراخى رزق وامثال آن كه آن را (حسنات ) (خوبى ها) مى نامد و يا ناسازگار است ، مانند بلا و محنتو فقر و بيمارى و ذلّت و اسارت و امثال آن كه آن را (سيّئات ) مى خواند.
پس از آنچه كه گذشت روشن گرديد كه حسنه و سيّئه دو حالت و صفتند كه امور وافعال به آن جهت كه رابطه اى با كمال و سعادت نوع يا فرد دارد به آن صفت ، متصفمى شوند، ساده تر بگويم ، از آنچه گذشت روشن شد كه حسنه و سيئه دو صفت نسبى واضافى است ، هر چند كه در بعضى از موارد مثل :عدل و ظلم ثابت و دائمى است و در بعضى ديگر نظير انفاقمال كه نسبت به مستحق حسن و نسبت به غير مستحق قبيح است .
و نيز روشن گرديد كه حسن همواره امرى است وجودى و قبح امرى است عدمى و عبارت است ازنبودن و يا نداشتن موجود آن صفت و حالتى را كه ملايم طبع و موافق آرزويش است ، وگرنه خود موجود و يا فعل با قطع نظر از موافقت و مخالفت مذكور نه حسن است و نهقبح ، بلكه فقط (خودش ) مى باشد.
مثلا زلزله و سيل ويرانگر وقتى در سرزمين مردمى روى مى دهد، براى خود آن مردم زشت وبد و قبيح هستند ولى براى دشمنان آن مردم نعمت و حسن و خوب مى باشند و در نظر ديننيز هر بلاى عمومى كه بر سر دشمنان دين و مفسدين و فجّار و طاغيان بيايد سراء ونعمت و خوب است و همان بلا اگر بر سر امّت مسلمان و مؤ من و مردم صالح بيايد، ضراءو نقمت و بد است . و نيز خوردن طعام مثلا اگر ازمال صاحب طعام باشد مباح است . و همين عمل به عينه اگر ازمال غير و بدون رضايت او باشد حرام است ، چون آن صفتى كه بايد داشته باشد ندارد.
امتثال نهيى كه از ناحيه شارع از خوردن مال غير بدون رضايت او وارد شده و ياامتثال امرى كه از آن ناحيه وارد شده به اينكه مردم مسلمان بايد اكتفا و قناعت كنند به آناموالى كه خداى تعالى حلال كرده است .
و نيز همخوابگى زن و مرد كه اثر آن ناشى از ازدواج باشد، حسنه و مباح است و اگرنباشد، سيئه و حرام و بد است ، براى اينكه آن صفتى كه بايد داشته باشد يعنىموافقت تكليف الهى را ندارد.
خيرات و حسنات عناوين وجودى و شرور و سيئات عناوين عدمى مى باشند
بنابراين حسنات هر چه باشند عناوينى وجودى هستند،فعل و امر حسن آن امر و فعلى است كه داراى عنوانى وجودى باشند و سيّئات عناوينىهستند عدمى و فعل و امر بد آن فعل و امرى است كه آن عنوان وجودى را نداشته باشد و امّامتن عمل و نفس آن در دو حال خوب و بد يكى است (اگر از نفسعمل عكس بردارند خوب و بد آن يكى خواهد بود).
از نظر قرآن كريم غير از خداى تعالى هر چيزى كه اسم (شى ء - چيز) بر آن اطلاقشود، مخلوق خداى تعالى است ، مى فرمايد: (اللّه خالقكل شى ء) و نيز مى فرمايد: (خلق كل شى ء فقدره تقديرا) و اين دو آيه خلقت را درتمامى چيزها اثبات مى كند.
از سوى ديگر در آيه شريفه : (الذى احسنكل شى ء خلقه )، حسن و
نيكوئى را براى هر خلقت و هر چيز اثبات مى كند، البته منظور حسنى است كه لازمه خلقتاست و از آن جدائى نمى پذيرد بلكه دائر مدار آن است و هر جا آن باشد، اين نيز هست وبر عكس .
