بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از مصایب امام علی علیه السلام, عباس عزیزى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     400DAS01 -
     400DAS02 -
     400DAS03 -
     400DAS04 -
     400DAS05 -
     400DAS06 -
     400DAS07 -
     400DAS08 -
     400DAS09 -
     400DAS10 -
     400DAS11 -
     400DAS12 -
     400DAS13 -
     400DAS14 -
     400DAS15 -
     400DAS16 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

364 وصيت امام على (ع ) به حسين (ع ) 

در نقل ديگر آمده : على (ع ) در بستر بود نگاهش به حسين (ع ) و فرمود:
يا ابا عبدالله انت شهيد هذه الامة فعليك بتقوى الله و على بلائه .
(اى حسين ! تو شهيد اين امت هستى ، بر تو باد به تقوا و صبر بر بلاى الهى.)(428)


365 اختيار شهادت  

محمد بن يعقوب كلينى در كافى از حسن بن جهم روايت كرده كه گفت : به حضرت رضا(ع) عرض كردم : اميرالمؤ منين (ع ) قاتل خود را مى شناخت ، و شبى را كه در آن كشته مىشود، و جاى قتل را مى دانست و نيز گفتارش وقتى كه صيحه مرغابيان را در خانه شنيد:(اينان ) صيحه زنانى اند كه نوحه گرانى پشت سر دارند، و گفتار ام كلثوم : اى كاشامشب در خانه نماز مى گذاشتى و ديگرى را مى فرمودى با مردم نماز بخواند (اينهادليل اين است كه مطلب را نيكو مى دانست )، و در آن شب بدون حربه بسيارداخل و خارج مى شد، و مى دانست كه ابن ملجم او را با شمشير خواهد كشت ، و (با ايناوصاف ) جايز نبود خود را در معرض ‍ قتل در آورد؟ فرمود: آنچه گفتى همه بود ولى اودر آن شب (از جانب خدا) مخير شد (بين حيات و شهادت ؛ و شهادت را اختيار كرد) تاتقديرات الهى جارى شود.(429)


بخش يازدهم : خاكسپارى على (ع ) 

366 اولين روضه خوان على (ع )(430) 

صعصعة بن صوحان از اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) و از عارفين به حق آن جناب و ازبزرگان اهل ايمان بوده است و چندان فصيح و بليغ بوده كه اميرالمؤ منين (ع ) او را خطيبشحشح گفته و به مهارت در سخنرانى و فصاحت در لسان او را ثنا فرموده و هم او رابه كم خرج بودن و خدمت زياد كردن مدح نموده است .
شبى كه آن حضرت از دنيا رحلت فرمود و فرزندان آن حضرت جنازه نازنينش را از كوفهبه نجف حمل نمودند، صعصعه از جمله تشييع كنندگان بود و چون از كار دفن آن حضرتفارغ شدند، صعصعه نزد قبر مقدس ايستاد و مشتى خاك بر داشت و بر سر خود ريخت وگفت : پدر و مادرم فداى تو باد يا اميرالمؤ منين ، گوارا باد تو را كرامت هاى خدا اىابوالحسن ، به تحقيق كه مولد تو پاكيزه بود و صبر تو قوى و جهاد تو عظيم بود وبه آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارب سودمند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى واز اين نوع كلمات بسيار گفت و گريه كرد، گريه سختى و به گريه در آورد سايرينرا و در حقيقت بر سر قبر آن حضرت مجلس روضه اى در آندل شب منعقد گرديد و صعصعه به منزله روضه خوان بود و مستمعين امام حسن و امام حسين(ع ) و محمد حنفيه و ابوالفضل العباس و ساير فرزندان و بستگان آن حضرت بودند وچون اين كلمات به پايان رسيد به جانب امام حسن و امام حسين (ع ) و ساير آقازادگان روىكرد و ايشان را تعزيت و تسليت گفت ، پس جملگى به كوفه مراجعت نمودند.


367 گريه امام حسين (ع ) 

محمد بن الحنفيه گفت : به خدا سوگند كه من مى ديدم كه جنازه آن حضرت را بر هر ديوارو عمارت و درختى كه مى گذشت ، آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آنحضرت بعضى از مردم خواستند كه با جنازه بيرون آيند امام حسين (ع ) ايشان رابرگردانيد امام حسين (ع ) مى گريست مى گفت : لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، انا لله و انا اليه راجعون ، اى پدربزرگوار پشت ما را شكستى ، و به سوى خدا شكايت مى كنيم مصيبت تو را.
چون جنازه به نزديك قبر رسيد فرود آمد بر زمين امام حسن (ع ) جلو رفت و بر آن حضرتنماز كرد، و هفت تكبير گفت .
چون از نماز فارغ شد، جنازه را برداشتند خاك را دور كردند، ناگاه قبر ساخته و لحدمهيايى ظاهر شد تخته در زير قبر فرش كرده بودند، بر آن تخته نوشته بود: اين آنچيزى است كه ذخيره كرده است نوح پيغمبر براى بنده شايسته طاهر و مطهر. چونخواستند كه حضرت را به قبر برند، صداى هاتفى شنيدند مى گفت : فرو بريد او رابه سوى تربت طاهر و مطهر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتق گرديده است .(431)


368 غسل دهندگان على (ع ) 

چون روح مقدس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از جسد مطهرش مفارقت نمود، از خانه حضرتصداى شيون بلند شد مانند روزى شد كه رسول خدا (ص ) از دنيا رفته بود. چون شبتاريك شد، آفاق آسمان متغير شد، زمين لرزيد، صداهاى تسبيح و تقديس از ميان هوا بهگوش مردم رسيد، مى دانستند كه صداهاى ملايكه است . صداى گريه و نوحه و مرثيهجنيان را مى شنيدند.
محمد بن الحنفيه (ره ) گفت كه : چون برادرانم امام حسن و امام حسين (ع )مشغول غسل شدند، حضرت امام حسين (ع ) آب مى ريخت و حضرت امام حسن (ع )غسل مى داد، احتياج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند، هر طرف را كه مىشستند جسد مطهرش مى گرديد و طرف ديگر ظاهر مى شد، بويى خوش تر از مشك و عنبراز جسد مباركش ‍ مى شنيدند.
چون از غسل فارغ شدند، حضرت امام حسن (ع ) صدا زد كه : اى خواهر بياور حنوط جدم را،پس زينب (س ) مبادرت نمود حنوط را آورد، چون حنوط را گشودند جميع كوفه از بوى آنخوش بو شد. پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند، چون بر تابوت گذشتند پيشتابوت را جبرييل و ميكاييل برداشتند، و عقب آن را امام حسن و امام حسين (ع )برداشتند.(432)


369 پيامبر و فاطمه زهرا(س ) كنار بدن على  

در كتاب مشارق الانوار از امام حسن (ع ) روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤ منين با حسن وحسين (ع ) گفت كه : وقتى مرا به قبر گذاشتيد،قبل از آن كه خاك را بر من بريزيد دو ركعت نماز به جا آوريد، بعد از آن در قبر من نظركنيد. چون آن حضرت را در ضريح مقدس گذاشتند و از نماز فارغ شدند، ديدند كه پردهاى سبز از جنس سندس روى قبر كشيده شد، امام حسن (ع ) آن پرده را از بالاى سر آنحضرت دور كرد و در قبر نظر كرد ديد كه حضرت رسالت (ص ) و حضرت آدم و حضرتابراهيم با حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سخن مى گويند پس امام حسين (ع ) پرده را از پيشپاى آن حضرت دور كرد ديد كه فاطمه زهرا و حوا و آدم و آسيه بر آن حضرت نوحه وزارى مى كنند.(433)


370 حنوط بهشتى  

در كتاب فرحة الغرى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق (ع ) روايت كرده است كهحضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از آنكه ضربت خورد، به حضرت امام حسن و امام حسين (ع )گفت : چون من از دنيا بروم ، مرا غسل دهيد، كفن كنيد و حنوط كنيد، چون مرا بر جنازه نهيد،جلوى جنازه را ملايكه بلند مى كنند، شما عقب آن را برداريد، و به هر طرف كه جلوىجنازه مى رود از عقبش برويد تا آنكه خواهد رسيد به قبر كنده اى و لحد ساخته اى وخشتى چند مهيا كرده ، پس مرا در لحد گذاريد و خشت بر من بچينيد، پس يك خشت از بالاىسر من برداريد و در قبر نظر كنيد.
چون آن حضرت را غسل دادند ندايى از يك جانب خانه شنيدند كه : اگر شما پيش جنازه رابر مى داريد عقب آن بر خواهد خاست ، و اگر عقب آن را بر مى داريد پيش جنازه خود برخواهد خاست . چون آن حضرت را دفن كردند، يك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند ودر قبر نظر كردند كسى را در قبر نديدند، ناگاه صداى هاتفى را شنيدند كه : اميرالمؤمنين بنده شايسته خدا بود، حق تعالى او را به پيغمبران ، حتى آنكه اگر پيغمبرى درمشرق بميرد و وصى او در مغرب بميرد، البته حق تعالى آن وصى را به پيغمبر ملحقگرداند.(434)


371 مقبره آماده على (ع ) 

ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه ام كلثوم روايت كرد: آخر سخنى كه پدرم به دوبرادرم حسن و حسين گفت آن بود كه : اى فرزندان من ! چون از دنيا رحلت كنم مراغسل دهيد، پس خشك كنيد بدن مرا به آن پارچه اى كه بدنرسول خدا و فاطمه را بعد از غسل به آن خشك كردم ، پس مرا به حنوط جد خود حنوط كنيد،و بر روى تخت بخوابانيد و عقب تخت را برداريد به هر طرف كه جلوى تخت مى رودشما از عقب برويد.
ام كلثوم گفت : من به تشييع جنازه پدر خود بيرون رفتم ، چون به نجف رسيديم ، جلوىتخت بر زمين فرود آمد، پس برادرانم عقب آن را بر زمين گذاشتند، و امام حسن (ع ) كلنگىبرگرفت . چون يك كلنگ بر زمين زد. قبر كنده و لحد ساخته پيدا شد و تخته اى در آنقبر بود كه به قلم سريانى دو سطر بر آن نوشته بود به اين مضمون : بسم اللهالرحمن الرحيم ، اين قبرى است كه ساخته است نوح پيغمبر براى على وصى محمد پيش ازطوفان به نهصد سال . چون آن حضرت را به قبر گذاشتند ناپيدا شد، ندانستيم بهزمين فرو رفت يا به آسمان بالا رفت ، ناگاه صداى منادى را شنيدم كه گفت : حق تعالىشما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيد شما و حجت خدا بر خلق .(435)


372 گرفتن جلو تابوت توسط ملايكه  

بعضى نقل كرده اند: امام على (ع ) ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسين (ع ) چنين وصيتكرد: پس از آن كه از دنيا رفتم ، مرا در ميان تابوت بگذاريد سپس از خانه بيرونآوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خودحمل مى شود، مرا به سرزمين غرى (نجف ) حركت دهيد، در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانىمى بينيد، همان جا را حفر كنيد، لوحى مى بينيد، آن را برداريد و مرا در آن جا دفن كنيد.
پس از آن كه آن حضرت اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسيد، جنازه او را امام حسن (ع )با كمك برادران غسل داد، و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در ميان تابوتگذاشتند، دنبال تابوت را بلند كرده ، جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسين (ع ) وعبدالله بن جعفر و محمد حنفيه (همين چهار نفر) شبانه جنازه را به سرزمين نجف آوردند،ناگهان در آن جا سنگ سفيد درخشانى يافتند، آن را از جا كندند، ناگهان لوحى پيدا شدكه در آن نوشته بود: (اين قبرى است كه نوح (ع ) آن را براى على بن ابى طالب (ع )ذخيره كرده است ) جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را همواره ساخته و بهكوفه بازگشتند).(436)
و از امام صادق (ع ) روايت شده كه اميرمؤ منان (ع ) به امام حسن (ع ) فرمود: براى من چهارقبر در چهار محل حفر كن : 1 در مسجد كوفه 2 در رحبه (صحن مسجد يا ميدان كوفه ) 3نجف 4 در خانه جعدة بن هبيره ، تا كسى از قبر من مطلع نشود.
اين وصيت براى آن بود كه قبر مقدس آن حضرت از دستبرد و نبش و اهانت دشمنان كينهتوز على (ع ) محفوظ بماند.
جنازه آن حضرت را شبانه به طور مخفى ، چهار نفر (حسن ، حسين ، محمد حنفيه و عبدالله بنجعفر) بر داشتند و به خاك سپردند، و طبق بعضى از روايات ، قبر آن حضرت تا زمانامام صادق (ع ) و به قولى تا زمان هارون الرشيد پنهان بود.


373 غسل و تكفين على (ع ) 

حضرت اميرالمؤ منين (ع ) وصيت كرد حضرت امام حسن و حسين (ع ) را كه چون از دنيا بروم ،نزديك سر من خواهيد يافت حنوطى از بهشت پيدا مى كنيد و سه كفن از استبرق بهشت پسمرا غسل دهيد و حنوط و در آن جامه ها كفن كنيد، حضرت امام حسن (ع ) فرمود: كه چون آنحضرت از دنيا رفت طبقى از طلا نزديك سر آن حضرت يافتيم كه پنج شمامه از كافوربهشت و چند برگ از سدر بهشت در آن طبق بود.(437)
روايت كرده اند كه چون از غسل و كفن آن حضرت فارغ شدند، شترى پيدا شد جنازه آنحضرت را بر آن شتر بار كردند و آن شتر روانه شد، از عقب شتر آمدند تا آن كه شتردر صحراى نجف ايستاد، چون نظر كردند نزديك پاى شتر قبر كنده اى يافتند، ندانستندچه كسى آن قبر را كنده است چون جنازه آن حضرت را از شتر پايين آوردند، ابر سفيدىنزديك سر آن حضرت پيدا شد، و مرغان سفيد بسيار در ميان آن ابر پرواز مى كردند.چون بر آن حضرت نماز كردند و دفن كردند آن ابر و مرغان ناپيدا شدند.(438)


374 ملايكه يارى دهنده غسل على (ع ) 

به سند ديگر روايت كرده اند كه آن حضرت وصيت نمود كه وقتى از دنيا رفتم در زاويهراست خانه لوحى خواهيد يافت مرا بر روى آن لوح بخوابانيد هر جامه كه حاضر شودبراى من مرا در آن كفن كنيد، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاويه آن خانه ديدند، درآن لوح نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ، اين لوح را نوح پيغمبر براى على بن ابى طالب ذخيره كردهاست .
در دهليز خانه كفنى يافتند كه بر روى آن حنوطى گذاشته بود كه نور آن حنوط ازروشنى روز افزون بود زمانى كه مشغول غسل شدند، جسد مبارك آن حضرت سبك بود خودحركت مى كرد پس امام حسين به امام حسن گفت : نمى بينى جسد حضرت اميرالمؤ منين چقدرسبك است ، خود به خود مى گردد.
حضرت امام حسن فرمود: كه اى عبدالله با ما جماعت ديگر هستند كه درغسل آن حضرت ما را يارى مى كنند و پيدا نيستند.
چون از نماز فارغ شدند جلوى جنازه بلند شد، ايشان عقب را گرفتند در بين راه صداىبال ملايكه را مى شنيدند و صداهاى تسبيح و تقديس ‍ ملايكه به گوش ايشان مى رسيدتا آن كه رسيدند به آن قبرى كه حضرت براى ايشان وصف كرده بود جلوى جنازه برزمين آمد، پس عقب جنازه را بر زمين گذاشتند اول امام حسن (ع ) بر او نماز خواند، بعد از آنامام چنانچه آن حضرت وصيت كرده بود.(439)


375 مقبره آماده على (ع ) 

حيان عنزى گويد: خادم اميرالمؤ منين (ع ) به من گفت : هنگامى كه زمان وفات على (ع )رسيد به حسن و حسين (ع ) فرمود: چون من از دنيا رحلت كردم مرا روى تابوت گذاردهطرف پاهاى تابوت را به دوش ‍ بگيريد جلو آن حركت مى كند، آن گاه جنازه را به جانبغريين ببريد در آن جا سنگ سفيد درخشانى به چشم شما مى خورد، همان جا آرامگاهى براىمن حفر نماييد قبر ساخته اى خواهيد ديد مرا در آن جا به خاك بسپاريد.
چون اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت مطابق وصيت او آخر تابوت او را به دوش گرفتيم وجلو آن خود حركت مى كرد و ما همان وقت صداى زمزمه اى را مى شنيديم . همچنان بهدنبال جنازه آمديم تا وارد غريين شديم سنگ سفيد نورانى ما را به طرف خود توجه دادهبدان جا رهسپار شده قبرى حفر كرده مرقدى آماده ديديم كه بر آن نوشته بود: اين قبرىاست كه آن را نوح (ع ) براى جسد پاك على (ع ) فراهم كرده ما آن بدن پر از مهر و محبتو حقيقت را در آن قبر پنهان ساختيم گر چه از ديدارش محروم گرديديم كه جهانى مملو ازحقيقت را در آن خاك پنهان ساختيم گر چه از ديدارش محروم گرديديم كه جهانى مملو ازحقيقت را در آن خاك نهاديم ليكن از اكرامى كه خدا با على (ع ) كردهخوشحال بوديم و بالاخره با دلى داغدار از كنار قبر على (ع ) بر گشتيم .
در راه با گروهى از دوستان على (ع ) كه بر جنازه او نماز نخوانده بودند ملاقات كرديمجريان را به ايشان گفتيم و عنايات خداى منان را كه به او نموده بيان كرديم آنهاگفتند: ما هم مى خواهيم آن چه را شما ديده ايد مشاهده كنيم گفتيم : چنان چه وصيت فرمودهنشان قبر او ناپيدا شده ، آنها به سخن ما توجهى نكرده رفتند و برگشتند و اظهارداشتند چنان چه گفتيد هر چه جستجو كرديم اثرى نديديم .(440)


376 جان باختن بينواى نابينا كنار قبر على  

هنگامى كه امام حسن و امام حسين (ع ) از دفن پدر باز مى گشتند، نزديك دروازه شهر كوفهكنار ويرانه اى ، بينواى بيمار و نابينايى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مىكند از او پرسيدند: كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى كنى ؟
او گفت : غريبى بينوا و نابينا هستم ، نه مونسى دارم و نه غم خوارى ، يكسال است كه من در اين شهر هستم ، هر روز مردى مهربان ، و غم خوارى دلسوز نزد من مىآمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سهروز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است .
گفتند: آيا نام او را مى دانى ؟
گفت : نه
گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست ؟
گفت : پرسيدم ، ولى فرمود: تو را با نام من چه كار، من براى خدا از تو سرپرستىمى كنم .گفتند: اى بينوا! رنگ و شكل او چگونه بود؟
گفت : من نابينايم ، نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.
گفتند: آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى ؟
گفت : پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبيح وتهليل مى گفت ، زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا و هم نوا مى شدند، وقتى كه كنارمن مى نشست مى فرمود:
مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا
(در مانده اى با درمانده اى نشسته ، و غريبى هم نشين غريبى شده است !).
حسن و حسين (ع ) (و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، بهروى هم نگريستند و گفتند: (اى بينوا! اين نشانه ها كه بر شمردى ، نشانه هاى باباىما اميرمؤ منان على (ع ) است ).
بينوا گفت : پس او چه شده كه در اين سه روز نزد من نيامده ؟
گفتند: اى غريب بينوا، شخص بدبختى ضربتى بر آن حضرت زد، و او به دار باقىشتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آييم .
بينوا وقتى كه از جريان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند شد، خود را بر زمين مىزد و خاك زمين را بر روى خود مى پاشيد، و مى گفت : مرا چه لياقت كه اميرمؤ منان (ع ) ازمن سرپرستى كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن و حسين (ع ) هر چه او را دلدارى مى دادند آرامنمى گرفت .

نمى دانم چه كار افتاد ما را
كه آن دلدار ما را زار بگذاشت
در اين ويرانه اين پير حزين را
غريب و عاجز و بى يار بگذاشت
آن پير بى نوا به دامن حسن و حسين (ع ) چسبيد و گفت : شما را به جدتان سوگند، شمارا به روح پدر عالى قدرتان ، مرا كنار قبر او ببريد.
امام حسن (ع ) دست راست او را، و امام حسين دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امامعلى (ع ) آوردند، او خود را به روى قبر افكند و زارى بسيار كرد و گفت : (خدايا منطاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بستان ).
دعاى او به استجابت رسيد و همان دم در همان جا جان سپرد.
ذره اى بود به خورشيد رسيد
قطره اى بود به دريا پيوست
امام حسن و امام حسين (ع ) از اين حادثه جانسوز، بسيار گريستند، و خود شخصا جنازه آنبينوا سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همانروضه پاك ، به خاك سپردند.(441)

بخش دوازدهم : سزاى قاتل على (ع ) 

377 سزاى قاتل على (ع ) 

قطب راوندى و ابن شهر آشوب و على بن عيسى اربلى از ابن وفا روايت كرده اند كه گفت: روزى من در مسجد الحرام بودم مردم را ديدم كه بر دور مقام ابراهيم جمع شده بودند ازعلت اجتماع مردم پرسيدم ، گفتند كه : راهبى مسلمان شده است چون به نزديك مقام آمدم ، مردپيرى ديدم با جثه عظيم جبه پشمينه پوشيده بود كلاه پشمينه بر سر داشت در برابرمقام ابراهيم (ع ) نشسته شنيدم كه مى گفت :
من در كنار دريا صومعه اى داشتم ، روزى از صومعه خود به دريا نگاه مى كردم ، ناگهانديدم مرغى مانند كركس از هوا پايين آمد، بر سنگى نشست كه از ميان دريا بلند شده بودو قى كرد پس يك چهارم انسانى از گلوى او افتاد آن گاه پرواز كرد و ناپيدا شد و بعداز ساعتى برگشت باز يك چهارم انسانى را قى كرد چون چهار مرتبه چنين كرد، قى كردههاى او به يكديگر وصل شد و مردى شد و ايستاد.
من از آن حالت بسيار تعجب كردم ، بعد از ساعتى آن مرغ باز برگشت يك چهارم او را جداكرده خورد و پرواز كرد، پس برگشت باز يك چهارم ديگر را برداشت باز پرواز كردتا آن كه چهار مرتبه چنين كرد همه آن مرد را فرو برد و پرواز كرد پس تعجب من زيادشد پشيمان شدم كه چرا از آن مرد نپرسيدم كه تو كيستى به حيرت به آن سنگ نگاه مىكردم ناگاه ديدم آن مرغ برگشت يك چهارم بدن آن آدم را قى كرد تا آن كه در مرتبهچهارم مردى شد و ايستاد.
پس من به كنار دريا رفتم او را صدا زدم كه تو كيستى ؟ مرا جواب نگفت . پس گفتم : بهحق آن خداوندى كه تو را خلق كرده است بگو كه تو كيستى ؟
گفت : منم ابن ملجم .
گفتم : بگو كه عمل تو چه بوده است كه به اين عذاب مبتلا شده اى ؟ گفت على بن ابىطالب را كشته ام حق تعالى اين مرغ را بر منموكل كرده است مرا اين گونه تا روز قيامت عذاب مى كند.
ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه چون استخوان هاى پليد آن ملعون را درگودالى انداختند پيوسته اهل كوفه صداى فرياد و ناله از آنگودال مى شنيدند.(442)


387 مجازات قاتلان على (ع ) 

وقتى ابن ملجم به قصد كشتن حضرت على (ع ) وارد كوفه شد، (قطام ) با او هم دستشد و دو نفر به نام هاى وردان و شبيب بن بجره را دستيار ابن ملجم نمود، پس از شهادتعلى (ع ) و به خاك سپارى او، در همان روز بيست و يكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن وامام حسين (ع ) و ساير فرزندان على (ع ) در كوفه اجتماع كردند، ام كلثوم (س ) بهحضور برادرش امام حسن (ع ) آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى يك ساعت نگذاردزنده بماند، با توجه به اين كه آن حضرت تصميم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخيربيندازد.
امام حسن (ع ) پاسخ مثبت به ام كلثوم داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كردو با آنها به مشورت پرداخت ، راءى همه بر اين شد كه ابن ملجم در همان روز (21) و درهمان مكانى كه به امام على (ع ) ضربت زده ، اعدام گردد، در مورد كيفيتقتل ، هر كدام از بستگان سخنى گفتند، امام حسن (ع ) فرمود: من پيرو وصيت اميرمؤ منان (ع )هستم كه فرمود: (يك ضربت شمشير بر او بزن تا بميرد و بعد جسد او را بسوزان).(443)
آن گاه امام حسن (ع ) دستور داد، ابن ملجم را به همان مكان كه ضربت زده بود، بردند،مردم اجتماع كردند و او را لعنت و سرزنش مى نمودند، امام حسن (ع ) بر فرق او شمشير زدو به جهنم واصل شد، و سپس ‍ جسدش را سوزانيدند...
آن گاه مردم به سراغ قطام رفتند و او را كشتند و قطعه قطعه نمودند و سپس در پشتكوفه جسدش را به آتش كشيدند و خانه اش را خراب كردند.
آن دو نفر هم دست ابن ملجم (يعنى وردان و شبيب ) نيز در همان سحر شب ضربت خوردن على(ع ) به دست مردم كشته شدند(444)


379 قصاص قاتل  

چون على (ع ) رحلت فرمود و اسلام و اسلاميان را داغدار نمود و كسان او از دفنشبازگشتند حضرت امام حسن (ع ) به جاى پدر رفت و دستور داد پسر مرادى را به حضورآوردند چون برابر آن جناب رسيد فرمود: اى دشمن خدا، اميرالمؤ منين (ع ) را كشتى و فسادبزرگى در دين پديد آوردى سپس فرمان داد تا سر از بدنش جدا كردند و جسد كثيف او رابه خواهش ام الهيثم دختر اسود نخعى به وى سپرد تا آن را بسوزاند. سراينده اى دربارهقطامه و قتل على (ع ) چنين مى سرايد:
من از هيچ دارا و ندار، دانا و نادان كابينى مانند كابين قطامه سراغ ندارم كه سه هزاردرهم و يك بنده و كنيز و قتل على (را با شمشير زهر آلود كابين قرار داده باشد و مىدانم تمام كابين هاى زنان هر چند زياد باشد به اندازهقتل على (ع ) نيست و هيچ خونريزى در عالم به اندازه خونريزى پسر مرادى نمى باشد.
و اما پيش آمد برك بن عبيدالله و عمرو بن بكر كه در قرار داد قبلى با پسر مرادى همداستان بودند و مقرر شده بود كه آنان معاويه و عمرو عاص را از پاى درآورند چنين بودكه برك مطابق معاهده بر معاويه وارد شد و او را درحال ركوع يافته شمشير بر او فرود آورد ليكن شمشيرش خطا كرده بر ران او واقع شدوى نجات يافته و قاتل را بلافاصله كشت و عمرو عاص در شب معهود بيمار شده . خارجهعامرى را به جاى خود فرستاد تا با مردم نماز گزارد عمرو بن بكر به گمان اين كهعمرو عاص مشغول نماز است شمشير به او زده ليكن به مقصود نرسيد او را نزد عمروعاص آورده عمرو دستور داد تا او را كشتند و خارجه در روز دوم جان به مالكسپرد.(445)


380 لعنت ملايكه بر قاتل على (ع ) 

در بعضى از كتب معتبره از حضرت امام جعفر صادق (ع ) روايت كرده است كه حضرتمحمد(ص ) فرمود: چون مرا به معراج بردند به آسمان پنجم رسيدم صورت على بنابى طالب را در آن جا ديدم گفتم : اى حبيب منجبرييل اين چه صورتى است ؟
گفت : اى محمد ملايكه مى خواستند به صورت على بن ابى طالب نگاه كنند، گفتند:پروردگارا مردم دنيا هر صبح و شب از نگاه كردن به على بن الى طالب بهره مند مىشوند كه پسر عم حبيب تو محمد است و خليفه و امين و وصى اوست ، پس ما را به نگاهكردن به صورت آن حضرت بهره مند كن .
پس حق تعالى صورت آن حضرت را از نور خود آفريد و ملايكه شب و روز آن صورت رازيارت مى كنند و هر صبح و شب به نظر كردن به آن صورت بهره مند مى شوند، پسحضرت صادق (ع ) فرمود: كه چون ابن ملجم ضربت بر سر مبارك آن حضرت زد در همانجاى آن صورت اثر آن ضربت معلوم شد و ملايكه هر صبح و شب كه به آن صورت نگاهمى كنند و اثر ضربت را مشاهده مى نمايند و برقاتل آن حضرت لعنت مى كنند.(446)


بخش سيزدهم : قبر على (ع ) 

381 روياى صادقه على (ع ) 

على (ع ) فرمود: رسول خدا (ص ) را در خواب ديدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد، ومى فرمود: (آن چه كه قرار بود در مورد تو بشود انجام پذيرفت ). بعد از سه روزحضرت ، ضربت خورد.
باز مى فرمود: (رسول خدا (ص ) را در خواب ديدم و از امت او شكايت كردم كه چگونه بامن حيله كردند و دشمنى نمودند و گريستم ).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: (گريه نكن ) سپس دو مرد ديدم كه بدنشان به آهن وسرهايشان به سنگ بسته شده بود.
سپس به امام حسن و امام حسين فرمود: (وقتى از دنيا رفتم ، مرا به وادى نجف ببريد و عقبتابوت مرا بگيريد و با جلو آن كارى نداشته باشيد. جلو آن را ملايكهحمل مى كنند. و بعد به آنها دستور داد بعد از اين كه حضرت را دفن كردند قبر را باسطح زمين يكسان قرار دهند تا پيدا نباشد؛ چون مى دانست بنى اميه بعد از او به حكومتخواهند رسيد و [با آل على (ع ) دشمنى خواهند كرد].
و باز فرمود: سنگ سفيدى خواهيد ديد كه كه نور از آن تلالؤ مى كند، آن را حفر نماييدتا تخته اى نمايان شود كه در آن نوشته شده : (اين چيزى است كه نوح پيامبر(ع )براى على بن ابى طالب ذخيره كرده است ).(447)


382 حرم امن الهى  

عبدالله حازم گويد: روزى همراه هارون الرشيد به عنوان شكار از كوفه خارج شديم بهغريين و ثويه رسيده چند آهو ديديم ، بازها و سگ ها را به طرف آنها فرستاديم بهاندازه يك ساعت آنها را دنبال كردند آخرالامر حيوانات بى چاره شده خود را در پناه پشتهدر آورده بازها به طرفى رفته و سگ هاى شكارى به جانب ما آمدند. هارون از اين پيشآمدبه شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زير آمدند دو مرتبه بازها و سگ ها بدان ها حملهكردند باز آنها كه خود را بيچاره ديدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همينعمل مكرر شد و آن روز از شكار باز ماندند.
هارون دستور داد: برويد در اين نزديكى هر كه را ملاقات كرديد به حضور من بياوريدتا ما را از اين قضيه مطلع گرداند. پيرمردى از مردم بنى اسد را حاضر كردند، هارونپرسيد: اين پشته و قضيه آن را كاملا بيان كن و ما را از پيشآمدى كه ديده ايم اطلاع بده.
پاسخ داد: اگر مرا امان دهى حقيقت آن را براى تو شرح خواهم داد.
هارون گفت : با خدا پيمان بستم كه اگر حقيقت را بگويى به تو آسيبى نرسانم .
گفت : پدرم از پدرانش نقل مى كرده كه در زير اين پشته مرقد مطهر اميرالمؤ منين (ع ) استو آن را خداى متعال حرم امن خود قرار داده و هر كس بدان جا پناهنده شود از هر آسيب وگزندى در امان است .
هارون از شنيدن اين حقيقت به خود آمده پياده شد، وضو گرفته در كنار آن پشته نمازگزارد، صورت به خاك ماليد و گريست و از آن جا باز گشتيم .
محمد بن عايشه مى گويد: حكايت را به طورى كهنقل كردم از عبدالله حازم شنيدم ليكن قلب من آن را نمى پذيرفت و افسانه مى پنداشت تاسالى كه به حج بيت الله مشرف شدم در آن جا با ساربان ملاقات كرده پس از طواف درگوشه اى نشستيم ، از همه جا سخن مى گفتيم تا گفتگوى ما بدين جا رسيد كه شبى ازشب ها از مكه برگشته و در كوفه توقف كرديم .
هارون به من گفت : اى ياسر به عيسى بن جعفر بگو سوار شود، بالاخره همه سوارشديم تا به غريين رسيديم چون بدان جا وارد شديم عيسى خوابيد، ليكن هارون بهطرف پشته آمده شروع كرد به نماز خواندن هر دو ركعت نمازى را كه سلام مى داد دعا مىكرد و مى گريست و صورت بر آن پشته مى ماليد و مى گفت :
اى پسر عم سوگند به خدا بزرگى و فضيلت تو را مى شناسم و متوجهم كه تو از همهمقدم تر به شرف اسلام مشرف شدى و من به اين مقامى كهنايل گرديده ام به بركت توست ، ليكن فرزندان تو مرا آزار مى دهند و بر من خروج مىنمايند، آن گاه حركت كرده مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد همين سخن را تكراركرده و مى نگريست و با اين حال تا وقت سحر به سر برد در آن هنگام دستور داد تاعيسى را بيدار كنم . چون عيسى بيدار شد، به او گفت : برخيز كنار قبر پسر عمت نمازبخوان . پرسيد: قبر كدام پسر عمم است ؟
گفت : قبر على بن ابى طالب (ع ) است .
عيسى هم وضو گرفت و به نماز مشغول شد و پيوسته نماز خواندند تا سپيده صبحدميد. پيش آمده گفتم : بامداد ظاهر شد. آن گاه به طرف كوفه بازگشتم .(448)


383 مقبره على (ع ) 

روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از كوفه بيرون آمد، چون نظرش به صحراى نجف افتادفرمود: چه نيكوست منظر تو و چه خوشبوست قعر تو، خداوندا قبر مرا در اين زمين قرار ده.(449)
ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه چون ابن ملجم لعين اميرالمؤ منين (ع ) را ضربت زد،امام حسن (ع ) از آن جناب پرسيد: اين ملعون را بكشيد؟ فرمود: نه وليكن او را حبس كن ،چون من از دنيا بروم او را بكشيد، و مرا در پشت كوفه در قبر دو برادر من هود و صالحدفن كنيد.(450) در روايت ديگر فرمود: در قبر برادرم هود دفن كنيد.(451)
ايضا به سند موفق منقول است كه ابوبصير از امام محمد باقر(ع ) موضع قبر اميرالمؤمنين (ع ) را پرسيد گفت : مردم اختلاف كرده اند در قبر آن حضرت ، فرمود: نزد قبرپدرش نوح (ع ) مدفون شد، پرسيد: كه متوجه دفن او شد؟ فرمود:رسول خدا(ع ) با ملايكه بزرگواران كاتباناعمال با روح و ريحان بهشت .(452) و بر اين مضمون احاديث بسيار است .


384 چگونگى زيارت مرقد على (ع ) 

صفوان شتردار (جمال ) گفت : در خدمت امام صادق (ع ) به غرى (نجف ) رفتم و او مىخواست به ديدار منصور برود، به من فرمود: اى صفوان ، شتر را نگاهدار؟ زيرا اين جاحرم جدم اميرالمؤ منين (ع ) است ؟
من نيز آن را نگاه داشتم ، حضرت پياده شد وغسل كرد و پيراهن تازه پوشيد و به من فرمود: همان كار را انجام دادم ، آن گاه فرمود:گام هايت را كوتاه كن و به زمين بنگر؟ زيرا هر گامى يكصد هزار حسنه دارد و يكصدهزار گناه را از بين مى برد و يكصد هزار درجه تو را بالا مى برد و يكصد هزار حاجتتروا مى گردد و ثواب هر صديق شهيدى كه مرده يا كشته شده ، برايت نوشته مى شود.
آن گاه امام (ع ) با پاى برهنه راه رفت و من نيز بهدنبال او مى رفتم . و خدا را تسبيح و تقديس مى گفتيم ، تا به قبرى رسيديم ، امام (ع )در كنار آن ايستاد و به چپ و راست نگاه كرد، و خطى كشيد و به من فرمود: تجسس ‍ كن ؟پس از آن اثر قبرى نمايان گشت ، و بعد اشكش سرازير شد، و فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون .
آن گاه اين جملات را خواند:
سلام بر تو اى وصى نيكوكار و پاك ، سلام بر و تو اى (نباءعظيم )، و سلام برتو اى صديق شهيد، سلام بر تو اى خرسند پاكيزه ، سلام بر تو اى وصىرسول خدا(ص )، سلام بر تو اى برگزيده حق ، شهادت مى دهم كه تو حبيب خدا و ازخاصان اويى ، سلام بر تو اى ولى الله و جايگاه راز او و خزانه علم و پرده دار وحىخدا.
سپس خود را روى قبر شريف انداخت و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد، اى اميرالمؤ منين (ع )،اى نور كامل خدا، گواهى مى دهم كه تو، از سوى خدا و پيامبرش (ص ) دستور دين راابلاغ نمودى و آن را محفوظ نگاه داشتى ، و از حدود آن تجاوز نكردى و خدا را با خلوصكامل عبادت نمودى ، تا مرگ تو را دريافت ، درود خدا بر تو و بر ائمه پس از تو باد.
آن گاه امام (ع ) دو ركعت نماز در كنار سر مبارك به جاى آورد.
سپس فرمود: اى صفوان ، هر كس على (ع ) را اين چنين زيارت كند و اين گونه بر او درودبفرستد، وقتى به نزد كسانش باز گردد، گناهانش آمرزيده مى شود، و زحمتشمقبول مى افتد، و ثواب زيارت فرشتگان مقرب ، نيز برايش نوشته مى شود، زيرا درهر شب هفتاد گروه از فرشتگان به زيارت او مى آيند، پرسيدم : هر گروه چقدر است ؟
فرمود: يكصد هزار، آن گاه بازگشت و در راه مى فرمود: اى جد بزرگوار اى پاكيزهمطهر اين را آخرين زيارت من قرار نده ، و زيارت دوباره را روزيم كن ، تا در كنارتبمانم و همراه تو و نيكان فرزندانت باشم ، درود خدا و فرشتگان بر تو باد، اىسرورم .
سپس مقدارى پول به من داد و اصحاب را در كوفه خبر كردم ، و قبر مطهر را تعميركرديم .(453)


385 آثار نيك زيارت مرقد مطهر على (ع ) 

امام صادق (ع ) فرمود: هر كه زيارت على (ع ) را ترك كند، خداوند به او توجه نمىكند، آيا زيارت نمى كنى كسى را (على (ع ) كه ملايكه و انبياء به زيارتش مى آيند، وعلى (ع ) بالاتر از همه ائمه (ع ) است و ثواباعمال همه آنان را دارد.
و فرمود: در هنگام دعاى زاير اميرالمؤ منين (ع ) درهاى آسمان باز مى شود.
و فرمود: در بيرون كوفه مرقدى است كه هر كس آن را زيارت كند، اندوهش بر طرف مىگردد و خداوند فرجش را مى رساند.
برخى از شيعيان روايت كرده اند كه در خدمت امام صادق (ع ) نام اميرالمؤ منين (ع ) بردهشد، (ابن مارد) به امام (ع ) گفت : ثواب زاير جدت چقدر است ؟
فرمود: اى پسر مارد، هر كس جد مرا زيارت كند، و عارف به حق او باشد، خداوند هم براىهر قدمش ثواب يك حج و عمره مقبوله مى نويسد، سوگند به خدا اى پسر مارد، خداوندقدمى را كه در راه زيارت جدم (ع ) برداشته شده ، طعمه آتش نمى كند، چه سواره برودو چه پياده .(454)


386 برابرى پاداش زيارت اميرالمؤ منين (ع ) با هفتاد حج  

رسول خدا(ص ) به امام على (ع ) فرمود: به خدا قسم در سرزمين عراق كشته مى شوى وقبرت در همان جا خواهد بود.
از پيامبر (ص ) پرسيد: زيارت قبر من و آباد كردن آن ، چه پاداشى دارد؟
فرمود: اى اباالحسن (ع ) خداوند قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه اى از بقعه هاىبهشت مى گرداند، و قلوب بندگان را به متمايل مى سازد و در راه زيارت شما و آبادىقبرتان ، سختى ها مى بينند، و مى خواهند با اين كار به خدا نزديك شوند و بهپيامبر(ص ) او محبت كنند، اى على (ع ) آنان مورد شفاعت من قرار مى گيرند و در كنار حوضبر من وارد مى شوند و در بهشت زايران من خواهند بود اى على (ع ) هر كس شما را زيارتكند، ثواب هفتاد حج مى برد و هنگام بازگشت ، چون كودكى كه از مادر متولد مى شود، ازگناهان پاك مى گردد، پس مژده باد تو و دوستان تو به نعمتها و روشنايى چشمى كهكسى آن را نديده و گوشى نشنيده و به دل كسى خطور نكرده ، و كسانى از مردم ، برزايران شما خرده مى گيرند، اينان بدترين امت منند و شفاعت مرا نخواهند ديد و بر من دركنار حوض وار نمى شوند.(455)


387 نوح پيامبر، مقبره على (ع ) را مى سازد 

در احاديث معتبره از حضرت صادق (ع ) منقول است كه زمانى كه حضرت نوح (ع ) بهكشتى نشست ، كشتى آمد تا به خانه كعبه و هفت شوط بر دور خانه طواف كرد، پس حقتعالى وحى نمود به او كه از كشتى به زير رو و جسد مبارك آدم (ع ) را بيرون آور وداخل كشتى كن ، پس ‍ نوح به زير آمد، آب تا زانوى او بود، تابوتى كه جسد آدم در آنبود بيرون آورد به كشتى برد، چون كشتى به مسجد كوفه رسيد در آنجا قرار گرفت، حضرت نوح به امر الهى جسد آدم (ع ) را در نجف دفن كرد و در پيش ‍ روى حضرت آدمقبرى براى خود ساخت ، و صندوقى براى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) تراشيد و براى دفنآن حضرت در پيش سينه خود قرار داد.(456)


بخش چهاردهم : سوگوارى فرزندان امام بر على (ع ) 

388 گريه زينب بر بالين پدر 

زينب (س ) حدود سى و پنج سال داشت كه نوبت داغ پدر، فرا رسيد.
دكتر بنت الشاطى مى نويسد: شب نوزدهم ماه رمضانسال چهلم كه امام على (ع ) براى نماز بيرون رفت ، زينب در خانه نشسته و از حوادثىكه در مسجد رخ مى داد خبر نداشت ، ولى اندكى پس از آن كه بانگ اذان را از ماءذنه شنيد،فرياد دلخراشى از ناحيه مسجد به گوش وى رسيد و ترسى مبهم دلش را فشرد، اماخوددارى كرد. سپس به ناله اى كه از سوى دارالخلافه بلند بود و هر آن نزديك تر مىشد، دانست كه اين فريادها از كشته شدن پدر خبر مى دهند. در اين جا زينب يك بار ديگرهمه نيروى خود را كه نزديك بود متلاشى شود، جمع كرد و براىاستقبال پدر آماده شد.
على (ع ) بر اثر ضربتى كه از شمشير زهر آلود ابن ملجم خورده بود از پاى در آمد و اورا بر روى دوش به خانه مى آوردند. زينب (سلام الله عليها) با ديدن پدر، خود را بهروى او انداخت و زخم او را با اشك خويش ‍ شستشو مى داد.
محدث قمى گويد: آن حضرت را در حجره نزديك مصلاى خود خوابانيدند. زينب و ام كلثومآمدند و در پيش آن حضرت نشستند، و براى آن حضرت نوحه و زارى مى كردند و مىگفتند: بعد از تو چه كسى كودكان اهل بيت را تربيت خواهد كرد؟ و بزرگان ايشان را چهكسى محافظت خواهد نمود؟ اى پدر بزرگوار! اندوه ما بر تو دور و دراز است ، و اشكديده ما هرگز خشك نخواهد شد!(457)
وقتى اميرالمؤ منين (ع ) به شهادت رسيد، زينب (س ) همراه ام كلثوم و زنان ديگر فريادزدند، گريبان چاك كرده و به صورت مى زدند و صداى ناله در خانه على بلند شد،به گونه اى كه مردم كوفه فهميدند اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفته است .(458)


389 اثر ضربت ابن ملجم  

شخصى به ابن ملجم گفت : اى دشمن خدا شاد مباش كه اميرالمؤ منين (ع ) حالش بهبود مىيابد. آن ملعون گفت : پس چرا صداى گريه ام كلثوم مى آيد، آيا او بر من گريه مىكند يا بر على سوگوارى مى نمايد؟ به خدا سوگند اين شمشير را با هزار درهم خريدهام و هزار درهم داده ام آن را زهرآگين كنند و همه نقايص آن را رفع كردم و چنان ضربتىبر سر آن حضرت زدم كه اگر بين مردم مشرق و مغرب تقسيم شود، همه مردم خواهندمرد.(459)


next page

fehrest page

back page