|
|
|
|
|
|
معلم اول كودك اول معلمى كه درس زندگى به كودك مى آموزد و دردل پاك او نقش هاى خوب و بد ترسيم مى كند، پدر و مادر است . اولين عاملى كهدل بى آلايش طفل را به صفات پسنديده يا ناپسند متصف مى سازد و در وى تمايلات روايا ناروا پديد مى آورد، تربيت خانوادگى است . جسم و جان كودك ، ابتدا در محيط خانواده پرورش مى يابد و اساس اوليه ساختمان اندامو اخلاق وى در دامن والدين پى ريزى مى شود. پدران و مادران دانان و دلسوزند كه مىتوانند فرزندان لايق و شايسته بسازند و برعكس ، والدين بى علاقه و نادان اند كهفرزندان را افراد فاسد و نالايق بار مى آورند.
بايد تا مادران با خرد و راءى
|
كودك دانا بپرورند به دامان
|
مادر آموزگار و طفل نوآموز
|
دامن مادر بود نخست دبستان
| پى ريزى قواعد زندگى (البته طفل مى تواند در آينده بر آسمان هاى پيورزى پرواز كند، ولى تقديرطفل مرتبط با كسانى است كه وى را زير نظر و تحتكنترل خويش مى گيرند و اولين قواعد و قوانين را براى طرز رفتار و اخلاق او پىگذارى مى نمايند، و اولين توقعات او را درباره زندگى بنا مى كنند. خانواده و تربيت هيچ گونه تشكيلات اجتماعى در ساختن طفل به اندازه خانه مؤ ثر نيست . زيرا در آن ،اولين قالب ريزى اخلاق انجام مى گيرد. در يك خانه خوب و شايسته ،وسايل كمال ، زودتر و سريع تر آماده مى گردد و بهطفل كمك مى شود كه قدم به قدم در راه اعتماد به نفس ، لياقت ، علاقه مندى به كار و مسؤوليت و تفاهم پيشرفت نمايد. رقابت هاى تهاجمى در خانه بد از پيشرفت به طرف كمال جلوگيرى مى شود.طفل احساس مى كند كه كسى او را نمى خواهد و شايد به همين جهت او با اعتماد و اطمينان درزندگى حركت نمى كند، و يا آن كه از بس او را تهديد مى كنند، وحشت زده مى شود و ازهمه چيز هراس دارد. به طورى كه پس از چندى از زندگى خجالت مى كشد. يا آن كهوالدين طورى با او رفتار مى كنند كه طفل هيچ وقت نمى تواند عكسالعمل آنها را در وقايع پيش بينى نمايد. بنابراين ، دائما در يك حالت عصبانى به سرمى برد. يا آن كه او خود موضوع يك نوع رقابت حسودانه بين والدين خويش قرار مىگيرد. يا آن كه براى به دست آوردن آن چه كه بدان محتاج است ، مجبور مى شود از راه آنچنان رقابت مهاجمانه اى وارد شود كه چيزى نمى گذرد كه كلمه دشمن خيلى بيشتر ازكلمه دوست براى او مفهوم پيدا مى كند. يا آن كه به وسيله معاشرت با بزرگ ترها بهاين نتيجه غلط مى رسد كه اگر از برآوردن احتياجات فردى صرف نظر شود، ديگرزندگى هيچ گونه معنايى نخواهد داشت . كسانى كه در اين قبيل خانه ها و خانواده ها متولد مى شوند، فقط از دوران بچگى بهدوران بلوغ پا مى گذارند، ولى نمى توانند به شايستگى مدارج ترقى را به سوىكمال بپيمايند.)(325) بذرهاى تربيتى دل كودك مانند زمين خالى و آماده اى است كه مى تواند هر تخم يا گياهى را در خود بپروردو موجبات رشد و تكاملش را فراهم آورد. رفتار و گفتار صحيح يا ناصحيح پدران ومادران و طرز تربيت آنان در خانواده ، به منزله بذرهايى است كه در ضمير كودكافشانده مى شود، تدريجا پرورش مى يابند و نمو مى كنند و در دوران بلوغ و جوانىبه رشد نهايى خود مى رسند و بار مى دهند. ثمره تربيت هاى خوب يا بد خانوادگى ، تمايلات پسنديده يا ناپسندى كه در ضميرجوانان مستقر شده و با علاقه مندى در راه رضاى آن خواهش ها مى كوشند.محصول تربيتهاى خانوادگى ، سجاياى اخلاقى يا صفات ذميمه اى است كه جوانان بهآنها متخلق شده اند و بر اساس همان صفات با مردم آميزش مى نمايند. در آيين مقدس اسلام ، تربيت صحيح فرزندان ، يكى از وظايف مسلم والدين و جزءتكاليفى است كه صريحا مورد مؤ اخذه و پرسش خداوند بزرگ قرار مى گيرد. تربيتصحيح فرزندان ، در رديف حقوقى است كه اطفال نسبت به والدين خود دارند. (قال على بن الحسين عليه السلام : و اما حق ولدك فان تعلم انه منك و مضاف اليكفى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسئول عما وليته به من حسن الادب والدلالة على ربهعزوجل والمعونة له على طاعته فاعمل فى امرهعمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائة اليه .(326) ) حقوق فرزندان مسؤ وليت پدران حضرت سجاد عليه السلام فرمود: حق فرزندت به تو اين است كه بدانى و او از توبه وجود آمده و در نيك و بد زندگى وابسته به توست . بدانى كه در سرپرستى وى ،مسؤ ول ادب و تربيت صحيح او هستى . مسؤ ولى كه او را به خداوند بزرگ راهنمايىكنى و در اطاعت از او امر حق يارى اش نمايى . بايد رفتار تو در تربيت فرزندت تواءمبا احساس مسؤ وليت باشد. رفتار كسى كه بداند در حسن تربيت فرزند، ماءجور و مثاباست و در سوء رفتارش استحقاق عقاب و كيفر دارد. (قال على عليه السلام : و حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه ويعلمه القرآن .