بنابراين هر چيزى از عنوان حسن و خوبى ، آن مقدارى را دارد كه از خلقت وجود را دارد واگر در معناى (حسن ) به آن معنائى كه گذشت (دقت نموده و باريك بين باشيم ، اينمعنا بيشتر روشن مى گردد، چون حسن عبارت از موافقت و سازگارى شيئى حسن و خوب استبا آن غرضى و هدفى كه از آن چيز منظور است . و ما مى بينيم كه اجزاى هستى و ابعاضاين نظام عام عالمى با يكديگر متوافق و سازگارند و حاشا كه رب العالمين چيزى را خلقكرده باشد كه اجزاى آن با هم ناسازگار باشد، اين جزء آن جزء راباطل كند و آن ، اين را خنثى سازد و در نتيجه و سرانجام غرضش از خلقت آن چيزحاصل نگردد و يا چيزى را خلق كند كه مزاحم خود او شود و او را در رسيدن به غرض ازخلقت آن چيز عاجز سازد، و يا اراده اى كه از خلقت اين نظام عجيب و محير الفكر داشته ،باطل سازد، چگونه چنين احتمالى درباره خداى تعالى ممكن است ؟ با اينكه خودش درمعرفى خود فرموده : (و هو القاهر فوق عباده )، و نيز فرموده : (و ما كان اللّهليعجره من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا).
پس خداى تعالى مقهور چيزى نمى شود و چيزى او را در آنچه از خلقش و در بندگانشاراده كند عاجز نمى سازد.
بنابراين هر نعمتى در عالم وجود حسنه و خوب است ، چون منسوب به خداى تعالى است وساخته او است ، همچنان كه هر سيئه ، هر بدى و بلائى نيز (هر چند كه از نظر نسبتى كهبين موجودات برقرار است منسوب به خداوند تبارك و تعالى است ) سيئه و بد است و اينآن حقيقتى است كه آيه مورد بحث آن را افاده نموده مى فرمايد: (و ان تصبهم حسنهيقولوا هذه من عند اللّه ، و ان تصبهم سيئه يقولوا هذه من عندك ،قل كل من عند اللّه ، فما لهولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا) و در جاى ديگر مىفرمايد: (فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه ، و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و منمعه الا انما طائرهم عند اللّه و لكن اكثرهم لا يعلمون ) و از اينقبيل آيات ديگر.
قرآن كريم سيّه و بلاهاى انسانها را به خودشان نسبت مى دهد
اين از جهت (حسنه ) و اما از جهت (سيئه ) قرآن كريم سيئه و بلاهاى انسانها را بهخود انسانها نسبت مى دهد، در سوره مورد بحث مى فرمايد: ) ما اصابك من حسنه فمن اللّه، و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ) و در سوره شورى مى فرمايد: ( و ما اصابكم منمصيبة فبما كسبت ايديكم ، ويعفوا عن كثير).
و نيز در سوره انفال مى فرمايد: (ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتىيغيروا ما بانفسهم ).
و نيز در سوره رعد مى فرمايد: (ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) وآياتى ديگر از اين قبيل .
توضيح مطلب اين است كه آيات قبل (همانطور كه ملاحظه كرديد) اين بلاها و مصائبرا مانند حسنات امورى دانست كه خلقتشان حسن و نيكو است . و هيچ زشتى و بدى در خلقتآنها نيست ، پس براى بد بودن آنها وجهى باقى نمى ماند، مگر اين توجيه كه با طبعموجودى ديگر سازگار نيست ، مثلا خلقت عقرب خوب و حسنه است و بدى آن فقط به خاطراين است كه نيش آن با سلامتى و راحتى انسانها سازگار نيست ، پس بالاءخره برگشتويرانگرى سيل و نيش عقرب و مصائبى ديگرمثل آن به اين است كه خداى تعالى كه تاكنون نعمت سلامتى را به فلان شخص داده بود،از امروز تا فلان روز اين عافيت را بوسيله گزيدن عقرب از او گرفته ، و يا نعمت خانهواثاثى كه به شخص سيل زده داده بود، بعد از آمدنسيل به او نداده است پس برگشت مصائب به امرى عدمى است و يا به عبارت ديگر بهندادن خدا است كه خود امرى عدمى است و آيه زير اين معنا را كاملا روشن ساخته ، مىفرمايد: (ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلامرسل له من بعده ، و هو العزيز الحكيم ).
