ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 548
كه در قالب مورچهها بودند اقرار بآن نمودند پس ظاهرست كهانكار آن بمجرّد تقليد پدران تقصيريست عظيم از ايشان پس آن عذرى از براى ايشاننشود، و اگر كلام بر تمثيل و تخييل حمل شود توجيه تتمّه آيه شريفه ظاهرست يعنى نصبدلايل و امارات از براى شما كرديم كه مبادا شما بگوئيد كه: ما از اين غافل و بيخبربوديم و اين معنى بر ما ظاهر نبود، يا اين كه بگوئيد: بر ما اين معنى ظاهر نبود پسما تقليد پدران خود كرديم و تقصيرى در آن باب نداريم و اللَّه تعالى يعلم، «بدرستىكه خداى عزّ و جلّ فرا گرفت» فرا گيرنده حضرت جبرئيل بود و چون بأمر و فرمان حقتعالى بوده نسبت بخدا داده شد چنانكه بلا تشبيه كار كسى كه بأمر پادشاهى بكند بآنپادشاه نسبت داده مىشود، «از خاك تربتى» بعنوان اضافه است يعنى مشتى از خاك آنخاكى كه خلق كرده از آن حضرت آدم را، و ممكن است كه «التّربة» بدل «قبضة» باشد ومعنى چنين شود كه: فرا گرفت مشتى از خاك، فرا گرفت خاكى را كه خلق كرد از آن حضرتآدم را.
بعضى از علما استدلال كردهاند بر حمل آيه شريفه بر تمثيل وتخييل به آن چه روايت شده در كافى و غير آن از ابن أبى عمير از بعضى از اصحاب ماكه گفته: گفتيم بحضرت أبى عبد اللَّه عليه السّلام كه: كيف أجابوا و هم ذرّ- قال:جعل فيهم ما اذا سألهم أجابوه يعنى فى الميثاق يعنى چگونه جواب گفتند و حال اين كهايشان مورچهها بودند- آن حضرت گفت: گردانيده حق تعالى در ايشان آن چيزى را كه هرگاه سؤال كند ايشان را جواب گويند او را يعنى در ميثاق يعنى مراد جواب گفتن ايشانبود در وقت گرفتن اين پيمان از ايشان در حكايت أ لست و بناى استدلال بر اينست كهگفته: اين بعينه آنست كه ما گفتيم كه حق تعالى تركيب كرده در عقول ايشان آنچه رامىخواند ايشان را بسوى اقرار.
پوشيده نيست كه اين حديث شريف دليل نمىشود بر آن، و دور نيستكه مراد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 549
اين باشد كه حق تعالى بايشان عقل و شعورى دارد كه وقتى كه سؤالكند ايشان جواب گويند او را با وجود عقل و شعور، و استبعادى نيست در جواب گفتن واقرار نمودن خواه در قالب مورچه باشند و خواه در قالب ديگر، «پس چون خمير شد آنگل» پوشيده نيست كه ظاهر اين حديث شريف آنست كه ايشان بشكل مورچهها از گلى بيرونآمدند كه حضرت آدم از آن خلق شد و حديث بعد از اين صريح است در اين، پس آنچه دربعضى احاديث ديگر وارد شده كه «از پشت حضرت آدم بيرون آمدند» ظاهر اينست كه محمولشود بر اين كه از گلى كه حضرت آدم از آن خلق شده و از قطعه كه پشت آن حضرت شدهبيرون آمدند، يا اين كه تمام آنچه در پشت آن حضرت بود از آن گل بيرون آمدند، يااين كه حضرت آدم نيز اوّلا بشكلى مورچه خلق شد و از پشت او نسل او بشكل مورچههابيرون آمدند.
و بعضى از علما گفتهاند كه: انطباق تفسيرى كه در اين حديث شدهبر ظاهر آيه كريمه خفائى دارد و ممكنست كه گفته شود كه: از براى آيه ظهرى و بطنىباشد و آنچه حضرت فرموده تفسير بطن آيه باشد و مخفى نيست كه ظاهر آيه كريمه اينستكه ذرّيه از پشتهاى بنى آدم بيرون آمدند و چون ظاهرست كه اين معنى بعد از وجودايشان بود در اين عالم پس بايد كه بر اين حمل شود كه بترتيبى كه در پشتهاى ايشانبود بيرون آمدند چنانكه ما در تفسير آيه كريمه ذكر كرديم و بنا بر اين محتمل است كهاز پشت حضرت آدم بيرون آمده باشند يا از گلى كه آن حضرت از آن گل خلق شده و آيهكريمه ظهورى در احتمال اوّل ندارد، و ممكن است كه نيز از آن گل يا از حضرت آدم براين نحو بيرون آمده باشند كه هر پدرى بشكل مورچه بيرون آمده باشد و از پشت آنمورچه اولاد او بشكل مورچهها بيرون آمده باشند، و همچنين تا آخر اولاد آدم، و بنابر اين بيرون آمدن آنها از پشتهاى بنى آدم بر ظاهر محمول شود امّا حمل آيه شريفهبر تفسير بطن آيه پس وقتى صحيح است كه آن اخراج دو مرتبه واقع شده باشد و اين بعيداست و اللَّه تعالى يعلم، «پس ماليد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 550
آنرا ماليدنى سخت» در حديث سابق شرح آن شد، «پس بيرون آمدندمانند مورچهها از يمين او و از شمال او» يعنى از طرف راست و چپ حضرت آدم مورچههااز او بيرون آمدند، يا راست و چپ آن گل كه مورچهها از آن بيرون آمدند و راست گلآن بود كه طرف راست حضرت آدم از آن خلق شده و چپ آنچه طرف چپ آن حضرت از آن خلقشده، يا از راست و چپ حضرت جبرئيل كه فرا گيرنده بود يعنى از آنچه مقابل طرف راستآن حضرت بود و آنچه مقابل دست چپ آن حضرت بود، و بر هر تقدير اين اشاره است با خيارو اشرار و اين كه اخيار از طرف راست كه اقوى و اشرف است بيرون آمدند و اشرار ازطرف چپ كه بر خلاف آنست، و تتمّه حديث محتاج بتوضيح نيست.
حديث دهم
اينست كه روايت كرده از محمد بن على حلبى از حضرت ابى عبداللَّه عليه السلام كه فرموده : انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا أراد أن يخلق آدم عليهالسّلام أرسل الماء على الطّين، ثمّ قبض قبضة فعركها ثمّ فرّقها فرقتين بيده، ثمّذرأهم فاذاهم يدبّون، ثمّ رفع لهم نارا فأمر أهل الشّمال أن يدخلوا، فذهبوا اليهافهابوها و لم يدخلوها، ثمّ أمر أهل اليمين أن يدخلوها، فذهبوا فدخلوها، فأمراللَّه عزّ و جلّ النّار فكانت عليهم بردا و سلاما، فلمّا رأى ذلك أهل الشّمالقالوا: ربّنا أقلنا، فأقالهم، ثمّ قال لهم: أدخلوا فذهبوا فقاموا عليها و لميدخلوها، فأعادهم طينا و خلق منها آدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 551
عليه السّلام، و قال أبو عبد اللَّه عليه السّلام: فلن يستطيعهؤلاء أن يكونوا من هؤلاء و لا هؤلاء أن يكونوا من هؤلاء، قال فيرون أنّ رسولاللَّه صلّى اللَّه عليه و آله أوّل من دخل تلك النَّار فذلك قوله عزّ و جلّ: قُلْإِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ.
يعنى: بدرستى كه خدا كهبلند مرتبه و عاليست چون اراده كرد كه خلق كند آدم عليه السلام را فرستاد آب را برگل، بعد از آن فرا گرفت مشتى پس ماليد آنرا، بعد از آن جدا كرد آنرا دو حصّه بدستخود، بعد از آن آفريد ايشان را پس ناگاه ايشان مىجنبيدند، بعد از آن بلند گردانيداز براى ايشان آتشى، پس امر كرد اهل دست چپ را اين كه داخل شوند در آن آتش، پسرفتند بسوى آن، پس ترسيدند از آن و داخل نشدند در آن، و بعد از آن امر كرد اهل دستراست را كه: داخل شوند در آن، پس رفتند پس داخل شدند در آن، پس فرمان داد خداى عزّو جلّ آتش را پس گرديد بر ايشان سردى و سلامتى، پس چون ديدند آنرا اهل دست چپگفتند: اى پروردگار ما در گذر از ما، پس درگذشت از ايشان، بعد از آن گفت بايشانكه: داخل شويد، پس رفتند پس ايستادند بر آن آتش و داخل نشدند در آن، پس برگردانيدايشان را گلى و خلق كرد از آن گل آدم عليه السّلام را، و گفت حضرت ابو عبد اللَّهعليه السلام: پس استطاعت ندارند اينها آنكه بوده باشند از آنها، و نه آنها اين كهبوده باشند از اينها، گفت آن حضرت: پس مىبيند كه بدرستى كه رسول خدا صلّى اللَّهعليه و آله- رحمت فرستد خدا بر او و آل او- اوّل كسى بود كه داخل شد آن آتش راپس از براى اينست قول خداى عزّ و جلّ: قل ان كان (تا آخر) يعنى بگو اگر مىبود ازبراى رحمن فرزندى پس من اوّل عبادت كنندگانم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 552
توضيح: «فرستاد آب را بر گل» يعنى بر خاكى كه بعد از فرستادنآب گل شد، و ممكن است كه مراد به «طين» گل بمعنى متعارف نباشد بلكه خاكى باشد كهاجزاى آن بيكديگر چسبيده باشد چنانكه «طين» را كه فقها خوردن آنرا حرام شمردهاندبر اين معنى حمل كردهاند و «آب» و «خاك» در اين حديث مجمل است و بر آنچه دراحاديث سابقه مذكور شد از تفصيل در آب و خاك محمول مىتواند شد، و منافاتى نيستميانه آنها، و بعضى از علما گفتهاند كه: تخصيص اين دو عنصر بذكر و ذكر- نكردن آندو عنصر ديگر با وجود تركب از همه آنها باعتبار اينست كه اين دو عنصر اصلند درتكوّن اعضاى مشاهدى كه بناى صورت انسان محسوس بر آنهاست و پوشيده نيست كه بر تقديرتسليم تركب انسان از چهار عنصر چنانكه حكما گفتهاند مىتوان گفت كه: كلام دراينجا در خلق آدم بصورت اصلى نيست بلكه در خلق صورتى از براى آدميان كه تعلّق بآنبگيرند از براى گرفتن ميثاق و پيمان از ايشان چنانكه در احاديث سابق مذكور شد كه«بيرون آمدند بسان مورچهها» و تركب آن صورت از چهار عنصر معلوم نيست گاه باشد كههمين از دو عنصر باشد و دليلى بر وجوب تركب هر مركّب از اين چهار نيست و ابتداىحكايت خلق آدم بصورت اصلى اينست كه فرمودند كه «پس بگردانيد ايشان را گلى، و خلقكرد از آن آدم را» و خلق آدم از آن صحيح است هر چند باضافه دو عنصر ديگر باشد، وآنچه در شرح حديث سابق گفتيم كه: حديث بعد صريحست باين كه اخراج ذرّيه از گلى بودكه حضرت آدم بعد از آن مخلوق شد ظاهرست و محتاج ببيان نيست.
«بعد از آن جداكرد آنرا دو حصّه بدست خود».
چون ادلّه عقليّه و نقليّه قائم است بر اين كه حق تعالىمجرّدست از مقدار و شكل و جسم نيست و نه دستى از براى اوست و نه عضوى ديگر، پسآنچه دلالت بر تجسّم او كند بايد كه تأويل شود و از آن جمله اثبات «يد» است ازبراى او در اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 553
حديث شريف و در امثال آن، و تأويل اين بچند وجه ممكن است.
يكى- اين كه اين بر سبيل تمثيل و تخييل باشد و مراد اينست كهاز روى كمال عنايت اراده اين امور كردند مانند كسى كه خود بدست خود چنين كند، يااين كه تعبير شده از اراده بدست، باعتبار اين كه مردم كارها بدست خود ميكنند پسجارى شده است كلام با ايشان بر طريقه ايشان و به آن چه ايشان مىفهمند و تشبيه شدهاست معقول بمحسوس از براى زيادتى تمكّن معنى در نفس.
دويم- اين كه فاعل آنها جبرئيل بوده و چون بفرمان حق تعالىبوده نسبت باو داده شده و بنا بر اين «يد» بر حقيقت محمول مىتواند شد.
سيم- اين كه «يد» اينجا بمعنى «دست» نيست بلكه بمعنى قوّت وقدرت است كه آنها نيز از معانى حقيقيّه «يد» است چنانكه اهل لغت گفتهاند.
«پس ناگاه ايشانمىجنبيدند» يعنى حيات بر ايشان فايض شده بود و حركت مىكردند، «پس أمر كرد اهلدست چپ را» يعنى اشرار را كه طينت ايشان در دست چپ حضرت جبرئيل بود چنانكه در حديثسابق مذكور شد، يا اين كه نامه اعمال ايشان در قيامت بدست چپ ايشان خواهد آمد، يااين كه چون دست راست اشرف و اقوى است از دست چپ بآن اعتبار شايع شده كه خوبان را«اهل دست راست» گويند و بدان را «اهل دست چپ» چنانكه در شرح حديث سابق مذكور شد،«پس برگردانيد ايشان را گلى» يعنى برگردانيد هر دو فرقه را بصورت اوّل، و حيات ازايشان بر طرف شد و گل شدند چنانكه بودند، و خلق فرمود از آن گل مركّب از گل هر دوفرقه حضرت آدم (ع) را، «پس استطاعت ندارند اينها» در توضيح حديث هشتم شرح اين شد وتطويل كلام باعاده آن در كار نيست، «پس مىبينند كه بدرستى كه رسول خدا صلى اللَّهعليه و آله» مثل اين عبارت در احاديث اكثر اوقات در جائى مستعمل شود كه مردم چناندانند و چنان نباشد، و در اينجا حمل بر آن نتواند شد و بايد بر اين حمل شود كهملائكه و انبيا و اوصيا عليهم السلام مىدانند و گويا بمعاينه مىبينند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 554
كه اوّل كسى كه داخل آتش شد آن حضرت بود صلّى اللَّه عليه وآله، «پس از براى اينست قول خداى عزّ و جلّ» و معنى آيه كريمه بنا بر آنچه از اينحديث شريف ظاهر مىشود اينست كه: بگو اى محمّد: اگر مىبود از براى خدا فرزندى، پسالبتّه من اقرار مىكردم بآن از براى اين كه من اوّل جمعىام كه عبادت و پرستش حق تعالىكردند يعنى در روز گرفتن عهد و ميثاق، پس آنچه در باره او حق و صدق باشد البتّهاقرار بآن ميكنم، پس اين كه من انكار ميكنم آنرا بغير از اين وجهى ندارد كه او رافرزندى نيست و قول بآن باطل و كفر است. و ممكن است كه معنى اين باشد كه اگر ازبراى او فرزندى مىبود پس من اوّل كسى بودم كه اطاعت و انقياد و تعظيم و تبجيل اومىكردم زيرا كه من اوّل جمعىام كه عبادت خدا كردند پس اگر فرزندى مىداشت اوّلكسى كه اطاعت و تعظيم و تبجيل او ميكرد من بودم زيرا كه از جمله تعظيم والد تعظيمفرزند اوست، و در بعضى احاديث «عابدين» به «جاحدين و منكرين» تفسير شده و اين بنابر اينست كه «عبد» در لغت بمعنى انكار آمده و بنا بر اين ظاهر اينست كه معنى اينباشد كه: اگر خدا را فرزندى باشد باعتقاد شما، پس شما خود مىدانيد كه من اوّلمنكر اين معنىام، و ممكن است كه اين معنى بطن آيه كريمه باشد و اين حديث شريف نيزابائى از حمل بر اين معنى ندارد و بنا بر اين غرض از ذكر آيه كريمه همين باشد كهاوّل بودن آن حضرت باعتبار اينست كه اوّل كسى كه اطاعت خدا كرده در وقت ميثاق اوبود، پس هر چه در باره حق تعالى بايد اعتقاد كرد باثبات يا نفى، و همچنين در هر چهأمر بآن كند يا نهى از آن نمايد او اوّل است در اطاعت كردن در آن، پس اوّل كسى كهمنكر فرزند باشد كه اعتقاد بنفى آن ضرور است او خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.
و چون اين احاديث نقل و شرح شد و وجه تأويل آنها ظاهر گرديد پساحاديث ديگر نيز كه در اين باب وارد شده قياس بر آنها خواهد شد و حاجت بذكر همهآنها نيست.
بايد دانست كه اسناد احاديث مذكوره اگر چه پاره از آنها ضعيفاست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 555
امّا سند بعضى از آنها معتبر است مثل حديث دويم كه سند آن صحيحاست و حديث هشتم كه ظاهر اينست كه موثّقى است كالصحيح، و حديث نهم كه حسنى استكالصحيح، و حديث دهم كه حسن موثقى است كالصحيح، و أيضا كثرت آنها بمرتبهايست كهقدر مشترك آنها قريب بتواتر شده و در طرق اهل سنّت نيز احاديث بر وفق آنها واردشده نهايت بسا باشد كه باعتبار اين معنى بعضى از آنها بر تقيّه محمول تواند شد واللَّه تعالى يعلم، تمّت و آلاؤه عمّت.
تكمله
در آخر هر سه نسخه اين فايده بعنوان تكمله كتاب نقل شده است:«فائدة- در اصطلاح متأخرين علما راويان حديث اگر همه عادل و امامى مذهب باشند آنحديث را صحيح گويند، و اگر همه عادل باشند أمّا امامى مذهب نباشند يا بعضى ازايشان امامى نباشد آنرا موثق گويند، و اگر همه امامى باشند امّا عادل نباشند يابعضى از ايشان عادل نباشد امّا هر كه عادل نباشد او را مدحى كرده باشند آنرا حسنگويند، و هر چه غير اينها باشد آنرا ضعيف گويند، و حسن موثّق كه ما گفتيم آنست كهبعضى راويان عادل غير امامى باشد و بعضى غير عادل ممدوح امامى، و حديث هشتم را كهموثّق كالصّحيح گفتيم باعتبار اينست كه يكى از راويان آن ابان بن عثمان است و اگرچه او را غير امامى شمردهاند نهايت اجماع اصحاب نقل كردهاند بر صحت حديث او، وحديث نهم را كه حسن كالصّحيح گفتيم از آن راه است كه يكى از راويان آن ابراهيم بنهاشم است و اگر چه او را توثيق نكردهاند امّا مدحى زياد كردهاند قريب بتوثيق، وگاهى او را در احاديث صحيح مىشمارند، و چون راويان حديث دهم ابراهيم و ابان هر دوهستند آنرا حسن موثّق كالصّحيح گفتيم، منه دام ظلّه العالى (يا «منه رحمهاللَّه»)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 556
و در نسخه مرحوم شيخ آقا در حاشيه همين فايده اعتراضى بر آنشده است باين عبارت: «مخفى نماند بر اهل درايت كه آنچه از كتب درايه حديث ظاهرمىشود در ترجمه حديث موثّق مخالف آنست كه مرحوم مؤلّف در اين فايده تفسيرفرمودهاند زيرا كه ايشان فرمودهاند كه: حديث موثّق آنست كه همه راويان حديث عادلباشند نهايت آنكه همه يا بعضى فاسد المذهب بوده باشند، و اين بحسب ظاهر در بادىأمر صحيح مىنمايد و ليكن بعد از تعمّق ظاهر مىشود مخالفتش با آنچه كه در كتبدرايه مسطور است، زيرا كه ايشان فرمودهاند كه: همه رواة عدل بوده باشند، و اهلدرايه فرمودهاند كه: موثّق آنست كه در طريقه حديث داخل باشد كسى كه منصوص علىالوثاقة بوده باشد با اين كه فاسد العقيده نيز بوده باشد و باقى سند مشتمل بر ضعيفنباشد و ليكن لازم نيست كه همه عادل بوده باشند كفايت ميكند در حكم بموثّقيّت حديثشخص عادل غير امامى با عدم اشتمال سند بر شخص ضعيف مجهول الحال مثلا، و بنا بر اينكه مؤلّف (ره) فرمودهاند
همه رواة عادل باشند نهايت همه يا بعضى فاسد العقيده باشند، پسهر گاه حديثى بهم رسد كه طريق آن مشتمل باشد بر شخص امامى ممدوح بغير توثيق مثلابراهيم بن هاشم نزد كسى كه ايشان را ثقه نمىداند و بر شخص ثقه غير امامى مثلرفاعه مثلا يا سماعة چنين حديثى مىبايست اسمى نداشته باشد زيرا كه هر گاه گوئى كهمثلا: اين حديث حسن است، اعتراض مىشود باين كه: در حسن مىبايست همه امامى باشندو اين طريق چنين نيست، زيرا كه غير امامى داخل است، و هر گاه گوئى كه: موثّق است،اعتراض كرده مىشود باين كه: موثّق آنست كه همه راويان آن عدل باشند با فساد عقيدهكلّ يا بعض، و اين چنين نيست، زيرا كه مشتمل است بر غير ثقه عادل، پس بهتر آنست كهاصحاب درايه فرمودهاند، لمحرّره محمد علىّ الحسينى» نگارنده گويد: طالب تحقيقخودش نسبت بورود اعتراض يا عدم ورود آن حكم خواهد كرد، من اعتراض را چنانكه بودنقل كردم، و السلام على من اتّبع الهدى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 557
تكملة اشاره بچهار امر دراين مورد لازم است: 1- اگر چه از بيانات نگارنده در مقدّمه مطبوعه در آغاز جلداوّل (صفحه قح 108) معلوم شد كه كتاب موائد الرّحمن فى ترجمة القرآن كه بخواهش نادرشاه تأليف شده است نمىتواند از تأليفات جمال الدّين محمّد خوانسارى شارح غرر ودرر كه در سال 1125 رحلت نموده است باشد بدليل اين كه زمان تأليف آن كتاب سالهابعد از وفات آن بزرگوار بوده است ليكن اين معلوم نشد كه مؤلّف آن كه او نيز چنانكهصريحا در مقدّمه آن ياد شده شخصى است بنام جمال الدّين محمّد خوانسارى كيست بعد ازآنكه كتاب منتشر شد و مقدّمه بنظر شريف استاد ارجمند عاليمقدار جلال الدين همائىدامت فيوضاته رسيد نگارنده را از اين تحيّر و جهالت رهانيده و اظهار داشتند كه: مندر يكى از كتابخانههاى اصفهان در دفتر يادداشتى ديدهام كه جمال الدّين محمّدخوانسارى معروف پسرى داشته است موسوم بحسين و او نيز پسرى داشته است موسوم بمحمّدو ملقّب بجمال الدّين يعنى جمال الدّين محمّد خوانسارى دو نفر بوده است يكى شارحغرر و درر و صاحب آثار بسيار ديگر، و ديگرى جمال الدّين محمّد خوانسارى دوّم كهنبيره جمال الدّين محمّد خوانسارى اوّل است پس بنا بر اين اشكال مرتفع شده و مؤلّفموائد الرّحمن منطبق بر جمال الدّين محمّد خوانسارى دوّم مىگردد كه معاصر بودنشبا نادر شاه امكان دارد.
2- چون جوانىبنام شيخ اسد اللَّه جهانى كه در امر كتابت و تصحيح و مقابله اين كتاب شريف رنجبسيار برده و در تهيّه اخبار براى چاپخانه با نگارنده همكارى بى اندازه كرده ومساعدت و كمك زيادى مبذول داشته بود چنانكه در مقدّمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 558
(صفحه قيز- قيح) ياد كرده و معرّفى نمودهام در اثناى طبع اواخر مجلّد پنجم اين كتاب بدرودحيات گفته و برحمت ايزدى پيوست اميد از خوانندگان محترم و دانشمندان صاحب كرم كهاز اين خوان ناز و نعمت و مائده علم و حكمت منتفع و بهرهمند ميشوند آنست كهبمقتضاى سيره صفا و وفا و قدردانى و حقشناسى طلب رحمت و تقاضاى آمرزش و مسئلتمغفرت از درگاه حضرت احديّت جلّ جلاله در حقّ وى كنند و او را از دعاى خير درمظانّ اجابت فراموش نفرمايند زيرا كه زبان حال او از خوانندگان اين كتاب بمضموناين دو بيت ناطق و گوياست:
«يا ناظرا فىالكتاب بعدى
و جانيا من ثمار جهدى»
«لى افتقار الىدعاء
تهديه لى فىظلام لحدى»
3- چنانكهخداوند كريم زيارت خانه خود را براى شارح اين كتاب آقا جمال خوانسارى (ره) دراثناى اين شرح روزى فرموده است (رجوع شود بمجلّد 4، صفحه 643، سطر 7) براى نگارندهنيز آن نعمت را در پايان اين خدمت يعنى در آخر امر تصحيح و طبع آن روزى فرمودتوضيح آنكه طبق مضمون «يده فى الكتاب و رجله فى الرّكاب» انجام چاپ اين كتاب بآغازحركت بقصد سفر حجّ پيوست و اين از ميامن و بركات و فيوضات اين كتاب شريف است اميداز درگاه حضرت عزّت جلّت عظمته آنست كه بفضل بى منتهاى خود حسن قبول را باين خدمتو آن نعمت مقرون سازد و توفيق خدمتگذارى بعلم و ادب و دين و مذهب را بيشتر ازسابق عنايت فرمايد بحقّ محمد و آله الامجاد.
4- چون استادبزرگوار عاليمقدار آقاى جلال الدّين همائى دامت ايّام افاضاته در پيرامون عظمت اينكتاب درر حقايقى سفته و دو قطعه مادّه تاريخ غرّاء نيز در افتتاح و اختتام چاپ آنگفته و بخطّ شريف خود پاكنويسى نموده و از مسودّه بمبيضّه نقل فرمودهاند مناسباست در پايان چاپ اين گنج گهر و درج درر كه از خدمات برجسته اداره انتشاراتدانشگاه طهران بمحيط علم و ادب و جامعه دين و مذهب ميباشد درج گردد تا اهل فضل ودانش از ملاحظه آن بهرهمند گردند و باللَّه التّوفيق.
(23 ذى القعدةالحرام سال 1383 هجرى)