(327) ) على عليه السلام فرموده : حق فرزند به پدرش اين است كه او را به اسم خوبنامگذارى كند و به خوبى ادب و تربيتش نمايد و به وى قرآن مجيد را تعليم دهد. ادب آموزى و تربيت پذيرى در نظر اولياى گرامى اسلام از وظايف قعطى انسان و ازضرورى ترين اركان سعادت بشر است . (قال ابو عبدالله عليه السلام : ان اجلت فى عمرك يومينفاجعل احدهما لاءدبك لتستعين به على يوم موتك .(328) ) امام صادق عليه السلام فرمود: اگر از عمرت فقط دو روز باقى مانده باشد، يك روزشرا به فراگرفتن ادب و تربيت اختصاص بده تا روز مرگت از سرمايه هاى اخلاقى روزقبلت يارى بخواهى . شريف ترين خدمت پدران و مادران ، با تربيت صحيح فرزندان ، بزرگ ترين دين ملى و انسانى خويش راادا مى كنند و مهم ترين وظيفه اسلامى خود را نسبت به آنان انجام مى دهند. در مكتب آسمانىاسلام ، هيچ خدمتى از ناحيه پدران و مادران ، درباره فرزندان ، شريف تر و عالى تر ازتربيت صحيح آنان نيست . در اين باره روايات بسيار رسيده است : (عن على عليه السلام : ما نحل والد ولدا نحلاافضل من ادب حسن .(329) ) على عليه السلام فرموده : هيچ پدرى به فرزندشتفضل و بخششى ننموده است كه عالى تر و شريف تر از تربيت خوب باشد. (و عنه عليه السلام : حسن الاءدب افضل نسب و اشرف سبب .(330) ) و نيز فرموده است : ادب و تربيت خوب از هر بستگى نسبى و سببى شريف تر وافتخارآميزتر است . عالى ترين انتساب (عن ابى عبدالله عليه السلام : ان خير ماورث الآباء لاءبنائهم الاءدبلاالمال .(331) ) امام صادق عليه السلام فرموده است : بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان خودباقى مى گذارند، ادب و تربيت صحيح است نه ثروت ومال . (قال على عليه السلام : لا ميراث كالاءدب .(332) ) بهترين ميراث على عليه السلام فرموده : هيچ ارثى مانند ادب و اخلاق پرارج و گران مايه نيست . حضرت سجاد عليه السلام در انجام وظيفه سنگين تربيت فرزند، از خداوند بزرگاستمداد مى نمود و در ضمن دعاهاى خود در پيشگاه الهى عرض مى كرد: (و اعنى على تربيتهم و تاءديبهم و برهم .(333) ) بار خدايا، مرا در تربيت و ادب و نيكوكارى فرزندانم يارى و مدد بفرما. على عليه السلام در ضمن نامه خود به فرزندش ، حضرت حسن عليه السلام ، نوشتهاست : (فبادرتك بالاءدب قبل ان يقسو قلبك ويشتغل لبك .(334) ) اولين فرصت فرزند عزيز، در راه ادب آموزى تو از فرصت استفاده كردم وقبل از آن كه دل كودكانه ات سخت شود و عقلت به انديشه هاى ديگرىمشغول گردد، به تربيت مبادرت نمودم و وظيفه پدرى خود را انجام دادم . خلاصه ، اولين عامل نيرومندى كه سازنده عواطف و پرورش دهنده تمايلات فرزندان بشراست ، تربيت هاى خانوادگى است . پدر و مادرند كه با رفتار خوب يا بد خود، شخصيتمعنوى فرزندان را پايه گذارى مى كنند و انديشه آنان را به راه صحيح يا ناصحيحهدايت مى نمايند و رفتار فرزندان ، در جوانى ، بر طبق تربيت هاى دوران كودكى آنهاست . تاءثير محيط اجتماعى دوم عامل تربيتى كه سازنده روان كودكان و پرورش دهنده عواطف و تمايلات آنان است ،شرايط محيط اجتماعى است . كودك همواره تحت تاءثير جامعه اى است كه در آن زندگى مىكند و پرورش مى يابد. عادات و صفات خوب يا بد اجتماع در روان وى اثر مى گذارد وتا اعماق جانش نفوذ مى كند و در جوانى با شدت و هيجان در وى آشكار مى گردد. همان طور كه محيط طبيعى و شرايط نور آفتاب ، سرما و گرما، رطوبت و خشكى و ديگرعوامل جوى در اندام مردم و احيانا در اخلاق آنان اثر مى گذارد، همچنين شرايط محيط اجتماعىو اخلاق و تربيت عمومى نيز در افكار و روان مردم اثر عميق دارد. هر انسانى خواه ناخواهتحت تاءثير عوامل تربيتى محيط خويشتن است و بر طبق آن پرورش مى يابد و رشد مىكند. وابستگى فرد به اجتماع (موجودى كه فعاليت هايش به فعاليت ديگران بستگى دارد، داراى محيطى اجتماعى است .آن چه مى كند و مى تواند بكند، وابسته توقعات و مطالبات و نقض و ابرام ديگران است. موجودى كه با ديگران مرتبط است ، نمى تواند بدون توجه به فعاليت هاى ديگرانفعاليتى كند، زيرا فعاليت هاى ديگران در حكم شرايط ضرورى فعاليت اوست و هرحركت او در ديگران تاءثير مى كند. اگر بخواهيم فعاليت هاى كسى را بدون فعاليتديگران تعيين و ارزيابى كنيم ، خيالى خام كرده ايم . همچنان كه يك سوداگر نمى تواندبا خود معامله كند، هيچ فردى نيز نمى تواند صرفا بر پاى خود قائم باشد. همه ما به آسانى مى توانيم عمل جامعه را در ساختن عادات خارجى فرد ملاحظه كنيم . نهتنها افراد انسانى ، بلكه سگ ها و اسب ها هم بر اثر زندگى با انسان ، عادات تازه اىپيدا مى كنند و زندگى اوليه آن ها تغييراتى مى پذيرد. در كودك ، استعداد فراگرفتن هر قسم زبان و لغتى است . او در هر محيطى كه متولد مىشود. رشد مى كند و