بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فریب ـ کنکاشی در اسلام راستین,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     farib001 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib002 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib003 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib004 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib005 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib006 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib007 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib008 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib009 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     fehrest - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
 

 

 
 

بـر يـقين قلبيم افزوده شد كه بايد اين چنين احاديث وروايتهائى كه مربوط به حاكمان است را رد كـنم و همين باعث شد كه سخنان فقهاى پيشين و تفسير و توجيه هايشان را نسبت به اين احاديث نـيـزمردود شمارم و سپس موضعگيريهاى آنها را نسبت به حاكمان زمانشان محكوم كنم كه راه را بـراى محكوم كردن كامل خود آنان نيز, بر رويم گشود .
ترديدى نيست كه اعلام چنين امرى ـ در آن زمـان ـ نـه تـنـهـا مشكل بلكه خيلى خطرناك مى نمود, كه آسانترين عكس العملش نسبت به خودم , اين بود كه مرا لقب كافر يا ملحدعطا فرمايند !! ولى بهر حال , بر آن شدم كه اين احاديث را بـه گونه اى كه شكى ايجاد نكند و مرا محكوم ننمايند, مورد انتقاد قراردهم , مثلا : روايتهائى را از رسول اكرم (ص ) نقل كردم كه درست به عكس آن روايت ها است و نه تنها اطاعت از چنان حكامى را مـردوددانـسـته , بلكه ضرورت قيام عليه آنان را اعلام و اظهار مى دارد وفقها چاره اى جز مقيد نمودن و توجيه كردن آن روايتهانداشته اند. ((31)) شـايـد بـارزتـريـن نمونه سرگردانى كه اين روايتها براى قيام اسلامى ,ايجاد كرد در گروه جهاد مصرى متجلى شد كه نتوانست موضعگيرى شرعى درستى نسبت به رژيم انور سادات , ارائه دهدو حـكم كفرش را صادر نمايد و در ميان گفته ها و نوشته هاى گذشتگان و توجيه و تاويلهايشان در بـرابر احاديث , سر در گم شده , تا اينكه بر فتواى ابن تيميه دست يافت كه معتقد است بايدپيكار با كـسـى كرد كه احكام شرعى را اجرا نمى نمايد, و بدينسان موضعش را نسبت به انور سادات , اعلام كرد و آن حكم را بر وى اجرا نمود و اين داورى وقتى رخ داد كه انور سادات بى دينى خودرا اعلام كـرد و با حجاب , آشكارا مبارزه نمود و در واپسين روزهاى عمر خود, با گروه هاى اسلامى , اظهار دشمنى كرد. ((32)) گويا آقايان منتظر بودند كه انور سادات علنا كفر خود را اعلام كند تابتوانند عليه او, دست به كار شوند و خونش را هدر بدانند .
يا به عبارت ديگر : مى خواستند قوانين و قواعد گذشتگان (سلف ) را درمساله خروج و جهاد با حاكم , بر انور سادات تطبيق دهند تا هيچ اشكال شرعى به آنان وارد نشود ! پـس قـاتل حقيقى انور سادات , ابن تيميه است و خالد اسلامبولى كسى جز يك آلت دست نبود كه سـلاح را كشيد و به سوى سينه اوشليك كرد .
ولذا حادثه آن روز فراتر از تريبون انور سادات نرفت وگـرنـه راه بـه سوى كاخ رياست جمهورى گشوده بود, ولى چه كنندكه فقه گذشته , دست و پاى قيام امروزه را بسته است و همچنان ادامه دارد !

