پيشگفتار در اواخر قرن دوم هجرى ، در تمام شهرهاى ايران دسته هائى پديد آمدند، كه بعدا درتاريخ بنام (عياران ) خوانده شدند. اعضاى اين فرقه اغلب جزء طبقات پائين و متوسطمردم بودند. هر چند معرفت و كمالى نداشتند، اما روحيه همكارى و علاقمندى خاصى بينآنان وجود داشت كه به پيشرفت كارها كمك بسيار مى كرد. رشته اى كه اين معنى را بهممى پيوست ، محبت و الفت و صداقت با همديگر بود. در زمانى كه آشفتگى دارالخلافه (بغداد) به نهايت رسيده بود و (عياران ) قدرتىيافته بودند، در حدود محله (باب الصغير) بغداد، حريقى به تحريك آنان روى داد كهقسمت عمده بازار سوخت و اموال بسيارى از ميان رفت . (مازنى ) سر آمد دانشمندان عصر خود در ادبيات عرب بود. نامش بكربن محمد و از مردمبصره بود و هم در آن شهر مى زيست . وى علوم ادبى خويش را از اصمعى و ابوعبيده وابوزيد انصارى سه تن از ادبيان نامى عرب فرا گرفته بود. خدا نكند آدم دانشمند گرفتار عوام زبان نفهم شود كه درست دو قطب مخالف در برابر همقرار مى گيرند و كار به جاى باريكى مى كشد.(4) به گفته صادق سرمد؛ چون عمروليث به نيشابور آمد، لشكريان او درمنازل مردمان فرود مى آمدند، و كار بر اهل شهر تنگ شده بود. در آن اثنا زنى به تظلمنزد وى رفت و گفت : زنى بيوه ام و چهار طفل نارسيده دارم ، و مرا در اين شهر چهار سراىاست كه همه را لشكريان تو فرو گرفته اند، و من با طفلان خود در ميان كوچه مانده ايم، و خوارى و رسوائى مى كشيم . اگر حكم كنى كه يك سراى از آن جمله به ما بازگذارند از عدل و احسان تو بديع و بعيد نخواهد بود. بر بالين تربت يحيى پيغمبر عليه السلام معتكف بودم در جامع دمشق ، كه يكى از ملوكعرب كه به بى انصافى منسوب بود اتفاقا به زيارت آمد و نماز و دعا كرد و حاجتخواست . (بهمنيار) يكى از دانشمندان بزرگ و حكماى ايران است . او سرآمد شاگردان فيلسوفشهير شرق شيخ الرئيس ابوعلى سينا بود. (بهمنيار) كسى است كه مشكلات كتب شيخ راحل نمود و دقايق فكر او را كشف كرد، و به درك بسيارى از رموز علوم و اسرار منطق وفلسفه نائل گشت . يكى از بازرگانان نيشابور زنى با جمال داشت . در يكى از روزها كه مى خواست بهسفر برود، زن را به يكى از پيشوايان شهر به نام ابوعثمان صوفى كه بهپرهيزكارى و پارسائى موصوف بود سپرد و به سفر رفت . اسلام دين كامل الهى است كه با برنامه آسمانى خود (قرآن ) تمام جهات زندگى اينجهان و جهان ديگر را براى انسانها تضمين كرده و منظور داشته است . اسلام همه را بهصف واحد فرا خوانده و هر گونه تفرقه و اختلاف و صف بندى را ممنوع ساخته است . بااين وصف ، از همان آغاز كار دسته بندى به نام سنى و صوفى و زيدى و اسماعيلى وغيره موجب شد كه نيروى اسلام به تحليل رود و آنرا از جهش ويژه خود تا حدى بازدارد.يكى از اين دسته بندى ها بازى هاى صوفيه و دعوى كشف و شهود و كرامات ومعجزات آنهاست كه خود سرى دراز دارد!: در كتاب (خلق الانسان ) از مهلبى (15) وزيرنقل مى كند كه گفت : پيش از آنكه منصب وزارت به من واگذار شود، از بصره سواركشتى شدم كه به بغداد بروم . ابن هيثم (متوفى بسال 431 ه -) از دانشمندان نامى اسلام است ، كه بالغ بر يكصد كتابدر رياضيات و هيئت و فلسفه و فيزيك و طب به وى نسبت مى دهند. بازرگانى را شنيدم كه صد و پنچاه شتر بار داشت . وچهل بنده و خدمتكار، شبى در جزيره كيش مرا به حجره خويش برد. همه شب نياراميد ازسخنهاى پريشان گفتن كه فلان انبازم (18) به تركستانست ، و فلان بضاعت بههندوستان . اين قباله فلان زمين است ، و فلان چيز را فلان كس ضمين (19) ملكشاه سلجوقى پسر الب ارسلان در زمان پادشاهى خود، روزى در اصفهان به عزمشكار بيرون رفت و در روستائى فرود آمد. ياد دارم كه شبى در كاروانى همه شب رفته بودم ، و سحر در كنار بيشه اى خفته ،شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت ، و يك نفسآرام نيافت . چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت : بلبلان را ديدم كه به نالشدر آمده بودند از درخت ، و كبكان از كوه ، و غوكان (23) در آب ، و بهائم از بيشه .انديشه كردم كه مروت نباشد همه در تسبيح و من در غفلت خفته . |