ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 490
و هر چه از آن ظاهر مىشود آنرا رأى و معتقد خود مىسازد دروقتى كه مردم قرآن مجيد را تابع رأى خود ميكنند و هر رائى كه داشته باشند آياتقرآن را تأويلى چند ميكنند كه موافق آن شود.
محقق بحرانى در شرح نهج البلاغه گفته كه: «اين وصف حضرت قائممنتظر در آخر الزمان است و مراد به «برگردانيدن هوى بر هدى» برگردانيدن مردم استاز پيروى هواهاى فاسده ايشان بر راه راست در وقتى كه ايشان برگشته باشند از آن برپيروى هواهاى خود، و همچنين برگردانيدن ايشان از رأيهاى مختلفه ايشان بر آنچه ظاهرمىشود از قرآن در وقتى كه ايشان تأويل كنند قرآن را و حمل كنند هر گروهى آنرا بررأى و مذهب خود».
و ابن ابى الحديد نيز كه از أكابر علماى اهل سنّت است در شرحخود اين را اشاره بحضرت قائم گرفته و گفته كه: مراد به «برگردانيدن هوى بر هدى»مقهور ساختن هوى است عمل كننده بر هدى، و به «برگردانيدن هوى بر قرآن» مقهور ساختنحكم رأى و قياس و عمل كردن بغلبه ظنّ را عمل كننده بر قرآن و گفته كه: «اذا عطفواالهدى» و «اذا عطفوا القرآن» اشاره است بگروههاى مخالفان آن امام كه عمل نكنندبهدى بلكه بهوى و حكم نكنند بقرآن بلكه برأى، و سيّد بزرگوار سيد رضى مؤلف كتابمذكور نقل كرده اين كلام شريف را از خطبه از آن حضرت كه اشاره مىفرموده در آنبذكر ملاحم يعنى وقايعى كه قتلهاى عظيم در آنها بشود».
و از اين نيز معلوم مىشود كه اين كلام در وصف كسى نبوده كه درزمان آن حضرت باشد بلكه بايد كه در زمان بعد باشد موافق آنچه ايشان گفتهاند وظاهر از جزم ايشان بخصوص حضرت قائم عليه السّلام اينست كه اصل خطبه را در كتابهاىديگر ديده باشند و در آن تصريح شده باشد باين كه در وصف حضرت قائم است صلوات اللّهو سلامه عليه الى يوم القيام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 491
11044 يأتي علىالنّاس زمان لا يبقى من القرآن الّا رسمه، و لا من الاسلام إلّا اسمه، مساجدهميومئذ عامرة من البنى، خالية عن الهدى. مىآيد بر مردم روزگارى كه باقى نمىمانداز قرآن مگر نشان آن، و نه از مسلمانى مگر نام آن، مسجدهاى ايشان در آن روزگارآبادست از بنا، خاليست از هدى يعنى يافتن راه حق.
11045 يأتي علىالنَّاس زمان لا يقرّب فيه إلّا الماحل، و لا يستظرف فيه إلّا الفاجر، و لا يضعّففيه إلّا المنصف، يعدّون الصّدقة غرما، و صلة الرّحم منّا، و العبادة استطالة علىالنَّاس، و يظهر عليهم الهوى، و يخفى بينهم الهدى. مىآيد بر مردم روزگارى كه مقرّبنمىشود در آن مگر ماحل، و زيرك شمرده نمىشود در آن مگر فاجر، و ضعيف شمردهنمىشود در آن مگر منصف، مىشمارند صدقه را تاوانى، و صله رحم را منّتى، و عبادترا سربلنديى بر مردم، و آشكار مىشود بر ايشان هوى، و پنهان مىماند ميانه ايشانهدى. «ماحل» بمعنى چغل است يا صاحب مكر و حيله، و مراد اينست كه: مقرّب پادشاهانو اكابر نمىشود مگر چغل يا كسى كه كار او مكر و حيله باشد، و فاجر يعنى فاسق يادروغگو، و منصف يعنى صاحب انصاف و عدل، و مراد به «ضعيف شمردن منصف» اينست كه اورا ضعيف و ناتوان مىشمارند كه ظلم نمىكند يا ضعيف العقل مىشمارند كه ترك ظلمكرده و از چنان غنيمتى دست برداشته، و «مىشمارند صدقه را تاوانى» يعنى نقصانى كهبعبث باين كس برسد و سودى نداشته باشد، و «صله رحم را منّتى» يعنى صله رحمى واحسانى بخويشان اگر بكنند منّتى مىگذارند بآن برايشان، و «عبادت را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 492
سربلنديى» يعنى اگر عبادتى بكنند بسبب آن سربلندى بر مردم كنندو باعث تكبّر و نخوت ايشان مىشود، و «آشكار مىشود بر ايشان هوى» يعنى خواهشها وهوسها، و «پنهان مىماند ميانه ايشان هدى» يعنى يافتن راه حق و رسيدن بآن.
11046 ينبى عنعقل كلّ امرىء لسانه، و يدلّ على فضله بيانه. خبر مىدهد از عقل هر مردى زبان او،و راه مىنمايد بر افزونى او بيان او، يعنى از زبان و سخنان هر مردى قدر عقل وزيركى او را مىتوان يافتن و از بيان او اندازه افزونى مرتبه او را استفادهمىتوان كرد.
11047 يعجبني منالرّجل أن يرى عقله زائدا على لسانه، و لا يرى لسانه زائدا على عقله. خوش مىآيدمرا از مرد اين كه ديده شود عقل او افزون بر زبان او، و ديده نشود زبان او افزونبر عقل او.
11048 يؤول أمرالصّبور الى درك غايته و بلوغ أمله. برميگردد كار بسيار صبر كننده بسوى دريافتنپايان خود، و رسيدن اميد خود، يعنى عاقبت مىيابد پايان و منتهاى مطلب خود را، ومىرسد باميد خود.