كتابهاى عقيدتى

در دهه هفتاد, با سفارش رهبران گروه هاى اسلامى , كتابهائى ميان جوانان منتشر شد كه در راس آنـهـا كـتاب العقيدة الطحاوية نوشته طحاوى مصرى , و كتاب العقيدة الواسطية نوشته ابن تـيـمـيه , وكتاب التوحيد نوشته محمد بن عبدالوهاب است .
و مانند اين كتابها, تكيه بر مسائلى دارد كـه مـربـوط بـه اسـماء و صفات , و ايمان وشرك است و جوانان را به اين شبهه مى اندازد كه ندانستن اين امور,ممكن است اسلامشان را ضايع كرده و اعمالشان را از بين ببرد.
ايـن كتابهاى عقيدتى , مشتمل بر طرحهاى سياسى , فكرى واجتهادى زيادى است كه هيچ ربطى بـه مـسـالـه عـقـيده و ايمان و كفرندارد .
ولى اينان , چنين مسائلى را در اين كتابها وارد كرده اند كـه مـسلمانان را وادار به باور كردن و حمايت نمودن از آن كرده و درنتيجه به خطى كه برايشان ترسيم نموده اند, دست و پا بسته بكشانند. ((33)) من اين كتابها را مطالعه مى كردم , و براى خودم اين پرسش ها رامطرح مى نمودم : چه ارتباطى ميان خلفاى چهار گانه (ابوبكر, عمر, عثمان و على ) باعقيده است ؟
چرا فقهاى پيشين اصرار بر ضرورت معتقد بودن به اينان با اين صورت رباعى (چهار گانه ) دارند ؟
چه دليل شرعى بر آن وجود دارد ؟
ارتـبـاط حـاكـمـان با عقيده چيست ؟
و چگونه مى توان اطاعت از آنان و نماز پشت سرشان و حج همراهشان و جهاد زير پرچمشان راجزء عقيده دانست .
چـرا فـقـهـا مـى خـواهند امت را مجبور به اعتقاد به ضرورت نمازپشت سر هر عادل و هر فاجرى بنمايند ؟
چرا فقهاى گذشته در اين مورد, به ايده اى روى آورده اند كه با قرآن و عقل تناقض دارد؟ ((34))
چـرا فقها اصرار دارند كه امت را بر مفاهيمى تلقين نمايند كه اهل بيت را محدود و در حاشيه قرار دهد و اين را جزء عقيده مى شمارند ؟
چـرا آن كـتـابـهـاى عقيدتى را با نام نويسنده هايشان , نامگذارى مى كنند, مانند عقيده طحاوية و عقيده نسفيه و عقيده حمويه وعقيده واسطيه ؟ ((35))
آيـا ايـن نامگذارى مانند نامگذارى مسيحيان نسبت به انجيلهاى مختلفشان نيست ؟
انجيل متى , انجيل لوقا, انجيل يوحنا, انجيل مرقس و... ((36)) از ايـن پـرسـش ها و تاملات به اين نتيجه رسيدم كه تمام اين امور,هيچ ارتباطى با عقيده ندارد و عـقـيـده واقعى چيزى جز اين مفاهيم وطرحهائى است كه ـ در حقيقت ـ سياست , آنها را تحميل كرده وفقيهان (وعاظ السلاطين ) در آغوش گرفته اند. ((37)) ولى باز هم به اين نتيجه گيرى , عطشم را فروكش نمى كرد زيرامى پنداشتم كه رازى و انگيزه اى قـوى در مـالامال كردن اين كتابهاى عقيدتى به چنين مسائلى , نهفته است .
و اين تفسير چنانچه روشن است مطلب را تكميل نمى كند, بلكه به نفع اهل سنت است ! زيراگذشته از اينكه اين روايت , ((38)) تـنـهـا دليلى است كه براى اثبات اين ادعا, بدان تمسك مى جويند, از سوى ديگر, دلالتش ظنى است و نمى توان از آن معناى قطعى در اين مورد, استفاده كرد. ((39)) و اگر تسليم اين منطق اهل سنت شويم , معنايش پذيرفتن كفر تمام فرقه هاى ديگر است و حق را در انـحـصـار آنـان دانـستن , و اين مطلب هرگز مورد پذيرش عقل نيست , چرا كه آنان نسبت به ديـگران هيچ امتياز و برترى ندارند و آنچه مطرح مى كنند, بيشتر از يك مساله اجتهادى نيست كه احتمال صحت و خطا در آن مى رود. ((40)) كـتـابـهـاى عـقيدتى , مقصود اهل سنت را در مورد فرقه ناجيه , به جوانان تزريق مى كرد و آنان را وامـى داشـت كـه تـسـلـيـم مـحـض طـرحـهايشان گردند و بدون سؤال و جواب , و هيچ قيد و شـرطى ,مـحـتـوياتش را بپذيرند, و من مدتها در اين پندار مى گذراندم تا اينكه ـ به فضل الهى ـ عقلم مرا به رهائى از آن راهنمائى و هدايت كرد.
و هـمـانـا تئورى فرقه ناجيه هرگز با خط بنى اميه و بنى عباس وديگر حكامى كه ايجاد كننده تـاريـخى بودند كه با ريختن خون پاك مسلمانان رقم زده بود مطابقت و سازش ندارد .
و هرگز با فـقـيهانى كه موضعگيرى ها و كردارهاى چنين حاكمانى را صحيح جلوه مى دهند توافق و انسجام نـدارد. ((41)) و هـرگـز بـا مردمى كه رسول اكرم (ص ) را اهانت كرده و رسوا مى سازند سازگار نيست ((42)) .
چگونه عقل مى پذيرد و چگونه انسان مى تواند به خود بقبولاند كه شخصى مانند يزيد بن معاويه از فرقه ناجيه باشد ؟
آرى , مـردمـى كه داراى چنان رسواگرى ها و غوطه ور شدن درانحرافات و تباهى هستند, هرگز نـمـى تـوانـنـد از رسـتـگـاران بـاشـنـد,پـس , در اين صورت , قطعا مقصود از حديث , مسلمانان ديگرى هستند.
آزادى از پروراندن خيال فرقه ناجيه , مهمترين عاملى بود كه مرا دررهائى كامل از گذشته با تمام شخصيت ها و طرحهايش , رهنمون ساخت , چراكه اين توهم , موانعى گرداگرد عقل مى ساخت كه آن رااز هـر تلاش يا شك و ترديدى درباره محتواهاى طرحهاى اهل سنت , دور مى كرد و همچنين اجـازه نـمى داد صحابه پيشين و فقهاى گذشته را مورد انتقاد قرار داد يا گفتار و رفتارشان را با دقـت بـررسـى كـرد .
پـس مـادام كه عقل , در يك حالت تسليم بى چون و چرا نسبت به گذشته و مـقدس جلوه دادن آن به سر مى برد و آنان را اهل فرقه ناجيه مى داند, بر آن خيلى دشوار است كه حـكمى را درباره اش صادر كند, جز اينكه از اين هاله تقدس كه از مفهوم فرقه ناجيه دريافت كرده است , خارج گردد.
بهر حال , مفهوم فرقه ناجيه (گروه رستگاران ) يك حالت عصبيتى را ميان جوانان مسلمان , ايجاد كرده بود كه بر اساس آن , نسبت به ديگران , دشمنى مى ورزيدند, بويژه با شيعيان اظهار عداوت و كينه شديد مى كردند, و همين امر نيز باعث شده بود كه خود را باواقعيت هاى زندگى و رخدادها نـتـوانـنـد سـازش دهـند و در نتيجه ,همين مساله , بر قيام اسلامى وديدگاه هايشان , تاثير منفى گذاشته بود.

پيروى

آنـچـه مـورد تـعجب من در مصر مى شد, اين بود كه دايره پيروى را درمحيط مكتب ابن تيميه و پيروانش , منحصر مى كردند .
و هرگاه دراين امر دقت مى كردم , اين سؤالها برايم پيش مى آمد : چرا پيروى را در دايره ابن تيميه ويارانش , منحصر مى كنند ؟
نقش ديگر مكتبهاى پيشين (سلفى ) چه خواهد بود ؟
چرا مساله رد كردن مذاهب به شدت در ميان جوانان مسلمان ,رواج دارد ؟
بـهـرحـال بـر ايـن بـاور شدم كه دستهاى مرموزى وجود دارد كه ميخواهد جوانان را به يك مرز مشخص سوق دهد و آنها را شكارآسانى براى گروههايى مرموز قرار دهد.
هـنگامى كه نقش مرموز وهابيت را پيگيرى كردم , پاسخ اين پرسشها را دريافت نمودم , زيرا به اين نـتـيـجـه رسـيـدم كـه ايـن خط,همان خطى است كه در ميان جوانان و گروه ها رخنه كرده و ايـن چنين تصورها وايده هايى را كه مبتنى بر كوچك شمردن مذاهب اسلامى ومقدس جلوه دادن ابـن تـيـمـيه و برتر شمردن او را بر سايرفقهاى مسلمين و ناديده گرفتن ساير مكتبهاى اسلامى است , تغذيه مى كند.
و مـتوجه شدم , همين ها كه نداى رد كردن مذاهب و شخصيتهاى مسلمين را در ميان جوانان سر مى دهند, خود بنحوى مذهبى هستند, هر چند آگاه برآن نمى باشند, زيرا هر چند آنها تعهد افراد رانسبت به مذاهب چهارگانه معروف (حنبلى , مالكى , شافعى وحنفى ) رد مى كنند ولى خود, پيرو مـذهـب حـنـبـلـى هـسـتـنـد و بـه آن قسمت متشددش كه ابن تيميه آن را ايجاد كرد و محمد ابن عبدالوهاب تبليغش نمود, روى مى آورند. ((43)) وهـمچنين متوجه شدم كه هر تلاشى براى محكوم كردن پيروى وتقليد, در حقيقت تلاشى است بـراى مـنـتـقـل كـردن شـخـص از مكتبى به مكتبى و از تقليدى به تقليدى ديگر, پس اينان كه مـذهـبـگرايى وتقليد را رد مى كنند, خود به صورت غير مستقيم , به مذهب ابن تيميه در آمده اند بـلـكـه به مذهب منتشر كننده افكار و ايده هايش يعنى محمدبن عبدالوهاب در آمده اند واينان از تـقـليد و پيروى ابوحنيفه و شافعى و مالك و ابن حنبل به پيروى و تقليد ابن تيميه منتقل شده اند ولذا مطلب جديدى را ارائه نكرده اند, جز اين كه جوانان مسلمان را فريب داده وآنها را از مكتبهاى گـوناگون اسلامى دور ساخته و در يك دائره محدودى كه از مسلمين فاصله گرفته است , وارد ساخته اند. ((44)) آن گـاه كه گروه تكفير نداى مخالفت با تقليد را سر داد, در حقيقت دچار همين گمراهى شده بـود و پـيروانش را از تقليد فقهاى معروف به تقليد شكرى مصطفى , بنيانگذار گروه تكفير, سوق داده بود .
وبابررسى و پژوهش در ساير مذاهب و مكتبهاى اسلامى به اين حقيقت ها دست يافتم : 1 ـ آنچه تمام مكتبهاى سلفى درآن اتحاد دارند, مخالفت و رد كردن مكتب اهل بيت است .
2 ـ رد كردن اين مكتب , تنها به خاطر انگيزه هاى سياسى بوده است .
3 ـ بـسـيارى از فقها و در پيشاپيش آنان مالك و ابوحنيفه و شافعى دراين مكتب تحصيل كرده و شاگردان آن اند.
4 ـ شـيعيان تنها طايفه اى از مسلمانان هستند كه به اين مكتب پايبندبوده واحكام را از آن فرا مى گيرند.
5 ـ مكتب حنبلى ها بويژه بخش ابن تيميه , دشمنان سرسخت و دركمين نشسته اين مكتب اند.
6 ـ ابن تيميه , بارزترين فقيه سنى است كه با شيعيان بيشترين دشمنى و عداوت را دارد.
پـس از اين نتيجه گيرى ها,مطلب برايم روشنتر شد .
خطوط زيادى وجود دارد كه سياست آنها را ايجاد كرده است ويك خط هست كه از سوى تمام خطوط, مورد ستيز قرار گرفته است ((45)) .
آن خطوط, مذاهب هستند, وآن خط, خط اهل بيت است .
حال اين سؤال برايم پيش مى آيد: چـرا اينقدر با خط اهل بيت مى جنگند و دشمنى مى كنند؟
اين خطچيست ؟
وچه ايده اى را دنبال مى كند؟
طـبيعى است كه پاسخش را نزد قومم نيافتم , زيرا سياست , آنچه ازاهل بيت است , همه را از ميان برده وجز پوسته هايى باقى نگذاشته كه اينها هم به نفع حاكمان وقت بوده است .
از آن روز كـه معاويه بر روى كار آمد و بنى اميه حكومت را بدست گرفتند,و امت در خط دشمنى بـا اهـل بـيـت قـرار گـرفـت , از لـعن ودشنام على بر روى منابر آغاز و تا كشتن و از ميان بردن فرزندان على و پيروانش و نابود كردن ميراث و علومش , اين خط ادامه داشت ((46)) .
آن روز بـود كـه عايشه و ابن عمر و ابوهريره , به عنوان كسانى كه ازسوى رسول اكرم (ص ) سخن مـى گـويـند,معرفى شدند و مردم آنان راسخنگويان رسمى اسلام شناختند و امت از آنان پيروى كرده و درخطشان قرار گرفت .
از ايـنـجـا بـرايـم اطمينان حاصل شد كه برنامه منحصر كردن دايره پيروى در يك مكتب , زائيده مـراحل پيش از پيدايش مذاهب است ,زائيده دوران پس از وفات رسول خدا است كه بيشتر بدست امـويـان و بـه رهـبـرى مـعـاويـه انجام پذيرفت و معاويه مردم را به سوى شخصياتى سوق داد كه حكومتش را مشروع دانسته و با خطش دشمنى نمى كردند و از آن سوى با شخصيات و اصحابى كه پـيـروخـط اهـل بـيـت بـه رهـبـرى امـام على بودند, دشمنى و پيكار كرد و آنان را از دور خارج ساخت ((47)) .
پـس مـعلوم شد كه پيروى كردن بر اساس خط مشخصى از حكام ,شكل گرفت و امت در آن خط گام گذارد و خط اهل بيت را كنار زدو اين طرفدارى با برنامه ريزى و توجيه حاكمان پيش آمد و امـت درحالى به اين خط روى آورد كه از حقيقت توطئه كاملا بى خبر بود,سپس حركت اسلامى معاصر نيز در همين دامى افتاد كه برخى ازحاكمان برايش گسترده بودند.
بـنـابر اين , پس از اين كه به اين خطاى بزرگ رسيدم و تناقض گويى ها برايم روشن شد و از پندار گـروه رسـتـگـاران (فـرقـه نـاجيه )رها شدم و شك وترديد در درونم نسبت به مساله پيروى از مـكـتـب اهل سنت , ايجاد شد, بر من لازم بود كه از گذشته آزاد شوم و قيد وبندش را از گردنم بـردارم تـا بـتوانم به آزادى در باره پيروى شرعى ,بحث و جستجو كنم , كه اين مطلب را در بخش بعدى پى مى گيرم .

دين و ميراث

همواره از خود مى پرسيدم : آنچه در دسترس ما است دين است ياميراث گذشته ؟
چنين معروف بود كه آنچه در دست ما است دين است , و من هم تامدتى همين طرز تفكر را داشتم چـون بـر ايـن انديشه رشد كرده بودم ولى با مرور ايام , و كسب تجربه و رشد بيشتر, توانستم فرق بـيـن مـيـراث و ديـن را بـيـابم .
و پيش رويم حقيقتى روشن متجلى شد :همانا نبرد فكرى ميان مسلمين , در حقيقت نبردى است كه براساس ميراث , مبتنى شده است نه دين ! و بر اين باور شدم كـه گروههاى اسلامى , ايده ها و اصول انديشه خود را بر اساس ايده هاو طرحهاى ميراثى گرفته اند نه احاديث و متون دينى .
اين امر در اصول فكرى اخوان المسلمين و سلفى ها و جهادى ها وحتى گروه اسلامى مربوط به حكومت نيز بيشتر متجلى گشت .
واگربه گروه هائى كه از اينان جدا شده اند مانند گروه تكفير بنگريم ,اين امر بيشتر روشن مى شود. ((48)) وهمچنين اين مطلب در انبوه فتواها و سخنرانى ها و نوشته هاى رايج در ميان مسلمانان مبارز كه مـنـعـكـس كـنـنـده اجـتهادات وموضعگيرى هاى فقهاى گذشته است پيش از اينكه منعكس كننده متون باشد, بيشترمتجلى و روشن گشت .
ايـنـجا بود كه احساس كردم فريب خورده ام واين طرح اسلامى معاصر را طرحى پر از تقلب و غش دانستم , و چنين بود كه ميراث را پس زدم و دوباره در جستجوى دين بر آمدم .
پـيـش از بـحـث در اين باره , بايد مفهوم ميراث و مفهوم دين را موردبررسى قرار دهيم تا بتوانيم اخـتـلاف مـيـان آن دو را دريـابـيـم , زيـرابدون اين كار, مطالب به هم آميخته شده ودين ضايع مى گردد.

دين چيست ؟

ديـن مـجـمـوعـه نـصوص واحاديثى است كه پيامبر آنها را آورد و به مردم ابلاغ كرد.دين , حركت ارتباطى است ميان انسان و خدا كه نتيحه اش تعهد به عقيده و شريعت هاى الهى است .
كـتـابـى كـه پيامبر مى آورد, حاوى اصول و قوانين اين دين است , پس تجاوز از آن يا ارتداد از آن , خروج از دين و كفر به آن , محسوب مى شود.
تورات , دين يهود را ابلاغ كرد, و انجيل دين مسيحيان را و قرآن ,حاوى دين مسلمانان است .
ومادام كـه قـرآن , حـاوى ديـن مسلمانان است , پس همانگونه كه پيامبر آن را تبيين كرده , تنها منبع اين دين مى باشد و هر تلاشى براى پناه بردن و رجوع به منابع ديگر,معنايش , انحراف در دين و نابودى آن اسـت .
و در گـذشـتـه نـيـز ابن تيميه فتوا به كفر مغول داد چرا كه آنان پس از اسلام , در كنار قرآن ,به كتاب الياثق داورى و حكم مى كردند.
مـامـوريـت رسول اكرم (ص ) منحصر است در تبليغ و ترويج وتوضيح قرآن .
(و ما على الرسول الا البلاغ ) و اين تبيين , ضمن حدود قرآن بايد باشد.و براى اين كه تعهد پيامبر به حدودش روشن شود, قـرآن , نطق و سخن گفتن آن حضرت را, وحى اعلام فرموده است : (و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحـى يوحى ) (نجم ـ آيه 3) او هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد, بلكه تمام حرفهايش وحى است , و به او وحى مى شود .
و همه اينها به خاطرنگهدارى و محافظت بر نماى دين و قوانين و احـكـامـش اسـت چـنانكه خداى سبحان اراده فرموده است .
فهميدن نقش حضرت رسول (ص ) مقدمه فهميدن قرآن است .
فهميدن قرآن , معرفت وشناخت دين و احاطه به آن است .
نقش پيامبر در ابلاغ و تبيين قرآن , با وفاتش پايان مى پذيرد ولى نقش قرآن تا روز قيامت همچنان ادامه دارد.
قـرآن تـنـهـا منبعى است كه در دسترس ما مى باشد و هيچ اختلافى ميان مسلمانان در مورد آن نـيـسـت , بلكه اختلاف در ساير منابع است كه پيشاپيش آنها سنت نبوى يا احاديث مى باشد.ولى با پيش آمدن سياستهاى گوناگون , مناديان قرآن از سوى فقها, متهم به توطئه عليه اسلام شدند.و چـنـان كـه سـنـت , مبين قرآن است , پس اين تبيين نبايد از حدود قرآن تجاوزكند, لذا آنچه را به حـضـرت رسـول (ص ) نـسبت داده اند و مخالف صريح قرآن است , محكوم و مردودمى باشد .
ولى گـويـا ايـن قـوم هر چه را به حضرت رسول (ص ) نسبت داده اند و از نظر خودشان صحتش ثابت است , مسلمانان را ملزم ومجبور به پذيرش آن مى كنند, هر چند با قرآن مخالفت داشته باشد.
نـزد آنـان , ثابت شدن صحت حديث , براساس سند است ونه براساس ديگر,پس اگر راويان حديث , عـادل وراسـتـگـو بـاشـنـد ـ طـبـق مـعـيار خودشان ـ حديث صحيح است , ومخالفتش با قرآن , اشـكـالـى ظاهرى يا لفظى دارد كه مى توان آن را ناديده گرفت !!تا جايى كه برخى از فقها, احكام قرآن را با حديث منسوخ مى دانند!! براى نمونه : فقها ازدواج با عمه همسر را بر اساس حديثى حرام دانستند كه صحتش برايشان ثابت شده است , در حالى كه قرآن وقتى به تفصيل , محرمات از زنان را بيان مى كند,عمه يا خاله همسررا جزء آنان نمى شمارد. ((49)) تـرديـدى نـيـسـت كـه پـيـروى كردن از چنين طرح وايده اى , بر مفهوم دين , انعكاس بدى دارد ومـسـلـمـانان را بين پذيرش احكام قرآن يااحكام پيامبر كه مبين قرآن است , و بين احكامى كه از رسول اكرم (ص ) روايت شده و مخالف با قرآن مى باشد, گرفتار سردرگمى واختلاف مى سازد.
اگـر بـراى مـا ثـابـت شـد كـه مـامـوريـت حـضرت رسول (ص ) تبليغ ‌مسائلى است كه از سوى پـروردگـارش بـه او وحى مى شود, حدوددين براى ما روشن مى گردد و پيامبر نمى تواند از نزد خود چيزى رابر احكام قرآن بيافزايد.

ميراث چيست ؟

مـيـراث , مـجـمـوعه اى از اجتهادات است كه در دين پديد آمده است از اقوال و روايات گرفته تا تـوجـيـه هـا و تـاويـل هـاى گـونـاگـون , كه درمحدوده اش , حديث , تاريخ , فقه , تفسير و ديگر نتيجه گيرى هايى كه عقل در سايه دين بدان رسيده است , داخل ميشود.
پس , دين همان حق است .
و ميراث , متعلقات اين حق است .
دين ثابت است .
ميراث , متغيراست .
در دين چيزى داخل نمى شود و اضافه نمى گردد.
ميراث محل اخذ و رد مى باشد.
دين , بلاغ خداوند بسوى انسان است .
ميراث , اجتهادى است بين انسان و نص .
هر كه با اجتهاد مخالفت كند لازم نيست كه با نص مخالفت كرده باشد.
پـس بـايد فرق ميان نص و اجتهاد را بدانيم .
ميان دين و سخنان افراد .
ميان نصوص شرعى قرآنى ونصوص وضعى اجتهادى .
وبدون آن به حقيقت دين نمى شود رسيد, وعبادت خداوندنادرست خواهد بود.
وقتى در برابر روايتهايى كه از رسول خدا (ص ) نقل شده وبا قرآن مخالفت دارد توقف كنيم ,معلوم مى شود كه بين نص و اقوال ,فرق گذاشته ايم .
ولـى اگـر سـخنان افراد را مانند نصوص بدانيم , معنايش اين است كه آنان را پرستيده ايم , چنانكه يـهـود ونـصـارى , احـبـار و رهـبـان و عـلـمـاى خود را پرستيدند! و بدينسان بين دين و ميراث , فرقى نگذاشته ايم .
ايـن مشكلى بود كه گروههاى اسلامى معاصر, بويژه گروه تكفيردچارش شدند وقتى احكامى را بـر اسـاس اجـتـهادات ميراثى واحاديث نقل شده ـ كه مورد خلاف است ـ وضع كرده اند,ونتيجه اين تصورات غلط, همان شكستهاى فكرى و انقلابى بود كه در قيام اسلامى به طور كلى پيش آمد.
حال اين سؤال پيش مى آيد: آيا نص از اجتهاد جلوتر است يااجتهاد از نص ؟
وطبعا پاسخش اين است كه نص ,پيش از اجتهاد بوده است واجتهاد, بر آن حادث است .
اگـر مـا ايـن روش و قاعده را بر ايده هاى اسلامى ـ در سطح گذشته وحاضر ـ تطبيق كنيم , به آسانى به حق مى رسيم .
بـراى نـمونه , به مطلبى اشاره مى كنيم كه در سالهاى هفتاد ميان ما وگروه تكفير مورد گفتگو بود.
گـروه تـكفير معتقد به كفر كسى بودند كه اصرار بر گناه دارد و كسى كه مرتكب كبيره (گناه بـزرگ ) و كـسـى كـه تقليد مى كند .
و نيز معتقدبودند كه حق , منحصر است به حزب خودشان و هجرت واجب است .
ما در برابر اين سخنان چنين سؤالى را مطرح كرديم : آيا اين اقوال , نص است يا اجتهادى است در برابر نص ؟
اگـر اينان ادعا كنند كه اينها نص است , پس خود كافر شده اند وازدايره اسلام بيرون آمده اند, زيرا هيچ نصى قرآنى يا حتى حديثى نبوى در اين باره نرسيده است .
واگـر ادعـا كـنند كه اجتهاد است , پس ضرورتى ندارد كه همه دربرابرش خاضع باشند, بلكه در دايره قبول يا رد, چرخش داردوبراى اخذ و عطا خاضع است .
بنابر اين , هيچ الزامى و ضرورتى براى مـسلمين در فراگيرى و پذيرش آن وجود ندارد .
وتكفير كردن يا تحريم نمودن ,بر اساس اجتهاد, ايـن اجـتـهـاد را به منزله نص قرارمى دهد و در نتيجه معتقد به آن يا پيروى كننده از آن , هر دو داخل در دايره كفر خواهند بود.
وايـن همان گمراهى بود كه احبار و رهبان در آن افتادند و يهود ونصارى را در گذشته گرفتار كردند, و امروز نيز مسلمانان دچارهمين بدبختى شدند چرا كه بجاى پذيرش نصوص , اقوال افراد رامورد عمل و پذيرش قرار دادند.
پس وقتى كه گروه تكفير مى خواست طرفدارانش را از پذيرش اقوال شخصيات و تقليدشان , آزاد سـازد, آنـان را در تـقـلـيدى ديگر ونوعى ديگر از پيروى انداخت , چرا كه افراد را از تقليد مذاهب وفقهاى پيشين به تقليد مذهبش و پيروى از اجتهادات شكرى مصطفى , بنيانگذار گروه , واداشت ! تـنـهـا مـطلبى كه داشت اين است كه گروهى از مسلمين بجاى پيروى از فقيهانى كه معتقدند, اصـرار كـنـنده بر گناه يا مرتكب كبيره و يامقلد و رد كننده هجرت , كافر نيست , پيروى از كسى كردند كه آنان را كافر مى دانند! وبـا الـتزام به قاعده اى كه گروه تكفير آن را ابداع كرده به اين كه : هركس تقليد كند كافر است , پس خود اين گروه كافر شده و طرحش ,اصلا قابل اجرا نخواهد بود.
هـيـچ يك از فقهاى گذشته ادعا نكرده است كه قولش يا اجتهادش ,مسلمانان را ملزم مى كند و مـخالف آن , كافر است .
ولى گروه تكفيردچار اين اشتباه بزرگ شد چرا كه خيال مى كرد, قولش , نص ووحى منزل است .
پس اگر مسلمانان , بين نصوص و متون احاديث و بين سخنان افراد, فرق قائل شوند واصالت را به نـصـوص بدهند و اجتهاد راحادث بر آن بدانند, حقيقت روشن مى گردد و دين در شكل واقعى و زلالـش , نـمـايـان مى شود.ولى چه بايد كرد, كه نمى شود اين قاعده را تطبيق نمود چرا كه فقها و سياستمداران در كمين نصوص نشسته اند و هر تلاشى براى آزاد سازى نصوص از قيد وبندهايشان را كنترل مى كنند!

