بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 5, سید هاشم رسولى محلاتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     004 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
 

 

 
 

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص     9

جلد پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين  

حرف لام

حرف لام بلام زايده بلفظ«لكلّ»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىبن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلام زايده بلفظ «لكلّ» و مراد به «لامزايده» لاميست كه جزء كلمه نباشد بلكه بر سر كلمه داخل شود از براى افاده معنىزايدى بر معنى آن كلمه، مثل لام حرف جرّ، و اين فصل در لام زايده است كه بر خصوصلفظ «كلّ» داخل شده باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    10

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7265 لكلّ همّفرج. از براى هر اندوهى گشايشى باشد، مراد تسلى اندوهناكان است و اميدوار ساختنايشان باين كه از براى هر اندوهى گشايشى باشد.

7266 لكلّ ضيقمخرجٌ. از براى هر تنگيى بدر شدى باشد، اين نيز نظير فقره سابق است.

7267 لكلّ اجلكتاب. از براى هر أجلى نوشته باشد. «اجل» بمعنى مرگ و مدّت بقاى چيزى هر دو آمده وهر يك مراد مى‏تواند بود، چه هر يك بقلم تقدير نوشته شده.

7268 لكلّ حسنةثواب. از براى هر حسنه يعنى كار نيكويى ثوابى باشد يعنى جزا و پاداش نيكى.

7269 لكلّ ناجمافول. از براى هر طلوع كننده پنهان شدنى باشد، غرض اشاره است باين كه دولتهاى دنياپاينده و دائمى نباشد پس فرصت را بايد غنيمت شمرد و در خيرات و مبرّات صرف نمود كهتوشه باشد جهت آخرت كه پاينده و باقيست.

7270 لكلّ داخلدهشة و ذهول. از براى هر داخل شونده دهشتى باشد و غفلتى، «دهشت» بمعنى حيرانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    11

و زوال عقلست، مراد چنانكه از فقره آخر فصل ظاهر مى‏شود اينستكه هر كه بمجلسى داخل شود او را دهشتى و غفلتى باشد پس تدارك حال او كنيدبابتداكردن بسلام باو و سخن‏گفتن با او و مهربانى كردن باو، يا غرض بيان عذريست ازبراى كسى كه داخل شود بمجلسى و خلاف آدابى از او صادر شود باين كه هر داخل شوندهرا دهشتى و غفلتى روى دهد خصوصاً در مجالس بزرگان و پادشاهان، پس اگر بآن اعتبارخلاف آدابى از او صادر شود بايد معذور داشت و ممكن است كه غرض اين باشد كه هر كهرا كه بجائى اوّل داخل شود دهشتى و غفلتى روى دهد پس از آن حال داخل شونده قبر رابايد استنباط نمود و در فكر تهيه و تدارك آن بود.

7271 لكلّ سيّئةعقاب. از براى هر گناهى و كار بدى عقاب و جزاى بدى باشد، پس از آن انديشه بايدنمود.

7272 لكلّ غيبةاياب. از براى هر غايب‏شدنى برگشتنى باشد، غرض اميدوار ساختن جمعيست كه دولتى  ازايشان برود باين كه نوميد نبايد بود از براى هر پنهان شدنى برگشتنى باشد، يا غرضبيان حال غيبت بمرگ است و اين كه آن را البته برگشتنى در عقب باشد پس در تهيه وتدارك آن بايد بود.

7273 لكلّ قولجواب. از براى هر سخنى جوابى باشد، يعنى هر سخنى را جواب خاصّى باشد كه آن را درجواب آن بايد گفت پس هرگاه سخنى بكسى بگويند بايد كه او تأمّل كند تا آنچه مناسبجواب آن باشد بگويد و بى‏تأمل جواب نگويد .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    12

7274 لكلّ حىّداء. از براى هر زنده بيماريى باشد، مراد تسلى بيماران است و اين كه آدمى بايد كهتن بآن در دهد هر زنده را بغير حق تعالى ناچارست از آن، و نمى‏شود كه بيماريى روندهد.

7275 لكلّ علةدواء. از براى هر بيماريى دوايى باشد، مراد اينست كه حق تعالى از براى هر بيماريىدوايى آفريده نهايت گاه هست، كه طبيب نمى‏داند آنرا يا در تشخيص مرض خطا ميكند.

7276 لكلّ اجلحضور. از براى هر مرگى حاضر شدنى باشد، مراد اينست كه از مرگ غافل نبايد بود و درتهيه و تدارك آن بايد بود چه هر چند دير رسد آخر برسد و چاره از آن نباشد.

7277 لكلّ املغرور. از براى هر اميدى فريب دادنى باشد، مراد منع از آرزوها و اميدهاست و اين كهآنها فريب مى‏دهد آدمى را و مشغول مى‏سازد بطلب آنها، و باز مى‏دارد از سعى از براىآخرت.

7278 لكلّ نفسحمام. از براى هر نفسى مرگى باشد، مراد اينست كه هر نفسى را از مرگ چاره نيست، پسهميشه بايد كه در تهيه آن باشد.

7279 لكلّ ظالمانتقام. از براى هر ستم‏كننده انتقامى باشد، مراد منع از ستم است و اين كه نمى‏شودكه انتقام آن كشيده نشود در دنيا يا آخرت يا هر دو.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص     13

7280 لكلّ أمرادب. از براى هر كارى ادبى باشد، يعنى از براى هر كارى طريقه نيكوئى باشد كه بر آننحو بايد كرده شود و اگر بر وجه ديگر كرده شود نيكو نباشد چنانكه در شرع اقدس ازبراى أكثر كارها آداب نقل شده، پس بايد كه رعايت آنها كرده در غير آنها نيز آدابىرا كه عقل مستحسن شمارد يا در عرف رعايت شود بايد رعايت شود.

