بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دیدگاههای دو خلیفه, نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - ديدگاههاى دو خليفه
     02 - ديدگاههاى دو خليفه
     03 - ديدگاههاى دو خليفه
     04 - ديدگاههاى دو خليفه
     05 - ديدگاههاى دو خليفه
     06 - ديدگاههاى دو خليفه
     07 - ديدگاههاى دو خليفه
     08 - ديدگاههاى دو خليفه
     09 - ديدگاههاى دو خليفه
     10 - ديدگاههاى دو خليفه
     11 - ديدگاههاى دو خليفه
     12 - ديدگاههاى دو خليفه
     13 - ديدگاههاى دو خليفه
     14 - ديدگاههاى دو خليفه
     15 - ديدگاههاى دو خليفه
     16 - ديدگاههاى دو خليفه
     17 - ديدگاههاى دو خليفه
     18 - ديدگاههاى دو خليفه
     19 - ديدگاههاى دو خليفه
     fehrest - ديدگاههاى دو خليفه
 

 

 
 

احبارى يهودى در لباس اسلام

از علماىيهود بنى قينقاع و ديگر قبائل، كه خود را در لباس اسلام پنهان كردند، ميتوان سعدبن حنيف و زيد بن اللصيت و سلامة بن الحمام و نعمان بن ابى عامر و رافع بنحرمله و مالك بن ابى نوفل و داعس و سويد،(1267) و نعمان بنأوفى را نام برد.

زيد بن اللصيت همانكسى بود كه چون شتر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گم شد،گفت: محمد مى پندارد خبر آسمان نزد او مى آيد در حالى كه نمى داندشترش كجاست.

پس رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: دشمن خدا در خانه ى اوست.

اين گروه باكعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و تميمِ دارى براى انهداماسلام همكارى كردند.

خواندن كتابهاى مقدس و استفاده از آنها

پيامبراكرم (صلىالله عليه وآله وسلم) مخالفت با اهل كتاب را در اغلب امور دوست داشت.(1268)و يهوديان گفتند: اين مرد نمى خواهد كارى از كارهاى ما را رها كند مگر آنكهبا ما در آن كار مخالفت كند.(1269)

پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) از مطالعه ى كتابهاى اهل كتاب،بخاطر انحرافشان از حق، نهى كرد،(1270)وفرمود: از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد،آنان شما را هدايت نمى كنند، و خود را گمراه كردند.(1271)

احمد از جابر بنعبدالله روايت مى كند كه عمر بن الخطاب نوشته اى را كه از بعضى از اهلكتاب بدست آورده بود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آورد و برآن حضرت خواند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) غضبناك شدو فرمود: اى فرزند خطاب: آيا در آن سرگردان شده ايد؟ قسم به آن خدائى كه جانمدست اوست، اگر موسى زنده بود حق نداشت از من پيروى نكند.(1272)

و در حديث ديگر آمدهاست كه: حضرت به خشم آمده فرمود: به حتم آنرا برايتان سفيد و پاكيزه آوردم، از اهلكتاب درباره ى چيزىسؤال نكنيد، پس خبرى حق به شما مى دهند و شما تكذيب مى كنيد يا خبرىباطل به شما مى دهند و شما تصديق مى كنيد.

پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) گوش دادن به اهل كتاب و خواندن كتابهايشان را به كلى قبولنمى كرد، چون ايمان داشت آنان دروغ مى گويند و بر خداوند سبحان وپيامبران افترا مى زنند و باطل را در شريعت آسمانى وارد مى كنند. درهمان حال عده اى از پياده نظام يهود در اسلام داخل شدند تا چهره ى آنرا زشتو بنيه ى آنراخراب و معالم و نشانه هاى آنرا فاسد كنند. در رأس اين گروه، كعب الاحبارو وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، اين گروه براى ارضاى خواسته هاىخلفا و نشر قصه هاى خيالى به عنوان قصه هاى توراة، كوشش بسيار نمودند.خليفه عمر بعد از اسلام آوردن، به يهوديان مدينه ى منوره سرمى زد تا با آنان گفتگو كند و از امور مختلف سؤال كند، اما پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) اين كار را نمى پسنديد زيرا مى دانست يهودياناسلام و مسلمانان را دوست ندارند و دينشان فاسد است و بر مردم دروغ و افترامى بندند. لذا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعتقادداشت، استفاده از كتابها و علوم آنها، چون گرفتار تحريف شده و كاذب هستند، هيچثمره و حاصلى ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نمى پسنديدمسلمانى با يهوديان رفت و آمد كند و نزد آنان درس بخواند، در كنزالعمال به نقل ازكعبى آمده است كه: عمر در روحاء منزل كرد، پس عده اى را ديد كه با شتاب بهطرف سنگهائى مى روند گفت: اين چيست؟ گفتند: مى گويند پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) بسوى اين سنگها نماز خواند.

گفت: سبحان الله،جز اين نبود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سوار بودو به دره اى رسيد، پس (وقت) نماز حاضر شد و نماز خواند. بعد مشغول صحبت شد وگفت: در روز درس خواندن يهوديان به آنها سر مى زدم، پس گفتند: هيچكدام ازاصحابت براى ما گرامى تر از تو نيست. چون نزد ما مى آيى. گفتم: اين نيستمگر بخاطر آنكه من از كتابهاى خدا تعجب مى كنم كه چگونه همديگر را تصديقمى كنند، چگونه توراة، فرقان را تصديق مى كند و چگونه قرآن توراة راتصديق مى كند. پس روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عبور كرددر حاليكه با آنان گفتگو مى كردم، پس به آنان گفتم: شما را به خدا و آنچه دركتاب او مى خوانيد قسم مى دهم، آيا مى دانيد او رسول خداست؟ گفتند:آرى.

گفتم: به خدا قسم هلاكشديد، مى دانيد او رسول خداست و از او پيروى نمى كنيد؟

گفتند: هلاكنمى شويم، ولى از او سؤال كرديم چه كسى نبوت او را مى آورد؟ (و بعد ازآنكه حضرت فرمود: جبرئيل)

پس گفتند: جبرئيل دشمنماست، زيرا او با سنگدلى و خشونت و جنگ و هلاك و چيزهائى از اين قبيل نازلمى شود.

گفتم: با كداميك ازملائكه در صلح هستند؟ گفتند ميكائيل، باران و رحمت و مثل آنرا نازل مى كند،گفتم: منزلت و شأن اين دو نزد پروردگارشان چگونه است؟

گفتند: يكى از آندو ازجانب راست او و ديگرى در جانب ديگر.

گفتم: جبرئيل راروانيست كه با ميكائيل دشمنى كند و ميكائيل را روا نيست با دشمن جبرئيل دوستى كند،و من شهادت مى دهم كه آندو و پروردگارشان، دوست هستند با كسى كه با وى دوستىكند، و دشمن هستند با كسى كه با وى دشمنى كند.

بعد از آن نزد پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) آمدم و ميخواستم او را خبر دهم، چون او را ديدم، فرمود:نمى خواهى تو را از آياتى كه بر من نازل شدند آگاه كنم؟

گفتم: آرى اى رسولخدا؟ پس حضرت چنين خواند: (مَنْ كانَ عَدُوّاً...) تا به (لِلْكافِرينَ) رسيد.(1273)يعنى «بگو اى پيغمبر هر كه با جبرئيل دشمن است با خدا دشمن است زيرا او به فرمانخدا قرآن را به قلب پاك تو رسانيد، در صورتيكه آن قرآن گواه راستى ساير كتب آسمانىاست و هدايت و بشارت براى اهل ايمان است هر كه با خدا و فرشتگان و پيامبران او وجبرئيل و ميكائيل دشمن است (چنين كسى به حتم كافر است) و خداوند هم دشمن كافراناست».

