ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 509
پس باعتبار اختلاف طينت چرا مختلف نشود و أيضا باعتقاد حكمافيضان هر نفس بهر بدنى باعتبار استعداد و قابليّت آن بدن است و هر چند مزاج بدنبوحدت و اعتدال نزديكتر باشد نفس فايض بر او أكمل و أفضل باشد، و بنا بر اينظاهرست كه بدنى كه از طينت خوب خلق شده باشد استعداد و قابليّت نفسى دارد أشرف وأفضل، و بدنى كه از طينت بد خلق شده باشد مستعدّ نفسى است أخسّ و أنقص، پس اختلافابدان بالاخره منشأ اختلاف أفعال و اعمال تواند شد، و بنا بر اين تصحيح آنچه مذكورشد كه اگر از طينت خوب خلق مىشد شخصى ديگر بود نيز مىتوان كرد، زيرا كه هر گاهفيضان نفوس بحسب استعداد و قابليّت ابدان باشد پس ظاهرست كه اگر بدن شخصى كه ازطينت بد خلق شده از طينت خوب خلق مىشد آن نفس كه دارد بر آن فايض نمىشد بلكهبايست كه نفسى ديگر أشرف و أكمل بر آن فايض شود و بنا بر اين ظاهرست كه شخص آن شخصنبود بلكه شخصى ديگر مىبود، و ممكنست نيز كه «طينت» در احاديث مذكوره بر «گل» حملنشود بلكه مجازا مستعمل شده باشد بر نوع جوهرى كه نفس از آن خلق شده يا بمعنى خلقتو جبلّت باشد كه آن نيز بمعنى طينت است چنانكه مذكور خواهد شد و بنا بر اين مراداين باشد كه: نفوس مؤمنين از جوهرى خلق شده مناسب علّيين، يا خلقت و جبلّتى داردمناسب آن، و نفوس كفّار از جوهرى ديگر مناسب سجّين يا خلقتى و جبلّتى دارد مناسبآن، و بنا بر اين نيز هر دو اشكال دفع شود چنانكه بر متأمّل منصف ظاهر گردد واللَّه تعالى يعلم.
و چون گزارش سخن بر سبيل اجمال در اين باب شد أولى و أنسب آنمىنمايد كه بعضى از احاديث مزبوره نقل و شرح شود تا انطباق آنها بر تأويل مذكورظاهر گردد بنا بر اين چند حديث از آنها از كتاب كافى ثقة الاسلام محمد بن يعقوبكلينى طاب ثراه كه معتبرترين كتب احاديث اصحاب ما رضوان اللَّه عليهم است نقلمىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 510
حديث اوّل
آنست كه روايت كرده از ربعى بن عبد اللَّه از مردى از حضرتامام زين العابدين عليه السلام كه فرمود كه: انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق النّبيّينمن طينة علّيّين قلوبهم و أبدانهم، و خلق قلوب المؤمنين من تلك الطّينة، و جعل خلقأبدان المؤمنين من دون ذلك، و خلق الكفّار من طينة سجّين قلوبهم و أبدانهم، فخلطبين الطّينتين، فمن هذا يلد المؤمن الكافر و يلد الكافر المؤمن، و من ههنا يصيبالمؤمن السّيّئة و يصيب الكافر الحسنة، فقلوب المؤمنين تحنّ الى ما خلقوا منه، وقلوب الكافرين تحنّ الى ما خلقوا منه.
يعنى: بدرستى كه خداى عزّ و جلّ آفريده است پيغمبران را ازطينت علّيّين دلهاى ايشان را و بدنهاى ايشان را، و آفريده است دلهاى مؤمنان را ازآن طينت و گردانيده است آفريدن بدنهاى مؤمنان را از پستتر از آن، و آفريده استكافران را از طينت سجّين دلهاى ايشان را و بدنهاى ايشان را، پس آميزش داده استميانه اين دو طينت پس از اين مىزايد مؤمن كافر را، و مىزايد كافر مؤمن را، و ازاينجا مىرسد مؤمن گناه را و از اينجا مىرسد كافر كار نيك را، پس دلهاى مؤمنانشوق دارند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 511
و ميل ميكنند بسوى آنچه آفريده شدهاند از آن، و دلهاى كافرانشوق دارند و ميل ميكنند بسوى آنچه آفريده شدهاند از آن.
