بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 6, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     020 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
 

 

 
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  529

و فرا گرفت از هر آسمانى تربيت، و فرا گرفت مشتى ديگر از زمينهفتم بلندتر بسوى زمين هفتم دورتر ، پس امر كرد خدا-  كه غالبست او و بلند مرتبه- كلمت خود را پس نگاهداشت مشت اوّل را بدست راست خود و مشت دويم را بدست چپ خود، پسشكافت گل را دو حصّه پس برانيد و برد از زمين و از آسمانها پرانيدنى و بردنى، پسگفت به آن چه در دست راست او بود: از تست رسولان و پيغمبران و اوصيا و صدّيقان ومؤمنان و نيكبختان و هر كه مى‏خواهم گرامى بودن او را، پس ثابت شد براى ايشان آنچهگفت چنانكه گفت، و گفت به آن چه در دست چپ او بود: از تست متكبّران و مشركان وكافران و بتها و هر كه مى‏خواهم خوارى او را و بدبختى او را، پس ثابت شد براىايشان آنچه گفت چنانكه گفت.

بعد از آن بدرستى كه هر دو طينت مخلوط شدند بهم و اينست قولخداى عزّ و جلّ: انّ اللَّه فالحق الحبّ و النّوى، پس «حبّ» طينت مؤمناست كه خداانداخته است بر آن  دوست خود را، و «نوى» طينت كافرانست كه دورند از هر خيرى وبدرستى كه ناميده نشده به «نوى» مگر از براى اين كه دورست از هر خيرى و بعيدست ازآن، و فرموده خداى عزّ و جلّ: يخرج الحىّ من الميّت و يخرج الميّت من الحىّ» وبيرون مى‏آورد زنده را از مرده، و بيرون مى‏آورد مرده را از زنده، پس «زنده» مؤمناست كه بيرون مى‏آورد طينت او را از طينت كافر، و «مرده» كه بيرون مى‏آورد از زندهكافرست كه بيرون مى‏آورد از طينت مؤمن، پس «زنده» مؤمن است و «مرده» كافر، و اينستقول خداى عزّ و جلّ، أو من كان ميتا فأوحيناه، آيا و آن كسى كه بود مرده پس زندهگردانيديم او را، پس بود مردن او اختلاط طينت او با طينت كافر، و بود زندگى اوهنگامى كه جدائى دارد خداى تعالى ميان آنها بكلمه خود، اين چنين بيرون مى‏آوردخداى كه بلند مرتبه و عاليست مؤمن را در وقت‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  530

تولّد از تاريكى، بعد از داخل شدن او در آن بسوى نور، و بيرونمى‏آورد كافر را از نور بسوى تاريكى، بعد از داخل شدن او بسوى نور، و اينست قولخداى عزّ و جلّ: لينذر من كان حيّا و يحقّ القول على الكافرين، از براى آنكهبترساند كسى را كه بوده باشد زنده و ثابت گردد قول بر كافران.

توضيح: «رسيد مشت او» يعنى طىّ كرد و در نورديد از آسمان هفتمتا آسمان دنيا، و «فرا گرفت از هر آسمانى تربتى» يعنى پاره خاكى كه در هر آسمانىبود از جنس خاك زمين يا از جنس ديگر، و استبعادى ندارد بودن خاك در آسمان وبرداشتن از آن هر چند مخالف مذهب حكماست، زيرا كه دلايل ايشان بر خلاف آن تمامنيست، و ممكن است كه مراد به «تربت» در اينجا جوهرى باشد كه آسمان از آن خلق شدهيعنى پاره از هر آسمان، و استبعادى نيست در اين نيز زيرا كه دليل بر پاره شدنآسمانها و التيام آنها تمام نيست، و ممكن است كه در هر آسمانى بهشتى باشد و از هربهشتى خاكى برداشته باشند موافق آنچه در احاديث سابقه گذشت كه طينت نيكوكاران ازگل بهشت است پس بآن اعتبار فرموده باشند كه: «فرا گرفت از هر آسمانى خاكى»، و ممكناست كه مراد به «سماء» در اينجا در اصل آسمان بمعنى مشهور نباشد بلكه بهشت باشدباعتبار اين كه هر چيز بلند سايه اندازنده را «سماء» گويند و از آن راه سقف را«سماء» گويند و آب را «سماء» گويند، و چون مراتب بهشت بلندست بآن اعتبار آنها را«سماء» فرموده باشند، و ممكن است كه از براى آن هفت مرتبه باشد و آن مرتبه كهپست‏تر از همه باشد و بدنيا نزديكتر باشد آنرا «سماء دنيا» فرموده باشند، و «اززمين هفتم بلندتر بسوى زمين هفتم دورتر»، چون زمين چنانكه از احاديث ظاهر مى‏شودهفت طبقه است بر روى يكديگر، و اگر از طبقه پائين ملاحظه كنند و ببالا روند طبقهبالاتر از همه هفتم است، و اگر از طبقه بالا ملاحظه كنند و بپائين روند پائين‏ترهمه نيز هفتم باشد بنا بر اين هر يك از طبقه بالاتر از همه و پائين‏تر از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  531

