قسمت اول پس از حمد و سپاس پروردگار جهان و تحيّت و درود بر برگزيده جهانيان ، و برخانواده طهارت و عصمت ايشان : در تاريخ طبرى و ابن خلدون و غير آنها مينويسند: درسال ششم هجرت ، پيغمبر اسلام (ص ) نامه اى به كسرى (خسرو پرويز از بزرگترينسلاطين سلسله ساسانى و پسر هرمز پسر انوشيروان ) فرستاده ، و او را به توحيد وقبول دين اسلام دعوت فرمود، باين مضمون : در سال (1229) هق . يكى از تحصيلداران دولت از سيد فقيرى مطالبه وجه ديوانى(ماليات ) مينمود: سيد هر چه قسم ياد كرده و اظهار تنگدستى و پريشانى ميكرد، اثرىدر قلب آن نبخشيده و بر سختگيرى و فشار خود ميافزود. يكى از تجار نيشابور بشيخ ابى عثمان حميرى بامانت سپرده بود: روزى غفلتا نظرشيخ به كنيز افتاد، و چون كنيز جمال و ملاحت جالبى داشت ، شيخ بى اختيار محبت وعلاقه و ميل بكنيز پيدا كرده ، و رفته رفته بر عشق و دلباختگى شيخ افزوده شده ، وآتش محبت در دل او افروخته گرديد. در شماره ششم از سال دوم مجله نمكدان مينويسد: شبى در انجمن ادبى ايران يكى از اعضاءكنفرانسى راجع بشرح حال و حيات و ادبياتجلال الدين (ملاى رومى ) داد. قاضى كوفه در قصر كوفه يكى از نقات و معتمدين بنام شيخ نصر الله بن مجلى ميگويد: در خواب ، حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را ديدم عرض كردم : يا اميرالمؤ منين مكه را فتحميكند و اعلام عمومى ميدهيد: كسيكه بخانه ابى سفيان وارد بشود ايمن خواهد شد، ولى درروز عاشورا از طرف آل ابى سفيان درباره پسر تو حضرت ابى عبدالله عليه السلام وخانواده آن حضرت چه ستمهائى متوجه شده و چه قضايائى در آنروز صورت گرفت . ديوجانس (ديوژن ) در سال (413) قبل از ميلاد بدنيا آمده ، ديوجانس هيچگونه بدنيا علاقهنداشته و فقط دارائى او يك عدد كيسه و يك عصا بوده و بجاى خانه يك خمى داشته كههنگام استراحت بآن خم پناهنده ميشد. ديوجانس روزى چراغى بدست گرفته و شهر را هميگشت ، مردم ميگفتند ديوجانس ديوانهشده و در اين روز روشن چه ميجويد؟ ديوجانس جواب داد: مى خواهم بلكه آدمى پيدا كنم . هنگاميكه اسكندر بزرگ شهر قورنته را بتصّرف آورد، روزى ديو جانس را در يك خرابهنشسته ديد، و پس از مذاكراتى باو گفت : از من چيزى بخواه ؟ ديو جانس پاسخ داداحتياجى بتو ندارم ، فقط از مقابل من در گذر كه مانع تابش آفتاب هستى (9) زنى ديو جانس را ديده و بواسطه بد شكلى و قبح منظره او شروع كرد به سرزنشكردن و بد گفتن . ديو جانس روزى ديد كه : سيل آب ، جارى بوده و زنير اغرق كرده و ميبرد، باصحاب خودمتوجه شده و گفت : جاى مثل مشهور است كه ميگويند (شرّ را واگذار تا شر ديگريرا ازميان بر دارد). ديو جانس زنى را ديد كه : در دست آتشى گرفته ميبرد، روى باصحاب خود كرده و گفت: بردارنده آتش سوزان تر و فساد و شرّش بيشتر است ! اسكندر آدمى پيش ديوجانس فرستاد و او را بمجلس خود دعوت نمود، ديو جانس بفرستادهاسكندر گفت : از قول من بسلطان بگوى آنچه تو را مانع ميشود از آمدن به پيش من همينمعنى مرا نيز از حركت كردن بسوى تو منع ميكند، تو بواسطه سلطنت و رياست از حضوردر مجلس ديگران مستغنى شدى من نيز بوسيله قناعت كردن از مجلس سلطان بى نيازم.(10) از ديوجانس پرسيدند: آيا براى تو خانه اى هست كه در آنجا سكنى و استراحت كنى ؟ ديوجانس گفت : خانه براى استراحت كردن است و آن جائيكه من نشسته و استراحت نمايم خانه مناست .(11) ديو جانس در روز عيد از راهى عبور ميكرد: زنيرا ميبيند خود را آرايش و زينت داده ميگذرد، ديوجانس باصحاب خود گفت : اين زن از خانه خود بيرون آمده است تا زينت و زيور خود رابمردم نشان بدهد و ميخواهد مردم او را ببينند نه اينكه او ديگرانرا ببيند.(12) در زمان ديوجانس مرديكه شغلش تصوير (صورت قلمى كشيدن ) بود، از پيشه خود دستكشيده و بطبابت مشغول شده بود. ديوجانس ميگذشت و زنيرا ميبيند كه : نوشتن را ياد ميگيرد، باصحاب خود متوجه شده وگفت : زن خود سمى است و دارد سمّ مينوشد.(14) يكى از پادشاهان بينهايت اظهار محبت و علاقه بزنها مينمود، و درمقابل آنها مفتون و بى اختيار ميشد. ابوالمعالى همان كسى است كه پس از اقامت مديدى در مكه و مدينه بسوى نيشابور مراجعتكرده ، و در آن روز كه زمان سلطنت الب ارسلان سلجوقى بود، و نظام الملك دانشمندمشهور هم بمقام وزارت منصوب بود، نظام الملك براى امام الحرمين مدرسه نظاميه راساخته و خطابه تدريس مدرسه را بايشان تفويض كرد. على بن عيسى بغدادى وزير بزرگ دولت عباسى كه از جهت ثروت و كثرت انفاق ازنوادر زمان خود بود: روزى با اطرافيان و خدمتگزاران و با يك عظمت وجلال جالت توجهى از راهى عبور ميكرد، اشخاص غريب و ناشناس از منظره اينجلال بتعجب آمده را زهمديگر پرسش مينمودند: اين كيست ؟
|