ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 468
كه كسى كه با آن آشتى باشد بزودى محروب خواهد شد يا در حقيقتمحروبست، و «مالك آن مملوكست» يعنى بايد مملوك هوا و هوس خود باشد تا مالك آن شود،يا اين كه هر كه مالك آن شود مملوك آنها گردد، و «ميراث آن متروكست» يعنى آنچه ازآن بكسى برسد كه آن بمنزله ميراثيست كه از آن باو رسيده باشد بزودى واگذاشتهمىشود و ترك آن مىشود.
11004 يا أيّهاالنَّاس إنّه لم يكن للَّه سبحانه حجّة فى أرضه أوكد من نبيّنا محمّد صلّى اللَّهعليه و آله، و لا حكمة أبلغ من كتابه القرآن العظيم، و لا مدح اللَّه تعالى منكمإلّا من اعتصم بحبله، و اقتدى بنبيّه، و إنّما هلك من هلك عند ما عصاه و خالفه واتّبع هواه، فلذلك يقول عزّ من قائل: فليحذر الّذين يخالفون عن أمره أن تصيبهمفتنة أو يصيبهم عذاب أليم. اى مردمان بدرستى كه نبوده از براى خداى سبحانه حجّتىدر زمين او محكمتر از پيغمبر ما محمّد- رحمت كناد خدا بر او و آل او- و نه حكمتىرساتر از كتاب او قرآن عظيم، و نه مدح كرده خداى بلند مرتبه از شما مگر كسى را كهچنگ در زده باشد بريسمان او، و اقتدا كرده باشد بپيغمبر او، و بدرستى كه هلاك نشدههر كه هلاك شده مگر نزد نافرمانى او و مخالفت با او و متابعت هواى خود پس از براىاين مىگويد «عزّ من قائل»: پس بايد كه حذر كنند آنانكه مخالفت ميكنند از فرمان خدااين را كه برسد بايشان فتنه يا برسد بايشان عذابى دردناك، «حجّت» بمعنى برهانست، وپيغمبران را حجّت مىگويند، باعتبار اين كه برهانهايند از جانب خداى تعالى بر آنچهمىخوانند مردم را بآن و بر حقّيّت آن، باعتبار اظهار معجزاتى كه دلالت بر صدقايشان ميكنند، و اين كه حق تعالى را در زمين حجّتى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 469
محكمتر از پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله نبوده، باعتباركثرت معجزات آن حضرت است، يا اخبار پيغمبران سابق نيز از او، و نسخ دين او همهاديان را و بقاى آن تا قيامت، و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى علم راست درستاست، و اين كه هيچ حكمتى رساتر از قرآن مجيد نبوده، باعتبار اينست كه آن همه علومو معارف و احكام كه از آن مستفاد مىشود از هيچ يك از كتب آسمانى مستفاد نمىشودچنانكه بتتبّع آنها ظاهر مىشود، و «چنگ در زدن بريسمان خدا» كنايه است از متوّسلشدن باطاعت و فرمانبردارى او كه بسبب آن برسد آدمى بمراتب بلند و درجات عاليه،مانند كسى كه چنگ در زند بريسمانى و بالا رود بجائى كه خواهد، «پس از براى اينمىگويد» يعنى خدا و بنا بر معلوميّت قائل ذكر نشده و اكتفا شده بتعظيمى كه شده كهآن «عزّ من قائل» است يعنى عزيزست بحسب گويندگى يعنى عزيز گوينده است و اينجملهايست كه از براى تعظيم حقّ تعالى بعد از نقل قول او مىگويند مانند «عزّ وجلّ» كه بعد از ذكر او تعالى شأنه مىگويند و «فليحذر، تا آخر» قول حق تعالى استكه فرموده در قرآن مجيد و غرض از نقل آن استشهادست از براى بدى مخالفت حق تعالى وبودن آن سبب هلاكت، زيرا كه در آن تصريح شده باين كه آنان كه مخالفت فرمان اوميكنند بايد كه حذر و انديشه كنند از اين كه برسد بايشان فتنه يعنى در دنيا، ياعذابى دردناك يعنى در آخرت.