اعطاء و انعام خداوند به مقدار ظرفيت و استحقاق هركس و هر چيز است
آنگاه بيان مى كند كه امساك جود و يا ساده تر بگويم ندادن خدا نعمتى را به چيزى يابه كسى ، يا زياد دادن ، يا كم دادن تابع و برابر مقدار ظرفيّتى است كه در آن چيز ويا آن شخص است و بيش از آن مقدارى كه داده شده ، ظرفيت نداشته است ، همچنان كه خودشدر مثالى كه زده مى فرمايد: (انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها).
و نيز فرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )،
بنابراين خداى تعالى به هر كس و به هر چيز به آن مقدار كه ظرفيت واستحقاق دارد عطامى فرمايد كه تعيين اين مقدار در حيطه علم خود او است ، همچنانكه فرموده : (الا يعلم منخلق و هو اللطيف الخبير).
و معلوم است كه نعمت و نقمت و بلا و رخاى هر چيزى به نسبت خود آن چيز است ، كه اين رانيز در آيه زير بيان نموده مى فرمايد: (لكل وجهه هو موليها) و معلوم است كه هرموجودى به سوى وجهه اى روان است كه خاص خود او و غايتى مناسب بهحال او است . اين جا است كه خواننده محترم مى تواند حدس بزند كه (سراء) و(ضراء)، (نعمت )، (نقمت )، (بلا) به اين انسان (كه از نظر قرآن كريم درظرف اختيار زندگى مى كند) امورى است مربوط به اختيار خود انسان : براى اينكهانسان در صراطى واقع است كه آخر اين صراط در صورت درست رفتن ، سعادت و درصورت نادرست رفتن ، شقاوت است و دخالت اختيار آدمى در سلوك درست و نادرستقابل انكار نيست .
و قرآن كريم اين حدس شما را تصديق دارد و مى فرمايد: (ذلك بان اللّه لم يك مغيرانعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) و به حكم اين آيه شريفه نيت هاى پاك واعمال صالح در روى آورى نعمتى كه به آدمى اختصاص مى يابد دخالت دارد و چوندخالت دارد وقتى كسى نيت و اعمال خود را تغيير دهد خداى تعالى نيز رفتار خود را تغييرمى دهد و رحمت خود را از آنان امساك مى كند، همچنانكه خودش فرمود: (و ما اصابكم منمصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير) كه به حكم اين آيه شريفه نيزاعمال انسانها در نزول آنچه بر سر آدمى نازل مى شود و آنچه از مصائب كه به وى روىمى آورد دخالت دارند، و نيز مى فرمايد: (ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك منسيئة فمن نفسك ).
و زنهار كه نپندارى كه خداى سبحان هنگامى كه اين آيه را به پيامبر گراميش (صلىاللّه عليه و آله ) وحى مى نمود، اين حقيقت روشن را فراموش كرده و يادش رفته بود كهقبلا با جمله (اللّه خالق كل شى ء) و آيه : (الذى احسنكل شى ء خلقه ) آن را روشن ساخته و فرموده بود: كه هر چيزى كه به دست ما خلقشده فى نفسه و قطع نظر از مزاحمتى كه ممكن است با چيز ديگر داشته باشد حسن است .زيرا خداى تعالى منزه است از فراموشى و خود او فرموده : (و ما كان ربك نسيا).
و نيز از قول موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه در برابر فرعون فرموده : (لايضل ربى و لا ينسى )، بنابراين معناى اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (ما اصابك منحسنة ...) اين است كه آنچه از حسنه و خير به تو مى رسد (كه البته هر چه به توبرسد حسنه است ) از ناحيه خداى تعالى است و آنچه از سيئه و شرور به تو برسدكه البته نسبت به حال تو سيئه و شر است چون با مقاصد وآمال و خواست تو سازگار نيست و گر نه آن نيز براى خودش حسنه است ، بايد بدانىكه نفس خودت به اختيار سوءش آن سيئه و آن شر را به سوى تو كشانيد، و با زبانحال آن را از خداى تعالى درخواست كرد، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه ابتداءشرى و يا ضررى متوجه تو بسازد.