و در بعضى نسخهها «بغيته» بجاى «غايته» است و بنا بر اينترجمه اينست كه: بسوى دريافتن مطلب خود.
11049 يطلبكرزقك أشدّ من طلبك له، فأجمل فى طلبه. طلب ميكند ترا روزى تو سختتر از طلب كردنتو مر آنرا، پس تأنّى كن در طلب آن، يعنى طلب كن طلب معتدلى و افراط مكن در آن،همان قدر طلب كافيست و حاجت زياده بر آن نيست، و ازين معلوم مىشود كه طلب كردن آنآدمى را بعد از طلب معتدل اوست و مشروط به آنست، و اگر نه بايست كه بفرمايند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 493
كه اصلا طلب تو در كار نيست.
11050 يقبحبالرّجل أن يقصر عمله عن علمه، و يعجز فعله عن قوله. زشتست بمرد اين كه كوتاهى كندعمل او از علم، و عاجز باشد كردار او از گفتار او، يعنى عمل نكند بهمه آنچه علمدارد بآن و نكند همه آنچه را مىگويد و امر ميكند مردم را بآن.
و الحمد للّه على ما وفّقنى للاتمام، و الصلاة و السلام علىسيّد رسله خير الانام و آله الغرّ الكرام.
و كان ذلك فى شهر محرم الحرام سنة ألف و مائة و سبع عشرة منالهجرة على هاجرها ألف ألف تحية و سلام.
صورت تواريخى كه نگارنده بحسب اقتضاء در اوقات مختلفه يادداشتكرده است: استنساخ اين نسخه ربيع الثاني 1377 مطابق 7، 8، 1336 بقرائت آقاى نصيرىو كتابت اين جانب بپايان رسيد و بتاريخ 17، 10، 1336 طرف صبح سه شنبه بيارى خدامقابله كتاب تمام شد و الحمد للّه رب العالمين نمره گذارى مرتب احاديث اين كتابشريف 29 اسفند ماه سال 1336 و بعبارت ديگر شب عيد 1337 شمسى يعنى شب 30 شعبانالمعظم سال 1377 قمرى در حدود هشت و نيم بعد از ظهر كه تقريبا دو ساعت و نيم از شبمىگذرد بدست اين حقير و أنا جلال الدين بن قاسم الحسين ختم اللّه له بالحسنىخاتمه يافت و از خدا خواستارم كه توفيق انجام طبع اين كتاب را نيز چنانكه سزاواركرم اوست عطا فرمايد بمنّه وجوده و له الحمد و صلّى اللّه على رسوله و آله.
مقابله ثانيه اين نسخه با اصل شرح بخطّ شارح (ره) شب چهارشنبهغرّه شعبان المعظّم 1383 هجرى قمرى برابر 27 آذر 1342 هجرى شمسى بپايان رسيد.
و الحمد للّه رب العالمين تمّ طبع الكتاب بعون اللّه الملكالوهاب دوم ذى القعدة الحرام 1383 هجرى برابر 27 اسفند 1342 شمسى و السلام على مناتبع الهدى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 494
خاتمة الطبع در تعليقاتكتاب
اكنون كه بدستيارى قائد توفيق ايزدى و پايمردى زائد تأييد اوچاپ اين گنج گهر و درج درر باين روش دلپذير بپايان رسيد اشاره بمطلبى را در اينجالازم مىدانم و آن اينست كه شارح (ره) در اين شرح در چند مورد مطالبى را بآثارديگر خود محوّل داشته و بقيد خصوصيّت مراجعه به آنها را لازم دانسته است چنانكه درشرح حديث 3597 گفته است (ج 2، ص 573، س 3- 6): «بلكه بگذاريد آنها را بر اصل خودكه اباحت است چنانكه مشهور است ميانه علماء، يا حرمت است بنا بر مذهب بعضىاصوليّين، يا اين كه شما نيز خاموش باشيد از اثبات حكمى از براى آنها و توقّف كنيددر آن چنانكه قول بعضى از اصوليّين است و قول مشهور اقوى است بحسب دلائل عقليّه وشرعيّه چنانكه اين فقير در حواشى شرح مختصر اصول تحقيق آن نموده».
و نيز در همان مجلّد در شرح حديث 3604 ضمن بحث از نيّت گفتهاست (ص 578 و 579): «و آنچه بعضى از علما گفتهاند كه: عبادت بقصد طمع در بهشت ياخلاصى از جهنّم صحيح نيست، قوليست، ضعيف چنانكه اين فقير در رساله كه در تحقيقنيّت نوشته بيان آن نموده و در اينجا نيز قدرى كافى از شواهد بر آن مذكور خواهدشد» (آن گاه بتفصيل بتحقيق مطلب پرداخته است) و نيز در مجلّد پنجم ضمن شرح حديث7563 بعد از بحث تا حدّى كافى در موضوع حسن و قبح كه آيا عقليست يا شرعى گفته (ص105، سطر 11 و 12): «و فقير در حواشى شرح مختصر تحقيق اين مسئله بر وجهى كه بايدنموده و اينجا گنجايش زياده بر اين ندارد».
و نيز ضمن شرح حديث 10009 گفته (مجلّد ششم، صفحه 190، سطر 10):«يا اين كه بحسب اصل خلقت نفوس ايشان يعنى ابرار ابا و امتناع كند از آنها يعنى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 495
از افعال فجّار و ناخوش دارند آنها را بنا بر اختلاف نفوس بحسبخلقت چنانكه از احاديث طينت مستفاد مىشود و فقير توجيه و تصحيح اين معنى را نمودهدر رساله كه در آن باب نوشته است پس هر كه خواهد رجوع بآن نمايد».