11005 يا أيّهاالنَّاس اقبلوا النّصيحة ممّن نصحكم، و تلقّوها بالطّاعة ممّن حملها اليكم، واعلموا أنّ اللَّه سبحانه لم يمدح من القلوب الّا أوعاها للحكمة، و من النَّاسالّا أسرعهم إلى الحقّ إجابة، و اعلموا أنّ الجهاد الأكبر جهاد النّفس، فاشتغلوابجهاد أنفسكم تسعدوا،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 470
و ارفضوا القال و القيل تسلّموا، و أكثروا ذكر اللَّه تغنموا،و كونوا عباد اللَّه إخوانا تسعدوا لديه بالنّعيم المقيم. اى مردمان قبول كنيدنصيحت را از هر كه نصيحت كند شما را، و بر خوريد آن را بطاعت از هر كه بار كند آنرا بسوى شما، و بدانيد اين را كه خداى سبحانه مدح نكرده از دلها مگرنگاهدارندهترين آنها را براى حكمت، و از مردم مگر شتابندهترين ايشان را بسوى حقّاز راه اجابت، و بدانيد كه جهاد بزرگتر جهاد با نفس است، پس مشغول شويد بجهاد بانفسهاى خود تا اين كه نيكبخت گرديد، و ترك كنيد قال و قيل را تا اين كه سالممانيد، و بسيار كنيد ذكر خدا را تا اين كه غنيمت يابيد، و بوده باشيد بندگان خدابرادران يكديگر تا اين كه فيروزى ياييد نزد او بنعمت پاى بر جاى، «از هر كه باركند آن را بسوى شما» يعنى بار كند آن را بر خود و بياورد بسوى شما، و «بر خوريدآنرا بطاعت» مراد اينست كه نصيحت را از او بعنوان طاعت و قبول آن باطاعت وفرمانبردارى صاحب آن بپذيريد، و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى علم راست درستاست، و «از راه اجابت» يعنى شتابندهترين ايشان بسوى حق بحسب اجابت كردن و قبولكردن آن، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه از براى اجابت كردن، و «قال و قيل» هردو بمعنى سخن گفتنست و مراد در اينجا منازعه و مجادله كردن با مردمست بزبان يامطلق سخن گفتن بسيار، و مراد به «ذكر خدا» ياد اوست خواه بزبان باشد و خواه در دل،و «بوده باشيد بندگان خدا برادران» يعنى بندگان فروتنى كننده از براى خدا برادرانبا يكديگر و ممكن است كه ترجمه اين باشد: و بوده باشيد اى بندگان خدا برادران بايكديگر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 471
حرف ياء بلفظ مطلق
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ مطلق يعنى بالفاظ مختلفه. فرموده است آنحضرت عليه السّلام:
11006 يبلغالصّادق بصدقه ما لا يبلغه الكاذب باحتياله. مىرسد راستگو بسبب راستى خود به آنچه نمىرسد بآن دروغگو بحيله كردن خود، و غرض اينست كه در هر باب راستگوئى بهترستاز دروغگوئى و حيله كردن، زيرا هر چند كسى دروغ گويد و حيله كند از براى دفع ضررىيا جلب نفعى نمىرسد به آن چه مىرسد بآن راستگو از دفع ضرر يا جلب نفع.
11007 يكرمالعالم لعلمه، و الكبير لسنّه، و ذو المعروف لمعروفه، و السّلطان لسلطانه. گرامىداشته مىشود عالم از براى علم او، و پير از براى سنّ او، و صاحب احسان از براىاحسان او، و سلطان از براى سلطنت او، مراد اينست كه هر يك از ايشان را بايد گرامىداشت باعتبار آن مزيّتى كه دارد.
11008 ينبى عنعقل كلّ امرىء ما ينطق به لسانه. خبر مىدهد از عقل هر مردى آنچه گويا مىشود بآنزبان او، يعنى قدر عقل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 472
و زيركى هر مردى را از سخنان او استنباط مىتوان كرد.
11009 يتفاضلالنَّاس بالعلوم و العقول، لا بالأموال و الاصول. افزونى مىدارند مردم بر يكديگربعلمها و عقلها، نه بمالها و اصلها و نژادها.
11010 يحتاجالامام الى قلب عقول، و لسان قؤول، و جنان على اقامة الحقّ صؤول. محتاج ميباشدامام بدلى بسيار دريابنده، و زبانى بسيار كامل در گفتار، و دلى بر اقامت حق و برپاى داشتن آن بسيار بر جهنده، يعنى دلير، و پوشيده نيست كه: احتياج در اوّل و سيّمهر دو بدل است نهايت در اوّل باين كه دل او بسيار دريابنده باشد و در كمال فطنت، ودر سيّم باين كه دلير باشد بر اقامت حقّ و فتور و سستى نداشته باشد در آن، و قبل ازينمذكور شد كه نسبت دريافت بدل يا بر سبيل حقيقت است چنانكه مذهب متكلّمين است و يابر سبيل اجراء كلام بر نحو جارى ميانه مردم هر چند بر خلاف تحقيق باشد، و يا اينكه مراد به «دل» نفس ناطقه است و نسبت دليرى نيز مبنى بر يكى از اين وجوه است.
11011 يفسداليقين الشّكّ و غلبة الهوى. فاسد مىسازد يقين را شكّ و غلبه هوى، مراد يقينبأحوال مبدأ و معادست و اين كه فساد آن يا بشكّ است و اين ظاهرست چه با عروض شكّيقين باقى نمىماند و يا بغلبه هوى و خواهش است كه باعث اين مىشود كه عمل بر وفقآن يقين نشود اين نيز فساديست از براى آن و يا اين كه بتدريج باعث فساد و زوال آنبشود.
