خواجه نظام الملك و پسرش خواجه نظام الملك را (ابو على بن على الطوسى متولد در 408 و درسال 456 به وزارت سلطان آلب ارسلان سلجوقى رسيده ، و از وزراء دانشمند وعاقل و بزرگ بود) چندين پسر بود. زنى در شهر نيشابور پيش قاضى رفته ، و ادعا كرد كه شوهر من مبلغ پانصد دينار بهمن بدهكار است . سقطى (سرى سقطى بغدادى مريد معروف كرخى وخال جنيد بغدادى از عرفاى مشهور) مى گويد: وارد شدم به قبرستان وبهلول را ديدم كه در كنار قبريكه تازه كنده بود نشسته و پاهاى خود را بهداخل قبر دراز كرده و با خاكها بازى مى كند. دانشمند محترم مهديقلى هدايت در كتاب افكار امم مينويسد: برادرى داشتم عباسقليخان هفتسال داشت و سوخت ، و هفته اى در رختخواب بود، روزى غشوه اى بروى عارض شد، در اينحال پدرم به اندرون آمد كه احوال بپرسد، شيون زنها را شنيد، برگشت و از حافظتفاءل كرد، اين بيت آمد: باز در همان كتاب (افكار امم ص 211 ط اول ) مى نويسد: دخترعدل السلطنه نوه و كيل الملك كرمانى (نورى ) عروس عليمحمد مجتهد كرمانى مرض حملهداشت ، به طامس طبيب اسپيار انگليس رجوع ميكنند، مى گويد: مرض حمله (صرع ) اقسامدارد، من بايد مريض را در حال به بينم كه چه ميگويد! و چون بهوش آيد گفته خود رابياد دارد يا نه . خواجه نظام الملك حسن طوسى از سلطان ملكشاه اجازت خواست تا بكعبه رود و فرض حجادا كند، سلطان اجازه داد و خواجه تصميم عزم كرد، واَحمال و اَثقال بجانب غربى بغداد كشيدند و آنجا لشگرگاه زدند. باز در كتاب تجارب السلف ص 277 در ذيل حالات خواجه نظام الملك حسن الطوسىمينويسد: وقتى بر دل خواجه گذشت كه ورقه اى نويسد در كيفيت زندگانى او بابندگان خداى تعالى ، و همه علماء و بزرگان دين گواهى خود بر آن نويسند، و آنورقه با او در خاك نهند. آورده اند كه : نوشيروان بسبب تهمتى بر بوذرجمهر متغير شده و او را در موضعى تنگ وتاريك حبس نموده ، و دستور داد كه او را كليمى درشت پوشانيده و در هر روز دو قرصنان جو و يك پارچه نمك درشت و يك ظرف آب بدهند، و تاءكيد نمود كه زياده از اين چيزىباو ندهند و موكلانى برانگيخت كه در حركات و حالات او مراقبت كرده و آنچه از او مشاهدهكنند اطلاع بدهند. آورده اند كه : نوشيروان از موبدان (عالم و دانشمند در آئين زردشت ) پرسيد كهزوال مملكت در چه چيز است ؟ چون حضرت موسى عليه السلام از ترس فرعون فرار كرده و بشهر مدين وارد شده : تبشديد او را عارض گشته ، و سخت گرسنه و تهى دست شده بود، پس اظهار كرد كه :پروردگارا من غريب و مريض و فقيرم ! حجاج بن يوسف روزى بقصد تفريح و گردش بيرون رفته بود و چون برنامه گردشتمام شد: اطرافيان متفرق و حجاج خود تنها ماند. ذوالنون مصرى (از عرفاى مشهور صوبان بن ابراهيم متوفى در سنه 246) گفت : درباديه عاشقى را ديدم با يك پاى سر در بيابان نهاده بود و خوش ميرفت . نقل شده است كه : ذوالنون مصرى روزى بقصد شستن لباسهاى خود بكنار رودنيل آمده ، و ناگاه متوجه ميشود كه عقرب بزرگى بسوى او ميآيد، ذوالنون سخت متوحششده و از شر او بخدا پناه ميبرد عقرب بطرف رودنيل متوجه شده ، و در اين هنگام قورباغه اى از آب بيرون آمده و عقرب بپشت او سوارميشود، قورباغه خود را بآب زده و از آب عبور ميكند. چون حجاج بن يوسف براى قتل اصحاب عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث (يكى از امراى عراقاست كه از جانب حجاج بسوى خوزستان مبعوث شده و بعد تخلف كرده و خوزستان وبصره را تصرف كرده بود) تصميم گرفت و آنانرا در مجلس خود احضار نمود مردى ازآنان برخاسته و گفت : خداوند امور امير را اصلاح كند، مرا در گردن تو حقى هست !
|