توضيح «طينت» بمعنى قطعه از گل آمده و بمعنى خلقت و جبلّت نيزآمده، و «علّيّين» چنانكه بعضى از اهل لغت گفتهاند: نام موضعى است در آسمان هفتمكه ارواح مؤمنان بالا روند به آنجا، و بعضى گفتهاند: مراد بآن بهشت است، و ممكناست كه بهر دو معنى باشد، و ممكن است كه بهشت نيز در آسمان هفتم باشد، و مراد به«طينت علّيّين» قطعهايست از گل بهشت يا خلقت و جبلّتى كه از براى بهشت و مناسبرفتن بآن باشد، «دلهاى ايشان را و بدنهاى ايشان را» يعنى دلهاى پيغمبران و بدنهاىايشان را هر دو از طينت علّيّين آفريده، و مراد به «دل» يا معنى ظاهر آنست كه عضومخصوص باشد و امتياز آن در مؤمنان از اعضاى ديگر در طينت باعتبار شرافت آنست بسبباين كه روح اوّلا تعلّق بآن گيرد و بعد از آن باعضاى ديگر، و يا باعتبار اين كهمحلّ علوم و ادراكات است چنانكه مذهب متكلّمين است و بنا بر اين «طينت» بهر يك ازاين دو معنى كه مذكور شد مىتواند بود، يا نفس مجرّدست كه اطلاق «دل» بر آن نيزشايع است و بنا بر اين مراد به «طينت علّيّين» خلقت و جبلّتى است كه مناسب«علّيّين» باشد نه از گل بهشت، زيرا كه خلق مجرّد از مادّى معقول نمىنمايد، و«آفريده است دلهاى مؤمنان را از آن طينت» يعنى مؤمنان دلهايشان بمعناى ظاهر يانفوس ايشان از آن طينت است، و «بدنهاى ايشان از پستتر از آن» يعنى از گل پستتراز آن گل يا خلقت و جبلّتى پستتر از آن خلقت و جبلّت، و بر هر تقدير ممكن است كهآن طينت نيز طينت علّيّين باشد نهايت مرتبه پستتر از آن باشد، و طينت دلها مرتبهبالاتر از آن باشد، و ممكن است كه قسم ثالثى باشد از طينت كه نه طينت علّيّين باشدو نه طينت سجّين، و «آفريده است كافران را از طينت سجّين» مراد به «سجّين» جهنّماست يعنى از گل جهنّم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 512
يا خلقتى و جبلّتى كه مناسب جهنّم و رفتن بآن باشد «پس آميزشداده ميان آن دو طينت» پوشيده نيست كه ظاهر اين كلام اينست كه طينت ابدان مؤمناننيز از طينت علّيّين باشد امّا مرتبه باشد پستتر از مرتبه طينت دلهاى ايشانچنانكه اوّلا ذكر كرديم كه اگر قسم ثالثى باشد ظاهر اين بود كه بفرمايند كه آميزشداده ميانه آن سه طينت، و مراد اينست كه هر دو گلها را با هم آميخته و حضرت آدم رااز آن خلق كرده يا اين كه او را خلقى كرده كه در آن هر دو خلقت و جبلّت ملاحظه شدهپس پيغمبران و مؤمنان از اولاد او از آن جزو كه طينت علّيّين است خلق شوند يعنىغالب در طينت ايشان آن گل يا آن خلقت است و آن گل ديگر يا خلقت ديگر مكنون وپنهانست نه اين كه در اصل ايشان آن گل ديگر يا خلقت ديگر نيست زيرا كه بنا بر اينخلق كافر از اولاد ايشان كه از آن طينت ديگرست مشكل مىشود مگر آنكه گوئيم كه آنطينت ديگر در نطفه ايشان از خارج داخل شود و خلق كافر از آن باشد هر چند از اولادايشان نباشد باعتبار آنكه مادّه او بحسب ظاهر نطفه ايشان باشد اگر چه در حقيقتخلق او از ان گل باشد كه داخل در آن شود، و اگر مراد بطينت خلقت يا جبّلت باشد امرظاهرتر مىشود، زيرا كه ممكنست كه از نطفه پيغمبرى يا مؤمنى كسى خلق شود كه خلقت وجبلّت او مناسب جهنّم باشد و او را به آنجا خواند هر چند در والد او آن خلقت وجبلّت اصلا نباشد، «پس ازين» يعنى باين سبب «مىزايد مؤمن كافر را» باين معنى كهاز آن طينت كه در او كامن است بهم رسد يا از نطفه او بخلقتى خلق شود كه مناسبجهنّم باشد و او را بكفر خواند، «و مىزايد مؤمن كافر را» باين نحو كه مؤمن از آنطينت خوب كه در آن پنهان بوده بهمرسد، يا از نطفه آن بخلقت و جبلّتى خلق شود كه مناسببهشت باشد و او را بايمان و كارهاى خوب خواند، «و از اينجا مىرسد مؤمن گناه را، واز اينجا مىرسد كافر كار نيك را» يعنى رسيدن مؤمن گناهان را باعتبار آميزش طينتاو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 513
بطينت بد است و رسيدن كافر كار نيك را بسبب آميزش طينت اوبطينت خوبست نه باين معنى كه طينت بد در مؤمن او را مضطرّ كند در كردن گناه ومجبور گرداند بر آن بلكه باين معنى كه آن طينت زينت دهد گناه را در نظر او و چنانشود كه ميل او بگناه زياده شود و اختيار آن كند با وجود قدرت بر ترك آن نيز چنانكهمذكور شد كه اين احاديث را بايد كه بر اين معنى حمل كرد و «رسيدن كافر بكار نيكنيز بر اين وجه است نه اين كه او مضطرّ و مجبور شود بر كردن آن، و پوشيده نيست كهقول آن حضرت صلوات اللَّه عليه «پس دلهاى مؤمنان شوق دارند، و دلهاى كافران شوقدارند» مؤيّد تأويل مذكورست چه ظاهر آن اينست كه طينتها باعث شوق و ميل شود درايشان نه اين كه ايشان را مجبور و مضطرّ سازد و اللَّه تعالى يعلم.
حديث دويم
اينست كه: روايت كرده عبد الغفّار حازى از حضرت امام بحق ناطقامام جعفر صادق صلوات اللَّه و سلامه عليه كه فرموده: انّ اللَّه تعالى خلق المؤمنمن طينة الجنّة و خلق الكافر من طينة النَّار و قال: اذا أراد اللَّه عزّ و جلّبعبد خيرا طيّب روحه و جسده فلا يسمع شيئا من الخير الّا عرفه، و لا يسمع شيئا منالمنكر الّا أنكره، قال: و سمعته يقول: الطّينات ثلاث، طينة الأنبياء و المؤمن منتلك الطّينة إلّا أنّ الأنبياء من صفوتها هم الأصل و لهم فضلهم، و المؤمنون الفرعمن طين لازب لذلك لا يفرّق اللَّه بينهم و بين شيعتهم، و قال (ع):
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 514
طينة النَّاصب من حماء مسنون، و أمّا المستضعفون فمن تراب، لايحول المؤمن عن ايمانه و لا ناصب عن نصبه، و للَّه المشيّة فيهم.
يعنى: بدرستى كه خداى كه بلند مرتبه است آفريده مؤمن را ازطينت بهشت و آفريده كافر را از طينت جهنّم، و فرمود كه: هر گاه اراده كرده باشدخداى كه غالب و بلند مرتبه است ببنده نيكوئى را پاكيزه گرداند روح او را و بدن اورا پس نمىشنود چيزى را از خير مگر اين كه بشناسد آنرا، و نمىشنود چيزى را ازمنكر مگر اين كه انكار كند آنرا، راوى گفت كه: شنيدم از آن حضرت صلوات اللَّه عليهكه مىفرمود كه: طينتها سه تايند، طينت پيغمبران و مؤمن از آن طينت است، مگر اينكه پيغمبران از صاف آن طينتد و ايشان اصلند و از براى ايشانست افزونى ايشان، ومؤمنان فرعند از گل چسبنده از براى اين جدا نمىكند خدا ميانه پيغمبران و ميانهپيروان ايشان، و فرمود: طينت ناصب از گليست سياه گنديده، و امّا مستضعفان پس از خاكىاند،بر نمىگردند مؤمنى از ايمان خود و نه ناصبى از نصب خود، و مر خداى راست مشيّت درباره ايشان.
توضيح: ظاهر اين حديث شريف آنست كه مراد در آن به «طينت هرگروهى» قطعه گليست كه آن گروه از آن خلق شدهاند نه خلقت و جبلّت ايشان چنانكه برمتأمّل پوشيده نيست، «و هر گاه اراده كرده باشد خداى عزّ و جلّ ببنده نيكوئى را»يعنى هر گاه خواسته باشد كه بنده نيكوئى را انجام دهد كه بآن مستحقّ بهشت شود«پاكيزه گرداند روح او را و بدن او را» يعنى روح و بدن او را از طينت خوب خلق كند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 515
و مراد به «روح» بنا بر مذهب متكلّمين كه بنفس مجرّدى قائلنيستند روح حيوانيست كه آن بخاريست سارى در أعضا، و بنا بر مذهب حكما كه بنفسمجرّد قائل شدهاند روح حيوانى و نفس مجرّد هر دو احتمال دارد، و اگر مراد نفسمجرّد باشد مراد به «پاكيزه كردن او» اينست كه از نوعى نيكو خلق شود كه مايل باشدبأعمال و افعال نيك نه اين كه طينت او بمعنى مذكور نيكو باشد زيرا كه خلق مجرّد ازمادّى معقول نمىنمايد چنانكه قبل از اين مذكور شد، يا پاكيزه كردن بدن اوست كهسبب پاكيزگى او شود، «پس نمىشنود چيزى از خير را مگر اين كه بشناسد آنرا» يعنىمايل بآن باشد و اختيار كند آنرا نه اين كه مجبور و مضطرّ باشد در كردن آن چنانكهمذكور شد كه احاديث طينت بايد بر اين معنى حمل شود، و «همچنين نمىشنود چيزى ازمنكر را مگر اين كه انكار كند آنرا» يعنى بد داند آنرا و اختيار ترك آن كند نه اينكه مضطرّ و مجبور باشد بر ترك آن، و «مؤمن از آن طينت است» يعنى خصوص دل او موافقآنچه در حديث اوّل مذكور شد، يا مراد اينست كه تمام او از نوع طينت پيغمبرانست ومراد بحديث اوّل اين باشد كه خلق او از قطعه طينت پيغمبرانست يا از صنف خلقت وجبلّت ايشان، و خلق بدن او از قطعه پستتر از آن، يا از صنف خلقت و جبلّت پستتراز آن، و «ايشان أصلند» يعنى بمنزله اصل و بيخ درختاند، و «مؤمنان فرعند» يعنىبمنزله شاخهاى آن درختند، «از گل چسبنده» يعنى خلق شدهاند مؤمنان از گل چسبنده،«از براى اين جدا نمىكند» يعنى باعتبار اين كه طينت پيغمبران و پيروان ايشان ازيك طينت است و طينت پيروان از گليست چسبنده جدا نمىشوند پيروان از ايشان وبچسبانند خود را بايشان، و «اطاعت ايشان كنند» نه باين معنى كه مضطرّ و مجبورند دراين معنى بلكه باين معنى كه طينت ايشان مرجّحى است از براى اين كه ايشان اختيارپيروى و اطاعت پيغمبران كنند و مخالفت ايشان نكنند با وجود قدرت بر آن، و در بعضىنسخهها «كذلك» بدل «لذلك» واقع شده و بنا بر اين معنى اينست كه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 516