11012 يفسدالطّمع الورع، و الفجور التّقوى. فاسد ميكند طمع پرهيزگارى را و فجور تقوى را،«فجور» بمعنى مطلق فسق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 473
و خصوص دروغ هر دو آمده و «تقوى» نيز بمعنى ورع و پرهيزگاريستيا ترس از خدا، پس اگر مراد بفجور معنى اوّل باشد ظاهر اينست كه «تقوى» بر معنىدويم حمل شود و اين كه فسوق بتدريج فاسد و زايل ميكند ترس از خدا را، زيرا كه بنابر معنى اوّل فاسد كردن فسق آن را امر ظاهريست و محتاج ببيان نيست، و اگر مرادخصوص دروغ باشد باز تقوى بر همان معنى محمول مىتواند شد و بر معنى پرهيزگارى نيزحمل مىتوان كرد كه غرض بيان فسق بودن كذب باشد و منافات آن با پرهيزگارى.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه مذمّت فرمودهاو را:
11013 يحبّ أنيطاع و يعصى، و يستوفى و لا يوفى، يحبّ أن يوصف بالسّخاء و لا يعطى، و يقتضى و لايقتضى . دوست مىدارد كه اطاعت كرده شود و عصيان ميكند، و استيفا ميكند و ايفانمىكند، دوست مىدارد كه وصف كرده شود بسخاوت و عطا نمىكند، و اقتضا ميكند واقتضا كرده نمىشود يعنى مىخواهد كه مردم اطاعت و فرمانبردارى او كنند و با وجوداين خود عصيان حق تعالى و نافرمانى او ميكند و اين موافق است با مذهب حقّ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 474
اماميّه كه امام كه بر مردم واجب باشد اطاعت او بايد كه معصومباشد و بهيچ وجه عصيان نكند، و «استيفا ميكند» يعنى حقّ خود را كه بر كسى داشتهباشد استيفا ميكند و تمام مىگيرد و حقّى كه ديگرى بر او داشته باشد چنان تمام پسنمىدهد بلكه نمىدهد يا ناقص مىدهد، و «اقتضا ميكند» يعنى طلب پس دادن حقّ خودميكند از ديگران و كسى طلب پس دادن حقّ خود نمىكند از او از ترس از او، يا از راهاين كه نوميدند از پس دادن او، و اين بمنزله تأكيد «يستوفى و لا يوفى» است.
11014 يستثمرالعفو بالإقرار أكثر ممّا يستثمر بالاعتذار. ميوه داده مىشود عفو باقرار زياده ازآنچه ميوه داده مىشود باعتذار، مراد اينست كه هر گاه كسى گناهى نسبت بكسى كردهباشد بهتر اينست كه اقرار كند نزد او بگنهكارى خود، زيرا كه اين بيشتر باعث عفو ودرگذشتن او مىشود از اين كه عذرى بگويد از براى آن.
11015 يغتنممؤاخاة الأخيار، و يجتنب مصاحبة الأشرار و الفجّار. غنيمت شمرده مىشود برادرىنيكان، و كناره كرده مىشود مصاحبت بدان و فاسقان، يعنى بايد غنيمت شمرده آن را، وكناره كرد از اين.
11016 يسّروا ولا تعسّروا، و خفّفوا و لا تثقّلوا. آسان كنيد و دشوار مكنيد، و سبك گردانيد وسنگين مگردانيد، يعنى آسان گردانيد كار خود را، و سبك گردانيد بار خود را در أمورو اشتغال دنيوى بتخفيف در آنها بقدر مقدور، و دشوار و گران مگردانيد بطلب زيادتيهاو ارتكاب اشغال غير ضروريّه.
11017 يبتلىمخالط النّاس بقرين السّوء و مداجاة العدوّ. گرفتار مىشود آميزش كننده با مردمبهمنشين بد و مدارا كردن با دشمن،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 475
مراد ترغيب در ترك آميزش با مردم است و اين كه آميزش با ايشاننمىشود كه گرفتار نسازد باينها.
11018 يحتاجالاسلام الى الايمان. محتاجست اسلام بسوى ايمان، يعنى در مسلمانى مجرّد اقراربزبان كافى نيست بلكه ايمان نيز يعنى تصديق بدل مىبايد، يا اين كه اسلام يعنىاقرار بشهادتين كافى نيست در دين بلكه ايمان نيز مىبايد يعنى اقرار بائمّه اطهارنيز.
11019 يحتاجالايمان الى الايقان. محتاجست ايمان بسوى يقين كردن، يعنى باين كه بمرتبه يقينبرسد يعنى جزمى كه از روى دليل و برهان باشد.
11020 يحتاجالعلم الى العمل. محتاجست علم بسوى عمل، زيرا كه علمى كه با عمل نباشد سودى نداردبلكه باعث زيادتى وزر و وبال مىشود بلكه باقى نيز نمىماند و بتدريج مبدّل مىشودبجهل چنانكه مكرّر مذكور شد.
11021 يحتاج ذوالنَّائل الى السّائل. محتاجست صاحب عطا بسوى سائل تا اين كه عطا كند باو و باعثبقاى نعمت او و زيادت آن و مزيد عمر و تحصيل اجر و ثواب بشود.
11022 يحتاجالايمان الى الاخلاص. محتاجست ايمان بسوى اخلاص، يعنى خالص و صاف گردانيدن آن ازبراى خدا، و آميخته نساختن آن بأغراض دنيوى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 476
11023 يمتحنالمؤمن بالبلاء كما يمتحن بالنَّار الخلاص . آزمايش كرده مىشود مؤمن ببلا چنانكهآزمايش كرده مىشود بآتش خلاص، مراد بخلاص بكسر خاء طلا و نقره است كه در بوتهخالص كنند آن را از غشّ.
11024 يحتاجالعلم الى الحلم . محتاجست علم بسوى حلم، زيرا كه زينت آن مىشود و علمى كه با حلمنباشد فضيلتى ندارد.
11025 يحتاجالعلم الى الكظم. محتاجست علم بسوى فرو خوردن خشم، يعنى بصبر كردن بر تعب و زحمتآن.
11026 يمتحنالرّجل بفعله لا بقوله. آزمايش كرده مىشود مرد بكردار او نه بگفتار او.
11027 ينبىء عنقيمة كلّ امرىء علمه و عقله. خبر مىدهد از بهاى هر مردى علم او و زيركى او، يعنىقيمت هر مردى باندازه علم او و زيركى اوست.
11028 ينامالرّجل على الثّكل، و لا ينام على الظّلم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 477
مىخوابد مرد بر مرگ فرزند و نمىخوابد بر ظلم، غرض اينست كهألم و درد ظلم زياده از مرگ فرزندست پس آن را سهل نبايد شمرد و از مظلوم بر حذربايد بود.
11029 يومالمظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. روز مظلوم بر ظالم سختترستاز روز ظالم بر مظلوم، مراد به «روز مظلوم» روزيست كه حق تعالى بازخواست ظلم او رااز ظالم بكند.
11030 يشفيك منحاسدك أنّه يغتاط عند سرورك. شفا مىدهد ترا از رشك برنده تو اين كه او خشمناكبگردد نزد شادمانى تو، مراد اينست كه همين كافيست در شفاى تو از درد كدورتى كه ازرشك برنده بر تو داشته باشى اين كه او بمجرّد شادمانى تو خشمناك مىگردد بى اين كهتو بدى نسبت باو بكنى پس در انتقام از او بهمين بايد اكتفا كرد و تلافى ديگر نبايدبلكه همواره خود را باو شادمان بايد نمود تا او در آتش خشم بسوزد و بگدازد.
11031 ينبىء عنفضلك علمك، و عن افاضلك بذلك. خبر مىدهد از افزونى مرتبه تو علم تو، و از احسانتو عطاى تو، يعنى افزونى مرتبه تو بقدر علم تست، و احسان تو بقدر عطا و دهش تو.
11032 يغلبالمقدار على التّقدير حتّى يكون الحتف فى التّدبير. غلبه ميكند مقدار بر تقدير تااين كه مىگردد يا ميباشد مرگ در تدبير، مراد به «مقدار» مقدار و اندازه حتمى استكه حق تعالى از براى عمر كسى قرار داده باشد و مراد به «تقدير» تقدير اينست كهآدمى خود كند از براى شفاى خود يا افزونى عمر خود، و مراد اينست كه آن مقدار حتمىتخلّف نمىكند و غلبه ميكند بر همه تقديرات آدمى تا اين كه گاه مىشود كه مرگ درتدبيرى مىشود كه او ميكند از براى شفا يا بقاى خود، و همان علّت مرگ او مىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 478
و در نهج البلاغه چنين نقل شده: تذلّ الامور للمقادير حتّىيكون الحتف فى التّدبير.
رام مىشود كارها از براى اندازهها تا اين كه ميباشد هلاك درتدبير، يعنى كارها رام و نرم ميشوند از براى تقديراتى كه حق تعالى حتما فرمودهباشد و مطيع و منقاد آنها مىگردند تا اين كه گاه مىشود كه هلاك كسى كه حق تعالىحتما تقدير آن كرده باشد در تدبيرى مىشود كه او خود از براى حفظ خود بكند.
11033 يجرىالقضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و التّدبير. روان مىشود حكم خدا باندازهها وبر خلاف اختيار و تدبير، اين نيز نزديك بمضمون فقره سابقست و اين كه مقدار واندازه كه حتما حق تعالى از براى هر چيز از عمرها و روزيها و دولتها و امثال آنهاقرار داده باشد تخلّف آن ممكن نيست و حكم خدا بآن روان مىشود بر خلاف اختيار وتدبير بنده.
11034 يعجبني أنيكون الرّجل حسن الورع، متنزّها عن الطّمع، كثير الاحسان، قليل الامتنان. خوشمىآيد مرا اين كه بوده باشد مرد نيكو پرهيزگارى، پاكيزگى جوينده از طمع، بسياراحسان، كم امتنان.
11035 يعجبني منالرّجل أن يعفو عمّن ظلمه، و يصل من قطعه، و يعطى من حرمه، و يقابل الاساءةبالاحسان. خوش مىآيد مرا از مرد اين كه در گذرد از كسى كه ستم كرده باشد او را، وبپيوندد كسى را كه بريده باشد از او، و عطا كند كسى را كه محروم كرده باشد او را،و در برابر اندازد بدى را بنيكوئى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 479
11036 يكثر حلفالرّجل لأربع، مهانة يعرفها من نفسه، أو ضراعة يجعلها سبيلا الى تصديقه، أوعىّلمنطقه فيتّخذ الأيمان حشوا و صلة لكلامه، أو لتهمة قد عرف بها. بسيار مىشودسوگند مرد از براى چهار چيز، خواريى كه ميداند آنرا از نفس خود، يا فروتنيى كهمىگرداند آنرا راهى بسوى تصديق خود، يا عجزى در كلام خود پس فرا مىگريد سوگندهارا پركننده و پيوندى از براى كلام خود، يا از براى تهمتى كه بتحقيق شناخته شدهباشد بآن، غرض منع از سوگند خوردن بسيارست در كلام، و اين كه آن ناشى مىشود ازيكى از چهار چيز كه هر يكى نقصى است: يكى- خواريى كه در خود بداند يعنى داند كهمردم او را خوار دارند و اعتبارى بسخن او نمىكنند تا سوگند نخورد، يا اين كهخوارى خود را ميداند باعتبار اين كه ميداند كه دروغ مىگويد پس سوگند بر آنمىخورد كه شايد مردم باور كنند.
دويم- خوارى و فروتنيى كه مىخواهد اظهار كند نسبت بكسى پسمىگرداند آن سوگند را راهى بسوى اين كه تصديق او كند در آن باب، مثل اين كهشايعست كه قسم مىخورند نزد بزرگان كه مخلص و بنده شمايم، و ممكن است كه مراد اينباشد كه قسم مىخورند بر فروتنيها كه ميكند چنانكه گفتيم تا اين كه آن فروتنى رادليل گرداند از براى تصديق او در سخنى كه بعد از آن گويد مثل اين كه سوگند مىخوردكه بنده و مخلص شمايم و مصلحت شما را در فلان كار يا در ترك آن مىدانم.
سيم- اين كه عجزى دارد در سخن و كلام خود، و فصاحت و بلاغتىندارد كه كلام را بر وجهى كه بايد طولى دهد پس فرا مىگيريد سوگندها را پر كننده وپيوندى از براى كلام خود كه به آنها كلام او طولى بهم رساند مانند الفاظ بيكار كهگاهى در اشعار ميباشد و مىگويند كه مصرع پر كن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 480
چهارم- اين كه تهمت دروغگوئى در او باشد و معروف باشد بآن، پسهر خبرى كه مىدهد سوگند مىخورد بر آن از براى رفع آن تهمت.
11037 يقبح علىالرّجل أن ينكر على النَّاس منكرات، و ينهاهم عن رذائل و سيّئات، و اذا خلا بنفسهارتكبها و لا يستنكف من فعلها. زشتست بر مرد اين كه انكار كند و بد شمارد بر مردممنكرى چند را، و منع كند ايشان را از صفات ذميمه و گناهانى، و هر گاه خلوت كند بانفس خود ارتكاب كند آنها را و امتناع نكند از آنها و ننگ نشمارد آنرا.
11038 يكتسبالصّادق بصدقه ثلاثا، حسن الثّقة به، و المحبّة له، و المهابة عنه. كسب ميكندراستگو بسبب راستگوئى خود سه چيز را، نيكوئى اعتماد باو را، و دوستى مر او را، وترس داشتن از او را، يعنى اين را كه مردم اعتماد نيكو داشته باشند باو و دوستدارند او را و ترس داشته باشند از او يعنى از اين كه در حضور او بدى بكنند باعتبارجلالت و مهابت او، يا از ترس شهادت و گواهى او بآن.
11039 يكتسبالكاذب بكذبه ثلاثا، سخط اللَّه عليه، و استهانة النّاس به، و مقت الملائكة له.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 481
كسب ميكند دروغگو بدروغگوئى خود سه چيز را، غضب خدا را بر او،و خوار شمردن مردم او را، و دشمنى ملائكة مر او را.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه مذمّت فرمودهاو را:
11040 يقول فىالدّنيا بقول الزّاهدين، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين. مىگويد در باره دنيا بگفتارزاهدان و بى رغبتان در آن، و عمل ميكند در آن بعمل رغبت كنندگان.
11041 يظهر شيمةالمحسنين، و يبطن عمل المسيئين. اظهار ميكند خوى نيكوكاران را، و در نهان ميكندعمل گنهكاران را.
يكره الموت لكثرة ذنوبه، و لا يتركها فى حياته. ناخوش مىداردمرگ را از براى بسيارى گناهان خود، و ترك نمىكند آنها را در زندگى خود.
يسلف الذّنب و يسوّف بالتّوبة. پيش مىفرستد گناه را و پسمىاندازد توبه را.
يحبّ الصّالحين و لا يعمل أعمالهم، و يبغض المسيئين و هو منهم.دوست مىدارد صالحان را و نمىكند عملهاى ايشان را، و دشمن مىدارد گنهكاران را واو از ايشانست.
يقول: لم أعمل فأتعنّى، بل أجلس فأتمنّى. مىگويد: چرا عمل كنمپس تعب كشم، بلكه مىنشينم پس آرزو ميكنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 482
يبادر دائبا ما يفنى، و يدع أبدا ما يبقى. پيشى مىگيرد تعبكشنده آنچه را فانى مىشود، و وامىگذارد هميشه آنچه را باقى مىماند.
يعجز عن شكر ما أوتى، و يبتغى الزّيادة فيما بقى. عاجز مىشوداز شكر آنچه داده شده، و طلب ميكند زيادتى را در آنچه باقى مانده، پس شكر نمىكندآنچه را داده شده و عاجزست از آن از راه كاهلى و تن پرورى، و با وجود اين طلبزيادتى ميكند از آنچه باقى مانده و داده نشده و مىخواهد كه باز از آنها زياد شوداز براى او يا در آنچه باقى مانده از عمر او و مىخواهد كه بعد از اين نعمت اوزياد شود.
يرشد غيره و يغوى نفسه، و ينهى النَّاس بما لا ينتهى، و يأمرهمبما لا يأتي. راه درست مىنمايد غير خود را و گمراه ميكند نفس خود را، و منع ميكندمردم را به آن چه يعنى از آنچه خود باز نمىايستد، و أمر ميكند ايشان را به آن چهخود نمىآيد يعنى نمىآيد بآن، يعنى نمىآورد آنرا و نمىكند آنرا.
يتكلّف من النّاس ما لم يؤمر، و يضيّع من نفسه ما هو أكثر.بكلفت و زحمت ميكند از جانب مردم آنچه را امر نشده بآن، و ضايع ميكند از نفس خودآنچه را بيشترست يعنى مىدارد مردم را بكلفت و زحمت كشيدن بر آنچه أمر نشده بآن ازسنّتيها و آداب، و خود ضايع ميكند و وامىگذارد آنچه را بيشتر و عمدهترست ازواجبيها كه أمر شده به آنها.
يأمر النّاس و لا يأتمر، و يحذّرهم و لا يحذر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 483
أمر مىفرمايد مردم را و خود أمر پذير نمىشود، و حذرمىفرمايد ايشان را و خود حذر نمىكند.
يرجو ثواب ما لم يعمل، و يأمن عقاب جرم متيقّن. اميد مىداردثواب آنچه را نكرده، و ايمنى دارد از عقاب گناه يقين داشته شده.
يستميل وجوه النّاس بتديّنه، و يبطن ضدّ ما يعلن. ميلمىفرمايد رويهاى مردم را بسوى خود بديندارى خود كه وامىماند، و در نهان ميكندضدّ آنچه را آشكار ميكند.
يعرف لنفسه على غيره، و لا يعرف عليها لغيره. ميداند از براىنفس خود بر غير خود، و نمىداند بر نفس خود از براى غير خود يعنى حقوقى كه خود برديگران داشته باشد ميداند و طلب و بازيافت ميكند، و حقوقى كه ديگران بر او داشتهباشند نمىدهد و بجا نمىآورد.
يخاف على غيره بأكثر من ذنبه، و يرجو لنفسه أكثر من عمله.مىترسد بر غير خود بيشتر از گناه او، و اميد دارد از براى نفس خود بيشتر از عملخود، مراد به «ترسيدن بر غير خود ببيشتر از گناه او» اينست كه عقاب گناه او راعظيم مىشمارد و بيشتر از گناه او وامىماند، و از براى خود ثواب را بر عكس ايناميد دارد.
يرجو اللَّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير، فيعطى العبدما لا يعطى الرّبّ. اميد مىدارد خدا را در بزرگ و اميد مىدارد بندگان را دركوچك، پس عطا ميكند بنده را آنچه عطا نمىكند پروردگار را.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 484
اين كلام شريف چنانكه در نهجالبلاغه نقل شده در ميان كلامىواقع شده و چون از سابق و لاحق آن مراد ظاهر مىشود و آنها هم خالى از اشكالى نيستبهتر اينست كه تمام آن نقل و شرح شود و آن اينست: يدّعى بزعمه أنّه يرجو اللَّه،كذب و العظيم ما باله لا يتبيّن رجاؤه فى عمله و كلّ من رجا عرف رجاؤه فى عملهالّا رجاء اللَّه فانّه مدخول، و كلّ خوف محقّق إلّا خوف اللَّه فانّه معلول، يرجواللَّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ، فمابال اللَّه عزّ و جلّ يقصّر به عمّا يصنع بعباده، أ تخاف أن تكون فى رجائك لهكاذبا أو تكون لا تراه للرّجاء موضعا. دعوى ميكند يعنى آدمى بگمان خود اين كه اميدمىدارد خدا را و دروغ گفته سوگند بخداى بزرگ، چيست حال او ظاهر نمىشود اميد اودر عمل او، و هر كه اميد داشته باشد شناخته مىشود اميد او در عمل او مگر اميد ازخدا پس بدرستى كه آن عيبناك است، و هر ترس محقّق است مگر ترس از خدا پس بدرستى كه آنمعلول است، اميد مىدارد خدا را در بزرگ و اميد مىدارد بندگان را در كوچك، پس عطاميكند بنده را آنچه عطا نمىكند پروردگار را، پس چيست شأن خداى عزّ و جلّ كهكوتاهى كرده مىشود باو از آنچه كرده مىشود ببندگان او، آيا مىترسى كه بوده باشىدر اميد تو مر او را دروغگو، يا مىباشى چنين كه نبينى او را از براى اميدجايگاهى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 485
مراد مذمّت آدميست و اين كه دعوى ميكند بگمان خود اين كه اميدمىدارد از خدا، و سوگند بخداى بزرگ كه دروغ مىگويد اين را يعنى اميدى چنانكهبايد و حقيقت اميدست ندارد، زيرا كه ظاهر نمىشود اميد او در عمل او، و هر كه اميدداشته باشد معلوم مىشود اميد او در عمل او از كمال سعى او از براى آن و اهتمام اوبآن مگر اميد از خدا كه آن عيبناك است زيرا كه لازم آن كه سعى و اهتمام در عملباشد با آن نيست، و اگر عيبى نمىداشت لازم آن از آن جدا نمىشد، و همچنين هر ترسىمحقّق است مگر ترس از خدا كه آن معلول و سقيم است بهمان علّت كه در اميد مذكور شد.و بعد از اين از براى تأكيد اين معنى فرمودهاند كه: اميد مىدارد آدمى از خدا دربزرگ يعنى در چيزهاى عظيم كه آن رحمت و بخشايش حق تعالى باشد و بهشت و نعمتهاى آنو خلاصى از جهنّم و نقمات آن، و اميد مىدارد از بندگان در كوچك خرد كه آن منفعتىباشد از منافع دنيوى كه همه كوچك و حقيرست و با وجود اين پس عطا ميكند بنده راآنچه عطا نمىكند پروردگار را كه آن كمال سعى و اهتمام باشد در اطاعت و انقيادشخصى كه اميد از او دارد و عدم آن سعى و اهتمام در اطاعت و انقياد حق تعالى، پسچيست شأن خداى عزّ و جلّ كه كوتاهى كرده مىشود نسبت باو از آنچه كرده مىشود بابندگان او، پس معلوم مىشود كه اميد او بخدا اميدى نيست كه در حقيقت اميد باشدمانند اميد بديگران.
بعد از آن التفات فرمودهاند از غيبت بخطاب و خطاب فرمودهاندبآدمى باين كه: اين سلوك تو با خدا آيا از براى اينست كه مىترسى كه در اميد توباو دروغگو باشى يعنى اين كه در حقيقت اميدى ندارى بخدا و سعيى نمىكنى آيا ازبراى اينست كه اگر اميد داشته باشى مىترسى كه خدا اميد ترا بر نياورد و تو دروغگوبرآئى،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 486
يا اين كه خدا را جايگاه اميد نمىدانى يعنى آيا از براى اينستكه مىترسى كه اگر اميد داشته باشى اميد تو دروغ بر آيد و بعمل نيايد باعتبار اينكه خود را سزاوار اين نمىدانى كه حق تعالى اميد ترا برآورد، يا اين كه حق تعالىرا اهل اين نمىدانى كه اميد كسى را برآورد و مراد اينست كه پس از براى اين سلوكتو ظاهر نيست بغير از يكى از اين دو وجه، و ظاهرست كه دويم كفر محض است و اوّل خطاىمحض، زيرا كه حق تعالى غنى و جواد مطلق است هر گاه كسى اميد باو داشته باشد ولوازم آن را بجاى آورد چرا اميد او را بر نياورد و ديگران با همه بخيلى و احتياجبر آورند، و ممكن است كه «أو تكون» تأكيد سابق باشد و تعبير از آن بعبارت ديگر وحاصل هر دو اين باشد كه: آيا مىترسى كه اميد بخدا از اميدهاى دروغ باشد و خداجايگاه اميد نباشد باعتبار يكى از آن دو وجه كه مذكور شد يا هر وجهى كه توهّم كردهشود بلكه ممكن است كه «او» بفتح واو خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: آيا ومىباشى چنين كه نمىبينى او را جايگاه اميد و غرض همان تأكيد سابق باشد. و ممكناست بنا بر سكون واو كه مراد باوّل اين باشد كه: آيا مىترسى كه اميد تو دروغبرآيد يعنى اين كه خدا اميد ترا بر نياورد بهر وجهى كه توهّم شود از براى آن ومراد بدويم اين باشد كه نعوذ باللّه خدا را اهل اين نداند كه او اميد از او داشتهباشد هر چند اميد او را بر آورد، باعتبار برترى مرتبه او از اين كه اميد از خداداشته باشد و شناعت و كفر اين نيز ظاهرست و اللّه تعالى يعلم.
پوشيده نماند كه عبارت نهج البلاغه در نسخهها كه بنظر رسيد برنهجيست كه نقل شد اما ابن ابى الحديد عبارت «كلّ من رجا» را چنين نقل كرده: «كلّمن رجا عرف رجاؤه فى عمله و كلّ رجاء الّا رجاء اللَّه فانّه معلول، (تا آخر)»بزيادتى «و كلّ رجاء» و محقق بحرانى در شرح خود اين را ببعضى روايات نسبت داده وبنا بر اين ترجمه اينست كه: و هر كه اميد داشته باشد شناخته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 487
مىشود اميد او در عمل او يعنى و در باره بنده نسبت بخدا ظاهرنمىشود آن در عمل او پس ظاهر مىشود كه او را در حقيقت اميدى نباشد باو بعد از آنتوبيخ و سرزنش ديگر فرمودهاند كه: و هر اميدى بغير اميد بخدا عيبناك است يعنى اصلآن عيب و ننگ است و با وجود اين آن اهتمام مىشود در آن، و اميد بخدا كه ننگ وعيبى نيست اهتمام نمىشود در آن و بنا بر اين ظاهر اينست كه «محقّق» در فقره بعداز اين مجرور خوانده شود نه مرفوع و ترجمه اين باشد كه: «و هر ترس محقّق ثابتىبغير ترس از خدا بدرستى كه آن معلول است» يعنى صحيح و خوب نيست كه در كسى باشد وبا وجود اين آدمى آنها را بمرتبه كمال مىدارد و ترس از خدا را چنانكه بايدنمىدارد و ظاهر كلام محقّق بحرانى اينست كه بر اين تقدير نيز «محقّق» را مرفوعخوانده و در فقره «رجا» نيز تقدير «محقّق» كرده بقرينه فقره خوف و ترجمه اينمىشود كه: و هر اميد محقّق و ثابتست بغير اميد بخدا، پس بدرستى كه آن عيبناك استو كامل نيست، و همچنين هر ترس محقّق است مگر ترس از خدا كه آن معلول است و صحيحنيست، و پوشيده نيست كه آنچه در نسخهها بنظر رسيد ظاهرترست و بر تقدير صحّت اينزيادتى ظاهرتر ترجمه اوّل است، و اللّه تعالى يعلم.
يخاف العبيد فى الرّبّ، ولا يخاف فى العبيد الرّبّ. مىترسد از بندگان در پروردگار، و نمىترسد در بندگاناز پروردگار يعنى در اطاعت پروردگار هر گاه مخالف رضاى بندگان باشد مىترسد ازايشان و ترك ميكند آن را، و در باره بندگان و ظلم و ستم بر ايشان نمىترسد از خداو ستم ميكند بر هر كه تواند.
اينجا تمام شد كلامى كه در وصف آن كس و مذمّت او فرمودهاند.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف منافقان يعنى آنانكه باطن ايشان با ظاهر موافق نبوده:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 488
11042 يمشونالخفاء، و يدبّون الضّرّاء، قولهم الدّواء و فعلهم الدّاء العلياء، يتقارضونالثّناء و يتقاربون الجزاء، يتوصّلون الى الطّمع باليأس، و يقولون فيشبّهون،ينافقون فى المقال و يقولون فيوهمون. راه مىروند در نهانى، و حركت ميكنند پنهاندر ميان درختان پوشاننده، سخن ايشان دواست و كار ايشان درد سختيست كه دوا ندارد،قرض مىدهند بيكديگر ستايش را و نزديك ميشوند جزا را، مىپيوندند بسوى طمعبنوميدى، و مىگويند پس مشتبه مىسازند، نفاق ميكنند در گفتار و مىگويند پس بوهممىاندازند.
«راه رفتن درنهان» مثل است از براى كسى كه در مقام مكر و حيله باشد، و همچنين «حركت كردن درميان درختان كه درهم رفته باشند و بپوشانند كسى را كه در ميان آنها برود» و مراداينست كه كار ايشان مكر و حيله است با مردم، و «سخن ايشان دواست» باعتبار اين كهآنچه از راه حيله مىگويند همه موعظه و امر بمعروف و نهى از منكرست از براى اين كهمردم را فريب دهند به آنها، و «كردار ايشان بر خلاف آن درد سختيست كه دارند كه دواندارد باعتبار اين كه أعمال ايشان اعمال فاسقان و گمراهانست، و «قرض مىدهند بيكديگرستايش را» يعنى مدح و ستايش يكديگر ميكنند تا اين كه هر يك مدح كند ديگرى را اونيز مدح كند او را تا اين كه مردم بآن مدحها فريب خورند و گمان خوبى ايشان كنند، و«نزديك ميشوند جزا را» يعنى بوسيله آن مدح و ستايش نزديك ميشوند جزا و پاداش را كههمان مدح و ستايش آن ديگر باشد يا پاداش ديگر نيز كه هر يك بديگرى بجزاى مدح آنمىدهد، و در نهج البلاغه «يتراقبون» بجاى «يتقاربون» است و بنا بر اين ترجمهاينست كه: توقّع مىدارند جزا را، و اين ظاهرترست، و مراد به «جزاء» يا همان مدح وستايش آن ديگريست يا جزا و پاداش ديگر كه بيكديگر مىدهند چنانكه مذكور شد، يامراد اينست كه هر يك توقّع جزا و پاداش از حق تعالى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 489
مىدارند بجزاى خوبيها كه هر يك بدروغ نسبت بيكديگر مىدهند وهر يك باور ميكنند آنها را، «مىپيوندند بسوى طمع بنوميدى» يعنى بمردم اظهارنوميدى از دنيا ميكنند و اين را وسيله طمع از ايشان ميكنند باعتبار اين كه هر كهباور كند آنرا از ايشان مريد و معتقد ايشان مىشود و عطا و احسان ميكند، و«مىگويند پس مشتبه مىسازند» يعنى سخنان خوب مىگويند كه مردم را در شبههمىاندازند و گمان خوبى ايشان ميكنند، يا اين كه در امور حقّه شبههها بمردم القاميكنند تا اين كه ايشان را از آنها برگردانند، و «نفاق ميكنند در گفتار» يعنى درظاهر سخنى چند خوب مىگويند امّا در باطن اعتقاد به آنها ندارند و عمل به آنهانمىكنند، و «مىگويند پس بوهم مىاندازند» يعنى مردم را بگمان مىاندازند كهايشان مردم خوبند و آنچه مىگويند اعتقاد دارند و عمل ميكنند بآن. و در نهجالبلاغه «فيموّهون» بجاى «فيوهمون» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: مىگويند پسروپوشى ميكنند يعنى سخنانى چند مىگويند كه ظاهر آنها بسيار خوبست و معانى فاسدهبه آنها قصد ميكنند مانند مس يا آهنى كه بطلا يا نقره روپوشى كرده باشند و اينظاهرترست.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه ثنا فرمودهاو را:
11043 يعطفالهوى على الهدى اذا عطفو الهدى على الهوى، و يعطف الرّأى على القرآن اذا عطفواالقرآن على الرّأى. برميگرداند هوى را بر هدى هر گاه برگردانند مردم هدى را برهوى، و برميگرداند رأى را بر قرآن هر گاه برگردانند مردم قرآن را بر رأى، يعنى هوىو خواهش خود را تابع هدى يعنى راه راست ميكند و هر چه در واقع راه راست باشد خواهشآن ميكند در وقتى كه مردم راه راست را تابع خواهش خود ميكنند و هر چه را خواهش آندارند آنرا راه راست مىدانند، و همچنين رأى را تابع قرآن مجيد ميكند