همه را هفتم گويند بنا بر اين دو ملاحظه، «پس أمر كند كلمه خودرا» يعنى جبرئيل عليه السلام را و او را كلمه خدا را گويند باعتبار آنكه بمجرّدكلمه «كن» موجود شده بى مادّه كه از آن مخلوق شده باشد، يا باعتبار اين كه كلمات وسخنان حق تعالى را او بپيغمبران رساند چنانكه حضرت عيسى عليه السلام را نيز كلمهخدا گويند باعتبار اين كه بلفظ «كن» موجود شده بى پدر و نطفه كه مخلوق شده باشد ازآن، يا باعتبار اين كه كلمات حق تعالى در آن زمان بر او نازل مى‏شده يا او منتفعمى‏شده به آنها، «پس نگاه داشت مشت اوّل را» يعنى طينت مؤمن را بدست راست خود ازبراى تعظيم آن زيرا كه راست اشرف و اقوى از چپ است، «پس شكافت و جدا كرد گل را دوحصّه» يعنى اصل گل مادّه انسان را دو حصّه كرد يكى آنچه در دست راست او بود يا حقتعالى يا آنچه در دست راست جبرئيل بوده، «از تست رسولان و پيغمبران» يعنى ايشانهمه از تو خلق شوند، و يكى آنچه در دست چپ او و بنا بر اين تأكيد امريست كه ازكلام سابق نيز معلوم شد، و ممكن است كه مراد شكافتن هر يك از آنها باشد از براىجدا كردن آنچه صلاحيت و استعداد آن داشته باشد كه مادّه انسان شود و دور كردن فضولو زيادتيها، «پس پرانيد و برد از زمين پرانيدنى و بردنى، و از آسمانها پرانيدنى وبردنى» اين نيز تأكيد سابق است يعنى پرانيد و برد از زمين مشتى را و از آسمانهامشتى را، و چون «ذرا» متعدّى و لازم هر دو آمده ممكن است نيز در اينجا لازم باشد ومعنى اين باشد كه پريد و رفت از زمين پريدنى و رفتنى يعنى پريد و رفت قطعه از زمينپريدنى و رفتنى و همچنين در آسمانها و مآل هر دو يكيست، و ممكن است كه تأكيد سابقنباشد و مراد اين باشد كه آنچه فضول و زيادتى بود در مشتى كه از زمين فرا گرفتهبود پرانيد آن را و متفرّق ساخت، و نگاه داشت صفوه و برگزيده آن را از براى خلقآدم عليه السلام از آن، و همچنين در آنچه فرا گرفته بود بدست راست از آسمانها، وممكن است كه «ذرأ» بهمزه خوانده شود بمعنى خلق كرد و معنى اين باشد كه: خلق كرد اززمين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  532

خلق كردنى و از آسمانها خلق كردنى، نهايت بنا بر اين در هر دوموضع بايست «ذرأ» بهمزه باشد نه «ذرو» بواو چنانكه در نسخه‏ها واقع شده، و ممكناست كه سهو باشد از ناسخ يا اين كه همزه بدل بواو شده باشد از براى تخفيف، «پسگفت» يعنى حضرت جبرئيل به آن چه در دست راست او بود از آن يا حق تعالى فرمود به آنچه بر دست راست جبرئيل بود: از تست رسولان و پيغمبران يعنى ايشان همه از تو خلقشوند، و «رسول» گاهى مستعمل مى‏شود بمعنى مطلق نبى و پيغمبر يعنى كسى كه وحى ازجانب خدا بر او نازل شده باشد بنا بر اين ذكر «انبياء» بعد از «رسل» تأكيد خواهدبود، و گاهى مستعمل مى‏شود در پيغمبرى كه دين تازه يا كتابى داشته باشد و بنا براين ذكر «انبياء» بعد از «رسل» تعميم خواهد بود بعد از تخصيص، و مراد به «أوصياء»اوصياء پيغمبران است و «صدّيقان» يعنى جمعى كه ملازم صدق و راستى‏اند، يا ملازمتصديق انبياء و رسلند، يا أعمال ايشان تصديق أقوال ايشان ميكند، و «مؤمنان» يعنىجمعى كه ايمان بخدا و پيغمبران و گفته‏هاى ايشان آورده‏اند و اقرار بآن نموده‏اندو ايشان همان صدّيقانند بنا بر تفسير دويم آن و بنا بر دو تفسير ديگر هر يك اعمّاز ديگرى‏اند بر وجهى، چنانكه بر متأمّل مخفى نيست، و «نيكبختان» شامل همه جماعاتمذكوره است و بمنزله تأكيد آنهاست، و «هر كه را مى‏خواهم گرامى بودن او را» ظاهراين كلام اينست كه گوينده حق تعالى باشد، و اگر گوينده حضرت جبرئيل باشد، پس اينباعتبار اينست كه هر چه جبرئيل گويد از جانب حق تعالى گويد، و ممكن است بنا بر اينكه «اريد» بصيغه مضارع متكلّم خوانده نشود بلكه بصيغه ماضى مجهول خوانده شود ومعنى اين باشد كه: هر كه اراده كرده شده گرامى بودن او يعنى حق تعالى خواسته آنرا،و پوشيده نيست كه اين هم شامل همه جماعات مذكوره است و بمنزله تأكيد آنهاست و مرادبه «خواستن» علم است يعنى هر كه را علم دارم كه گرامى و بلند مرتبه خواهد بود واگر نه حق تعالى همه كس را مى‏خواهد كه گرامى گرداند امّا باختيار خود، و بعضىباختيار خود را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  533