آيه مورد بحث همانطور كه قبلا گفتيم هر چند خطاب را متوجه شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده ليكن معناى آن عمومى وشامل همه مردم است و به عبارت ديگر اين آيه مانند دو آيه ديگر يعنى آيه شريفه (ذلكبان اللّه لم يك مغيرا...) و آيه شريفه (و مااصابكم من مصيبة ...) در صدد بيانمطلبى عمومى است و در عين اينكه متكفل خطاب فردى است ، خطاب در آن خطابى اجتماعىنيز هست : براى اينكه مجتمع انسانى براى خود كينونتى انسانى و اراده اى اختيارى داردغير آن كينونت و اختيارى كه فرد دارد.
پس مجتمع ، كينونت و وجودى دارد، كه گذشتگان و آيندگان از افراد در آن مستهلك هستند وبه همين جهت نسل موجود از آن مؤ اخذه مى شود به سيئات گذشتگان و مردگان مؤ اخذه مىشوند به سيئات زندگان ، و افرادى كه اقدامى به گناه نكرده اند مؤ اخذه مى شوندبه گناهان افرادى كه مرتكب گناه شده اند و...
با اينكه اين مؤ اخذه به حسب حكمى كه تك تك افراد دارند هرگز صحيح نيست ، پس معلوممى شود اجتماع هم براى خود كينونتى دارد و ما در سابق (يعنى در جلد دوم اين كتاب آنجاكه درباره احكام اعمال بحث مى كرديم ) مطالبى در
اين باره ايراد كرديم .
وجه خطاب به شخص رسول الله صلى الله عليه و آله در: (ما اصابك...)
آيه مورد بحث كه خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده از اين بابتبوده كه آن جناب در جنگ (احد) صدمه ها ديد: زخمى در صورت مباركش وارد آمد،دندانهاى شريفش شكست ، مسلمانانى كشته و زخمى شدند و خود آن جناب مستحق چنينمصائبى نبود، چون پيامبرى معصوم بود. مع ذلك در اين آيه مصائب را مستند به خود آنحضرت كرده و در آياتى ديگر مستند به مجتمع مسلمانان نموده و توجيهش اين است كه آنجاكه مصائب به مجتمع نسبت داده شده ، چون كه مجتمع فرمان خدا ورسول را مخالفت كردند و اين مخالفت باعث سيئه و مصيبت شد: مصيبت وسيئه اى كه دستمجتمع آن را به بار آورد، مجتمعى كه آن جناب هم در آن قرار داشت و آنجا كه به شخصشريف آن حضرت نسبت داده شده است .
لذا از اين رو است كه آن جناب مسؤ وليتى راقبول فرموده كه از همان آغاز كار معلوم بود كه اين مصائب و سيئات را در پى دارد و آنمسؤ وليّت نبوّت و دعوت بشر به سوى خداى تعالى است بر بصيرت ، پس اين مصائبدر حقيقت نسبت به آن جناب جنبه محنت الهيه و نعمتى را دارد كه صاحبش را به درجاتى بالامى برد.
و اين تنها امت اسلام نيست كه قرآن كريم مصائبش را مستند به خودش مى داند بلكه ازنظر قرآن كريم هر مصيبتى و بلائى كه برهر قومىنازل شود، مستند به اعمال آن قوم است و ما ايمان داريم كه قرآن كريم جز به حق نظرنمى دهد و از نظر قرآن آنچه خيرات و حسنات به قومى برسد از ناحيه خداى سبحان است.
بله در اين ميان آيات ديگرى هست كه چه بسا پاره اى از حسنات را تا اندازه اى بهاعمال انسانها نسبت دهد، از آن جمله آيات زير است ، توجه بفرمائيد:
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء)، (و جعلنا منهمائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون )، (و ادخلناهم فى رحمتناانهم من الصالحين ) و آيات قرآنى در اين معنا بسيار است .