پر واضح است كه از موارد چهارگانه گذشته موردى كه منحصرا مفيدو قابل مراجعه است مورد آخرست كه بحث از اخبار طينت باشد زيرا مطلب اوّل كه اصل دراشياء حظر است يا اباحه يا توقّف، در غالب كتب اصول و مخصوصا اصول مطوّله متأخرينرضوان اللّه عليهم بطور مستوفى و مبسوط چنانكه شايد و بايد تنقيح شده و حاجتى شديدبمراجعه بحواشى شرح مختصر الاصول نيست، و همچنين است مبحث حسن و قبح كه آيا عقليستيا شرعى، زيرا كه اين موضوع مبسوطتر و مستوفىتر از موضوع اوّل مورد تحقيق و تدقيققرار گرفته است، و حاجتى الزام بمراجعه بحواشى شرح مختصر الاصول نمىكند، و اماموضوع نيت علاوه بر اين كه آن هم مانند دو موضوع گذشته مورد مداقّه و مو شكافىمتأخّرين قرار گرفته و در غالب كتب عباديّه ايشان تنقيح شده است خود شارح (ره) درمورد مذكور از همين شرح، مطلب را دنبال كرده و باندازه يك رساله كوچك در باره نيّتسخن رانده است و آن كافيست و اگر نه نسخه از رساله نيّت شارح (ره) در كتابخانهشخصى حقير موجودست بچاپ آن در اين مورد اقدام ميكرد ليكن مبحث اخبار طينت علاوه برآنكه فى حدّ ذاته مبحث مشكل و قابل بحث است زيرا از ظاهر اخبار طينت استشمام رايحهجبر مىشود پس صرف آنها از ظاهر و توجيه آنها بوجهى كه اين استشمام جبر را بر طرفكند براى اهل علم مفيد و جالب توجّه است و همچنين از عالم ذرّ و سعادت و شقاوت وقضا و قدر و خير و شرّ كه مسائل مشكله هستند بحث مىشود شارح (ره) در همين مورداشاره هيچگونه شرح و بسطى براى اين مطلب مشكل نداده و بصرف حوالت برساله توجيه وتصحيح اخبار طينت اكتفا كرده است، و علاوه بر اين نيز اين رساله بسيار قليل الوجودو كم نسخه است بطورى كه در ترجمه شارح (ره) نيز هيچگونه تصريح بلكه اشاره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 496
بوجود چنين اثرى از وى نشده است و نگارنده تا وقتى كه اينعبارت را نديده بود با كثرت انسى كه بكتب و آثار علما دارد از وجود اين اثر شارح(ره) اطّلاعى نداشت از اين روى چون اين عبارت شارح (ره) را ديد در ذيل عبارت درپائين صفحه چنين نوشت «از اين كلام صريحا بر مىآيد كه شارح (ره) رساله در توجيه وتصحيح احاديث طينت داشته است ليكن نگارنده تاكنون بزيارت آن نائل نگرديده است رزقهاللّه زيارتها».
بارى چون فهم معنى حديث موضوع بحث «نفوس الابرار تأبى أفعالالفجّار» طبق حواله شارح (ره) منوط بملاحظه اين رساله بوده است نگارنده بمقام فحصو بحث از آن بر آمد تا شايد بتواند نسخه را بدست آورده در اينجا چاپ كند زيرا آنرساله در واقع طبق نظر شارح (ره) جزء اين شرح ميباشد و بدين جهت بوده است كه دراين مورد مطلب را هيچگونه شرح نكرده و بصرف مراجعه بآن اكتفا كرده است.
از حسن اتّفاق در اين ايّام كه چاپ كتاب بپايان مىرسيد روزى باسيّد سند بزرگوار و محقق مدقّق عاليمقدار حاجى سيّد محمّد على آقا قاضى طباطبائىدامت ايام افاضاته كه أبا عن جدّ مروّج علم و ادب و خدمتگزار دين و مذهب بودهانداتّفاق ملاقات افتاد و از اين موضوع سخن در ميان آمد ايشان اظهار فرمودند كه ايننسخه در كتابخانه من هست و جزء كتبى است كه از مرحوم شيخ آقا طاب ثراه كه جدّ امّىمن ميباشد بطريق ميراث بمن رسيده است و نظر به آن كه اين هنگام در تهران بودند ونسخه در تبريز، پس فرزند برومند خود آقا سيد محمد حسن قاضى طباطبائى را بتبريزفرستادند تا در اسرع وقت نسخه را از تبريز آورده و در دسترس نگارنده گذاشتند.
اين رساله جزء مجموعهايست كه محتوى بر هيجده اثر و رساله است،مرحوم شيخ آقاى مذكور بخطّ خود فهرست اسامى آنها را در پشت ورق اوّل مجموعهيادداشت كرده سپس نوشته است: «بسم اللّه خير الاسماء، قد انتقل هذا المجلدالمشتمل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 497
على عدّة رسائل (18 رسالة) من جناب السيّد السند المعتمد السيدمحمود بيگ بن ميرهمايونبيگ المعروف التبريزى الىّ و انا الاقل علما و عملا محمدحسين بن الاميرزا على اصغر الحسنىّ الحسينىّ شيخ الاسلام آذربايجان سلمه اللَّه فىشهر ربيع الاول من شهور 1262» سپس با مهر خود زير خط را مهر كرده است.
در اين اثناء معلوم شد كه دو نسخه ديگر نيز از اين رساله دركتابخانه مركزى دانشگاه موجود است: يكى نسخهايست كه تحت شماره 2540 فهرستكتابخانه ثبت و خصايص آن ياد شده است (مجلد نهم، صفحه 1336) اگر چه اين نسخه تاريختحرير ندارد ليكن از عبارت «منه دام ظله العالى» كه در پايان نسخه بنظر مىرسداستفاده مىشود كه در زمان حيات شارح (ره) كتابت شده است.