از آن محروم گردانند، «پس ثابت شد از براى ايشان» يعنى جمعى كهاز آن طينت مخلوق شوند، «آنچه گفت» يعنى آنچه فرمود كه ايشان از جماعت مذكورهباشند، «بهمان نحو كه فرمود» يا آنچه فرموده در باره ايشان در قرآن مجيد بهمان نحوكه فرموده و اشاره بآيه كريمه امّا الذين سعدوا ففى الجنّة خالدين فيها، و امّاآنانكه نيكبخت شده‏اند پس در بهشت‏اند در حالتى كه جاويد باشند در آن، «از تستمتكبّران» يعنى از تو مخلوق ميشوند اين جماعت، و «مشركان» يعنى آنانكه شريك ازبراى خداى عزّ و جلّ قرار دهند و ذكر «كافران» بعد از آن تعميم بعد از تخصيص است،چه «كافر» اعمّ از «مشرك» است و گاه هست كه «مشرك» بر مطلق «كافر» اطلاق مى‏شودبنا بر اين «كافران» تأكيد خواهد بود و مراد به «بتها» ائمّه جور و ضلالت‏اند كهمردم بنا حق اطاعت ايشان ميكنند مانند بتان كه بنا حق پرستيده ميشوند، و «هر كهمى‏خواهم خوارى او را» يعنى مى‏دانم كه خوار و بدبخت خواهد بود چنانكه در نظير اينمذكور شد و توجيه اين كلام نيز بر قياس سابق است، «پس ثابت شد از براى ايشان» يعنىجمعى كه ازين طينت مخلوق شوند، «آنچه گفت» كه ايشان از جماعت مزبوره باشند يا آنچهدر قرآن كريم فرموده در باره ايشان و اشاره باشد بآيه وافى هدايه: فأمّا الّذينشقوا ففى النّار لهم فيها زفير و شهيق، پس آنانكه بدبخت شدند پس در جهنّم‏اند، ازبراى ايشانست در آن زفير و شهيق، «زفير» اوّل آواز الاغ را گويند و «شهيق» آخرآنرا يعنى مانند الاغ در آنجا فرياد كنند نعوذ باللَّه منه.

پوشيده نيست كه ظاهر اين حديث شريف منافات دارد با آنچه دراحاديث سابقه مذكور شد كه «آفريده است كافران را از سجّين» و هم در باب نواصب كهمراد بسجّين گل جهنّم باشد چنانكه در اينجا اولا ذكر كرديم زيرا كه در اينجا نسبتداده‏اند خلق همه بدبختانرا بتربت همه زمين‏ها نه بجهنّم، و ممكن است جمع ميانه آنهاباين كه نسبت بجهنّم در آن احاديث باعتبار اين باشد كه گل جهنّم نيز داخل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  534

در آن باشد بنا بر آنكه جهنّم نيز در زمين باشد يا آنكه گوئيمدر آنجا نفرمودند كه از هر زمينى خاكى برداشت چنانكه در آسمانها فرمودند بلكهفرمودند كه فرا گرفت مشت ديگر از زمين هفتم بلندتر بسوى هفتم دورتر، و ممكن است كهاين قبضه حضرت جبرئيل طىّ كرده باشد هفت زمين را نهايت برنداشته باشد خاكى مگر ازجهنّم بنا بر آنكه آن در طبقات زمين باشد، يا آنكه گوئيم كه: احاديث سابقه در خصوصكافر و دشمن اهل بيت وارد شده كه طينت ايشان از گل جهنّم است پس ممكن است كه حضرتجبرئيل در اين قبضه از هر طبقه خاكى برداشته باشد نهايت كفّار و دشمنان اهل بيتعليهم السلام از خصوص گل جهنّم خلق شده باشند بنا بر آنكه جهنّم در زمين باشد و ازخاكهاى ديگر طينت جمعى ديگر باشد از بدبختان مثل فرقه اهل سنت و مستضعفان و سايرفرق شيعه غير فرقه ناجيه اثنا عشريّه و اللَّه تعالى يعلم، «هر دو طينت مخلوط شدندبهم» و چنانكه قبل از اين مذكور شد در هر نطفه هر دو باشد نهايت نيكبختان از جزوىكه از طينت نيكوكارانست خلق شوند و بدبختان از جزوى كه طينت گنهكارانست اينست قولخداى عزّ و جلّ: انّ اللَّه فالق الحبّ و النّوى، مشهور در تفسير آيه كريمه اينستكه: بدرستى كه خدا خلق كننده دانه و استخوانهاى خرماست يا شكافنده آنها يعنىشكافنده آنها بسبز-  نمودن آنها يا بشكافى كه در هر يك از آنها مشاهده مى‏شود ومحسوس است، و ذكر اين باعتبار اينست كه در هر يك از اينها دلالت ميكند بر كمالقدرت حق تعالى و در اين حديث تفسير شده «حبّ» بطينت مؤمنان، باعتبار اين كه حقتعالى محبّت و دوستى او را دارد، و «نوى» بطينت كافران باعتبار اين كه دورند از هرخيرى، پس «نوى» مشتقّ باشد از نأى بمعنى دورى و بنا بر اين بايد كه عين «نأى» واوىباشد كه بهمزه قلب شده باشد و مؤيّد اينست آنكه بعضى از اهل لغت آنرا در باب نون وواو ذكر كرده‏اند و ممكن است كه غرض اشتقاق «نوى» از «نأى» بمعنى دورى نباشد بلكهچون «نوى» مثل «نأى» بمعنى دورى آمده پس غرض مجرّد همين باشد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  535

اطلاق نوى بطينت كافران باعتبار دورى اوست از هر خيرى نه اينكه لفظ «نوى» مشتقّ از لفظ «نأى» است و بر هر تقدير ظاهر اينست كه اين معنى بطنآيه كريمه است و ظاهر آن معنى مشهور است و «بعيدست از آن» تأكيد سابق است، و«بيرون مى‏آورد زنده را از مرده» چنانكه زنده و مرده بر زنده و مرده ظاهرى اطلاقكنند و «زنده» آنرا گويند كه روح حيوانى داشته باشد و «مرده» آنرا گويند كه او رانداشته باشد، همچنين بر مرده و زنده معنوى اطلاق كنند و «زنده» كسى را گويند كهنيكبخت باشد و متّصف نباشد بايمان و اخلاق حميده و افعال پسنديده، و «مرده» كسى راگويند كه بر خلاف اين باشد و آيه كريمه بهر دو وجه تفسير تواند شد و بنا بر اوّل«بيرون آوردن زنده از مرده» مثل بيرون آوردن حيوان از نطفه است بلكه از عناصرى كهاز آن مخلوق شده، و «بيرون آوردن مرده از زنده» مثل بيرون آوردن نطفه است ازحيوان، و بنا بر دويم بيرون آوردن زنده از مرده، مثل بيرون-  آوردن مؤمن است ازكافر و عالم از جاهل، و مرده از زنده، مثل بيرون آوردن كافرست از مؤمن و جاهل از عالم،و در اين حديث شريف بر وجه دويم تفسير شده و ظاهرست كه آن أولى و أبلغ است زيرا كهحيات معنوى باقى و جاويدست، و حيات ظاهرى حيات زايل و فانى. «او من كان ميتافأحييناه» تتمّه آيه كريمه اينست «و جعلنا له نورا يمشى به فى النّاس كمن مثله فىالظّلمات ليس بخارج منها» آيا و كسى كه بوده مرده پس زنده گردانيديم او را وگردانيديم براى او روشنيى كه راه رود بآن در ميان مردم مثل كسيست كه صفت او اينستكه در تاريكيهاست نيست بيرون آينده از آنها، پس «مردن او» اشاره است بتفسير آيهكريمه باين كه مراد بمردن او اينست كه طينت او با طينت كافر مخلوط بود يعنى دروقتى كه پيش از خلق حضرت آدم هر دو طينتها مخلوط شدند بهم، و مراد بزندگى اوهنگامى كه جدائى داد خداى عزّ و جلّ ميان آنها، «بكلمه خود» يعنى بأمر خود يا بفعلجبرئيل كه كلمه خداست چنانكه قبل از اين مذكور شد يا مراد اختلاط طينت اوست باطينت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  536