به جز اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش خاطرنشان مى سازد كه هيچ خلقى از خلائقشبر هيچ هدفى از اهدافش نمى رسد و به سوى هيچ خيرى از خيراتش راه نمى يابد مگربه تقديرى كه خداى تعالى برايش مقدر كرده ، و مگر از راهى كه او پيش پايش ‍بگذارد، در اين باره مى خوانيم : (الذى اعطىكل شى ء خلقه ثم هدى )، (و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احدابدا)، با در نظر گرفتن اين دو آيه و آياتقبل معناى ديگرى براى مساءله مورد بحث (يعنى اين كه چگونه حسنات مستند به خداىتعالى است ؟) به دست مى آيد و آن اين است كه انسان داراى هيچ حسنه اى نمى شود مگرآنكه خداى تعالى به او تمليك كند و او را به آن حسنه برساند، بنابراين حسنات هرچه هست از خداى تعالى است و سيئات از انسانها است و با در نظر گرفتن اين حقيقت معناىآيه مورد بحث كه مى فرمايد: (ما اصابك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمننفسك ...) روشن مى گردد.
پس حسنات از يك نظر از آن خدا است ، براى اين كه خالق آنها خدا است و حسنات هر چهباشند مخلوق او هستند، و از سوى ديگر گفتيم : كه خلقت با حسن ، لازم و لا ينفك يكديگربوده و از نظر ديگر باز از آن خدا است ، چون حسنات خيراتند و خيرات به دست خدا است وغير خداى تعالى كسى مالك آن نيست مگر آنكه او به وى تمليك كرده باشد.
و هيچ نوع از انواع سيّئات به ساحت قدس او مستند نيست ، براى اين كه به آن جهت كهسيئه است خلق نشده و كار خداى تعالى خلقت و آفريدن است و سيئه به بيانى كهگذشت ، خلقت بردار نيست ، چون امرى عدمى است ، مثلا اگر انسانى دچار سيّئه اى باشددر حقيقت فاقد رحمتى از طرف خداى تعالى است و اين فقدان هم مستند بهاعمال گذشته او است ، او كارى كرده كه نتيجه اش اين شده كه خداى تعالى رحمت خود رانسبت به او امساك نموده است . و امّا (سيئة ) و (حسنه ) به معناى معصيّت و اطاعت درسابق يعنى در تفسير آيه شريفه (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا...) در جلداول اين كتاب گفتيم كه استناد هر دو به خداى تعالى به چه معنا است .
و تو خواننده محترم اگر در تفسير آيه مورد بحث به كتب تفاسير مراجعه كنى بهاقوالى مختلف و آرا و هوا و هوسهاى گوناگونى برخورد مى كنى و نيز انواع و اقساماشكالاتى را خواهى ديد كه مبهوت مى گردى و من اميد آن دارم به همين مقدار كه ما در اينجادر اختيارت گذاشتيم براى تو و براى هر كسى كه بخواهد در كلام خداى تعالى تدبّركند، كافى باشد.
چيزى كه هست اين تذكّر را نبايد از ياد برد كه جهات بحث بايد از يكديگر تفكيك شود ونيز بايد با عرف و اصلاحى كه قرآن كريم براى خود در معناى حسنه و سيئه و نعمت ونقمت دارد آشنا بود و نيز بايد بين شخصيّت فردى و شخصيّت مجتمع فرق گذاشت وبين آن دو خلط نكرد تا نتيجه بحث به دست آيد.
بحث روايتى
(درباره شاءن نزول آيه مربوط به استنكافازقتال ، بلايا و محنت ها، نسبت به مؤ من و...)