دوم- نسخهايست جزء مجموعه مشتمل بر هفت رساله، اين مجموعه درفهرست كتابخانه تحت شماره 4387 ثبت و خصايص رسائل آن نيز معرّفى شده است (مجلدسيزدهم، صفحه 13348- 3351) اگر چه اين نسخه بپايه نسخه اوّل نمىرسد ليكن درمقابله كتاب اين نسخه نيز مورد استفاده قرار گرفت.
پس نگارنده از روى نسخه شيخ آقا رضوان اللَّه عليه- نسخهبرداشته و با هر دو نسخه دانشگاه مقابله نموده سپس براى چاپخانه خبر تهيه كرده وبچاپ آن در اينجا اقدام نمود تا اهل علم بآن منتفع شوند يا لا اقلّ از رنج و تعبطلب نسخه و اظهار اشتياق برؤيت آن خلاص شوند زيرا رفع رنج تطلع و تتبع از دوش اهلفضل و دانش كم نعمتى نيست و تا كسى مبتلا بآن رنج نشود اين سخن را چنانكه شايد وبايد در نيابد چنانكه گفتهاند:
«من لم يبت والحبّ حشو فؤاده
لم يدر كيف تفتّت الاكباد»
بارى چون جهت ربط آن رساله باين شرح شريف معلوم شد و روشنگرديد كه آن رساله بمنزله تكملهايست براى اين شرح و بمنزله تعليقهايست براى آن،اينك بيارى خدا بچاپ آن در اين خاتمة الطبع آغاز مىكنيم و من اللَّه التوفيق وعليه التكلان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 498
شرح اخبار طينت
از محقق بارع جمال الدين محمد خوانسارى رحمه اللَّه بسم اللَّهالرحمن الرحيم وسيله ساز سعادات جاودانى شكر و سپاس نعمت اساس جهان آفرينى است كهدر كارگزارى فعل و ترك خير و شرّ بى شايبه اكراه و اجبار زمام قدرت و عنان اختياربدست هر يك از افراد بشر داده كه باستحقاق در هر باب سزاوار ثواب و عقاب توانندبود، و به آينه دارى تميز نيك و بد كردار و گفتار فاش و نهفته زشتى و زيبائى شاهدهر كرده و گفته را در نظر چهره گشايان حسن و قبح امور صورت پذير جلوه ظهور نمودهتا بهيچ وجه نقش نگارى اعتذار بر لوح رقم پردازى اظهار نتوانند نمود، رحيمى كهبدهقانى رحمت بالغه تخم آدم گياه نفوس طيّبه سعدا را باقتضاى طاعت ذاتى در گلزارسعادت افزاى طينت علّيّين فشانده كه شايستگى آراستن رستن گل و نسرين حسنات دارد،حكيمى كه بمصلحت دانى حكمت سابغه خاربن شيطان دستگاه ذوات خبيثه اشقيا را باستدعاىعصيان جبلّى در شوره زار شقاوت زاى طينت سجّين نشانده كه بسزاوارى خس و خار سيّئاتسنبل و ريحان صالحات بر نياورد، و ذريعه طراز بركات دو جهانى درود بىقياس رسولاعجاز قرينى است كه ملك- طينتى كردهايست از طينت علّيّين نسب نورانى نژادش، وفرشته سرشتى نمونه از سرشت قدسى حسب روحانى بنيادش، نخستين موجه بحر رسالتى كهبمقتضاى «كنت نبيّا و آدم بين الماء و الطّين» هنوز خشت سراچه وجود حضرت أبو البشردر قالب خميره آب و گل انتظار تسويه إلهى داشت كه گنبد عرش نماى نبوّتش بمعمارىتقدير خالق كن فكان بر سر جهان هستى و عالم كون و مكان سايه افكن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 499
بود، أوّلين واسطه خلقتى كه بمؤدّاى «أوّل ما خلق اللَّه نورى»قبل از آنكه كسوت هيولانى لعبت صورت ساير كاينات در دستگاه آفرينش پيرايهپذير سمتنمايش گردد حلّه روحانيّت شعار خلقتش در كارخانه صنع رحمت كردگارى جلوه تقدّسطرازى و تجرّد نگارى مىنمود عليه و آله الأئمّة المعصومين سلام اللَّه عزّ و جلّ،ما جعل خلق الطينة مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ و خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ.
