10 - مقيد بودن فاطمه (س ) به آداب اسلام از مستحبات نماز آن است كه انسان بوى خوش به بدن و لباسش بزند و با لباسپاكيزه نماز بخواند و با احترام و وقار براى عبادت خدامشغول شود. نام :على ( عليه السلام ) به اعتراف تاريخ نويسان و محدثان ، نخستين شخصى كه به اسلام گرويد، ودعوت پيامبر اسلام (ص ) را پذيرفت امام على (ع ) بود، به اين ترتيب : جنگ احد (در سال سوم هجرت ) فرا رسيد، جنگ بسيار سختى بود، كار به جايى رسيدكه در قسمت آخر جنگ سپاه دشمن پيروز شد و همه مسلمانان فرار كردند، تنها امام على (ع )همراه پيامبر (ص ) و يكى از اصحاب بنام (ابودجانه انصارى ) در صحنه ماندند دربرابر سپاه پنج هزار نفرى دشمن (كه جمعى از آنها كشته شده بودند) و ابوسفيان مكررسپاه خود را براى كشتن پيامبر (ص ) تحريك مى كرد، در اين بحران عجيب ، على (ع )پروانه وار دور پيامبر (ص ) مى گشت و از حمله هاى دسته جمعى دشمن ، جلوگيرى مىكرد هر وقت گروهى به سوى پيامبر (ص ) حمله مى كردند، على (ع ) در برابر آنها مىايستاد و آنها را پراكنده مى نمود، بسيارى از افراد دشمن را كشت ، و در اين ميان شمشيرششكسته شد، نزد پيامبر (ص ) آمد و عرض كرد: (اىرسول خدا!مرد با شمشير مى جنگد، ولى شمشير من شكسته شده است ). ابوطالب پدر على (ع ) كشتى گرفتن را دوست داشت ، و در ميان عرب رسم بود كهافرادى مى آوردند و آن ها كشتى مى گرفتند و ديگران تماشا مى كردند. ابوواثله مى گويد: روزى همراه عمربن خطاب بودم و از جايى عبور مى كرديم ناگاهصدايى نامعلوم از عمر شنيدم ، گفتم : (اى عمر چه شده كه زير لب سخن نامعلوم مىگويى ؟9 جابر (ره ) مى گويد: من و عباس عموى پيامبر(ص ) در حضور پيامبر (ص ) بوديم ،ناگهان على (ع ) نزد ما آمد و سلام كرد، پيامبر (ص ) به احترام او برخاست و جواباسلام او را داد و بين دو چشم او را بوسيد و سپس با احترام خاصى آن حضرت را در جانبراست خود نشاند. (زاذان ) نقل مى كند: در عصر خلافت امام على (ع ) كهاموال بسيار به عنوان بيت المال به كوفه مى آمد، قنبر غلام على (ع ) چند ظرف طلا ونقره از بيت المال را به حضور على (ع ) آورد و عرض كرد: (تو آنچه بود همه را تقسيمكردى و براى خود چيزى نگه نداشتى من اين ظرفها را براى تو ذخيره كرده ام ) امام على (ع ) در تقسيم بيت المال هيچگونه تبعيضىقائل نبود و عرب را بر عجم يا مرد را بر زن و يا اشرافى را بر موالى و غلامانترجيح نمى داد و همين موجب شده بود كه بعضى از نژاد پرستان دنياپرست به معاويهبپيوندند. صبح بود، جمعيت بسيارى از مسلمانان به حضور پيامبر (ص ) آمدند، مجلس پر ازجمعيت شد.پيامبر (ص ) به جمعيت رو كرد و فرمود: (چه كسى از شما امروز براى كسبخشنودى خدا مالى را انفاق نموده است ؟). سال دوم هجرت بود، لشگر هزار نفرى دشمن ، مجهز به اسلحه براى جنگ با مسلمانانآمده بودند، پيامبر (ص ) همره 313 نفر براى جلوگيرى از دشمن به سرزمين بدررفتند، جنگ سختى بين سپاه اسلام و سپاه كفر درگرفت و سرانجام سپاه اسلام پيروزشد. هنگامى كه حضرت على (ع ) به شهادت رسيد، فرزندانش شبانه جنازه آن بزرگواررا به طور مخفى دفن كردند، و محل قبرش مخفى بود، زيرا آن حضرت دشمنان كينه توزبسيار داشت ، بخصوص خوارج و بنى اميه ، آن قدر با او دشمن بودند كهاحتمال نبش قبر آن حضرت در ميان بود. نام :امام حسن ( عليه السلام ) هنگامى كه امام حسن (ع ) چشم به جهان گشود، فاطمه (س ) به على (ع ) گفت : (ناماين نوزاد را معين كن ) عصر رسول خدا (ص ) بود، حسن و حسين (ع ) كودك بودند شخصى گناهى كرد و ازشرم آن گناه ، مدتى مخفى شد و نزد رسول خدا (ص ) نمى آمد تا اينكه آن شخص ، حسن وحسين (ع ) را ديد، آن دو را بر دوش خود سوار كرد و با همانحال به حضور رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: (من گنهكارم ، در پناه خدا، و اين دوآقازاده به حضور شما آمده ام تا مرا ببخشيد) عصر خلافت امام على (ع ) بود، قصابى را كه در دستش چاقوى خون آلود بود، درخرابه اى ديدند، و در همان خرابه جنازه خون آلود شخصى افتاده بود، قرائن ظاهرىنشان مى داد كه قاتل او همين قصاب است ، ماءمورين او را دستگير كرده و به حضور على(ع ) آوردند. كنيزى از كنيزهاى امام حسن (ع ) روزى يك شاخهگل نزد امام حسن (ع ) آورد و به آن حضرت هديه كرد، امام حسن (ع ) درمقابل آن هديه او را آزاد نمود. در درگيرى جنگ جمل ، امام على (ع ) فرزندش محمد حنفيه را طلبيد، و نيزه خود را به اوداد و فرمود: با اين نيزه به سپاه دشمن حمله كن . مدتى بود كه از شهادت حضرت على (ع ) مى گذشت معاويه در سفرى به مدينه آمدمردم را در مسجد جمع كرد، و بالاى منبر رفت و با ناسزاگويى به مقام امام على (ع )جسارت نمود. خداوند پسرى به امام حسن (ع ) داد، گروهى از قريش براى تبريك به حضور آنحضرت آمده ، و چنين تبريك گفتند: هنگامى كه امام على (ع ) به شهادت رسيد، و معاويه بر سراسر نقاط اسلامى مسلطگرديد، مروان فرماندار مدينه شد، معاويه براى مروان نامه اى نوشت و در آن نامهنوشته بود: دختر عبدالله بن جعفر (برادرزاده على (ع ) را براى پسرم خواستگارى كنهر قدر پدرش مهريه خواست ، مى پذيرم و هر قدر او قرض داشته باشد مى پردازم ،به علاوه اين وصلت موجب صلح بين بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد. يكى از توطئه هاى معاويه اين بود كه تصميم گرفت توسط چهار نفر مخفيانه امامحسن (ع ) را به قتل برساند، اين چهار نفر عبارتند از: هنگامى كه امام حسن (ع ) در ساعات آخر عمر، قرار گرفت گريه مى كرد، يكى ازحاضران گفت : (اى پسر رسول خدا! با اينكه در محضر خدا داراى مقام ارجمندى هستى ، وآن حضرت در شاءن و مقام تو، سخن بسيار فرموده ، و بيست بار پياده از مدينه به مكهبراى انجام حج رفتى و سه بار همه اموال خود را به فقير دادى ، در عينحال گريه مى كنى ؟) (تو بايد شادان باشى كه با آنهمه مقامات ارجمند، از دنيا مىروى نه گريان ) نام :حسين (ع ) عصر رسول خدا (ص ) بود، حسين (ع ) دوران كودكى را مى گذرانيد، روزى حسين (ع )در آغوش گرم پيامبر (ص ) بود و پيامبر (ص ) با او بازى مى كرد و او را مى خندانيد. امام حسين (ع ) در خانه اش مشغول نماز بود، يك نفر اعرابى (باديه نشين ) كه از فقربه تنگ آمده بود، به مدينه وارد شد و يكراست به در خانه امام حسين (ع ) آمد و در را زد واين دو شعر را خواند: روزى امام حسين (ع ) از جايى عبور مى كرد، ديد چند نفر فقير پلاسى به زمين انداختهاند و مقدار اندكى نان خشك روى آن نهاده و مى خورند، بر آن ها سلام كرد. روزى امام حسين (ع ) از جائى عبور ميكرد ديد جوانى به سگى غذا مى دهد، به اوفرمود: (به چه انگيزه اين گونه به سگ مهربانى مى كنى ؟) معاويه در مدينه جاسوسى داشت و حوادث مدينه را با فرستادن نامه براى معاويه ،به او گزارش مى داد، در يكى از گزارشها براى معاويه نوشت : (حسين بن على (ع )كنيز خود را آزاد نموده و سپس با او ازدواج كرده است ). |