در تفسير در المنثور در ذيل آيه : (الم تر الى الذينقيل لهم كفوا...) آمده كه نسائى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، حاكم (وى حديث را صحيحدانسته ) و بيهقى (در كتاب سنن خود) از طريق عكرمه و از ابن عباس روايت كرده اند كهگفت : عبد الرحمان بن عوف به اتفاق چند نفر از رفقايش نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه داشتند: يا نبى اللّه ! ما در ايامى كهمشرك بوديم ، براى خود عزتى و آبروئى داشتيم و همينكه ايمان آورديم ،ذليل شديم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من ماءمور به عفو شده ام و لذاشما اجازه نداريد با كفار جنگ كنيد، ولى همينكه از مكه به مدينه كوچ كردند و خداىتعالى آنها را ماءمور به هجرت نمود، در آنجا دستور داد كه با كفارقتال كنند ولى همين افرادى كه آن روز اعتراض داشتند كه چرااجازهقتال ندارند؟ از اطاعت خدا و رفتن به جنگ سر باز زدند، و خداى تعالى درباره آنان اينآيه را نازل فرمود: (الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم ...).
و در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه درتفسير آيه فوق گفته است :
جمعى از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روزگارى كه در مكه زندگى مىكردند و هنوز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هجرت نفرموده بود، عجله مى كردند درجنگيدن و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه مى داشتند: به ما اجازه بدهحداقل بيل هاى خود را برگيريم و با مشركين بجنگيم كه سركوب كردن آنان آنقدر براىما آسان است كه حاجت به شمشير نداريم .
سپس قتاده اضافه كرده كه براى ما چنين ذكر كرده اند كه عبدالرحمان بن عوف هم از آنافراد بوده و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ازاين كار آنها را نهى مى فرمود و اظهارمى داشت : من ماءمور به اين كار نيستم ، همينكه هجرت كردند و ماءمور بهقتال شدند، همين افراد از جنگيدن خوددارى ورزيدند و در باره اين دستور كارى كردند كهاينك از نظر شما مى گذرد، خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد:(قل متاع الدنيا قليل و الاخره خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا).
و در تفسير عياشى از صفوان بن يحيى از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت آمده كهفرمود: خداى تعالى فرموده است : اى پسر آدم به مشيت من بود كه تو صاحب مشيت شدى ،مى خواهى و مى گوئى و به قوّت من بود كه نيرومند شدى ، و توانستى واجبات مرا انجامدهى ، به نعمت من بود كه نيرومند بر نافرمانى من شدى ، آنچه از حسنه به تو برسداز ناحيه خدا است و آنچه از سيئه به تو اصابت كند از ناحيه خودت است ، چون منسزاوارتر به حسنات تو از خود تو هستم و تو سزاوارتر از من به سيئات خود هستى ،چون من از آنچه مى كنم باز خواست نمى شوم و خلائق از آنچه مى كنند بازخواست مىشوند.
مؤ لّف : در جلد اول اين كتاب در تفسير آيه : (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا) اينروايت را به عبارتى ديگر نقل كرديم و پيرامون معناى آن بحث كرديم .
و در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن حجاج روايت شده كه گفت : نزد امام صادق(عليه السلام ) سخن از بلاهاى عموم مردم و بلاى مخصوص مؤ من رفت ، فرمود: ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و) پرسيدند: بلاى چه كسى در دنيا شديدتر است ؟ فرمود:اول انبيا و سپس آنكه شبيه تر از سايرين به انبيا است و بعد از آن ، هر كس به هر مقداركه به انبيا شباهت داشته باشد، به آن مقدار بلا خواهد داشت و بعد از طبقه انبيا و اولياءهر مؤ منى به مقدار ايمانش و حسن اعمالش به بلا مبتلا مى شود.
بنابراين هر كس ايمانش صحيح و عملش نيكو باشد، بلاى او شديدتر است و هر كسايمانش سخيف و عملش ضعيف باشد بلاى او كمتر است .
مؤ لّف : و يكى از روايات معروف در اين باب كلامرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است كه فرموده : (الدنيا سجن المؤ من و جنهالكافر)، (دنيا زندان مومن و بهشت كافر است ). و نيز در كافى به چند طريق از امامباقر و امام صادق (عليهماالسلام ) روايت شده كه فرموده اند: خداى عزّوجلّ وقتى كه بندهاى را دوست بدارد، به وسيله بلاهاگوشت بدنش را آب مى كند. و نيز در همان كتاب از امامصادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: مؤ من در حقيقت به منزله كفّه ميزان است : هرقدر كفّه ايمانش زياد و سنگين شود، به همان نسبت بلاى او زياد و سنگين مى شود.
و باز در همان كتاب از امام باقر (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: خداى عزّوجلّ هموارهمراقب مؤ من است ، همانطور كه يك انسان در سفر همواره به ياد خانواده خويش است ، و خداىعزّوجلّبلا را به سوى مؤ من هديه مى فرستد، همانطور كه انسان مسافر براى خانوادهاش هديه مى آورد، خداى تعالى بنده مؤ منش را از لذائذ پرهيز مى دهد و پرستارى مى كند،آن چنانكه يك طبيب ، بيمار خود را از لذائذى پرهيز مى دهد و پرستارى مى كند.
و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى از ميان بندگانش به آن بنده اىكه وى در مال و در بدن او بهره اى ندارد، حاجتى ندارد.
و در كتاب (علل ) از علّى بن الحسين از پدرش حسين بن على (عليهماالسلام ) روايت آمدهكه فرمودند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اگر مؤ من بر قله كوهى باشد،خداى تعالى كسى را بر آزار او مى گمارد، تا در برابر آن آزار پاداشش دهد.
و در كتاب (تمحيص ) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: غم و اندوه مؤمن تمام شدنى نيست ، مگر وقتى كه همه گناهان او را از بين ببرد، و از همان جناب روايتديگرى آمده كه فرمود: بر مؤ من هيچ چهل شبى نمى گذرد مگر آنكه پيشامدى او رااندوهگين مى سازد تا به ياد پروردگارش بيفتد.
و در نهج البلاغه آمده كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اگر كوهى مرا دوست بداردفرو مى ريزد و نيز فرمود: كسى كه ما اهل بيت را دوست بدارد، بايد براى بلاها جامهگشادى تهيه كند.
مؤّلف : ابن ابى الحديد در شرح اين كلام امام (عليه السلام ) گفته است : ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت صحيح آمده كه آن جناب به على (عليه السلام )فرمود: هيچ كسى تو را دوست نمى دارد مگر آنكه داراى ايمان باشد و هيچ كس تو را دشمننمى دارد مگر آنكه داراى نفاق است .
و نيز از آن جناب روايت شده كه فرمود: آمدن بلا به سوى مؤ من ، از جريان آب از بلندىبه پستى ، سريع تر است و اين دو مقدمه نتيجه اى قطعى و صادق دست مى دهند و آن ايناست كه اگر كوهى على بن ابى طالب (عليه السلام ) را دوست بدارد، متلاشى مى شود،اين بود گفتار ابن ابى الحديد.
خواننده عزيز بداند كه اخبار در اين معانى بسيار زياد است ، و همه آنها بيان قبلى ما راتاءييد مى كند.
و در (درالمنثور) است كه ابن منذر و خطيب از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : (روزى )با چند نفر از اصحاب نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوديم ، فرمود: اىآقايان ! آيا مى دانيد كه من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟ همه گفتند: بله ، فرمود:آيا مى دانيد كه خداى تعالى در كتابش نازل كرده كه هر كس مرا اطاعت كند، خداى را اطاعتكرده ؟ گفتند: بله ، شهادت مى دهيم كه هر كس تو را اطاعت كند، خداى را اطاعت كرده واينكه طاعت او طاعت تو است ، فرمود: براى اينكه يكى از مصاديق طاعت خدا، طاعت اينفرمان و اين گفتار من و نشانى اطاعت كردنتان از من اين است كه امامان خود را اطاعت كنيد،حتى اگر نشسته نماز خواندند، شما نيز همگى نشسته نماز بخوانيد.
مؤّلف : اينكه فرمود: (حتى اگر نشسته نماز بخوانند...) كنايه از اطاعت بدون چون وچرا و كمال پيروى از آنان است .
آيات 84 81 نساء

next page

fehrest page