امّا بعد بر صافى طينتان پاكيزه سرشت و عارفان نيك و بد هرخوب و زشت پوشيده نماناد كه چون برخى از اخبار صدق آثار در باب طينت مؤمنين وكفّار بطريقى روايت شده كه شايد بعضى از قاصر فهمان بىخبر و ظاهر بينان صورت نگرآئينه حق نماى توجيه آنها را بر وجه صواب صورتنماى معنى حق در هر باب نتوانندنمود و از آنها توهّم اين كنند كه طينت هر يك از ارباب هدى و ضلال مقتضى نيك و بدعقايد و افعال ايشان بوده و باين اعتبار در افعال عباد بالضّروره بجبر و اضطرار وعدم قدرت و اختيار قائل گردند و نوّاب كامياب، گردون جناب سپهر قباب، أعلى حضرت،آفتاب طينت، مشترى سعادت، بهرام صولت، كيوان رفعت، سكندر شوكت، جمشيد حشمت، نورسرشت، قدسى سرنوشت، آب و رنگ گلستان جاه و جلال، گلگونه بهارستان سلطنت و اقبال،درّىّ سپهر پادشاهى، خورشيد أفق ظلّ اللّهى، نو بهار چمن بىخزان دين و دولت،تازه نهال گلشن خلد نشان ملك و ملّت، والاتبارى كه خميره ذات موسوىنژاد أطهرشآميخته بسرشت مبادى آثار فطرت نبوى است، و گرده وجود تقدّس بنياد انورش بيخته جوهرفائض الانوار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 500
طينت مرتضوى، گردون وقارى كه تا آفتاب بىزوال سلطنت روزافزونش از مشرق آفتاب بلند برآمده عمر ظلمانى شب ظلم انديشى ستمكاران تيره روزگارچون دود شعله سركش خس و خار بسر آمده، و از آن زمان كه شمع خورشيد مثال دولت ابدمقرونش از پرتو طينت ارجمندش بچراغ افروزى دودمان شاهى قد علم ساخته، اختر طالعوارون و كوكب بخت دگرگون أعادى دين و دولت را چون پروانه پرسوخته از اوج بلندپروازى انداخته، دارا دربانى كه آئينه با صفاى طينت پاكش بدن نماى اقبال اسكندرىاست، و دود نور آساى شعله ادراكش مژگان رساى چشم بصيرت و ديده ورى، شرايع پاسبانىكه از انديشه سختگيرى شحنه سياستش در قورق محرّمات اگر زهره شير ژيان از شير مستشدن طفل نادان آب شود رواست، و از بيم بازخواست قهرمان قهر و سطوتش اگر پروانه كهبا شمعى نزد محبّت باخته باشد خود را چون عود قمارى در آتش سوزد بجا، غرّه ناصيهمعرفت و دانش، قرّه باصره بصيرت و بينش، دوام افزاى دولت خداداد بنصب لواى عدل واحسان، خلود آراى، ملك ابد بنياد بخفض بناى جور و عدوان، السّلطان بن السّلطان بن السّلطان،الخاقان بن الخاقان بن الخاقان شاه سلطان حسين الموسوىّ الصفوىّ بهادر خان خلّداللَّه ملكه و سلطانه ما حقّق باقامةالحقّ الحجّة و أقام برهانه بنا بر طريقهأنيقه دين پرورى و رويّه مرضيّه درست انديشى و حقّانيّت گسترى همگى همّت والا نهمتبر اين گماشته و تمام توجّه خاطر ملكوت ناظر مصروف بر اين داشتهاند كه همهجهانيان و تمام عالميان در هر باب سالك طريق حق و رشاد بوده متحلّى بحليه صفاىعقيدت و حسن اعتقاد باشند لهذا مقرّر فرمودند بالمشافهة العليّة العالية كه داعىدوام دولت قاهره ابديّه نيازمند رحمت بىدريغ كردگارى جمالالدّين محمّد خوانسارىآن احاديث شريفه را شرح كرده در اين باب آنچه مطابق حق و صواب داند بر لوح تحريرنگارد بنا بر اين با وجود قصور بضاعت و عدم استطاعت بحكم «المأمور معذور» اينرساله را سمت نگارش داده تحفه مجلس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 501
خاقانى و هديّه محفل ارم مشاكل سلطانى نمود اميد كه پيرايهاستحسان خاطر ملكوت ناظر اشرف أقدس أعلى پذيرفته باعث هدايت حق پژوهان ديندارگرديده و ثواب آن واصل و عايد بروزگار فرخنده آثار گردد، و اللَّه يهدى الى الحقّو الصّواب، و هو ولىّ النّعمة و التّوفيق فى كلّ باب.
مقدّمه بر هوشمندان خبير و خردمندان بصير مخفى و محتجب نيست كهبنا بر اقتضاى حكم بالغه يزدانى و استدعاى مصالح سابغه سبحانى سلطنت و دارائى ونفوذ حكم و فرمانفرمائى در ارباع ممالك وجود و أقطاع خافقين غيب و شهود بر عقلصحيح و نظر صريح بعنوانى مسلّم گشته كه توقيع وقيع شريعت و ملّت را از مهر مهرآثار او گزير نيست و يرليغ بليغ دين و آئين را از طغراى او چاره و تدبيرنه، بنابر اين هر گاه ظاهر نقلى با فرمان عقلى مناقض نمايد تأويل نقل اگر ممكن باشد لازم،و إلّا طرح آن و ردّ علم آن بأهل آن متحتّم خواهد بود زيرا كه حكم بصحّت هر دواولى البطلان، و حكم بفساد ثانى مستلزم عدم اعتبار حكم اوّل است بطريق اولى پس جزتأويل نقل يا رفض آن مفرّى، و سواى صرف آن از ظاهر يا طرح آن مقرّى نخواهد بود، وبر متأمّل منصف ظاهر و پيدا و كالشّمس فى رائعة النّهار روشن و هويداست كه عقلصريح و لحاظ صحيح قطع نظر از ملاحظه شرايع و اديان و تتبّع عادات و أزمان، و رعايتمطالب و أغراض و حمايت منافع و أعواض حاكم و جازم است بحسن و قبح أشياء و تفاوتمراتب آنها، چه هر كه ببهره از عقل سرافراز و بسهمى از فهم ممتاز باشد بعد ازملاحظه صدق و كذب قطع نظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 502