و در بعضى نسخه‏ها «لكلّ امرء ارب» است، و بنا بر اين معنىاينست كه: از براى هر مردى حاجتى باشد، يعنى هيچ كس بغير حقّ تعالى بى‏حاجتى نباشدپس گمان مكنيد كه كسى را در دنيا رفاه تامّى باشد و اصلا محتاج نباشه، و ممكن استكه معنى اين باشد كه: از براى هر مردى عقلى باشد يعنى عقلى باشد كه كافى باشد ازبراى هدايت او اگر كار فرمايد آنرا و عمل كند بآن.

7281 لكلّ شي‏ءسبب. از براى هر چيزى سببى باشد، يعنى هر چيزى سببى دارد كه بسبب آن حاصل شود وبى‏آن نشود پس هرگاه كسى خواهد كه تحصيل آن بكند بايد كه تأمّل كند تا سبب آنرابيابد و آنرا از راه سبب آن طلب كند كه اگر از راه ديگر طلب كند سعى او بيحاصلباشد.

7282 لكلّ ضلّةعلّة. از براى هر گمراهيى علتى باشد، يعنى حق تعالى هيچ كسى را گمراه خلق نكردهبلكه بر راه راست و قابل اختيار آن آفريده و هر گمراهيى را سببى باشد مثل حبّ ماليا جاه يا پيروى پدران و امثال اينها، و اگر كسى آنها را از خود زايل كند و خود رادر هر باب مخلى بطبع گرداند و راه است جويد البته آنرا يابد و گمراه نشود.

7283 لكلّ كثرةقلّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    14

از براى هر بسياريى كميى باشد، مراد اينست كه ببسيارى مال ياأولاد و أعوان و أنصار و مانند آنها مغرور نبايد شد هر بسياريى را كميى در عقبباشد و در اندك وقتى بكمى مبدّل شود.

7284 لكلّ ناكثشبهة. از براى هر شكننده عهدى شبهه است، يعنى هر كه عهد و پيمانى را كه كرده باشدبشكند البته شبهه از براى خود پيدا ميكند كه متوسّل بآن شود تا اين كه نقض عهد اوچندان قبيح ننمايد پس هر گاه آنكه با او عهد و پيمان كرده خواهد با او جنگ و جدالكند بايد كه حلّ شبهه او تواند كرد تا او را حجتى نباشد.

7285 لكلّ دولةبرهة. از براى هر دولتى زمانيست، يعنى زمانى مقدّر كه زياد و كم نمى‏شود، يا اينكه از براى هر دولتى قدريست از زمان و هيچ دولتى پاينده نماند پس بآن مغرور نبايدشد.

7286 لكلّ حىّموت. از براى هر زنده مردنى باشد، يعنى ناچارست از آن پس بايد كه آدمى در تهيه آنباشد، و ممكن است كه غرض مجرّد اخبار از اين باشد كه هر زنده بغير حقّ تعالى جاويدنمى‏ماند البته مى‏ميرد خواه از انس باشد و خواه از ملائكه و جنّ.

7287 لكلّ شي‏ءفوت. از براى هر چيزى فوتى است يعنى ناياب شدنى پس بمال و جاه و أمثال آنها مغرورنبايد شد، در اندك وقتى زايل گردد، و ممكن است كه غرض مجرّد إخبار از اين باشد كههر چيز بغير حقّ تعالى البته فانى شود تا اين كه بغير از او تعالى شأنه هيچ موجودىنماند چنانكه در اوّل نيز همين او موجود بود و با او موجود ديگر نبود چنانكه اينمعنى در كلمات ديگر نيز از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه واقع شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    15

7288 لكلّ اقبالادبار. از براى هر اقبالى ادبارى باشد غرض اينست كه باقبال و روآوردن دولتها مغرورنبايد شد هر اقبال و رو آوردنى را ادبار و پشت گردانيدنى باشد.

7289 لكلّ مصاباصطبار. از براى هر مصيبت رسيده شده شكيباييست، مراد اينست كه حق تعالى هر كه رامصيبتى باو برسد قدرى صبر باو بدهد كه اگر آن نباشد تحمل آن مصيبت نتواند كرد وهمه مصيبت زدگان در آن قدر شريكند و تفاوت در قدر زايد بر آنست بعضى زياده بر آننيز صبر آورند بمرتبه كه اصلا جزع نكنند و بعضى قدرى جزع كنند پس هر كه آن قدرزايد در او بيشتر باشد اجر و ثواب او كاملتر باشد.

7290 لكلّ كبدحرقة. از براى هر جگرى سوزشى است، مراد اينست كه هر كه را ستمى رسد خواه خوب باشدو خواه بد جگر او را سوزشى باشد كه با آن سوز هرگاه نفرين كند بر آن ستمكار درگيرد و مستجاب گردد، پس از آن حذر بايد كرد.

7291 لكلّ شي‏ءحيلة. از براى هر چيز چاره هست، يعنى حق تعالى از براى هر چيز كه خواسته و تكليفبآن كرده يا ضرور شود كه كسى بكند چاره قرار داده كه بآن مى‏توان كرد آنرا، و كسىرا هرگز مضطرّ نمى‏سازد، پس آدمى در هر كار بايد كه تأمّل كند تا چاره آنرا بيابد.