با مردمش مى آميزد، همان لغت را با تمام دقايق و مميزاتش فرا مىگيرد و با كيفيت هاى مخصوص آن مكالمه مى كند.) فراگرفتن صفات جامعه استعداد قبول هر خلق خوب يا بدى در طفل وجود دارد. او در جامعه اى كه زندگى مى كند،به صفات آن متصف مى گردد و هر خلقى كه بر مردم حاكم باشد، درطفل نيز اثر خواهد كرد و سرانجام به اخلاق و عادات آن مردم بار مى آيد. تعصب هاى جاهلانه جامعه اى كه مردمانش اسير تعصب هاى جاهلانه و عادات ناپسندى هستند و براى پاره اى ازموهومات ، لجاج و پافشارى مى كنند و احيانا بهقتل و خونريزى دست مى زنند، كودك نيز متعصب و لجوج بار مى آيد. در محيطى كه مهماندوستى از عادات ملى شناخته شده و مورد توجه عموم قرار گرفته است و همه كسپذيرايى مهمان را از وظايف خود مى داند، كودكان نيز با سجيه سخاوت و مهمان دوستىپرورش مى يابند. (در يك قبيله جنگى ، كه موفقيت و پيروزى جمع ، از طريق جنگ تاءمين مى گردد، هركودكى كه به دنيا آمد، به اقتضاى اين محيط جنگى مى آموزد كه بايد در تظاهرات خشن وماجراجويانه شركت كند. هنگامى كه تن به جنگ مى دهد، مورد ستايش دگران قرار مىگيرد و اهميت مى يابد، ولى وقتى از ستيزه جويى مى پرهيزد، با نفرت و تمسخر و بىاعتنايى ديگران روبه رو مى شود. بديهى است چنين محيطى به تمايلات و عواطف ستيزهجويانه او خودنمايى مى دهد و آن ها را بر ساير تمايلات و عواطف وى چيره مى سازد. درنتيجه افكار او به امور مربوط به جنگ مى گرايد و به اين شيوه ، عضو رسمى و خلفصدق جامعه خود مى شود و جريان ذهنى او آهسته آهسته به رنگ جريان ذهنى عمومى در مىآيد.)(335) تكوين شخصيت (تاءثير محيط در ساختن شخصيت افراد آدمى بسيار مهم است . اگر يكى از ما، در قبيله اىاز اسكيموها به جهان آمده بوديم ، شخصيتى به كلى متمايز از آن چه اكنون دارا مىبوديم . نه تنها در لباس پوشيدن و خانه ساختن و سخن گفتن و غذا خوردن با آن چهاكنون هستيم تفاوت فاحش مى داشتيم ، بلكه تصور ما از جهان و از مقام خود در جهان ، بهكلى تصور ديگرى مى بود. مردم شناسان به حق اهميت چهارچوب فرهنگى و اجتماعى را درتكوين تاءكيد كرده اند.)(336) تربيت هاى خوب يا بدى كه كودك از خانواده و محيط اجتماعى فرا مى گيرد، در ضميرباطنش ذخيره مى شوند و پايه اساسى شخصيت اخلاقى و معنوى اش مى گردند. موقعىكه دوران بلوغ را طى مى كند و عضو رسمى جامعه مى شود، همه آن ها را در گفتار ورفتار خود به كار مى بندد و بر طبق آن چه فراگرفته است ،عمل مى كند. (قل كل يعمل على شاكلته .) اعمال مردم مطابق صفات و خلقياتى است كه در باطنشان جاى گرفته و شخصيت روحى ومعنوى آنان را ساخته است . سيئات اخلاقى و صفات ناپسندى كه بر اثر سوء تربيت پدران و مادران ، يا به علتفساد محيط اجتماعى دامنگير كودكان مى شود، يكى از مهم ترين مصائب فردى و اجتماعىاست . اين قبيل ، در دوران بلوغ و جوانى و تا پايان عمر، همواره از خلق و خوى بد خويشدر عذاب اند و ديگران نيز از رفتار و گفتار ناصحيح آنان رنج مى برند. انحراف هاى اخلاقى (بايد دانست كه معايب بدنى زودتر ممكن است رفع شود، ولى ناراحتى هاى روحى ممكناست هميشه باقى بماند. زيرا فقط اراده خود شخص مى تواند در معالجه آن ها كمك كند.اشخاصى كه فكر و روحشان در نتيجه وضع بد محيط و تربيت خانوادگى از راه راستمنحرف شده ، خودشان هم نمى دانند عيبشان چيست و چرا نمى توانند در زندگى خوشبخت وكامروا باشند. صدمه و آسيبى كه در دوره كودكى به روح و فكر كودك وارد مى آيد،نتيجه اش اين است كه وقتى بزرگ شد، اخلاق و رفتار غير عادى داشتهباشد.)(337) تعديل تمايل آزادى كودك به رغبت طبيعى خود دوست دارد از هر جهت آزاد باشد و به هر كارى كهمايل است دست بزند، ولى اين آزادى بى قيد و شرط به صلاح او نيست . پدر و مادر دانابايد در كمال جديت و علاقه مندى ، به تعديل تمايلاتش همت گمارند و از راه ادب وتربيت ، جلو خواهش هاى نارواى او را بگيرند و از بدكارى و انحرافش بازدارند تا درجوانى دچار سيه روزى و بدبختى نشود. (قال على عليه السلام : من كلف بالادب قلت مساويه .(338) ) على عليه السلام فرموده : آن كس كه برخلاف ميلش ، به ادب آموزى و تربيت وادار شودو به مشقت هاى آن تن دردهد، به گفتار و رفتار زشت كمتر آلوده مى گردد. (و عنه عليه السلام : من لم يجهد نفسه فى صغره لمينبل فى كبره .