از جميع مراتب مذكوره بىگزاف ترجيح صدق بر كذب مىدهد و آنرابر اين اختيار ميكند، و همچنين در عدل و ظلم و بسيارى از اشياء چنانكه باندكملاحظه روشن و مبرهن مىگردد و اگر چه دريافت عقل انسانى و فهم بشرى قاصرست از حكمبآن در ساير أشياء چه ادراك آنها كما هى بر او متعسّر و متعذّرست، و بسبب آن بحسنبسيارى از اوامر شرايع و أديان و قبح منهيّات آنها پى نتواند برد نهايت مجملا يقيندارد كه هر چه در يكى از شرايع حقّه امر بآن شده البتّه در آن وقت حسنى داشته كهشارع جلّ أمره بر آن مطّلع بوده و بسبب آن ترغيب بآن فرموده، و هر چه نهى از آنشده بيقين قبح داشته كه بر آن آگاه بوده و بآن علّت ترهيب از آن نموده، و هيچعاقلى تجويز آن نمىكند كه ميان عدالت و دادرسى و ظلم و تعدّى هيچ تفاوت نباشد، ومع ذلك تعالى شأنه در مدح و اطراء آن اين همه مبالغه كند و فاعل آنرا ثواب عظيم وأجر جسيم وعده فرمايد، و بر ذمّ و انكار اين چنين تشدّد نمايد و مرتكب آنرا ازعقاب اليم و نكال وخيم ترسانده، و چگونه كسى احتمال آن دهد كه اينها همه محض جعل واعتبار شارع است بى منشأ و علّتى، و اگر عكس آن ميكرد نيز جايز بود با آنكه حالانيز كه چندان وعد و وعيد بر آن و اين كرده روا باشد كه در آن نشأه عكس نمايد وفاعل آنرا بجهنّم فرستاده بأنواع عذاب بيكران مبتلا و گرفتار سازد، و مرتكب اين رادر جنّات عدن جا داده بأقسام نعم جاودان ممتّع و بهرهمند گرداند، و حاشا كهمميّزى راه آن دهد كه جايز باشد بر عدل حق تعالى كه انبيا و اوليا صلوات اللَّهعليهم را كه تمام عمر را در اطاعت و بندگى او صرف كرده باشند و بارشاد و هدايتعباد و ترويج شرايع و أحكام او در أطراف و أكناف بلاد مشغول بودهاند بجهنّمفرستد، و كفّار و اشقيا را كه پيوسته بغض و نصب او نصب العين ايشان بوده همواره درمخالفت و ضلالت و اضلال باشند ببهشت برد، و گويا همين قدر از كلام كافيست در اثباتقاعده حسن و قبح عقليّين و بيان فساد مذاهب اشاعره كه منكر اين اصلند و تجويزمىنمايند امثال آنچه را ذكر كرديم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 503
بر متتبّع لبيب ظاهرست كه از طرق شرعيّه نيز مؤيّدات و مؤكّداتاين مطلب بسيارست ليكن چون مقام مقتضى تفصيل آن نبود تطويل كلام بآن ننمود و بعداز تأصيل اصل مزبور و تقنين قانون مسفور بر خرد خرده دان پوشيده و پنهان نخواهدبود كه عقل قويم و فهم مستقيم حاكم است باين كه هر گاه كسى در فعلى مضطرّ و مجبورباشد و او را در آن قدرت و اختيارى نباشد او را بسبب آن استحقاق ثواب و تعظيم وتكريم نباشد و تعذيب و ايذاء او بر آن مجرّد ظلم و عدوان و تعدّى و طغيان باشد مگراز راه نادانى و جهل يا آن هم از روى اجبار و اضطرار باشد، و بعد از تمهيد اصلمزبور و تشييد مبانى آن بر عارف عاقل شبهه نماند كه أفعال عباد كه موارد اوامر ونواهى شرايع مقدّسه است بايد كه از ايشان بعنوان قدرت و اختيار صادر شود نه بطريقجبر و اضطرار، و اگر نه امر و نهى و وعد و وعيد و ثواب و عقاب معقول نشود، و لازمآيد كه حق تعالى در تعذيب كفّار و فسّاق جاهل يا مضطرّ يا ظالم باشد تعالى عمّايقول الظّالمون علّوا كبيرا.
اينها همه با آنكه اصلقدرت عباد و اختيار ايشان در أفعال خود و استناد آنها بتأثير ايشان از ضروريّاتاست و انكار آن بجز مكابره و مباهته نتواند بود پس اگر ظاهر بعضى آيات و اخبارخلاف آن باشد و دلالت بر اضطرار عباد كند بايد كه از ظاهر صرف شود بتأويلى كهمناسب آن باشد و اگر كسى را قدرت و قوّت تأويل نباشد همين بس است كه اعتقاد كند كهظاهر اين مراد نمىتواند بود و تأويلى خواهد داشت هر چند خصوص تأويل را نداند بلكهبسيارى از آيات قرآن مجيد از جمله متشابهات است كه أفهام ما قاصرست از ادراك تأويلآنها چنانكه در محكم تنزيل نيز اشاره بآن شده و در احاديث ائمّه معصومين صلواتاللَّه عليهم أجمعين نيز متشابهات وارد شده از قبيل متشابهات قرآن عزيز چنانكه دربعضى أحاديث تصريح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 504
بآن شده و بسيارى از أحاديث كه در باب «انّ حديثهم صعب مستصعب»وارد شده بر اين محمول مىتواند شد و بنا بر اين در آنها همين كافيست كه اعتقادكند كه معنى صحيحى دارد كه خدا و رسول و أهل ذكر عالمند بآن هر چند اذهان پى بآننتوانند برد چنانكه از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده كه رسول خداىصلّى اللَّه عليه و آله فرموده: انّ حديث آل محمّد صعب مستصعب لا يؤمن به الّا ملكمقرّب أو نبى مرسل أو عبد امتحن اللَّه قلبه للايمان، فما ورد عليكم من حديث آلمحمّد و لانت له قلوبكم و عرفتموه فاقبلوه، و ما اشمأزّت منه قلوبكم و أنكرتموهفرّدوه الى اللَّه و الى الرّسول و الى العالم من آل محمّد (تا آخر حديث).
يعنى بدرستى كه حديث آل محمّد دشوار و دشوار يافته شده استيعنى مردم آنرا دشوار يافتهاند ايمان نمىآورد و تصديق نمىكند بآن مگر فرشتهمقرّبى يا پيغمبر مرسلى يا بنده كه گنجايش داده باشد خدا دل او را براى ايمان، پسآنچه وارد شود بر شما از حديث آل محمّد پس نرم باشد از براى آن دلهاى شما، وبشناسيد آنرا پس قبول كنيد آنرا، و آنچه گرفته شود از آن دلهاى شما و نشناسيد آنراپس ردّ كنيد آنرا بسوى خدا و بسوى رسول و بسوى عالم از آل محمّد يعنى هر چه عقولشما از آن ابا نكند قبول كنيد، و آنچه عقول شما از آن ابا كند و انكار آن نمايد پسردّ كنيد آنرا يعنى علم بتأويل آنرا بخدا و رسول و امام.
و باين مضمون روايات متظاهره و متظافره هست و اينها همه بر فرضحجيّت خبرست و علم بنسبت آن بمعصوم عليه السلام، و ظاهرست كه نسبت همه اخبار آحادبمعصومين صلوات اللَّه عليهم أجمعين معلوم نيسم و احتمال جعل دارد بلكه بر متأمّلعارف ظاهرست كه عدم وجود جعل در جمله آنها بغايت بعيدست بلكه وجود آن متيقّن ومبرهن است چه در احاديث نيز حكم شده بوجود كذّابين بر ايشان صلوات اللَّه عليهم پسبر هر تقدير تحقّق آن لازم مىآيد و احتمال سهو و تغيير و تحريف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 505
نيز قائم است، و بعد از تتبّع و تصفّح وجود آنها نيز فى الجملهظاهر و باهر مىگردد بنا بر اين اگر بالفرض بعضى از أخبار آحاد باشد كه مناقض صريحعقل باشد و در واقع قابل تأويل نباشد اصلا مطروح خواهد بود و يقين نسبت آن بمعصومسهو و خطا يا بهتان و افترا باشد با آنكه بر متصفّح زبر شرعيّه و طوامير صحفنقليّه ظاهرست كه در ما نحن فيه آثار و أخبار بر وفق اصل مزبور زياده از آنست كهردّ شود يا تأويل در آن گنجد، پس بالضّروره تأويل يا ردّ آنچه مخالفت آن باشدمتعيّن خواهد بود و بعد از آنكه صور آن معانى در مراياى حقايق نماى اذهان صافيهمنتقش و منطبع گرديد يقين كسى را از اهل فهم و فطنت شكّ و شبهه نماند كه آنچه ازاحاديث در باب اختلاف طينت مؤمن و كافر وارد شده و اين كه مؤمن از گل بهشت خلق شدهو كافر از گل جهنّم و خوبيهاى آن از آن را هست، و بديهاى اين باين سبب، بر ظاهرآنها محمول نتواند شد كه مؤمن باعتبار طينت خوب بايد كه ايمان آورد و خوب كند وقادر نيست بر كفر و بد كردن، و كافر بسبب طينت بد چاره ندارد از كفر آوردن و بدكردن، و قادر نيست بر ايمان آوردن و خوب كردن، زيرا كه بنا بر اين چنانكه از سخنانسابق ظاهر شد امر ثواب و عقاب مشكل مىشود، و مؤمن را استحقاق و استيهال تعظيم وتبجيل نماند، و تعذيب كافر بحكم صريح عقل صحيح ظلم و تعدّى باشد بلكه بايد تأويلشود باين كه اختلاف طينت ايشان باعث اين مىشود كه ميل مؤمن بايمان و افعال نيكزياده باشد، و ميل كافر بكفر و افعال بد، با وجود اختيار هر يك و قدرت او بر طرفديگر، بنا بر اين در ثواب و عقاب اشكال نباشد، زيرا كه در تصحيح استحقاق آنها همينقدر كافيست كه آن شخص قادر بر طرفين باشد هر چند ميل او بحسب ذات و طينت بيك طرف بيشترباشد ما دام كه بحدّ ضرورت و اضطرار نرسد.
اگر كسى گويد كه: بنا بر اين كافر را رسد كه اعتراض كند كهترجيح مؤمن بر من وجهى ندارد و خوبى او باعتبار طينت اوست و اگر بمن هم آن طينتداده مىشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 506
من هم مثل او بودم، پس عقاب من با وجود طينت بد روا نباشد جوابگوئيم كه: در استحقاق ثواب و عقاب اصل قدرت هر دو بر طرفين كافيست چنانكه مذكورشد، و طينت بد هرگز كافر را مجبور و مضطرّ بكفر و افعال بد نكنند و باعث ايننمىشود كه او مستحقّ عقاب شود.
و امّا اين كه گويد: چرا به من طينت بد دادى و طينت خوب ندادىو اگر بمن هم طينت خوب داده بودى من هم مثل مؤمن مىبودم، پس ترجيح او بر من جهتىندارد جواب گوئيم كه: اگر طينت خوب داده مىشد او او نبود بلكه شخصى ديگر بود پساو نتواند گفت كه: اگر مرا از طينت خوب خلق مىكردى من هم مؤمن مىبودم و خوبمىكردم، زيرا كه شخصى كه از طينت بد خلق شده باشد محال است كه او از طينت خوب خلقشود بلكه هر كه از طينت خوب خلق شود شخصى ديگر باشد و تحقيق اين سخن اينست كه طينتخوب و بد هر دو قابل اينند كه از آن جمعى خلق شوند كه باعتبار قدرت و اختيار هر يكقابل استحقاق ثواب و عقاب باشند و حق تعالى از هر يك بقدرى كه مصلحت دانسته گروهىخلق كرده، تا اين كه اگر ايمان آورند و اطاعت كنند مستحقّ ثواب و تعظيم و تبجيلگردند، و اگر كفر و عصيان ورزند مستوجب عقاب و تعذيب و تنكيل باشند و هر شخصى كهاز طينتى آفريده شده محال است كه آن شخص از طينت ديگر خلق شود زيرا كه طينت ديگرقابل آن نيست كه آن شخص از آن خلق شود، پس هر گاه كافر گويد كه: چرا مرا هم ازطينت خوب خلق نكردى و اگر مرا هم از آن خلق كرده بودى من هم مؤمن و خوب مىبودم،جواب او اينست كه: او از طينت خوب خلق نمىتوانست شد و از طينت خوب بقدر مصلحت خلقشده نهايت چون حق تعالى فيّاض على الاطلاق است و دانسته كه از طينت بد نيز جمعىاستحقاق فيضان وجود دارند و بعد از افاضه وجود بر ايشان باعتبار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 507
قدرت و اختيار قابل استحقاق ثواب و عقاب بر اطاعت و عصيانباشند پس ايشان را نيز بخلعت وجود سرافراز و بأنواع و أصناف نعمتها متمتّع وبهرهور گردانيده تا اين كه اگر اطاعت كنند مستحقّ ثواب گردند و الّا مستوجب عقاب،پس اعتراض كافر بر حق تعالى باين كه مرا قدرت بر اطاعت نبود معقول نيست، و همچنينباين كه چرا مرا هم از طينت مؤمن خلق نكردى، چنانكه مذكور شد، و همچنين باين كهچرا مرا خلق كردى، زيرا كه از جانب حق تعالى خلق او بغير احسان باو چيزى نيست وگرفتارى او بعقاب از راه سوء اختيار اوست با وجود قدرت او بر خلاف آن و حق تعالىاو را جبرى نكرده است بر آن و مضطرّ نساخته بآن، پس بهيچ وجه او اعتراض بر جنابمقدّس يزدانى نتواند كرد.
تتمّة پوشيده نماند كه ميانه حكما و متكلّمين در باب نفسانسانى خلاف است و مذهب حكما و جمعى از محقّقين متكلّمين اينست كه نفس انسانىمجرّدست و أفعال و أعمال او همه مستند باوست و بدن آلتى است از براى او و فاعل هيچفعل و عملى نيست، و مذهب جمهور متكلّمين اينست كه آدمى مجرّد بدنى است و صاحب روحمانند حيوانات ديگر و أفعال و أعمال از آن صادر مىشود و نفس مجرّدى نيست، و مخفىنيست كه بنا بر مذهب جمهور متكلّمين احاديث طينت بر ظاهر خود محمول مىتواند بود وتواند شد كه أبدان مؤمنين از گلى خلق شده باشد و ابدان كفّار از گلى ديگر، و اينمعنى باعث اختلاف ايشان شود در خوبى و بدى و صدور أفعال نيك و بد، و همچنين آنچهگفتيم كه «آنكه از طينت بد خلق شده از طينت خوب خلق نتواند شد»، و «آنكه از طينتخوب خلق شده از طينت بد خلق نتواند شد»، و آنكه از طينت بد خلق شده اگر از طينتخوب خلق شود شخصى ديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 508
خواهد بود» بنا بر مذهب ايشان ظاهرست و أمّا بنا بر مذهب حكيمكه نفوس انسانيّه مجرّدست پس بحسب ظاهر در احاديث مذكوره اشكالى باشد زيرا كه فاعلباعتقاد ايشان چنانكه گفتيم نفس است و بدن بمنزله آلتيست از براى او پس اختلافطينت ابدان باعث اين نشود كه نفوس متعلّقه با بدانى كه از طينت خوب خلق شده خوبكنند و نفوس متعلّقه بأبدانى كه از طينت بد خلق شده بد كنند چنانكه اختلاف دو شخصدر جامه باعث خوبى صاحب جامه خوب و بدى صاحب جامه بد نشود، و همچنين حكم باين كه«شخصى كه از طينت بد خلق شده اگر از طينت خوب خلق مىشد شخصى ديگر بود» اشكالىدارد، زيرا كه شخص عبارت از نفس است و نفسى كه تعلّق ببدنى گرفته باشد ممكن بود كهتعلّق ببدن ديگر بگيرد و لازم نيست كه آنچه تعلّق ببدن ديگر بگيرد شخصى ديگر باشد،ممكنست جواب باين كه اگر چه نفس مجرّد باشد و بدن بمنزله آلت باشد از براى او أمّااختلاف آلات نيز گاهى سبب اختلاف أعمال و أفعال مىشود پس چه مىشود كه اختلافابدان سبب اختلاف اعمال و افعال نفوس و خوبى و بدى آنها گردد، و لازم نيست كه ازقبيل اختلاف جامه باشد خصوصا آنكه بدن آلتيست كه آنرا هم قوّتها باشد كه نفس بهآنها ادراك جزئيّات كند چنانكه بقوّت عقليّه ادراك كلّيّات كند و از جمله قواى آنوهم است كه رئيس قواى حسّيّه است و معارضه كند با قوّت عقليّه و بسيار باشد كهغلبه كند بر آن و نفس را بجانب خود كشد و مطيع خود گرداند در علم و عمل، بنا براين ظاهرست كه اختلاف طينت ابدان باعث اختلاف نفوس در خوبى و بدى تواند شد باين كهبدنى كه از طينت بد باشد معارضه قواى آن با عقل و انجذاب نفس بجانب خود بيشتر باشداز بدنى كه از طينت خوب باشد بلكه غلبه قوّت عقليّه در آنجا بيشتر باشد و استبعادىنيست در اين، زيرا كه باختلاف مزاج ابدان و تفاوت تركيب آنها از أخلاط حال آن قوىمختلف شود بلكه باعتبار اختلاف أغذيه نيز چنانكه تجربه شاهد است بر آن و از احاديثنيز ظاهر مىشود،