6 - حلم و صبر انقلابى امام حسين (ع ) روزى يك از غلامان امام حسين (ع ) مرتكب گناهى شد كه سزاوار مجازات گرديد، امامحسين (ع ) دستور داد تا او را با چند ضربه تاءديب كنند. در آن هنگام كه سپاه حر با سپاه امام حسين (ع ) به هم رسيدند، و حر با امام حسين (ع )به گفتگو پرداخت ، حر به عنوان نصيحت به امام حسين (ع ) عرض كرد: (من براى خداتو را در مورد حفظ جانت هشيار ميدهم و گواهى ميدهم كه اگر كار به جنگ بكشد قطعا كشتهخواهى شد). در شب عاشورا ياران فداكار امام حسين (ع ) هر كدام با زبانى وفادارى خود را اعلامكردند. يكى از ياران (محمد بن بشر حضرمى ) بود تازه به او خبر رسيده بودكهپسرت در مرز بدست كافران اسير شده است محمد گفت : (خودم و پسرم را در راه خدا بهحساب مى آورم ) من دوست ندارم كه پسرم در تنگنا باشد و من بعد از او باقى بمانم ). امام سجاد (ع ) مى گويد: در روز عاشورا پدرم را ديدم كه به دشمن حمله مى كرد وآنها را مى كشت ولى در آن درگيرى بعضى از افراد دشمن را با اينكه زير شمشير اوقرار مى گرفتند، پدرم رد مى كرد و آن ها را نمى كشت با اينكه مى توانست آنها رابكشد. وقايع عاشورا بسيار است در اينجا به ذكر شهادت يك شهيد گمنام كه اصلا تركبود اكتفا مى كنيم : نام :على (ع ) طاووس يمانى گفت : شبى از كنار كعبه عبور مى كردم ، ديدم امام سجاد (ع ) به حجراسماعيل (ع ) وارد شد، و مشغول نماز گرديد سپس به سجده رفت . روزى امام سجاد (ع ) يكى از غلامان خود را دوبار صدا زد، ولى او با اينكه صداى امامرا مى شنيد، پاسخ نمى داد، تا اينكه بار سوم پاسخ داد. امام (ع ) بيست بار با يك شترى كه داشت ، از مدينه به مكه براى انجام مناسك حجرفت و در تمام اين بيست بار مسافرت (كه هر سفر آن حدود هشتاد فرسخ بود) حتى يكبار تازيانه اش را بر آن شتر نزد، هرگاه شتر، در راه رفتن كندى مى كرد، امام سجاد(ع ) تازيانه اش را بلند كرده و اشاره مى كرد تا شتر راه برود و مى فرمود: حمران (ره ) مى گويد: امام سجاد (ع ) با جمعى از اصحاب نشسته بودند ناگهانآهويى آمد و زوزه مى كشيد و ناله مى كرد و در پيشگاه امام سجاد (ع ) دستهايش را به زمينمى كوبيد. امام سجاد (ع ) هنگامى كه باكاروانى به سفر (مانند سفر حج ) مى رفت ، با آنكاروانى حركت مى كرد كه افراد كاروان او را نشناسند، و وقتى كه با كاروان ناشناسحركت مى نمود، با آن ها شرط مى كرد تا جزء خدمتكاران آن كاروان گردد، و براى رفعنياز كاروانيان اقدام نمايد، يكبار با كاروانى حركت كرد، فردى از كاروان او را شناخت وبه ديگران گفت : (اين آقا، على بن حسين (ع ) است ) افراد كاروان تا او را شناختندپروانه وار، به حضورش آمدند و دست و پاى او را بوسيدند و با عرض معذرت گفتند:(اى پسر رسول خدا آيا مى خواهى خداى نكرده آزارى از ناحيه دست و زبان ما به توبرسد، و اهل دوزخ گرديم ، و به هلاكت برسيم ؟ چرا خود را به ما نمى شناسانى ؟. امام سجاد (ع ) غلامى داشت كه او را سرپرست رسيدگى به مزرعه اى كرده بود،روزى آن حضرت به مزرع رفت ديد كه آن غلام (بر اثر كم كارى يا ندانم كارى ) بجاىآباد كردن ، آن را بر هم زده و تباه نموده و خسارت زيادى وارد نموده است ، خشمگين شد ودر آن حال با تازيانه اى كه در دستش بود بر آن غلام زد. ولى پس از اين كار پشيمانشد هنگامى كه به خانه بازگشت به دنبال آن غلام فرستاد، غلام به حضور امام سجاد(ع ) آمد ديد آن حضرت برهنه شده و همان تازيانه را در جلو خود نهاده است ، غلامخيال كرد كه امام مى خواهد او را مجازات كند، ترسش بيشتر شد ولى ناگهان ديد قضيهبرعكس است ، امام سجاد (ع ) به او فرمود: (از جانب من امروز در مزرعه ، نسبت به توكارى شد كه در زندگى من سابقه ندارد، بهرحال اين كار (تازيانه زدنم ) لغزشى بود كه از من سرزد، اكنون آن تازيانه را بردارو مرا قصاص كن ). امام سجاد (ع ) عازم حج بود از مدينه بيرون آمد و به طرف مكه حركت كرد خواهرشحضرت سكينه (س ) هزار درهم براى برادرش امام سجاد فرستاد تا در سفر حج مصرفكند. وقتى كه امام سجاد (ع ) به پشت سرزمين حره (دو كيلومترى مدينه ) رسيد آن مبلغ رابه آن حضرت رساندند. امام سجاد (ع ) آن هزار درهم را پذيرفت . هنگامى كه از آن جاگذشت هنوز چندان دور نشده بود كه عده اى از فقراء را در آنجا ديد همه آن هزار درهم رابين آنها تقسيم نمود و براى خود چيزى از آن نگه نداشت (69). هنگامى كه امام سجاد (ع ) و همراهان را به صورت اسير وارد قصر دارالاماره كردندعبيدالله بن زياد كه طاغوتى مغرور و خونخوار بود، به امام سجاد (ع ) رو كرد و گفت : امام سجاد عليه السلام در تمام فراز و فرودهاى ماجراى عاشورا و شهادت شهداىكربلا، و اسارت بازماندگان ، حضور داشت ، و چون در ماجراى كربلا بيمار بود، و بهشهادت نرسيد، ولى براى ابلاغ پيام شهيدان از هر فرصتى استفاده كرد، خطبه هاخواند و گفتگوها و افشاگريهاى آن حضرت در كوفه و شام و مدينه ، دودمان بنى اميه رارسوا نمود، و مردم را به زمينه سازى براى قيام بر ضد حكومت ننگين بنى اميهفراخواند، يكى از كارهاى آن بزرگوار در مدينه تجديد خاطرات جانسوز شهداى كربلاو گريه براى آن ها بود كه نقش بسزايى در جلب عواطف و برانگيختن احساسات پاكآنها بر ضد حكومت يزيد بود، در اينجا به اين داستان توجه كنيد: امام سجاد (ع ) شبانه به طور ناشناس ، آرد و نان و گندم و... درميان انبان به دوشمى گرفت ، و به خانه فقراى مدينه مى رسانيد، عده اى از مستمندان مردم مدينه با تاءمينمعاش ، زندگى مى كردند، ولى نمى دانستند كه معاش آنها از كجا و از ناحيه چه كسىتاءمين مى شود، زيرا شبانه در تاريكى از ناحيه شخص ناشناسى ، غذاى آنها مى رسيد. نام :محمد بن على (ع ) جابربن عبدالله انصارى (ره ) از ياران راستين پيامبر(ص ) بود، او مى گويد:رسول خدا(ص ) به من فرمود: نزديك است زنده باشى ، تا فرزندى از فرزندان مرا كهاز نسل حسين (ع ) است ديدار كنى كه نامش محمد (ع ) است يبقر علم الذين بقرا :(علم دين را به خوبى بشكافد) ابوصباح كنانى (ره ) يكى از فقهاء، و شاگردان برجسته امام باقر (ع ) بود، روزىبه در خانه امام باقر، (ع ) آمد در را زد، دختركى (كه از كنيزان امام باقر (ع ) بود در راباز كرد، با دست به سينه او زد و گفت : (به آقايت بگو ابوصباح كنانى (ره ) است ). ابوبصير (ره ) مى گويد: در كوفه بودم ، به يكى از بانوان درس قرائت قرآن مىآموختم ، روزى در يك مورد بااو شوخى كردم . جابرجعفى (ره ) مى گويد: ما، در حدود پنجاه نفر بوديم در محضر امام باقر نشستهبوديم ، ناگاه شخصى معروف به (كثيرالنوى ) (77) وارد مجلس شد، كه او در مذهبمغيريه بود(كه به پيروى از مغيرة بن سعيد، معتقد بود كه امام بعد از امام باقر(ع )،محمد بن عبدالله بن حسن (ع ) است و گمان مى كرد كه عبدالله زنده است و هنوز نمرده است). محمدبن منكدر(يكى از دانشمندان اهل تسنن ) در عصر امامت امام باقر (ع ) بود، بهدوستانش مى گفت : باور نمى كردم كه على بن حسين (امام سجاد عليه السلام ) از خودفرزندى به يادگار بگذارد كه در فضل و دانش مانند خودش باشد، تا اينكه روزىپسرش محمد بن على (امام باقر عليه السلام ) را ديدم ، مى خواستم او را موعظه كنم ، اومرا موعظه كرد. ابوبصير(ره ) يكى از شاگردان امام باقر (ع )، نابينا بود، در مراسم حج همراه آنحضرت شركت كرد، سر و صدا و گريه بسيار شنيد، گفت : ما اكثر الحجيج و اعظمالضجيج ؟ (چقدر حاجى زياد است و گريه مردم عظيم مى باشد). امام باقر(ع ) حدود 20 سال (از سال 95 تا 114 هق ) امامت كرد در اين مدت با چهارخليفه اموى (1 - سليمان بن عبدالملك 2 - عمربن عبدالعزيز 3 - يزيد بن عبدالملك 4 -هشام بن عبدالملك ) روبرو بود، بخصوص درقسمت آخر عمرش حدود دهسال با حكومت طاغوتى هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه عباسى ) روبرو بود، آن حضرتهرگز تسليم هشام نشد، و همواره در فرصتهاى مناسب ، نارضايتى و نفرت خود را نسبتبه دولت طاغوتى هشام ، اظهار مى نمود، و مانند اجداد پاكش ، در جبهه مخالف طاغوتهابود، گر چه امكانات اجازه جنگ گرم به او نمى داد، ولى در جبهه فرهنگى ، درست درمقابل جريان سلطنت امويان قرار داشت . وجود مقدس امام باقر (ع ) و روش و حركات او در مدينه ، گرچه جنگ گرم و مبارزهعلنى با دستگاه طاغوتى هشام نبود، ولى همه آن برنامه ها نشانه يك نوع مخالفت با آندستگاه بود، سرانجام هشام تصميم گرفت تا آن حضرت را از مدينه به شام تبعيد كند. هنگامى كه هشام بن عبدالملك امام باقر(ع ) را همراه پسرش امام صادق (ع ) از مدينه بهشام تبعيد كرد، امام صادق (ع ) مى گويد: يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ،به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسيارى اجتماع كرده اند، پدرم پرسيد: (اينهاكيستند و براى چه اجتماع كرده اند؟) هنگامى كه امام باقر (ع ) در بستر رحلت قرار گرفت ، غلامان خود را دو دسته كرد:خوب و بد غلامان بدخو را آزاد نمود، و غلامان خوب را نگه داشت . نام :جعفر (ع ) در يكى از سفرها، امام صادق (ع ) به حيره (شهرى بين كوفه و بصره ) آمد، در آنجامنصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى )پسرش را ختنه كرده بود، وجمعى را به مهمانىدعوت نموده بود، امام صادق (ع ) نيز ناگريز در آن مجلس حاضر بود. |