(339) ) و نيز فرموده است : كسى كه قبل از بلوغ با خواهش هاى نفسانى خويش مجاهده نكردهباشد، در بزرگى به مقام فضل و شايستگىنايل نمى شود. تغذيه جسم و جان جسم و جان طفل به موازات يكديگر ساخته مى شوند. همان طور كه بدن كودك با تغذيهصحيح و مراقبت هاى بهداشتى به سرعت رشد مى كند و راه قوت و نيرومندى را مىپيمايد، روان طفل نيز از تعليم و تربيت صحيح مى تواند تغذيه كند و با قوت وسلامت روح ، به كمال لايق خود برسد و براى يك زندگى خوب و سعادت بخش آمادهشود. پدران و مادران بايد از فرصت گران بهاى كودكى فرزندان خود استفاده كنند واساس سعادت و خوشبختى آنان را براى تمام دوران عمر پى ريزى نمايند. (شناسايى زمان فيزيولوژيكى ، اطلاعات گران بهايى براى پرورش افراد بهدست مى دهد، و به ما مى فهماند كه در چه لحظه از زندگى و از چه راه و چگونه اينعمل مى تواند مؤ ثر باشد. بعد زمانى ما، مخصوصا در دوران كودكى كهاعمال حياتى خيلى فعال ترند، ساخته مى شود. در اين دوره كه وقايع عضوى هر روز بهمقدار زيادى روى هم متراكم مى شود و مى توان كودك را بهشكل دلخواه بار آورد، بايد به پرورش بدنى و روانى وى توجه كافىمبذول داشت . خلاصه ، در تربيت بدنى و فكرى و اخلاقى بايستى طبيعتطول عمر و بعد زمانى ما مورد توجه قرار گيرد.)(340) هدايت تمايلات هدايت صحيح خواهش هاى فطرى آن هاست . اطفال به طور طبيعى غرايز و تمايلاتى دارندكه اگر از اول به راه صحيح سوق داده شوند و به درستى مورد بهره بردارى قرارگيرند، مايه خوشبختى و سعادت خواهند بود، و اگر از راه صحيح صلاح منحرف شوند،بدون ترديد خطرات گوناگونى به بار خواهند آورد. (غريزه در رفتار و كردار اشخاص ، حكم يك ميانجى را دارد. اخلاق در حقيقت عبارت ازكوشش به منظور يافتن زمينه مناسبى براى ابراز غرايز است . البته به ثمر رسانداين كوشش كار آسانى نيست . غرايزى كه در راه اصلاح و تجديد قوا به كار بردهنشوند، خود به خود، به طور نامنظم و وحشى ، زمينه نامناسبى براى ابراز خود پيدا مىكنند و يا آن كه تبديل به بيمارى روحى مى شوند.)(341) يك قسمت مهم سوء رفتار و اخلاق ناپسند جوانان ، ناشى از اشتباه يا مسامحه پدران ومادران در هدايت غرايز و تمايلات نفسانى آنان در دوران كودكى است . براى نمونه بهبعضى از آن ها اشاره مى شود. ميل به اظهار شخصيت ميل به تفوق و برترى و علاقه به كسب قدرت و اهميت ، از تمايلات طبيعى بشر و ازشاخه هاى غريزه حب ذات است . كودك ، از طرفىمايل است توجه دگران را به خود جلب كند و شخصيت خويش را به اين و آن بنماياند، واز طرف ديگر، به علت ناتوانى بدن ، خود را ضعيف مى بيند و در خويشتن احساس حقارتمى كند. اين تضاد درونى ، طفل را به فعاليت وا مى دارد. سعى مى كند تا آن جا كه قدرتدارد استعدادهاى باطنى خود را به فعليت بياورد و بدين وسيله خويش را به ديگراننشان بدهد و ارزش خود را ثابت نمايد. جلب توجه دگران كودك از هر موفقيتى كه در اين راه نصيبش مى شود، مسرور مى گردد. موقعى كه چيزى رابا دست هاى كوچك خود مى گيرد، وقتى جقجقه را به صدا در مى آورد، زمانى كه براىاولين بار روى پاى خود مى ايستد، بى اندازه شادمان مى گردد و مراتب مسرت ورضامندى از چشم ها و قيافه اش به خوبى خوانده مى شود. در اين مواقع انتظار دارداطرافيانش نيز به وى توجه كنند و در سرور و شادى اش شركت نمايند و در اين فتح وپيروزى تشويقش كنند. پرورش شخصيت اگر پدران و مادران ، اين تمايل فطرى را همواره در نظر داشته باشند و خواهش عرضوجود كودك را به طرز شايسته اى ارضا نمايند، اگر در محيط خانواده او را يك انسان بهحساب آورند و عملا مورد تكريم و احترامش قرار دهند، اگر به رفتار و گفتار كودكانهاش عنايت نمايند و با تمسخر و توهين يا بى اعتنايى تحقيرش نكنند و آزرده خاطرشننمايند، دو نتيجه بزرگ مى گيرند. اول آن كه خواهش فطرى وى را به راه صحيح وبى خطر هدايت كرده اند. ديگر آن كه او را يك فردمستقل و باشخصيت بار آورده اند. (عن النبى صلى الله عليه و آله : اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم .(342) ) رسول اكرم (ص ) فرمود: فرزندان خود را احترام كنيد و با آنان مؤ دب برخورد نماييد. كودكى كه تمايل عزت نفس و شخصيتش ارضا شود و عملا مورد تكريم و احترام باشد،دچار پستى و شكست روحى نمى شود و در خود احساس حقارت نمى نمايد و قهرا در دورانطفوليت و جوانى و تا پايان عمر از عوارض نامطلوبى كه ناشى از اين قسم احساسحقارت است ، مصون و محفوظ خواهد ماند. تمايل سركوب شده كودكى كه در محيط خانواده مورد توجه و تكريم شايسته نباشد و پدر و مادر به وىاعتنا نكنند، كودكى كه غريزه حب ذات و تمايل خودنمايى است سركوب شود و همواره درمعرض تحقير و اهانت باشد، طفلى كه احساس كند او را انسان حساب نمى كنند، يا فكركند در زندگى خانوادگى عضو زايدى است و هيچ كس او را نمى خواهد، قهرا خشمگين وناراحت مى شود. براى جبران حقارت درونى خود و براى ارضاى خواهش هاى شكست خوردهخويش ، به وسايل نادرست و احيانا خطرناكمتوسل مى شود تا بتواند از خلال آن وسايل ، خود را نشان بدهد و شخصيت خويش راآشكار كند و مورد توجه دگران قرار گيرد. جبران خطاى تربيتى اگر پدران و مادران به خطاى تربيتى خود پى نبرند و هر چه زودتر با احترام بهشخصيت كودك و ابراز محبت هاى به جا، عقده هاى درونىاطفال را نگشايند و غرايز و تمايلاتشان را به راه صحيح هدايت نكنند، طولى نمى كشدكه به انحراف و كج روى عادت مى كنند و آن كارهاى نادرست و بچه گانه را با شدتبيشترى در دوران جوانى و گاهى تا پايان عمر مرتكب مى شوند. بعضى از كودكان كه مورد بى اعتنايى پدر و مادر هستند، احساس مى كنند كه اگرتقاضاى مشروعى داشته باشند و به طور عادى درخواست نمايند، كسى به آن ها اعتنانمى كند و حاجتشان برآورده نمى شود. براى آن كه به مقصد برسند و ضمنا شخصيتخويش را نيز اثبات نمايند، متوسل به زور مى شوند. فرياد مى كنند. خود را به زمين مىكوبند. در را به هم مى زنند. شيشه را مى شكنند. محيط رعب و وحشت به وجود مى آورند، وخلاصه از راه خرابكارى و آسيب رساندن به اين و آن ، به مقصد مى رسند. وظيفه والدين در چنين مواردى ، وظيفه پدر و مادر اين است كه از طرفى به شخصيت كودك و تمنيات اوتوجه كنند و هر وقت درخواست صحيح و به جايى دارد، عملى نمايند و به وىمجال خرابكارى ندهند و از طرف ديگر، به او بفهمانند كه ايناعمال ناپسنديده ، راه پيروزى و موفقيت نيست . (در دوران اوليه زندگى ، ممكن است طفل چنينخيال كند كه تنها راه رسيدن به آن چه كه مى خواهند، آزار رساندن به شخص خود وديگران است . مثلا خيال كند اگر به صداى بلند فرياد زند، پاشنه پاى خود را بهزمين بكوبد، خود را بزند و صورت خود را خونين كند، مى تواند ابوين خويش رابترساند و آن ها را مجبور به تسليم نمايد. توقف رشد عقلى اگر طفل والدين دانا و فهميده داشته باشد، به وى حالى خواهند كرد كه با اين طريقهبچگانه با موضوع روبه رو نشود، ولى اگر والدين دانا و فهميده نباشند و هر بار باوسايل غلط، حالت عدم اعتماد را در وى بيدارتر كنند، رفته رفته اين روش كودكانه دردماغ وى ثابت تر گشته و بدين ترتيب جلو ترقى فكر كودك براىحل مسائل گرفته مى شود و در نتيجه نشو و نماى عقلى وى متوقف مى گردد. اگرطفل با اين روش پرورش يابد، ممكن است در جوانى و حتى در سنچهل سالگى هم براى رسيدن به آن چه كه مى خواهد، از راه غضب و عصبانيت و با زدن زنو بچه يا فحش دادن به زيردستان اقدام كند. اگر چنين مردى وارد سياست باشد، به جاىآن كه سعى كند راه هاى منطقى براى موفقيت خود به دست آورد، مى خواهد مخالفين خود رابا خشن ترين طرق ، شبيه همان ضربات و فحش و لگد سنين بچگى از بينبرد.)(343) بعضى از كودكان محروم از تكريم و احترام ، براى آن كه توجه اشخاص را به خودجلب كنند و شخصيّت خويش را به دگران بنمايانند، افراد را به باد مسخره مى گيرند.مانند آن ها حرف مى زنند و مثل آن ها راه مى روند تا بدين وسيله مردم را بخندانند و از اينراه ، حقارت باطنى خود را جبران كنند و مورد توجه مردم قرار گيرند. چه بسا كودكى كهاز اين راه ناصحيح ، موفقيتى به دست آورده و كم و بيش توجه مردم را به خود جلب كردهاست . عادات ناپسند اگر پدران و مادران ، قبح و مسخره كردن مردم را به فرزندان خود نفهمانند و بهتربيتشان توجه عاجل نكنند، اگر غريزه حب ذات وتمايل خودنمايى آنان را به راه صحيح هدايت ننمايند و از اين روش ناپسند منعشان نكنند،رفته رفته به اين صفت زيان بخش و غير انسانى معتاد مى شوند و خلق و خوى ثابتشانمى گردد. موقعى كه بالغ مى شوند همچنان بهعمل نادرست خود ادامه مى دهند و برخلاف حق و فضيلت ، مردم را به باد اهانت و استهزا مىگيرند. استهزاى دگران (هر.ا.اوراستريت ، استاد دانشگاه كاليفرنيا، درباره بعضى از نوجوانان آمريكا، كه دركودكى بد تربيت شده اند، چنين مى گويد: گاه در جيب خود سيگارهاى ترقه اى كهمنفجر مى شود گذارده ، آن را يك مرتبه منفجر مى سازد و گاه گلى را با بوى زننده اىآغشته مى كند تا از قيافه كسى كه ندانستهگل را بو كرده است ، ديگران لبخند بزنند و يا بمب كوچكى را كه ظاهرا بى ضرر است، زير چرخ اتومبيل بگذارد كه وقتى افراد مى خواهند از حضور جمع خداحافظى كنند،بتركد و سايرين بخندند و او لذت ببرد و گاهمبل و اثاث هتل و گاه و لباس خانم ها را پاره مى كند. با وجود آن كه بزرگ شده ، موهاىسرش ريخته و شكمش جلو آمده . او خود را همان پسر بچه شيطان سابق فرض مى كند وطبق رفتار آن زمان عمل مى نمايد.)(344) جوانان مردم آزار بدبختانه در كشور ما هم بعضى از نوجوانان يافت مى شوند كه گرفتارى بيمارىمردم آزارى هستند. اينان به علت سوء تربيت دوران كودكى ، در رهگذرها و مراكز اجتماعى، باعث آزار مردم مى شوند. زن و مرد، پير و جوان را مسخره مى كنند و با حركت ناپسند والفاظ زشت ، آنان را تحقير مى نمايند. به اين گمان كه در نظر مردم ، مهم و با شخصيتجلوه كنند و از اين راه كسب قدرت و اهميت نمايند.غافل از آن كه اين قبيل اعمال زيان بخش ، نه تنها صاحبش را بزرگ نمى كند، بلكهمايه پستى و حقارت وى مى گردد و بيش از پيش پست و كوچكش مى كند. محروميت هاى ايام كودكى تحقير كودك ، بى مهرى نسبت به كودك ، سركوب شدن شخصيت و عزت نفس كودك ، وخلاصه محروميت هايى كه به علت سوء تربيت دوران كودكى دامنگيراطفال مى شود، در ضمير باطنشان باقى مى مانند و در دوران جوانى به صور مختلفآشكار مى شوند. بعضى از جوانان ، زورگو و ستمگر مى شوند. بعضى ديگر مردم را استهزاء و مسخرهمى كنند. بعضى به خود و دگران آسيب مى رسانند. بعضى از جوانان به دنياى اوهام وتخيلات پناهنده مى شوند و خويشتن را قهرمان و پهلوان مى پندارند و بعضى گوشهگير و منزوى مى شوند. بعضى خود را از همه بالاتر مى بينند و دگران را از دركاحساسات عاليه خود عاجز مى خوانند. بعضى متملق و زبون مى شوند. بعضى در ظاهرعكس العملى ندارند، ولى دشمنى كسانى كه را كه بر آن ها فرمانروايى كرده و مى كنند،در دل مى پرورند. آسيب هاى روحى (اگر خوب فكر كنيد مى فهميد كه علت بعضى از افكار واعمال شما روان ناآگاه شماست . در حقيقت شما نمى دانيد كه چرا داراى اين افكار هستيد وچرا آن اعمال از شما سر مى زند، زيرا عقل و اداره شما هيچ دخالتى در آن ها ندارد. اينافكار و اعمال نتيجه آسيب هاى كوچك و ناچيزى است كه در دوره كودكى به روح و ذهن وشما وارده شده است . مانند پيش آمدها و خاطرات ناگوار كه در آن هنگام روح حساس شما راسخت متاءثر كرده است . مثلا محروميت از محبت و توجه اطرافيان ، ديدن مناظر وحشت انگيز،مورد آزار و اذيت ديگران واقع شدن و غيره . اگر شما به منشاء و علت اين افكار و بفتارخود پى ببريد و آن خاطرات و پيش آمدهايى را كه روح شما را متاثر كرده ، به يادبياوريد، يك قدم به سوى موفقيت و پيروزى بر نواقص روانى خود بر داشتهايد.)(345) زياده روى در محبت ناگفته نماند كه محبت بيش از اندازه نسبت به كودك نيز مانند بى مهرى به كودك ،عوارض نامطلوبى در بردارد. به عبارت ديگر، همان طور كه تحقير و توهين به كودك ،بى احترامى به شخصيت كودك ، توجه نكردن به عزت نفس و حب ذات كودك ، در نهادطفل اثر بد مى گذارد و نتايج تلخ آن در جوانى آشكار مى شود، زياده روى در محبت وافراط در نوازش نيز روان طفل را زودرنج و نامتعادل مى سازد و در جوانى مايه تيرهروزى و بدبختى اش مى شود. (اينان خود را لايق هر سعادتى مى دانند و دنيا را فرمانبردار خود فرض مى كنند. هردفعه كه با ناكامى و حرمان روبه رو مى شوند، گرچه شايد از تدبير و سعى وعمل ، مبلغ مهمى خرج نكرده باشند، زمين و زمان را مسؤول نامرادى خويش مى خوانند و خود را به سبب اين نامرادى ، بدبخت و محروم مى بينند وبا مقدارى از قواى روحى خود را از دست مى دهند. اين گونه اشخاص ، غالبا به تصوراين كه ديگران در عدم موفقيت ايشان تقصير كارند، دردل از همه قهر مى كنند و حتى در ظاهر نيز كدورت خود را به زبان مى آورند و دوستانخود را يكى پس از ديگرى از دست مى دهند.)(346) بدترين پدران (عن ابى جعفر عليه السلام : قال شر الاباء من دعاه البر الى الافراط.(347) ) امام باقر عليه السلام فرمود: بدترين پدران كسانى هستند كه دراعمال محبت نسبت به فرزند زياده روى و افراط نمايند. (البته كودك نياز فراوانى به محبت دارد، اما نه از آن محبت هاى افراطى و مبالغ آميزىكه اشتها و تمايلات وى را تحريك كند. قوانين تغييرناپذيرى يافت مى شوند كههمواره در هر عصرى در اداره زندگى ها و اجتماعات تاءثير دارند و خوشبختى و آرامشروان به دست نمى آيد، مگر با در نظر گرفتن و پيروى از اين قوانين جاودان وتغييرناپذير. جهان تخيلات يكى از آن قوانين آن است كه هر فردى ، در سايه شكيبايى و حوصله و پايدارى درمقابل وظيفه ، با دست خويش سرنوشتش را به وجود آورد، در حالى كه كودك فاسد ولوس ، ناتوان تر از آن است كه بتواند در زندگى به چنين تلاشى برخيزد. اوپيوسته در يك جهان خيالى و نامتعادل به سر مى برد و تا دم مرگ مى پندارد كه يكلبخند كوچك يا يك اخم ، رحم و محبت همه كس را تحريك خواهد كرد.)(348) جوانان بى شخصيت زندگى همواره تواءم با مشكلات و مصائب است . كودكى كه با آلام زندگى مواجه مىشود، اگر پدر و مادر نادان ، بى جهت نازش را نكشند و بى مورد حمايتش ننمايند، خودشبه فكر چاره جويى مى افتد. افكار خويش را به كار مى اندازد و با صبر و حوصلهمشكلات را يكى پس از ديگرى حل مى كند. بديهى است چنين كودكى وقتى به جوانى مىرسد، مرد كار و فعاليت است و در مقابل سختى هاى زندگى مقاومت مى كند و با نيرومندىبر آن ها پيروز مى گردد. برعكس ، اطفال نازپرورده و از خودراضى ، در دوران جوانىعناصرى نالايق و بى شخصيت هستند. روح زودرنج و شكست پذيرشاندرمقابل آلام زندگى تاب مقاومت ندارد و امواج نيرومند روزگار خيلى زود آنان را در هم مىشكند.
فرزند خُرد را به مشقت بزرگ كن
|
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
|
ورنه زچشم دهر بيفتد چه طفل اشك
|
آن بى هنر پسر كه تو را نورديده است
|
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
|
كو را پدر به ناز و نعم پروريده است
|
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
|
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است
| (عن صالح بن عقبة قال سمعت العبد الصالح (ع )يقول يستحب غرامة الغلام فى صغره ليكون حليما فى كبره .) (349) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : بهتر آن است كهطفل در كودكى با سختى و مشكلات اجتناب ناپذير حيات ، كه غرامت زندگى است ، روبهرو شود، تا در جوانى و بزرگسالى بردبار و صبور باشد. جوانى و بروز خلقيات همان طور كه بلوغ ، صفات ناپسند كودكان بد تربيت شده را آشكارتر مى كند و آنان رابه فعاليت بيشترى وا مى دارد، همچنين اثر صفات پسنديده و سجاياى اخلاقىاطفال خوب تربيت شده نيز بر اثر بلوغ ، تشديد مى شود و يا جلوه و فروغ بيشترىنمايان مى گردد. كودكى كه از اول به پاكى و خيرخواهى بار آمده است ، طفلى كه روانش با صفات حميدهبشردوستى ، مهربانى ، خدمتگزارى ، راستى و درستى ،عدل و انصاف ، و ساير ملكات پسنديده پرورش يافته است ، وقتى بالغ مى شود، همانصفات با شدت بيشترى در وى نمايان مى گردند و در جوانى شعله هاى پاكى وفضليت در مزاجش فروزان تر مى شوند. تشديد سجاياى اخلاقى اين موضوع در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص ) به خوبى مشهود است . با مقايسهدوران كودكى آن حضرت با ايام جوانى اش ، واضح مى شود كه چگونه سجاياى اخلاقىو صفات انسانى ايام طفوليت در جوانى تشديد مى شوند و با جلوه و ظهور بيشترىآشكار مى گردند. براى نمونه ، به يك مورد اشاره مى شود: (فلما صاربن سبع سنين قال لامه حليمة يا امى اين اخوتى قالت يا بنى انهميرعون الغنم التى رزقنا الله اياها ببركتك ،قال يا اماه ما انصفتنى ، قالت كيف ذلك يا ولدى ،قال اكون انا فى الظل و اخوتى فى الشمس و الحر الشديد و انا اشرب منهاالبن .) (350) موقعى كه حضرت محمد(ص ) هفت ساله شد، روزى به مادرش ، حليمه سعديه ، فرمود:برادرانم كجا هستند؟ جواب داد: فرزند عزيز، آنان گوسفندانى را كه خداوند به بركت وجود تو به ما مرحمتكرده است ، به چرا مى برند. طفل گفت : مادر، درباره من به انصاف رفتار ننمودى . مادر پرسيد: چرا؟ فرمود: آيا سزاوار است كه من در سايه خيمه باشم و شير بنوشم و برادرانم دربيابان برابر آفتاب سوزان باشند. انديشه عدل و انصاف حضرت محمد(ص ) در هفت سالگى ، با مادر خود، در محيط كوچك خانواده ، از انصاف سخنمى گويد و در مغز كودكانه خويش فكر عدل و داد مى پرورد. اينطفل وقتى به سن بلوغ و جوانى رسيد، انديشهعدل و داد در مغزش شكفته تر گرديد. و دامنه فكر خود را از محيط خانواده به فضاىوسيع شهر مكه كشانيد و به آرزوى دادگسترى و اقامهعدل اجتماعى ، با جمعى از رجال نامى عرب در حلفالفضول شركت كرده و به منظور دفاع از حقوق مردم ، به آنان هم پيمان شد. جريانقضيه ، به طورى كه در تاريخ آمده ، به اين شرح است : حلف الفضول در روزگار گذشته ، در مكه معظمه ، سه نفر از قبيله جرهم و قطور به نامفضيل بن حرث جرهمى و مفضل بن فضاله جرهمى وفضيل بن وادعه قطورى ، به منظور اقامه عدل اجتماعى ، شهر مكه باشند و در راه اجراىعدل حفظ حقوق اهل مكه ، يا كسانى كه از ساير بلاد به اين شهر مقدس وارد مى شوند،در كمال صداقت سعى و كوشش نمايند و تمام نيروى خود را در اين راه به كار اندازند.به مناسبت اين كه اسم هر سه نفر از ماده فضل اتخاذ شده بود، آن پيمان را حلفالفضول يعنى پيمان فضل ها نامگذارى كردند. اعضاى پيمان تا زنده بودند به تعهدات خودعمل مى كردند و همواره در حفظ حقوق مردم مى كوشيدند و آن پيمان به نيك نامى ، زبانزدمردم شد. از مرگ آنان ، ساليان دراز گذشت و مردمنسل هاى بعد همچنان از آن پيمان به خوبى ياد مى كردند، ولى از آن جز اسمى باقىنمانده بود. زمانى كه رسول اكرم سنين جوانى را مى گذراند و هنوز به نبوت مبعوث نشده بود، براثر ظلمى كه به يك مرد پيله ور شد، عده اى از خيرخواهان مكه به فكر افتادند مانندگذشته ، براى اقامه عدل ، پيمانى ببندند و از حقوق مردم دفاع نمايند. مبارزه با زورگويى جمعى از بنى هاشم و بنى المطلب و بنى اسد و همچنين زهرة بن كلاب و تيم بن مره درمنزل عبدالله بن جذعان ، كه از اشراف و محترمين مكه بود، اجتماع كردند و براىدادگسترى و جلوگيرى از تجاوز و زورگويى ، هم قسم شدند و با يكديگر پيمانبستند. اين پيمان را نيز به ياد روزگار پيشين ، حلفالفضول ناميدند.(351) روان عدل پرور حضرت محمد(ص )، در دوران جوانى ، حتى المقدور، از آميزش با مردم منحرف دوره جاهليتاجتناب مى كرد و از شركت در مجالسشان خوددارى مى فرمود، ولى در اين مجلس باكمال مسرت و گشاده رويى شركت كرد و با افرادى كه به منظور اقامهعدل عمومى ، با يكديگر عهد و پيمان مى بستند، همكار شد. زيرا اين پيمان موافق طبعپاك و روان عدل پرور حضرت محمد(ص ) بود. كسى كه از كودكى در فكر عدل بوده و در هفت سالگى با مادر خود از انصاف سخن گفتهاست ، قطعا در جوانى شور و حررات بيشترى دارد. او بايد راه اقامهعدل اجتماعى از هر موقعى استفاده كند و براى رسيدن به هدف مقدس خود به تماموسايل متوسل شود. اكنون كه جمعى از مردم مقتدر مكه تصميم گرفته اند نيروى خود رادر راه عدل و داد به كار اندازند و جلو ظلم و بيدادگرى را بگيرند، براى آن حضرتبهترين فرصت پيش آمده است . به همين جهت ، از موقع استفاده نمود و با آنان دست همكارىداد و خود شخصا عضو رسمى حلف الفضول شد. خاطره پر افتخار وقتى حضرت محمد(ص ) به پيغمبرى مبعوث شد، تمام بشر را براى هميشه بهعدل و داد دعوت كرد و آهنگ عدل اجتماعى اش از محيط شهر مكه و مرزهاى حجاز گذشت و درسراسر گيتى طنين انداخت ، ولى هرگز خاطره شيرين حلفالفضول را فراموش نمى فرمود و همواره از آن پيمان پرافتخار، با شادى و مسرت يادمى كرد: (فقال حين ارسله الله تعالى لقد شهدت مع عمومتى حلفا فى دار عبدالله بن جذعانما اجب ان لى به حمر النعم ، ولو دعيت به فى السلام لاجبت .) (352) پيمان دادگسترى مى فرمود: با عموهايم در منزل عبدالله بن جذعان ، موقع حلفالفضول حضور داشتم ، به اندازه اى امضاى آن پيمان براى من ارزنده و مسرت بخش بود كه راضى نمى شدم شادى و مسرتم را با مهم ترين ثروت عرب ، كه شتران سرخمو است ، مبادله نمايم . گرچه اكنون حكومت نيرومند اسلام ، خود مجرىعدل و داد است ، ولى اگر كسى امروز هم مرا بر اساس پيمان حلفالفضول به يارى خود بخواند و تقاضاى رفع ستم نمايد، اجابتش مى كنم و به كمكوى مى شتابم . درست نمى دانيم كه حلف الفضول از زمانى كهتشكيل شد در چند مورد به احقاق حق و اقامه عدل موفق گرديد، ولى دو مورد است كه درتواريخ آمده و در اين جا به اختصار نقل مى شود. اولين دادرسى 1. اولين ستمى كه حلف الفضول به رفع آننايل شد و اساسا همان ستم ، باعث پيدايش حلفالفضول گرديد، اين بود كه مردى از زبيد وارد مكه شد و متاعى با خود براى فروشآورده بود. عاص بن وائل ، كه از شخصيت هاى وزين مكه بود، آن متاع را خريدارى كرد،ولى از پرداخت قيمتش خوددارى نمود. زبيدى براى احقاق حق خود به هر وسيله اىمتوسل شد، نتيجه نگرفت و از هر كس استمداد نمود، يارى اش نكرد. ناچار روزىاول صبح ، موقعى كه رجال قريش در مراكز خود در اطراف كعبه جمع بودند، بالاى كوهابو قبيس رفت و با صداى بلند، در ضمن سه بيت شعر، فرياد مظلوميت خود را بهگوش همه آن ها رسانيد و در بيت آخرش گفت : (احترام براى قومى است كه داراى مكارم اخلاقى باشند، نه آن كه جامه مكر و فريببپوشند و حقوق مردم را ضايع كنند.) سخنان مرد زبيدى ، عبدالله بن جذعان و زبيربن عبدالمطلب را سخت متاءثر كرد. تصميمگرفتند او را يارى نمايند. براى آن كه قطعا به منظور خودنايل شوند و احقاق حق كنند، هدف خود را با چند نفر از افراد وزين و محترم به ميانگذاردند. از آن جمله حضرت محمد(ص ) بود. در نتيجه پيمان حلفالفضول بسته شد. سپس سروقت عاص بن وائل رفتند. متاع مرد زبيدى را پس گرفتند وتسليم صاحبش كردند.(353) 2. مردى از خثعم براى عبادت به مكه آمد. دخترى زيبا داشت كه او را نيز با خود به سفرحج آورده بود. روزى نبيه بن حجاج دختر را ديد و شيفته جمالش شد. او را به زور ازپدرش جدا كرد و به خانه خود برد. مرد غريب از اين پيشامد ناگوار سخت ناراحت شد.كسانى كه از گرفتار شدن دخترش آگاه شده بودند، به وى فهماندند كه تنها راهنجات فرزندت اين است كه از حلف الفضول يارى بخواهى . (فوقف عندالكعبة و نادى يا لحلف الفضول .) مرد خثعمى كنار ديوار كعبه ايستاد و به صداى بلند حلفالفضول را به يارى خود طلبيد. جمعى از افرادقبايل كه اعضاى حلف الفضول بودند، از اطراف مسجدالحرام به سويش شتافتند وگردش جمع شدند. شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون آوردند و روى دست گرفتند وگفتند: يارانت حاضرند، حاجت خود را بگو. او قصه دخترش را كه نبيه بن حجاج ربوده بود، براى آنان شرح داد. جمعيت باشمشيرهاى عريان به در خانه او رفتند. نبيه ازمنزل بيرون آمد. به وى گفتند فورا دختر را رها كن ، تو مى دانى ما كيستيم و چه پيمانىبراى اقامه عدل و انصاف بسته ايم . نبيه گفت : اطاعت مى كنم ، ولى به من اجازه دهيد امشب دختر را نگهدارم و صبح رهايش كنم . گفتند: به قدر يك لحظه مهلت ندارى و بايدالحال او را از منزل خارج كنى . اقامه عدل نبيه ناچار اطاعت كرد و دختر را به پدرش تسليم نمود.(354) حلف الفضول از درخشان ترين نقطه هاى فروزان زندگى حضرت محمد(ص ) در دورانجوانى است ، طفلى كه در كودكى از عدل و انصاف سخن مى گويد، نمى تواند در جوانى، بيدادگرى رجال عرب را ببيند و ساكت باشد. به همين جهت ، در حلفالفضول شركت كرد و با همكارى جمعى از افراد خيرخواه و مؤ ثر، به اقامهعدل و داد قيام نمود و در واقع براى مردم بى پناه مكه و زائرين حرم ، بهترين پناهگاه رابه وجود آورد. خلاصه آن كه تربيت هاى فردى دوران طفوليت ، سازنده روان كودك است . نيك و بدهايىكه اطفال از پدر و مادر و يا از محيط اجتماع مى آموزند، زمينه گفتار و رفتار آن ها دردوران جوانى و تا پايان عمر است . خوشبخت نوجوانانى كه در كودكى به خوبى وپاكى تربيت شده اند و از خانواده و محيط اجتماعى ، صفات پسنديده و سجاياى اخلاقىفراگرفته اند. اينان بدون زحمت و به طور طبيعى به راه صلاح و رستگارى مى روندو موجبات خوشبختى خود و سعادت دگران را فراهم مى آورند.
|
|
|
|
|
|
|
|