مؤمنان فرعند از گلى چسبنده آن چنان يعنى آن چنانكه مذكور شدكه از نوع طينت انبياست نهايت از ناصاف آن و بنا بر اين «جدا نمىكند خدا ميانهپيغمبران و ميانه پيروان ايشان» كلاميست بسر خود متعلّق بسابق نيست و مراد به«ناصبى» كسيست كه بغض و دشمنى اهل بيت صلوات اللَّه و سلامه عليهم داشته باشد، و«بودن طينت او از گل سياه گنديده» مرجّحى است از براى اختيار او اين معنى را نهاين كه او را مجبور و مضطرّ سازد در آن، و قدرت خلاف آن نداشته باشد، و «مستضعفان»جمعىاند كه در اعتقاد ايشان ضعفى باشد و توّلائى باهل بيت نداشته باشند و عداوتىنيز نداشته باشند و همچنين بدشمنان ايشان، «پس از خاكىاند» يعنى از خاكى خلقشدهاند كه نه شرافتى دارد و نه خباثتى، «برنمىگردد مؤمن از ايمان خود» مراداينست كه هيچ مؤمن از ايمان خود برنمىگردد و هيچ ناصبى از نصب تا اين كه اگر گاهىخلاف آن مشاهده شود اعتراض باشد بر آن، مراد اينست كه: هر كه از طينت مؤمنين خلقشده برنمىگردد البته از ايمان خود امّا با وجود قدرت و اختيار نه اين كه مجبورباشد بر آن، و همچنين هر كه از طينت نواصب خلق شده باشد برنمىگردد از نصب خود باوجود قدرت و اختيار نه اين كه مضطرّ باشد در آن، و بنا بر اين معنى مذكور بايد گفتكه: از طينت مؤمن كسى خلق شده كه عاقبت حال او ايمان باشد و بر ايمان بميرد، وهمچنين از طينت ناصبى كسى خلق شده كه عاقبت او نصب باشد و بر آن بميرد پس اگرمؤمنى برگردد از ايمان و بى ايمان بميرد معلوم مىشود كه خلق او از طينت مؤمنين نبودهبلكه چندى ايمان او باعتبار عارضى بوده مثل آلودگى طينت او بطينت خود، و همچنيناگر ناصبى برگردد از نصب و نيكو شود ايمان او و بر آن بميرد معلوم مىشود كه خلقاو از طينت نواصب نبوده بلكه از طينت مؤمنان بوده و نصب او چندى بسبب عارضى بوده،مثل آميختگى طينت او بطينت بد، و «مر خدا راست مشيّت در باره ايشان»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 517
يعنى مستضعفان، و مراد اينست كه: خداى عزّ و جلّ- مؤمنان راببهشت فرستد باعتبار استحقاق ايشان آنرا، و البتّه ناصبيان را بجهنّم فرستد، بسببآنكه مستوجب آن باشند، امّا مستضعفان عاقبت حال ايشان معلوم نيست بلكه منوط بمشيّتو اراده خداست، گاه باشد كه رحمت كند بر ايشان، و گاه باشد كه عذاب كند، و گاهباشد كه بعضى از ايشان را رحمت كند و بعضى را عذاب، و يقين هر چه واقع شود باعتبارمصلحتى خواهد بود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: مر خدا راست مشيّت در همهايشان يعنى در باره مؤمنان و نواصب و مستضعفان همه قدرت و اختيار دارد و آنچه كنداز روى مشيّت و اختيارست و در چيزى از آنها مجبور و مضطرّ نيست باين معنى كه هر يكاز آنها را كه خواهد ببهشت فرستد تواند، و اگر خواهد بجهنّم فرستد تواند، و اينمعنى منافات ندارد با آنچه در حلّ اوّل مذكور شد كه البتّه مؤمنان را ببهشت فرستدو نواصب را بجهنّم، زيرا كه وجوب و لزوم آنها باعتبار استحقاق هر گروهيست جزاى خودرا و اين كه حكيم دانا و قادر توانا البتّه بايد كه بر وفق آن عمل نمايد و اينمنافات ندارد با اين كه حق تعالى بذاته قطع نظر از حكمت و مصلحت اختيار و قدرت برخلاف آنچه كند داشته باشد.
حديث سوم
اينست كه: روايت كرده صالح بن سهل كه گفت: گفتم بحضرت صادقصلوات اللَّه عليه: جعلت فداك من أىّ شيء خلق اللَّه عزّ و جلّ طينة المؤمن- فقال: من طينة الأنبياء فلن تنجس أبدا.
يعنى: بگردم فداى تو از چه چيز خلق كرده است خداى عزّ و جلّطينت مؤمن را- پس فرمود كه: از طينت پيغمبران، پس نجس نمىشود هرگز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 518
توضيح: مراد بنا بر آنچه در حديث اوّل مذكور شد خلق دل مؤمناست از طينت پيغمبران نه بدن او، و نيز ممكن است كه مراد اين باشد كه خلق تمام اواز نوع طينت پيغمبرانست و مراد بحديث اوّل اين باشد كه خلق دل مؤمنان از قطعه طينتپيغمبرانست يا از صنف خلقت و جبلّت ايشانست و خلق بدن ايشان از قطعه يا از صنفىاست پستتر از آن چنانكه در توضيح حديث دويم مذكور شد، و مراد به «نجس نشدن هرگز»اينست كه كسى كه از آن طينت خلق شده باشد هرگز نجس نمىشود بكفر يعنى عاقبت حال اوكفر نمىشود پس منافات ندارد با اين كه كسى كافر باشد و آخر مؤمن شود و نيكو شودايمان او چنانكه در توضيح حديث سابق اشاره بآن شد، و ممكنست كه مراد باين مؤمنكامل باشد و چنين مؤمنى از طينت پيغمبران خلق شده باشد و هرگز نجس نشود بكفر، وامّا جمعى كه كافر باشند و بعد از آن مؤمن شوند طينت ايشان از خاصّ طينت پيغمبراننباشد بلكه آميخته باشد بطينت ديگر كه كفر ايشان اوّلا باعتبار آن طينت باشد واللَّه يعلم.
حديث چهارم
اينست كه روايت كرده از أبو حمزه ثمالى كه گفت: شنيدم از حضرتامام محمد باقر عليه السلام كه مىفرمود: انّ اللَّه عزّ و جلّ خلقنا من أعلىعلّيّين، و خلق قلوب شيعتنا ممّا خلقنا منه و خلق أبدانهم من دون ذلك، و قلوبهمتهوى الينا لأنها خلقت ممّا خلقنا ثمّ تلا هذه الآية، كَلَّا إِنَّ كِتابَالْأَبْرارِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 519
كَلَّا إِنَّ.كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ. ما أَدْراكَ. ما عِلِّيُّونَ، و خلقعدوّنا من سجّين و خلق قلوب شيعتهم ممّا خلقهم منه و أبدانهم من دون ذلك فقلوبهمتهوى اليهم لأنّها خلقت ممّا خلقوا منه، ثمّ تلا هذه الآية: كَلَّا إِنَّ كِتابَالفُجَّارِ لَفِي. سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما. سِجِّينٌ كِتابٌ. مَرْقُومٌ وَيْلٌيَوْمَئِذٍ.
يعنى: بدرستى كه خداى عزّ و جلّ آفريده است ما را از علّيّين،و آفريده است دلهاى پيروان ما را از آنچه آفريده است ما را از آن، و آفريده استبدنهاى ايشان را از پستتر از آن، و دلهاى ايشان بلند شود بسوى ما از براى اين كهخلق شدهاند از آنچه خلق شدهايم ما، بعد از آن خواندند اين آيه را: كَلَّا إِنَّكِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌمَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ، و آفريده است دشمن ما را از سجّين، وآفريده است دلهاى پيروان ايشان را از آنچه آفريده است ايشان را از آن، و بدنهاىايشان را از پستتر از آن، پس دلهاى پيروان پائين مىآيند بسوى ايشان از براى اينكه آفريده شدهاند از آنچه آفريده شدهاند ايشان از آن، پس خواندند اين آيه را:كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ. وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ.كِتابٌ مَرْقُومٌ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ.
توضيح: مراد به «ما» پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله واوصياى اوست صلوات اللَّه عليهم كه از أعلى مراتب علّيّين خلق شدهاند و پيغمبرانديگر صلوات اللَّه عليهم اگر چه از طينت علّيّين خلق شدهاند چنانكه در حديث اوّلمذكور شد نهايت ممكن است كه از مراتب مختلفه خلق شده باشند بحسب اختلاف ايشان،اينست كه در آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 520
حديث چون پيغمبران مذكور بود فرمودند كه: از طينت علّيّين ونسبت بأعلى ندادند تا در همه ايشان صحيح باشد، و ممكن است كه همه ايشان از أعلىعلّيّين خلق شده باشند نهايت «أعلى» در اين حديث مذكور باشد و در حديث سابق مذكورنباشد، زيرا كه ذكر همه خصوصيّات در حديث لازم نيست، و «دلهاى ايشان بلند شوندبسوى ما» يعنى ميل كنند بسوى ما و محبّت ما را داشته باشند، و چون مرتبه ايشانبلند است و كسى كه ميل كند بسوى ايشان بايد كه بلند گردد تا برسد بايشان، يا همانميل سبب بلندى مرتبه او گردد بآن اعتبار فرمودند كه: بلند گردد از براى آنكه خلقشدهاند از آنچه خلق شدهايم ما، و از آنچه در توضيح حديث سابق مذكور شد ظاهر شدكه اين معنى سبب اين نيست كه ايشان مجبور و مضطرّ باشند در آن ميل و محبّت بلكهمرّجحيست از براى اختيار آن و زيادتى توفيق است از براى آن، «كلا انّ كتاب الابرارلفى علّيّين» يعنى باز بايستند از خيانت در كيل و وزن، يا از غفلت از براى برانگيخته شدن در قيامت، يا از تكذيب روز جزا كه هر يك قبل ازين مذكور شده، بدرستىكه كتاب نيكوكاران هر آينه در علّيّين است، و «و ما أدريك ما علّيّون» و چه چيزدانا كرده است ترا كه چيست علّيّون يعنى تو كنه او را نمىدانى و بحقيقت آن نرسيدهزيرا كه آن عظيمترست از آنكه برسد بآن فهم كسى يعنى علّيّون كتابيست مرقوم يعنىنوشته شده است يا نشان كرده شده كه هر كه ببيند آنرا ميداند كه در آن چه چيزيست،«يشهده المقرّبون» حاضر شوند آنرا و حفظ كنند آنرا تا گواه شوند بر آن مقرّبانيعنى مقرّبان درگاه إلهى از ملائكه و انبيا و اوصيا عليهم السلام، و قبل ازين درشرح حديث اوّل مذكور شد كه «علّيّين» اسم بهشت است يا اسم موضعى در آسمان هفتم وبنا بر اين ممكن است كه معنى آيه كريمه اين باشد كه كتاب نيكوكاران يعنى نامهأعمال ايشان در علّيّين است يعنى ضبط و حفظ مىشود در علّيّين و غرض از تتمّه تفسيرو بيان كتابى باشد كه در علّيّين ضبط مىشود نه اصل علّيّين و مراد اين باشد كه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 521
چه چيز دانا كرده است ترا بعلّيّين يعنى بكتابى كه در آنجا حفظشود و آن كتابيست يعنى نامهايست مرقوم كه حاضر شوند آنرا يا گواه شوند بر آنمقرّبان، و ممكن است كه مراد تفسير «علّيّون» باشد و در «كتاب مرقوم» حذف مضاف شدهباشد و مراد اين باشد كه علّيّون كتابيست مرقوم يعنى مكان و محلّ كتابيست چنين، وممكن است كه «علّيّون» اسم نامه اعمال نيكوكاران شده باشد چنانكه ظاهر آيه شريفهاست و معنى اين باشد كه: كتاب نيكوكاران يعنى آنچه نوشته مىشود از اعمال ايشان نهاصل نامه أعمال ايشان در علّيّين است و علّيّون نامهايست مرقوم (تا آخر) و اللَّهيعلم، و «آفريده دشمن ما را از سجّين» يعنى از گل جهنّم يا از طينتى كه مناسبجهنّم بود چنانكه در شرح حديث اوّل مذكور شد، و «بدنهاى ايشان را از پستتر از آن»يعنى پستتر از آن در بدى و زبونى يعنى از گلى كه بآن پستى و زبونى نبوده نه ازپستتر از آن يعنى بدتر و زبونتر از آن، زيرا كه ظاهرست كه شيعه ايشان بدتر ازايشان نيستند پس «خلق بدنهاى شيعه ايشان از طينتى بدتر از طينت بدنهاى ايشان»معقول نمىنمايد و اين معنى كه مذكور شد نظير آنست كه بعضى از مفسّرين در تفسيرآيه كريمه «انّ اللَّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها بدرستى كه خداشرم نمىدارد از آنكه بزند مثلى را هر مثلى كه باشد پشه را پس آنچه بالاتر از آنباشد» يعنى از اين كه بزند مثل پشه يا آنچه بالاتر از آن باشد گفتهاند كه: مراداز آنچه بالاتر از آن باشد اينست كه بالاتر از آن باشد در كوچكى نه آنكه بزرگتر ازآن باشد، زيرا كه بعد از ذكر شرم نداشتن از مثل زدن پشه بطريق اولى لازم ميايد شرمنداشتن از مثل زدن به آن چه بزرگتر از آن باشد پس ذكر آن چندين فايده ندارد بخلافآنچه كوچكتر از آن باشد، «پس دلهاى پيروان پائين مىآيند بسوى ايشان» يعنى ميلكنند بسوى ايشان و دوستى ايشان را دارند و چون مرتبه ايشان پست و جاى ايشان دراسفل دركات جهنّم است پس كسى كه ميل كند بسوى ايشان بايد كه پائين آيد تا برسدبايشان يا همين ميل سبب پائين آمدن و پستى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 522
حال او گردد، و ممكن است كه «تهوى اليهم» در سابق و در اينجاهر دو بمعنى ميل بسوى ايشان باشد از «هوى» بمعنى خواهش، و بر هر تقدير مراد در هردو موضع ميل است كه بسر حدّ جبر و اضطرار نرسد چنانكه قبل از اين مذكور شد و بنابر اين اشكالى در ثواب آن گروه و عقاب اين فرقه لازم نمىآيد، «كلّا انّ كتابالفجّار لفى سجّين» باز ايستند از خيانت در كيل يا در وزن يا از غفلت برانگيختنروز جزا كه در سابق مذكور شدهاند بدرستى كه كتاب گناهكاران در سجّين است و«سجّين» چنانكه در شرح حديث اوّل مذكور شد اسم جهنّم است يا واديى خاصّ از آن، بنابر اين معنى اينست كه نامه اعمال ايشان در جهنّم يا در آن وادى ضبط شود، «و ماأدريك ما سجّين» و چه چيز دانا كرده است ترا كه چيست سجّين يعنى تو كنه و حقيقتآنرا نمىدانى، چه آن عظيمترست از آنكه برسد فهم كسى بآن، «كتاب مرقوم» يعنى كتابسجّين كتابيست مرقوم يا سجّين موضع و محلّ كتابيست مرقوم يعنى نوشته شده بخطّىبيّن واضح، يا نشان كرده شده كه هر كه ببيند آنرا ميداند كه خير نيست در آن، وممكن است كه «سجّين» نام نامه أعمال گناهكاران شده باشد باعتبار اين كه سبب سجن وحبس ايشان مىشود در جهنّم پس صاحب آن سجّين است يعنى در سجن و زندانست باعتبارآنكه نامه ايشان انداخته مىشود در زير زمينها پس گويا حبس شده در آنجا و بنا براين معنى اينست كه كتاب گنهكاران يعنى آنچه نوشته مىشود از اعمال ايشان در سجّيناست و آن نامهايست مرقوم بيكى از دو معنى كه از براى «مرقوم» مذكور شد، «ويليومئذ للمكذّبين» واى در آن روز از براى تكذيب كنندگان يعنى تكذيب كنندگان بآن روزو منكران آن و وجه مناسبت خواندن هر يك از اين دو آيه كريمه در موضع خود ظاهرست،چه آيه اوّل در شأن فرقه اوّل است و آيه دويم در بيان حال فرقه دويم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 523
حديث پنجم
آنست كه روايت كرده از عبد اللَّه بن كيسان كه گفته : گفتمبحضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه و سلامه عليه: جعلت فداك أنا مولاك عبد اللَّهبن كيسان فقال: أمّا النّسب فأعرفه، و أمّا أنت فلست أعرفك، قال: قلت له: انّىولدت بالجبل و نشأت فى أرض فارس و انّى أخالط النّاس فى التّجارات و غير ذلكفأخالط الرّجل فأرى له حسن السّمت و حسن الخلق و كثرة أمانة ثمّ أفتّشه فأتبيّنهعن عداوتكم، و أخالط الرّجل فأرى منه سوء الخلق و قلّة أمانة و زعّارة، ثمّ أفتّشهفأتبيّنه عن ولايتكم، فكيف يكون ذلك- قال: فقال لى: أما علمت يابن كيسان أنّاللَّه عزّ و جلّ أخذ طينة من الجنّة و طينة من النّار فخلطهما جميعا ثمّ نزع هذهمن هذه و هذه من هذه، فما رأيت من أولئك من الأمانة و حسن الخلق و حسن السّمتفممّا مسّتهم من طينة الجنّة، و هم يعودون الى ما خلقوا منه، و ما رأيت من هؤلاءمن قلّة الأمانة و سوء الخلق و الزّعارة فممّا مسّتهم من طينة النّار، و هم يعودونالى ما خلقوا منه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 524
يعنى بگردم فداى تو من دوست تو عبد اللَّه بن كيسانم پس فرمودكه: امّا نسب پس مىشناسم آنرا و امّا تو پس نمىشناسم ترا گفت عبد اللَّه كه گفتمبه آن حضرت كه: بدرستى كه من متوّلد شدهام در جبل و بزرگ شدهام در زمين فارس،بدرستى كه آميزش ميكنم با مردم در تجارتها و غير آن پس آميزش ميكنم با مردى پسمىبينم از براى او نيكوئى سمت و نيكوئى خلق و بسيارى امانت (چنانكه در بعضىنسخهها) واقع شده بعد از آن تفتيش ميكنم او را پس مىشناسم او را از دشمنى شما، وآميزش ميكنم با مردى پس مىبينم از او بدخوئى و كم امانتى و زعّاره، بعد از آنتفتيش ميكنم او را پس مىشناسم او را از دوستى شما، پس چگونه ميباشد اين- ابنكيسان گفته: پس فرمود آن حضرت بمن كه: آيا ندانستهاى پس كيسان بدرستى كه خداى عزّو جلّ فرا گرفته طينتى از بهشت و طينتى از جهنّم پس مخلوط كرده آنها را با هم بعداز آنكه جدا كرده اين را از آن و آنرا از اين، پس آنچه ديده تو از اين جماعت ازأمانت و نيكوئى خوى و نيكوئى صفت پس آن چيزيست كه رسيده است بايشان از طينت بهشت وايشان برميگردند بسوى آنچه خلق شدهاند از آن، و آنچه ديده تو از اين جماعت از كمىامانت و بدخوئى و زعّاره پس آن از چيزيست كه رسيده است بايشان از طينت جهنّم، وايشان برميگردند بسوى آنچه خلق شدهاند از آن.
توضيح: «امّا نسب پس مىشناسم آنرا» يعنى عبد اللَّه بن كيسانرا شنيدهام امّا آن شخص را نمىشناسم و نديدهام، يا مراد اينست كه پدر ترامىشناسم و نديدهام، يا مراد اينست كه پدر ترا مىشناسم امّا ترا نمىشناسم، وممكن است كه كنايه باشد از اين كه او داخل مؤمن و شيعه ائمّه صلوات اللَّه عليهمنيست بنا بر آنچه در احاديث وارد شده كه ائمّه صلوات اللَّه و سلامه عليهممىشناسند شيعه خود را و مىدانند نامهاى ايشان را و نامهاى پدران ايشان را، و غرضاز ذكر اين كه «متولّد شدهام در جبل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 525
و بزرگ شدهام در زمين فارس» اينست كه در آن جاها مىبودم و دراين بلاد نبودهام اينست كه تا حال بخدمت شما نرسيدهام و شما نمىشناسيد مرا، و«جبل» همدان و اطراف آنرا مىگفتند كه كوهستانست، و «بدرستى كه آميزش ميكنم»ابتداى سؤال است و عرض اشكالى كه رو داده او را، و «سمت» بمعنى طريق است و هيئت ازاهل خرد، هر يك درين مقام مناسب است، و مراد به «أمانت» امانت در ماليّاتست ياأعمّ از آن كه شامل امانت در حفظ اسرار و مانند آن نيز باشد، «پس مىشناسم آنرا ازدشمنى شما» يعنى بدشمنى يا بر دشمنى شما «يا تجاوز كننده از آن» يعنى در غايتدشمنى شما و بر سبيل مبالغه آنرا تجاوز كننده از آن گفتهاند، و «زعّاره» بزاىنقطه دار و عين بى نقطه و تشديد راى بى نقطه و گاهى تخفيف نيز دهند بمعنى بدخوئىاست و تأكيد بدى خلق است كه اوّلا مذكور شد و در بعضى نسخهها «دعّاره» بدال و عينو راى هر سه بى نقطه واقع شده و آن بمعنى فساد و فسق و خبث يعنى پليدى و بدى ذاتآمده بنا بر اين تأكيد نيست، «پس مىشناسم آنرا از دوستى شما» يعنى بدوستى شما يابر دوستى شما يا تجاوز از حدّ در آن بر ما مثل آنچه در نظير آن گفته شد، «پس چگونهميباشد اين- » يعنى بايست كه حال ايشان بر عكس اين باشد چگونه چنين شده «طينتى ازبهشت و طينتى از جهنّم» يعنى قطعه گلى از اين و قطعه گلى از آن، «بعد از آنكه جداكرده آنها را از هم» يعنى بعد از آنكه آنها را مخلوط كرده بودند بيكديگر و بآناعتبار هر يك آلوده بودند در ديگرى، و هر دو طينت آلوده در هر دو نطفه داخل است،پس خلق فرمود اهل بهشت را از طينت بهشت و اهل جهنّم را از طينت جهنّم، «پس آنچهديده شود از خيرات از آنكه خلق شده از طينت جهنّم» باعتبار آن چيزست كه رسيدهبطينت او از طينت بهشت، و آنچه ديده شود از آنكه خلق شده از طينت بهشت از بدى پس باعتبارآن چيزيست كه رسيده بطينت او از طينت جهنّم، و «هر طايفه برميگردند بسوى آنچه خلقشدهاند از آن» پس آن طائفه بجهنّم روند كه از آن خلق شدهاند، و اين طايفه ببهشتروند كه خلق شدهاند از آن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 526
و مخفى نيست كه از اين حديث شريف ظاهر نمىشود مگر آنكه آنطايفه البتّه بجهنّم روند و اين طايفه البتّه ببهشت، و ممكن است كه باعتبار اينباشد كه آن طايفه البتّه ايمان نياورند با وجود اختيار و قدرت بر آن، و اين طايفهالبتّه ايمان آورند با وجود قدرت و اختيار بر خلاف آن، نه آنكه اصل خلقت هر يك ازطينتين موجب برگشتن بآن طينت باشد تا اين كه مجبور سازد ايشان را بر امورى چند كهباعث برگشتن بآن طينت باشد مثل ايمان و عدم ايمان و هر گاه صريح نباشد در هيچ يكازين وجوه پس بايد كه بر وجه اوّل محمول شود كه مخالفتى با عقل ندارد نه بر أحدوجهين آخرين كه منافى حكم عقل است باعتبار اين كه بنا بر آنها امر ثواب و عقابمعقول نشود و پوشيده نيست نيز كه برگشتن طايفه اوّل بجهنّم باعتبار اينست كه عدمايمان يا عداوت اهل بيت صلوات اللّه عليهم سبب آن شود و هيچ چيز مانع از آن نشود زيراكه قبول همه خيرات مشروط است بايمان با عدم عداوت اهل بيت پس هر گاه آن شرط نباشدهيچ چيز از ايشان در حقيقت خير نباشد و سودى ندهد، و اگر سودى دهد مجرّد تخفيفىباشد در عذاب نه آنكه مانع شود از اصل دخول در جهنّم و امّا برگشتن طايفه دويمالبته ببهشت ممكن است كه باعتبار اين باشد كه حق تعالى با وجود ايمان عفو كندگناهان ديگر را چنانكه در بعضى احاديث واقع شده، يا باعتبار اين كه مؤمن آخر توفيقتوبه يابد و گناهان او بسبب آن عفو شود، يا مراد اينست كه عاقبت امر ايشان البتّهبهشت باشد هر چند از گنهكاران بعد از مدّتى باشد فراخور گناهان ايشان، و اللّهيعلم.
حديث ششم
اينست كه روايت كرده از صالح بن سهل كه گفته: گفتم بحضرت أبىعبد اللّه يعنى امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 527
المؤمنون من طينة الأنبياء- قال: نعم.
يعنى مؤمنان از طينت پيغمبرانند- فرمود: آرى.
پوشيده نيست كه اين حديث شريف دلالت نمىكند مگر بر اختلافطينت در بنى نوع انسان، و اشكالى ندارد.
حديث هفتم
اينست كه روايت كرده آنرا ابراهيم از حضرت أبى عبد اللّه عليهالسلام كه فرمود: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا أراد ان يخلق آدم عليه السّلام بعثجبرئيل فى أوّل ساعة من يوم الجمعة فقبض بيمينه قبضة بلغت قبضته من السّماءالسّابعة الى السّماء الدّنيا و أخذ من كلّ سماء تربة، و قبض قبضة أخرى من الأرضالسّابعة العليا الى الأرض السّابعة السّفلى فأمر اللَّه عزّ و جلّ كلمته فأمسكالقبضة الاولى بيمينه و القبضة الاخرى بشماله، ففلق الطّين فلقتين فذرا من الأرضذروا و من السّماوات ذروا، فقال للّذى بيمينه: منك الرّسل و الأنبياء و الأوصياء والصّدّيقون و المؤمنون و السّعداء و من أريد كرامته، فوجب لهم ما قال كما قال، وقال للّذى بشماله: منك الجبّارون و المشركون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 528
و الكافرون و الطّواغيت و من أريد هوانه و شقوته، فوجب لهم ماقال كما قال، ثمّ انّ الطّينتين خلطتا جميعا و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ: انّاللَّه فالق الحبّ و النّوى فالحبّ طينة المؤمن الّتى ألقى اللَّه عليها محبّته والنّوى طينة الكافرين الّذين نأوا عن كلّ خير، و انّما سمّى النّوى من أجل أنّهنأى عن كلّ خير و تباعد منه، و قال اللَّه عزّ و جلّ: يخرج الحىّ من الميّت و يخرجالميّت من الحىّ فالحىّ المؤمن الّذى يخرج طينته من طينة الكافر و الميّت الّذىيخرج من الحىّ هو الكافر الّذى يخرج من طينة المؤمن فالحىّ المؤمن و الميّت الكافرو ذلك قوله عزّ و جلّ: أو من كان ميتا فأحييناه فكان موته اختلاط طينته من طينةالكافر و كان حياته حين فرّق اللَّه عزّ و جلّ بينهما بكلمته كذلك يخرج اللَّه عزّو جلّ المؤمن فى الميلاد من الظّلمة بعد دخوله فيها الى النّور و يخرج الكافر منالنّور الى الظّلمات بعد دخوله الى النّور و ذلك قوله عزّ و جلّ: لينذر من كانحيّا و يحقّ القول على الكافرين.
يعنى بدرستى كه خداى عزّ و جلّ چون اراده كرد كه خلق كند آدمرا- بر او باد درود- فرستاد جبرئيل را- بر او باد درود- در اوّل ساعتى از روزجمعه، پس فرا گرفت بدست راست خود مشتى كه رسيد مشت اوّل او از آسمان هفتم تا آسماندنيا،