حق وباطل

مذهبيت در اسلام نيست .
در اسلام چيزى به نام شيعه يا سنى يا شافعى يا مالكى يا حنفى وياحنبلى وجود ندارد.
اينها همه نامگذارى هاى تاريخى است كه سياست , آنها راتراشيده است ((50)) .
حق اين است كه : اسلامى راستين واسلامى باطل وجوددارد.
اسلامى ربانى و اسلامى حكومتى .
وآنـچـه در تـاريخ پيشرفت داشته , اسلام حكومتى بوده است وآنچه پنهان شده , اسلام ربانى بوده است .
در ايـنـجـا اسـماء ومسميات وجود ندارد .
مهم حق است .
و در برابرحق اسماء و مسميات متلاشى ميگردد و اهميت به جوهر داده مى شود.
جستجوى حق , مستلزم جستجوى نص است نه پيروى از سخنان افراد.
پيروى از نص , انسان را بسوى حق فرا مى خواند.
پيروى از افراد, جستجوگر را در گرو افراد مى گذارد,نه نص .
نـص , مـعـيار است و مناط تكليف .
و مسؤوليت مسلمان در برابرنص است و حساب و كتابش با نص است و رهايى از دوزخ نيز درپيروى از نص است .
مـقـصـود از نـص , مـتن قرآن يا حديث صحيح پيامبر است كه باقرآن وعقل سازگار مى باشد در مـسـائلـى كـه مـربوط به غيبيات , سياست ,اخلاق , اصول دين , تولى و تبرا است و اما نصوصى كه مـتـعلق به احكام است , جاى اجتهاد دارد و دركها در برابرش گوناگون است ,و براى آن , افرادى شايسته , معين شده اند كه شرايط اجتهاد وقدرت علمى در آنان وجود دارد.
وامـا نصوصى كه مربوط به دعوت , تبليغ از دين , اصول دين , تولى وتبرا, تحديد منبع تلقى احكام , رهـبـرى , سـلـوك شـخـصـى و اخـلاقـى و رهايى از دوزخ , مى باشد, تقليد در آن روا نيست و بر مسلمانان است كه با استفاده از عقل , براى رسيدن به حق , بهره گيرند.
آرى !ايـن امـت گـمـراه نشد مگر با تعطيل عقل و سپردن زمام خود به دست فقيهان گذشته و فقيهان حكومتى حاضر (وعاظ السلاطين )كه دين خودرا از آنان فرا گيرد بى آنكه تشخيص بدهد كه چه امورى قابل تقليد است و چه امورى قابل تقليد نمى باشد.
واگـر فـرصت براى مسلمانان پيش آمده بود كه به دور از فقها,نصوص مربوط به جهاد, سياست , حـاكـمـان , آيـنـده دعـوت و رهـبرى راستين را درك كنند, بى گمان صورت اسلام راستين در اذهانشان ترسيم مى شد و آن را معيار حكم بر فقها و امثالشان قرار مى دادند.
ولـى چه كنيم كه آنان فقها را وسيله فهم اين نصوص قرار داده و درنتيجه خود را در گرو خطى محدود افكندند كه اين خط را حاكمان به همراهى چنان فقيهانى برايشان ترسيم نمودند ! ((51)) بـنابر اين , رهايى از اين خط, نخستين گام براى رسيدن به حق است و اين معنى محقق نمى شود جـز از راه فـراگـيرى نصوص .
و اين نصوصى است كه رهبرى خوب و شايسته را براى ما مشخص ومـعـيـن مى كند تا از او پيروى كنيم و دينمان را از او فرا گيريم نه ازرهبرى هاى سوئى كه مى خواهند مارا كه از عقل دورى جسته ونصوص را به فراموشى سپرده ايم , در دام خود بياندازند.
وهـنـگـامـى كـه نـصـوص , رهـبرى را مشخص مى كند, قضيه خاتمه مى پذيرد و اختلاف رخت بـرمـى بندد و التزام و تعهد ضرورت پيدا مى كند .
واين رهبرى است كه منبع حق و سخنگوى حق است .
مـن در لابلاى بحث و پژوهشم , به اين نتيجه رسيدم كه يك رهبرى غلط (نادرست )پس از رسول خـدا (ص ) در مـيـان امـت پيدا شد, و ازآن رهبرى بد, تمام طرحهايى كه اسلام راستين را پنهان كـرده ونصوص را وارونه نموده و آنها را از امت دور نگه داشته , سرچشمه گرفته است .
و سرانجام بـاطـل را جـايـگـزين حق نموده وراههاى گوناگونى را براى گمراهى مردم ازصراط مستقيم الهى ,پديد آورد.
وهـنـگـامى كه در جستجوى رهبرى حق , به آن پى برديم , رهبرى باطل نيز برايمان مشخص مى گردد, و داورى در مورد نصوص خواهد بود نه شخصيت ها.
اهـمـيـت رهـبـرى و سـر نـوشت ساز بودن آن , هنگامى براى مامشخص مى گردد كه معتقد به خـاتـمـيـت پـيـامـبـر (ص ) بـاشـيم .
وقتى معلوم شد, رسول خدا, آخرين فرستاده خداوند است , ضـرورت تعيين رهبرى پسنديده كه بعد از وى , دين را نگهدارد و جاى رسول خدا را در ميان امت پـر كند, اجتناب ناپذير خواهد بود و بى گمان , اين رهبرى , بايد داراى ويژگيهايى باشد كه بتواند مـامـوريتش را به نحو احسن انجام بدهد و بر ديگران برترى داشته باشد تانزاعى پيش نيايد و امت دچار رهبريهايى ديگر نگردد كه او را به سوى باطل فرا خواند.
اين امر مرا بسيار سرگردان و مشغول ساخته بود.در اين ميان پرسش هاى زيادى پيش مى آمد و با ايده و طرحى كه در دسترسم بود, نمى توانستم پاسخى براى آنها بيابم .
اولين پرسش , ماهيت و كيفيت حق پس از رسول خدا بود ؟
آيا اين حق , منحصر در قرآن است ؟
اگر در قرآن منحصر باشد, پس تفسير درست اين قرآن كجا است ؟
تـاريـخ قـرآن را ورق زدم , پـاسخى نيافتم , بلكه شك و ترديدم به خاطر روش جمع آورى قرآن , و اختلافهايى كه ميان اصحاب درمورد جمع و تفسيرش پدپد آمده بود, افزونتر شد. ((52)) وآنـچـه كـار را مـشـكل تر مى كرد روايتهايى بود كه مربوط به تفسيربرخى از آيات قرآنى است , و نـوشـتـه نـشده بود يا اين كه حكم باقى ولى نص برداشته شده بود ويا اين كه نص باقى و حكمش برداشته شده بود. ((53)) ايـن اخـتلاف ها در مورد قرآن , مرا قانع كرد كه حتما يك جهت براى رفع اين اشكال ها بايد وجود داشته باشد ولابد آن جهت ,همان رهبرى پسنديده است .
ولى اين رهبرى كيست ؟
وچرا ظاهر نشد تا نقش خود را در حفظ دين بر عهده گيرد؟
امت عرب مانند امتهاى گذشته كه پس از ارتحال رسولشان , گرفتارارتداد و بازگشت به قهقرا مى شدند و ضرورت آوردن رسول ديگررخ مى نمود, از اين قانون مستثنى نيستند.ولى كيست كه اين انحراف و كژى را دور سازد ؟
پـس لازم است پس از رسول خدا,يك رهبرى ايده آل و جامع الشرايط وجود داشته باشد كه امت به او رجوع كند.آن رهبرى كيست ؟
اگر حضرت موسى براى مدتى كوتاه و به خاطر آمدن الواح , از ميان قومش رفت و به خاطر غيبت كوتاهش , برادرش هارون راجايگزين و خليفه خود ـ تا روز بازگشت ـ قرار داد, آيا سزاوارترنيست محمد (ص ) همين كار را با قوم خود انجام دهد بويژه كه مى داند پس از او پيامبرى نخواهد آمد ؟ !
بـرخـى ممكن است تصور كنند كه رسول خدا, قرآن را در ميان مردم گذاشت و قرآن كه خداوند متعهد به نگهداريش تا روز رستاخيزشده كافى است كه مشكلات مردم را پس از پيامبر رفع و حل كند وهمانا قرآن بهترين رهبر است .
ولى در برابر اين نتيجه گيرى ,سؤالهايى خود نمايى مى كند : پـيامبران پيشين نيز كتابهايى در ميان قومشان ـ پس از رحلتشان باقى گذاردند و با اين حال , آن اقـوام مـنـحـرف شدند .
بنى اسرائيل ـ به عنوان نمونه كلمات خدا را عوض كرده و كتاب آسمانى راتـحـريـف نمودند, و اين دليل روشنى است كه كتاب ـ به تنهايى نمى تواند حركت امت را پس از پيامبر, در مسير مستقيم نگه دارد, زيرابايد در كنارش , يك نيروى اجرايى بر گزيده باشد كه امت , در حال اختلاف و انحراف , به او روى آورد.
اين نيرو, همان گروه برگزيده از امت اند كه پس از رسول خدا كتاب را ارث برده (و تفسير كتاب بـه آنان محول شده است ) چنانكه درامت هاى پيشين نيز چنين بود .
خداى تعالى در سوره فاطر, آيه 32مى فرمايد : (ثـم اورثـنـا الـكـتـاب الذين اصطفينا من عبادنا) ـ علم كتاب را به برگزيدگان از بندگانمان , واگـذار كرديم .
پس اگر كتاب به تنهايى كافى بود, خداى سبحان آن را ميراث برگزيدگان پس از پيامبر قرارنمى داد.
وسـرانـجام خود در تاريخ يافتيم كه قرآن نتوانست , اختلاف وارتداد فورى مسلمين , پس از وفات پـيامبر را فصل كند, بلكه اين امر توسط شمشير, پايان پذيرفت وقرآن مانند كتابهاى پيشين ,همان حـال آنـهـا را دارد و مـمـكـن اسـت امـت از آن روى برگردانده ومنحرف شوند .
وهمانا قرآن در اخـتلافهايى كه بر سر خلافت پيش آمد, داورى نكرد و در ميان قبائلى كه مرتد شدند داورى نكرد تـاايـنـكـه مورد قتل عام قرار گرفته , و در قضاياى ديگر نيز حكمى ننموده ((54)).
بعلاوه كه در جـمع آوريش , اختلاف زيادى ميان اصحاب رخ داد .
حال اين سؤال پيش مى ايد : قرآنى كه پيامبر, آنرادر ميان امت گذاشت , نتوانست جلو ارتداد و اختلافها را بگيرد ونزاع ها را حل و فصل كند .
آيا اين ارتداد و بازگشت , به سبب دورى و انحراف از قرآن بود يا انحراف از رهبرى ؟
تاريخ , پاسخ اين سؤال را داده است كه علت مستقيم اين ارتداد,روى تافتن از رهبرى بود نه قرآن .
زيـرا آنـان كـه مـانـع پـرداخـت زكـات شـدند, مسلمان بودند, و آنانكه بيعت ابوبكر را رد كردند, مسلمان بودند .
آنها مسلمانانى بودند كه متعهد به قرآن و مؤمن به آن بودندولى اين تعهد نتوانست آنـانرا از انحراف باز دارد .
اينجا بود كه دوران جستجوى من براى يافتن رهبرى برگزيده آغاز شد.
واعـتمادم در اين دوران بر نصوص و متون احاديث بود, زيرانصوص , تنها راه رهايى از اجتهادهاى غـلـط افراد و رسيدن به حق است .
وهمانا حق تنها با نص شناخته مى شود نه با شخصيتها .
ومردان توسط حق شناخته مى شوند نه بالعكس .
وحال كه معتقدم به برترى حق از مردان , راه جلوى رويم گشوده شده است .