7292 لكلّ جمعفرقة. از براى هر جمعيتى پراكندگيى باشد غرض اينست كه بجمعيتها مغرور نبايد شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    16

هر جمعيتى را پراكندگيى باشد، و همچنين دل بهيچ جمعيتى نبايدبست و پراكندگى آنرا بايد بخود قرار داد.

7293 لكلّ مقاممقال. از براى هر مقامى سخن گفتنى است ، يعنى هر سخن را در هر مقامى نتوان گفت بساباشد كه سخنى در مقامى و مجلسى بسيار خوش آيد و در مقام و محفل ديگر بغايت زشت وقبيح نمايد، پس آدمى هر سخنى كه گويد بايد كه تأمّل كند در آن كه مبادا مناسب آنمقام نباشد.

7294 لكلّ امر مآل.از براى هر كارى عاقبتى باشد يعنى هر كارى را عاقبتى باشد نيكو يا زشت، پس هر كارىرا كه كسى خواهد كه بكند بايد كه نظر در عاقبت آن كند كه مبادا عاقبت آن بد باشد.

7295 لكلّ شي‏ءحيلة، و حيلة المنطق الصدق. از براى هر چيزى چاره‏ايست، و چاره منطق يعنى سخن راستگوئيست،يعنى هر چيز چاره دارد كه بآن دفع گزند از آن مى‏توان كرد و چاره منطق راستگوئيستهرگاه آدمى راست گويد از آن سخن گزندى باو نرسد و ضررى بر آن مترتّب نگردد و ايندر وقتيست كه مضطرّ شود بسخن گفتن كه در آن وقت بايد كه آنچه راست باشد بگويد ودروغ نگويد كه در چنين وقتى هرگاه راست گويد ضررى باو نرسد نه اين كه در هر وقتآنچه راست باشد توان گفت، بسا باشد كه سخنى هر چند راست باشد نبايد گفت و بر گفتنآن ضرر عظيم مترتّب گردد. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «حيلة و حيلة»: «حلية و حلية»است، و بنا بر اين معنى اينست كه: از براى هر چيز زيوريست و زيور سخن راستگوئيست،و اين ظاهرترست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    17

7296 لكلّ دينخلق و خلق الايمان الرّفق. از براى هر دينى خوبيست و خوى ايمان همواريست، يعنى درهر دين خو و خصلتى است كه در آن دين امر شده بآن و تأكيد شده در آن و بر گزيده شدهبر ساير خصلتهاى نيكو، و آن خو و خصلت در دين ايمان هموارى و نرمى كردنست با مردم.

7297 لكلّ شي‏ءمن الدّنيا انقضاء و فناء. از براى هر چيزى از دنيا گذشتنى و فانى شدنيست، پس بهيچنعمت آن مغرور نبايد شد و دل نبايد بست، و از هيچ زحمت و محنت آن نيز اندوهگيننبايد بود.

7298 لكلّ شي‏ءمن الآخرة خلود و بقاء. از براى هر چيزى از آخرت پايندگى و باقى بود نيست، پس طلبآن نعمتها بايد كرد كه پاينده است و زوال را به آنها راهى نيست.

7299 لكلّ أمرعاقبة حلوة او مرّة. از براى هر كارى عاقبتى است شيرين يا تلخ، غرض اينست كه هركارى را كه كسى خواهد كه بكند بايد كه ملاحظه عاقبت آن كند كه از آنها نباشد كهعاقبت تلخ داشته باشد.

7300 لكلّ شي‏ءغاية، و غاية المرء عقله. از براى هر چيز غايتيست و غايت مرد يعنى آدمى يا مرد عقلاوست، «غايت» بمعنى نهايت و پايان آمده و بمعنى علّت چيزى كه وجود آن چيز از براىآن باشد نيز آمده، و بنا بر اوّل ممكن است كه مراد اين باشد كه نهايت فضايل مرد وبالاترين آنها عقل اوست، يعنى قوّه مدركه او يا إدراك او، چه عقل بهر دو معنى آمدهو بنا بر دويم مراد اينست كه علّت غائى وجود مرد عقل اوست، چه ظاهرست كه وجود اواز براى علوم و معارف و عباداتى است كه موقوف بر آنهاست و آنها بعقل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    18

بمعنى قوّه مدركه حاصل شود پس بآن اعتبار آن قوّه را علّت غائىوجود او مى‏توان گفت، و اگر مراد بعقل معنى دويم باشد يعنى اصل ادراك، پس علت غائىبودن آن ظاهرست و محتاج بتوجيه مذكور نيست.

7301 لكلّ شي‏ءزكاة، و زكاة العقل احتمال الجهال. از براى هر چيز زكاتيست و زكاة عقل احتمالنادانانست، «زكاة» چنانكه مكرّر مذكور شد دادن قدرى از مال است كه امر شده بدادنآن بمستحقين با شرايط آن از براى پاكيزه شدن آن مال يا نموّ و فزايش آن، و در بعضىچيزهاى ديگر نيز چون صرف آنها در بعضى مصارف خير باعث پاكيزگى يا نموّ و فزايشآنها مى‏شود آن را زكاة آن مى‏گويند چنانكه وارد شده كه «زكاة زر ابى  عاريه‏دادنآنهاست» و در اين كلام معجز نظام فرموده‏اند كه: از براى هر چيز زكاتى هست يعنىمصرف خيرى مقرّر شده كه صرف آن در آن بمنزله زكاة آنست و «زكاة عقل احتمالنادانست» يعنى بر خود گرفتن ايشان و تربيت كردن و تعليم نمودن يعنى صرف عاقل قدرىاز اوقات خود را در اين مصرف بمنزله دادن زكاة عقل خودست و باعث پاكيزگى يا فزايشعقل اوست، و احتمال دارد كه مراد به «احتمال نادانان» تحمل كردن از ايشان باشد ودر گذشتن از بى‏آدابيها باشد كه از ايشان صادر شود و انتقام نكشيدن از آنها، چهاين معنييست مستحسن عقل، پس عمل كردن باين حكم عقل بمنزله زكاة آن باشد و صرف آندر مصرف خيرى كه باعث پاكيزگى يا فزايش آن باشد.

7302 لكلّ شي‏ءفضيلة، و فضيلة الكرام اصطناع الرجال. از براى هر چيز فضيلتى باشد و فضيلت كريمانإحسان كردن بمردانست، «فضيلت» چنانكه مكرّر مذكور شد صفت نيكويى را گويند كه باعثزيادتى مرتبه صاحب خود باشد و برترى آن، و مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبهاست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    19

يا أهل جود و كرم، و مراد به «مردان» مردان كامل است كه أهليّتاحسان داشته باشند و «بودن إحسان بايشان فضيلت كريمان، يعنى عمده فضايل ايشان»ظاهرست.

7303 لكلّ شي‏ءآفة، و آفة الخير قرين السوء. از براى هر چيز آفتيست و آفت خير همنشين بد است، چونهمنشين بد منع ميكند همنشين خود را از خيرات، آنرا «آفت خير» فرموده‏اند، و ممكناست كه «الخيّر» بتشديد يا خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اينست كه: آفت صاحب خيرهمنشين بدست كه او را منع ميكند از خير و ترغيب مى‏نمايد بشرّ.

7304 لكلّ شي‏ءنكد، و نكد العمر مقارنة العدوّ. از براى هر چيز سختى‏اى و دشواريى باشد و سختى ودشوارى زندگانى همنشينى با دشمن است.

7305 لكلّ رزقسبب فاجملوا فى الطلب. از براى هر روزيى سببى است پس ميانه روى كنيد در طلب، مراداينست كه چون هر روزيى را سببى باشد پس ناچار طلب آن بيكى از اسباب آن بايد كرد،نهايت ميانه روى بايد كرد در آن و جدّ و اهتمام زياد نبايد داشت كه آن شرعا و عقلامذموم است.

7306 لكلّ انسانارب فابعدوا عن الرّيب . از براى هر آدمى حاجتى باشد پس دورى كنيد از ريب، ظاهراينست كه مراد به «ريب» در اينجا قلق و اضطراب باشد، و مراد اين باشد كه كسى نيستكه او را حاجتى نباشد پس اگر شما را حاجتى رو دهد بسبب آن قلق و اضطرابى مكنيد كه آنراخصوصيتى بشما نباشد، بمنزله بليه‏ايست عامّ و بليه هرگاه عامّ شد نيكو مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    20

چنانكه مشهورست . و سبب قلق و اضطرابى نمى‏شود.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه هرگاه هر كسى را حاجتى باشد پساگر شما سعى كنيد در حاجت خود قصورى ندارد، نهايت قلق و اضطرابى مكنيد در آن وميانه روى كنيد چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

و نيز ممكن است كه «ارب» در اينجا بمعنى عقل باشد و «ريب» همانبمعنى قلق و اضطراب باشد و مراد اين باشد كه از براى هر آدمى عقلى باشد پس دورىكنيد از قلق و اضطراب، زيرا كه هر عقلى حكم ميكند باين كه آنرا ثمره بغير زيان وخسران نباشد، يا اين كه «ريب» بمعنى شكّ باشد و مراد اين باشد كه از براى هر آدمىعقلى باشد كه كافى باشد او را از براى تحصيل يقين بمعارف إلهيه يا راه راست، پسدورى كنيد از شكّ در آنها و تحصيل يقين كنيد به آنها.

7307 لكلّ امرءيوم لا يعدوه. از براى هر آدمى يا مردى روزيست كه در نمى‏گذرد از آن، ممكن است كهذكر «روز» بر سبيل مثال باشد چنانكه ذكر مرد نيز بنا بر احتمال دويم بر سبيل مثالاست و مراد اين باشد كه: از براى هر كس وقت مرگى باشد كه در نمى‏گذرد از آن، يامراد اين باشد كه: روز آخر عمرى باشد كه بروز ديگر نرسد.

7308 لكلّ احدسائق من اجله يحدوه. از براى هر كسى كشنده هست از اجل او كه مى‏كشد او را، چون ازبراى هر كسى «اجلى» يعنى وقت مرگى مقدّر شده كه ناچار مى‏رود تا بآن برسد پس گوياأجل او كشنده اوست و مى‏كشد او را تا بمرگ برساند، و ممكن است كه «يحدوه» بمعنى«مى‏كشد او را» نباشد بلكه باين معنى باشد كه «حدى مى‏گويد از براى او» و «حدى»خوانندگيى است كه ميكنند از براى شتر تا اين كه تند برود، و «حدى خواندن اجل»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    21

كنايه از تند بردن آن باشد چنانكه «حدى» باعث تند رفتن شترمى‏شود.

7309 لكلّ مثنعلى من اثنى عليه مثوبة من جزاء او عارفة  من عطاء. از براى هر ستايش كننده بر كسىكه ستايش او كرده جزاى نيكيست از جزا، يا خيرى از بخشش، يعنى بر كسى كه ستايش اوكرده اينست كه بعد از آن جزاى نيكى بدهد او را، يا اين كه قبل از آن خيرى رسانيدهباشد باو و بخششى كرده باشد باو كه آن ستايش بعوض آن باشد، و ممكن است كه مرادبأوّل جزاى نيكى باشد غير بخشش از ساير احسانها، و بدويم خصوص عطا و بخشش، و حاصلاين باشد كه بر اوست كه بجزاى آن احسانى باو بكند يا عطا و بخششى.

7310 لكلّ عملجزاء فاجعلوا عملكم لما يبقى، و ذروا ما يفنى. از براى هر عملى پاداشى است پسبگردانيد عمل خود را از براى آنچه باقى مى‏ماند، و واگذاريد آنچه را فانى مى‏شود،يعنى آنچه را كنيد از براى پاداش أخروى كنيد كه پاينده و باقيست نه دنيوى كه زايلو فانيست.

7311 لكلّ شي‏ءبذر، و بذر الشرّ الشره. از براى هر چيزى تخمى است و تخم شرّ يعنى بدى شره استيعنى غلبه حرص، يعنى غلبه حرص منشأ بديها مى‏شود و بمنزله تخمى است كه بكارند و ازآن بدى برويد.

7312 لكلّ ظالمعقوبة لا تعدوه، و صرعة لا تخطوه. از براى هر ستمگرى عقوبتى باشد كه در نگذرد ازاو و افتادنى باشد كه تجاوز نكند از او، يعنى البته برسند باو و گرفتار شود او بهآنها، و مراد به «افتادن» افتادن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    22

در بلا و عذاب و نكال باشد و آن هم تأكيد «عقوبت» است يا مرادبه «عقوبت» عقوبت أخرويست و به «افتادن» افتادن در بلا و پستى دنيوى.

7313 لكلّ ظاهرباطن على مثاله، فمن طاب ظاهره طاب باطنه، و ما خبث ظاهره خبث باطنه. از براى هرظاهرى باطنى باشد بر مانند آن، پس كسى كه نيكو باشد ظاهر او نيكو باشد باطن او، وآنچه زشت باشد ظاهر آن زشت باشد باطن آن، اين نزديكست بمضمون آيه كريمه «البلدالطيّب يخرج نباته بإذن ربّه، و الّذى خبث لا يخرج الّا نكدا بلد نيكو بيرونمى‏آيد سبزه آن باذن پروردگار آن، و آنچه پليد باشد بيرون نمى‏آيد مگر دشوار سخت»و پوشيده نيست كه ممكن است مراد به «ظاهر» صورت و خلقت باشد و نيكويى آن نشاننيكويى باطن باشد و زشتى آن نشان زشتى باطن باشد، و ممكن است كه مراد به «ظاهر»أفعال و أعمال ظاهرى باشد و به «باطن» أخلاق و ملكات باطنى، و خوبى آنها علامتخوبى اينها، و بدى آنها علامت بدى اينها، و آيه كريمه نيز تمثيلى از براى هر يك ازاينها مى‏تواند بود، نهايت بر هر تقدير ظاهر اينست كه حكم أكثرى باشد و كلى نباشدخصوصا بنا بر احتمال اوّل.

و اين كلام شريف در نهج البلاغه نيز نقل شده و در آنجا بعد ازاين اينست: و قد قال الرّسول صلّى اللّه عليه و آله، انّ الله يحب العبد و يبغضعمله و يحبّ العمل و يبغض بدنه، يعنى و بتحقيق كه فرموده رسول خدا صلّى اللّه عليهو آله: بدرستى كه خدا دوست مى‏دارد بنده را و دشمن مى‏دارد عمل او را، و دوستمى‏دارد عمل را و دشمن مى‏دارد بدن او را، يعنى نسبت ببعضى بندگان چنانست كه دوستمى‏دارد ايشان را و دشمن مى‏دارد عمل ايشان را، و نسبت ببعضى چنين است كه: دوستمى‏دارد عمل ايشان را و دشمن مى‏دارد بدن ايشان را، و پوشيده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    23

نيست كه ظاهر كلام اينست كه اين حديث شريف شاهدى باشد از براىكلام سابق و ظاهرست كه آن شاهد بر آن بنا بر معنى دويم نمى‏تواند شد بلكه منافىآنست.

محقق بحرانى اين را اشاره گرفته باين كه: حكم سابق كلى نيستبلكه اكثريست، و تكلف و تعسف اين ظاهرست. و امّا بنا بر معنى اوّل پس اگر چه منافىآن نيست امّا شاهدى نيز بر آن نيست مگر اين كه مؤيّدى باشد از براى آن باعتبار اينكه ظاهر مى‏شود از اين كه خوبى ديگر در بنده ميباشد بغير از خوبى أعمال ظاهرى كهآن خوبى باطن و ملكات و أخلاق او باشد كه بسبب آن حق تعالى دوست مى‏دارد او را ودشمن مى‏دارد أعمال او را، پس آنچه فرموده‏اند كه «خوبى صورت و خلقت نشان خوبىباطن است» اين خوبيست، و همچنين ظاهر مى‏شود كه بديى در باطن ميباشد غير بدى اعمالظاهرى كه از آن راه حق تعالى دوست مى‏دارد عمل را يعنى عمل ظاهرى او را بسبب خوبىآن، و دشمن مى‏دارد بدن او را يعنى اصل ذات او را باعتبار بدى باطن و ملكات وأخلاق او، پس آنچه فرموده‏اند كه زشتى صورت و خلقت دليل زشتى باطن است آن زشتىاست، و پوشيده نيست كه بنا بر اين بر طريقه حكما كه بنفس مجرّدى در آدمى قائل شده‏اندو ملكات و أخلاق را صفت آن مى‏دانند مناسب بجاى «بدن»: «نفس» بود پس تعبير به«بدن» يا باعتبار بطلان طريقه ايشانست و اين كه نفس مجرّدى نباشد چنانكه مذهبمتكلمين است، و با باعتبار اجراى كلام است بر وفق أفهام عوام ، و يا باعتبار اينستكه مراد دشمن داشتن اصل «بدن» است باعتبار زشتى آن و دلالت اين بر زشتى باطن، وبنا بر اين مراد در اوّل نيز بقرينه مقابله دوست داشتن اصل بدن است باعتبار نيكوئىآن و دلالت اين بر نيكويى باطن، و بنا بر اين اين حديث شريف شاهدى باشد بر صريححكم سابق، پس ظاهر اينست كه كلام معجز نظام اشاره باشد بتفسير آيه كريمه و اين كهنسبت دوستى و دشمنى ببدن باعتبار دلالت نيكويى و زشتى آنست بر نيكويى و زشتى باطن،و الله تعالى يعلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    24

و ابن ابى الحديد در شرح خود «ظاهر» را عبارت از ميل بعقل وميل بهوى گرفته و «باطن» را عبارت از ثواب و عقاب آنها كه در اين نشأه پنهانست ودر آخرت ظاهر خواهد شد، و بنا بر اين ظاهرست كه هر ظاهرى را از آنها باطنى باشد ازاينها، و متعرّض ربط حديث مذكور بكلام سابق نشده و همين تفسيرات را از أصحابمتكلمين خود نقل كرده كه گفته‏اند كه: گاه هست كه حق تعالى مؤمن را دوست مى‏داردباين معنى كه اراده ثواب دادن او دارد، و دشمن مى‏دارد عملى از اعمال او را كهصغيره باشد از صغائر كه ناخوش باشد نزد خدا، امّا قادح در ايمان او نباشد و حسناتاو كفاره آن شوند، و گاه هست كه دشمن مى‏دارد بنده را باين معنى كه اراده عقاب اورا دارد و دوست مى‏دارد عملى را از أعمال او مثل طاعتى از طاعات، و دوستى او آنرااينست كه ساقط ميكند بسبب آن بعضى از عقاب او را.

و تكلف و تعسف اين توجيه نيز و همچنين آنچه نقل كرده از تفسيرحديث شريف بر عارف بصير پوشيده نيست، و الله تعالى يعلم.

7314 لكلّ داخلدهشة فابدأوا بالسلام. از براى هر داخل شونده دهشتى باشد پس ابتدا كنيد بسلام،يعنى ابتدا كنيد شما بسلام بر او تا اصلاح حال او بشود و از آن دهشت و حيرانىبرآيد.

7315 لكلّ قادمحيرة فابسطوه بالكلام. از براى هر قادمى حيرانيى باشد پس گشاده رو گردانيد او رابسخن گفتن، يعنى هر كه بمجلسى آيد او را حيرانيى باشد پس ابتدا كنيد با او بسخنگفتن و مهربانى، تا او از آن حيرت برآيد و شكفته و گشاده‏رو گردد.

7316 لكلّ شي‏ءبذر، و بذر العداوة المزاح. از براى هر چيزى تخمى باشد و تخم دشمنى مزاح است، چونمزاح و خوش‏طبعى بسيار با مردم سبب بدشمنى ايشان مى‏شود آنرا تخم دشمنى فرمودند كهبمنزله تخمى است كه بكارند و دشمنى برويد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    25

حرف لام بلام زايده بلفظمطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حمكت‏آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلام زايده بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نهبلفظ واحد چنانكه در فصل سابق بود كه همه فقرات بلفظ «لكلّ» بود. فرموده است آنحضرت عليه السّلام:

7317 للحقّدولة. از براى حقّ دولتى باشد، «دولت» سلطنت و بزرگى و مال و أمثال آنها را گويندكه مردم از يكديگر فرا گيرند و گاهى با اين باشد و گاهى با آن، و مراد اينست كه ازبراى اهل حقّ دولتى خواهد بود عظيم كه آن دولت حضرت صاحب الزّمان صلوات الله وسلامه عليه باشد، و ممكن است كه شامل دولت هر شخصى باشد كه بر دين حق باشد.

7318 للباطلجولة. از براى باطل جولانى باشد. «جولان» بمعنى طواف و دور زدن است، و مراد اينستكه از براى باطل گردشى باشد كه بزود بسر آيد و زايل گردد چنانكه تتمه اين كلاممعجز نظام كه در كتب ديگر نقل شده اينست كه «ثمّ يضمحلّ» يعنى جولانى دارد و بعداز آن مضمحلّ و باطل مى‏گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    26

7319 للكلامآفات. جزاى سخن‏گفتن آفتها باشد يعنى آفتها باشد كه بر آن مترتّب مى‏گردد، پس كسىكه خواهد سخن گويد بايد كه نيكو تأمّل كند در آن كه ضررى بر آن مترتّب نشود، وممكن است كه مراد اين باشد كه از براى سخن گفتن آفتها باشد كه مانع از آن شود مثلتقيه و خوف، پس اگر كسى در مقامى كه حقّ خود را بيند كه ديگرى مى‏برد سخنى نگويداين دليل اين نمى‏شود كه آن حقّ او نباشد، و همچنين در نظاير آن.

7320 للمتكلّماوقات. از براى سخنگو اوقاتيست، يعنى اوقات مختلفى است بسبب جمعيت خاطر و غير آناز أسباب پس اگر از بليغ كاملى گاهى كلامى صادر شود كه موافق رتبه او در بلاغتنباشد او را معذور بايد داشت گاه باشد كه وقت او چنان وقتى باشد كه مقتضى آن باشد.

7321 للباغىصرعة. از براى باغى افتادنيست، يعنى عاقبت از براى او افتادنى باشد عظيم در بلا وخفت و نكبت در دنيا يا عذاب و عقاب در آخرت يا هر دو، و مراد به «باغى» ستمگر استيا متكبر و سركش، يا هر كه از حقّ عدول كرده باشد، يا دروغگو، و معنى آخر بقرينه مقابلهبا فقره بعد اگر هر دو را با هم فرموده باشند ظاهرترست، و اگر چنان نباشد يكى ازمعانى ديگر، چه استعمال «باغى» در آنها شايعترست.

7322 للصّدقنجعة. از براى راستى راحتى است، يعنى هرگاه كسى سخنى را راست گفته باشد او راراحتى باشد عظيم باعتبار اين كه خوف آن ندارد كه خلاف آن ظاهر شود و خجل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    27

و منفعل گردد، بخلاف دروغ كه در آن هميشه بيم آن باشد قطع نظراز وزر و وبال آن، و ممكن است كه «نجعه» بضمّ نون بمعنى راحت نباشد بلكه بفتح نونبمعنى اثر كردن باشد و مراد اين باشد كه سخن راست را اثرى باشد در شنونده كه دروغرا آن اثر نباشد و اين بحسب لفظ با «صرعة» أوفق است.

7323 للنفوسحمام . از براى نفسها مرگى باشد، يعنى هيچ نفسى را چاره از آن نيست، پس بايد كه درتهيه و تدارك آن باشند.

7324 للظالم انتقام.از براى ستمگر انتقامى باشد، يعنى البته انتقام ستم او از او كشيده شود در دنيا ياآخرت يا هر دو.

7325 للطالبالبالغ لذّة الادراك. از براى طلب كننده رسنده لذّت دريافتن است، يعنى هرگاه كسىچيزى را طلب كند و برسد بآن لذّت دريافت آنرا دريابد.

7326 للخائبالآئس مضض الهلاك. از براى محروم نوميد درد هلاكت است، يعنى هرگاه كسى طلب چيزىكند و محروم و نوميد گردد از آن، دريابد او ألم و دردى مانند ألم و درد هلاكت، ودور نيست كه غرض از اين دو فقره هرگاه با هم فرموده باشند و هر يك در مقامى خاصّنباشد اين باشد كه: كسى كه طلب بهشت و نعمتهاى آن كند بايد كه كمال سعى و اهتمامكند در آن تا اين كه لذّت دريافت چنين مطلبى كه بالاترين همه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    28

مطالب است دريابد، و اگر نه محروم و نوميد ماند و بألم چنانمصيبتى كه عظيمترين مصيبتهاست گرفتار گردد، نعوذ بالله منه.

7327 للعادة علىكلّ انسان سلطان. از براى عادت بر هر آدمى سلطنتى است، مراد اينست كه هر كه بچيزىعادت كرد آن را تسلطى بر او بهمرسد كه بغايت دشوار باشد بر او ترك آن، پس آدمىبايد كه خود را بكارهاى خير وادارد تا عادت كند به آنها و ترك آنها نكند، و اجتنابكند از بديها و عادت به آنها، و اگر نه دشوار شود بر او ترك آنها و گرفتار گردد بهآنها.

7328 للعاقل فىكلّ عمل احسان. از براى عاقل در هر عملى احسانيست، يعنى هر كار او كار نيكيست كهاز او صادر شود، يا از براى او بجزاى هر كارى از او احسانى خواهد بود، و بر هرتقدير اين باعتبار اينست كه عاقل كامل كار او بجز واجبات يا مستحبات يا أمور مباحهنباشد و احسان واجبات و مستحبات ظاهرست، و أمور مباحه نيز هيچ كارى نيست از آنهاكه از براى آن آداب مستحبه نباشد پس عاقل كامل هر مباحى را كه كند بر وجهى كند كهلا أقلّ متضمن بعضى از آداب مستحبه آن باشد و بآن اعتبار كار نيكى خواهد بود وجزاى نيكوئى خواهد داشت.

7329 للجاهل فىكلّ حالة خسران. از براى جاهل در هر حالتى زيانيست، زيرا كه باعتبار جهلى كه دارددر هر حالتى كارى كند كه متضمن زيان و خسرانى باشد باعتبار فعل حرامى يا مكروهى درآن، و اگر در حالى هيچ يك از آنها از او صادر نشود همين كافيست در زيان و خسران اوكه رعايت آداب مستحبه آن حالت نكند و از اجر و ثواب آنها محروم ماند، چه آن نيززيان و نقصانيست عظيم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    29

7330 للاعتبارتضرب الامثال. از براى عبرت گرفتن زده مى‏شود مثلها، يعنى مثلها كه زده شده درقرآن مجيد و أحاديث مقدّسه از براى دنيا و ايمان و كفر و أمثال آنها از براى اينستكه مردم عبرت گيرند، و آنچه از براى آن مثل خوب زده شده بعمل آورند، و آنچه ازبراى آن مثل بد زده شده اجتناب نمايند، نه اين كه مانند اكثر مردم از گوشى بشنوندو از گوش ديگر بيرون كنند.

7331 للشدائدتدّخر الرّجال. از براى سختيها ذخيره كرده ميشوند مردان، يعنى آشنائى و دوستى بامردان از براى اينست كه ذخيره باشند از براى اين كس در سختيها، و إمداد و إعانتىكه ايشان را مقدور و ميسر باشد بعمل آوردند، پس هر كه چنين نباشد آشنائى و دوستىبا او لغو و عبث است و او در حقيقت مرد نيست.

7332 للظّالمبكفّه عضّة. از براى ستمگر است دندان گرفتن دست خود، يعنى در روز قيامت از روىحسرت و ندامت در وقتى كه جزاى ستم خود را مى‏بيند، و ممكن است كه ترجمه اين باشدكه: از براى ستمگرست در دست او دندان گرفتنى، يعنى آنچه در دست او باقى مى‏ماند ازآنچه بظلم و ستم گرفته دندان گرفتنى است كه در روز قيامت دست خود را بدندان خود خواهدگزيد از راه حسرت و ندامت، و اين معنى شايد ظاهرتر باشد بنا بر اين كه شايع بنا برمعنى اوّل «على كفه» است نه «بكفه» چنانكه در قرآن مجيد فرموده: «يوم يعض الظّالمعلى يديه روزى كه مى‏گزد بدندان ستمگر دستهاى خود را».

7333 للمستحلىلذّة الدّنيا غصة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    30

از براى شيرين شمرنده لذّت دنيا غصه ايست، «غصه» چنانكه مكرّرمذكور شد چيزى را گويند كه در گلو ماند مانند استخوانى يا لقمه و شايع شده استعمالآن در هر اندوه عظيمى، و مراد اينست كه كسى كه لذّت دنيا را شيرين شمارد و طلب آنكند خواهد بود از براى او غصه در وقتى كه همه آنها فانى شده و وزر و وبال آنهاباقى مانده، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در دنيا نيز از براى او بغير غصه چيزىنباشد چه هيچ لذّتى از لذّتهاى آن نيست كه آميخته بغصه نباشد و با وجود آن لذّتىنمى‏ماند پس در حقيقت از براى او بغير غصه چيزى نباشد.

7334 للعاقل فىكلّ كلمة نبل. از براى عاقل در هر سخنى نبلى است، «نبل» بضمّ نون و سكون باء يكنقطه چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى تندى فطنت است يا نجابت، يعنى از هر سخن او تندىفطنت او يا نجابت او ظاهر مى‏شود.

7335 للحازم فىكلّ فعل فضل. از براى دور انديش در هر كارى فضلى است، يعنى افزونى مرتبه، يعنىدورانديش هر كارى كه كند كارى باشد كه مرتبه او را افزون كند باعتبار اين كه متضمناجر و ثوابى باشد چه دور انديش بغير واجبات و مستحبات و مباحات نكند و اجر و ثوابواجبات و مستحبات ظاهرست و هر مباحى را نيز بروشى مى‏توان كرد كه متضمن چندينمستحب از آداب آن باشد و كسى كه دور انديش باشد چنان كند پس در هر كارى كه كند ازبراى او افزونى مرتبه باشد.

7336 للاحمق معكلّ قول يمين. از براى احمق در هر سخنى قسمى است، يعنى در هر سخنى كه گويد قسمتىبا آن ياد كند خواه راست و خواهد دروغ چنانكه مشاهده مى‏شود از أحمقان يعنى كمعقلان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    31

7337 لرسل اللّهفى كلّ حكم تبيين. از براى پيغمبرانست در هر حكمى بيان نمودنى، يعنى هر حكمى را ازبراى أمّت خود بيان كرده‏اند و واضح نموده‏اند و هيچ حكمى از أحكام را مهمل و مجملنگذاشته‏اند، نهايت بعضى از آنها را همين از براى أوصيا يا بعضى خواصّ خود بيانكرده‏اند و ديگران را بايست كه از ايشان فرا گيرند.

7338 للكيّس فىكلّ شي‏ء اتّعاظ. از براى زيرك در هر چيزى پند گرفتنى است، يعنى در هر چيزى تفكّرو تدبّر كند و از آن پندى گيرد كه بكار او آيد .

7339 للعاقل فىكلّ عمل ارتياض. از براى عاقل در هر عملى رياضت كشيدنيست، «رياضت» در اصل بمعنىرام كردن چارپايانست و براه آوردن آنها و منع آنها از حركات نالايق، و مراد دراينجا رام كردن نفس است از براى اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى، و منع آن از اعمالو افعال ناشايست و ملكات و خصال نكوهيده، و زينت دادن آن باخلاق و صفات حميده، ومراد اينست كه: عاقل هر كارى كه كند كارى باشد كه متضمن أمرى از آن امور باشد وكارى كه آنرا دخلى در تكميل نفس او نباشد نكند حتى اين كه امور مباحه را نيز عاقلبروشى كند كه متضمن اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى باشد و منع از عصيان او تعالىشأنه.