كافر در نطفه پدر، و جدائى داد ميان آنها در وقت خلق آن بامرخود يا بفعل جبرئيل و بهر تقدير پس كسى كه خلق شده از طينت خوب كه در دست راستجبرئيل بود كسيست كه زنده شده است بعد از آنكه مرده بود، و كسى كه خلق شده از طينتديگر او كسيست كه باقيمانده در تاريكيها يعنى در تاريكى ضلالت و جهالت و عصيان وبيرون نيامده از آنها، «اين چنين بيرون مى‏آورد خداى عزّ و جلّ» اگر اختلاط وجدائى بر اختلاط و جدائى پيش از حضرت آدم حمل شود چنانكه اوّلا ذكر كرديم ممكن استكه مراد از اين كلام اين باشد كه چنانكه در اوّل حق تعالى او را زنده و طينت او راجدا كرد از طينت كافر همچنين بيرون مى‏آورد مؤمن را در وقت توّلد او از تاريكىاختلاط طينت او بطينت كافر در نطفه پدر زيرا كه در هر دو نطفه هر دو طينتها باشند،«بسوى نور» كه آن جدا كردن مادّه او كه طينت خوب باشد از طينت ديگر و خلق او باشداز آن جزو و اگر بر اختلاط آنها در نطفه و جدا نمودن در وقت خلق او باشد اين كلامنيز بر تصديق سابق حمل شود و بيان اين كه بيرون آوردن او از ظلمت بنور در وقتتولّدست كه جدا شود مادّه او از طينت كافر، و «بيرون مى‏آورد كافر را از نور» يعنىاز اختلاط طينت او بطينت مؤمن كه بمنزله نور و روشنى است بسوى تاريكى كه تاريكىطينت صرف كافر باشد در وقتى كه طينتها از هم جدا شوند بعد از اختلاط يا در وقتتولّد كه طينت كافر از طينت ديگر جدا شده و مادّه خلق او گرديد و بنا بر اين ممكناست كه مراد از نور طينت پدر او باشد كه مؤمن است بعد از داخل شدن او بسوى نوريعنى در نور بنا بر اين كه حروف جارّه هر يك بمعنى ديگرى مى‏آيد و ممكن است كه«الى» سهوى از ناسخ يا يكى از راويان باشد و صحيح «فى» باشد «و اينست قول خداى عزّو جلّ»: لينذر من كان حيّا و يحقّ القول على الكافرين يعنى نيست آنچه فرستاديم برپيغمبر مگر ذكر يعنى پند و ارشاد و قرآنى ظاهر كه كتابيست آسمانى و كلام بشر نيستاز براى اين كه بترساند قرآن يا پيغمبر كسى را كه بوده باشد زنده و «ثابت گرددقول» يعنى كلمه عذاب بر كافران، مراد به «زنده بودن»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  537

در اين آيه كريمه نيز زنده بودنست بايمان بقرينه مقابله آنبكافران، و «تخصيص ترسانيدن بمؤمن» باعتبار اينست كه انتفاع بآن مخصوص است باو، وپوشيده نيست كه اين حديث شريف ظاهر نمى‏شود از آن مگر اختلاط طينت سعدا و اشقيا، واين كه هر كه از طينت آسمانها خلق شده باشد سعيد شود البتّه، و هر كه از طينت زمينخلق شده باشد شقى شود البتّه، و امّا اين كه بى قدرت و اختيار ايشان باشد، پس ازآن ظاهر نمى‏شود، پس ممكن است كه باختيار هر طايفه باشد هر چند طينت هر يك فىالجمله مرجّحى باشد از براى اختيار آنچه اختيار كنند و اللَّه تعالى يعلم.

حديث هشتم

اينست كه  روايت كرده از زراره از حضرت أبى جعفر يعنى اماممحمد باقر عليه السلام كه فرمود: لو علم النّاس كيف ابتداء الخلق ما اختلف اثنان،انّ اللَّه عزّ و جلّ قبل أن يخلق الخلق قال: كن ماء عذبا أخلق منك جنّتى و أهلطاعتى، و كن ملحا أجاجا أخلق منك نارى و أهل معصيتى، ثمّ أمرهما فامتزجا، فمن ذلكصار يلد المؤمن الكافر و الكافر المؤمن، ثمّ أخذ طينا من أديم الأرض فعركه عركاشديدا فاذا هم كالذّرّ يدبّون، فقال لأصحاب اليمين: الى الجنّة بسلام، و قاللأصحاب الشّمال: الى النّار و لا أبالى، ثمّ أمر نارا فأسعرت فقال لأصحاب الشّمال:أدخلوها فهابوها، و قال لأصحاب اليمين: ادخلوها فدخلوها، فقال: كونى بردا و سلاما،فكانت بردا و سلاما، فقال أصحاب الشّمال:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  538

يا ربّ أقلنا، فقال: قد أقلتكم فادخلوها، فذهبوا فهابوها، فثمّثبتت الطّاعة و المعصية، فلا يستطيع هؤلاء أن يكونوا من هؤلاء، و لا هؤلاء منهؤلاء.