ميراث سنى و ميراث شيعى

مـسـائلى وجود دارد كه شيعه و سنى در آنها اشتراك دارند و مسائلى نيز ديده مى شود كه در آنها هيچ برخورد نزديكى نمى توانند داشته باشند.
در خلال دوران طولانى جستجويم در ميراث , بسيارى از روايات و اجتهادات و سخنان شخصيتها, چه در سطح ميراث سنى و ياشيعى شك و ترديدم را افزونتر مى نمود.
ميراث سنى روايتهاى جعلى زيادى را در بر داشت .
و همچنين بودميراث شيعى .
ميراث سنى داراى طرحهاى مختلف ومتفاوت بود, و همچنين ميراث شيعى .
پس چه امرى , اين دو را از هم متمايز مى سازد ؟
بـراى پاسخ به اين سؤال , بايد مظاهر اختلاف اين دو ميراث رابررسى كنيم .
اعتماد ميراث سنى بر صحابه است , در حالى كه اعتماد ميراث شيعى بر اهل بيت .
ميراث سنى , همگام با حاكمان راه ميرود ولى ميراث شيعى , اين همزيستى را رد مى كند.
در ميراث سنى , سخنان شخصيات , برترى دارد ولى در ميراث شيعى نص برترى دارد .
ميراث سنى از يك حالت سازش باوضعيت موجود, آفريده شده ولى ميراث شيعى از يك درگيرى باآن .
ميراث سنى عقل را تحت فشار قرار مى دهد ولى ميراث شيعى عقل را محترم مى شمارد.
اين مقايسه اندازه اختلاف و فاصله اين دو ميراث را روشن ميسازد .
ولى بهرحال ميراث شيعى , نيز مانند ميراث هاى ديگر, دستخوش تغييرات زيادى در اثر انبوهى سخنان واقوال و اجتهادات است , كـه در حـد زيادى با ميراث سنى , شباهت خواهد داشت .
ولذا هردوطرف گرفتار روايتهاى جعلى بوده , و مذاهب در چارچوبه يك انديشه , يك فكر پيدا شدند.
ميراث سنى بسيارى از روايتها را در بر دارد كه منزلت اصحاب رابالا مى برد و برخى را به اوج مى رسـانـد و مـيـراث شـيـعـى روايـتهاى زيادى در بالا بردن ارزش و منزلت اهل بيت دارد,و هر دو دچاراحاديث جعلى هستند.ولى بهر حال به اين نتيجه رسيديم كه آن روش و قاعده اى كه از سوى شـيـعـيـان بـراى كنترل كردن روايات وجلوگيرى از احاديث جعلى و دروغى , پديد آمده , بسيار دقيق تر وارتباطش با نص بيشتر از روش اهل سنت است .
شـيـعـيـان معتقدند كه اگر روايتى با قرآن و عقل سازگار نباشد, بايد به ديوارش بزنند ولى اهل سنت تكيه بر علم رجال و بحث در سندروايت دارد.
شيعه متن روايت را زير ذره بين قرار مى دهد ولى سنى سندش را.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation