|
|
|
|
|
|
فصل هشتم : التفقه فى الدين دانشمند شدن در دين عن ابى جعفر عليه السلام قالاكمال كل التفقه فى الدين و الصبر على الناثية و التقدير المعيشة امام باقر عليه السلام فرمود: كمال انسان و نهايت كمالش دانشمند شدن در دين و صبردر بلا و اقتضاء در زندگى است . سوره توبه آيه 122. قال الله تعالى ما كان المؤ منون لينفروا كافة فلولا نفر منكل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهميحذرون شايسته نيست مؤ منان همگى (به سوى ميدان جنگ و جهاد) كوچ كنند چرا كه از هر گروهىطائفه اى از آنان كوچ نمى كنند (و طايفه اى بماند) تا در دين و معارف و احكام اسلام )آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا (ازمخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند. عن ابى عبدالله عليه السلام قال اذا اراد الله بعيد فقهه فى الدين حضرت صادق عليه السلام فرمود چون خداوند خير بنده ئى خواهد او را در دين دانشمندكند.(100) درنگ كرد در امور ابن طيار بر حضرت صادق عليه السلام عليه بعضى از سخنرانيهاى پدرش عليهالسلام را عرضه كرد تا به جمله اى از آن رسيد فرمود بايست و ساكت باش سپسفرمود در امورى كه به آن مواجه مى شويد و حكمش را نمى دانيد وظيفه اى جز ايستادن ودرنگ كردن و ارجاع دادن آنرا به ائمه هدى عليهم السلام ندارند. تا ايشان شما را براعتدال در راه راست يا هدفتان وادارند و گمراهى را از شما بردارند و حق را به شمابفهمانند خداى تعالى فرمود اگر نمى دانيد ازاهل قرآن بپرسيد.(101) آيه شريفه در سوره نحل آيه 43 است در روايات متعددى كه از طرقاهل بيت عليهم السلام وارد شده مى خوانيم كهاهل ذكر امامان عليهم السلام هستند از جمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا عليهالسلام مى خوانيم كه در پاسخ سؤ ال از آيه فوق فرمود: نحناهل الذكر و نحن المسؤ لون ما اهل ذكريم و از ما بايد سؤال شود.(102) عن ابى جعفر عليه السلام قال الوقوف عند الشبهة خير من القنحام فى الهلكة و ترككحديثا لم تروه خير من رواتيك حديثا لم تحصه حضرت باقر عليه السلام فرمود ازامر مشتبه باز ايستادن بهتر است از بهلاكت افتادن . عن هشام بن سالم قال قلت لابى عبد الله عليه السلام ما حق الله على خلقهفقال ان يقولوا ما يعلمون و يكفوا عما لا يعلمون فاذا فعلوا ذلك فقد ادوا الى الله حقههشام گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم حق خدا را بر مردمان چيست فرمود:اينكه آنچه دانند به گويند و از آنچه ندانند باز ايستند چون چنين كنند حق خدا را به اوپرداخته اند (از علم خود مضايقه نكنند و ندانسته چيزى نگويند)(103) عن زيد الشحام عن ابى جعفر عليه السلام فىقول الله عزوجل فلينظر الانسان الى طعامه قال قلت ماطعامهقال علمه الذى ياءخذه عمن ياءخذزيد شحام از امام باقر عليه السلام درباره گفتارخداى عزوجل (در سوره عبس آيه 24) بايد انسان به غذاى و خوراك خويش نظر داشتهباشد. پرسيد معنى خوراك چيست فرمود علمى را كه فرا مى گيرد نظر كند از كه فرامى گيرد (زيرا علم غذاى روح است و خوبش موجب صحت و بدش باعث مرض روح مىگردد).(104) مقدس اردبيلى جماعتى از علماء از سيد فاضل مير علامه براى من (علامه مجلسى ) حكايت كردند كه گفت دريكى از شبها در صحن مطهر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بودم . آن موقع قسمتعمده شب گذشته بود. در اثنائيكه در صحن گردش مى كردم ديدم شخصى ازمقابل من به طرف حرم منور اميرالمؤ منين مى رود. وقتى نزديك رفتم ديدم استاد بزرگوارممولانا احمد اردبيلى قدس سره است . من خود را از وى پنهان نگاه داشتم تا اينكه به طرفدرب حرم آمد. در بسته بود ولى به مجرد رسيدن او در باز شد و اوداخل حرم گرديد. شنيدم كه سخن مى گويد مثل اينكه با كسى تو گوشى حرف مى زند.آنگاه از حرم بيرون آمد و در بسته شد من هم از عقب سر او رفتم تا از شهر نجف خارج شدو به سمت كوفه رفت . من دنبال او بودم ولى او مرا نمى ديد. همين كه وارد مسجد كوفهشد رفت به سمت محرابى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در آنجا شهيد شده ومدتى در آنجا ايستاد. سپس برگشت و از مسجد بيرون آمد و آهنگ نجف كرد. من همچنان پشتسر او بودم تا اينكه رسيديم نزديك مسجد حنانه در آنجا سرفه ام گرفت . به طورىكه نتوانستم خوددارى كنم . وقتى صداى سرفه مرا شنيد برگشت نگاهى بمن كرد و مراشناخت . پرسيد تو مير علامه هستى گفتم آرى . گفت اينجا چه مى كنى گفتم از موقعى كهشما وارد صحن مطهر شديد تاكنون همه جا با شما بوده ام . شما را به صاحب ابن قبرقسم مى دهم آنچه امشب بر شما گذشت از اول تا آخر به من اطلاع دهيد. گفت مى گويمولى با اين شرط كه تا من زنده ام به كسى نگويى وقتى به وى اطمينان دادم فرمود درپاره اى از مسائل علمى فكرى مى كردم و حل آن برايممشكل مى نمود به دلم گذشت كه بروم خدمت اميرالمؤ منين وحل آن مشكل را از حضرت بخواهم موقعى كه به در حرم رسيدم چنانكه ديدى در بستهبرويم گشوده شد و داخل حرم گرديدم و از خداوند مسئلت نمودم كه شاه ولايت جواب سؤالم را بدهد ناگهان صدائى از قبر منور شنيدم كه فرمود برو به مسجد كوفه و ازقائم ما عج الله تعالى فرجه الشريف سؤ ال كن زيرا او امام زمان تو است من هم آمدمپهلوى محراب و آن حضرت را آنجا ديدم . مسئله خود را پرسيدم و حضرت جواب آنرا مرحمتفرمود و اينك به منزل بر مى گردم .(105) كرامت سيد مهدى قزوينى قدس سره در دارالسلام حاجى نورى است كه سيد مهدى قزوينى ازفحول علماء سال هزار و سيصد هجرى است از اجله سادات قزوين ، آبا و اجداد او از قزوينهجرت به نجف اشرف نمودند و آقاى سيد مهدى از نجف به حله هجرت كردند و به بركتايشان زياده از صد هزار نفر مستبصر شدند و ايشان قبر ابوعلى حمزه بن قاسم علوى راكه نسب به قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام مى رساند ظاهر نمودند.قبل هر آن گمان مى كردند كه صاحب قبر حمزه بن جعفر است در نجم الثاقب قصه او رانقل فرموده و كذا در جنة الماءوى خلاصه اش اين است كه مى فرمايد من براى ارشاد عواميك مرتبه بيرون رفتم و در قريه اى نازل شدم و مهمان هر يكى از ايشان شدم .اهل قريه از من درخواست كردند قبرى كه معروف است به قبر حمزة بن موسى بن جعفرعليه السلام بروم زيارت كنم . من گفتم قبرى كه صاحب او را نمى شناسم زيارت نمىكنم . حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام در رى در نزد شاهزاده عبدالعظيم مدفون است .سپس از قريه حمزه رفتيم به قريه بديه و در نزد بعضى از ساداتمنزل كردم . در وقت نماز برخواستم پس از اداى نافله شبمشغول تعقيب بودم و منتظر طلوع فجر بودم . به ناگاه سيدى بر من وارد شد كه مىشناختم او را به صلاح و تقوى و از سادات همان قريه است . بر من سلام كرد و فرمودمولانا ديروز در قريه حمزه بودى و او را زيارت نكردى . گفتم چون صاحب قبر را نمىشناختم زيارت نكردم مى گويند اين قبر حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام است وايشان در رى مدفونند. فرمودند رب شهرة لااصل لها اين قبر ابو على قاسم العلوى است. از فرزندان عباس بن على بن ابيطالب است و يكى از علما اجازه واهل حديث است و علماء رجال او را ذكر كرده اند و او را به ورع و تقوى ثنا گفته اند. سيدفرمود من پيش خود گفتم اين از عوام سادات اين قريه است شايد از كسى شنيده باشد.پس برخواستم ببينم فجر طالع شده ، سيد برخواست و رفت من غفلت كردم سؤال كنم كه از كجا اين مطلب را دانستى . پس مشغول نماز شدم چون آفتاب طالع شد. مردمبه ديدن من آمدند از آن جمله سيد مشاراليه بود. گفتم شماقبل الفجر نزد من آمديد و فرموديد اين قبر ابو على است از كدام كس شنيدى گفت يا سيدىمن قبل الفجر به نزد شما نيامدم . من ديشب را در بيرون قريه بودم اكنون براى زيارتشما آمده ام . سيد فرمودند از كتب رجال كتاب رجال نجاشى در نزد من بود چون نگاه كردمديدم نوشته است حمزة بن القاسم ابن على ابن على بن عبيدالله بن العباس ابن على بنابيطالب عليه السلام . ابوبعلى الخ سيد فرمود اكنون بر من لازم شد كه برومزيارت حمزه چه آنكه كسى كه قبل از الفجر بر من وارد شد بلا شك امام زمانعجل الله تعالى فرجه بوده پس از آن روز اين مزار شريف معروف و مشهورگرديد.(106) كرامت شيخ مرتضى انصارى ؛ در كتاب عبقريه الحسان مفصلا نقل كرده كه خلاصه و مختصر آن اين است كه شيخ انصارىدر يكى از زيارات مخصوصه به كربلا مشرف شد در ميان حرم مطهر حضرت سيدالشهداعربى دست او را بوسيد و گفت بالله عليك انت الشيخ مرتضى فرمود بلى من شيخمرتضى هستم گفت قواعد و آداب شيعه را به من تعليم بده . شيخ فرمود تو كيستى و ازاهل كجا هستى و چه باعث شد كه اعتقادات شيعه را مى خواهى عرض كرد شيخنا مناهل سماوه هستم . خواهرى دارم در بعضى قبايل كه سهمنزل از سماوه دور است . من به ديدن خواهرم رفتم چون مراجعت كردم در بين راه شيرىنمودار شد اسب من مستسبع شد و به جاى خود گويا خشك شد. صداى غرش شير بلند شدمن چاره نديدم به جز توسل بمشايخ ثلاثه ديدم ثمرى نكردمتوسل به على بن ابى طالب عليه السلام درحال ديدم سوارى به نزد من حاضر شد و آن شير آمد صورت به پاى اسب او ماليد و آناسب رم نمى كرد فرمود همراه من بيا. ايشان از پيش به آرامى مى رفتند و من اسب خود رامى دواندم و به ايشان مى رسيدم تا اينكه فرمود ديگر ديگر شير به تو ضرر نمىرساند و راه همين است كه مى روى عرض كردم يا سيدى شما كيستيد، فرمود تو به كىمتوسل شدى ؟ گفتم به اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود من همان علىبن ابيطالبم . گفتم يا سيدى راه نجات را به من نشان دهيد. فرموده عقيده خود را درستبنما، عرض كردم اعتقاد درست كدام است فرمود برو در نجف اشرف به نزد شيخ مرتضىانصارى هر چه مى گويد بشنو اكنون به نزد شما آمدم شيخ معلمى براى او تعيين كرد وسفارش نمود كه از خلاف تقيه خوددارى بنمايد.(107) فصل نهم : والتعاهد للقرآن من كتاب على عليه السلام الى حارث الهمدانى و تمسكبحبل القرآن و استنصحه و احل حلاله و حرم حرامه و صدق بما سلف من الحق و اعتبر بمامضى من الدنيا ما بقى منهافان بعضها يشبه بعضا و اخرها لا حق باولها و كلهاحائل مفارق و عظم اسم الله ان تذكره الا على حق ... الخ از نامه هاى حضرت على عليه السلام به حارث همدانى (يكى از اصحاب اميرالمؤ منينعليه السلام بود) مى فرمايد در آن نامه و به ريسمان قرآن چنگ زن (طبق احكام ودستورات آن رفتار كن ) و آن را پند دهنده خويش قرار داده و حلالش راحلال و حرامش را حرام بدان (تا سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را نصيب و بهره توگرداند.) و حقى را كه پيش از اين بوده باور بدار (پيغمبران پيش از پيغمبر اكرم وآنچه از جناب حق تعالى براى امتهاى خود آورده اند را تصديق نما) و به گذشته دنياعبرت و پندگير براى مانده آن (مانده آن را بگذشته قياس كن بدان كه مانده همچونگذشته با هزاران درد و اندوه خواهد گذشت ) زيرا بعض آن مانند بعض ديگر و آخرشبه اولش پيوسته و همه آن نابود شونده و از دست رونده است و نام خدا را بزرگ شماردر اينكه به آن سوگند يادكنى مگر بر امر حق و راست و بجا (يا جائيكه صلاحيت داشتهباشد پس زنهار بر روح يا براى امر بى اهميت به نام او سوگند ياد كنى ) الخ(108)وصيت امير المؤ منين عليه السلام به فرزندش محمد حنيفه فرموده است تا مىتوانيد دست از تلاوت قرآن و عمل به فرامين آن بر مداريد واجبات آن را درمحل خود به كار ببريد. دستوراتش را از حلال و حرام و امر و نهى و شب خيزىعمل كنيد شب و روز قرآن را كه پيمانسيت از خداىمتعال تلاوت نمائيد بر هر مسلمانى واجب است هر روز ولو به اندازه پنجاه آيه هم باشدبه عهدنامه خدا توجه كند. درجات و مراتب بهشت برين به اندازه آيات قرآن مجيد است .چون فرداى قيامت شود به قارى قرآن خطاب مى رسد بخوان و به درجات عاليه چنانارتقاء پيدا كن . آن روز پس از پيغمبران و صديقان هيچ كس مرتبه اش بالاتر از قارىقرآن نيست .(109) عن ازهرى قال قال على بن الحسين عليه السلام لومات من بين المشرق و المغرب لمااستوحشت بعد ان يكون القرآن معى و كان عليه السلام اذا قراء مالك يوم الدين يكررهاحتى كاد ان يموت زهرى گويد حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود اگر همهمردم كه ما بين مغرب و مشرق هستند، بميرند من از تنهايى هراس وحشت نكنم پس از آن كهقرآن با من باشد و آن حضرت عليه السلام شيوه اش اين بود كه هر گاه مالك يوم الدينمى خواند آن قدر تكرار مى كردند كه نزديك بود بميرد.(110) حضرت امام صادق عليه السلام فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودهمانا سزاوارترين مردمان به ترس از خدا در نهان و عيان آن كس است كه قرآن را در بردارد و آينه سزاوارترين مردمان در نهان و آشكار به نماز خواندن و روزه گرفتن آن كساست كه قرآن را در بر دارد. سپس به آواز بلند فرمود اى دارنده قرآن به وسيله آنفروتنى پيشه كن تا خدايت بالا برد و بدان وسيله تكبر ورزى و عزت طلبى نكن كهخدا خوار و زبونت كند. اى در بردارنده قرآن براى خدا خود را بدان بياراى تا خدايتبدان بيارايد و با قرآن براى مردمان خود آرائى كن كه خدايت ترا بدان زشت كند هر كهقرآن را (با تدبير و فهميدن ) ختم كند گويا نبوت را دردل خود جاى داده ولى به او وحى نمى رسد و هر كه قرآن را آن طور كه شايد فراهم كند(چنين كسى ) در برابر آن كس كه به او نادانى كند (بردبار ورزد چون او) نادانى نكند ودر برابر كسى كه به او كسى كه بر او خشم گيرد (شكيبائى ورزد) خشم نكند و با هركس كه با او تند كند تندى كند ولى بگذرد و نديده گيرد و بيامرزد و حلم ورزد و بهخاطر بزرگ داشت قرآن مجيد و هر كه قرآن به او داده شود باز گمان كند كه به يك تناز مردم بهتر از آنچه او دارد چيزى داده اند آن كس بزرگ دانسته آنچه را خداوند كوچكشمرده و كوچك دانسته آنچه را خداوند بزرگ شمرده است .(111) حضرت امام على بن الحسين عليه السلام به قران مجيدتفعل مى كند در بحار مروى است كه امام زين العابدين بعد از نماز فجر تا طلوع شمسسخن نمى فرمود يعنى تعقيب نماز و اذكار اشتغال داشت و در آن روز كه زيد متولد گرديدبشارت او را به امام آوردند. امام عليه السلام با اصحاب ملتفت شدند فرمود چه مىبينيد كه اين مولود را به آن نام گذارم هر يك چيزى به عرض رسانيدند. آن حضرتفرمود اى غلام قرآن براى من بياور چون قرآن به دست گرفت و بگشود دراول صفحه اين آيه مباركه است فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيمايعنىخداوند آنان را كه در راه خدا جهاد مى ورزند بر آنان كه از جهاد فرو نشستند به اجرىعظيم برتر مى دهد. جضرت مصحف را بر هم نهاد مرتبه ديگر باز كرد اين آيه دراول صفحه بودان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فىسبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ابيعكم الذى بايعتم به و ذلك هوالفوز العظيم (112)يعنى خداوند تعالى نفوس واموال مؤ منين را در مجاهد فى سبيل الله خريدارى فرمود كه در عوض آن بهشت به ايشانكرامت فرمايد و اين مؤ منان در راه خدا مقاتلت نمايند پس بكشند و كشته شوند و اين وعدهايست كه خدا بحق نهاده است و در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و كيست كه از خداىمتعال به عهد خويش وفا به عهد وافى تر باشد پس بشارت داد شما را در اين مبايعةكه نموديد يعنى جانى فانى مالى پر و بال داديد و بهشت جاويدان كه از همه چيزبرتر و بابهاتر مى باشد گرفتيد. اين است فوز عظيم و رستگارى بزرگ چون امامزين العابدين بدين آيه معجز دلالت بديد دو مرتبه فرمود: هو و الله زيد هو و اللهزيد چون حضرت سجاد عليه السلام بعلم امامت مى دانست كه يكى از فرزندانشمسمى بزيد خواهد بود و در راه خدا جهاد خواهد كرد و شهيد خواهد شد.(113) عن الصادق قالقال رسول الله صلى الله عليه و آله ان اهل القرآن فى اعلى درجة من الادمين ما خلا النبيينو المرسلين فلا تستضعفوا اهل القرآن حقوقهم فان لهم من الله العزيز الجبار لمكاناعليا.حضرت صادق عليه السلام فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده استهمانا اهل قرآن در بلندترين درجات آدميان هستند بجز پيغمبران و مرسلين . پس حقوقاهل قرآن را اندك و كم مشماريد زيرا براى ايشان از طرف خداى عزيز جبار مقام بلند است.(114)ائمه معصومين عليهم السلام فرموده اند كسى كه از ناحيه قرآن پى به مقام مانبرد از فتنه و فساد خلاصى ندارد. ايضا كسى كه در امور دينى خود از قرآن خدا و سنترسول او صلى الله عليه و آله استفاده كند كوههاى علم از جاى كنده شود او همچنان برجاى خود استوار باشد و كسى كه دين خود را از دهان مردم بگيرد مردم او را مردد گذارند وراز حقيقت را براى او نگشايد.(115) در شرح شافيه ابى فراس است كه قيصر روم به يكى از خلفاى بين عباس نامه نوشتكه ما در انجيل خوانده ايم هر كس سوره بخواند كه آن سوره خالى از هفت حرف باشدخداوند متعال جسد او را به آتش جهنم حرام مى كند آن هفت حروف عبارت است (ثا ج خ ز ش ظف ) و ما طلب كرديم در تورات و انجيل آن سوره را نيافتيم كه هيچيك از اين حروف در اونباشد آيا شما در كتب خود چنين سوره اى را ديده ايد خليفه علماء را جمع نمود و سؤال كرد هيچ كدام ندانستند پس از حضرت امام على النقى بن محمد بن الرضا عليه السلامسؤ ال نمودند حضرت فرمود آن در قرآن ما است و مخصوص به امت پيامبر رحمت است كهسوره فاتحة الكتاب است كه هيچ يك از اين حروف در اين سوره چيست ؟ فرمود (ثا ثبوراست جيم جهنم اتس خاء خبث زاء زقوم شين شقاوت ظاء ظلمت فاء آفت ) جواب نامه را نوشتبه قيصر روم پس قيصر بسيار مسرور شد و اسلام آورد.(116) عن سماعة بن مهران قالقال ابوعبدالله عليه السلام ان العزيز الجبارانزل عليكم كتابه و هو الصادق البار فيه حبركم و خبر من قبلك خبر من بعدكم و خبراسماء و الارض و لو اتاكم من يخبر كم عن ذلك لتعجبتم حضرت صادق عليه السلامفرمود همانا خداى عزيز و جبار كتابش را بر شما فرود فرستاد و او است راست گو ونيك خواه در آن كتاب است . آگاهى از شما و آنانكه پيش از شما بودند و آنانكه پس ازشمايند و آگاهى از آسمان و زمين و اگر كسى نزد شما آيد و از آنها به شما آگاهى دهدهر آينه شما در شگفت شويد.(117) حضرت باقر عليه السلام فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نخستينكسى هستم كه روز قيامت بر خدا عزيز جبار وارد مى شوم با كتابش واهل بيتم سپس امتم (وارد شوند) پس از ايشان بپرسم چه كرديد با كتاب خدا واهل بيت من (118). يعقوب احمر گويد به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم منبدهكارى زيادى دارم و به اندازه اى در ناراحتى و اندوهم كه قرآن از دهنم رفته است .حضرت صادق عليه السلام فرمود: قرآن قرآن . همانا يك آيه از قرآن و يك سوره از آنروز قيامت بيايد تا هزار درجه بالا رود يعنى در بهشت پس گويد اگر مرا نگهداشتهبودى و حفظ مى كردى تو را بدين مقام مى رسانيد.(119) زاذان خواص اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام سعد خفاف مى گويد از زاذان فارسىپرسيد شما قرآن را بسيار خوب و صحيح تلاوت مى كنيد آيا پيش كه ياد گرفته ايد.زاذان تبسمى كرده و گفت روزى مشغول خواندن اشعار بودم و مرا صداى خوب و شيرينىبود در اين هنگام اميرالمؤ منين عليه السلام از آن عبور مى كردند از خوشى صدايم بهعجب آمده و فرمود چرا تلاوت بكنم و قسم به خدا كه بيش از آن اندازه اى كه درحال نماز براى من واجب است قرائت نمايم ياد ندارم و نمى توانم بخوانم . آن حضرت مرابه نزديكى خود طلبيده و در گوش من كلماتى را تلاوت فرمودند كه من آشناى به آنكلمات نبودم و نفهميدم معانى آنها را سپس امر كردند كه دهان خود باز كن چون باز كردم ازآب دهن مباركش قطره اى به دهانم انداخت . قسم به خدايم كه هنوز از پيشگاه آن حضرتقدم بر نداشته بودم كه متوجه شدم قرآن را با اعراب و قرائت صحيح حفظ كرده ام و پساز آن احتياج نداشتم كه در قسمت قرآن از كسى تعلم كنم .(120) سعد خفاف مى گويد اين قصه را در محضر حضرت باقر عليه السلامنقل نمودم آن حضرت فرمود زاذان راست گفته است . اميرالمؤ منين عليه السلام اسم اعظم رابه گوش زاذان خواند.(121)
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
|
آيا بود كه گوشه چشمى هم به ما كنند
|
قرآن مجيد براى عمل كردن است خداوند عالميان در قرآن مجيد در سوره انعام آيه 155 مى فرمايدو هذا كتاب انزلناهمبارك فاتبعوه و اتقوالعلكم ترحمون يعنى اين قرآن كتابى است كه ما را فروفرستاده ايم از (احكام ) آن پيروى كنيد و پرهيزكار شويد تا مهربانى خداشامل شما گردد. از كتاب خصال شيخ صدوق اعلى الله مقامه است كه حضرت امام صادقعليه السلام فرمود قرآن خوانان سه طائفه ازاهل دوزخند و ديگر آن كه قرآن را فرا گرفته و الفاظ آن را حفظ كرده ولى به احكام آنعمل نمى كنند اين طايفه هم از اهل دوزخند. سيم آنكه قرآن را فراگرفته و آن را در فكرخود پرورش داده و به آيات محكم آنكه وظايف عمليه را بيان مى كندعمل كرده به آيات متشابه آنه احوال آخرت و عالم غيب را متعرض شده ايمان دارد واجبات آنرا انجام مى دهد. حلال آنها را از فتنه هاى گمراه كننده در ربوده و رها كرده و اين طايفه ازاهل بهشتند و هر كس را بخواهند مى توانند شفاعت كنند.(122) يعنىحلال قرآن را حلال مى دانند و حرام قرآن را حرام مى شمارند و مخالفت باحلال و حرام قرآن نمى كنند. يكى از فوائد قرائت قرآن از كتاب مكارم الاخلاق طبرسى است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند هركس صد آيه از قرآن مجيد از هر كجاى آن باشد بخواند و بعد از آن هفت مرتبه بگويد ياالله (و بعد از آن براى حاجت خودش دعا كند) پس اگر دعا كند خدا سنگها را بشكافد خواهدشد (يعنى هر چند حاجت او مشكل و سخت باشد خدا روا مى كند.)(123)از كتابعلل الشرايع شيخ طوسى است كه حضرت امير مؤ منان على بن ابيطالب عليه السلامفرمودند گاه مى شود كه خدا عازم مى شود كه همهاهل زمين را به واسطه گناهان و كارهاى بدشان هلاك كند ولى چون مى بيند پيرمردهاروانه مى شوند براى نماز خواندن و فرزندانمشغول تعليم گرفتن قرآن هستند بر اهل زمين ترحم مى كند و عذاب را بر آنها عقب مىاندازد.(124) على عليه السلام چه زيبا مى فرمايداما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآنيرتلونها ترتيلا يحزنون به انفسهم و يستبشرون به دواء دائهم فاذا مروا باية فيهاتشويق ركنوا اليها طعما و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم و اذا مرواباية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان رقير جهنم و شهيقها فىاصول اذانهم در اين خطبه اى كه پيرامون صفات پرهيزكاران فرموده آنها شب هنگامبرپا ايستاده قرآن را با تاءمل و انديشه مى خوانند و با خواندن و تدبر در آن خود رااندوهگين مى سازند و به وسيله آن پدر مال درد خوش كوشش دارند (از خواندن وعمل به قرآن چاره هاى از عذاب و سختى رستخيز را مى جويند) پس هر گاه به آيه اىبرخوردند كه شوق آورده و اميدوارى در آن است (پاداش نيكوكار را بيان مى كند) به آنطمع مى نمايند و با شوق به آن نظر مى كنند مانند آنكه پاداشى كه آيه از آن خبر مىدهد در برابر چشم ايشان است و آنرا مى بينند و هر گاه به آيه اى برخورند كه در آنترس و بيم است (از كيفر بدكارى سخن مى گويند) گوش دلشان را به آن مى گشايندچنانكه گويا شيون و فرياد اهل دوزخ را در بيخ گوشهايشان است .(125) حضرت على عليه السلام فرمود هر كه قرائت كند قرآن را در نماز درحال ايستاده براى هر حرفى كه مى خواند صد حسنه دارد و اگر نشسته بخواند پنجاهحسنه دارد و اگر در غير نماز قرآن را با وضو بخواند بيست و پنج حسنه دارد اين نيستكه بگوئى (المر) يك حرفست بلكه الف ده حسنه و لا ده حسنه و لا ده و ميم ده حسنه و راه دهحسنه دارد.(126) فصل دهم : حسن الخلق در سوره قلم آيه 4 و انك لعلى خلق عظيم تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اىهستى اخلاقى كه عقل در آن حيران است . لطف و محبتى بى نظير، صفا و صميميتى بىمانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير اگر مردم را به بندگى خدادعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمايى و اگر از كار بد باز مى دارى توقبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى ناسزايت مى گويند وبراى آنها دعا مى كنى ، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و توبراى هدايت آنها دست به درگاه خدا برمى دارى آرى تو كانون محبت و عواطف و سرچشمهرحمتى .قال انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق حضرترسول صلى الله عليه و آله فرمود من براى اين مبعوث شده ام كهفضائل اخلاقى را تكميل كنم .(127)عن ابى عبد الله عليه السلام ان حسن الخلق يبلغيصاحبه درجه قائم الليل و صائم النهارامام صادق عليه السلام فرمود حسن خلقصاحبش را به درجه كسى مى رساند كه شبها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است . حضرت صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام حديث كند كه اميرالمؤ منين عليهالسلام با يك نفر كافر ذمى (كه در پناه اسلام ) است همراه شد آن مرد ذمى به آن حضرتگفت اى بنده خدا مى خواهى به كجا بروى . فرمود مى خواهم به كوفه بروم (پس سردو راه رسيدند و مرد ذمى به جاى ديگرى مى رفت ) چون راه ذمى گشت اميرالمؤ منين عليهالسلام نيز همراه او به آن گشت مرد ذمى گفت مگر نمى خواستى كه به كوفه بروىفرمود چرا ذمى گفت راه كوفه را رها كردى فرمود مى دانم گفت پس چرا با اينكه مىدانى به راه من گشتى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود از اين به پايان رساندن خوشرفاقتى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند گامى بدرقه كند و اينكه پيغمبرما صلى الله عليه و آله به ما دستور داده است ذمى گفت اينگونه دستور داده فرمود آرىذمى گفت پس بطور مسلم هر كه پيرويش كرده به خاطر همين كردارهاى بزرگوارانه اوبوده و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو و بر كيش شمايم و مرد ذمى با اميرالمؤمنين عليه السلام برگشت و همينكه او را شناخت مسلمان شد.(128) عن ابى جعفر عليه السلام ان اكمل المؤ منين لعانا احسنهم خلقاامام باقر عليه السلامفرمود كامل ترين مردم از لحاظ ايمان خوش خلق ترين آنهاست .(129)عن ابى عبد اللهعليه السلام قال اربع من كن فيه كمل ايمانه و ان كان من قرنه اى قدمه ذنوبا لم ينقصهذلك قال و هو الصدق و اداء الامانة و الحياء و حسن الخلق امام صادق عليه السلامفرمود: چهار چيز در هر كه باشد ايمانش كامل است و اگر سرتا پايش گناه باشدنقضى به او نرساند و آنها راستگويى و رد امانت و حيا و حسن خلق و خوش اخلاقى است.(130) از اخلاق پيغمبر صلى الله عليه و آله عن بحر السقاءقال قال لى ابو عبدالله عليه السلام يا بحر حسن الخلق يسر ثمقال الا اخبرك بحدث ما هو فى يدى احد من اهل المدينه قلت بلى الخ بحر سقا گويدامام صادق عليه السلام به من فرمود اى بحر خوش خلقى ما به آسانى امور است (شادىمى بخشد) سپس فرمود آيا داستانى را كه همهاهل مدينه مى دانند برايت نقل نكنم ، عرض كردم چرا فرمود: روزىرسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كنيز يكى از انصار آمد و خود اوهم ايستاده بود كنيز گوشه جامه پيغمبر را گرفت ، پيغمبر صلى الله عليه و آله بهخاطر آن زن برخاست ولى او چيزى نگفت پيغمبر صلى الله عليه و آله هم به او چيزىنفرمود تا سه بار اينكار كرد، پيغمبر صلى الله عليه و آله در مرتبه چهارم برخاست وكنيز پشت سرش بود آنگاه كنيز رشته اى از جامه حضرت برگرفت و برگشت مردم بهاو گفتند خدا ترا چنين و چنان كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را سه بارنگهداشتى و چيزى به او نگفتى كه او هم به تو چيزى نفرمود از پيغمبر چه مى خواستىكنيز گفت ما بيمارى داريم اهل خانه مرا فرستادند كه رشته ئى از جامه پيامبر برگيرمتا بيمار از آن شفا جويد و چون خواستم رشته را برگيرم مرا ديد و برخاست من از اوشرم و حيا كردم كه رشته را برگيرم در حالى كه مرا مى بيند و نمى خواستم در گرفتنرشته با او مشورت كنم تا اينكه (در مرتبه چهارم ) برگرفتم .(131) مولى الرضا قال سمعت اباالحسن عليه السلاميقول لا يكون المومنن مؤ منا حتى يكون فيه ثلثخصال سنة من ربه و سنة من نيته و سنة من وليه فالسنة من ربه كتمان سرهقال الله تعالى عزوجل عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا من ارتضى منرسول و اما السنة من نيته فمداراه الناس فان اللهعزوجل امرئيته بمداراة الناس فقال خذالعفو و اءمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين و اماالسنة و من وليه فالصير فى الباءساء و الضراء فان اللهعزوجل يقول و الصابر موسل فى الباءساء و الضراءآزاد كرده حضرت گويد از امامرضا عليه السلام شنيدم مى فرمود مؤ من مؤ من نيست تا سه خصلت در او باشد روشى وسنتى از پروردگارش سنتى و روشى از پيغمبرش روشى از امامش سنت و روشپروردگارش راز پوشى است خدا عالم بغيب است و بر راز نهانى خود مطلع نكند كسى راجز رسولى كه ببيند روش پيغمبرش مداراى با مردم است كه خداىعزوجل پيغمبرش را دستور به مدارا داده و فرمود عفو و چشم پوشى را شيوه خود كن . بهنيكى دستور بده و از نادانان روگردان و اما سنت امام صبر در سختى و زيان منديست زيراخداى عزوجل مى فرمايد صبر كنندگان در سختى و زيانمندى (132) مكارم اخلاق حسنه علماء حكايت نقل شده كه شيخ بهائى رحمة الله معاصر بود با ميرداماد روزى شاه عباس صفوىباتفاق شيخ و ميرداماد سواره راه مى رفتند و اسب سيد سركشى مى كرد و جلوتر از همهراه مى رفت و سيد هم نمى توانست اسب را آرام ببرد و اتفاقا اسبى كه شيخ بهاءالدينسوار بود كاملا آرام كه عقب تر و آهسته تر راه مى رفت شاه عباس خواست ادعا فىالضمير و نيت اين دو عالم بزرگ و مجتهد وقت آگاه باشد اذا شاه عباس خود را به نزديكشيخ بهائى نموده و اشاره كرد كه سيد چرا جلوتر راه مى رودمثل اينكه فهماند سادات نوعا سبك روح مى باشند شيخ بهاءالدين از گفتار و اشاره شاهناراحت شد و فرمود شاه بايد ملتفت باشد كه آن حيوان كه سيد او را سوار است كه مىداند كه مركب آن سيد و ذريه رسول خدا و عالم و مجتهد است لذا وجد مى كند از وجد و شوقآرام نمى تواند راه رود و شاه نبايد اعتراض كند شاه پس از لحظه اى خود را به سيدرسانيد اشاره به شيخ بهائى كرد و گفت بين جماعت شيوخ و ملاها اصولاتنبل مى شوند اسبى را كه سوار است نمى تواند راه ببرد به جمعيت برسد سيد از كلامشاه عباس ناراحت شد و گفت شاه نبايد بعلماء اعتراض كند شيخ بهاءالدين آن قدر داراىعلوم و فنون است كه اسب از حمل آن عاجز است . شاه از اسب پياده شد و سجده شكر بجاآورد و گفت كه از جمله نعمتهاى زمان من موافقت علماء است .(133) نقل است از ابن عباس كه خوش خلقى حضرترسول صلى الله عليه و آله به مرتبه اى بود كه روزى در مسجد تشريف داشتن اصحابدر دور دائره آن حضرت به خدمت كارى كمر خدمت ، بسته اعرابى در مسجد در آمد شمشيرىحمايل نموده ، سوسمارى در دامى گرفته : گفت يا محمد انك كاذب ساحر اصحاب درصدد قتلش خواستند كه در آيند آن حضرت منع فرمود. به اعرابى فرمود كه اى برادرگرامى خواهم گفت محمد ساحر و كذاب را فرمود محمد منم و ليكن ساحر و كذاب نيستمرسول خدايم اعرابى گفت سوگند به لات و عزى كه اگر نه به جهت وجاهت وجمال و حسنت بود من اين شمشير را از خونت سيراب مى كردم و قسم به لات كه ايمان بهتو نياورم مادامى كه اين سوسمار به تو ايمان نياورد. سوسمار آنجا افكند.رسول صلى الله عليه و آله گفت اى سوسمار سوسمار گفت لبيك يارسول الله اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدارسول الله اعرابى گفت يا رسول الله از در مسجد در آمدم در همه عالم هيچ كس از من دشمنبدتر به شما نبود اكنون بيرون روم هيچ كس را نسبت به شما از خود دوسترى نمى دانم.(134) در خبر است كه سيد عالم صلى الله عليه و آله با يكى از صحابه در صحراى مدينه مىگذشت مشاهده فرمود كه زنى بر سر چاهى مى خواست كه آب بكشد و عاجز بود آنحضرت نزد آن تشريف فرموده گفت اى عجوزه من از برايت آب كشم ان احسنتم احسنملانفسكم حضرت بر سر چاه تشريف آورده آب كشيد و بر دوش مبارك خود گذاردفرمود به آن زن كه پيش رو راه خانه خود به من نماى آن شخص كه رفيق حضرت بودهر چند سعى نمود كه از حضرت بستاند كه خود به خانه برد حضرتقبول نفرموده گفت من اولى از امتم به تحمل مشقت پس آن عجوزه پيش مى رفت حضرت آن عقبروان بود تا كه به در خيمه رسيد و مشك آب را در آنجا بر زمين گذارد و رجوع فرمودعجوزه در خيمه شد و با فرزندان تقرير نمود كه جوانمردى زيباروئى ، شيرين كلامى ،خوشبوئى با من تلطف كرده اين مشك را برداشت و در اينجا رسانيد گفتند كه به كجا رفتگفت اين است كه مى رود ايشان در عقب حضرت روان شده بشناختند برگشته گفتند اى مادراين آيه كس است كه به او ايمان آورده ايم و شب و روز مشتاق جمالشيم و پيوسته لافمحبتش مى زنيم . عجوزه با فرزندان از خيمه بيرون دويدند و در دست و پاى حضرتافتادند و پيرزن بسيار بگريست گفت يا رسول الله گستاخى نمودم و شما را نشناختمچگونه از عهده آن عذر در آيم آن حضرت او را تسلى فرموده و دعاى خير در حق ايشان نمودو به تلطف بازشان گردانيد. پس جبرئيل اين آيه رانازل فرمود كه و انك خلق عظيم تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اى هستى .(135) سوره فرقان آيه 63عباد الرحمن الذين يمشوك على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلونقالوا سلامابندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راهمى روند و هنگامى كه جاهلان آن ها را مخاطب سازند به آنها سلام مى گويند (با بىاعتنايى و بزرگوارى مى گذرند) در واقع نخستين توصيفى كه از عبادالرحمن و بندگانخاص شده است نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تماماعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود رادر لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مى دهند تا آنجا كه از چگونگى راه رفتنانسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت توجهى از اخلاق او پى برد.(136) در حديثى جالب از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه روزى از كوچه عبور مىكردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤال كردند عرض كردند ديوانه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خودساخته . پيامبر صلى الله عليه آنها را به سوى خود فراخواند و فرمود مى خواهيدديوانه واقعى را به شما معرفى كنم همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مىدادند فرمود:المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لايرجىخيره و لا يؤ من شرط فذلك المجنون و هذا مبتلى كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود وپيوسته به دو طرف خود نگاه مى كنند پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد (غيراز خود را نمى بيند و انديشه اش از خود فراتر نمى رود) كسى كه مردم بخير او اميدندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيماراست .(137) دومين وصف بنده گان خاص حلم و بردبارى است واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماهنگامى كه آنها را مورد خطاب قرار مى دهند وبجهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها سلام مى گويند سلامى كه نشانهبى اعتنايى تواءم با بزرگوارى نه ناشى از ضعفنقل است كه روزى سفيهى دشنام به عبد الله عباس داد چون سفاهت او را دانست گفت هيچحاجتى دارى كه روا سازم و هيچ مهمى دارى تا به قضاى آن قيام و اقدام نمايم مرد سفيهچون آن ملايمت را ديد شرمنده شد بعد از آن جز طريق خدمت سلوك ننمود.(138) صدوق در امالى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه چون وفات سعد بن عبادبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد حضرت برخاست با صحابه و به خانهسعد آمد و فرمود كه او را غسل دهند و خود بر عضاده در ايستاد تا او راغسل دادند و حنوط و كفن كردند و برداشتند و آن حضرت از عقب جنازه او بى كفش و رداء بههيئت اصحاب مصيبت روان شد گاهى جانب راست جنازه را مى گرفت و گاهى طرف چپ را تااو را به قبر رسانيدند پس حضرت خود داخل قبر او شد و به دست مبارك خود او را در لحدگذاشت و خشت بر او چيد مى فرمود كه سنگ بدهيد و خاك بدهيد وگل بدهيد و فرجه هاى (شكافها) ما بين خشتها را پر مى كرد پس چون فارغ و خاك برقبرش ريختند و قبرش را درست كردند حضرت فرمودند كه من مى دانم كه بدن او مىپوسد و از هم مى پاشد و ليكن خدا دوست مى دارد بنده را كه چون كارى كند محكم بكندپس مادر سعد از كنارى صدا زد كه اى سعد گوارا باد ترا بهشت . حضرت فرمود كه اىمادر سعد ساكت باش و جزم مكن بر پروردگار خود بدرستى كه سعد را در قبر فشارىرسيد پس آن حضرت با مؤ منان برگشتند پس از حضرت پرسيدند كه سبب چه بود كهدر جنازه سعد كارى چند كردى كه در جنازه هاى ديگر نمى كردى فرمودند اما بى كفش ورداء رفتن براى آن بود كه ديدم ملائكه در جنازه او بى كفش و رداء مى روند من نيز بهايشان تاءسى كردم و اما آنكه گاهى جانب راست جنازه را مى گرفتم و گاهى جانب چپ راپس دست من در دست جبرئيل بود هر جا كه او مى گرفت من مى گرفتم . گفتند يارسول الله تو بر او نماز كردى و به دست خود او را دفن كردى و بعد از آن فرمودىكه به او فشارى رسيد فرمود بلى زيرا كه او بااهل خود كجخلقى و بد اخلاقى بود به سبب فشار قبر به او رسيد.(139) در معراج السعادة روايت كرده كه روزى به حضرترسول صلى الله عليه و آله عرض كردند كه فلان زن روزها را روزه مى گيرد و شبهارا به عبادت به پا مى دارد و ليكن بداخلاق است و از كج خلقى و بداخلاقى بههمسايگان خود آزار و اذيت مى رساند آن حضرت فرمود هيچ چيزى براى او نيست و او ازاهل جهنم است و فرمودند بداخلاق و بدخلقى بنده را مى رساند بهاسفل درك جهنم . فرمودند كه خدا منع كرده استقبول توبه بدخلق را عرض كردند چرا يا رسول الله فرمود بعلت اينكه هر وقت ازگناهى توبه كرد در گناه بدتر مى افتد و فرمود بداخلاقى و سوء خلق گناهى استكه آمرزيده نمى شود.(140) و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرويست كه حضرترسول صلى الله عليه و آله نوشت به ميان مهاجر و انصار و هركه ملحق به ايشانست ازاهل يثرب كه همسايه آدمى مثل نفس اوست كه بايد ضرر به او نرساند و حرمت همسايه برهمسايه مثل حرمت مادر است .(141) حضرت امام صادق عليه السلام فرمود كه نيكوئى با همسايگان باعث عمران و آبادىديار مى گردد و فرمود كه از ما نيست كسى كه نيكوئى با همسايه نكند و فرمود حضرتپيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است كه ايمان نياورده است به من هر كه سيربخوابد و همسايه او گرسنه باشد.(142) فصل يازدهم : امر بالمعروف و النهى عن المنكر وصيت مى كنم تو را امر به معروف و نهى از منكر كنى ، امر به معروف و نهى از منكرواجب كفائى مى باشد و در صورتى كه بعضى از مكلفين قيام بكنند از ديگران ساقطاست و اگر اقامه معروف و جلوگيرى از منكر موقوف بر اجتماع جمعى از مكلفين باشدواجب است اجتماع كنند.(143) الامر بالمعروف و النهى عن المنكر قال اللهعزوجل لاخير فى كثير من بخوليهم لا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس(144)يكى از وصاياى حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام به على بن الحسينصدوق امر به معروف و نهى از منكر است . مى فرمايد تو را وصيت مى كنم به امر بهمعروف و نهى از منكر كه خداوند عزوجل فرموده در بسيارى از سخنان در گوشى جلساتمحرمانه و مخفيانه آنها كه بر اساس نقشه هاى شيطنت آميز بنا شده خير و سودى نيستمگر اينكه كسى كه در نجواى خود توصيه به صدقه و كمك به ديگران يا انجام كارنيك و يا اصلاح در ميان مردم مى نمايد. امر به معروف و نهى از منكر واجب كفائى مى باشد و در صورتى كه بعضى از مكلفينقيام بكنند از ديگران ساقط است و اگر اقامه معروف و جلوگيرى از منكر موقوف براجتماع جمعى از مكلفين باشد واجب است اجتماع كنند.(145) شرايط امر به معروف چند چيز شرط است در واجب بودن امر به معروف و نهى از منكراول آنكه كسى مى خواهد امر به معروف و نهى از منكر كند بداند كه آنچه شخص مكلفبجا نمى آورد واجب است بجا آورد و آنچه بجا آورده بايد ترك كند و بر كسى كه معروفو منكر را نمى داند واجب نيست . دوم آنكه احتمال بدهد امر و نهى تاءثير مى كند پس اگربداند اثر نمى كند واجب نيست چهارم آنكه در امر و نهى مفسده اى نباشد پس اگر بداند ياگمان كند اگر امر يا نهى كند ضرر جانى و يا عرضى و آبروئى يا مالىقابل توجه به او مى رسد واجب نيست بلكه بااحتمال وقوع ضرر جانى يا عرضى و آبروئى يا مالى موجب حرج بر بعضى مؤ منين واجبنمى شود بلكه در بسيارى از موارد حرام است . توضيحالمسائل حضرت آيت الله العظمى امام خمينى رحمة الله عليه دليلى بر واجب بودن امر به معروف و نهى از منكر آيات چندى است از جمله آيه اول ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك همالمفلحون بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكرنمايند و آنها راستكارانند.(146) آيه دوم كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منونبالله شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد (چه اينكه ) امربه معروف مى كنيد و نهى از منكر و به خدا ايمان داريد.(147) آيه سوم والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف ينهون عنالمنكر و يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم اللهان الله عزيز حكيم مردان و زنان با ايمان دوست و ولى و يار و ياور يكديگرند آنهامردم را به نيكها دعوت مى كند مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند و نهى ازمنكر مى كنند نماز را بر پا مى دارند و به ياد خدا هستند و با ياد ذكر اودل را روشن و عقل را بيدار و آگاه مى دارند و زكوةاموال خويش را در راه خدا مى پردازند اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند خداوند آنها رابه زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند خداوند توانا و حكيم است بر خلاف منافقين امرمى كنند بر منكرات و زشتيها و نهى مى كنند از معروف .المنافقون و منافقات بعضهم منياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوالله فنسيهم ان المنافقين همالفاسقون (148) چهارم التابئون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الاءمرون بالمعروف و اناهونعن المنكر والحافظون لحدود لله و بشر المؤ منين (149) (مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند و عبادتكاران و سپاس گويان و سياحتكنندگان و ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر وحافظان حدود (و مرزهاى ) الهى و بشارت بده به اين چنين مؤ منان . پنجم الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و اتو الزكوة و امروا بالمعروف و نهوعن المنكر و لله عاقبة الامور (150)ياران خدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين بهآنها قوت بخشيديم نماز را بر پا دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى ازمنكر مى نمايند يعنى آنها هرگز پس از پيروزى همچون خود كامگان و جباران به عيش ونوش و لهو و لعب نمى پردازند و غرور و مستى فرو نمى روند بلكه پيروزى ها وموفقيت ها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند آنها پس از قدرت يافتنتبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكماست چرا كه نماز سمبل پيوند با خالق است زكات رمزى براى پيوند با خلق و امر بهمعروف و نهى از منكر پايه و اساس ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود همين چهار صفتبراى معرفى اين افراد كافى است و در سايه آن عبادات واعمال صالح و ويژگى هاى يك جامعه با ايمان پيشرفته فراهم است .(151) ششم يا بنى اقم الصلوة وامر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك انذلك من عزم الامور(152) پسرم نماز را برپادار و امر به معروف و نهى از منكر كن ودر برابر مصائبى كه به تو مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم واساسى است . هفتم يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم تارا و قودها الناس و الحجارة عليها ملائكهغلاظ شداد و لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما ياءمرون (153)اى كسانى كه ايمانآورده ايد خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگها هستند نگاهداريدآتشى كه فرشتگان به آنها گمارده شده كه خشن و سختگيرند و هرگز مخالفت فرمانخدا نمى كنند و دستورات او را دقيقا اجرا مى نمايند در حديثى مى خوانيم هنگامى كه آيهفوق نازل شد كسى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنم حضرت صلى الله عليه و آلهفرمود:تاءمرهم بما امر الله و تنهاهم عماتها هم الله ان اطاعوك كنت قد وقيتهم و انعصوك قد قضيت ما عليك آنها را امر به معروف و نهى از منكر مى كنى اگر از توپذيرفتند آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى و اگر نپذيرفتند وظيفه خود را انجام داده اى.(154) از امير مؤ منان على عليه السلام در تفسير آيه فوق فرمودعلموا انفسكم و اهليكم الخير وادبوهم منظور اين است كه خود را و خانواده خويش را نيكى بياموزيد و آنها را ادبكنيد.(155) اهميت امر به معروف و نهى از منكر علاوه بر آيات فراوان قرآن مجيد اخبار واحاديث زيادى در منابع معتبر اسلامى نيز درباره اهميت اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى و امربه معروف و نهى از منكر وارد شده است در آنها به خطرات و عواقب شومى كه بر اثرترك امر به معروف و نهى از منكر در جامعه بوجود مى آيد اشاره گرديده به عنواننمونه : 1. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:ان الامر بالامعروف و النهى عن المنكر فريضهعظيمه بها تقام الفرايض و تاءمن المذاهب وتحل المكاسب و ترد المظالم و يعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامرامر بهمعروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض و واجبات با آنهابرپا مى شوند و بوسيله اين دو راه ها امن مى گردد و كسب كار مردمحلال مى شود حقوق افراد تاءمين مى گردد و در سايه آن زمين ها آباد و از دشمنان انتقامگرفته مى شود در پرتو آن (امر به معروف و نهى از منكر) همه كارها روبراه مىگردد.(156) 2. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:من امر بالمعروف و نهى عن المنكر فهوخليفة الله فى ارضه و خليفة رسول الله و خليفة كتاب كسى كه امر به معروف ونهى از منكر كند جانشين خداوند در زمين و جانشين پيامبر و كتاب او است .(157) 3. مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه حضرت بر فراز منبر نشستهبود و پرسيد: من خير الناس از همه مردم بهتر كيست ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهفرمود:امرهم بالمعروف و انهاهم عن المنكر و اتقاهم لله و ارضاهم ؛ آن كس كه از همهبيشتر امر به معروف و نهى از منكر كند و آن كس كه از همه پرهيزكارتر باشد در راهخشنودى خدا از همه بيشتر گام بردارد.(158) 4. در حديث ديگرى از پيغمبر صلى الله عليه و آلهنقل شده كه فرمود بايد امر به معروف و نهى از منكر كنند وگرنه خداوند ستمگرى رابر شما مسلط مى كند كه نه به پيران احترام مى گذارد و نه به خردسالان رحم مى كندنيكان و صالحان شما دعا مى كنند ولى مستجاب نمى شود و از خداى يارى مى طلبند اما خدابه آنها كمك نمى كند و حتى توبه مى كنند و خدا از گناهشان در نمى گذرد.(159) 5. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:و مااعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثةفى بحر لجى ؛ تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف ونهى از منكر چون آب دهان است در برابر درياى پهناور (160) 6. حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: اسلام به ده بخش سازمان شده به شهادت بريگانگى خدا كه پايه مليت است ، نماز كه فريضه است ، روزه كه سپر آتش است ، زكاتكه پاك كننده مال است ، حج كه اقامه شرع است ، جهاد كه عزت است ، امر به معروف كهپايدارى در ايمان است ، نهى از منكر كه اتمام حجت است ، نماز جماعت كه موجب الفت است ،عصمت در امام عليه السلام كه اساس رجوب اطاعت و فرمانبردارى از امام عليه السلام است.(161) داستان ها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند چه بد مثلى داردگروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خودشان ستم مى كردند. از امام باقرعليه السلام روايت شده كه فرمود:الاصل فى ذلك بلعم ثم ضربه الله مثلالكل مؤ ثر هواه على الله من اهل القبله يعنىاصل آيه درباره بلعم است سپس خداوند آن را به عنوان يكمثال درباره كسانى كه هواپرستى را بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرندبيان كرده .(162)
|
|
|
|
|
|
|
|