يعنى: اگر بدانند مردم كه چگونه بوده ابتداء آفرينش اختلافنمى‏كردند دو كس، بدرستى كه خدا كه بلند مرتبه و غالب است پيش از آنكه خلق كند خلقرا گفت: يافت شو آبى گوارا، تا خلق كنم از تو بهشت خود را و اهل طاعت خود را، ويافت شو آبى شور و تلخ، تا خلق كنم از تو جهنّم خود را و اهل معصيت خود را، بعد ازآن امر كرد آنها را پس آميخته شدند بهم، پس بسبب اين مى‏زايد مؤمن كافر را و كافرمؤمن را، بعد از آن فرا گرفت گلى را از روى زمين پس ماليد آنرا ماليدنى سخت، پسناگاه شدند ايشان مثل مورچه‏ها مى‏جنبيدند، پس گفت با اصحاب يمين، بسوى بهشتبسلامى، و گفت با اصحاب شمال: بسوى جهنّم و پروا نميكنم، بعد از آن امر كرد آتشىرا پس افروخته شد، پس گفت بأصحاب شمال: داخل شويد آن را، پس ترسيدند از آن، و گفتبأصحاب يمين: داخل شويد آنرا، پس داخل شدند آنرا، پس گفت بآتش: بگرد سردى وسلامتى، پس گشت سردى و سلامتى، پس گفتند أصحاب شمال: اى پروردگار ما در گذر ازتقصير ما، پس گفت: بتحقيق كه در گذشتم، پس داخل شويد آتش را، پس رفتند پس ترسيدنداز آن، پس آن وقت ثابت شد طاعت و معصيت، پس استطاعت ندارند اينها بر اين كه بودهباشند از آنها و نه آنها از اينها.

توضيح: «اختلاف نمى‏كردند دو كس» يعنى در خلافت و امامت، زيراكه اگر مطّلع بودند بر ابتداى آفرينش مى‏دانستند كه در آن وقت كه اصحاب يمين بود ومأمور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  539

شد برفتن ببهشت و كه از اصحاب شمال بود و مأمور شد برفتنبجهنّم، و ظاهرست كه مدّعيان امامت و خلافت بنا حق از گروه دويم‏اند و هر گاه مردممى‏دانستند كه ايشان در آن وقت از اصحاب شمال بودند و مأمور شدند برفتن بجهنّم، وظاهرست كه حكم حق تعالى تخلّف نكند، پس كسى بر خلافت و امامت ايشان قائل نمى‏شد،«گفت: يافت شو آبى گوارا» مراد اينست كه خلق فرمود آبى گوارا، و همچنين آبى شور وتلخ، بمجرّد اراده خلق آن بى ماده از براى آن بلكه بى گفتن لفظ «كن» يا غير آننيز، «تا خلق كنم از تو بهشت خود را و اهل طاعت خود را» در بعضى احاديث سابقهمذكور شد كه مادّه خلق اهل طاعت گل بهشت بود يا گلى كه فرا گرفته شده بود ازآسمانها و در اين حديث آبى گوارا را مادّه آن فرمودند و منافاتى نيست ميانه آنها،زيرا كه هر گاه بهشت از آن آب خلق شده باشد چنانكه از اين حديث ظاهر مى‏شود و اهلطاعت از گل بهشت چنانكه در آن احاديث واقع شده پس خلق آنها را نيز بآن آب نسبتمى‏توان داد و أيضا چون خلق ايشان از گل شده و در گل آب و خاك هر دو بايد پس هر يكاز آنها مادّه آن باشند و در آن احاديث خاك آن مذكور شده كه چه خاك بود و در اينحديث آب آنرا فرموده‏اند كه چه آب بوده، «پس آميخته شدند بهم» تا هر دو مادّه خلقانسان باشد و مؤمن از يك جزو آن خلق شود و غير مؤمن از جزو ديگر، «پس بسبب اينمى‏زايد مؤمن كافر را و كافر مؤمن را» يعنى بسبب اين كه آن آبها بهم آميخته شد ودر هر نطفه هر دو از آنها باشد پس مى‏زايد مؤمن كافر را باين نحو كه كافر خلق شوداز نطفه او از آن آب شور تلخى كه در آنست، و مؤمن خلق شود از نطفه كافر از آن آبگوارا كه در آنست، و در شرح حديث اوّل مذكور شد كه غالب در خلق مؤمن آنست و در خلقكافر اين، و اگر نه هر يك در هر دو باشد، «بعد از آن فرا گرفت گلى را از روى زمين»يعنى خاكى را از روى زمين كه بآن آبها گل شده بود، و مراد به «زمين» اعمّ از زمين بهشتو جهنّم و غير آنست پس منافات ندارد با آنچه در احاديث