گفتم: اى رسول خدا، بهخدا قسم، از كنار يهوديان به سوى شما برنخاستم مگر براى آنكه شما را به آنچه به منگفتند و آنچه به آنها گفتم، خبردار كنم. پس خدا را يافتم كه بر من سبقت گرفته است.عمر گفت: من خود را در آن حال چنان ديدم كه در دين خدا از سنگ هم سخت ترم.(1274)

از اين نص واضحمى شود كه خداوند سبحان، پيامبر خود را به گفتگوى عمر با يهوديان آگاه كرد، وعمر به تنهائى و بدون ساير مسلمانان به زيارت يهوديان مى رفت كه باعث شد عمردر تنگنا واقع شود! پس به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد:قسم به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، نزد شما آمدم و جز آنكه شما را خبر دهم،چيزى نمى خواستم.(1275)

و در «كنزالعمال» ازعمر نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى فراگيرىتوراة سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير، و آنچه را كه بسوى شما نازل شد يادگيريد و به آن ايمان آوريد.(1276)

بيهقى از عمر بنالخطاب نقل كرد كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى يادگرفتن توراة سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير و به آن ايمان بياور و آنچه راكه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.

ابن ضريس از حسن نقلمى كند كه عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا، اهل كتاب احاديثى براى مامى گويند كه دلهاى ما را برده است و قصد كرديم آنها را بنويسيم، پس فرمود: اىپسر خطاب، آيا همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان هستيد، قسم به آن خدائى كه جانمحمد در دست اوست، آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، لكن جوامع كلمات را به من دادند... وحديث را برايم مختصر كردند.

عمر دوست داشت درمدارس يهودى كه ماسكه ناميده مى شوند درس بخواند، او بيشتر از همه نزد آنانمى رفت، لذا يهوديان پنداشتند او را براى همين كار دوست دارند.(1277)

عمر در مقابل پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) كتاب هاى اهل كتاب را خواند، پس حضرت (صلى اللهعليه وآله وسلم)غضبناك شدند، حفصه نيز چنين كرد.(1278)

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم)، كتابهاى اهل كتاب را از بين برد و با آب دهان مبارك خودآنها را پاك كرد، و اين سخن حضرت بدست ما رسيده است كه فرمود: آنان را پيروىنكنيد، زيرا ديگران را سرگردان كردند و خود سرگردان شدند، و تمام حروف آنرا تا آخرپاك فرمود.(1279)

اما دولت، در زمان عمربا يك حديث نبوى به دروغ چنين گفت: از طرف بنى اسرائيل حديث بگوئيد و هيچحرجى بر شما نيست.(1280)و اضافه كردند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بهعبدالله بن سلام دستور داد قرآن را در يك شب و توراة را در شب ديگر بخواند.(1281)

سيوطى ذكر كرد كه: عمرنزد يهوديان مى رفت و توراة را از آنها مى شنيد.(1282)

ابودرداءمى گويد: عمر، جوامعى از توراة را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از توراة هستند كه آنها را از برادرى كه دربنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند،آيا تغيير چهره ى رسول خدارا نمى بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى دين دارى ومحمّد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم، پس غم و اندوه حضرت برطرف شد، سپسفرمود: قسم به آنكسى كه جان محمد در دست اوست، اگر موسى (عليه السلام) در بينشما بود، آنگاه از او پيروى كرده و مرا رها مى نموديد، به حتم به گمراهى سختىگرفتار مى شديد. شما بهره ى من از ميان امتهاهستيد و من بهره ى شما ازپيامبران هستم.(1283)

در كتاب «تذكرةالفقهاء» آمده است: جايز نيست بر كتابهاى توراة و انجيل واقف شويم زيرا اين دوكتاب گرفتار نسخ و تحريف شده اند و در اين حكم خلافى را نمى شناسيم، وعامه روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به مسجدرفت، پس در دست عمر صحيفه اى ديد كه در آن مطالبى از توراة بود، و چون صحيفهرا همراه عمر ديد غضبناك شد و فرمود: «آيا تو در شك هستى، اى فرزند خطاب؟ آيا آنراسفيد و پاكيزه نياوردم؟ چنانچه برادرم موسى زنده بود راهى به جز پيروى از مننداشت». و چنانچه اين كار معصيت نبود پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)از عمر به خشم نمى آمد. همچنين جايز نيست بر كتابهاى ضلالت و تمام آنچه را كهجايز نيست نوشته شود، واقف شد، چون از جهتى حرام هستند.(1284)

كعب درباره ى توراةتحريف شده خود مى گفت كه: «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شدهاست».(1285)

در حاليكه لفظ توراة،عبرى بوده و معناى آن شريعت است و در نزد اهل كتاب بر پنج سفر، اطلاق مى شود،سفر اول: سفر تكوين است كه در آن از پيدايش خلقت و از اخبار پيامبران سخن بميانآمده است، و دوّم، سفر خروج است كه در آن تاريخ بنى اسرائيل و قصه ى موسى (عليهالسلام)است، و سوم، سفرِ تثنيه است كه در آن احكام شريعت يهود است و چهارم سفرِ اَوِياناست و اَوِيان فرزندان اوى هستند كه او يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام)بود. كه دراين سفر عبادات و پرندگان و حيوانات تحريم شده بيان شده اند. و پنجم، سفر عدداست كه در آن سرشمارى قبائل بنى اسرائيل و لشكريان آنها ذكر شده است. ايناسفار پنجگانه جزئى از مجموعه ى اسفارى است كه به سىو نه سفر مى رسد.

خداوند تعالى درباره ى توراةفرموده است كه: (وَ اَوْرَثْنا بَنى إسْرائيلَ الْكِتابَ هُدَىًوَ ذِكْرى لاُولِى الأَلْبابِ)(1286) يعنى«بنى اسرائيل را وارث كتاب گردانديم تا آن قوم هدايت يابند و خردمندان پندگيرند» و اسرائيل نام پيامبر خدا يعقوب است و كلمه ى اسرابمعنى عبد و كلمه ى ايل بمعنى الله است، بنابراين اسرائيل بهمعنى عبدالله است. اما يهوديانى كه سخنان خدا و شريعت او را دچار تحريف كردند،درباره ى معنىاسرائيل گفتند: كسى كه با خدا كشتى مى گيرد يا با خدا مبارزه و جهادمى كند.(1287)

لذا خداوند سبحاندرباره ى عاقبتيهوديان چنين فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَعَنْ مَواضِعِه)(1288) يعنى «واز يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جاى خود تغيير مى دهند».

و چون توراة فعلى رامى خوانيم مى بينيم در آن چنين آمده است: يعقوب با خدا كشتىمى گرفت تا آنكه فجر طلوع كرد، و لوط پيامبر با دو دختر خود همبستر شد و هردو آنها از او حامله شدند. و داود پيامبر زنانى را بعد از كشتن شوهرانشان به همسرىگرفت، تا جائى كه به داود از جانب خداوند تعالى خطاب رسيد كه: اوريا را با شمشيركشتى و همسرش را گرفتى و اكنون شمشير تا ابد از خانه ات جدا نمى شود، چونمرا كوچك شمردى.

آگاه باش، اكنون عليهتو شر را در خانه ات برپا مى كنم، و در مقابل چشمت همسرانت رامى گيرم و به يكى از خويشانت مى دهم، پس با همسرانت در معرض ديد خورشيد(و آشكار) همبستر خواهد شد، زيرا تو در نهان انجام دادى و من اين كار ـ يعنى زنا ـرا در مقابل تمام بنى اسرائيل و در مقابل خورشيد، انجام خواهم داد.(1289)

ما در اين توراة براىپيامبران گناه و معصيّت را به صورت نهان و براى پروردگار عالميان و با فرمان او بهصورت آشكار مى بينيم. از شر چنين تهمت و دروغى به خدا پناه مى بريم.خداوند تعالى درباره ى آنها فرمود: (مِنَالَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه)(1290) تماممحققان اتفاق دارند كه اين توراة دچار تحريف و تزوير شده و غيرواقعى است و مدتزيادى بعد از زمان موسى (عليه السلام) نوشته شده است.(1291)

يهوديان بنى زريقمى گويند: عمر جوامعى از توراة را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)آوردو گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از توراة هستند كه آنها را از برادرى كه در بنىزريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند،آيا تغيير چهره ى رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم)را نمى بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام رابراى دين دارى و محمد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم.(1292)

عايشه مى گويد:يك نفر از يهوديان بنى زريق كه به او لبيد بن الاعصم مى گفتند، رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) را جادو كرد.(1293)

در كتاب الدر المنثورآمده است كه: «نزد عمر نشسته بودم كه ناگاه مردى از قبيله ى عبدالقيسآمد، عمر به او گفت: تو فلانِ عبدى هستى؟ گفت: آرى، پس او را با عصائى كه همراهداشت زد!

آن مرد گفت: چهكرده ام اى اميرمؤمنان؟ گفت: بنشين، پس نشست، آنگاه اين آيات را بر او خواند:(بِسْمِ اللّهِالرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ... لَمِنَالْغافِلينَ)(1294) يعنى«الر، اين است آيات كتاب الهى كه حقايق را آشكار مى سازد، اين قرآنِ مجيد راما به عربى (فصيح) فرستاديم، باشد كه شما به تعليمات او عقل و هوش يابيد، مابهترين حكايتها را به وحى اين قرآن بر تو مى گوئيم هرچند پيش از اين وحى ازآن آگاه نبودى» و آنرا سه بار بر او خواند و سه بار او را زد!

مرد گفت: چهكرده ام اى اميرمؤمنان؟

گفت: تو همان كسى هستىكه از روى كتاب دانيال نوشتى؟

گفت: دستور بده تادستور تو را اطاعت كنم. گفت: برو آنرا با آب گرم و پشم پاك كن، پس از آن خود نخوانو آنرا بر ديگران هم نخوان. پس اگر درباره ات خبردارم شوم آنرا براى خود يابراى يكى از مردم خوانده اى، عقوبت سختى به تو مى رسانم.

سپس گفت: بنشين، پس درمقابل او نشست، آنگاه چنين گفت: من رفتم و يكى از كتابهاى اهل كتاب را در چرمىنوشتم و آوردم، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به منفرمود: اين چيست كه در دست توست؟ اى عمر. گفتم: كتابى است كه استنساخ كرده امتا بر علم ما چيزى اضافه شود. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)بحدى غضبناك شد كه گونه هاى او سرخ شدند، سپس فرياد زده شد كه «الصلوة جامعة»يعنى «براى نماز جمع شويد» پس انصار گفتند: پيامبرتان غضبناك شده است، سلاح...،آنگاه نزديك شدند تا جائيكه يكى چنين گفت: نزد منبر رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) قيام كنيد: پس حضرت فرمود:

اى كسانى كه ايمانآورده ايد، كلمات جامع و خاتم را به من عطا كرده اند، و حديث برايم بهبهترين صورت مختصر گرديد و آنرا بصورتى سفيد و پاك آوردم، پس سرگردان نشويد وافراد سرگردان شما را فريب ندهند.

عمر گفت: پس برخاستم وگفتم: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى دين دارى و شما را به رسالتپسنديدم، بعد از آن، رسول خدا (از منبر) پائين آمد.(1295)

عبدالرزاق و بيهقى ازابوقلابه نقل كرده اند كه عمربن الخطاب از كنار مردى عبور كرد كه كتابىمى خواند، پس ساعتى به او گوش داد و آنرا نيك شمرد. پس به مرد گفت: اين كتابرا برايم بنويس. گفت: باشد. پس از آن چرمى خريد و آنرا آماده كرد و آنرا براى آنمرد آورد، پس بر پشت و روى آن چرم نوشت. بعد از آن نزد پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) آمد و مشغول خواندن بر آن حضرت شد. و در آن حال، چهره ى رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم) پيوسته دگرگون مى شد، پس مردى از انصار كتاب را بادست خود زد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر خطاب، آيا چهره ى رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم) را هم اكنون نمى بينى؟ باز هم اين كتاب را براى اومى خوانى؟

پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) در اين هنگام فرمود: صرفاً به عنوان آغازكننده و پاياندهنده مبعوث شدم و گزيده هاى كلام و سرآغاز آنرا به من دادند و به تحقيق، سخنبرايم خلاصه گرديد، مبادا افراد حيرت زده و سرگردان شما را هلاك كنند.

يهود بنى قريظهمى گويند: عمر بن الخطاب نزد پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)آمد و گفت: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به يكى ازبرادرانم در قريظه سر زدم و او جوامعى از توراة را برايم نوشت، آيا بر شما عرضهبدارم؟ راوى گفت: چهره رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)دگرگون شد.عبدالله مى گويد: به او گفتم: آيا دگرگونى چهره ى رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم)را نمى بينى؟

عمر گفت: خدا را بهپروردگارى و اسلام را براى دين دارى و محمد را به رسالت پسنديديم. راوى گفت:پس غم و اندوه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برطرف شد،سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، اگر موسى در ميان شما باشد، آنگاهاو را پيروى كرده و مرا رها كنيد، به حتم گمراه مى شديد، شما بهره ى من ازميان امتها هستيد و من بهره ى شما از ميانپيامبران هستم.(1296)

يهوديان خيبرمى گويند: (عمر) گفت: در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)به خيبر رفتم، پس مردى يهودى را ديدم كه سخنانى مى گفت كه مورد پسند من واقعشد، به او گفتم آيا سخنان خود را برايم مى نويسى؟ گفت: آرى، پس چرمى برايشآوردم و او مشغول املا كردن بر من شد.

چون بازگشتم، گفتم: اىرسول خدا، به يك نفر يهودى برخوردم، كه سخنى مى گفت كه بعد از شما، مانندآنرا نشنيده بودم.

فرمود: اميد است چيزىاز آن را نوشته باشى؟

گفتم: آرى، فرمود:آنرا بياور، پس رفتم و چون نزد او آمدم فرمود: بنشين، آنرا بخوان، پس ساعتى خواندمو به چهره ى او نگاهكردم ناگاه ديدم چهره او رنگ برنگ مى شود، پس بخاطر ترس شديد حتّى از گفتن يكحرف آن هم ناتوان گرديدم، سپس آنرا برداشت و مشغول نگاه كردن به آن شد.

و در روايتى، حضرتفرمود: همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان مى شويد، من برايتان آنرا سفيد وپاكيزه آوردم، اگر موسى زنده بود، راهى نداشت به جز آنكه از من پيروى كند.

متوسل شدن به يهوديان براى شفا يافتن

تقدّم زمانشريعت يهودى و شريعت نصرانى بر شريعت اسلامى، باعث شد برخى مسلمانان، برتأثيرپذيرى خود از اين دو شريعت كه اسلام هر دوى آنها را باطل و منسوخ كرد ادامهدهند. و اين تأثيرپذيرى، اختصاص به علوم دينى و دنيوى نداشت، بلكه شامل مسائل دعاو شفا و چيزهاى ديگر هم مى شد، انس بن مالك از يحيى بن سعيد روايت كرد كهعُمَرَه دختر عبدالرحمن گفت: ابوبكر بر عايشه وارد شد در حالى كه شكوه مى كردو زنى يهودى برايش رُقيه (دعا) مى نوشت، پس ابوبكر گفت: رُقيه ى او راكتاب خدا قرار ده.(1297)

مسلماً ابوبكر، كارعايشه را قبول داشت و توراة را كتاب خدا ناميد، در حاليكه خداوند تعالى درباره ى توراةفرمود: (مِنَالَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ)(1298) يعنى «ازيهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جايگاه خود تغيير مى دهند» و تماممحققان بر تحريف اين توراة اتفاق دارند.(1299)

و در كتاب «الام»شافعى، بابِ «ماجاء من الرقيه» آمده است كه: باكى نيست، انسان با كتاب خدا و چيزىكه از ذكر خدا مى داند تعويذ كند. گفتم: آيا اهل كتاب مسلمانان را تعويذمى كنند؟ گفت: حجت نيست (دليلى ندارد)، اما درباره ى روايتصاحب ما و صاحب شما، مالك از يحيى بن سعيد از عمرة بنت عبدالرحمن روايت كرد كه:ابوبكر بر عايشه داخل شد در حالى كه شكوه مى كرد و زنى يهودى برايش رُقْيهمى نوشت. پس ابوبكر گفت: رُقْيه ى او را كتاب خدا قرارده (يعنى او را با كتاب خدا تعويذ كن). پس به شافعى گفتم: ما رقيه و تعويذ اهلكتاب را نمى پسنديم.

گفت: چرانمى پسنديد، با آنكه خودتان اين حديث را از ابوبكر روايت مى كنيد؟ و فكرنمى كنم از ديگر اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خلاف آنراروايت كنيد. با آنكه خداوند، طعام اهل كتاب و زنان آنانرا حلال كرد و گمانمى كنم رقيه ى آنها، هنگامى كه با كتاب خدا باشد، مثل همين،يا سبك تر باشد.(1300)

و همين حديث را بيهقىدر سنن خود روايت كرد، هم چنانكه روايت كرد زن عبدالله بن مسعود، بعد از وفاتپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم)، نزد زنى يهودى براى رُقيه چشم خود مى رفت (تا دعاىشفاى چشم برايش بنويسد).(1301)

نووى در «المجموع»مى گويد: (فرعى) در جواز رقيه (تعويذ) با كتاب خداى تعالى و با آنچه از ذكرخدا شناخته شده است...(1302)

مؤلف مى گويد:فرد يهودى كه دين او با اسلام و كتاب او با قرآن باطل شده است، چگونه دعاى اومستجاب مى شود؟

ديدگاه خليفه درباره ى كتابهاى اهل كتاب

رفتارخليفه عمر بن الخطاب با اهل كتاب و ديدگاه او نسبت به آنها همانطورى كه قبلاخوانديم، در اين خلاصه مى شود كه او اعتقاد داشت هر سؤالى كه به ذهن انسانخطور مى كند، از عقايد گرفته تا خلقت جهان و حوادث و آينده و امور ديگر دركتابهاى اهل كتاب يافت مى شود. در حاليكه كتابهاى آنها بدست يهوديان ومسيحيان گرفتار تحريف و نسخ شده و همانطورى كه پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود،كتابهاى عقيم و بى ثمرى گرديدند.

عمر در ايام خلافتخود، از اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان سؤال كرد كه آيا مرا در كتابهاى خودمى يابيد؟

و هنگامى كه پاسخ مثبتبه او دادند، به حتم به او دروغ گفتند، زيرا چنين مطلبى را در كتابهاى موجود آنهانمى يابيم. اكنون هم كه آنها را مورد دقت و مطالعه قرار مى دهيم چيزى كهمفيد و بدرد بخور باشد در آنها نمى يابيم.

و برغم آنكه پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) در مدينه ى منوره، عمر را بهضرورت ترك كتابهاى اهل كتاب و يادگيرى و نوشتن آنها به خاطر دروغ بودنشان آگاه وبرحذر كرده بود، مى يابيم كه خليفه عمر در ايام خلافت خود ازكعب الاحبار و تميم و ديگران درباره ى علوم آنكتابها بسيار سؤال مى كرد. بلكه به آنان اجازه داد، در طول ايام خلافت خود دركلّ سال از علوم اهل كتاب در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) سخنبگويند.

بنابراين خليفه،ظاهراً در اعتقاد به وجود علوم غيبى بسيار در كتابهاى اهل كتاب ادامه داد و نصقرآن را درباره ى دروغبودن توراة و حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را درباره ى تحريف آنترك كرد و قول كعب را اخذ كرد كه مى گفت: هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه درتوراة نوشته شده است.(1303)

همچنين معتقد بود كهاهل كتاب از نظر فرهنگ و علم بالاتر از علماى مسلمان هستند، لذا تميم دارى رابراى قصه گوئى در مسجد، و كعب الاحبار را مستشار خليفه قرار داد كه درتمام امور ثانوى (اضطرارى) و اساسى، خواه سياسى و خواه دينى، از او سؤال كند.

و به تعبير ديگر، بهافكار گذشته خود، مبنى بر بالاتر بودن مستواى اهل كتاب بر ساير ساكنين جزيرةالعرب، معتقد باقى ماند در حاليكه قرآن كريم و پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)علوم راستين و گسترده اى آوردند كه مسلمانان را بى نياز كرد و آنان رادر فرهنگ، از ساير مردم، در تمام دنيا بالاتر قرار داد.

سؤال عمر در ايامخلافت خود از كعب درباره ى حدود شفاعت محمد (صلى اللهعليه وآله وسلم) ما را شگفت زده مى كند،(1304) كعب كجا وشفاعت محمد (صلىالله عليه وآله وسلم) كجا؟ او چرا از اهل بيت محمد (صلى اللهعليه وآله وسلم) دراين باره سؤال نكرد؟

در هر صورت احاديثكعب، اثر بسيار بدى قرنهاى طولانى در عالم اسلامى بجا گذاشت و تاكنون بر اذهانمردم اثر مى گذارد.

احاديث دروغين كعب بركسى پوشيده نمى ماند و حتى معاويه آنها را تكذيب كرد.(1305)و كعب منبع اساسى احاديث تجسّم بود.

كار كعب به آنجا رسيدكه از مصاحبت عمر با وى و از گوش فرا دادن عمر به سخنان وى، استفاده كرد و پيمانىاساسى با بنى اميه منعقد كرد كه يهوديان در بازگرداندن سلطه و نفوذ خود بر آنتكيه كردند.

اولين استفاده كنندهاز قتل عمر، يهوديان و بنى اميه بودند، زيرا واگذار شدن حكومت بهبنى اميه، بمعنى تسلط فاسقان بر گردن مسلمانان و هر چه وسيع تر گشودندرها در برابر دروغهاى اهل كتاب بود. لذا از ابوهريره پنج هزار و سيصد و چهل و هفتحديث در دسترس قرار گرفت و تنها در بخارى چهارصد و چهل و هفت حديث از او نقل شد،(1306)يعنى در زمان معاويه، بيش از شش هزار حديث، براى ابوهريره شاگرد كعب ذكركرده اند.

چه كسى عمر را فاروق ناميد؟

براى اشارهبه گفته هاى كعب الاحبار، ابن شهاب زهرى گفته است كه:

اخبار واصلهمى گويند اهل كتاب اولين كسانى بودند كه به عمر، فاروق گفتند. كعب احاديثبسيارى را در مدح عمر و معاويه وضع كرد. او قدرتى فوق العاده در جعل و ترتيباحاديث براى ارضاى كسانى كه ميخواست، داشت. و اين قابليت را ابوهريره، شاگردش نيزكسب كرد، و در اين گفتار هنرِ كعب را در گفتن احاديث غريب به خوبى ملاحظهمى كنيم:

چون كعب به طور موقتاز عمر خشمگين شد به صراحت چنين گفت: «او (عمر) بر درى از درهاى جهنم است».

پس عمر گفت: ماشاالله(تا خدا چه به خواهد) سپس خارج شد و دنبال كعب فرستاد، چون آمد، گفت: اى اميرمؤمنانبر من شتاب نكن، قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، ماه ذى الحجّه تمامنمى شود مگر آنكه داخل بهشت شوى!

عمر گفت: اين ديگرچيست؟ يك بار در بهشت و يك بار در آتش؟

كعب گفت: اىاميرمؤمنان، قسم به كسى كه جانم در دست اوست، در كتاب خدا تو را چنانمى يابيم كه بر درى از درهاى جهنم هستى و مردم را از سرازير شدن در آن بازمى دارى، چون بميرى، پيوسته در آن تا روز قيامت سرازير خواهند شد، و هنگامىكه مجروح شد، كعب آمد و در كنار در مشغول گريه شد و گفت: بخدا قسم، اگر اميرمؤمنانخدا را قسم مى داد تا اجل او را به تأخير اندازد اجلِ او را به تأخيرمى انداخت!(1307)

اما درباره ىنام گذارى عمر به اميرمؤمنان، چون عمر به خلافت رسيد به او گفتند: اى خليفه ى رسولخدا، عمر گفت: اين امريست كه به طول مى كشد، هر خليفه اى بيايدمى گويند: اى خليفه ى خليفه ىرسول الله، بلكه شما مؤمنان هستيد و من امير شما هستم، لذا اميرمؤمنان ناميدهشد.(1308)در حاليكه اولين كسى كه از طرف رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)فاروق ناميده شد، على (عليه السلام) بود، زيرا پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)فرمود: بعد از من فتنه اى خواهد بود، پس همراه علىباشيد، زيرا او در روز قيامت اولين كسى است كه مرا خواهد ديد و اولين كسى است كهبا من مصافحه مى كند، او در آسمان بالا همراه من است و او فاروق و جداكننده ى بين حق وباطل است.(1309)

عمر و كعب در بيت المقدس

عمر در سفرخود به شام كعب الاحبار و تميم دارى و عبدالله بن سلام را به همراه برد.(1310)آنها از اين همراهى با عمر در مشاورت سياسى و دينى، استفاده بردند.

احمد بن حنبل در مسندخود از عبيد بن آدم نقل مى كند كه گفت: از عمر بن الخطاب شنيدم كه بهكعب الاحبار مى گفت: به نظرت كجا نماز بخوانيم؟

گفت: اگر از من قبولمى كردى، پشت صخره نماز مى خواندى، پس تمام قدس در مقابلِ تو قرارمى گرفت.

عمر گفت: چون يهوديّتنظر دادى.(1311)

و از ديگر بدعتهاىاختراعى كعب، گفتگوى ديگرى است كه بين آندو اتفاق افتاد (در آن سفر معلوم نيست چراعمر كعب را به همراه برد)، هنگامى كه (عمر) به تميز كردن بيت المقدس اززباله هائى كه روميان در آن دفن كرده بودند، مشغول شد، ناگهان از پشت سر صداىتكبير شنيد، عمر گفت: اين چيست؟ گفتند: كعب تكبير گفت و مردم با تكبير او تكبيرگفتند، گفت: او را بياوريد. (كعب) گفت: اى اميرمؤمنان، پيامبرى، پانصد سال پيش كارامروز تو را پيشگوئى كرد!! (عمر) گفت: چگونه؟ گفت: روميان بر بنى اسرائيليورش بردند و بر آنان چيره شدند، پس آنرا (زباله ها را) دفن كردند، تا آنكهتو خليفه شدى، پس خداوند پيامبرى را بر كناسه مبعوث كرد و گفت: اى اورى شلم تو رابشارت باد، فاروق تو را از آنچه در توست پاك خواهد كرد.(1312)

و در روايتى چنين آمدهاست: فاروق با سپاه مطيع من نزد تو آمدند تا انتقام اهل تو را از روميان بگيرند.

اينجا كعب در اين گفتهخود كه «انتقام اهل تو را از روميان مى گيرند»، بيان كرد كه، فتح قدس بدستمسلمانان مساوى با تحقق يافتن انتقام گرفتن يهوديان از روميان است!

ابومريم عبيد روايتكرد كه: بهمراه عمر بن الخطاب داخل محراب داود شدم، او سوره ى صاد رادر آن خواند و سجده كرد.(1313)

در سنن بيهقى آمده استكه چون عمر بن الخطاب وارد بيت المقدس شد، گفت: لَبّيكَ اللّهُمَّ لَبّيكَ.(1314)

سعيد بن المسيّبمى گويد: مردى از عمر بن الخطاب اجازه گرفت به بيت المقدس برود. عمرگفت: برو، آماده شو و چون آماده شدى مرا آگاه كن. و چون آماده شد، آمد، عمر گفت:آنرا عمر قرار ده. (يعنى آنرا حج قرار نده يا بهتر آنست كه آنرا حج قرار ندهى).

راوى مى گويد: درحاليكه شترانِ زكوة را عرضه مى كرد دو مرد از كنار او عبور كردند. پس به آندوگفت: از كجا آمديد؟ گفتند: از بيت المقدس، پس آندو را با شلاق زد و گفت: آياحج كرده ايد همچون حج خانه ى خدا؟

گفتند: فقط از آنجاعبور كرديم.(1315)

معلوم نيست چه كسى عمررا اندرز داد تا در قدس لبيك اللهم لبيك بگويد؟ اين عبارت مخصوص خانه ى خداست،البته احتمال دارد اين عبارت را براى بجا آوردن حج نگفته باشد; چون اين حديث، باحديث ديگر عمر كه در آن گفت: آيا حج كرديد همچون حج خانه ى خدا،تعارض پيدا مى كند.

براى كسى كه رواياتاستفاده ى عمر ازكتابهاى مقدس را قبل از رسيدن به خلافت، و استفاده از كعب را بعد از رسيدن به آن،مى خواند، به خوبى روشن مى شود كه عمر، اطمينان كاملى به مطالب اينكتابها داشته است و بر همين اساس از كعب سؤال مى كرد و به او، و تميم اجازهمى داد در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم)قصهبگويند.

پيشنهاد كعب درباره ى قبله ى مسلمانان

اميرمؤمنانعلى (عليهالسلام)فرمود: اولين سنگى كه بر روى زمين قرار گرفت، يهوديان مى پندارند، صخره ىبيت المقدس است، دروغ گفتند، لكن اولين سنگ حجرالاسود است كه آدم (عليهالسلام)آنرا از بهشت پائين آورد و در ركن خانه ى خدا قرار داد.(1316)و تبعيّت كعب از صخره ى بيت المقدس و محترم شمردن آن، نشاندهنده ى يهودىبودن اوست.

هنگامى كه عمربيت المقدس را فتح كرد و محل صخره را بدست آورد، دستور داد زباله هاىآنرا برطرف كنند تا جائيكه گفته شد: او با عباى خود آنرا جارو زد، سپس از كعب نظرخواست كه مسجد را در چه جائى قرار دهد؟ كعب نظر داد كه آنرا پشت صخره قرار دهد، پسعمر بر سينه ى او زد وگفت: چون يهوديان نظر دادى و دستور بناى آنرا داد.(1317)

مقصود كعب از اينپيشنهاد آن بود كه مسلمانان چنان نماز بخوانند كه صخره ى يهودياندر مقابل آنها باشد: اما خليفه عمر نيت كعب را دانست و گفت: همچون يهوديان نظردادى و دستور داد آنرا بنا كنند!

كعب الاحبار مقدسبودن صخره را براى مسلمانان تصوير كرد! لذا عمر آنرا با عباى خود تميز كرد! و چوتعبدالملك بن مروان به حكومت رسيد، آن مسجد را با نام مسجدالصخره تجديد بنا كرده وبزرگ نمود. و اين چنين كعب، براى آن صخره جايگاه مقدسى نزد مسلمانان، قرار داد ودر پى آن علماى ساده لوح و ديگران چنان شدند كه آنرا صخره ى مقدسمى ناميدند! و اين صخره ما را به ياد صخره ى مقدسبودائيان در لويان (پايتخت قديم چين) مى اندازد كه به صورت مجسمه ى بزرگىبراى بودا گرديد!

و همانطورى كه كعبمى خواست، از آن روز تا به حال، اين مسجد مسلمانان در قدس را مسجد صخرهمى نامند! و كعب عرش خداوند سبحان را از همين صخره قرار داد و گفت: در آنجاعرش خود را از قسمتى از آن صخره كه زير او بود، آفريد.(1318)

در حاليكه صخره ىبيت المقدس يكى از سنگهائى بود كه بدون هيچ دليل عقلى يا نقلى، يهوديان آنرامقدس دانستند، براى همين شباهت به گوساله سامرى دارد كه يهوديان به عبادت آنپرداختند!

اين صخره ما را به يادفرمايش قرآن كريم مى اندازد كه فرمود: (وَجاوَزْنا بِبَنى إسْرائيلَ الْبَحْرَ... آلِهَةٌ)(1319) يعنى «وبنى اسرائيل را از دريا به ساحل رسانيديم، پس به قومى كه به پرستش بتان خود متوقفبودند برخورده (و به آيين بت پرستى متمايل شدند) و گفتند: (اى موسى) براى ماخدائى مثل خدايانى را كه اين بت پرستان دارند مقرر كن».

خداوند تعالى همآنانرا مورد خطاب قرار داده فرمود: (إنَّ الَّذينَاتَّخَذُوا الْعِجْلَ... وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرينَ)(1320)

يعنى «آنان كه گوسالهرا به پرستش گرفتند، غضبى از طرف خدا و ذلّتى در حيات دنيا، دامن گيرشانخواهد شد و ما دروغگويان را اين چنين كيفر مى دهيم».

كعب بيت المقدس را از كعبه برتر مى دانست

كعب الاحبارگفت: كعبه هر روز براى بيت المقدس سجده مى كند.(1321) در حالى كهخداوند سبحان كعبه را بر بيت المقدس ترجيح داده و آنرا قبله ى مسلمانانقرار داد،(1322)كعب عبارت فوق را در مسجدالنبى گفت!

كعب مى گويد: روزقيامت به پا نمى شود مگر آنكه بيت الله الحرام به شتاب نزدبيت المقدس آورده شود.(1323)

كعب با گفتن اينمطالب، اين هدف را داشت كه ظاهر كند، كعبه از قدس پيروى كرده و براىبيت المقدس سجده مى نمايد و به خاطر بيت المقدس به بهشتمى رود، براى همين، قبل از قيام قيامت، كعبه را به زفاف بيت المقدسمى برند!

حافظ، ابن حجر ذكر كردكه كعب الاحبار روايت كرد، آن دَرِ آسمان كه به او «محل صعود ملائكه»مى گويند، مقابل بيت المقدس است.(1324)

ابن حجر بعد از نقلابن مطلب خرافى گفت: در اين مسأله اشكال وجود دارد; چون آمده است كه در هر آسمانىخانه اى معمور وجود دارد، و آن بيت العمورى كه در آسمان دنيا وجود دارددر مقابل كعبه است.

كعب توراة را از قرآن برتر مى دانست

كعب فرهنگدينى خود را بين مسلمانان منتشر كرد و آنان را با گفتار و رفتارش فريب داد. و دررأس كارهاى شيطانى انجام شده او كه برتر شمردن توراة بر قرآن بود.

كعب وقتى از كتاب مقدسسخن مى گفت، توراة را قصد مى كرد. او اين كلمه را بسيار بكارمى برد و منتشر مى كرد و در گفته ها و مصادر خود براى شناخت گذشتهو حال و آينده به آن رجوع مى نمود.

مقصود كعب از اصل حكيمنيز توراة بود نه قرآن.(1325)زيرا عمر به او گفت: اى كعب، آيا توراة را حفظ كرده اى؟ كعب گفت: بسيارى ازآن را حفظ كرده ام. پس مردى در آن مجلس، از كنار كعب گفت: اى اميرمؤمنان، ازاو سؤال كن، خداوند جل و علا قبل از آنكه عرش خويش را بيافريند كجا بود؟ و آبى كهعرشِ خويش را بر آن نهاد، از چه آفريد؟ عمر گفت: اى كعب، در اين باره علمىدارى؟

كعب گفت: آرى اىاميرمؤمنان، جواب آنرا در اصل حكيم مى يابيم.(1326)

كعب، براى هر تفسيرىكه در موضوعات مختلف داشت به توراة و كتابهاى يهود مراجعه مى كرد، و براىمسلمانان امور بسيارى را اظهار كرد، به نحوى كه به نظر برسد، در كتابهاى يهود،راه حل تمام معضلات و سؤالات حيرت انگيز و جواب تمام پرسش هاىمربوط به گذشته و آينده، وجود دارد!

در حاليكه ابوذردرباره ى صحف موسى(عليهالسلام)مى گويد: «كانَتْ عِبَراً كُلّها» و كلمه عِبَر جمع عِبْرَه و به معناى موعظهاست، يعنى صحف موسى «تمامش عبرت و موعظه بود».(1327)

و چون حطيئه شعرىسرود، فوراً كعب ادعا كرد كه: آن شعر در توراة نوشته شده است.(1328)و ادعاهاى دروغين كعب در اين زمينه بسيارند.(1329)

خليفه عمر در بسيارىاز موارد، درباره ى موضوعات مختلف از او سؤال مى كرد. وهمين گوش دادن به پاسخهاى او توسط خليفه، كعب را جرأت داد تا نقشه ى خود راعملى كند و بسيارى از مردم را ترغيب كرد به گفته ها و احاديث او گوش دهند.

معاويه نيز همچونخليفه عمر، مشغول سؤال كردن از كعب شد و به او گفت: آيا در كتاب خدا سخنى درباره ى نيليافته اى؟

كعب گفت: به آن كسى كهنيل را براى موسى شكافت، در كتاب خدا يافته ام كه خداوند، در سال دو مرتبه بهنيل وحى مى كند...!(1330)

در اينجا معاويه و كعبآشكار كردند كه كتاب خدا همان توراة است نه قرآن! زيرا اين دو نفر به قرآن اعتقادنداشتند!

كعب مى گويد: مندر كتاب نازل شده يافتم كه شام گنج خداست.(1331)

دروغ ديگر يهوديانآنست كه مى گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بخاطرتوراة به پا مى خاست.(1332)و حزب قريش، اين مطلب را با تحريم كردن لمس توراة براى افراد جنب تأييد كردند.(1333)

و ابوالجلد الجونىگفت: در هنگام ختم ]توراة[ قرآن رحمت نازل مى شود.(1334)

از ديگر ادله ى استمراركعب بر يهوديت خود، ترجيح بيت المقدس بر كعبه و دوست نداشتن اهل بيت پيغمبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) و مجاز شمردن مخالفت با نصوص الهى بود.

ديگر آنكه كعب، در آراو نظريات خود نه بر قرآن بلكه فقط بر توراة و ديگر كتابهاى تحريف شده يهود تكيهمى كرد.

دليل ديگر آنكه او بهنفع مصالح يهود عمل مى كرد نه به نفع مصالح مسلمانان و همانطورى كه بزودىخواهيم گفت، او يهوديان را به فلسطين منتقل كرد. بنابراين واضح مى شود كه كعببه رغم اظهار اسلام، جوابهايش به سؤال كنندگان و سخنرانى هايش درمسجدالنبى (صلىالله عليه وآله وسلم) هيچ ذكر و نشانى از قرآن كريم نداشت بلكه به توراة رجوعمى كرد و آنرا اصل حكيم(1335)،و كتاب خدا مى ناميد.(1336)

كعب شام و اهل آنرا از حجاز و اهل آن برترمى دانست

عروة بنريم مى گويد: مردى كعب الاحبار را ديد، به او سلام كرد و برايش دعا كرد.كعب پرسيد: اهل كدام شهر هستى؟ گفت: از اهل شام. گفت: اميد است از همان لشكرى باشىكه هفتاد هزار نفرشان بدون حساب و بدون عذاب، وارد بهشت مى شوند. گفت: چهكسانى هستند؟

گفت: اهالى دمشق.

گفت: از آنها نيستم.گفت: شايد از لشكريانى باشى كه خداوند روزى دو بار به آنان نظر مى كند.

گفت: آنان چه كسانىهستند؟ گفت: اهالى فلسطين. گفت: من از آنان هستم.

و كعب گفت: شامبرگزيده خدا از ميان شهرهاى اوست، همانطورى كه انتخاب مى كند برگزيده خود رااز ميان بندگانش، بنابراين كسى كه از شام به شهرى ديگر رود بخاطر سخط و خشم او، وكسى كه به آن وارد شود بخاطر رحمت اوست.

معاويه، اين احسانگرانقدر كعب را مورد تقدير قرار داد و مشغول غوطهور كردن او در عطاياى خود شد، ازتاريخ ابن كاهن دانسته شد، او در زمان عثمان به شام رفت و تحت حمايت معاويه زندگىكرد، پس معاويه او را انتخاب كرد و از مقربين خود قرار داد تا در راستاى تأييد وتثبيتِ پايه هاى دولت خود، آنچه را كه ميخواهد از اكاذيب و اسرائيليات خودروايت كند.(1337)

ابن حجر عسقلانى دركتاب «الاصابة» ذكر كرد كه معاويه همان كسى بود كه به كعب دستور داد در شامقصه گوئى كند.(1338)

بنابراين، اين گفتهكعب كه «هركس از شام به شهر ديگرى رود بخاطر سخط خدا رفته و هركس داخل آن شودبخاطر رحمت خدا داخل شده است» براى مريدان او به منزله فتوى به وجوب سكونت در شاماست. پس او مسلمانان را دعوت به سكونت در شام مى كرد تا لشكر معاويه تقويتگردد. و از يهوديان مى خواست در شام سكونت كنند تا شوكتشان افزون گردد!

ابوهريره شاگردكعب الاحبار مى گويد: پيوسته جماعتى از امّت من بر درهاى دمشق و اطرافآن و بر درهاى بيت المقدس و اطراف آن جنگ مى كنند كه يارى نكردن كسانىكه آنان را يارى نمى كنند ضررى به آنان نمى رساند و تا روز قيامت پيروزو بر حق هستند.(1339)

و از ابوهريره شاگردكعب همچنين نقل شده است كه: چهار جنگ و شورش در بهشت هستند، جمل در بهشت است وصفين در بهشت است و حرّه در بهشت است و چهارمى را كتمان مى كرد.(1340)و در اين حديث، از ناكثين و قاسطينى كه با على (عليه السلام) جنگ كردندستايش كرد و مسلم بن عقبه و لشكر او را كه در واقعه ى حرّه درمدينه مرتكب كارهاى شرم آور و رسوائى هاى بسيارى شدند تبرئه نمود.

كعب رغبت داشت در فلسطين زندگى كند

در تاريخابن عساكر (تاريخ دمشق) آمده است كه: عمر بن الخطاب از سبب بى رغبتى كعب بعداز اظهار اسلام خويش در سكونت در مدينه سؤال كرد؟ در حاليكه مدينه محل هجرت پيامبر(صلىالله عليه وآله وسلم) و مدفن اوست.

كعب گفت: من در كتابنازل شده خدا يافتم كه شام گنج خدا در زمين اوست كه در آن گنجى از بندگان او بسرمى برند.(1341)

كعب قصد داشت در شام ونزد معاويه بن ابى سفيان ساكن شود، تا از همان جا براى خلافت او و بيانفضل و برترى شام و صخره و توراة بر حجاز و كعبه و قرآن برنامه ريزى كند.

در پى درخواست خليفهعمر از كعب، براى باقى ماندن در مدينه و بخاطر تمايل و رغبت كعب در منحرف كردنحديث و تفسير قرآن، كعب در مدينه و در كنار عمر باقى ماند. او در مدينه از اهداف ونيّات خود پرده برداشت، و عمر را بر زيارت شام و ترك زيارت عراق ترغيب كرد. عمرنيز پذيرفت، بعد از آن شروع به قصه گوئى در مسجدالنبى (صلى اللهعليه وآله وسلم) كرد و به دروغ برترى شام و اهالى آن و برترى قبه ى صخره وتوراة را بر كعبه و قرآن اظهار كرد. و به رغبت خود در انتقام گرفتن از نصاراى رومكه يهوديان را وادار به هجرت كرده بودند، اشاره نمود!(1342) مسلماً كسىكه قدرت داشت عمر را به زيارت نكردن عراق قانع كند و بر زيارت شام و همراهى با عمردر سفر خود ترغيب كند، اين قدرت را نيز دارد كه عمر را به كوچ دادن يهوديان مدينهبه شام ترغيب نمايد. اما چرا كعب در ابتداى اسلام خود در شام نزد معاويه سكونتنكرد؟

جواب اين سؤال آن استكه اسلام ظاهرى كعب به خاطر فلسطين و براى نابود كردن اسلام و اعلاى دين يهود بود،لذا قصد داشت در آنجا زندگى كند، اما عمر از او خواست در مدينه سكونت كند، و چونعمر از دنيا رفت، كعب به شام رفت و در كنار يهوديان رانده شده و در كنار معاويهسكونت كرد...! پس اين اهداف كعب مبنى بر سكونت در فلسطين بهمراه يهوديان و در سايه ى حكومتفرزند ابوسفيان، تحقق يافت!!

آنان در سايه ى حكومتمعاويه، سروران و صاحبان زمين شدند، بعد از آنكه در زمينِ خيبر كه از آن مسلمانانشده بود، در مقابل نصف محصول آن، عملگى كرده بودند.

دست يافتن كعب به منصبمشاورت دينى و سياسى خليفه، او را دعوت كرد، در زمان عمر در مدينه باقى بماند، وقبل از تحقق انقلاب عليه خليفه عثمان، كعب شكل گيرى فتنه را در مدينه ى منورهمشاهده و لمس نمود لذا، از انتقام گرفتن انقلابيون ترسيد و به شام، كه جايگاهىمقدس، درنظر او بود، يعنى به جائى كه معاوية بن ابى سفيان در آن بسرمى برد سفر كرد.

او در سال سى و پنجهجرى، بعد از عمرى طولانى كه به يكصد و چهار سال بالغ مى شد وفات يافت.(1343)

كعب مى گفت:محبوبترين بلاد براى خدا شام و محبوبترين جاى شام براى خدا قدس است.(1344)

ـ نه دهم خير در شام ويك جزء آن در ساير زمين هاست.(1345)

ـ پنج شهر در بهشتهستند: بيت المقدس و حمص و دمشق و جبرين و ظفارِ يمن.(1346)

كعب گفت: چهار كوهوجود دارند، كوه خليل و لبنان و طور و جودى، هر كدام از آن كوهها در روز قيامتبصورت مرواريد سفيدى به اندازه ى فاصله ى بينآسمان و زمين مى شوند كه به بيت المقدس باز مى گردند، و درزاويه هاى آن، كرسى خداوند جل و علا، براى قضاوتِ بين اهل بهشت و جهنم،گذاشته مى شود، و در آنروز فرشتگان رحمت را مشاهده كنى كه گرداگرد عرشِ باعظمتِ الهى درآمده و به تسبيح و ستايش خداوند مشغولند، و ميان اهل بهشت و دوزخ بهحق حكم شود و (همه زبان به حمد و ستايش خدا گشايند و) گويند: سپاس و ستايش خاصخداى جهانيان است.(1347)

بدين گونه كعب،بيت المقدس را بر كعبه ترجيح داد و كوههاى شام را بدون هيچ دليلى برتر ازساير كوههاى زمين دانست.

بنابراين افعال واحاديث و قصه هاى دروغين كعب، وسائلى براى بازگرداندن دين يهود و بازگرداندنيهوديان به فلسطين و تحريف ساير اديان آسمانى بودند.


[1267]- مغازىواقدى 2/1059

[1268]- المصنف،سمعانى 11/154، صحيح بخارى 2/195

[1269]- سيره ى حلبى2/15، سنن ابى داود 2/250، مسند ابى عوانه 1/312

[1270]-اُسدالغابه 1/235

[1271]-مجمع الزوائد 1/174، كشف الاستار 1/79، غريب الحديث، بن سلام 4/48،المصنف، صنعانى 10/312، 6/110، فتح البارى 13/281

[1272]- سنندارمى 1/115، كنزالعمال 2/353، الدرالمنثور، سيوطى 5/148، اسدالغابه 3/126

[1273]- سوره ى بقره آيه ى 98-97

[1274]-كنزالعمال، متقى هندى، سوره ى بقره آيه ى 98،10/370 ح 1626، 2/353

[1275]- طبرى اينحديث را از اسباط از سدى نقل كرد، لسان الميزان 2/408، مسند احمد 3/469

[1276]-كنزالعمال 1/370 ح 1626

[1277]-كنزالعمال 2/228، الدرالمنثور 1/90، جامع بيان العلم 2/123، 124،الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير 107، 108

[1278]- المصنف،صنعانى 11/110، 6/113

[1279]-حلية الاولياء 5/136 كنزالعمال 1/334

[1280]- المصنف،سمعانى 6/109، 110، 10/310 - 312، صحيح بخارى 2/165

[1281]- مجمعالزوائد 1/191، مسند احمد 4/444

[1282]-اسباب النزول، سيوطى 1/21، مجمع الزوائد 1/173

[1283]- حديث راطبرانى در الكبير روايت كرده است، اسباب النزول، سيوطى 1/21

[1284]- تذكرة الفقهاء2/430

[1285]- اضواءعلى السنة المحمديه، ابوريّه ص 165، مجمع الزوائد 1/173

[1286]- سوره ى غافر،آيات 53 و 54

[1287]- توراة،سفر تكوين، الاصحاح 32 آيه ى 28

[1288]- سوره ى نساء،آيه ى 46

[1289]- سفرسموئيل دوّم الاصحاح 11 و 12 از عهد قديم تحريف شده ى به نصصريح قرآن

[1290]- سوره ى نساء آيه46

[1291]- قاموسكتاب مقدس 763، المطبعة الانجيليه، بيروت سال 1964، الاسفار المقدسه، عبدالواحدوافى صفحه 16 و صفحات بعد از آن، چاپ اول سال 1964

[1292]- الكبير،طبرانى، مجمع الزوائد 1/173، 8/262، المصف، عبدالرزاق صنعانى 6/113

[1293]- صحيحمسلم 7/5

[1294]- سوره ى يوسف، آيات1-3

[1295]-الدرالمنثور 4/3 - 4، كنزالعمال 1/370، مجمع الزوائد 1/173،لسان الميزان، ابن حجر 2/408

[1296]- مسنداحمد 3/469 - 471، سنن دارمى 1/115، اسدالغابة 3/126، الدرالمنثور 5/149

[1297]- الموطأ،مالك بن انس 2/502

[1298]- سوره ى نساء،آيه ى 46

[1299]- به كتابقاموس الكتاب المقدس ص 763 و كتاب الاسفارالمقدسه، عبدالواحد وافى ص 16مراجعه كنيد.

[1300]- كتابالأم، شافعى 7/241، تاريخ ابن شبة 3/1078، معجم ما استعجم 4/1153

[1301]- سننبيهقى 9/347، سنن ابى داود 2/403، تهذيب التهذيب 1/323

[1302]- المجموع9/64

[1303]- اضواءعلى السنة المحمديه، محمود ابوريه ص 165

[1304]-الدرالمنثور 6/286

[1305]- صحيحبخارى 8/160

[1306]- الارشاد،الصالح القسطلانى، و ابن حزم نيز احاديث ابوهريره را جمع آورى كرد كه به 5274حديث مسند بالغ گرديد به ص 138 از جزء چهارمِ فصلِ ابن حزم مراجعه كنيد.

[1307]-فتح البارى، ابن حجر 13/41، طبقات ابن سعد 2/3، 3/262

[1308]- كامل ابناثير 3/58

[1309]-لسان الميزان، ابن حجر 1/257

[1310]-فجرالاسلام، احمد امين ص 150

[1311]- مسنداحمد بن حنبل 1/38

[1312]- اينخلاصه كلام طبرى است 4/160

[1313]-كنزالعمال، متقى هندى 8/144، حديث 22303

[1314]- سننبيهقى 5/41

[1315]-كنزالعمال، متقى هندى 4/146، حديث 38194

[1316]- نيابيعالموده 2/532

[1317]- البدايهو النهايه 7/68

[1318]- تنبيهالخواطر و نزهة النواظر، امير ورّام بن ابى فراس 2/5 - 6

[1319]- سوره ى اعراف،آيه ى 138

[1320]- سوره ى اعراف،آيه ى 152

[1321]- تفسير درالمنثور 1/136

[1322]- فروعكافى، كتاب الحج، باب فضل نظر كردن به كعبه، 4/240، حديث 1

[1323]- تفسيرالدرالمنثور 1/136 - 137

[1324]-فتح البارى 7/156

[1325]- تنبيهالخواطر و نزهة النواظر، امير ورّام بن ابى فراس 2/5، 6

[1326]- همانمصدر

[1327]-لسان العرب، ابن منظور 4/531

[1328]- المحاسنو المساوى 1/199

[1329]- به كتابِالاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير ص 95 مراجعه كنيد، تاريخ عمر، ابن جورى ص 246

[1330]- النجومالزاهره فى ملوك القاهره 1/33

[1331]-كنزالعمال 14/143، بنابراين كتاب خدا در اينجا يعنى همان توراة است.

[1332]- التراتيبالاداريه 2/230

[1333]- همانمصدر ص 231

[1334]- الطبقاتالكبرى 7/161، التراتيب الاداريّه 2/228، 229

[1335]- تنبيهالخواطر و نزهة النواظر، ورّام بن ابى فراس 2/5، 6

[1336]-كنزالعمال 3/143

[1337]- اضواءعلى السنة المحمدية، محمود ابوريه، 186

[1338]- الاصابة5/323

[1339]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 1/103، چاپ دارالفكر

[1340]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 1/130

[1341]-كنزالعمال، 14/143

[1342]- تاريخطبرى 4/160

[1343]- شذراتالذهب 1/40، چاپ دوم بيروت

[1344]- تاريخدمشق، ابن عساكر 1/110، چاپ دمشق

[1345]- همانمصدر 1/147

[1346]- همانمصدر 1/211 - 212

[1347]- سوره ى زمر، آيه ى 75،تاريخ ابن عساكر 2/122، الدّر المنثور 5/344

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation