|
|
|
|
|
|
9 - آداب سجده توجّه داشته باش از جمله آدابى كه بايد بنده در هنگام سجده رعايت كند اين است كه :خاكسارى اش براى معبود در سجده افزون بر ركوع باشد، پس توجّه داشته باشد كهدر محضر خداوند جلّ جلاله است ، و اينكه خداوند جلّ جلاله چنان عظمت و جلالى دارد كهگفتار هيچ كس بدان احاطه نمى كند، و اينكه وى به ناتوانى و نادارى و بيچارگى وگناهانى متّصف است كه موجب فرومايگى او شده است ؛ سپس با ذلّت و خضوع و خشوعافزونتر از آنچه كه در ركوع ذكر كرديم ، براى انجام سجده به پايين مى رود؛ زيرااگر بنده با غفلت از اين امور، و از روى عادت و تنها با مراعات ظاهر سجده ، و بدونقصد عبادت مولاى خويش و اقبال و توجّه و مراعات ادب در پيشگاه او سجده بجا آورد، مانندكسى خواهد بود كه در سجده اش بازى نموده ، يا از مالك و معبود خويش روى گردانده ،يا به او استهزا و ريشخند كرده است . و اهل علم مى دانند كه ركوع و سجده از اركان نماز هستند، و هرگاه بنده آن دو را در نمازخويش ، به عمد يا از روى سهو و فراموشى ، ترك كند بر اساس فتواى فقيهان وروايات نمازش باطل مى شود. و ديگر اينكه ، صاحب شريعت - صلوات اللّه عليه وآله - بدين جهت اين به سوى مردممبعوث كه آنان را به معامله و بندگى غير خدا دعوت نمايد؛ بنابراين ، اگر در هدف ازاين گونه ذلّت و خاكسارى و بندگى در هنگام ركوع و سجده توجّه نداشته باشى ،فرق ميان تو و مُنْكِران چيست ؟ و چه فرقى است ميان تو و كسى كه ياد خدا را فراموش ،و به امور و بيهوده مشغول گشته است ؟ بى گمان حضرت محمّد (ص ) براى آن آمده كهمردم را از عادت ، به سوى معبود فراخواند، پس مبادا از كسانى باشى بدون توجّه بهخداوند - جلّ جلاله - و حضور قلب در انجام خاكسارى و بندگى براى او قيام و ركوع وسجده را به حسب عرف و عادت بجا آورى . اگر در حال سجده اين دعا را بخوانى (123) اءَلّلهُمَّ، لَكَ سَجَدْتُ، وَ بِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ اءَسْلَمْتُ، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَ اءَنْتَ رَبّى ،سَجَدَلَكَ سَمْعى وَ بَصَرى وَ شَعْرى وَ عَصَبى وَ مُخّى وَ عِظامى ، سَجَدَ وَجْهِىَ الْبالِىالْفانى لِلَّذى خَلَقَهُ وَ صَوَّرَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ. تَبارَكَ اللّهُ اءحْسَنُ الْخالِقينَ. - خداوند، تنها براى تو سجده نمودم ، و به تو ايمان آوردم ، و تسليم تو شدم ، و تنهابر تو توكّل نمودم ، و تويى پروردگارم ، گوش و چشم و موى و عصب و مغز واستخوانهايم از آنِ توست ، روى [و وجود] پوسنده و فناپذيرم براى كسى كه آن راآفريد و صورت نگارى نموده و براى او گوش و چشم قرار داده ، سجده نموده . منزّه وبلند مرتبه باد خداوند، كه بهترين آفرينندگان مى باشد. ولى تمام اعضايت با قصد خاكسارى و تسليم وتوكّل و خضوع و خشوع براى معبود سجده نكند، گويى كه از معناى سجده خبرى ندارى ،و سخن و ادّعايت دروغ و بهتان به مولايت خواهد بود. اى بيچاره ، وقتى كه عبادتت همراهبا دروغ و بهتان و اهانت باشد، چگونه نمازت درست خواهد بود؟ ديگر اينكه : اگر در سجده ات آرامش و آسايش و شادمانى اى را كه دوست ، هنگام قُرب بهمحبوبش دارد احساس مى كنى ، خوشا به حالت . وگرنه سجده ات نكوهيده و فاسد، وقلبت بيمار و دردمند است ، زيرا مى دانى كه در صريح قرآن آمده كه : وَاسْجُدْ، وَاقْترِبْ (124) - و سجده و كرنش نما، و به خدا نزديك شو. بنابراين ، قرآن شريف سجده را از نشانه هاى قرب عاشق وار به خداوندى كه بهاسرار آگاه است قرار داده ، پس تلاش كن كه نَفْسَت قرب و نزديكى به محبوب احساسكند؛ زيرا محبّت خداوند - جلّ جلاله - از ثمرات قوّت شناختجلال و بخشش بزرگ الهى است . چنانكه خداوند - جلّ جلاله - گروهى را كه به او معرفتدارند، ستوده و مى فرمايد: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ. (125) - خداوند آنان را دوست مى دارد، و ايشان نيز او را دوست مى دارند. و در توصيف اهل نجات مى فرمايد: وَالَّذينَ آمَنُوا اءَشَدُّ حُبّاً للّهِِ. (126) - و كسانى كه ايمان آورده اند محبّت بيشترى نسبت به خداوند دارند. 1 - مبادا فريفته گفتار كسى باشى كه مى گويد: مقصود از دوست داشتن خداوند - جلّجلاله - همان طاعت و عبادت اوست .؛ زيرا اگر اين گفتار را از كلام الگو و مقتدا وبزرگى برگرفته و گفته باشد، احتمال دارد كه آن فرمايش به خاطر تقيّه ، و يا بهجهت ضعف شنونده نسبت به شناخت اسرار ربّانى باشد. 2 - اگر به خدا معرفت داشته باشى ، مى بينى كه محبّت تو به خداوند - جلّ جلاله -پيش از طاعت و عبادت توست ، زيرا تو ابتدا نسبت به او به عنوان نعمت دهنده شناخت پيدامى كنى و آنگاه به او محبّت مى ورزى و سپس او را مستحقّ طاعت يافته و اطاعتش مى نمايى .وگرنه اين روايت را - كه مورد اتّفاق و پذيرش همگان است - چگونه معنى مى كنى كه : جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلى حُبِّ مَنْ اءَحْسَنَ إِلَيْها. - دلها بر دوستى هركس كه به آنها نيكى كند، سرشته شده اند. آيا مى شود كه دلها بر محبّت بنده نيكوكار سرشته باشند، ولى نسبت به احسان خداوند- جلّ جلاله - محبّت نداشته باشند؟! اين را جزعقل غير سليم نمى پذيرد. 3 - مسلّماً مى دانى كه دوست داشتن خداوند - جلّ جلاله - يكعمل قلبى است ، ولى طاعت خداوند گاهى تنهاعمل قلبى است ، و گاهى هم عمل قلبى و هم مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى ؛ پسچگونه مى شود طاعتى كه گاهى قلبى است و گاهى هم قلبى است و هم مربوط اعضا وجوارح ظاهرى - و اين دو، دو قسم جدا از هم هستند - يك قسم بشوند. و اين مكابره و ستيزهجويى با امر روشن و آشكار است ، چگونه عملى كه به وسيله جوارح ظاهرى انجام مىگيرد، عمل قلبى مى شود؟! اين مطلب در نزد كسى كه عقلش محجوب نباشد،محال است . 4 - گاهى انسان طاعات را انجام مى دهد، در حالى كه انجام آن بر انسان سخت است ، وگاهى قلبش از آنها يا از مكلّف شدن به آنها كراهت دارد، پس اگر منظور از محبّت ورزيدنبنده به خداوند - جلّ جلاله - همان طاعت بنده بود، در همانحال مى بايست از محبّت خدا بلكه از خود خداوند - جلّ جلاله - بدش مى آمد، بلكه مىبايست نسبت به با خداوند - جلّ جلاله - دشمنى مى داشت ، زيرا دشمنى ضدّ دوستى است ؛بنابراين هرگاه بنده از طاعت خدا - جلّ جلاله - بدش بيايد، بايد از دوستى خداوند - جلّجلاله - بدش بيايد، و با خداوند - جلّ جلاله - دشمنى داشته و كافر گردد. آيا هيچ مسلمان صاحب معرفت عذر تو را در كافر خواندن كسى كه از عبادتى خوشش نمىآيد مى پذيرد؟! و يا تو را در اين گفتار يارى مى كند؟! 5 - آيا عقلت مى پذيرد كه فرمايش الهى - جلّ جلاله - پيش از اين ذكر نموديم ، به اينمعنى باشد؟! آنجا كه مى فرمايد: قُلْ: إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ اءَبنآؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ اءَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ اءَمْوالٌاقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها، اءَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وِرَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ، فَتَربَّصُوا حَتّى يَاءْتِىَ اللّهُ بِاءَمْرِهِ، وَاللّهُ لايَهْدِى الْقَوْمَالفاسِقينَ. (127) - بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و بستگان و تبارتان و اموالى كهبدست آورده ايد، و تجارتى كه بيم كساد و بى رواجى آن را داريد، و مسكنهايى كه مىپسنديد، در نزد شما از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا محبوبتر است ، پس منتظر بمانيدتا خداوند امر خويش را بياورد، و خداوند گروه گناهكار و فاسق را هدايت نمى نمايد. آيا عقل هيچ عاقلى مى پذيرد كه منظور از فرمايش الهى كه مى فرمايد: اءَحَبَّإِلَيْكُمْ و دوست داشتن چيزهايى را كه خداوند سبحانه به شمار درآورد، طاعت وفرمانبرى از آنها باشد؟! فرض كن كه اين احتمال را درباره پدران و پسران و برادران و همسران و خويشاونداندرست بدانى و دوستى را به معناى فرمانبردارى از آنان معنى كنى ، آيا درفرمايش خداوند - جلّ جلاله - كه مى فرمايد: وَاءمْوال اقْتَرَفْتُمُوها، وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنِ كَسادَها، وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها هيچاحتمال مى دهى كه دوست داشتن اين چيزها (اموال و تجارت و مساكن ) به معناى طاعت وفرمانبرى از آنها باشد؟! پس مبادا چيز محال را بر عقل تحميل كنى ، لذا تقليد از كسى را كه مى گويد: دوستداشتن بنده نسبت به خداوند جلّ جلاله ، همان طاعت و فرمانبردارى از اوست رها كن ، و حقّرا از هركس كه بگويد بپذير، كه دليلها و حقّ بودن آن براى تو روشن گرديد. 6 - اين بود بيان اينكه محبّت بنده به خداوند - جلّ جلاله - امر قلبى است . و دوستى ازامورى است كه از ثمرات شدّت معرفت خداوند - جلّ جلاله - است ، و شدّت معرفت نيز بهاحسان اوست ، همان معرفت و احسانى كه پيش از آگاهى بنده از مكلّف بودن به دوستىخداوند - جلّ جلاله -، عقل و قلب بنده خود بخود او را به سوى دوستى مولايش سوق مىدهند، پس چگونه خواهد بود وقتى كه پى ببرد عقلاً و نقلاً نيز به دوست داشتن او ماءموراست ؟! زيرا اگر كسى ذاتاً كامل باشد، به خاطر كمالى كه دارد محبوب دلها خواهد بود، وشخص نيكوكار به خاطر احسان و تفضّلش ، پيش از شناخت و آگاهى از تكليف به اينمحبّتى كه ذكر شد، مورد محبّت قرار مى گيرد، وحال آنكه شاءن و مقام خداوند - جلّ جلاله - بزرگتر، و احسانش فراگيرتر از آن است كهتوصيفى كه ما از كمال و احسان و تفضّلش مى كنيم ، به مقام بزرگ او احاطه داشتهباشد، پس لازم است كه خداوند محبوب قلوب تمام كسانى باشد كه او را به يقين شناختهو نسبت به احسانهاى او در امور دنيا و دين آگاهى دارند. فرق محبّت و خشنودى خداوند با ثواب و عقاب او شايد در روايات و يا گفتار برخى مشاهده شود كه فرموده باشند: مقصود از محبّتخداوند - جلّ جلاله - نسبت به بنده مطيع و يا خشنودى اش از او، همان ثواب دادن خداست ؛ ومنظور از خشم و غضب خداوند - جلّ جلاله - نسبت به بنده نافرمانش ، همان عذاب اوست . ولى پرواضح است كه : تقليد از سخنان غير معصوم كه در اين باره گفته شده ، عقلاًجايز نيست . امّا روايت و منقول اگر از طعن و خرده گيرى سالم بوده و از معصوم صادرشده باشد؛ شايد آن را از باب تقيّه فرموده باشند، زيرا ايشان (عليهم السلام ) در تقيّههولناكى بوده اند، و ما در مطلبى كه پيرامون اعتذار از مضمون كتاب كشّى ذكرنموديم - تقيّه ايشان را روشن ساختيم ، زيرا بسيارى از مخالفان ائمّه واهل تسنّن قايل به اين هستند كه : محبّت و رضايت خدا همان ثواب او، و غضب خدا، همانعذاب اوست يا شايد ائمّه (عليهم السلام ) آن را به خاطر آشنا كردن و تقريب اذهان پرسش كنندگانيا شنوندگان بيان فرموده اند، زيرا درك و فهم بسيارى از شنوندگان از درك اسرارصفات خداوندى كه پادشاه عالَميان است قاصر و ناتوان مى باشد، لذا شايد ائمّه(عليهم السلام ) بيم آن را داشته اند كه اگر به آنها بگويند كه : خداوند - جلّ جلاله- دوست مى دارد و خشنود مى شود و غضبناك و خشمگين مى گردد. زود به ذهن شنوندهخطور كند كه خداوند - جلّ جلاله - مانند دوستى و خشنودى طبايع بشرى دوست مى دارد وخشنود مى گردد، يا همانند خشم و غضب دلهاى خاكى غضبناك و خشمگين مى گردد، لذاحضرات ائمّه (عليهم السلام ) به اندازه كششعقل پرسش كنندگان و شنوندگان ، با آنان سخن گفته اند. اگر به برخى از روايات مربوط به اين مطلب توجّه كنى ، مى بينى كه دوستى وخشنودى و غضب و خشمى را كه مزاجها به واسطه آنها تغيير مى كند، و جز درباره اجسامكه قابليّت آن را دارند، درست نيست ، نفى نموده اند، تا آنجا كه همين مطلب را بربعضى از پرسش كنندگان تقريب نموده و (بدين مضمون ) فرموده اند كه : غضب وخشنودى خداوند - جلّ جلاله - اشاره است به غضب و خشنودى اوليا و ويژگان درگاه الهى. و اين در نزد عارفان صحيح است ؛ زيرا خواصّ درگاه الهى - جلّ جلاله - خشمگين وخشنود نمى گردند مگر بعد از غضب و خشنودى خداوند، زيرا ايشان (عليهم السلام )تابع و پيرو خداوند - جلّ جلاله - هستند، و هرگز در گفتار از او پيشى نمى گيرند، وتنها به فرمان او عمل مى نمايند. 2 - وآنگهى عقلهاى سالم وجداناً و عياناً دريافت مى كنند كه معناى واژه حبّ ورضا، غير از معناى لفظ ثواب ، و همچنين معناى غضب غير از معناى عقاب است ، خواه درباره بندگان ، يا نسبت به رَبُّ الاَرْباب . و اين مطلب را فرمايش خداوند - جلّ جلاله - نيز به ما مى آموزد آنجا كه مى فرمايد: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ، وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ. (128) - براستى كه خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگى پذيران را دوست مى دارد. ونيز خداوند - جلّ جلاله - مى فرمايد: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلوُنَ فى سَبيلِهِ صَفّاًكَاءَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ.(129) - همانا خداوند كسانى را كه در راه او با حالت صف كشيده مى جنگند به گونه اى كهگويى بنيان سُربين هستند، دوست مى دارد. و همچنين خداوند - جلّ جلاله - درباره گروهى كه حقيقتاً و يقيناً خداوند را مى شناسند، مىفرمايد: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ. (130) - خداوند آنان را دوست مى دارد، و ايشان نيز خدا را دوست مى دارند. و نسبت به خشم و غضب خود - جلّ جلاله - مى فرمايد: فَلَمّا آسَفُونا، إِنْتَقَمْنامِنْهُمْ. (131) - پس هنگامى كه بر ما خشم گرفتند، ما از آنان انتقام گرفتيم . و گروهى از دانشمندان اهل لغت و مفسّران يادآور شده اند كه فرمايش خداوند - جلّ جلاله -يعنى آسَفُونا به معناى اءغْضَبُونا مى باشد. جوهرى در كتابصحاح (132) درست به اين لفظ مى گويد: وَ اءَسَفَ عليْهِ اءَسَفاً، يعنى براو غضب و خشم نمود، و آسَفَهُ، يعنى او را به خشم آورد. و طبرسى (133) در تفسير قرآن گفته است كه : فَلَمّا آسَفُونا يعنى ما را به خشم آوردند، و غضب و خشم او سبحانه ، ارادهعقاب آنان است . و نگفته است كه : غضب خداوند همان عقاب آنان است .؛ بنابراينخداوند - جلّ جلاله - در اين آيه ، پيش از عقاب نمودن آنان ، بر آنان اءَسَف (كه همانغضب و خشم او - جلّ جلاله - است ) نموده ، و اين تعبير ديگر از انتقام است ، و اين مطلبواضح و آشكار است . 3 - علاوه چگونه مثل اين بر صاحبان فهم و دانش مخفى مى ماند، در حالى كه خداوند - جلّجلاله - مى فرمايد: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً، فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها، وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَاءَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً. (134) - و هركس به عمد مؤمنى را بكشد، جزايش جهنّم جاودانى خواهد بود، و خداوند بر او خشمنموده و لعنت فرموده و از رحمتش دور مى گرداند، و عذاب و كيفر بزرگى براى او آمادهخواهد نمود. آيا نمى بينى كه خداوند - جلّ جلاله - در صريح قرآن ، و بر اساس فهم خردمندان ،غضب را بر عذاب و عقاب و بلكه بر اِعْداد و آماده نمودن عذاب جهنّم مقدّمداشته است ؟! 4 - احاديث و دعاهايى كه عبارت ذيل را (به اين مضمون و يا به اين لفظ) را به وضوحدربردارند(135)، مطلب را بيشتر روشن مى كنند. اءَلّلهُمَّ، إِنْ لَمْ تَرْضَ عَنّى ، فْاعْفُ عَنّى ، فَقَدْ يَعْفُو الْمَوْلى عَنْ عَبْدِهِ وَ هُوَ غَيْرُراضٍ عَنْهُ. - خداوندا، اگر از من ناخشنودى پس از من درگذر، زيرا گاهى مولى در حالى كه از عبد وبنده خود ناخرسند است ، او را عفو مى كند. 5 - ديگر اينكه : آيا نمى دانى كافرانى كه خداوند - جلّ جلاله - مى دانسته برحال كفر جان خواهند سپرد، به حكم عدل [يا: عقل ] درحال حيات مستحقّ عقوبت هستند؟ و اگر مسلمان باشى ، مسلّماً اعتقاد دارى كه خداوند - جلّجلاله - قطعاً در حال كفر آنان نسبت به ايشان خشمگين است ، پس خداوند - جلّ جلاله - اززود عقوبت كردن آنان درگذشته ، و عقابشان را به بعد از وفاتشان تاءخير انداخته ،با اينكه از هنگامى كه آنان كفر ورزيده اند و خداوند مى دانسته كه پيوسته بر كفرخويش خواهند بود، مورد غضب الهى بوده اند. بنابراين ، اين مطلب روشن مى كند كه خشم خداوند - جلّ جلاله - پيش از عقوبت اوست ،زيرا خداوند - جلّ جلاله - در اين صورت با اينكه از بنده ناخشنود است از عقوبت بندهدرگذشته و او را عذاب نمى كند، چنانكه در دعاها آمده است كه : خداوند، با اينكه از مؤمنخشنود است ، او را عفو مى فرمايد.؛ و نيز حال كافرانى كه با حالت كفر مى ميرند وعقوبتشان به تاءخير مى افتد، با اينكه خداوند بر آنان خشمگين است ، به صورتى كهبازگو نموديم نيز چنين است ، يعنى با اينكه خداوند - جلّ جلاله - از بنده خشمگين است ،از او عفو مى فرمايد. زيرا اگر خداوند ناخشنود باشد مسلّماً خشمگين و غضبناك خواهد بود. و نمى شود خداوند دريك وقت و از يك جهت ، از مقام رضا و غضب خالى باشد، بنابراين اگر غضب همان عقابباشد، محال است كه بنده اى را عفو فرمايد و در آنحال بر او خشمگين باشد، و نيز هنگامى كه بنده مسلمان يا كافر را پيش از وفاتش عفومى فرمايد، بايد خشم و غضبش نسبت به آنان از بين برود. و اين بر خلاف مطلبى استكه از دين آيين اهل حقّ و صدق شناخته شده است . معناى صحيح محبّت و خشنودى و خشم و غضب پروردگار از آنجا كه نصّ صريح قرآن و روايات صحيح به محبّت يا رضايت خداوند - جلّ جلاله - وبه غضب و خشم او و ثبوت اين دو صفت براى او - جلّ جلاله - تصريح نموده اند، بايدبراى حُبّ يا رضايت ، و غضب يا خشم او سبحانه - جلّ جلاله - رويكردى معلوم و روشنىوجود داشته باشد، غير از آنچه كه ما از رضايت و محبّت و غضب و خشم جسمهاى خاكى مىشناسيم ، و غير از تفسير و معنايى كه ذكر شد كه : مقصود از محبّت و رضايت خداوندهمان ثواب او، و منظور از خشم و غضبش همان عذاب و عقاب اوست چنانكه معناى ساير صفات او - جلّ جلاله - غير از صفات اجسام مى باشد، مثلاً قادر وتوانا بودن ما اقتضايش داشتن نيرو و قدرت زائد بر ذات و حالتى نو و جديد غير ازعاجز و ناتوان بودن مان مى باشد، و همچنين اقتضاى دانا و زنده بودن و ساير صفاتمان، مقتضىِ تجدّد حالات و دگرگونى ها براى ماست . و اين معانى نسبت به خداوند - جلّ جلاله - محال است ، ليكن اين صفات درباره خداوندمتعال به معنايى ديگر بايد باشد كه هم زيبنده ذات پاك او كهمثل و مانندى براى آن وجود ندارد بوده ، و هم شايسته صفات منزّهش باشد كه همانند وهمگونى براى آن وجود ندارد. و تفسير و معناىِ محبّت و خشنودى و غضب و خشم نسبت به او -جلّ جلاله - نيز به اين صورت خواهد بود. و اين مطلب نيز آنچه را كه ما در آغاز سخن ادّعانموديم براى ترديد كنندگان روشن ساخته و تعجّب آنان رازايل مى كند. ناگفته نماند كه : دو سال بعد از نگاشتن از قسمت گذشته اين كتاب ، در جزءاوّل از تفسير قرآن طبرى (136) يافتم كه عدّه اى از مفسّران همين مطلبى را كه ماپيرامون غضب الهى ذكر نموده و برگزيديم ، ذكر كرده اند. ديگر آداب سجده اينك مى گويم : از ديگر آدابى كه بايد بنده درحال سجده رعايت كند آن است كه : در برداشتن سر از اين خضوع و خشوع براى معبودشتاب ننمايد، كه ما معناى فرمايش خداوند - جلّ جلاله - را كه در كتابش ذكر نموده براىتو بازگو نموده و گفتيم كه : سجود از مقامات قرب به مولايت مى باشد.(137)پس به خاطر چه چيز شتاب مى نمايى ؟ آيا در حالى كه او به تو ناظر است ، از قرب ونزديكى به او كراهت دارى ؟! چنانكه در دنيا از نزديك شدن به هرچيز كه دوست دارى بدت نمى آيد، و در دور شدن ازآن شتاب نمى كنى ، با پروردگارت - جلّ جلاله - نيز كه چاره اى از او ندارى ، چنانباش ، كه در روايت آمده امام صادق (ع ) فرمود: هماره وقتى حضرت علىّ بن الحسين(عليهماالسلام ) به نماز بپا مى خاست ، رنگ چهره اش دگرگون مى شد، و هنگامى كهسجده مى نمود، تا عرق از او فرو نمى ريخت سر برنمى داشت . 10 - تشهّد و گواهى دادن به يگانگى خداوند - جلّ جلاله - در اين باره مهمّ اين است كه تشهّد گفتن تو، معامله با خداوند - جلّ جلاله - و عبادت باشد،و قصدت تنها اين نباشد كه او - جلّ جلاله - در واقع و نفس الاَمْر يگانه است ، بلكه از توخواسته اند كه اعتقاد داشته باشى او - جلّ جلاله - در واقع يگانه است ، و معبودى جز اوكه شايسته پرستش باشد وجود ندارد نيست ، و چيزى نيست كه آن را بر خشنودى او مقدّمبدارى ؛ زيرا اگر چيزى را بر او - جلّ جلاله - مقدّم كنى ، آن چيز نزد تو بر خداوند - جلّجلاله - ترجيح خواهد داشت ، و از آن جهت كه آن را مقدّم داشته اى ، آن معبود تو خواهد بودنه خداوند، و در نتيجه هنگام گواهى دادن به اينكه معبودى جز خداوند ندارى ، كاملاً صادقنخواهى بود، آيا نمى بينى كه خداوند - جلّ جلاله - پيرامون كسى كه هوا و هوس خويشرا بر خدا ترجيح داده مى فرمايد: إِتَّخَذَ إِلههُ هَواهُ. (138) - هوا و هوس خود را معبود خويش قرار داده است . و نيز در تفسير فرمايش خداوند - جلّ جلاله - كه مى فرمايد: إِتَّخَذُوا اءَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اءَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ. (139) - آنان به جاى خدا، دانشمندان و ترسايان خود را به عنوان پروردگاران خويشبرگرفتند. روايت شده كه : آنان براى اَحبار و رُهْبان و دانشمندان و ترسايان خويش روزه نگرفتهو نماز نخواندند، وليكن در معصيت خداوند از آنان اطاعت نمودند. و لذا حكم كسى را پيداكردند كه آنها را به خدايى گرفتند. بنابراين ، مبادا با مقدّم داشتن هوا و هوس خويش و دنيا و يا چيز ديگر غير او سبحانه براو، به او - جلّ جلاله - شرك و يا كفر بورزى ، و در نتيجه مستحقّ هلاكت گردى ، كه درروايتى از امام صادق (ع ) از معناى صدق و راستى پرسيدند، حضرت (به اين مضمون )فرمود كه : صدق آن است كه چيز ديگرى را بر خداوند برنگزينى ، كه خداوندمتعال مى فرمايد: هُوَ اجْتَباكُمْ. (140) - او شما را برگزيد. پس وقتى او تو را برگزيده ، تو نيز او را برگزين ، و هوا و هوس خويش و يا دنيا رابر او مقدّم مدار. و نيز در روايت آمده كه امام صادق (ع ) فرمود: هركس كلمه لا إِلهَ إِلا اللّه را با اخلاصبگويد، داخل بهشت مى گردد، و اخلاص آن اين است كه لا إِلهَ إِلا اللّه او را از آنچه خداوند- عزّوجلّ - حرام نموده باز دارد. 11 - شهادت به رسالت حضرت محمّد بن عبداللّهرسول خدا صلى الله عليه و آله و نيابتش از خداوند صاحب عظمت و جلالت آنچه در رابطه با اين شهادت مهمّ است ، آن است كه در شهادت دادن به رسالتش صادقباشى ، و معناى اين سخن آن است كه كردارت ، گفتارت را در پيروى از پيامبرى اشتصديق كند، زيرا خداوند - جلّ جلاله - در قرآن مبين گروهى را دلشان با گفتارشانسازگار نبوده ، و به رسالت او شهادت داده اند، دروغگو ناميده است .(141) همچنين نيك مى دانى كه : اگر پيكى از سوى برخى از پادشاهان به سوى تو بيايد ودر پاداش گفتن كلمه اى هزار دينار به تو ببخشد، و در جزاى گفتن كلمه اى تو را باآتش شكنجه كند، و تو خواسته باشى كلمه نخست را نگفته هزار دينار را بگيرى ، و كلمهدوّم را ترك گفته و داخل شدن در آتش را چيز كوچك و سبك بشمارى ، سپس به پيكبگويى : گواهى مى دهم كه تو پيكِ پادشاهى هستى كه من از دينارهايى كه به من عطامى نمايد بى نياز نيستم ، و قدرت و نيرويى بر آتشى كه مرا به آن تهديد مى كندندارم ، بى گمان آن پيك و ديگر عاقلان به تو مى گويند: كه كردار تو با ظاهر وگفتارت درست درنمى آيد، اگر تو در دل او را تصديق نموده بودى ، كلمه نخست را مىگفتى و هزار دينار را مى گرفتى ، و كلمه دوّم را ترك مى گفتى و از آتش در امان مىماندى ، زيرا ما عاقلان مى بينيم كه تو را در تمام حركات و سكناتت در دارفنا چنين هستىكه وقتى به سود چيزى اطمينان پيدا مى نمايى به سوى آن مى شتابى ، و هرگاه بهصدق و راستگو بودن كسى كه خبر از مُضرّ بودن چيزى مى دهد باور دارى ، از آنچه تورا آسيب مى رساند مى گريزى . اينك مى گويم : زمانى به كسى كه ادّعا مى كرد پيامبرى حضرت محمّد(ص ) را تصديقنموده (سخنى به اين معنى ) به او گفتم : اگر شخص يهودى اى به تو خبر دهد كه دربعضى از راهها چيزى است كه تو را آزار مى رساند، و در راهى چيزى است كه به سودتوست ، آيا راهى را كه از ضرر رساندن آن بيم دارى ترك نمى كنى ، و راهى را كه بهسودش اميد دارى نمى پيمايى ؟ گفت : بله ، به او گفتم :حال اگر حضرت محمّد(ص ) به تو بفرمايد كه : من تو را از راه آتش جهنّم بر حذرداشته و راه خانه آسايش و بهشت را به تو مى شناسم . و اگر آن بزرگوار راتصديق نموده بودى ، حدّاقل همانند عملى كه با خبر يهودى نمودى ، با خبر آن حضرتمعامله مى كردى ؟! پس آيا جز اين است كه كافر ذمّى و يهودى را بيشتر از پيامبر اكرم(ص ) تصديق مى نمايى ، و اين شاهد بر آن است كه رسالت و فرمايش او را تصديقننموده اى ؟! همچنين از امورى كه شايسته است هنگام گواهى دادن به رسالت او - صلوات اللّه عليه -بدان اعتقاد داشته باشى آن است كه معتقد باشى خداوند - جلّ جلاله - و آن بزرگوار منّتو حقّ بزرگى در هدايت تو به مقام سعادتمندى و بزرگوارى دارند، وبذل نَفْس و مال و عيالت در پيشگاه او براى بدست آوردن سعادت جاودانى نيز از جملهبخششها و عطايا و نعمتهاى او بر توست كه تا زمان پايدارى خداوند مالك روز جزا ادامهدارد. خداوند - جلّ جلاله - مى فرمايد: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ اءَنْ اءَسْلَمُوا، قُلْ: لاتَمُنُّوا عَلَىَّإِسْلامَكُمْ، بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ اءَنْ هَديكُمْ لِلاِْيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ. (142) - بر تو منّت مى گذارند كه اسلام آورده اند، بگو: بر من به خاطر اسلام آوردنتان منّتنگذاريد، بلكه اين خداست كه بر شما منّت نهاد و شما را به ايمان هدايت فرمود، اگرراست مى گوييد. 12 - صلوات بر حضرت محمّد(ص ) در روايتى آمده كه امام صادق - صلّى اللّه عليه - فرمودند: هركس بر پيامبر و خاندانشصلوات بفرستد، معناى آن اين است كه براستى من بر همان پيمان و وفايى كه هنگامفرمايش خداوند كه فرمود: اءَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟! قالُوا: بَلى . (143): (آيا منپروردگار شما نيستم ؟، گفتند: بله .) گفتم ، استوار هستم . 14 - سلام نماز در حديث است كه عبداللّه بن فضل هاشمى مى گويد: از امام صادق (ع ) درباره معناى سلامنماز پرسيدم ، فرمود: سلام دادن نشانه امنيّت و آسودگى وحلال كردن امورى است كه بجا آوردن آن در نماز حرام است . وى مى گويد: عرض كردم: فدايت شوم ، چگونه ؟ فرمود: در گذشته وقتى شخصى بر مردم وارد مى شد و برآنان سلام مى كرد، از گزند او ايمن مى شدند، و وقتى آنان جواب سلام وى را مى گفتند،وى از شرّ آنان آسوده مى گشت ؛ و اگر شخصِ وارد سلام نمى گفت از شرّ او در اماننبودند، و اگر آنان جواب سلام وى را نمى دادند وى از شرّ آنان ايمن نبود، و اين عادت وروش عرب بود. لذا سلام دادن در نماز نيز به عنوان نشانه خروج و بيرون آمدن از نماز،و حلال نمودن سخن گفتن ، و ايمنى از وقوع امورى كه نماز راباطل مى كند، قرار داده شده ، و سلام نامى از نامهاى خداوند - عزّوجلّ - است ، و درودىاز ناحيه نمازگزار بر فرشتگانى است كه بر او گمارده شده اند. چه بسا گفته شده كه : مخاطب سلام نماز همه فرشتگان هستند. ولى از جمله مرجّحاتروايت گذشته كه مخاطب سلام را خصوص فرشتگان گمارده شده بر انسان مى داند، واين است كه در روايت ديگر آمده است : دو فرشته اى كه بر نمازگزار گمارده شده اند،عمل او را گرفته و نوشته و آن را بر پروردگار عرضه مى كنند، و آن دو مانند دو نفرىكه بر شخص مُشْرِف باشند، در نزد او حاضر هستند.، بنابراين چون تنها آن دو درنزد نمازگزار حضور دارند، نزديكتر به صواب آن است كه سلام مختصّ بر آن دوباشد. اينك مى گويم : حال كه معناى سلام دادن را دانستى ، متذكّر باش كه عملى را براىخداوند - جلّ جلاله العظيم - نموده اى ، و مى خواهى آن را به او سپرده و بر حضرتشعرضه كنى ، پس اگر در بخشى از آن غفلت ورزيده ، يا قلبت به غير اومشغول گرديده ، يا از خدا روى برگردانده اى ، توبه نما، توبه اى همراه با اخلاص وانابه (144)؛ يا حدّاقلّ عمل خويش را بسان سپردن جنايتكاران واهل خيانت به حضرتش تسليم نما. در كتاب جدّم ورّام - كه خداوند جلّ جلاله روحش را پاك و قبرش را منوّر گرداند - حديثىبه اين معنى ديدم كه : بنده اى از بندگان خداترس و مراقب خداوند - جلّ جلاله - گفت :نماز سى سال را قضا كردم ، در حالى كه حتّى يك نماز واجب از آن را ترك ننموده ، وآنها را در صف اوّل نماز جماعت بجا مى آوردم ، ليكن به خاطر مصيبتى كه از آن غفلت داشتمتوجّه پيدا كرده و آنها را قضا نمودم ، از او پرسيده شد كه : آن مصيبت چه بود؟ گفت :آنها را در صف اوّل با امام جماعت بجا مى آوردم ، روزى آمدم و در صفاوّل جا پيدا نكردم و در صف آخر نماز گزاردم ، ولى ديدم كه نَفْسم خجالت مى كشد وشرم دارم كه مردم مرا در آنجا ببيند، از اينجا پى بردم كه آن پيشى گرفتن و رفتن درصف اوّل ، يقيناً براى خداوند - جلّ جلاله - نبوده ، و قصد و نيّتم از آن تنها ممتاز شدن درنزد حاضران بوده است . اعمال و صفاتى كه موجب عدم قبولىاعمال مى گردد از امورى كه شايسته است تمام اعمال و نمازهاى خود را از آن حفظ نموده و پاكيزه سازىتا در ضمن اعمال صالحى كه دو فرشته گمارده شده بر انسان بر خداوند عرضه مىكنند، بر خداوند - جلّ جلاله - عرضه شود، مواردى است كه در روايت معاذبنجبل آمده است . عبدالواحد به نقل از مردى مى گويد: به معاذ بنجبل گفتم : يكى از احاديثى را كه از رسول خدا(ص ) شنيده اى و درست حفظ نموده و هر روزبا دقّت متذكّر آن مى شوى ، براى من بازگو كن ، گفت : بله ، و گريست سپس گفت :سكوت كن ، خاموش شدم . سپس گفت : پدر و مادرم به فدايش ، در حالى كه من در پشتسر او در مركب سوار بودم و باهم راه مى پيموديم ، چشم به سوى آسمان بلند نمود وفرمود: سپاس خداوندى را كه هر چه را كه دوست بدارد درباره آفريدگانش به طورحتم مقدّر و جارى مى سازد. آنگاه فرمود: اى معاذ، عرض كردم : لبّيك اىرسول خدا، اى پيشواى خير و پيامبر رحمت فرمود: آيا حديثى را به تو بگويم كههيچ پيامبرى به اُمّت خويش نفرموده است ، كه اگر آن را حفظ كنى درطول زندگى به حال تو سودمند خواهد بود، و اگر بشنوى و حفظ نكنى حجّت خداوندبر تو تمام مى شود؟ سپس فرمود: براستى كه خداوند پيش از آفريدن آسمانها، هفت فرشته آفريد، و در هرآسمان فرشته اى قرار داد، و آن آسمان را با عظمت خويش فرا گرفت ، و بر دَرِ هر كداماز آنها فرشته اى را به عنوان دربان قرار داد. لذا فرشتگانى كه نگاهبانعمل بنده هستند از وقت صبح تا شب عمل او را مى نويسند، آنگاه آن را در حالى كه مانندآفتاب مى درخشد بالا مى برند، تا اينكه به آسمان زيرين مى رسند در حالى كه آنعمل در نظر آنان پاكيزه و بسيار است . ولى فرشته اى كه نگاهبان آسمان زيرين استبه آنها مى گويد: بايست ، و اين عمل را بر صورت صاحبش بزنيد، من فرشته غيبت هستم ، هركس غيبت كند نمى گذارم عملش از من به سوى ديگرى بگذرد، وپروردگارم به من چنين دستور فرموده است . فرداى آن روز فرشته نگاهبان بر عمل بنده همراه باعمل صالح مى آيد، و از فرشته دربانِ آسمانِ زيرين مى گذرد، در حالى در نظرش آنعمل پاكيزه و بسيار است . تا اينكه به آسمان دوّم مى رسد، فرشته دربان آسمان دوّمبه او مى گويد: بايست ، و اين عمل را بر روى صاحبش بزن ، كه نيّت او از اينعمل ، متاع اندك و بى ارزش دنيا بود، و من فرشته ويژه دنيا هستم ، و نمى گذارمكه عمل او از من به سوى ديگرى بگذرد. حضرت فرمود: بار ديگر عمل بنده را در حالى كه به صدقه و نماز آن شادمان است ،به بالا مى برد و فرشتگان نگاهبان نيز از آنعمل خوششان مى آيد، و آن را به سوى آسمان سوّم عبور مى دهد، تا اينكه فرشته دربانآسمان سوّم مى گويد: بايست و اين عمل را به روى و پشت صاحب آن بزن ، من فرشتهمتكبّرين هستم ، و مى گويد: اين عملى است كه صاحب آن به واسطه آن در مجالسمردم بر آنان تكبّر مى نمود، پروردگارم به من دستور داده كه نگذارم عملش از من بهسوى ديگرى بگذرد. حضرت فرمود:بار ديگر فرشتگان نگاهبان ،عمل بنده را در حالى كه مانند ستاره در آسمان مى درخشد، و آهنگ و صداى تسبيح و روزه وحجّ از آن بلند است بالا برده و به سوى فرشته آسمان چهارم عبور مى دهند، ولىفرشته دربان آسمان چهارم مى گويد: بايست و اينعمل را بر روى و شكم صاحب آن بزن ، من فرشته جْب هستم ، زيرا او به خودمى باليد و اين عمل را با حالت عُجب انجام داده ، پروردگارم به من دستور داده كه نگذارمعملش از من به سوى ديگرى بگذرد، پس آن را بر روى صاحبش بزن . حضرت فرمود: ديگر بار ملائكه نگاهبان ،عمل بنده را مانند عروسى كه به سوى شوهرش برده مى شود، بالا مى برند - در حالىكه آن عمل همراه با جهاد و نماز نافله بين دو نماز واجب مى باشد، و به همين خاطر صداىبلندى بسان صداى شتر، و درخششى همسان نورافشانى خورشيد دارد - و به سوىفرشته دربان آسمان پنجم مى گذرانند، تا اينكه آن فرشته مى گويد: بايست ، منفرشته حسادت هستم ، پس آن عمل را به روى صاحبش بزن ، زيرا او نسبت بهكسانى كه دانش آموخته و به طاعت خدا عمل مى نمودند حسادت مى نمود، و بار حسادت رابر دوشش حمل مى كرد، و هر گاه مى ديد كه كسى درعمل و عبادت بر او برترى دارد، نسبت به او حسادت مى ورزيد و بر او خرده گرفته ونكوهش مى كرد. پس وى عمل خويش را بر دوش گرفته و عملش وى را لعنت مى كند. حضرت فرمود: ديگر بار فرشتگان نگاهبان بالا رفته وعمل او را(145) به سوى آسمان ششم عبور مى دهند، تا اينكه فرشته دربانِ آسمانششم مى گويد: بايست ، من صاحب مهربانى و دلسوزى هستم ، اينعمل را بر صورت صاحب آن بزن و چشمانش را كوركن ، زيرا صاحب اينعمل به هيچ كس مهربانى و دلسوزى نمى نمود، هرگاه مى ديد بنده اى از بندگان خداگناهى در رابطه با آخرت نموده ، و يا ضررى در دنيا به او رسيده ، نسبت به اوشماتت مى كرد، پروردگارم به من دستور داده كه نگذارمعمل وى از من به سوى ديگرى بگذرد. حضرت فرمود: ديگر بار فرشتگانِ نگاهبان ،عمل بنده را بالا مى برند، اعمالى همراه با فقه و ژرف فهمى و كوشش در عبادت و ورع وپرهيزگارى ، كه بسان رعد و آذرخش صدا مى كند، و پرتوى مانند برق دارد، و سههزار فرشته همراه آن هستند. تا اينكه آن را به سوى فرشته دربان آسمان هفتم مىبرند، و آن فرشته مى گويد: بايست و اين عمل را بر روى صاحب آن بزن ، من فرشتهحجاب هستم ، و از عبور هر عملى را كه براى خدا نباشد جلوگيرى مى نمايم ،زيرا صاحب اين عمل خواهان رفعت و بلند پايگى در نزد فرمانروايان و ذكر خير درمجالس ، و شهرت و پيچش صدا در بلاد بود، پروردگارم به من دستور داده كه نگذارمعملى از من به سوى ديگرى بگذرد، مگر اينكه خالص باشد. حضرت فرمود: بالاخره ملائكه نگاهبان ، با حالت سرور و شادمانىعمل بنده را كه دربردارنده خلق و خوى نيكو و سكوت و ياد فراوان خداست ، و همهفرشتگان آسمانها و ملائكه هفتگانه همگى در پى آن روانند، بالا مى برند و تمامحجابها را زير پا مى گذارند و مى گذرند، تا اينكه در پيشگاه خداوند ايستاده و بهعمل صالح و دعاى او گواهى مى دهند، ولى خداوند مى فرمايد: هر چند شما نگاهبانانعمل بنده من هستيد، ولى من مراقب امورى كه در نَفْس او مى گذرد نيز هستم ، مقصود وى ازانجام اين عمل ، من نبودم ، لعنت من بر او باد! آنگاه ملائكه مى گويند: لعنت تو و لعنت مابر او! راوى مى گويد: سپس معاذ گريست و گفت : عرض كردم اىرسول خدا(ص ) چه عملى انجام دهم ؟ فرمود: اى معاذ، در يقين و باور به پيامبرت اقتدانما، گفت : عرض كردم : شما پيامبر خداييد و من معاذ بنجبل . فرمود: اى معاذ، اگر در عملت تقصير و كوتاهى است ، پس زبان خويش را از بدگويىبرادران دينى و حاملان قرآن نگاه دار. و گناهانت بر گردن خودت باشد و آنها را بردوش برادرانت مَنِهْ، و خويشتن را با نكوهش و سرزنش نمودن برادرانت ستايش مكن ، و باپايين آوردن مقام برادرانت خود را بالا مبر، و عمل خويش را با قصد ريا انجام مده ، و از دَرِدنيا در آخرت داخل نشو، و در مجلس خود فحش و ناساز مگو، تا مبادا همنشينانت به واسطهبدخويى تو دورى كنند، و در حضور هيچ كس با ديگرى سخن درگوشى مگو، و نسبت بهمردم اظهار بزرگى مكن ، تا مبادا خيرات دنيا از تو قطع شود، و مردم را پاره پاره مكن تامبادا سگهاى اهل آتش جهنّم تو را پاره پاره كنند، كه خداوند مى فرمايد: وَالنّاشَطاتِ نَشْطاً. (146) - سوگند به فرشتگانى كه [روح اهل ايمان ] را با نشاط و آسايش ويژه اى [ازبدنهايشان ] قبض مى كنند. آيا مى دانى ناشطات چيست ؟ آنها سگهاى هستند كه گوشت و استخواناهل آتش جهنّم را تكّه و پاره مى كنند. عرض كردم : چه كسى تاب و طاقتعمل به اين امور و خصلتها را دارد؟، فرمود: اى معاذ، آگاه باش كه مسلّماً انجام اين اموربراى هر كس كه خداوند براى او آسان كند، راحت و آسان خواهدبود. راوى مى گويد: معاذ حديث را بيشتر از تلاوت قرآن ، مى خواند مطلب دوّم : نافله هاى نماز ظهر، همان نماز اَوّابين (147) است در روايت آمده كه مولايمان علىّ (ع ) فرمود: نماز ظهر، همان نماز اَوّابين مى باشد. و نيز در احاديث وارده (به اين مضمون ) آمده كه : وقتى هنگام ظهر مى شود، درهاى آسمانبراى استجابت دعاهاى نيكو گشوده مى گردد، و مقصود از نماز اَوّابين همان نمازهاى نافلهظهر است ، و آنها نزد خداوند - جلّ جلاله - جايگاه ستوده وقابل سپاس دارند. آنجا كه خداوند - عزّوجلّ مى فرمايد: إِنَّهُ كانَ لِلاَْوّابينَ غَفوُراً. (148) - براستى كه خداوند نسبت به بسيار رجوع و توبه كنندگان به سوى او، بسيارآمرزنده است . مطلب سوّم : استخاره كردن در هنگام نافله هاى ظهر در روايت آمده كه امام باقر(ع ) فرمود: استخاره كردن در هر ركعت از نافله هاى ظهرمستحبّ مى باشد. مقدّمات ورود در نماز اينك مى گويم : حال كه بخشى از اسرار نماز را يادآور شديم ، لازم است برخى ازامورى را كه اراده نموده ايم ، پيش از ذكر نماز از طريق روايات يادآور شويم ، از آن جملهشناختن اوقات نماز است : 1 - علّت تعيين اوقات مشخّص براى نمازهاى پنجگانه توجّه داشته باش كه اوقات نمازهاى نافله و واجب را در توضيحى كه پيش از وارد شدندر آنها يادآور خواهيم شد، در اينجا تنها روايتى را كه در بردارنده علّت تعيين اوقاتنمازهاى واجب است ذكر مى كنيم ، تا بدين وسيله علّت و سرّ آن روشن گردد: حسن بن عبداللّه به نقل از پدرش از جدّش حسن بن على بن ابى طالب (عليهم السلام ) درضمن حديث طولانى كه دربردآرنده پرسشهاى يهود از پيامبر اكرم (ص ) از امور مهمّ است، از جمله آن پرسشها، روايت نموده كه آنان از حضرت (ص ) از علّت اوقات نمازهاپرسيدند به اين صورت كه يكى از آنان عرض كرد: اى محمّد، مرا از ناحيه خداوند -عزّوجلّ - خبر ده كه علّت وجوب نمازهاى پنجگانه در پنج وقت بر اُمّتت در ساعتهاى شبانهروز چيست ؟ پيامبر اكرم (ص ) فرمود: وقتى كه آفتاب به نقطهزوال مى رسد، حلقه اى دارد كه در آن وارد مى شود، و هنگامى كه در آنداخل شد، وقت ظهر و زوال مى شود و همه اشياء مادُونِ عرش در برابر اسماء و صفاتپروردگارم تسبيح مى گويند، و آن همان ساعتى است كه پروردگارم در آن بر من درود ورحمت مى فرستد، لذا خداوند - عزّوجلّ - نماز گزاردن در آن ، هنگام را بر من و بر اُمّتمواجب نموده ، و فرموده است : اءَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ. (149) - از وقت زوال آفتاب تا تاريكى شب نماز بپادار. و آن همان ساعتى است كه جهنّم را در روز قيامت مى آورند، پس هر مؤمنى كه در آن ساعت مؤفّق به سجده يا ركوع يا قيام شده باشد، خداوند بدن او را بر آتش جهنّم حرام مى كند. و امّا نماز عصر، همان ساعتى است كه حضرت آدم (ع ) از ميوه درخت بهشتى خورد، و درنتيجه خداوند او را از بهشت بيرون راند، لذا خداوند به فرزندانش دستور داده كه ايننماز را تا روز قيامت بخوانند، و آن نماز را براى اُمّت من برگزيد، و آن نماز ازمحبوبترين نمازها در نزد خداوند - عزّوجلّ - مى باشد، و خداوند به من سفارش فرموده كهبخصوص آن را از ميان ديگر نمازها پاس بدارم . و امّا نماز مغرب ، همان ساعتى است كه خداوند در آن توبه حضرت آدم (ع ) را پذيرفت ، وفاصله بين خوردن از ميوه درخت بهشتى و پذيرش توبه اش ، سيصدسال از روزهاى دنيا نسبت به روزهاى آخرت بود، كه هر روز از آن مانند هزارسال از سالهاى دنيا مى باشد، يعنى (150) از وقت عصر شرعى تا شام و مغرب مىباشد، پس حضرت آدم (ع ) سه ركعت نماز خواند، يك ركعت براى ترك اولى و خطاى خود،و يك ركعت به خاطر خطيئه حوّا، و يك ركعت براى توبه اش ، لذا خداوند - عزّوجلّ - اينسه ركعت را بر اُمّتم واجب فرمود، و آن همان ساعتى است كه دعا در آن مستجاب مى شود، وپروردگارم وعده داده كه هركس از اُمّتم در آن ساعت دعا كند، دعايش را مستجاب نمايد، و اينهمان نمازى است كه خداوند - عزّوجلّ - به من دستور داد و فرمود: سُبْحانَ اللّهِ حينَ تُمْسُونَ، وَ حينَ تُصْبِحُونَ. (151) - پاك و منزّه است خداوند هنگامى كه شب مى كنيد، و آن هنگام كه صبح مى كنيد. و امّا نماز عشا، براستى كه قبر تاريكى و ظلمتى دارد و روز قيامت را تاريكى و ظلمتىاست ، لذا خداوند به من و اُمّتم دستور داده كه اين نماز را در اين هنگام بخوانيم تا قبرهاىاُمّتم را روشن نموده ، و بر روى پُل صراط به آنان نور و روشنايى عنايت شود.هرگامى كه براى خواندن نماز عشا برداشته مى شود، خداوند جسد و بدن صاحب آن گامرا برآتش جهنّم حرام مى گرداند، و اين همان نمازى است كه خداوند براى پيامبرانفرستاده شده پيش از من برگزيده بود. و امّا نماز صبح ، هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند، بر شاخهاىِ شيطان طلوع مى كند، وخداوند - عزّوجلّ - به من دستور داده كه نماز صبح را پيش از دميدن آفتاب و پيش از آنكهكافر آفتاب پرست بر آن سجده مى كند بخوانم ، و اُمّتم براى خدا سجده و كرنشنمايند، و زود خواندن آن در نزد من محبوبتر است ، و آن همان نمازى است كه فرشتگان شبو ملائكه روز آن را مشاهده مى كنند. يهودى گفت : راست گفتى اى محمّد، سپس ادامه حديث را ذكر نموده است . 2 - عظمت نماز از ديدگاه روايات پيشتر در فصل اوّل و دوّم امورى را كه سبب معرفت تو به لزوم اهتمام در نماز و تعظيم آنمى گردد، يادآور شديم ؛ وليكن ديديم كه از اينجا خيلى فاصله دارد، لذا در اينجا مىخواهيم بيان ديگرى افزون بر آن ذكر نماييم : 1 - در روايت آمده كه امام صادق - صلوات اللّه عليه - فرمود:رسول خدا(ص ) فرمودند: فرداى قيامت شفاعت من به كسى كه نماز واجب را از وقتشتاءخير بياندازد، نخواهد رسيد. 2 - در روايت ديگر منقول است كه ابوبصير مى گويد: به منظور تسليت گفتن به خاطرسوگ امام صادق (ع ) بر اُمّ حميده (152) وارد شدم ، وى گريست ، من نيز به خاطرگريه او گريستم ، سپس گفت : اگر امام صادق (ع ) را مى ديدى مسلّماً امر عجيبى رامشاهده مى نمودى . هنگام وفات چشمان مباركش را باز نمود و سپس فرمود: تمام كسانىرا كه با من خويشاوندى دارند گرد آوريد. و ما هيچ كس را ترك ننموده و همه را حاضرساختيم ، حضرت به آنان نگاه كرد و سپس فرمود: بى گمان شفاعت ما به كسى كهنمازش را كوچك و سبك بشمارد نخواهد رسيد. 3 - رسول خدا (ص ) فرمودند: از من [يا: از اُمّت من ] نيست كسى كه نمازش را كوچك وسبك بشمارد، و به خدا سوگند در حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد. 4 - در روايتديگر آمده كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود: اوّلين چيزى كه بنده از آن بازخواست مى شود،نماز است ، اگر پذيرفته شد اعمال ديگر قبول مى شود، و اگر پذيرفته نشداعمال ديگر پذيرفته نمى گردد. ما نكته هاى ظريف و جالبى در اين باره در كتاب غِياثُ سُلْطانِ الْوَرى لِسُكّانِالثَّرى ذكر نموده و كلام را در آنجا بسط داده ايم ، به گونه اى كه عارفان بهمعانى آن بهبودى و شفا مى يابند. 3 - سوره هايى كه به طور عموم در نافله ها قرائت مى شوند 1 - در روايتى آمده كه امام صادق (ع ) فرمود: هركس سوره قُلْ هُوَاللّهُ اءَحَد، وسوره إِنّا اءَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ، و آيةُ الْكُرسىّ را در هر ركعت از نماز نافلهبخواند، مسلّماً بزرگترين درى كه براى اعمال آدميان گشوده مى شود براى او گشودهشده است ، مگر كسى كه همانند او و يا افزون بر او بخواند. 2 - روايت ديگر آمده كه عالم (ع )(153) پيرامون ثواب خواندن قرآن در نمازهاى واجب وغير آن فرمود: شگفتا از كسى كه در نماز خود اِنّا اءَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرنخواند، چگونه نماز او قبول مى شود؟! 3 - و نيز روايت شده كه : نمازى كه قُلْ هُوَ اللّهُ اءَحَدَ در آن خوانده نشود،پاكيزه نمى گردد. 4 - همچنين در روايت آمده كه : هركس در نماز واجب ، سوره هُمزه را بخواند، از دنيابرخوردار عطا مى شود. اشكال و جواب آيا جايز است كه نمازگزار مثلاً سوره همزه را بخواند، و سوره هايى را كه ذكر شدترك كند، با اينكه روايت شده كه نماز بدون آنهاقبول و پاكيزه نمى گردد؟ جواب : ثواب سوره ها به همان صورتى است كه روايت شده ؛ ولى اگر كسى سوره اىرا با همه ثوابى كه براى آن نقل شده ترك كند و به جاى آن سوره قُلْ هُوَاللّهُاءَحَد و إَنّا اءَنْزَلْناهُ را بخواند به خاطر فضيلتى كه اين دو دارند، همثواب سوره هايى كه قرائت كرده به او عطا مى شود و هم ثواب سوره هايى كه ترككرده . البتّه جايز است كه غير اين دو سوره را بخواند و با آنحال نيز نمازش كامل و درست است ، ليكن در اين صورت ترك فضيلت نموده است . و شايد مقصود از اين نكته آن باشد كه سوره اخلاص ، توصيف خداوند - جلّ جلاله - وتوحيدِ اوست ، و سوره إِنّا اءَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ نيز راهنماى به كسى استكه اسرار شب قدر بر او نازل مى شود ثواب هايى است كه خداوند (در برابراعمال به بندگان ) عطا مى فرمايد. 4 - سوره هايى كه معمولاً در نوافل ظهر خوانده مى شوند در روايت آمده كه امام صادق (ع ) فرمود:در نماز نافله ظهر، در دو ركعت نخست سورهاخلاص و جَحْد(154) و در ركعت سوّم قُلْ هُوَ اللّه اءحَد و آيةُ الْكُرسِىّ، در ركعتچهارم قُلْ هُوَ اللّهُ اءَحَد و آخر سوره بقره ،(155) و در ركعت پنجم قُلْ هُوَاللّهَ اءَحَد و آيات آخر سوره آل عمران يعنى آيات إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْرضِ (156)، و در ركعت ششم قُلْ هُوَ اللّهُ اءَحَد و آيه سَخَره (157)، و درركعت هفتم قُلْ هُوَ اللّهُ اءَحَد و آياتى كه در سوره انعام است يعنى وَ جَعَلُو اللّهِِشُرَكآءَ الْجِنِّ وَ خَلَقَهُمْ (158) و در ركعت هشتم قُلْ هُوَاللّهُ اَحَد و آخر سورهحشر يعنى لَوْ اءَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ (159) تا آخر سوره را قرائت كن. و بعد از تمام كردن نماز، 7 بار بگو: اءَللّهُمَّ، مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الاَْبْصارِ، ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دينِكَ وَ دينِ نَبِيِّكَ، وَلا تُزِعْقَلْبى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنى ، وَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إِنَّكَ اءَنْتَ الْوَهّابُ وَ اءَجِرْنى مِنَ النّارِ،بِرَحْمَتِكَ. - خداوندا، اى گرداننده دلها و ديدگان ، دلم را بر دين خود و آيين پيامبرت استوارگردان ، و قلبم را بعد از آنكه هدايت فرمودى منحرف مفرما، و از جانب خويش رحمتى بهمن ارزانى دار، كه بى گمان تويى بسيار بخشنده ، و مرا به رحمت خويش ، از آتش جهنّمدر پناه خويش درآور. سپس هفتاد بار از آتش جهنّم به خدا پناه برده و بگو: اءَسْتَجيرُ بِاللّهِ مِنَ النّارِ. - از آتش [جهنّم ] به خدا پناه مى برم . 5 - شناخت قبله در روايات وارده آمده است كه : خداوند متعال به حضرت آدم (ع ) دستور داد كه به سوىمغرب نماز بخواند، و به حضرت نوح (ع ) امر فرمود كه به سوى مشرق نماز بگزارد،و به حضرت ابراهيم (ع ) امر فرمود كه بين مشرق و مغرب جمع كند، كه مقصود همان كعبهاست ، و هنگامى كه حضرت موسى (ع ) را به پيامبرى مبعوث فرمود دستور داد كه دينحضرت آدم را احيا و كند، و وقتى حضرت عيسى (ع ) را مبعوث فرمود، دستور داد كه دينحضرت نوح را احيا نمايد، و هنگامى كه حضرت محمّد(ص ) را مبعوث فرمود، دستور داد كهدين حضرت ابراهيم (ع ) را زنده گرداند. پس كعبه ، قبله كسانى است كه در مسجدُ الحَرام هستند، و مسجدُالحَرام قبله كسانى كه درحَرَم قرار دارند. و كسانى كه در خارج حرم هستند قبله شان حَرَم است ، واهل عراق رو به سوى رُكْن عراقى مى كنند، و آن همان رُكْنى است كه حَجَرُ الاَسْود در آناست ، و اهل يَمَن رو به سوى ركن يَمانى ، و اهل مغرب رو به سوى ركن غربى ، واهل شام رو به سوى ركن شامى مى كنند. و سزاوار است كهاهل عراق اندكى مايل به سمت چپ بايستند و براى غير آنان چنين نيست . اهل عراق قبله خويش را با چند طريق مى توانند بشناسند: از آن جمله هنگامى كه وقت ظهر وزوال شد، آفتاب درست هنگام زوال و بدون هيچ فاصله اى ، بر ابروى راست كسى كه روبه قبله مى ايستد قرار مى گيرد، و هنگامى كه وقت نماز مغرب شد، سرخى آفتاب در سمتمشرق در زمان معتدل درست محاذى شانه چپ كسى كه روبه قبله است قرار مى گيرد، و دروقت نماز عشا سرخى آفتاب در سمت مغرب در زمانمعتدل محاذى شانه راست كسى كه روبه قبله است قرار مى گيرد، و در وقت نماز صبحپيش از طلوع فجر در زمان معتدل محاذى شانه چپ كسى كه رو به قبله است قرار مىگيرد.
|
|
|
|
|
|
|
|