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  540

سابقه مذكور شد كه «مؤمن از گل بهشت خلق شده و كفّار و نواصباز گل جهنّم» و همچنين منافات ندارد با آنچه در بعضى از آنها مذكور شد كه«نيكبختان تمام از خاك آسمانها خلق شده‏اند» زيرا كه ممكن است كه مراد بآن نيز خاكبهشت باشد كه در آسمانهاست يا مراد بآسمانها بهشتها باشد چنانكه قبل ازين مذكورشد، و ممكن است نيز كه آن حكايت دخلى بطينت اصلى ايشان نداشته باشد بلكه در آن وقتهمه را از گلى كه از روى زمين برداشته باشد بيرون آورده باشد باين نحو كه نفس هريك ببدنى از قبيل مورچه كه از آن گل بيرون آمده تعلّق گرفته باشد و آخر ابدان هرگروهى را از گلى خاصّ خلق كرده باشد بتفصيلى كه در احاديث سابقه مذكور شد، «پسماليد آنرا ماليدنى سخت» ظاهر اينست كه «ماليدن» كنايه از فشردن باشد از براىبيرون آوردن مورچه‏ها از آن چنانكه تفريع شده آن بر آن، و بعضى از علما گفته‏اندكه: آن از براى اينست كه اجزاى آن خوب ممزوج بيكديگر شوند و مزاج ميانه آنها حاصلشود و مستعدّ حيات گردند، «پس ناگاه ايشان مثل مورچه‏ها مى‏جنبيدند» يعنى تمامأفراد آدمى از آن بيرون آمدند هر يك بشكل و مقدار مورچه و حركت مى‏كردند تا ظاهرشود حيات ايشان و فايده اين بود كه تكليف شود بايشان و مطيع و عاصى در آن وقتممتاز گردد، و حكم بدخول اطاعت كنندگان ببهشت و سركشان بجهنّم از آن روز معلومملائكه گردد، با مصالح و فوايد ديگر كه حق تعالى أعلم است به آنها، «پس گفت بأصحابيمين» چون دست راست اشرف است از دست چپ پس باين اعتبار خوبان را «أصحاب يمين»گويند و بدان را «أصحاب شمال»، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه حضرت جبرئيلطينت آنها را بدست راست گرفت و طينت اينها را بدست چپ، چنانكه در حديث سابق مذكورشد، يا اين كه در قيامت نامه أعمال آنها بدست راست ايشان آيد، و نامه أعمال اينهابدست چپ ايشان، چنانكه در احاديث وارد شده، «بسوى بهشت بسلامى» يعنى برويد بسوىبهشت همراه بدرود و سلام و رحمتى از جانب ما،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  541

يا بسلامتى از موت و آفتها، و «بسوى جهنّم» يعنى برويد بسوىجهنّم، و «پروا نميكنم» يعنى اعتنائى بشما ندارم و پروا نميكنم از رفتن شمابجهنّم، يا اين كه پروا ندارم ازين حكم، از راه آنكه بسبب استحقاق شماست آنرا وبهيچ وجه قبحى نيست در آن، نه ازين راه كه اشاعره مى‏گويند كه: حسن و قبحى دراشياء نباشد و باين اعتبار هر كارى بر حق تعالى جايز باشد و پروا نكند از هيچكارى، زيرا كه فساد اين قول واضح و لايح است چنانكه در اوّل رساله اشاره بآن رفت،«بگرد سردى و سلامتى» يعنى سرد شو بر ايشان و سالم نگاه دار ايشان را و گزندىبايشان مرسان، «پس آن وقت ثابت شد طاعت و معصيت» يعنى اطاعت آن گروه و عصيان اينگروه، و هر كه در آن وقت اطاعت كرده بعد از آن نيز اطاعت كند، و هر كه در آن وقتعصيان كرده و فرمان نبرده بعد از آن نيز چنان كند، «پس استطاعت ندارند اينها كهبوده باشند از آنها و نه آنها از اينها» يعنى اين كه بوده باشند اينها از آنها وآنها از اينها.

پوشيده نيست كه ظاهر اين كلام اگر چه اينست كه هيچ فرقه از ايندو فرقه قدرت آن ندارند كه داخل فرقه ديگر شوند پس اطاعت كنندگان قادر نيستند برآنكه عصيان كنند، و عاصيان قادر نيستند بر آنكه اطاعت كنند، نهايت چون اين معنىخلاف حكم صريح عقل است زيرا كه ما بالبديهه مى‏يابيم قدرت و اختيار خود را در كردنكارهاى خوب و بد هر دو، و أيضا بنا بر اين معقول نمى‏شود تعظيم و تبجيل اطاعت- كنندگان و نه عذاب و عقاب عاصيان، پس بايد كه تأويل شود باين كه در واقع ممكن نيستكه جمعى كه در آن وقت اطاعت كردند عصيان كنند و داخل عصيان شوند، و همچنين ممكننيست كه جمعى كه در آن وقت عصيان كردند بعد از آن اطاعت كنند و داخل اطاعت كنندگانشوند هر چند اين معنى بسبب قدرت و اختيار ايشان باشد و از ايشان ناشى شود و حاصلكلام اينست كه: جمعى كه در آن وقت باختيار خود اطاعت كردند بعد از آن نيز البتّهاطاعت كنند هر چند قادر باشند بر خلاف آن، و همچنين جمعى كه در آن وقت عصياننمودند با وجود اختيار و قدرت بر خلاف آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  542

بعد از آن نيز البتّه عصيان كنند، و ممكن نيست كه اطاعت كنندهر چند قادر باشند بر آن.

و چون اين معنى از تأمّل در جواب شبهه خيّام كه از راه علم حقتعالى كرده واضح و لايح گردد پس ذكر آن شبهه و جواب آن مناسب مى‏نمايد.

و تقرير آن شبهه اينست كه: هر كه بدى كند حق تعالى در ازل علمدارد كه او اين بد را خواهد كرد پس محال است كه نكند و اگر نه لازم مى‏آيد كه علمخدا نعوذ باللَّه جهل و خلاف واقع باشد  و هر گاه محال باشد كه نكند پس مضطرّخواهد بود در كردن آن و قادر نخواهد بود در نكردن آن، پس بايد كه معذور باشد در آنو عقاب او بر آن معقول نباشد.

و جواب اين شبهه آنست كه: علم حق تعالى تابع چيزيست كه واقعخواهد شد و وقوع آن تابع علم خدا نيست پس كسى كه بد كند چون بد را خواهد كرد هرچند قدرت بر نكردن آن داشته باشد از آن راه خدا در ازل علم دارد بكردن آن و اگرنمى‏كرد علم مى‏داشت بنكردن آن، پس علم خدا ببد كردن او باعتبار اينست كه او بهقدرت و اختيار خود البتّه بد را خواهد كرد نه اين كه كردن او بد را بسبب علم خداباشد باين كه او بد ميكند، پس كسى كه خدا علم ببد كردن او داشته باشد اگر چه درواقع و نفس الامر محال است كه نكند آنرا، امّا آن سبب اين نمى‏شود كه او قدرت برنكردن نداشته باشد بلكه منشأ استحاله آن اختيار و اراده اوست و اين نظير آنست كهما بتتبّع احوال كسى دانيم بعلم يقينى كه او هر صبح مثلا فلان دعا را مى‏خواند وظاهرست كه علم ما باين معنى هر چند حق و مطابق واقع باشد باعث اين نمى‏شود كه اودر خواندن آن دعا مضطرّ باشد و قادر بر نخواندن نباشد بلكه البتّه او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  543

مى‏خواند آنرا از روى قدرت و اختيار او، و علم ما باعث تفاوتىدر حال او بهيچ وجه نشود پس بلا تشبيه علم حق تعالى نيز به آن چه آدمى ميكند ازاين قبيل است هر چه را او بكند يا نكند حق تعالى در ازل عالم بآن باشد و محال باشدكه خلاف آن واقع شود با وجود قدرت و اختيار او بر خلاف آن بلكه امتناع و استحالهخلاف آن از اراده و اختيار او ناشى مى‏شود اينست مجمل كلام در اين مقام و اينرساله گنجايش زياده بر اين ندارد و بسا باشد زياده بر اين منجرّ شود بكلام درأسرار قضا و قدر كه نهى شده از خوض در آنها و كشف از آنها، و اللَّه ولىّ الهدايةو التّوفيق.

حديث نهم

اينست كه روايت كرده از زراره كه گفته  انّ رجلا سأل أبا جعفرعليه السّلام عن قول اللَّه عزّ و جلّ: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَمِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُبِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏، الى آخر الآية  فقال و أبوه يسمع عليهما السّلام:حدّثنى أبى انّ اللَّه عزّ و جلّ قبض قبضة من تراب التّربة الّتى خلق منها آدمعليه السّلام فصبّ عليه الماء العذب الفرات ثمّ تركها أربعين صباحا ثمّ صبّ عليهاالماء المالح الأجاج فتركها أربعين صباحا، فلمّا اختمرت الطّينة أخذها فعركها عركاشديدا فخرجوا كالذّرّ من يمينه و شماله و أمرهم جميعا أن يقعوا فى النَّار فدخل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  544

أصحاب اليمين فصارت عليهم بردا و سلاما، و أبى أصحاب الشّمالأن يدخلوها.

يعنى: بدرستى كه مردى سؤال كرد از حضرت أبى جعفر يعنى اماممحمّد باقر عليه السلام از قول خداى عزّ و جلّ و اذ أخذ ربّك (تا آخر آيه كريمه)پس گفت و پدر آن حضرت مى‏شنيد-  بر هر دو باد درود-  كه: حديث كرد مرا پدر من كهبدرستى كه خداى عزّ و جلّ فرا گرفت مشتى از خاك تربتى كه خلق كرد از آن آدم راعليه السّلام، پس ريخت بر آن آبى گواراى شيرين، بعد از آن واگذاشت آنرا چهل صباح،بعد از آن ريخت بر آن آب شور و تلخ، پس واگذاشت آنرا چهل صباح، پس چون خمير شد آنگل فرا گرفت آنرا پس ماليد آنرا ماليدنى سخت، پس بيرون آمدند مانند مورچه‏ها ازيمين و شمال او، و أمر كرد ايشان را همگى باين كه داخل شويد در آتش، پس داخل شدندأصحاب يمين پس گرديد آتش بر ايشان سردى و سلامتى، و سر باز زدند اصحاب شمال از اينكه داخل شوند آن آتش را.

توضيح: ترجمه آيه كريمه اينست كه: ياد كن حال را در آن وقت كهفرا گرفت پروردگار تو از بنى آدم از پشتهاى ايشان نسل ايشان را و گواه گرفت ايشانرا بر نفسهاى ايشان كه: آيا نيستم من پروردگار شما گفتند: بلى هستى يعنى بيرونآورد نسل بنى آدم را از پشتهاى ايشان بترتيبى كه در آنها قرار گرفته بودند و پرسيداز ايشان كه: آيا نيستم من پروردگار شما-  همه اقرار كردند و گواهى دادند كه بلىپروردگار مائى، و جمعى از مفسّرين را اعتقاد اينست كه اينها همه بر سبيل تمثيل وتخييل است و در حقيقت نه اخراجيست و نه گواهى طلبيدنى و نه گواهى-  دادنى، بلكهمراد اينست كه: چون همه بنى آدم بترتيبى كه موجود مى‏شوند در لوح‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  545

محفوظ يا لوحى ديگر ثبت شده و از براى ايشان دلائلى كه دلالتميكند بر پروردگارى حق تعالى نصب شده پس گويا همه ايشان را در آن وقت از پشتهاىپدران ايشان بيرون آورده‏اند و از ايشان گواهى طلبيده‏اند و ايشان اقرار كرده‏اندو گواهى داده‏اند نظير آيه كريمه: إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُأَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ  نيست قول ما مر چيزى را هر گاه اراده كنيم آنرامگر اين كه بگوئيم مر آنرا كه: يافت شو، پس يافت مى‏شود، زيرا كه در ايجاد آن گفتن«كن» هم نيست بلكه بمجرّد اراده وجود آن موجود مى‏شود، پس غرض مجرّد تمثيل و تصويراين معنى است و اين كه ايجاد آن بمنزله اينست كه كسى بگويد كه: يافت شو، پس يافتشود بى سبق مادّه و مدّتى و بدون تعب و رنج مزاولت عملى و استعمال آلتى، و همچنينقول او عزّ و علا: فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتاأَتَيْنا طائِعِينَ  پس فرمود مر آسمان و زمين را: بيائيد از روى طوع و رغبت و يااز روى جبر و اكراه، گفتند: آمديم فرمان برندگان، چه ظاهرست كه در اينجا نيز قولىنيست نه از حق تعالى و نه از آسمان و زمين بلكه مجرّد تمثيل و تخييل است و اين كهاينها موجود شدند بمجرّد اراده وجود آنها مانند كسى كه بگويد بكسى كه: البتّه بياو بايد بيائى بطوع يا اكراه، پس او بيايد بطوع و رغبت، و اللَّه تعالى يعلم و جمعىاز مفسّرين را اعتقاد اينست كه  اخراج بر سبيل حقيقت است امّا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  546

گواه گرفتن و گواهى دادن بر سبيل و تمثيل و تخييل است و بروجهى كه در قول اوّل مذكور شد و ظاهرتر چنانكه اعتقاد جمعى از ايشان و ظاهر احاديثاست اينست كه همه بر سبيل حقيقت است باين نحو كه حق تعالى از گل حضرت حضرت آدمچنانكه ظاهر اين حديث شريف است يا از پشت آن حضرت بعد از خلق او چنانكه ظاهر بعضىاحاديث است همه اولاد او را بترتيب وجود بشكل و مقدار مورچه‏ها چنانكه در احاديثوارد شده بيرون آورده باشد و عقل و شعور داده باشد و از ايشان گواهى بربوبيّت طلبيدهباشد و ايشان همه گواهى بر آن داده باشند و حكم و مصالح در اين معنى بسيار خواهدبود، و ممكن است كه از جمله آنها اين باشد كه قبل از آلودگى ايشان بعلايق دنيوى وفريفته شدن بوساوس شيطانى عقول ايشان حكم بپروردگارى حق تعالى كند و اين معنى سببزيادتى استعداد ايشان باشد از براى اقرار بآن بعد از آن هر چند در ياد ايشان نباشدزيرا كه كسى كه چيزى را دانست بعد از مدّتى هر چند آن چيز در ياد او نباشداستعدادى در او باقى است كه سبب اين مى‏شود كه باندك توجّهى و تأمّلى منتقل بآنشود بخلاف كسى كه در اصل آنرا ندانسته باشد چنانكه ما بملاحظه احوال خود مى‏دانيمكه مسئله را كه يك بار ديده باشيم و تحقيق آن كرده باشيم هر چند كيفيّت آن بهيچوجه بياد ما نباشد تحقيق آن بر ما آسانتر باشد از آنكه در اصل فكر در آن نكردهباشيم و آنرا تحقيق ننموده باشم و تتمّه آيه كريمه كه فرموده: «أن تقولوا يومالقيامة انّا كنّا عن هذا غافلين يعنى اين را كرديم از براى ناخوش داشتن آنكهبگوئيد شما بروز قيامت كه: بدرستى كه ما بوديم از اين غافلان» ممكنست بر اين معنىمحمول شود يعنى چنين كرديم تا كافران نتوانند گفت در روز قيامت كه ما از اين معنىغافل و بيخبر بوديم يعنى لطفى كه باعث زيادتى استعداد ما مى‏شد از براى اقرار واعتراف بآن در باره ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  547

نشده بود و اگر آن شده بودما اقرار مى‏كرديم و گواهى مى‏داديم، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اين را كرديمتا آنكه نگوئيد شما روز قيامت كه ما از اين غافل و بى خبر بوديم يعنى عقل ما حكمبآن نمى‏كرد پس معذوريم در آن پس چنين كرديم تا هر كه از شما اين عذر را بگويد كذباو ظاهر باشد، چه هر گاه در آن وقت عقل هم حكم بآن بكند بعد از آن اگر اغراض فاسدهنباشد چرا حكم نكند، و ظهور كذب ايشان بر ملائكه و انبيا و اوصيا عليهم السلامباشد كه بر آن اقرار مطّلع باشند يا بر گوينده آن نيز حجّت تمام شود بعد از كذب اوبعد از شهادت ايشان بر آن حكايت، و گاه باشد كه آن واقعه در قيامت بياد همه ايشانبيايد چنانكه در بعضى احاديث اشعارى بآن شده و بر همه كس بعنوانى ظاهر شود كه باوجود آن هيچ كس اين حرف را نتواند گفت و اگر چه نصب دلائل عقليّه و ارسال انبيا ورسل با معجزات ظاهره باهره كه حق تعالى فرموده كافيست در ابطال آن عذر، نهايت اينمعنى نيز مؤكّد آنها باشد و باعث اين شود كه در اصل اين عذر نتوانند گفت، و امّاآنچه بعد از اين فرموده‏اند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُوَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ يعنى يا اين كه بگوئيد شما كه بدرستى كه شرك نياوردند مگر پدران ما قبل از اين وبوديم ما نسلى بعد از ايشان، آيا پس هلاك مى‏گردانى ما را بسبب آنچه كردند آنانكهبر باطل بودند پس ظاهر اينست كه مراد بآن اين باشد كه ما چنين كرديم تا شما يكى ازاين دو عذر را نگوئيد و حاصل عذر دويم اين باشد كه: ما تقليد پدران خود كرديم وتقصير در اين باب نداريم تقصير از پدران ماست آيا ما را عذاب ميكنى بسبب تقصيرايشان كه بر باطل بودند، و مانع شدن آن واقعه از گفتن آن عذر شايد باعتبار اينباشد كه هر گاه پروردگارى حق تعالى عزّ و جلّ شأنه بمرتبه ظاهر باشد كه ايشان درآن وقت

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation