بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دیدگاههای دو خلیفه, نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - ديدگاههاى دو خليفه
     02 - ديدگاههاى دو خليفه
     03 - ديدگاههاى دو خليفه
     04 - ديدگاههاى دو خليفه
     05 - ديدگاههاى دو خليفه
     06 - ديدگاههاى دو خليفه
     07 - ديدگاههاى دو خليفه
     08 - ديدگاههاى دو خليفه
     09 - ديدگاههاى دو خليفه
     10 - ديدگاههاى دو خليفه
     11 - ديدگاههاى دو خليفه
     12 - ديدگاههاى دو خليفه
     13 - ديدگاههاى دو خليفه
     14 - ديدگاههاى دو خليفه
     15 - ديدگاههاى دو خليفه
     16 - ديدگاههاى دو خليفه
     17 - ديدگاههاى دو خليفه
     18 - ديدگاههاى دو خليفه
     19 - ديدگاههاى دو خليفه
     fehrest - ديدگاههاى دو خليفه
 

 

 
 


ديدگاه فقهى



ديدگاه عمر و ابوبكر درباره ى قضاوت

عمر درقضاوت خود در جاهاى بسيارى بر رأى خاص خود اعتماد كرد و موقعى كه مدعى را به سوىزيد بن ثابت براى قضاوت در مسأله ى خود فرستاد گفت: اگرميخواستم تو را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش ارجاع دهم، ارجاع مى دادم اما تورا به رأى خويش ارجاع مى دهم و رأى، راهنماست.

و همين سخن خود رانظريه اى قرار داد كه براساس آن در قضاوت عمل مى كرد، و كسى كه در قضاوتعمر تحقيق كند در مى يابد كه در ارث و طلاق و ازدواج موقت و موارد ديگرنظريات او بر رأى استوار است.

و با اين بيان، نظريه ى رأى، ازپايه هاى افكار خليفه ى دوم عمربن الخطاب است. او و ابوبكر نخستين كسانى بودند كه اين نظريه را ايجاد نمودهو بدان عمل كردند. زيرا ابوبكر در قضيّه ى قتل مالك بن نويرهبدست خالد گفت: او اجتهاد كرد و خطا نمود. و با وجود آنكه ابوبكر به موارد اندكىاكتفا كرد، عمر اين عرصه را توسعه داد، و بر آن جرأت كرد و جرأت او در مواردمتعددى ظاهر گرديد. و هنگامى كه ابوبكر عمر را متولى قضاوت نمود يك سال صبر كرد وحتى دو مرد براى شكايت نزد او نيامدند.(512)

مسعودى مى گويد:وقتى عمر قاضى ابوبكر شد در مدت يك سال يك نفر نزد او نيامد.(513)

عمر قدرت خواندن نداشتزيرا چون بر خواهر خود هجوم برد، او را زد و دو زخم بر سر او وارد كرد سپس با كتف(استخوان پهنى كه بر آن مطالب خود را مى نوشتند) خارج و شخص باسوادى را پيداكرد و براى عمر خواند و عمر نمى توانست بنويسد.(514)

و از آن جائى كه عمرمطابق رأى شخصى عمل مى كرد طبيعى بود قضاوتهايش مختلف باشد! تا جائيكه روايتشده است كه درباره ى جد (پدربزرگ) به هفتاد صورت قضاوت نمود و بهروايتى به صد صورت قضاوت نمود.(515)

سپس عثمان و پادشاهانبنى اميه بر همين نظريه پيش رفتند، براى همين عمر حدّ مغيرة بن شعبه را درزنا تعطيل كرد همانطورى كه ابوبكر حدّ خالد را در زناى با همسر مالك بن نويرهتعطيل نمود و عمر اعتقاد داشت كه بلوغ به وَجَب است و هركس قدّ او به شش وجبمى رسيد احكام را بر او جارى مى كرد و هركس از شش وجب كمتر بود گرچه چندانگشت، او را رها مى كرد، رأى ابن زبير نيز همين بود.(516)

 شروعاذان

در كتابسيره ى حلبيه بهنقل از ابى العلاء آمده است كه: به محمد بن الحنفيه گفتم: ما مى گوئيمكه اذان زمانى شروع شد كه مردى از انصار رويائى در خواب ديد.

گفت: محمد بن الحنفيهاز اين سخن بشدت برآشفت و گفت: شما قصد نابود كردن چيزى كرديد كه اصلِ در احكاماسلام و در معالم دين شماست، و گمان كرديد كه از رويائى كه يكى از انصار در خوابديد و احتمال صدق و كذب دارد و گاهى رويايى باطل است بوجود آمده.

گفتم: اين حديث بينمردم مشهور شده است. گفت: بخدا سوگند باطل است. طحاوى از هارون بن سعد از زيد بنعلى بن الحسين (عليهالسلام)از پدران خود از على (عليه السلام) نقل مى كند كه: رسول خدا در شبىكه بمعراج رفت اذان را فرا گرفت و نماز بر او واجب شد.(517)

نظريه ى عمر درباره ى نماز با نبود آب

در قرآنكريم آمده است كه: (وَ اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى...)(518) يعنى «و اگربيمار بوديد يا آنكه در سفر باشيد يا قضاى حاجتى دست داده باشد يا با زنان مباشرتكرده ايد و آب براى تطهير و غسل نيافتيد در اين صورت به خاك پاك تيمم كنيدآنگاه صورت و دستها را مسح كنيد كه خدا بخشنده و آمرزنده است».

و در حديثى متواتررسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) فرمود: خاك پاك وسيله ى طهارتمسلمان است، اگرچه ده سال آب پيدا نكند. يعنى فاقد آب قبل از تيمم بايد در چهارطرف به اندازه پرتاب دو تير در زمين هموار از آب جستجو كند، و اگر نيافت بايد تيممكند. ولى عمر بن الخطاب در اين مسأله مخالفت كرد زيرا از خواندن نماز با نبود غسلو وضو منع كرد. و با وجود فرمايش حضرت رسول (صلى الله عليه وآلهوسلم)به او و شهادت عمار بر مطلب، بخارى نقل كرد كه مردى نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدمو آب پيدا نكردم...؟ عمر گفت: نماز نخوان ـ و عمار ياسر آنجا حاضر بود ـ پس عمارگفت: اى اميرمؤمنان آيا بياد نمى آورى كه با هم در جنگى بوديم و هر دو جنبشديم و آب پيدا نكرديم، اما تو نماز نخواندى، و اما من خود را در خاك غلطاندم ونماز خواندم. و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:براى تو كافى بود دو دست را بر زمين بزنى سپس فوت كنى سپس صورت و دو دست خود رامسح كنى. پس عمر گفت: از خدا بترس اى عمّار، گفت: اگر درباره اش سخن نگويم...عمر گفت: تو را به حال خود رها مى كنيم».

در اينجا گفتگوئى ديگربين عبدالله بن مسعود و ابوموسى اشعرى وجود دارد. شقيق بن سلمه مى گويد:نزد عبدالله بن مسعود و ابوموسى اشعرى بودم ابوموسى گفت: اى اباعبدالرحمن: اگرمكلَّف جنب شود و آب پيدا نكند چه كند؟ عبدالله گفت: نماز نخواند تا آب بيابد.

ابوموسى اشعرى گفت: باقول عمار هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به ايشانفرمود: «تو را كفايت مى كند» چه مى كنى؟

گفت: آيا نديدى عمر بهاين قانع نشد؟

ابوموسى گفت: از قولعمار بگذريم، با اين آيه چه مى كنى؟ (و آيه ى سوره ى مائده رابرايش تلاوت كرد).

راوى مى گويد:عبدالله نتوانست جواب دهد و ندانست چه بگويد.(519)

و ابوحنيفه طبق قولعمر فتوى داد، در حاليكه ائمه ى مذاهب ديگر براساسآيه ى قرآن وقول عمار عمل كردند. زيرا ابوحنيفه مى گويد غيرمسافرِ سالم اگر آب نداشتهباشد تيمم نمى كند و نماز هم نمى خواند و با آيه ى هشتِسوره ى مائده (اِنْكُنْتُمْ مَرْضى...)كه معنى آنرا دانستيم استدلال كرد و گفت: دلالتآيه صريح است در اينكه به صرف نبود آب اگر مكلف مسافر يا بيمار نباشدنمى تواند تيمم نمايد و حال كه تيمم اختصاص به مسافر و بيمار دارد، بنابراينسالم غيرمسافر در اين حالت واجب نيست نماز بخواند چون فاقد غسل و وضو است و نمازىبراى فاقد طهور (غسل و وضو) وجود ندارد. و اماميه طبق قول عمار و موافق با آيه عملكردند، و آنان در اين مسأله با سه مذهب ديگر (مالكى و شافعى و حنبلى) موافق هستند.

نماز تراويح

بخارى دركتاب خود به نقل از عروة بن الزبير از عبدالله بن عبدالقارى نقل مى كند كهگفت: شبى با عمر بن الخطاب به مسجد رفتيم كه ناگهان ديدم مردم پراكنده و متفرقهستند، يكى فرادى مى خواند، يكى نماز مى خواند و ديگران به او اقتداكرده اند. پس عمر گفت: بنظرم مى رسد اگر همه اينها را بر يك نمازخوانجمع كنم بهتر است. و سپس اقدام كرد و همه را بر اُبىّ بن كعب جمع نمود. پس از آنشبى ديگر با او رفتم و مردم مشغول نماز با قارى خود بودند. عمر گفت: خوب بدعتى استو كسانى كه بجاى عمل به اين بدعت مى خوابند بهتر از كسانى هستند كه نمازمى خوانند.(520)

و مردم كوفه ازاميرمؤمنان على (عليه السلام) خواستند امامى را نصب كند تا با آناننافله ى ماهرمضان را به جماعت بخواند، حضرت آنان را منع كرد و آگاه كرد اين كار خلاف سنّتاست، پس حضرت را رها كردند و يك نفر را مقدم كردند و به جماعت نماز خواندند. حضرتفرزند خود حسن (عليهالسلام)را فرستاد و چون با تازيانه داخل مسجد شد، بطرف درها دويدند و فرياد و اعمراهسردادند.

در حاليكه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: اَيُّهَا النّاس، نماز نافله در شب ماه رمضان بهصورت جماعت بدعت است، آگاه باشيد، در ماه رمضان در نافله جماعت نخوانيد و نماز ضحىنخوانيد، زيرا اندكى از سنّت بهتر از بسيار از بدعت است. آگاه باشيد هر بدعتىگمراهى است و هر گمراهى راه به سوى آتش دارد.

تعداد تكبيرات نماز ميّت

سيوطىمى گويد: عمر اولين كسى بود كه مردم را در نماز ميّت بر گفتن چهار تكبير جمعكرد.

طحاوى مى گويد:همين عمر، امر را دراين باره به چهار تكبير بازگرداند.(521)

و هيمنطور اجماعى راكه بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در تعداد تكبيرات برميّت بوجود آوردند حجت است گرچه خلاف آنرا از پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)بدانند، و آنچه را انجام دادند و بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)درباره ى نماز ميتبر آن اجماع كردند حجت است. گرچه از پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)مخالفت با آنرا دانسته باشند.

احمد بن حنبل ازعبدالاعلى روايت مى كند كه گفت: پشت سر زيد بن ارقم بر جنازه اى نمازخواندم و او پنج تكبير گفت، پس عبدالرحمن بن ابى ليلى به سويش برخاست و دست او راگرفت و گفت: آيا فراموش كردى؟

گفت: نه لكن پشت سرحضرت ابوالقاسم (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز خواندم و حضرتپنج تكبير گفت و من اينرا ترك نمى كنم!(522)

از اين مطالب بخوبىظاهر مى شود كه نماز بر جنازه از پنج تكبير تشكيل مى شود ليكن عمر دوستداشت آنرا، بخاطر مصلحتى كه آنرا بيان نكرد، چهار تكبير قرار دهد!(523)و اين پديده ى ديگر ازپديده هاى مخالفت عمر با نص الهى است، عبدالله بن عباس گفت: مى بينمآنان هلاك خواهند شد، مى گويم پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود و آنها مى گويند: عمر و ابوبكر نهى كردند.(524)

نظريه ى عمر در مورد سه طلاقه كردن

در قرآنكريم آمده است كه (الطَّلاقُ مَرَّتانِ...)(525) يعنى:«طلاقى كه شوهر در آن ميتواند رجوع كند دو مرتبه است، يا رجوع كند به خوشى وسازگارى يا رها كند به نيكى و خيرانديشى و حلال نيست كه چيزى از مهر آنان را به جورو ستم بگيريد... پس اگر (بار سوم) زن را طلاق دهد روا نيست كه آن زن و شوهر ديگربار رجوع كنند تا اينكه زن با ديگرى شوهر كند پس اگر (شوهر دوم) او را طلاق داد،پس باكى بر آن دو نيست كه رجوع كنند، اگر بدانند كه حدود الهى را اقامهمى كنند، اين است احكام خدا كه براى مردم دنيا بيان مى كند» بنابراينشوهر ميتواند قبل از طلاق سوم به زوجه ى خود رجوع نمايد و باتحقق طلاق سوم بر او حلال نخواهد بود تا آنكه با شخص ديگرى ازدواج نمايد. و در سننمسلم به نقل از ابن عباس و با أَسناد متعدد و مختلف آمده است كه گفت: در زمان رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) و زمان ابوبكر و دو سال از خلافت عمر، طلاق سه تائى(در يك مجلس) يك طلاق شمرده مى شد. پس عمر بن الخطاب گفت: «مردم درباره ى امرى كهدر آن ميتوانند تأنّى كنند ميخواهند عجله كنند خوب است آنرا اجازه دهيم و بعد ازآن اجازه داد.»(526)

مسلم در سنن خود نيزذكر مى كند كه: ابوالصهباء به ابن عباس گفت: كمى وقت خود را بده، آيا طلاق سهگانه (در يك مجلس) در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)و ابوبكريك طلاق شمرده نمى شد؟ گفت: چنين بود. و چون زمان عمر پيش آمد مردم پشت سر همو بدون فاصله طلاق دادند و او آنرا اجازه داد.(527)

و نسائى از روايتمخرمة بن بكير از پدرش از محمود بن لبيد نقل مى كند كه: به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) درباره ى مردى كه زن خود راسه مرتبه با هم طلاق داده خبر دادند، پس حضرت غضبناك برخاستند سپس فرمودند: آيا باكتاب خدا بازى مى شود و من در ميان شما هستم!... تا آنكه مردى به پا خاست وعرض كرد: اى رسول خدا ميخواهيد او را بكشيم؟(528)

علامه رشيد رضا حديثحضرت رسول (صلىالله عليه وآله وسلم) را كه در سنن مسلم و احمد كه همگى از ابوداود نقلكرده اند و در سننِ نسائى و حاكم و بيهقى نيز نقل شده است، ذكر كرد و گفت: ازقضاوت پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) برخلاف حديث بيهقى، حديث ابن عباس است كه گفت: ركانه همسرخود را در يك مجلس سه طلاق داد، و بر او به شدت محزون گرديد، پس رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) پرسيد چگونه او را طلاق دادى؟ گفت: سه بار، فرمود: در يكمجلس؟ گفت: آرى، حضرت فرمود اين يك طلاق است اگر خواستى او را بازگردان.(529)

از اين حديث بدستمى آيد كه طلاق سه گانه در يك مجلس يك طلاق شمرده مى شود، و محمودشلتوت رئيس سابق جامع الازهر، همين قول را پذيرفت، در حاليكه عمر با نص الهىذكر شده در قرآن كريم مخالفت كرد و طلاق سه گانه در يك مجلس را سه طلاق بهحساب آورد و در اين صورت زن بر شوهر خود حلال نمى شود مگر آنكه با مردى ديگرازدواج نمايد!

منتقل كردن مقام ابراهيم از جايگاه خود

در قرآنكريم آمده است كه (وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلّى)(530) يعنى«مقام ابراهيم را جاى پرستش ـ نماز ـ قرار دهيد».

مقام ابراهيم سنگى استكه ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) براى ساختن كعبه برآن ايستادند، و اين سنگ به بيت الله الحرام چسبيده بود و حُجاج بعد ازطواف نزد آن نماز مى خواندند، و اولين كسانى كه قبل از اسلام جاى آنرا ازجائى كه ابراهيم (عليه السلام)قرار داده بود تغيير دادند، عربهابودند. و بعد از بعثتِ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)و فتح مكهبدست او، مقام ابراهيم را به همان جائى كه جدش ابراهيم قرار داده بود بازگرداند. واين كار باطل كردن و پايان دادن به كارى شمرده مى شد كه رجال جاهليت، همانبت پرستان بعنوان انحراف از فعل ابراهيم (عليه السلام) انجامداده بودند.

اين مقام در زمانپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) و زمان ابوبكر در جاى خود باقى بود و هنگامى كه عمر خلافترا بدست گرفت، مقام همچنان در همان جائى كه سه پيغمبر يعنى ابراهيم (عليهالسلام)و اسماعيل (عليهالسلام)و محمد (صلىالله عليه وآله وسلم) قرار داده بودند، باقى ماند. اما در سال هفدهم آنرا از جاىخود منتقل نمود.(531)لكن عمر از سببى كه او را بر آن داشت تا مقام ابراهيم را از مكان خود كه چسبيده بهحرم بود، يعنى در جائى كه ابراهيم و اسماعيل و محمد (صلى الله عليه وآلهوسلم)قرارداده بودند، منتقل كند، پرده برنداشت. عمر با اين كار خود، قريش را كه مقام را ازكعبه دور كرده بودند، و بعد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آنرابرگرداند، راضى نمود.

نظريه ى عمر در متعه ى حج و متعه ى زنان

در كتابخداى تعالى آمده است كه (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِه...)(532) يعنى «پسچنانچه شما از آنها بهره مند شويد آن مهر معين كه مزد آنهاست به آنانبپردازيد» و (فَمَنْتَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ...)(533) يعنى«هركس از عمره ى تمتع بهحج بازآيد قربانى كند با آنچه مقدور اوست و هركس به قربانى تمكن نيافت...».

و در صحيح تِرمذى آمدهاست كه: از عبدالله بن عمر درباره ى متعه ى حج سؤالشد، گفت: متعه ى حج حلالاست. سؤال كننده گفت: پدرت از آن نهى نمود، گفت: بنظر تو اگر پدرم نهى كرده باشد ورسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) انجام داده باشد، آيا امر پدرم را پيروى كنيم يا امر رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) را؟

مرد گفت: مسلماً امررسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) را، گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)آنرا مسلماً انجام داد.(534)

و ابن حاتم گفت: «مردىيعنى عمر به رأى خود آنچه ميخواست نظر داد»(535) و به همينمطلب سعد بن ابى وقاص(536)و عمر بن الخطاب تصريح كردند.(537) در مسنداحمد بن حنبل در قسمتى از حديث ابن عباس آمده است كه گفت: پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)تمتع كردند، و عروة بن الزبير (بن العوام) گفت: ابوبكر وعمر نهى از متعه ى در حجكردند. ابن عباس گفت: عُريَّه (مُصغر عروه) چه مى گويد؟ گفت: مى گويدابوبكر و عمر از متعه نهى كردند، ابن عباس گفت: بنظرم هلاك خواهند شد،مى گويم: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود وآنها مى گويند: ابوبكر و عمر نهى كردند.(538)

و درباره ىِ عمره ىِ تمتع دركتاب مسلم آمده است كه: در حجة الوداع در مكّه رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)حلّيّت متعه ى در حج رادر مقابل بيش از صد هزار مرد و زن اعلان نمود. و هنگامى كه اين مطلب را اعلان كردسراقة بن مالك بن خثعم به پا خاست و عرض كرد: اى رسول خدا، اين تمتع براى فقطامسال است يا تا ابد؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) انگشتانخود را يكى پس از ديگرى درهم فرو برد و فرمود: عمره در حج داخل شد و عمره در حج تاابدالاباد داخل شد.(539)

و در صحيح مسلم به نقلاز سعيد بن المسيّب آمده است كه:

على و عثمان در عسفاناجتماع كردند، عثمان از متعه و عمره منع مى كرد، پس على (عليهالسلام)به او فرمود: چه ميخواهى كه نسبت به امرى كه رسول خدا انجام داد از آن نهىمى كنى؟

عثمان گفت: كارى به مانداشته باش. على (عليه السلام) فرمود: نمى توانم تو را رها كنم.(540)

اعراب جاهلى بين حج وعمره فاصله مى انداختند، سپس پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)بينايندو جمع كرد و ابوبكر نيز چنين كرد. و بين اين دو را عمر و عثمان جدائى و فاصلهانداختند. عمر گفت: «مُتْعَتانِ كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ (صلى اللهعليه وآله وسلم) وَ أَنَا أَنْهى عَنْهُما وَ اُعاقِبُ عَلَيْهِما،مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّساءِ» يعنى دو متعه در زمان رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم)وجود داشتند و من از آندو نهى مى كنم و بر آندو مجازاتمى كنم، متعة ى حج و متعة ى زنان.(541)

و همچنين گفت: اى مردمسه چيز در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) وجودداشتند و من از آنها نهى مى كنم و حرام مى نمايم و بر آنها مجازاتمى كنم متعه ى حج و متعه ى زنان وحَىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَلِ.(542)

و امام على (عليهالسلام)فرمود: اگر عمر مردم را از متعة (ازدواج موقت) نهى نمى كرد، بجز شقى و بدبختاحدى زنا نمى كرد.(543)

و مقصود ما از اينكهعمر متعه ى حج ومتعه ى نساء رامنع كرد اين نيست كه او مخالف نكاح است، زيرا مى بينيم كه او در حال روزه درماه رمضان با كنيزى نكاح كرد.(544)بلكه مقصود آنست كه او هر وقت ميخواست، چيزى را حلال يا حرام مى كرد.

و راغب اصفهانى ذكرمى كند كه: «عبدالله بن زبير، ابن عباس را بخاطر حلال شمردن متعه (ازدواجموقت) سرزنش كرد، ابن عباس گفت: از مادرت بپرس چگونه با پدرت ازدواج كرد. او سؤالكرد و در پاسخ مادرش گفت: تو را متولد نكردم مگر با ازدواج موقت»(545)

و برغم اعتراف اسماءبه ازدواج متعه با زبير باز هم دست اموى مطلب را تغيير داد و گفت: زبير با او درمكّه ازدواج كرد، و چند فرزند براى او متولد كرد و پس از آن او را طلاق داد وپيوسته همراه فرزندش عبدالله در مكه بسر مى برد تا عبدالله كشته شد!(546)

و عمر به جدائى حج وعمره فتوى داد، زيرا از عبدالله بن عمر نقل شده است كه عمر بن الخطاب گفت:بين حج و عمره ى خودجدائى اندازيد، زيرا براى حجِ هر كدامتان كامل كننده تر است و عمره بستن درغير ماههاى حج براى عمره ى او كاملكننده تر است.(547)

اولين كسى كه اين سنتها را گذاشت عمر بود

1- اولين كسى كه در مكه و بصورت انفرادى و قبل از اسلام آوردن قرارگذاشت محمد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را بكشد.

2- اولين كسى كه در جاهاى متعدد با پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) مخالفت كرد: در حديبيه، در نماز خواندن بر ابن اُبى،خوددارى از رفتن در سپاه اسامه، بازداشتن از آوردن ورق و دواة براى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) در روز پنج شنبه.

اولين كسى كه گفت:پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) نمرده است.

اولين كسى كه مخفيانهشخصى را بسوى ابوبكر فرستاد تا او را از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)آگاه كند.

اولين كسى كه دعوت بهرفتن به طرف سقيفه كرد و با ابوبكر تا آن جا همراهى كرد.

اولين كسى كه باابوبكر در سقيفه بيعت كرد.

اولين رافضى، چونجانشينى على (عليهالسلام)را براى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) نپذيرفت.

بنابراين، او اولينكسى است كه نوشتن وصيت نبوى را از جانب رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)منعكرد.

اولين كسى كه جماعتىرا براى به آتش كشيدن خانه ى فاطمه (عليهاالسلام)رهبرىكرد و دعوت به سوزاندن خانه ى او كرد.

اولين كسى كه امام علىبن ابى طالب (عليه السلام) را بين بيعت با ابوبكر و كشته شدنمخيّر كرد.

اولين كسى كه خلافتابوبكر را بصورت رسمى رد كرد و گفت: بيعت با او اشتباه بود.

اولين كسى كه دعوت بهقتل خالد بن وليد و ابن عبادة كرد.

اولين كسى كه با وصيّتاو با خليفه اى بيعت كردند.

اولين كسى كه معاويهرا والى شام نمود.

اولين كسى كه ابوهريرهرا والى بحرين نمود، و اولين كسى كه او را به دروغ و سرقت متهم كرد.

اولين كسى كه خالد بنوليد را عزل كرد و به حيات سياسى او خاتمه داد.

اولين كسى كه حقوقمالى را طبقاتى نمود.

اولين كسى كه در خلافتخود ديوان ها را تدوين كرد.

اولين كسى كه عراق وشام و مصر و ايران را فتح كرد.

اولين كسى كه نظريه ى عدالتاصحاب را رد كرد و واليان خود را به سرقت و دروغ و فسق و امورى ديگر متهم كرد.

و آمده است كه: او(عمر) اولين كسى بود كه قيام ماه رمضان را احداث كرد. و اولين كسى كه بر هجو كردنمجازات كرد، و اولين كسى كه بر خوردن شراب هشتاد ضربه شلاق زد، و اولين كسى كهمتعه و... را تحريم نمود، و اولين كسى كه مردم را در نماز ميّت بر چهار تكبير جمعكرد... و اولين كسى كه در مقدار ارث نقص بوجود آورد و اولين كسى كه زكات اسب گرفتو مقام ابراهيم را به جاى فعلى آن آورد و از كعبه دور كرد...(548)

و از نظريات اين دو(ابوبكر و عمر):

ابوبكر ارثدادن پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) را فقط به فاطمه (عليها السلام) منع كرد وفدك را از آنحضرت گرفت،(549)و خليفه عمر دست به سينه ايستادن در نماز را واجب كرد. و بسم الله را از آنحذف كرد. و آمين را بر آن اضافه كرد. و در تشهد اول نماز يك سلام گفتن را واجبكرد.(550)و اقدام به جمع كردن دو نماز مغرب و عشا نمود.(551) و مسح برچكمه را جايز كرد.(552)

عمر پوشيدن حرير رافقط براى رفيق مقرّب خود عبدالرحمن بن عوف جايز كرد.(553)

و اولين كسى كه مالياتعُشر را در اسلام وضع كرد عمر بود. و اولين كسى كه اقدام به اضافه كردن «الصَّلوةُخَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» در اذان كرد.(554)

و اولين كسى كه گريهبر مرده را حرام كرد.(555)

و اولين كسى كه نظامكم آوردن (عول) ارث را احداث كرد.(556)

و اولين كسى كه زكاتاسب را واجب كرد.(557)

و اولين كسى كه اقدامبه تبديل اسمهائى كرد كه به نام پيامبران بودند.(558)

و اولين كسى كه روزهگرفتن ماه رجب را منع كرد!(559)

و اولين كسى كه اقدامبه محدود كردن مهر زنان نمود.(560)

و اولين كسى كه ازمتعه ى حج ومتعه ى زنان منعكرد.


[512]- تاريخطبرى 2/617، الكامل، ابن اثير 2/617، چاپ مؤسسه الاعلمى بيروت

[513]- التنبيهوالاشراف، مسعودى 254، تاريخ طبرى 2/617، المنتظم 4/70

[514]- المغازىالنبوية، زهرى ص 45

[515]-كنزالعمال، كتاب الفرائض 9/15

[516]-كنزالعمّال 3/116، المصنف 10/178

[517]-مشكل الاثار، طحاوى، و ابن مردويه طبق نقل متقى هندى ص 277 از جزء ششمكنزالعمال حديث 397، مستدرك حاكم 3/171، شرح تجريد، قوشجى، اواخر مبحث امامت و اواز ائمه ى اشاعرهدر علم كلام است.

[518]- نساء: 43

[519]- سننبخارى، البداية و النهايه، ابن رشد 1/63، چاپ 1935، المغنى، ابن قدامة 1/234 چاپسوم، تفسير ابن كثير 4/505، سنن نسائى 1/169، سنن ابن ماجه 1/188 سنن بيهقى 1/209

[520]- صحيحبخارى، با حاشيه سندى 1/342

[521]-تاريخ الكامل 15/29، تاريخ الخلفاء 137

[522]- مسند احمد4/370 صحيح مسلم باب «الصلوة على القبر...، صحيح نسائى كتاب الجنازه، عددتكبيرات...

[523]- صحيحمسلم باب الصلوة على القبر از كتاب جنائز، صحيح نسائى، عدد تكبيرات برجنازه ها از كتاب الجنازه

[524]- مسنداحمد 1/337، جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبر اندلسى، باب «فضل السنة ومباينتها لاتاويل العلماء»

[525]- سورهبقره، 230-229

[526]- سنن مسلمجلد 1 باب طلاق سه تائى، حاكم و ذهبى هم آنرا نقل كرده اند

[527]- سنن مسلمجلد اول باب طلاق الثلاث 1/575، بيهقى 7/336

[528]- تحريرالمراة، قاسم بك امين المصرى 172، و سعيد بن المسيب و جماعتى گفتند: طلاقسه گانه بكلى باطل است زيرا بازى است و «انت طالق» فقط جدى است و بازى در آننيست.

[529]- سيره ابناسحاق 2/191، به تفسير كشاف زمخشرى مراجعه كنيد

[530]- بقرة،125

[531]-تاريخ الخلفاء سيوطى، حياة الحيوان، دميرى، در ماده ى الديك،كامل ابن اثير 2/537 طبقات ابن سعد 3/204، شرح نهج البلاغه 3/113، دلائلالنبوة بيهقى 2/62

[532]- سوره ى نساء،آيه 24

[533]- سوره ى بقره،آيه ى 196

[534]- صحيحترمذى 1/157

[535]- صحيحمسلم 2/898 ح 1226

[536]- شرح موطأمالك، زرقانى ص 178

[537]- مسنداحمد 1/49

[538]- مسنداحمد بن حنبل 1/337، جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبر باب فضل السنةو مباينتها لأَقاويل العلماء

[539]- صحيحمسلم 1/467، شرح معانى الاثار 2/147

[540]- صحيحمسلم 1/475

[541]- تفسيرفخر راى 4/42 در تفسير آيه ى «فما استمتعتمبه...»

[542]- شرحتجريد، الامام القوشجى، از نقل امام احمد بن حنبل 1/49

[543]- تفسيرفخر رازى 4/41

[544]- انساب الاشراف2/905

[545]- محاضراتالادباء 2/214، المسائل الصاغانيه، شيخ مفيد 35، صحيح مسلم، موضوع متعه

[546]- المعارف،ابن قتيبة ص 173

[547]- شرحمعانى الاثار 2/147

[548]-تاريخ الخلفاء، سيوطى 137

[549]- تاريخطبرى 3/95، تاريخ ابن اثير 2/106، 107

[550]- الصراطالمستقيم، نباطى، متوفاى 877 هـ، چاپ كتابخانه مرتضويه

[551]- طبقاتابن سعد

[552]- تفسيرعياشى 1/46، 297

[553]- صحيحمسلم 3/24 ح 1646

[554]- سننترمذى 1/64

[555]- عمدةالقارى 4/87، الاستيعاب، ابن عبدالبر، شرح حال حمزه و شرح حال زيد، شرحنهج البلاغه 3/387، سنن بخارى، باب الجنائز 154

[556]- الميراثعند الجعفريه، شيخ ابو زهره مصرى، روضه، شهيد ثانى، تلخيص ذهبى، المستدرك 4/340،كتاب الفرائض

[557]- صحيحبخارى، ابواب زكات

[558]- طبقاتابن سعد 5/51، 1/54، 5/69، عمدة القارى 7/143

[559]-كنزالعمال 4/341، مجمع الزوايد، هيثمى 3/191

[560]- به نقلاز صاحبان سنن. و ابن حبّان و حاكم و احمد و دارمى و ابن ابى شيبة و طبرانى همگىاز طريق محمد بن سيرين از ابى العجفاء نقل كرده اند